آيا از خود پرسيده ايد كه چرا ما تا اين حد از تاريكي هاي درون خودمان نگراني داريم و به هيچ وجه دوست نداريم اين تاريكي روشن شود تا بلكه حال و روزمان بهتر شود.
اگر مراجعه نكردن جوانان به روانشناسان را فرضي درست تلقي كنيم در چرايي آن به عوامل متعددي مي توان انديشيد. ما نبايد فراموش كنيم كه اين عامل مي تواند در ناخودآگاه تاريخ بشر در هزارتوي ذهن نوع بشر تأثير خود را گذاشته باشد.
به عبارتي، بيماري رواني يا حتي عصبي، مساوي با طرد از جامعه تلقي مي شده است. اين طرد و تنهايي چيزي نيست كه كسي دوست داشته باشد اما شايد مهم ترين عامل، ذهنيت غير روانشناختي عموم مردم باشد. بسياري از باورهاي جاري كه در زبان و ذهن مردم وجود دارد، باورهاي عجيبي است كه از فرط عموميت كمتر كسي به آن معترض مي شود. باورهايي نظير اين كه روانشناس با نگاه كردن به تو مي تواند تمام رازها و مشكلات تو را بخواند و چيزهايي مثل اين.
اين باورها، همه به نوعي نگاه جادويي به روانشناسي است.
ادوارد لوچسري متخصص رفتاردرماني دانشگاه شيكاگو معتقد است كه اگر تمام كساني را كه براساس ديدگاه هاي تحميلي و روانكاوانه كار مي كنند روي هم جمع كنيم، تعدادشان به سختي به يك عدد دو رقمي مي رسد، ضمن اين كه بسياري از فارغ التحصيلان روانشناسي آموزش كافي عملي نديده اند و در تمام طول عمر خود يك روز تمام را در يك آسايشگاه رواني به عنوان كارآموز يا حتي ناظر سپري نكرده اند.
وي مي گويد: بسياري از مردم به روانكاو مراجعه مي كنند تا درمان نشوند! يعني يك هسته اضطراب، ما را به تنگ مي آورد اما به محض مراجعه به درمانگر، نظام هاي پيچيده دفاعي به كار مي افتد. اينجاست كه مراجعه كننده مي گويد تا نگفته باشد. جالب اين است كه اين دفاع صرفا در مردم عادي وجود ندارد. يكي از گروه هاي مقاوم در مقابل برخي از درمان ها خود روانشناس ها هستند. اين مقاومت ها صرفا در مقابل روان درماني نيست. من آدم هاي زيادي را مي شناسم كه براساس تشخيص خود يا توصيه فلان دوست و هم دانشگاهي، مشت مشت قرص مي خورند اما حاضر نيستند بپذيرند مثلا كسي كه بيش از حد حرف مي زند، خريد بي مورد انجام مي دهد، افكارش دائم از اين شاخه به آن شاخه مي پرد، خوابش بسيار كم شده، تحريك پذيرشده يا خودبزرگ بين شده، بايد به روانپزشك ارجاع داده شود. چه بسا چنين آدمي با يك دوره دارو درماني به زندگي طبيعي خودش برگردد. با اين حال انرژي و وقت بسياري از روانپزشكان صرف اين مي شود كه به بيمار بقبولانند داروهايي كه به آنها داده مي شود، اعتيادآور نيست، عوارض عجيب و غريب غيرقابل بازگشت ندارد و عوارض آن به مراتب از عوارض خود بيماري كمتر است.
در واقع اگر ما بخواهيم با تفكر علمي پيش برويم، بايد رويكرد علت و معلولي را دنبال كنيم. با اين وجود برخي جوانان هنوز به اين رويكرد عادت نكرده اند، بنابراين طبيعي است توجه چنداني به شيوه هاي علمي نداشته باشند و نپذيرند كه روان آدمي نيز نظير جسم او نياز به بازسازي و بازنگري دارد.
خانواده اي كه از يك تمكن فرهنگي و مالي برخوردار است، معمولا موقع ازدواج، رابطه با فرزندان و.... از وجود روانشناسان استفاده مي كند اما خانواده اي كه به فقر فرهنگي و اقتصادي مبتلاست چنين ديدگاهي ندارد. از طرفي هنوز در جامعه ما پزشك خانواده جا نيفتاده و به خاطر همين است كه شخص حتما بايد به جنون برسد كه خانواده و اطرافيانش متوجه نياز به كمك يك روانشناس يا دانش روانشناسي شوند.
دهه هاي پيش در خانواده ها كوچك ترها بسياري از اطلاعات و مهارت هاي زندگي شان را از بزرگ ترها دريافت مي كردند شيوه هاي اما حالا شكل خانواده ها تغيير يافته است، با وجود اين مردم جامعه ما براي گرفتن اين اطلاعات از غريبه ها مقاومت مي كنند. ازطرفي با فروپاشي خانواده هاي بزرگ عملا سازوكارهاي قبلي از بين رفته است. البته بايد به اين نكته توجه كنيم كه هر نسلي تجربه هاي خاص خود را دارد، تجربه هايي كه خيلي از موارد قابل تعميم به ديگران نيست. درحال حاضر با توسعه فناوري هاي نوين اطلاعاتي و افزايش دامنه آگاهي هاي نسل جديد، جوانان تجربه هاي قديمي ترها را كمتر قبول مي كنند. اينجاست كه يك وضعيت متعارض به وجود مي آيد. براي اين كه آنها نه براي روانشناس بسترسازي ذهني انجام داده اند و نه تن به اين شيوه هاي سنتي مي دهند.
با اين حال جواناني كه از قبل آموزش داده نشده اند و نياموخته اند كه علم مشاوره يا روانشناسي چيست، در اين زمينه مشكل دارند. آنها حتي ممكن است كتاب هاي روانشناسي را مطالعه كنند و با نظريات روانشناسي آشنا باشند اما نوبت به خودشان كه مي رسد دوست ندارند براي حل مسائلشان به كسي كه دراين زمينه تجربه و تخصص دارد مراجعه كنند.