محمد عزيزي (نسيم)
خسته از راه آمد
رفت سوي خانه
ديد تنها مانده
بازهم رايانه
¤
روي بال امواج
تند مثل جت گشت
همه ي دنيا را
توي اينترنت گشت
¤
دوستي را مي خواست
دوست دارش باشد
توي غم يا شادي
دركنارش باشد
¤
درد دل هايش را
بين راهش چت كرد
از دل تنهايش
با همه صحبت كرد
¤
درجوابش چت ها
چند خط خنديدند!
گفت:«درد من را
كاش مي فهميدند!»
¤
با اذاني از دور
شاد از جا پاشد
رفت توي مسجد
دوستش پيدا شد