اميد مهدي نژاد
1
در پرده قيل و قال گفتيم و نشد
از پنجره خيال گفتيم و نشد
گفتند: بگو، تا دلت آرام شود
گفتيم ، هزار سال گفتيم و نشد
2
شب بود و ستاره بود و خورشيد نبود
پايان هزاره بود و خورشيد نبود
بر خاك خروس مرده اي حك شده بود
يك حنجر پاره بود و خورشيد نبود
3
بر جاده سوار نه؛ كه گردي ديگر
اين تازه شروع فصل سردي ديگر
ما منحصرا در شب عشرت مرديم
تاريخ در انتظار مردي ديگر