«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون ».
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا دارید; و هر کسی بایدبنگرد که برای فردا[ی خود] از پیش چه فرستاده است و [باز] از خدابترسید. در حقیقت خدا به آن چه می کنید آگاه است. و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشی کرد; آنان همان نافرمانان اند».
خداوند سبحان بعد از این که قصد منافقین و اهل کتاب را بیان فرمود، راه تربیتی را هم به ما آموخت که انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آن راهی که گرچه دقیق است ولی همراه همه است همان «معرفت نفس » است. درمعرفت نفس، دو راه ذکر شد: عمومی و خصوصی، راه عمومی هم میسور همه است،این راهی هم که خصوصی است برای همه میسر است هیچ اصطلاح فنی در آن به کاربرده نشده است که مخصوص علما باشد، کسی نمی تواند بگوید من چون درس نخوانده ام و از این اصطلاحات باخبر نشده ام نمی توانستم این راه را طی کنم.
گرچه این راه دقیق است ولی برای همه قابل رفتن است، زیرا راه معرفت نفس است و انسان اگر از همه چیز غافل باشد از خود غافل نیست لذا فرمود: «یاایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون ». گرچه خطاب مال همه انسان ها است از این جهت که مومنین برخوردارند مومنین را ندا می دهد و این «اتقوا الله » اول ناظربه مراقبت است آن «اتقو»ی دوم ناظر به محاسبت است.
جمله «ولتنظر نفس ما قدمت لغد » به کمک چند طایفه از آیات تا حدودی روشن شد اما ذیل آیه همیشه ضامن مضمون آیه است این «ان الله خبیر بماتعملون » ضامن آن تقوای اول است هم محاسبه است هم تقوای دوم است چون انسان به جمیع کارهای خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همه کارهای انسان آگاهی دارد، لذا هم می تواند دلیل باشد برای تقوای درمراقبت، هم می تواند دلیل باشد برای تقوای در محاسبه. می فرماید شما هرچه می کنید خدا خبیر است نه تنها علیم است بلکه خبیر است همه ذرات ریز راکارشناسانه می داند.
در آیه ششم سوره مجادله آمده است:
«یوم یبعثهم الله جمیعا فینبئهم بما عملوا احصیه الله و نسوه » همه کارها را خدا به این ها گزارش می دهد، خدا همه کارها را احصا کرده است،اما این ها فراموش کرده اند. بنابراین اگر یک حساب رس دقیقی بر ما احاطه دارد ما هم در مراقبت باید با تقوا باشیم و چیزی را کم و زیاد نکنیم.
این که محاسبه و مراقبه بسیار سخت است برای آن است که قاضی می خواهد خودش را محاکمه کند، این حب نفس مایه کوری قضاهای قاضی است: «حب الشی ء یعمی و یصم » چه این که «بغض الشی ء هم یعمی و یصم ». انسان می خواهد دشمن خودرا محکوم و خود را حاکم کند، لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد، آن گاه همین قاضی که به خود علاقه و به دشمنش کینه دارد، بخواهد سالم قضاوت کند بسیار سخت است، از این رو فرمود:
«ان الله خبیر بما تعملون ».
خیلی از کارهاست که از یادت می رود یا تناسی (خود را به فراموشی زدن)داری ولی خداوند احصا می کند. در یکی از خطبه های نورانی نهج البلاغه هست که: «ذهب المتذکرون و بقی الناسون او المتناسون » آن ها که به یاد حق بودند رحلت کردند و آن ها که یا اهل نسیان اند و یا تناسی می کنندمانده اند. اگر کسی بداند که «ان الله خبیر بما تعملون » و بداند که «احصاه الله و نسوه » هم در مراقبه دقیق است و هم در محاسبه.
در سوره مبارکه انبیا آیه 47 فرمود: «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلاتظلم شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها».
اگر یک پر اسفنجه هم باشد ما او را احضار می کنیم:
«و کفی بنا حاسبین »
پس یک چنین موجودی درفوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او می خواهیم اهل مراقبت باشیم ورقبه بکشیم. ببینیم چه کارهایی انجام داده ایم و اهل محاسبه باشیم، اگرچنان چه کار خیرمان زیادتر بود که حمد کنیم و اگر کار بدمان زیادتر بوداستغفار کنیم و با توبه جبران نماییم. این راهش است پس این «ان الله خبیر بما تعملون » هم مضمون «اتقوا الله » اول را تامین کند هم می تواند مضمون اتقوا الله ثانی را تامین کند، پس هیچ کدام تکرارنیستند.
راه مراقبت از نفس
ما از چه راه این «ولتنظر نفس » را طی کنیم می فرمایدراهش این است:
«و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون »
فاسق حقیقی کسی است که خود را فراموش بکند. این دیگر درس خواندن نمی خواهد تا کسی بگوید من درس نخواندم و نمی توانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نکنید اگر کردید خودتان را فراموش می کنید، اگر خودتان را فراموش کردید دیگری به جای شما می نشیند و دیگری را به جای خدا می نشانید. این که مکتب های گوناگون در غرب و غیر غرب پیداشده است که اندیشه انسان را به جای وحی و انسان را به جای خدا می نشاندبرای این است که خدا را فراموش کرده اند وقتی خدا را فراموش کردند کسی بالاخره باید این جهان را اداره و قوانینی وضع کند، اگر خدا و وحی فراموش شد انسان و اندیشه انسان به جای خدا و وحی می نشیند. فرمود: مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کرده اند. در این کریمه چند لطیفه است:
یکی این که نفرمود خدا را فراموش نکنید فرمود مثل آنان که خدا را فراموش کرده اند نباشید. در کتاب های ادبی آمده است که انسان اگر یک قاعده کلی رابا مثل ذکر کند بهتر در اذهان جای می گیرد.
می فرماید مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کرده اند و خدا آن ها را ازیاد خودشان برده است. اگر بفرماید: «و لاتنسوا الله » این لطیفه و مزیت را ندارد و دلالت نمی کند به این که یک عده خدا را فراموش کرده اند و کیفرتلخ اش را هم چشیده اند، اما وقتی بفرماید:
«و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم »
معلوم می شود که عده ای که خدا را فراموش کرده اند به این کیفر رسیده اند. این صرف تئوری و فرض نیست بلکه واقعیتی است.
دوم آن است که در قرآن کریم آمده که اگر کسی خداوند را فراموش کند خودرا فراموش می کند. در بخش دیگری از قرآن آمده است: کسانی که خدا رافراموش کرده اند فقط به فکر خودشان هستند. معلوم می شود نفس و خود، چندمرحله دارد: یک خود اصیل و واقعی است که اگر ما خدا را متذکر بودیم آن را متذکریم و اگر او را فهمیدیم خدا را می فهمیم. و یک خود حیوانی است که
«اولئک کاالانعام بل هم اضل »
که اگر خدا را فراموش کردیم به فکر اوئیم،چون در این مراتب نزولی وقتی که قرآن از افراد بی خبر سخن می گویدمی فرماید این ها که از حیات انسانی تنزل کرده اند در حد حیات حیوانی اند:
«ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل »
این ها در حد حیات حیوانی انداز این مرحله نازل تر می فرماید: «بل هم اضل » از این مرحله نازل تر حیات گیاهی است و از این نازل تر به مرحله جمادات می رسد و از این مرحله نازل تراین است که:
«و ان منها کالحجاره او اشد قسوه »
که از جماد هم پایین ترمی آید یعنی از سنگ پر برکت هم پایین تر می آید یعنی جماد بی اثر می شود. درسیر نزولی همه مراحل را گذرانده است در این بخش می فرماید: کسانی که به یاد خدا نیستند خودشان را فراموش می کنند.
در سوره مبارکه آل عمران هم می فرماید: این ها فقط به فکر خودشان اند. «اهمتهم انفسهم »
آیه 154 سوره آل عمران است که می فرماید: سخن از اعزام به جبهه و مساله جنگ و ایثار وفداکاری شد، این ها فقط به فکر خودشان هستند:
«ثم انزل علیکم من بعض الغم امنه نعاسا یغشی طائفه منکم و طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه »
این ها فقط به این فکرند که فقط خودشان را حفظکنند. کسی که خود را فراموش کرده است چه خودی برای او باقی مانده که فقطبه فکر خودش هست، این کدام خود است؟ آن خودی است که فراموش کرد یا این خودی است که الان اوست؟ این نفس که گفته شد:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه »
این کدام نفس است؟ این نفسی که «قد اهمتهم انفسهم » این نفس است یا آن نفسی که «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم » قرآن کریم که می فرماید: ممکن نیست کسی خود را ببیند وخدای را نبیند این شدنی نیست انسان یک آینه است یعنی آن خود حقیقی انسان بی غبار. ممکن نیست کسی آینه شفاف بی غبار را ببیند و صاحب صورت را نبیند.
اگر کسی آینه را دید صاحب صورت را می بیند، ولی اگر آینه را آن قدرغبارآلود کرد که او را ندید و چیز دیگری را دید البته صاحب صورت رانمی بیند. این که فرمود اگر شما خدا را فراموش کردید خودتان را هم فراموش می کنید و کیفر تلخ فراموشی خدا این است که خودتان را فراموش می کنیدمقابلش در سوره مبارکه اعراف آیه 173 آمده است:
«و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالو بلی »
حالا این موطن کجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند، ولی می فرماید در آن موطن، خداوند انسان را به خودش نشان داد:
«اشهدهم علی انفسهم »
یعنی انسان را شاهد خودش کرد خودش مشهود خود شد، خود را دید. خدا در این «اشهاد» سوال می کند چه چیزی را می بینی؟ گفت تو رامی بینم ربوبیت تو وعبودیت خودم را می بینم: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم »این آیه «ذر» نیست این «ذریه » است، این سخن از آن نیست که از صلب حضرت آدم سلام الله علیه ذرات ریزی استخراج شد برای این که با ظاهرآیه هم مطابق نیست نمی فرماید: «و اذ اخذ ربک من آدم من ظهره ذریتهم »می فرماید: «من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم » حالا این موطن کجاست بحث دیگری دارد ولی از «و اشهدهم علی انفسهم » یعنی جعلهم شاهدین علی انفسهم، انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال کرد که چه می بینی؟ گفت:تو را می بینم. مثل این که اگر کسی قدرت داشته باشد سر آینه را خم کندآینه را نشان خود آینه بدهد و از او سوال کند که چه می بینی؟می گوید: تو را. ممکن نیست کسی آین را ببیند و در آینه، صاحب صورت راننگرد سخن از این نیست که «انا عبد و انت رب » و یا از این که
«مولای یا مولای انت الخالق و انا المخلوق »
بلکه سخن بالاتر از این مرحله است:
«انت الرب و انا المربوب و هل یرحم المربوب الا الرب ».
مناجات معصومین علیهم السلام هم درجاتی دارد.
سخن از این نیست که من مربوبم و تو ربی و تو باید مرا اداره کنی، سخن از «من » نیست ولو به عنوان من فقیر،بلکه سخن از «تو» است. از انسان سوال می کند چه چیزی را می بینی می گویی تو را می بینم، نه این که تو خالقی و من مخلوقم این جا سخن از من و تونیست سخن از توست، فقط. این حالت هست. از بزرگان سوال کردند که شما این آیه «ذریه » یادتان هست فرمود: آری، مثل این که دیروز بود. حالا این هاکی اند، نمی دانیم.
به هر حال ما اگر آن راه ها برایمان پیچیده باشد ظاهر این کلمه که مستورنیست، می فرماید: ما وقتی انسان را نشان خود انسان دادیم دیگر سوال نکردیم. نفرمود قال یا قلت الست بربکم، مرا نمی بینی قال بلی، چرا، دیگرنفرمود «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم و قال الست. قال هم متحلل » نشده همین که انسان را نشان خود انسان داد،فرمود مگر من رب نیستم؟ عرض کرد: چرا، قالوا بلی تو ربی، ما ربوبیت تورا می بینیم. در جهان طبیعت چنین چیزی نیست که کسی آینه ای بسازد و سر آن را خم بکند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگیرد و بگوید که: که رامی بینی؟ بگوید: تو را. اما جان آدمی یک چنین آینه ای است. حالا اگر کسی صاحب صورت را ندید خوب خودش را نمی بیند دیگر فرمود: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم » شما او را فراموش نکنید وگرنه خودتان از یادتان می روید. آن خود اصلی مستور می شود همین خودی که «کالانعام بل هم اضل »ظهور می کند این می شود «اهمتهم انفسهم » هرچه بگویند جبهه نیرو لازم دارداین می گوید من به فکر خودم هستم، همین کسی که آن خود اصلی را فراموش کرده، حیوان شده است و فقط به فکر خودش است، قبلا که این خود او نبود، ابزار بود; یعنی در مرحله نفس نباتی یا در مرحله گیاهی که انسان احتیاج به غذا دارد این ها ابزار آدم است، اگر کسی آن اصل را رها کرد خود این ابزار می شود صاحب انسان، یعنی همان «اهمتهم انفسهم ». حالا اگر از این سخن بخواهید «یظنون بالله بغیر الحق ظن الجاهلیه » تا آخر آیه حرف همین است که چرا جبهه رفتند اگر نمی رفتند کشته نمی شدند، حالا همین این داردحرف می زند «یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه » و امثال ذلک.
بنابراین آن آیه مبارکه سوره حشر در کنار این آیه سوره مبارکه اعراف که قرار می گیرد معلوم می شود این حرف در دو طرف است: اگر کسی خود را ببیندخدای خود را می بیند، خود را نبیند، خدا را نمی بیند، اگر کسی سری به آینه بزند صاحب صورت را می بیند، اگر کسی کاری به آینه نداشته باشد، صاحب صورت را نمی بیند. این اصل کلی در شواهد فراوانی از قرآن کریم ظهور کرده است،در پایان سوره مبارکه یس استدلال قرآن کریم این است که کسی که معاد رامنکر است، منکر خدا است، چون معاد در حقیقت همان رجوع به مبدء است «وما قدروا الله حق قدره » چون مبدء را نشناخته اند منکر معادند. آنان که منکر معادند، قرآن درباره شان در آیه 78 سوره یس می فرماید:
«و ضرب لنامثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم »
این چون نفس خود را ندیدو خود را فراموش کرد منکر معاد شد. اگر کسی خودش یادش باشد امکان نداردمنکر معاد باشد. فرمود: کسی که اشکال می کند و می گوید «من یحی العظام وهی رمیم » برای این است که خودش یادش رفته است. چطور ممکن است کسی خودش یادش باشد و بگوید من؟
«هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئامذکورا»
من هیچ بودم و خدای سبحان به این وضع آورد «کسونا العظام لحما» شد و«انشاناه خلقا آخر» خوب الان که همه اجزا هست روح هم که ازبین نمی رود دوباره می تواند به حالت اولی برگردد این چون خودش یادش رفته است معاد را از دست داده است.
استدلال قرآن کریم این است: «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه ».
معلوم می شوداگر خودش را فراموش نمی کرد هرگز در مورد معاد اشکال نمی کرد هم چنین روشن می شود که معرفت نفس، آن نقش را دارد که اگر کسی خود را فراموش بکندمبدء را فراموش می کند اگر خود را فراموش بکند معاد را فراموش می کند،اگر خود را ببیند و فراموش نکند، مبدء را می بیند، اگر خود را فراموش نکند معاد را می بیند.
|