قرآن اولین جمع آوری، اولین نگارش؟
بر پایه بیشتر مدارک اهل تسنن و برخی مدارک شیعه، قرآن کریم در زمان عثمان بن عفان نگاشته و تدوین شده و امروزه نیز چنین معروف گردیده که قرآن در عصر خلیفه سوم جمع آوری گردیده است.
بر پایه تاریخ اهل سنت و برخی مدارک در این باره، در پی کشورگشایی مسلمانان، فوج فوج از همسایگان عرب و عجم به اسلام رو کردند. مردم عرب در پی روآوری به کشورهای همسایه و آشنایی با رسوم و زبان عجم، در تلفظ کلمات دچار لهجههای گوناگون شدند، چنان که از طرفی تلفظ آیات قرآن برای تازه مسلمانان غیر عرب نیز دشوار بود. در هم آمیختگی عرب و عجم با لهجههای متفاوت، تلفظ کلمات مترادف و معادل عربی را برای آنان دشوار و به اختلاف در قرائت قرآن دچار ساخت؛ به ویژه آن که در آن ایام، کلمات قرآن را بدون نقطه و اعراب مینوشتند.
اختلاف در زبان و لهجه، سبب اختلاف در قرائت قرآن شد و این اختلاف، روابط اصحاب را به تیرگی کشانید و گاه فردی به دیگری میگفت: از قرآن چیزی نزد من است که تو نداری!
چون خبر این اختلافات به عثمان رسید وی اندیشناک شد و در پی چاره برآمد. او هیأتی فراهم آورد تا نوشتههای زمان پیامبر(ص) را گردآورند و نسخة جمع شده از سوی ابوبکر را که نزد حفصه، دختر عمر و همسر رسول خدا(ص)، بود با بقیه مصاحف مقابله کنند و از میان آنها یک نخسه و از روی آن چندین نمونة دیگر بنویسند و به شهرهای مرکزی بفرستند تا مردم فقط از آن پیروی کنند و همة نوشتههایشان بر استخوان،چرم سفال و سنگهای نازک سفید را بسوزانند یا پاره کنند یا بشویند. [i] همین امر سبب شد که عثمان را «حراق المصاحف » یا «خراق المصاحف» (سوزاننده یا پاره کنندة قرآنها) بنامند.[ii] آغاز این کار در اواخر سال 24 و اوایل سال 25 هجری و پایان آن حدود سال 30 هجری بود.[iii]
تحقیق و داوری
حقیقت آن است که آنچه در زمان خلیفه سوم انجام گرفت نگارش دوباره قرآن بود، نه اولین گردآوری و نگارش. در اثبات این امر توجه خوانندگان را به گفتار زیر جلب میکنیم:
اخبار و احادیثی که در کتب غیر شیعه پیرامون جمع آوری قرآن وجود دارد تا بدان جا دارای تناقض و اختلاف است که اعتبار آنها را مخدوش میسازد. به مفاد برخی از آنها در همان ایام، یکی از قرآنهای مورد توجه برای نسخه برداری و مقابله، قرآنی بوده است که خلیفة اول به حفصه سپرده بود.
نیز گفته میشود که در آستانة خلافت ابوبکر، چون علی بن ابی طالب(ع) از فعالیت خود نسبت به جمع آوری قران به حکومتیان خبر داد، عمربن خطاب به وی گفت: قرآنی که ما در دست داریم از قرآن تو بی نیازمان می سازد. ما را به قرآن تو نیازی نیست.
بر طبق این خبر، پیش از جمع آوری قرآن از سوی علی بن ابی طالب (ع) ابوبکر آن را گردآوری کرده بود.
محقق سرشناس اهل سنت، حارث محاسبی، مینویسد: در میان مردم مشهور است که جمع کنندة قرآن عثمان است، ولی چنین نیست، بلکه در حقیقت خلیفه از اختلافاتی که در میان اهالی شام و عراق در قرائت و کلمات قرآن به وجود آمده بود به وحشت افتاد و مردم را واداشت که قرآن را با یک قرائت ـ با همان روشی که خود و عدهای از مهاجر و انصار میدانستند ـ بخوانند.[iv]
یکی از فقیهان برجستة معاصر در این باره مینویسد:[v] آنچه عثمان دربارة قرآنها به جای آورد و مورد انتقاد هیچ یک از مسلمانان قرار نگرفت این بود که همة مسلمانان را به یک قرائت جمع نمود و آن هم قرائت متداول نزد ایشان بود که با «تواتر» و «نقلهای یقین آور» از رسول الله شنیده بودند. بدین وسیله عثمان توانست مسلمانان را از قرائتهای دیگری که مبتنی بر احادث بی اساس (نزول قرآن با قرائتهای هفتگانه) باز دارد. اما این که قرآن نخستین بار در عرصة خلیفة سوم جمع آوری شده باشد، بی تردید خلاف واقعیت است و کمترین شبههای در این زمینه وجود ندارد. دلایل این نظر را در زیر بیان میکنیم:
1. روایانی که گویای جمع آوری قرآن در عصر خلیفه سوم است، از نظر اصول حدیث شناسی، خبر واحد و دارای تناقض است و اطمینان آور نیست و احادیث موثق دیگری بر خلاف آن وجود دارد که ثابت میکند قران در عصر رسول اکرم(ص) نوشته و جمع آوری شده است.
2. در اخبار نامبرده آمده است: هیأت تعیین شده از سوی عثمان چون در وجود آیهای تردید میکردند برای اثبات، دو شاهد یا یک نفر که گواهیاش ارزش گواهی دو نفر داشت، میطلبیدند و آن گاه قرآن بودن آیة مورد تردید را میپذیرفتند.
این ادعا نوعی امضای تحریف قرآن است. زیرا در آن صورت باید پذیرفت که برخی آیات قرآن به ادعای یک یا دو نفر ثابت شده است. حال آن که برای اثبات قرآن بودن سخنی، راهی جز تواتر و نقلهای فراوان و اطمینان آور وجود ندارد.
3. هیچ خردمندی نمیتواند بپذیرد که مسلمانان و به ویژه رسول خدا(ص) با آن اهتمام که نسبت به قرآن داشتهاند، جمع آوری آن را به دوران بعد از رسول خدا(ص) به تأخیر اندازند، آن هم زمانی که نزدیک است آیات قرآن در اثر کشته شدن حافظان قرآن و اختلاف افراد در قرائت آیات،به طور کلی از بین برود.
4. آیات زیادی از قرآن دلالت دارند که از زمان نزول قرآن سورهها به طور منظم و کامل از یکدیگر جدا بوده و در میان مردم با نام و مشخصات کامل شناخته میشده است. در آیاتی چند رسول اکرم(ص) از مشرکان میخواهد که ده سوره یا یک سوره مانند قرآن بیاورند. گویا سورهها با مشخصات ویژه در دسترس کفار و مشرکان قرار داشته است.
5. در آیات فراوان و نیز در حدیث معتبر ثقلین، قرآن مجید، کتاب نامیده شده است و از این نام گذاری چنین بر میآید که قرآن پیش از رحلت رسول خدا(ص) جمع آوری شده است. زیرا قرآن محفوظ در سینهها یا تختهپاره ها و لوحههای پراکنده کتاب نامیده نمیشود.
راز نگارش جدید قرآن
هرگاه اقدام خلیفه سوم فقط یکی کردن قرآنها از نظر نوع قرائت بود، خردهای بر وی نمیتوان گرفت. آنچه کار او را ابهام آمیز نشان داد و راه خرده گیری بر خلیفه را باز گشود نکتهای است که در کتابهای بدان کمتر میپردازند. باید نخست پرسید: تفاوت قرائتها چگونه ممکن است تا بدان جا سبب اختلاف شود که هر یک از صحابیان، دیگری را به خواندن آیهای تکفیر کند؟ اگر انگیزة یکی کردن قرآن ها، یکدست کردن قرائت آیات بود، به چه سبب پس از نوشتن قرآن با قرائت متداول، کلمات قران را بدون اعراب نوشتند و به شهرها فرستادند؟! آن، چه اختلاف قرائتی بود که سبب شد حذیفه به خلیفه بگوید: اگر هر چه زودتر به یکی کردن قرانها نپردازی پس از این دیگر اثری از قرآن باقی نماند و میان مسلمانان جنگ برپا میشود! اگر مشکل مسلمانان در تشخیص قرائت صحیح بود، به چه سبب لازم بود پس از دستیابی به قرآن جدید، قرآنهای قبلی خود را بسوزانند یا با آب و سرکه بجوشانند؟! آیا نمیتوانستند موارد اختلافی را بر نسخههای خود اصلاح کنند؟
چه عواملی سبب شد که در یکی کردن قرآنها، نسخة علی ابن ابی طالب(ع) و عبدالله بن مسعود (نویسنده آیات در عصر پیامبر(ص)) را نپذیرند و نسخة ابن مسعود را از او با اهانت بگیرند و بسوزانند؟!
تردید نیست که آنچه ابن مسعود و هم فکرانش در دست داشتند با بقیه قرآنها چندان تفاوت نمیکرد و چنین نبود که آنها برای یک سوره آیاتی را بشناسد که دیگری نشناسد. جز این که عواملی چند سبب میشد که حاصل کوشش ایشان پذیرفته نگردد. به نظر میرسد که اختلاف آنان با خلیفه فراتر از گفتگو پیرامون اعراب و قرائت صحیح آیات بود.
به نظر میرسد که طرح یکی کردن قرآن ها با طرح جلوگیری از نوشتن و بیان «احادیث پیامبر(ص)» بی ارتباط نباشد. در دورة زمامداری خلیفه اول و دوم تأکید بر آن بود که حدیث با قرآن در نیامیزد و در حاشیه قرآن ها هیچ حدیث و تفسیری نگاشته نشود. آن که از این سیاست سر می تافت به شدت مواخذه، و کارش جرم شناخته میشد.
با اجرای این طرح، کسانی که با نوشتن و حفظ و نگاه داری حدیث چندان بهایی نمی دادند از نوشتن و بیان حدیث ـ حتی در پنهانی ـ خودداری کردند گروهی نه چندان اندک فعالیت خود را ترک نمودند.
بر پایة مدارک شیعه و سنی، این سیاست در دورة خلافت عمر بن خطاب خفقان آور بود. اما با وفات وی و شروع خلافت عثمان، تا حدی بیان حدیث آزادتر گردید و نگاشتن آن جرم شناخته نمیشد. این فضای نسبتاً آزاد اشتیاق نوشتن و بیان حدیث را در نویسندگان و گویندگان حدیث، بر انگیخت و طولی نکشید که مسلمانان پس از یک دورة سیزده ساله، دیگر بار فرصت نوشتن و بیان حدیث یافتند. این در حالی رخ میداد که با روآوری مسلمانان به گشودن دروازههای دیگر کشورها، مسلمانان پیوسته مشتاق شنیدن گفتارهایی از رسول گرامی اسلام(ص) بودند.
در این زمان (سال 24 و 25 هجری) از سوی عثمان، همة کارگزاران خلیفه دوم عزل شده بودند و کسانی از بنی امیه بر ممالک اسلام حکمرانی میکردند که مسلمانان یکایک ایشان را به بدنامی میشناختند. در آیاتی از قرآن و احادیث پیامبر(ص) دربارة کینه توزی و دشمنی این عده با رسول خدا(ص) نکاتی بیان شده بود که چندان خوشایند حکومتیان نبود و جز سرشکستگی برای ایشان نتیجهای در بر نداشت. با چیرگی بنی امیه بر اوضاع اجتماعی مسلمانان و به دست گرفتن سرنوشت دینی و دنیایی آنان، اعتراضات نهفته با بیان احادیث نکوهشگر بنی امیه آغاز شد. هر کس کمترین چیزی از رسول خدا(ص) در مذمت ایشان شنیده بود با تطبیق بر آیات قرآن به دیگری عرضه میکرد و او نیز آن را در کنار آیه نامبرده یادداشت میکرد. علت این یادداشتها آن بود که زیادی آیات و احادیث سبب میشد که افراد در «تطبیق حدیث بر آیه مخصوص به آن» دچار اشتباه شوند و اگر بی درنگ آنچه میشنیدند، به طور کامل یا به اختصار و نشانه، در کنار آیة مورد نظر یادداشت نمیکردند. با گذشت زمان رابطة آیه و حدیث را از یاد میبردند و به درستی نمی توانستند بدانند که آیة مورد نظرشان در شأن چه موضوع یا فردی نازل شده است.
این حرکت فرهنگی در مدتی کوتاه، ثمرهای بزرگ در برداشت. زمانی نگذشت که هر مسلمانی پیرامون بسیاری از آیات قرآن، حدیثی چند میدانست که در کنار آیه یا جداگانه نوشته بود و هنگام تلاوت آیات، از تفسیر و تأویل آن نیز با اطلاع میگشت.
با این وضعیت بهترین زمان ممکن برای پیگیری طرح «جدایی قرآن از حدیث» فراهم شد، اما موقعیت اجتماعی و سیاسی، طرح جدیدی میطلبیدند که به طرح خفقان آور گذشته شباهت نداشته باشد. بهترین پیشنهاد، موضوع جمع آوری قرآنها و یکدست کردن آن بود. با پیگیری این طرح، همة احادیث موجود در دست مردم، دیگر بار جمع آوری و نابود میشود و چون زمان بگذرد نسل آینده از آن چیزی نمی داند تا به وسیلة آن به روشنگری بپردازد.
با این حدس، بهتر میتوان علت نپذیرفتن قران علیبن ابی طالب(ع) و عبدالله بن مسعود و نابود کردن همة قرآنهای نزد مردم را دانست. اگر به واقع علت جمع آوری قرآن ها و یکدست کردن آنها، تفاوت قرائت آنها بود، از بین بردن قرآنها پس از یکی کردن آن لزومی نداشت. آن کتیبهها بسیاری از معضلات و مبهمات قرآن را برطرف میکرد و چنین نبود که افراد نتوانند متن قرآنی را از مصحفهای خود با متن احادیث جدا سازند. افزون بر این که، از بین بردن قران به آتش زدن و پاره پاره کردن اوراق، کاری ناروا بود و تا به امروز نکوهش آن بر خلیفه باقی است.
پی نوشتها:
[i] . در این باره، ر.ک: صحیح بخاری، باب فضائل القرآن، مسند احمد، ج 3 ، ص 12؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1 ، ص 20و 21؛ الاتقان، ج 1، ص 209؛ فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 9، 18.
[ii] . اقتباس از تاریخ قرآن، ص 408ـ 431.
[iii] . همان، ص 435.
[iv] الاتقان، ج 21، نوع 18، ص 103، به نقل از ترجمة البیان (شناخت قران) سید ابوالقاسم خوبی، ص 248.
[v] . آنچه در این قسمت می نگاریم بر پایة تحقیق فقیه نام سیدابوالقاسم خوبی (قدس) در کتاب البیان است.
بدون مقدمه
شاید مشکلات موجود پیرامون دروس معارف اسلامی در دانشگاهها را بتوان بدون مقدمه در شمارگان زیر بر شمرد:
الف: مشکلات ناشی از درون مجموعة دانشگاه.
1. عدم آگاهی کامل مسئولین دانشگاهها از جایگاه و نقش دروس معارف اسلامی.
عدم وحدت رویه بین استادان در استفاده و بکارگیری کتاب یا جزوة مشخص.
عدم آگاهی از نظرات دیگر استادان در حذف یا ضرورت وجود یک مطلب.
کمبود مواد و رسانههای کمک آموزشی.
تداخل امتحانات معارف با امتحانات تخصصی.
عدم دسترسی کافی به منابع و مآخذ در برخی از دانشگاهها.
شرکت دانشجویان سوابق علمی و رشتههای متفاوت در کلاس درس.
عدم آزادی استاد در بعضی مراکز در انتخاب کتاب یا جزوه درسی.
نبود امنیت شغلی برای استادان و دانشجویان.
نگاه دانشجو به دروس معارف به عنوان درسهای نمره آور.
نبود انگیزه کافی در دانشجو.
شلوغ بودن کلاس.
سنگینی بعضی مباحث، طولانی بودن یا تکرار بیش از حد برخی مطالب.
خشک و بی روح بودن و عدم جاذبه در متون آموزشی.
عدم توجه به مسائل عقیدتی فرقههای مختلف از جمله اهل تسنن در متون آموزشی.
عدم تناسب برخی دروس با رشتههای متفاوت دانشجویان.
عدم همخوانی متون با سرفصلهای ارایه شده از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی
تکرار مطالب دبیرستان.
عدم انطباق محتوای آموزشی کتاب معارف با اهداف آموزشی در درس معارف اسلامی.
عدم انطباق محتوای آموزشی کتاب معارف با نیازها و مشکلات جامعه.
عدم تغییر محتوای آموزشی با گذشت زمان.
کم توجهی بعضی از استادان به آراستگی ظاهر، خوشرویی، ملاطفت همراه با جدیت، بنیة علمی، اطلاعات بالا و هماهنگ نبودن با فرهنگ پیشرفتة اسلامی مطابق با زمان حاضر.
ب) مشکلات ناشی از محیط بیرون از جامعه دانشگاهی.
1ـ مشکلات اقتصادی، فرهنگی و روانی خانوادهها و بدبینی اندکی از ایشان نسبت به دین و دروس دینی.
2ـ گرایش اقشار جوان به سوی فرهنگ بیگانه.
3ـ تعارض بین گفتار و شعارهای مسئولین و احزاب با عملکرد آنان و تأثیر آن بر دروس به خصوص «انقلاب اسلامی».
جهت بهبود وضعیت فعلی دروس معارف اسلامی پیشنهاد میشود:
1. شرکت دانشجویان در بخش مهمی از کلاسهای دروس معارف اسلامی را اختیاری کنیم.
2. بر کار گروه معارف اسلامی کنترل و نظارت بیشتر کنیم.
3. از استادان با کارهای اجرایی گسترده استفاده نکنیم.
4. تدریس استادان را به صورت علمی ارزیابی مکرر کنیم.
5. بر سازمان دادن گروه معارف اسلامی در دانشگاهها مانند سایر گروههای آموزشی تلاش کنیم.
6. زمینة لازم برای تحقیق و پژوهش در موضوعات مورد نیاز تحت پوشش انجمن تحقیق با دادن مدرک را فراهم کنیم.
7. زمینة لازم جهت برگزاری دورههای تخصصی با دادن مدارک را فراهم کنیم.
8. به جلسات استادان معارف در دانشگاهها جهت تبادل نظر و بهره برداری از تجارب موفق یکدیگر بیشتر توجه کنیم.
9. وسایل کمک آموزشی، کتابخانة تخصصی، کامپیوتر و ... در گروه فراهم نمائیم.
10. ساعات مناسبی جهت تدریس معارف پیشنهاد دهیم.
11. در کاهش دادن دانشجویان کلاسهای معارف اسلامی تلاش کنیم.
12. مدیرات گروهها را بر اساس لیاقت و شایستگی انتخاب کنیم.
13. استادان را به اردوهای علمی داخلی یا خارجی اعزام کنیم.
14. زمینة ارتباط هر چه بیشتر بین استادان معارف اسلامی را فراهم سازیم.
15. استادان فعال در سطح هر منطقه را شناسایی و تشویق کنیم.
16. استاد به شخصیت دانشجو احترام گذارد و رعایت حرمت و کرامت نفس انسانی او را بنماید (به صرف مخالفت دانشجو با ارزشهای الهی نباید او را مورد بی توجهی و بی مهری قرار داد.)
17. استاد معارف اسلامی با روانشناسی رفتاری، ادبیات فارسی و به کار بردن اشعار در ضمن تدریس آشنا شود.
18. دورههای روش تدریس و پیگیری آن از طریق آموزش غیر حضوری اجرا گردد.
19. تجربههای موفق استادان معارف اسلامی به دیگر استادان انتقال یابد.
20. اینکه «چگونه در دانشجویان ایجاد انگیزه نمائیم؟» به استادان آموزش داده شود.
21. تقاط ضعف استادان در روش و محتوا را پس از ارزشیابی جبران نمائیم.
22. به هم خوانی رشتة استاد با گرایش تدریس فراگیران توجه شود.
23. به اساتید ساده نویسی، درست نویسی و ساده بیان کردن مطالب را آموزش دهیم.
24. در محتوای دروس معارف و استفاده از موضوعات و شیوههای تازه، تجدید نظر شود.
25. به منظور بررسی هر یک از دروس و نحوة ارائه آن جلساتی تشکیل گردد.
26. موضوعاتی که نقش اساسی در زندگی جوانان و حیات اخروی آنان دارد را مطرح نمائیم.
27. مسایل، مشکلات و شبهات فکری و اعتقادی جوانان را شناسایی و پاسخ آنها را به زبان ساده و متقن در اختیار آنان گذاریم.
28. سرفصلهای دروس معارف را از طریق استادان دلسوز و با تجربه این دروس، انتخاب نمائیم.
29. فهرست کتب و مجلات مرتبط با دروس معارف اسلامی را شناسایی و معرفی نمائیم.
از همراهان نشریة معارف
|