0

آخرین شاهد

 
alizare1
alizare1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 6234
محل سکونت : یزد

آخرین شاهد

آخرین شاهد

پدید آورنده : سهیلا صلاحی اصفهانی ، صفحه 51

روزگار داستانهایی دارد در فراز و فرودهایش که سخت شگفت زده ات می کند و حسی غریب را در تو پدید می آورد.

حسی غریب، اما نزدیک.

حسی از جنس خواستن و دل بستن، دوست داشتن و عشق ورزیدن.

حسی از گونه باور و یقین!

چگونه می توان تکراری این چنین را دید و باور نیاورد؟!

دو مرد که هر یک، هم خودند و هم دیگری!

دو مرد که سرنوشتشان به هم گره می خورد تا تاریخی دیگر را بیاغازند.

رنج یتیمی، محمد را به خانه علی می کشاند،

و درد فقر، علی را به دستان توانای محمد می سپارد،

محمد دامان فاطمه، مادر علی، را می بوید،

و علی پیراهن خدیجه، همسر محمد را.

گل لبخند محمد، بهار خانه علی است،

و تبسم شیرین علی، همه لذت صحن و سرای محمد.

کلام خدا، جان محمد را می لرزاند،

و سخن محمد، دل علی را از جا می کند.

قدمهای سست که محمد را وا می نهند، دست محکم علی به یاریش برمی خیزد، و دست علی که بسته می شود، تنها قدمهای محمد است که او را آرام می کند.

زخمهای جسم محمد، روح علی را می آزارد،

و خستگی تن علی بر شانه های محمد سنگینی می کند.

بستر خالی محمد را، ارادت علی پر می کند،

و دل دریایی علی را، لطف محمد فرامی گیرد.

تنهایی محمد، با همراهی علی جمع می شود،

و سکوت علی، با نام محمد معنا می یابد.

سیادت سپاه محمد، به حضور گرم علی است،

و بودن علی، بهانه ای است برای هم نفس شدن با محمد.

شمشیر علی بالا که می رود؛ جبرئیل در گوش محمد آوای «لافتی إلاّ علی» سر می دهد، و توان علی متجلی که می شود؛ زبان محمد به حمد خدا گشوده می گردد.

در سفر آسمانی محمد ـ آنگاه که فرشته بزرگ خدا تاب رفتن با او را نمی آورد ـ علی به استقبالش می آید،

و در سفرهای دور و نزدیک علی نیز، دیدگان محمد، مهربان ترین منتظران اویند.

عجبا که این دو مرد، شیفته یک زن اند،

و او کسی جز فاطمه نیست.

فاطمه، دختر محمد است و همسر علی.

فاطمه، جاری کوثر است در وجود محمد.

فاطمه، شیرینی زمزم است به کام علی.

موقف حج محمد، سعی علی است.

و صفای مشعر علی، عرفات محمد.

محمد خودِ خود علم است،

محمد عینِ عین عشق است،

محمد حقِ حق عرفان است،

و علی نیز علم است و عشق است و عرفان.

و این همه یکرنگی را، غدیر، این پایگاه پر برکت همه تاریخ، با صد زبان در جای جای هستی، بلند بلند فریاد می کند «او آخرین شاهد عادل صمیمیت این دواست وقتی دستهاشان چون سرنوشتشان به هم گره می خورد».

وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است .

******

یک شنبه 26 تیر 1390  10:57 AM
تشکرات از این پست
mardedarya405
mardedarya405
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1390 
تعداد پست ها : 662
محل سکونت : سیستان وبلوچستان

پاسخ به:آخرین شاهد

 ای منتظر غمگین مباش گردی به پا شد در افق
قدری تحمل بیشتر گویا سواری می رسد

شنبه 1 مرداد 1390  2:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها