فعالیتهای سیاسی امام كاظم(ع)
دورانی كه امام كاظم ـ علیه السلام ـ در آن زندگی میكرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حكام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آن كه زمام حكومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم و به خصوص با علویان برخورد نسبتا ملایمی داشتند؛ اما به محض این كه در حكومت استقرار یافته و پایههای سلطه خود را مستحكم كردند و از طرف دیگر با بروز قیام های پراكندهای كه به طرفداری از علویان پدید آمد و آنها را سخت نگران كرد، بنا را بر ستمگری گذاشته و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند. آنها حتی نزدیكترین دوستان خود همچون عبدالله بن علی را به خاطر تلاش های پنهانیش، برای به دست آوردن جانشینی سفاح كشتند. به همین ترتیب ابو سلمه و ابو مسلم خراسانی را نیز از بین بردند.
منصور شمار فراوانی از علویان را به شهادت رساند؛ شمار بیشتری از آنان هم در زندانهای او در گذشتند. [1]
این اعمال فشار از زمان امام صادق ـ علیه السلام ـ آغاز شد و تا زمان امام رضا ـ علیه السلام ـ كه دوره خلافت مأمون بود با شدت هر چه تمامتر ادامه یافت؛ مردم در زمان مأمون اندكی احساس امنیت سیاسی كردند، ولی دیری نپایید كه دستگاه خلافت بد رفتاری و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سر گرفت.
فشار سیاسی عباسیان در دورهای آغاز شد كه پیش از آن امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام ـ با تربیت شاگردان فراوان، بنیه علمی و حدیثی شیعه را تقویت كرده بودند و جنبشی عظیم در میان شیعه پدید آورده بودند. امام كاظم ـ علیه السلام ـ پس از این دوره در مركز این فشارها قرار گرفت. در عین حال رسالت ایشان آن بود تا در این حركت علمی، توازن و تعادل فكری را میان شیعیان برقرار كنند. طبعا عباسیان نمیتوانستند تشكلی به نام شیعه را با رهبری امام بپذیرند. این مهمترین عاملی بود كه آنها را وادار كرد تا امام را تحت فشار بگذارند.
امام كاظم ـ علیه السلام ـ پس از شهادت پدرش در سال 148 امامت را عهده دار شد. منصور عباسی در سال 158 در مكه مرد. جانشین وی تا سال 169 فرزندش مهدی عباسی بود. پس از آن یك سال هادی عباسی خلافت كرد و آنگاه هارون به خلافت رسید. امام در سال 183 به شهادت رسید و در تمام این سالها رهبری شیعیان امامی را عهده دار بود. همانگونه كه گفتیم عصر امام كاظم ـ علیه السلام ـ دوران بسیار سختی برای شیعیان بود و در این دوران حركتهای اعتراضآمیز متعددی از ناحیه شیعیان و علویان نسبت به خلفای عباسی صورت گرفت كه از مهمترین آنها قیام حسین بن علی، شهید فَخّ ـ در زمان حكومت هادی عباسی ـ و نیز جنبش یحیی و ادریس فرزندان عبدالله بود كه در زمان هارون رخ داد. در واقع مهمترین رقیب عباسیان، علویان بودند و طبیعی بود كه حكومت آنان را سخت تحت نظارت آنها بگیرد.
كتب تاریخ و حدیث، برخوردهای متعدد خلفای عباسی با موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ را نقل كردهاند كه عمدهترین آنها برخوردهای هارون است. در عین حال باید توجه داشت كه امامان شیعه همگی بر لزوم رعایت تقیه پا فشاری كرده و میكوشیدند تا تشكل شیعه و رهبری آنهارا به طور پنهانی اداره نمایند. طبعا این وضعیت سبب میشد تا تاریخ نتواند از حركات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. با این حال، شاهد این تلاش های زیاد، همان استوار ماندن شیعه است كه نمیتوانست بدون چنین تلاشهایی پا برجا بماند. رهبری این حركت و ظرافتی كه در هدایت آن بكار برده شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ است.
اینك مروری بر برخورد خلفا به ویژه هارون با امام كاظم ـ علیه السلام ـ خواهیم داشت كه در این برخوردها، موقعیت امام و نیز شیوه سیاسی آن حضرت به دست میآید. ابن شهر آشوب خبری در برخورد منصور با امام كاظم ـ علیه السلام ـ آورده مینویسد: منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جای او در مجلسی نشسته و هدایایی را كه میآورند از طرف او بگیرد. امام در پاسخ فرمود:
انی قد فتشت الاخبار عن جدی رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انه سنه للفرس محاها الاسلام و معاذ الله أن نحیی ما محاه الاسلام. [2]
من اخباری را كه از جدم رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ وارده شده بررسی كردم و خبری درباره این عید پیدا نكردم. این عید از سنن ایرانیان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشیده است. به خدا پناه میبرم از این كه چیزی را كه اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده كنم.
منصور در پاسخ گفت: این كار را «سیاسه للجند» انجام میدهد، چرا كه بسیاری از لشكریان و حتی دهاقین معروف آن نواحی ایرانی بودند و طبیعی بود كه به مناسبت این عید، هدایای زیادی به منصور اهدا میكردند. به این ترتیب وجوه زیادی به خزینه او ـ كه به بخل نیز شهرت داشت ـ افزوده میشد. وی امام را مجبور كرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایای لشكریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حركت منصور قابل توجه است.
بعد از آن، در دوران ده ساله حكومت مهدی عباسی كه امام مشغول تدریس و نقل حدیث و تربیت شاگرد و ایجاد ارتباط میان خود و رهبران شیعه در نواحی مختلف بود، تاریخ برخوردهایی را ثبت كرده كه قابل توجه است. از جمله مهمترین آنها كه مورخانی مانند ابن اثیر، خطیب بغدادی، و ابن خَلَّكان و نیز روات شیعه نقل كردهاند، بازداشت و زندانی كردن و سپس آزاد شدن امام در بغداد است. مهدی عباسی كه احتمالا بخشش های امام او را به وحشت انداخته بود و احتمال میداد كه حضرت وجوهی جمع آوری كرده و آن را برای سازمان دادن و تقویت شیعیان مصرف میكند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدینه صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه بغداد كرد. مهدی او را به زندان انداخت. شب هنگام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ را در خواب دید كه به او میفرمود:
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامكم؟[3]
آیا اگر به حكومت رسیدید میخواهید در زمین فساد كنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟ مهدی در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را كه ربیع نام داشت صدا كرد و دستور داد امام كاظم ـ علیه السلام ـ را پیش او حاضر كند. وقتی امام آمد، ایشان را در كنار خویش نشاند و گفت: امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ را به خواب دیدم كه این آیه را میخواند. سپس از او پرسید:
افتؤمنی ان لا تخرج علی او علی احد من ولدی؟
آیا به من اطمینان میدهی كه علیه من و یا یكی از فرزندانم قیام نكنی؟
امام فرمود: و لله ما فعلت ذلك و لا هو من شأنی.
به خدا سوگند من چنین كاری نكردهام و این كار اصولا در شأن من نیست.
خلیفه كوشید تا با دادن سه هزار دنیار و تصدیق گفتههای امام، به گونهای با او برخورد نماید تا او راضی به مدینه بازگردد و بیدرنگ آن حضرت را به مدینه باز گردانید. [4]
بار دیگر نظیر چنین پیش آمدی برای آن حضرت در زمان هارون رخ داد كه پس از این نقل خواهیم كرد. گفتنی ا ست كه رویدادهای غیر عادی درباره امام كاظم ـ علیه السلام ـ معمولا بیشتر از ائمه دیگر، جز امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ نقل شده است؛ تا آنجا كه چنانكه حتی در منابع غیر شیعی نیز شواهد زیادی برای این گونه حوادث میتوان یافت. نمونه، آن خبری است كه دینوری در اخبار الطوال درباره پیشگویی امام كاظم ـ علیه السلام ـ به هارون، درباره اختلاف فرزندانش، نقل كرده است.
زمانی امام كاظم ـ علیه السلام ـ بر مهدی عباسی وارد شد و دید كه او رد مظالم میكند، امام كه او را در چنین حالی دید پرسید: چرا آنچه را كه از راه ستم از ما گرفته شده بر نمیگردانی؟ مهدی پرسید: آن چیست؟ امام ماجرای فدك را برای او چنین توصیف كرد: فدك به دلیل اینكه از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا ركاب» است، ملك خالص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بود كه آن را به دخترش فاطمه ـ علیها السّلام ـ بخشید و پس از رحلت آن حضرت با این كه ابوبكر طبق شهادت علی و حسنین ـ علیهم السلام ـ و ام ایمن حاضر شده بود آن را به فاطمه ـ علیها السّلام ـ برگرداند، خلیفه دوم از این كار جلوگیری كرد. مهدی گفت: حدود آن را مشخص كن تا برگردانم. امام حدود فدك را مشخص كرد. خلیفه گفت: هذا كثیر فانظر فیه. [5] (این مقدار زیاد است درباره آن فكر میكنم).
طبیعی بود كه مهدی چنین كاری را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آن كه او محكومیت كسانی را كه مانع از باز گرداندن فدك به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ شده بودند میپذیرفت ـ و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند ـ واگذاری آن میتوانست امكانات مالی فراوانی را در اختیار امام قرار دهد كه این به مصلحت حكومت نمیتوانست باشد. پس از مرگ مهدی در سال 169، فرزندش موسی الهادی بر سر كار آمد. وی بیش از یك سال زنده نماند. در زمان او بود كه حسین بن علی شهید فَخّ، قیام كرد و كشته شد. وقتی سر او را برای هادی آوردند، او اشعاری چند بر زبان آورد و در آن از طالبیها به قطع رحم و متهم كرد. وی سپس نگرانی شدید خود را از موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ اظهار نمود و قسم یاد كرد كه او را خواهد كشت: و الله ما خرج حسین الا عن امره و لا اتبع الا حجته لانه صاحب الوصیه فی هذا البیت قتلنی الله ان ابقیت علیه.
به خدا قسم حسین (شهید فَخّ) به دستور او (امام كاظم ـ علیه السّلام ـ) قیام كرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پر نفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.
قاضی ابو یوسف كه در مجلس حاضر بود او را آرام كرد و گفت: نه موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ و نه هیچ كدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند. [6] در ادامه آمده است: زمانی كه امام ـ علیه السّلام ـ از خطر دستگیری و شهادت خود به دست هادی عباسی آگاه شد و تهدیدهای او را شنید، در حق وی نفرین كرد و چندی بعد خبر مرگ او به مدینه رسید. [7]
در واقع ما نیز یقین نداریم كه قیام شهید فَخّ به امر امام كاظم ـ علیه السلام ـ بوده باشد؛ گرچه میتوان پذیرفت كه قیام فَخّ، در ردیف سالمترین قیام های علویان بر ضد عباسیان است. گفتنی است كه شیعیان زیدی كه جناح تندروی شیعه محسوب میشدند، اظهار میكردند كه امام صادق ـ علیه السلام ـ اعتقاد به جهاد ندارد. امام ـ علیه السّلام ـ در پاسخ میفرمود: و لكن لا ادع علمی الی جهلهم (من علمم را به جهل آنان وا نمیگذارم).
اما درباره قیام های زیدی باید گفت: این قیامها گرچه از روی صداقت و خلوص نیّت صورت میگرفت و گاهی رهبران آنها اشخاصی عالم و فاضل و فداكار بودند، اما به دلایل مختلف سیاسی و علی رغم گستردگی و كثرتشان، كار اینها بیثمر بود.
آنها دست كم در عراق كمترین موفقیتی به دست نیاوردند. شیعیان امامی كه موافقتی با این قیامها نداشتند، در این مسأله با آنها درگیر شده و میان آنها اختلافاتی پدید آمد. شركت امامیان در این قیامها به خصوص با توجه به اختلافات عمیقی كه به تدریج بین زیدیه و آنها به وجود آمد، درست نبود؛ زیرا رهبری زیدیها را كسانی غیر از امامان شیعه بر عهده داشتند. اختلافات میان زیدیها و شیعه احتمالاً از زمان خود زید آغاز شده و در جریان نفس زكیه به اوج خود رسید، تا آنجا كه همكاری زیدیها و شیعه را بسیار مشكل ساخت؛ زمانی كه شهید فَخّ قیام كرد، اكثریت علویان مدینه در آن قیام شركت كردند، اما موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ نه تنها در آن شركت نكرد بلكه شكست و شهادت حتمی او را نیز به وی گوشزد نمود. [8]
شهید فَخّ مدتها در اندیشه قیام بود. آنچه سبب تعجیل وی شد، شدت فشارهای وارده بر علویان از سوی هادی عباسی بود. حاكم مدینه كه شخصی از خاندان خلیفه دوم بود، درباره علویان سختگیری فراوان كرد. این مسأله سبب شد تا قیام زودرس شود و در ایام حج، كه از طرف خلیفه نیز جمعیتهایی به مكه فرستاده شده بود، قیام انجام گردد. اما نتیجه آن شد كه نیروهای خلیفه، قیام را به شدت سركوب كردند. جنگ میان آنها با شكست و شهادت اكثر یاران حسین بن علی و خود او پایان یافت و وقتی كه سرهای آنان را نزد موسی بن عیسی آوردند، عدهای از فرزندان علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ حضور داشتند كه از جمله موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ بود. موسی بن عیسی با اشاره به سر حسین بن علی از حضرت پرسید: این سر حسین بن علی است؟ امام پاسخ داد:
نعم انا لله و انا الیه راجعون مضی و الله مسلما صالحا قوّاما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنكر و ما كان فی اهل بیته مثله.[9]
آری انا لله و انا الیه راجعون، به خدا سوگند او در حالی كه مسلمان صالحی بود و به عبادت پروردگارش قیام میكرد و امر به معروف و نهی از منكر مینمود. عمر خود را به پایان برد؛ او در خانواده خود مانند نداشت.
موسی بن عیسی در برابر این جواب سكوت كرده و چیزی نگفت.
نمونههای دیگری از مبارزه امام با خلافت:
جز آنچه گذشت، نمونههای دیگری از مبارزه امام ـ علیه السّلام ـ و برخورد او با دستگاه حاكم عباسی نقل شده است. از آن جمله، نوعی مبارزه منفی است. مبارزهای كه گرچه در قالب نقشههای براندازی نیست؛ بر عدم مشروعیت نظام تأكید كرده و میكوشد تا اعتماد مردم را نسبت به آن سست كند. نكته مهم در مبارزه منفی، عدم همكاری است؛ امری كه به خودی خود، عدم مشروعیت هیأت حاكمه را نشان میدهد. شیوع و رسوخ چنین نگرشی نسبت به یك حكومت در میان مردم، خطر عمدهای برای آن به شمار میرود، زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حكومت، هر آن ممكن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند.
درباره برخورد امام با صفوان بن مهران جمّال آمده است: زمانی كه وی به عنوان یك شیعه خدمت امام كاظم ـ علیه السلام ـ مشرف شد، آن حضرت به او فرمودند: یا صفوان كل شیء منك حسن جمیل ما خلا شیئا واحدا. ای صفوان! همه كارهای تو نیكو و زیبا است جز یك كار، صفوان پرسید: ای فرزند رسول خدا! آن چیست؟ امام فرمود: اكراءك جمّالك من هذا الرجل ـ یعنی هارون ـ. این كه شترهایت را به هارون كرایه میدهی. صفوان گفت: من شترهایم را برای لهو و صید و امثال آن به وی كرایه نمیدهم، بلكه تنها برای سفر حج این كار را انجام میدهد. در این كار او خودش هم مباشرتی ندارد بلكه دیگران را برای آن اجیر میكند. امام فرمود: یا صفوان أیقع كراءك علیهم؟ آیا به نظر تو كرایه دادن شترانت به آنها صحیح است؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: أتحب بقائهم حتی یخرج كراءك؟ آیا دوست داری آنها تا انقضای مدت كرایه و پس دادن شترانت زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری. اما افزود: فمن احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان ورد النار. هر كس بخواهد آنها زنده بمانند، در سف آنان قرار میگیرد و هر كس كه از آنها باشد داخل جهنم میشود.
پس از آن، صفوان تمامی شتران خود را فروخت و وقتی هارون از علت این كار پرسید: جواب داد: دیگر پیر شدهام و غلامانم چنانكه باید به این كار نمیرسند. هارون گفت: میدانم به اشاره چه كسی شترانت را فروختهای؛ موسی بن جعفر تو را به اینكار واداشته است. او گفت: مرا با موسی بن جعفر چكار؟ هارون گفت: دع عنك هذا، فوالله لولا حسن صحبتك لفتلتك. [10] این حرفها را كنار بگذار، به خدا اگر به خاطر صفای مصاحبت با تو نبود تو را میكشتم.
نوع دیگر از برخورد امام كاظم ـ علیه السلام ـ با خلافت عباسی، حركتی بود كه امام در برخورد با علی بن یقطین داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بكوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام كاظم ـ علیه السلام ـ بود كه در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دوره مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره برداری میكرد. زمانی كه او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترك گوید امام از دادن چنین اجازهای خودداری كرده و فرمود:
لا تفعل فان لنا انسا و لا خوانك بك عزا و عسی أن یجبر الله بك كسرا و یكسر بك نائره المخالفین عن أولیاءه؛ یا علی كفاره اعمالكم الاحسان الی اخوانكم.[11] این كار را نكن كه ما به تو در آنجا انس گرفتهایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شكستی از دوستانش را جبران نموده و توطئههای مخالفان را درباره آنها بشكند. ای علی! كفاره گناهان شما همانا نیكی به برادرانتان است. در روایت دیگری آمده است كه امام در جواب او چنین فرمود:
لا لك المخرج من عملهم واتق الله؛[12] تو را چارهای جز ادامه كارت نیست، از خدا بترس.
و در نقل دیگری آمده كه وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از این كه امام را در چنین حالی میبیند اظهار تأسف كرد. امام به او فرمود: یا علی! ان لله تعالی أولیاء مع أولیاء الظلمه یدفع بهم عن أولیاءه و أنت منهم یا علی. [13] ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف دوستان ستمكاران هست كه به وسیله آنها از دوستانش دفع شر میكند و تو از آنها هستی.
و در روایت دیگری آمده: ان لله مع كل طاغیه وزیرا من اولیاءه یدفع به عنهم. [14] خدا را در كنار هر طغیانگری، یارانی هست كه به وسیله آنها بلاها را از دوستانش دفع میكند. تأكید امام بر درستی و حتی لزوم كار علی بن یقطین و نیز توصیه هایی كه گذشت، نشان میدهد كه آن حضرت از وی در دفاع از حقوق شیعیانش بهرهگیری میكرده است. درباره علی بن یقطین خبر چینیهای فراوانی شد كه با استفاده از تقیه و راهنمایی های امام كاظم از مهلكه نجات یافت.[15] ابن یقطین همچنین در حل پارهای از مشكلات مذهبی كه حكومت با آن درگیر میشد میكوشید تا از نظرات امام كاظم ـ علیه السلام ـ بهرهگیری كند.[16] مبارزه با علمای خود فروخته و فاسدی كه خود را در خدمت دربار عباسی قرار داده بودند، نمونه دیگری از مبارزات امام كاظم ـ علیه السلام ـ است كه در كلمات آن حضرت دیده میشود. وجود این افراد در دستگاه خلافت، مشروعیت آن را از نظر عوام تضمین میكرد و به طور طبیعی عاملی در مقبولیت حكومت بود. به همین جهت چنین افرادی در دستگاه خلافت از محبوبیت فراوانی نیز برخوردار بودند. در روایتی از آن حضرت آمده كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: الفقهاء امناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا؛[17] فقها تا هنگامی كه خود را به دنیا نفروختهاند امینهای پیامبرانند.
سوال شد: چگونه در دنیا داخل میشوند؟ حضرت فرمود: اتباع السطان فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی أدیانكم؛ وقتی كه پیروی از حكّام نمایند. در این زمان بر دین خود از آنان بترسید.
نمونه چنین عالمانی كسانی بودند كه هارون هنگام شهادت امام، از آنها بر مرگ طبیعی امام شهادت خواست و از وجهه آنها برای تحمیق مردم استفاده كرد.
بی مناسبت نیست در پایان این بحث این نقل را نیز بیاوریم كه امام كاظم ـ علیه السلام ـ به شیعیان خود سفارش كرده بود تا ظاهری آراسته و مرتب داشته و شخصیت اجتماعی خود را حفظ كنند. روزی آن حضرت، یكی از شیعیان خود را دید كه ماهیای در دست گرفته، راه میرود. خطاب به او فرمود: شما گروهی هستید كه دشمنان زیادی دارید؛ پس هر چه میتوانید ظاهری آراسته داشته باشید. [18]
امام كاظم ـ علیه السلام ـ و مباحث كلامی و فكری:
از جمله مذاهب اسلامی كه در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمدهای در درگیریهای فكری جامعه اسلامی داشت، مذهب اعتزال بود، اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود، «واصل بن عطاء» و «عمرو بن عبید» از جمله مهمترین رهبران آن بودند. توجیه مسائل دینی در پرتو عقل، چیزی نبود كه برای شیعیان مقبول نباشد، اما نكته مهم این بود كه سپردن مقولههای دینی به دست عقل، به طوری كه در توجیه و تحلیل عقلی این مقولهها راه افراط پیموده شود، نمیتوانست نتایج مطلوبی به بار آورد. از نمونههای آن، انواع و اقسام عقایدی است كه به وسیله این عقل گرایان درباره توحید مطرح میشد. گاهی صفات متضاد به خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی كه به تصریح قرآن، خدا متصف به آنها است از حضرت باری سلب كردهاند. این حركت برای شیعیان كه خود امام معصوم داشتند، قابل قبول نبود. به ویژه كه در فرهنگ شیعه، اصول گرایی، به معنای توجه به احادیث رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از اساسیترین اصول محسوب میشد. در كنار آن، امامان خود در دفاع از حقانیت اسلام، توجیهات عقلی نیز ارائه میدادند. در همین زمینه، شاگردانی هم تربیت شدند كه رسالت آنها دفاع عقلانی از دین و عقاید مذهب شیعه بود. در برابر معتزله، گروههایی از اهل حدیث بودند كه گرفتار احادیث جعلی فراوانی بوده و در مسأله توحید، گرفتار شبهات و مشكلات بسیاری بودند. به هر حال، در جامعه آن زمان، مبحث توحید و صفات خدا، اهمیت فراوانی داشت. طبعا راهنماییهای آن حضرت، میتوانست، شیعیان را از تأویلات و توجیهات رایج نجات دهد.
در روایتی آمده ست كه از آن حضرت درباره صفات خداوند پرسیدند. آن حضرت در پاسخ فرمود: لا تجاوزوا عما فی القرآن؛[19] از آنچه در قرآن است پا فراتر نگذارید.
و در تعبیر دیگری فرمود:
لا تتجاوز فی التوحید ما ذكره اللّه تعالی فی كتابه فتهلك؛[20] در مسأله توحید از آنچه خدای تبارك و تعالی در كتاب خود ذكر كرده پا فراتر نگذار كه هلاك میشوی. و در روایت دیگر آمده است: إن اللّه أعلی و اجل من أن یبلغ كنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و كفوا عما سوی ذلك.[21] خداوند بالاتر و بزرگتر از آن است كه كسی بتواند به حقیقت صفت او برسد؛ پس او را همانگونه كه خودش توصیف فرموده بشناسید و از غیر آن دست بردارید.
و زمانی كه خود میخواست صفات خدا را برشمرد، تنها از مضامین قرآن بهره میگرفت. [22] و در مقابل اهل حدیث كه از مشبهه بوده و با تشبث به ظواهر آیات و روایات میكوشیدند برای خدا صفات انسانی و مادی بتراشند، موضع گرفته و خدا را از هر نوع تشبیه و صفت مادی مبرا میساخت. [23] وقتی به آن حضرت گفته شد، عدهای را عقیده بر آن است كه خدا به سماء الدّنیا (آسمان دنیا) نزول میكند فرمود: ان اللّه لا ینزل و لا یحتاج الی أن ینزل انما منظره فی القرب و البعد سواء. [24] خدا تنزّل نمیكند و احتیاجی بدان ندارد؛ زیرا دور و نزدیك به طور مساوی در منظر و معرض دید اوست.
كلمات دقیق و بسیار گرانبهایی پیرامون صفات خدا از موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ رسیده[25] كه لازم است مروری مستقل بر آنها داشته باشیم.
مواضع كلامی امام كاظم ـ علیه السلام ـ در برابر اهل حدیث:
كنار گذاشتن نص الهی درباره امامت علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ آغاز اختلافات بعدی بود كه در میان امت اسلام به وجود آمد. به دنبال جایگزینی افراد ناصالح در منصب امامت، آنان علاوه بر این كه عهده دار ریاست سیاسی شدند، كار تفسیر دین و بیان فقه را نیز به دست گرفتند و از آنجا كه از لحاظ علمی توانایی نداشتند، دیدگاههایی را مطرح كردند كه به طور طبیعی مشكلاتی را به وجود آورد. در این زمینه، نخستین درگیری علمی در ظاهر، مسأله ارث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و نیز جنگ با مخالفان پرداخت زكات بود. [26] بعدها در دوران خلافت خلفا از این دست اختلافات فراوان مطرح گردید. در همین زمان، گاه مسائل كلامی نیز مطرح شده و پاسخهایی از طرف خلفا داده میشد. [27] افرادی كه به دلایلی نمیتوانستند، این پاسخها را بپذیرند راهی دیگر میگزیدند و جاهلان دچار سر در گمی میشدند. این وضعیت به تدریج اختلافاتی در این باره در جامعه اسلامی به وجود میآورد.
جلوگیری از تدوین و نقل حدیث، نفوذ آثار فرهنگی یهود در میان مسلمانان، رسوخ دنیاطلبی و تفسیر انحرافی دین برای تحكیم پایههای حكومت فاسد اموی و مهمتر از همه، كنار زدن «اهل ذكر» از صحنه علمی و دینی و سیاسی، دامنه اختلافات را گسترش داد و به زودی حوزه عقاید هر گروه به طور اساسی از معتقدات دیگران جدا شد. امامان شیعه نیز از همان آغاز، دیدگاههای خود را تا آنجا كه ممكن بود، برای عموم و در موارد دیگر برای شیعیان خود بیان كردند و میكوشیدند آنان را از نفوذ عالمان و محدثان خودفروخته باز دارند. در دوران حكومت پنج ساله امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ زمینه برای نشر عمومی فكر اهل بیت ـ علیه السلام ـ در عراق فراهم شد، اما با پایان یافتن آن دوره، بار دیگر محدثان و فقیهان وابسته به امویان جان گرفتند و در همراه ساختن مردم با حكومت كوشیدند. در پایان قرن اول و اوایل قرن دوم هجری، جدای از شیعیان، چندین فرقه فعال بودند. خوارج، مرجئه، جهمیه و معتزله مهمترین آنها بودند. هر یك از اینان در زمینهای خاص، عقایدی داشتند و به ترویج آنها مشغول بودند. آنچه میتوان گفت این كه: حكومت اموی با هیچ كدام از این گروهها توافقی نداشت و عملا در خراسان با جهمیه و مرجئه درگیر بود؛ چنانكه در نواحی دور دست جنوب ایران، مشغول نبردهای سخت با خوارج بود. معتزله نیز جز در مواردی محدود قدرت چندانی نیافتند. در این میان وضعیت شیعه نیز در برابر امویان و مذهب عثمانی ساخته آنان روشن بود.
توده مردم به پیروی از فرمانروایان خود، به دنبال مذهبی بودند كه افرادی چون ابن شهاب زهری و پیش از آن عروه بن زبیر و پیشتر از وی ابو هریره و سمره بن جندب انتشار میدادند. آنها احساس میكردند كه باید مردم را به وسیله «حدیث» فریب دهند، حدیث، سخنان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بود و به دلیل بی توجهی به در آن نسل اول صحابه و مخالفت با نوشتن آن به راحتی قابل جعل بود. بنابراین به زودی دامنه نقل حدیث گسترش یافت و با این كه برخی از پیشوایان اهل سنت تصریح داشتند كه مجموع حدیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از چند صد حدیث تجاوز نمیكند، [28] از اوسط قرن دوم به بعد تعداد حدیث به چندین هزار و پس از مدتی به چند صد هزار رسید. این جعل حدیث، هم در زمینه فقه و هم در مسائل كلامی بود. جدای از جعل حدیث، تحریف در احادیث، وسیله دیگری برای تحریف دین بود.
از برخی نقلها چنین بر میآید كه در اوایل، تنها تعدادی انگشت شمار حدیث جعلی درباره تشبیه وجود داشت، اما پس از چندی ابن خزیمه در كتاب التوحید، چندین هزار جمع آوری كرد. روال عادی جامعه بر اساس این احادیث جعلی، نظم دینی یافت. پیروان آن را «سنّی» نامیدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند. بدین سان «اهل حدیث» شكل گرفتند. در آغاز نام مذهب كسانی كه متمسك به این احادیث بوده و دیگران را خارج از دین و مذهب تلقی میكردند، مذهب عثمانی بود، همان مذهبی كه جاحظ در تأیید و حمایت از آن، كتابی با عنوان «العثمانیه» نگاشت. یكی از تلاش های امامان شیعه آن بود كه در برابر این احادیث و به عبارت دیگر «اهل حدیث» بایستند، به طوری كه در موارد لازم تحریفات و جعلیات را پاسخ داده و همچنین نادرستی برداشتهای عامیانه و ظاهرانه آنان را در تفسیر برخی از آیات متشابه و احادیث نشان دهند. چنین حركتی را میتوان در میان زندگی فكری همه امامان و درباره برخی بیشتر دنبال كرد و در زمینه مواضع كلامی و فقهی آن بزرگواران به نتایج خوبی دست یافت. در اینجا چند نمونه از این مواضع را در حیات فكری امام كاظم ـ علیه السلام ـ دنبال میكنیم:
الف: یكی از روایاتی كه اهل حدیث بدان تمسك نموده و فراوان نقل میكردند، حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» بود. عن ابی هریره: انّ رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قال: یتنزّل ربّنا تبارك و تعالی كل لیلّه إلی السماء الدّنیا حین یبقی ثلث اللّیل الآخر یقول: من یدعونی فأستجیب له، من یسألنی فأعطیه و من یستغفرنی فأغفر له. [29] أبو هریره میگوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: خداوند هر شب در ثلث باقی مانده از شب به آسمان دنیا فرود میآید و ندا میدهد: كیست مرا بخواند تا اجابتش كنم؟ كیست از من چیزی بخواهد تا به او بدهم؟ كیست استغفار كند ما من او را بیامرزم!؟ پذیرفتن ظاهر چنین روایتی بدین صورت، مستلزم اعتقاد به تشبیه و نیز قبول جابجایی خداوند از مكانی به مكان دیگر بود. اهل حدیث آشكارا این اعتقاد را مطرح كرده و به احادیث دیگری نیز در این باب استناد میكردند. احمد بن حنبل كه حاصل جریان فكری اهل حدیث بود و خود اندكی آن را تعدیل كرد، معتقد بود: للّه عزّوجّل عرش و للعرش حمله یحملونه و اللّه عزّوجّل علی عرشه لیس له حدّ و اللّه أعلم بحدّه... یتحرّك، یتكلّم، ینظر، یبصر، یضحك.. و ینزل كلّ لیله الی سماء الدنیا و قلوب العباد بین إصبعین من أصابع الرّحمن... و خلق آدم بیده علی صورته.[30] برای خداوند، عرش وجود دارد و كسانی آن عرش را به دوش میكشند. خداوند بر عرش خود نشسته است و (بزرگی و اندازهاش) حدی ندارد. او به حد خود دانا است.. خداوند حركت میكند، سخن میگوید، نگاه میكند، میبیند، میخندد... قلوب بندههای خدا میان دو انگشت از انگشتان خداوند است... و خداوند، آدم را با دست خود بر طبق صورتش خلق كرد.
در باب نشیمنگاه خداوند نیز معتقد بود به اندازه چهار انگشت جای خالی وجود دارد كه محل نشستن رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در كنار وی میباشد. [31] این عقاید بر اساس روایات تحریف شده و یا جعلی بود كه به دست احمد بن حنبل رسیده بود. همان گونه كه پیش از این بیان شد، تمسك آنها به «حدیث» بود، زمانی كه شخصی به احمد بن حنبل گفت: «كسانی گفتهاند، حدیث «رأیت ربّی عزّوجّل شابّ امرد جعد قطط علیه حله حمراء» را گویا یكی نفر فقط روایت كرده»، وی خشمگین شده و طرق متعددی برای آن شمرد. [32]
این روایات در زمان احمد بن حنبل جعل نشده بود، بلكه بسیاری از آنها، پیش از این در دست مردم پراكنده بود. همین مسأله سبب سؤال مكرر شیعیان از ائمه ـ علیهم السّلام ـ درباره آن احادیث بود. درباره همین حدیث نزول خدا از امام كاظم ـ علیه السلام ـ و نیز حضرت رضا ـ علیه السلام ـ سؤال شده است:
عن یعقوب بن جعفر الجعفری، عن ابی ابراهیم ـ علیه السلام ـ قال:
ذكر عنده قوم یزعمون ان اللّه تبارك و تعالی نزل الی السماء الدنیا، فقال: ان اللّه لا ینزل و لا یحتاج الی ان ینزل، انما منظره فی القرب و البعد سواء، لم یبعد منه قریب و لم یقرب منه بعید و لم یحتج الی شیء بل یحتاج الیه و هو ذو الطول، لا اله الا هو العزیز الحكیم، اما قول الواصفین: انه ینزل تبارك و تعالی، فانما یقول ذلك من ینسبه الی نقص او زیاده، و كل متحرك محتاج الی من یحرّكه او یتحرك به، فمن ظنّ باللّه الظنون هلك، فاحذروا فی صفاته من ان تقفوا له علی حد تحدونه بنقص او زیاده او تحریك او تحرّك او زوال او استنزال، او نهوض او قعود، فان اللّه جلّ و عزّ عن صفه الواصفین و نعت الناعتین و توهّم المتوهّمین و توكّل علی العزیز الرحیم الذی یراك حین تقوم و تقلبك فی الساجدین. [33]
یعقوب بن جعفر الجعفری میگوید: نزد امام كاظم ـ علیه السلام ـ از كسانی سخن به میان آمد كه گمان میكردند، خداوند به آسمان دنیا فرود میآید. امام فرمود: «خداوند فرود نمیآید: نیازی ندارد تا فرود آید. در نگاه او دوری و نزدیكی برابر است. نه نزدیكی به نزد او دور است و نه دوری به نزد او نزدیك. او نیاز به هیچ چیز ندارد، بلكه همه به او نیازمندند. او صاحب انعام و فضل است، جز او خدایی نیست، خدای قدرتمند و حكیم. اما درباره سخن آنان كه خداوند را چنین توصیف كردهاند كه: «خداوند فرود میآید!»این را كسی میگوید كه خدا را به نقص و زیادت متصف كرده است. هر متحركی نیاز به محرك دارد تا او را به حركت در آورده و یا به كمك آن به حركت در آید، پس كسی كه به خدا (چنین) گمان هایی ببرد، هلاك میشود. در توصیف خدا، از صفاتی كه خدا را به نقص و زیادت، تحریك و تحرّك، انتقال و فرود آمدن، برخاستن و نشستن محدود سازد، بپرهیزید. خداوند بالاتر و برتر از وصف اینگونه وصف كنندگان و توهم این گمان كنندگان است. بر خداوند قدرتمند بخشنده كه تو را هنگام ایستادن و در میان سجده كنندگان میبیند، توكل كن.»
در این روایت، نزول خداوند به آسمان دنیا مورد انكار قرار گرفته و با تعبیرات دقیق، مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در باب نفی تشبیه بیان شده است. این تعابیر از اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ فراوان نقل شده و اساس آنها نیز برگرفته شده از خطبههای امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ است كه در نهج البلاغه منعكس شده است. در مذهب اهل بیت نه مذهب نفی و نه تشبیه، بلكه اثبات بدون تشبیه مورد تأیید قرار گرفته است و این همان تعبیری است كه از امام رضا ـ علیه السلام ـ بدان تصریح شده است. [34] نكته قابل توجه درباره حدیث «نزول خداوند به آسمان دنیا» آن است كه امام رضا ـ علیه السلام ـ اصل روایت را انكار نكرده، بلكه تحریفی را كه در آن صورت گرفته بیان داشته است. این نكته مهمی است كه تلاش عمدی را در تحریف احادیث از سوی جعّالان و كذّابان نشان میدهد.
عن ابراهیم بن محمود، قال: قلت للرضا ـ علیه السلام ـ :
یابن رسول اللّه! ما تقول فی الحدیث الذی یرویه الناس عن رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انه قال: ان اللّه تبارك و تعالی ینزل كل لیله جمعه الی السماء الدنیا؟» فقال: «لعن اللّه المحرّفین الكلم عن مواضعه، و اللّه ما قال رسول اللّه كذلك، انما قال: ان اللّه تعالی ینزل ملكا الی السماء الدنیا كل لیله فی الثلث الاخیر و لیله الجمعه فی اول اللیل فیأمره فینادی هل من سائل فأعطیه سؤاله؟ هل من تائب فاتوب علیه من مستغفر فاغفر له؟.. حدثنی بذلك ابی عن جدی عن آبائه عن رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ.[35]
ابراهیم بن محمود گوید: «به امام رضا ـ علیه السلام ـ عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! درباره حدیثی كه مردم از رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل میكنند كه فرمود: خداوند تبارك و تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا فرود میآید (نظرتان چیست) ؟ امام فرمود: خداوند كسانی را كه سخن را از معنای اصلی آن منحرف كرده و تحریف میكنند، لعنت كند، به خدا سوگند رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ چنین نگفت، بلكه فرمود: خداوند در ثلث آخر هر شب و در ابتدای هر شب جمعه، فرشتهای را به آسمان دنیا میفرستد و به او دستور میدهد، تا ندا دهد آیا نیازمندی هست تا نیاز او را برآورده سازم؟ آیا توبه كنندهای هست تا توبهاش را بپذیرم؟ آیا استغفار كنندهای هست تا گناهش را ببخشم؟.. »انتهای حدیث، بیانگر این حقیقت است كه طریق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در نقل احادیث رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سالمترین است، و شیعه به همین دلیل به این طریق وفادار بوده و حق دارد تا به طرق دیگر اعتماد نكند جز آن كه به این طریق تأیید شود.
ب: نمونه دیگری كه اهل حدیث به ظاهر آن تمسك میكردند، آیه الرحمن علی العرش استوی[36] بود. آنان به دلیل بی توجهی به سایر آیات و نیز عدم بكارگیری استدلال و تعقل ـ كه خود میراث ضدیت آنان به معتزله در طول سالهای متمادی بود ـ به نوعی ظاهر بینی شدید گرفتار شده بودند و از آنجا كه شماری حدیث در باب تشبیه در اختیار داشتند، طبیعی بود كه این قبیل آیات را مطابق آن احادیث تعبیر كنند. اگر به ذیل آیه مذكور در تفسیر برهان نگاه كنیم، روایات فراوانی میبینیم كه در تفسیر آیه وارد شده كه بیشتر در پاسخ به پرسش اصحاب و یا اهل جدل میباشد. [37] جهتگیری این احادیث، همان «اثبات بلا تشبیه» بوده و مفاهیم موجود در آیه، كنایه از علم و قدرت گرفته شده است.
درباره این آیه از امام كاظم ـ علیه السلام ـ نیز پرسش شده و آن حضرت بدان پاسخ دادهاند: عن الحسن بن راشد قال: سئل ابو الحسن موسی ـ علیه السلام ـ عن معنی قول اللّه تعالی: «الرحمن علی العرش استوی»[38] فقال: استولی علی ما دقّ و جلّ[39]
آیه مذكور كنایه از احاطه خداوند بر تمام امور كوچك و بزرگ است. آشكار است كه این تعبیر در آیات محكمی آمده است كه محدودیت خداوند را انكار میكند و اگر بنا باشد كه به ظاهر آیه تمسك شود، محدودیت خدا پذیرفته شده خواهد بود.
ج: اهل حدیث در مسأله جبر و اختیار، جبری مسلك بوده و این اندیشه افراطی در برابر تفریط معتزله بود. اعتقاد به جبر، ریشه در جاهلیت داشت، چنانكه برخی از آیات قرآن از قول مشركان بدان اشاره كرده است. [40] به اعتقاد معتزله، بعد از ظهور اسلام معاویه، اعتقاد به جبر را شایع كرد. [41] ولی بنا به قراین و شواهدی چند، تحت تأثیر افكار جاهلی و نیز برخی از آراء یهودیان در معتقد ساختن برخی از مسلمانان از همان عصر اول به مسأله جبر مؤثر بوده است. روشن است كه اعتقاد به جبر میتوانست پایههای قدرت خلفا را تقویت كرده و اشتباهات آنها را توجیه كند. همچنانكه میتوانست مردم را از اعتراض نسبت به آنها باز دارد. در نقلی آمده است كه حسن بصری را تهدید كردند كه اگر دست از عقیده خود به اختیار برندارد، حكومت را خبر دار كنند. [42] اهل حدیث برای اثبات عقیده خود به برخی از آیات و روایات تمسك میكردند؛ در برابر، «اهل عدل» نیز به آیات دیگر و نیز روایاتی تمسك میكردند. در اینجا نیز فهم درست آیات و باز گرداندن متشابهات به محكمات مهم بود. از جمله روایات این باب، حدیث «الشقیِّ من شَقِیَ فی بطن امّه و السّعید من سعد فی بطن امّه» بود.[43]
این حدیث میتوانست به گونهای معنا شود كه مذهب جبر را به طور كامل مورد تأیید قرار دهد، از این رو مشكلاتی را در ذهن یاران ائمه به وجود آورده و آنان درباره معنای درست حدیث سوال میكردند. در این باره، از امام كاظم ـ علیه السلام ـ سؤال شده است كه روایت آن را در اینجا نقل میكنیم:
«... عن الفضل بن شاذان عن محمد بن ابی عمیر، قال: سألت أبا الحسن موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ عن معنی قول رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ :
«الشقی من شقی فی بطن امّه و السّعید من سعد فی بطن امه».
فقال: الشقی من علم اللّه و هو فی بطن امه انّه سیعمل أعمال الأشقیاء و السعید من علم اللّه و هو فی بطن امه انه سیعمل أعمال السّعداء. [44]
محمد بن ابی عمیر گوید: «از امام كاظم ـ علیه السلام ـ درباره معنای این سخن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پرسیدم كه فرمود: انسان شقی، زمانی كه در شكم مادر است شقی است و انسان سعادتمند، نیز از زمانی كه در شكم مادر میباشد، چنین است. حضرت در معنای آن حدیث فرمود: انسان شقی كسی است كه، وقتی در شكم مادر است، خداوند میداند كه او كردار اشقیا را خواهد داشت و سعید كسی است كه وقتی در شكم مادر است، خداوند میداند او كردار سعادتمندان و نیك بختان را خواهد داشت.» در ادامه همین روایت، سؤال دیگری درباره حدیثی دیگر شده است كه از آن نیز جبر فهمیده میشود و امام پاسخ زیبایی میدهد:
قلت له: فما معنی قوله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ : «اعملوا فكلّ میسر لما خلق له. فقال: ان اللّه عزوجل خلق الجن و الانس لیعبدوه[45] و لم یخلقهم لیعصوه، و ذلك قوله عزوجل: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون فیّسر كلّاً لما خلق له، فالویل لمن استحبّ العمی علی الهدی. »[46]
پرسیدم: معنای سخن رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كه فرمود: هر چیزی به همان راهی كه برای آن خلق شده برده خواهد شد چیست. حضرت فرمود: خداوند جن و انسان را خلق كرده تا او را عبادت كنند، خلق نكرده تا او را عصیان كنند. پس برای همه، امكان این كه در مسیری كه برای آن حركت شدهاند خلق كنند را فراهم كرده است. وای بر كسی كه كوری را بر هدایت ترجیح دهد.
در سؤالی كه از امام درباره «عامل معصیت» شده، آن حضرت پاسخ روشنی ارائه داده، فرمودند:
لا تخلوا من ثلاث: اما ان تكون من اللّه عزوجل، و لیست منه، فلا ینبغی للكریم ان یعذب عبده بما لا یكتسبه، و اما أن تكون من اللّه عزوجل و من العبد و لیس كذلك، فلا ینبغی للشریك ان یظلم الشریك الضعیف، و إما ان تكون من العبد و هی منه، فإن عاقبه اللّه فبذنبه و إن عفا عنه فبكرمه و جوده.[47]
(عمل بنده) از سه حالت خارج نیست: یا آن كه از خدای عزوجل صادر شده و ربطی به بنده ندارد. (در این صورت) سزاوار نیست كه خداوند كریم، بندهاش را به آنچه انجام نداده، عذاب دهد. و یا آن كه (عمل بنده) مشتركاً از خداوند و بنده صادر گشته، در این صورت سزاوار نیست كه شریك قوی (خدا) به شریك ضعیف ظلم كند، و یا آن كه عمل بنده از خود بنده صادر شده و از اوست، در این صورت اگر خداوند او را عذاب دهد، به دلیل گناهی است كه از وی سرزده است، و اگر خداوند از گناه بنده چشم پوشی كند، ناشی از كرم و بخشش خداوند است.
د: از بعد از جنگ جمل و صفین مشكلی در تعریف «ایمان» به وجود آمد. مؤمن كیست؟ كسی كه تنها به زبان اعتراف به شهادتین كند یا كسی كه عمل به احكام هم داشته باشد و یا تعریفی دیگر. مسلمانان در این باره سه دسته شدند. گروهی گفتند: كسی كه گناه كبیره كند از دین خارج میشود و كافر است. اینها «خوارج» بودند. گروهی گفتند: كسی كه گناه كبیره مرتكب شود، فاسق غیر مؤمن و غیر مسلمان است. اینها «معتزله» بودند. گروهی گفتند: شهادتین به زبان كافی است و هر كس آن را بگوید، حتی اگر مرتكب كبائر شود مسلمان است؛ اینها «مرجئه» بودند. این نگرش، در ضمن درستی، به شكل افراط خود، بدانجا منتهی شد كه عمل از اساس نقشی در ایمان ندارد. كم كم بهانه به دست مخالفان داد تا این عقیده را از اصل محكوم بدانند. در حقیقت، هر كس كه شهادتین را بگوید مسلمان است اما مؤمن آن است كه عمل به احكام شرع كند و قلبش هم مطمئن به ایمان باشد. در برابر رواج اندیشه افراطی مرجئی گری كه «عمل» را تضعیف مینمود، امامان تأكید بر مفهوم عالی ایمان داشتند. این مفهوم از سه جزء تركیب میشد؛ ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل خارجی. در اصل این حدیثی بود كه امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نقل كرده بود؛ «الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالأركان؛[48] ایمان، شناخت قلبی، اقرار به زبان و عمل به اركان است. »
امام كاظم ـ علیه السلام ـ نیز چون دیگر امامان ـ علیه السلام ـ در برابر این اعتقاد نادرست برخورد كرد و آن را باطل شمرد. زمانی كه از آن حضرت در این باره سؤال شد. فرمود:
إن للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل، فمنه التّام المنتهی تمامه و منه الناقص المنتهی نقصه و منه الزّائد الرّاجح زیادته.[49] ایمان درجات و مراتبی دارد. مرتبهای كه در كمال، تمام است؛ مرحلهای كه كاملا ناقص است. و مرحلهای میانه كه توان بر آن افزود. این پرسشها و پاسخها از طرف اصحاب، هم به دلیل آن بود كه آنان در جامعه گرفتار این مشكلات بوده و برای اقناع ذهن خود پاسخ مناسب را میطلبیدند، [50] و هم بدان جهت بود تا بتوانند در مجادلات كلامی خود با این فرقهها به دیدگاههای درست اهل بیت ـ علیه السلام ـ مجهز باشند. امام كاظم ـ علیه السلام ـ، در این باره خود شخصا با اهل جدل وارد بحث میشد و در عین حال هم اصحاب را تقویت میكرد، تا دیدگاههای اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را در میان مردم منتشر كند. هشام بن حكم از قویترین اصحاب امام صادق و كاظم ـ علیهم السلام ـ برای انتقال دیدگاههای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به مخالفان بود.
افزون بر این، امام كاظم ـ علیه السّلام ـ، اصحابی را كه قدرت بحث و جدل داشتند تشویق میكرد تا با مخالفان به بحث بپردازند و عقاید كلامی شیعه را كه گاه به صورت محرّف در دست بود، بیان كنند. كتاب «انتصار» از ابو الحسین خیاط معتزلی نشان میدهد كه چه مقدار در حق شیعه، تحریف صورت گرفته و عقاید آنان در باب توحید به صورت تشبیه منعكس شده است؛ در حالی كه احادیث كلامی امامان ـ علیه السلام ـ نشان میدهد كه در مذهب شیعه تا چه حد بر مذهب تنزیه (منزه بودن خداوند از جسم بودن و شكل داشتن) پا فشاری شده است.
از مواردی كه امام كاظم ـ علیه السلام ـ اصحاب را به بحث با مخالفان دستور میداد، درباره محمد بن حكیم است. درباره وی نقل شده است كه:
كان ابو الحسن ـ علیه السلام ـ یأمر محمد بن حكیم ان یجالس اهل المدینه فی مسجد رسول اللّه ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و أن یكلّمهم و یخاصمهم؛[51]
امام كاظم ـ علیه السلام ـ، به محمد بن حكیم دستور میداد تا در مسجد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بنشیند و با آنان به بحث و گفتگو بپردازد. این تلاشها از سوی امامان شیعه ـ علیهم السّلام ـ و اصحاب آنان، با وجود همه محدودیتها، سبب شد تا عقاید اهل بیت ـ علیهم السلام ـ، بنیاد فكری شیعه را تشكیل داده و اسلام درست و به دور از تحریف از طریق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ باقی بماند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تاریخ فخری، صص 222 ـ 221.
[2] . المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2 ص 379؛ مسند الامام كاظم ـ علیه السلام ـ، ج 1، صص 51 ـ 52.
[3] . سوره محمد، 47.
[4] . حیاه الامام موسی بن جعفر ـ ج 1. ص 454 (از نور الابصار، ص 136)؛ تاریخ بغداد، ج 13، ص 30؛ وفیات الاعیان، ج 5، ص 308؛ المناقب، ج 2، ص 264؛ جهاد الشیعه، ص 251 (از مقاتل الطالبین، ص 500) مسند الامام الكاظم ـ علیه السلام ـ، ج 1، ص 57 (از كشف الغمه، ج 2، ص 213؛ الكامل فی التاریخ، ج 6. ص 85؛ مرآه الجنان، ج 1، ص 394، تتمه المختصر، ج 1، ص 310؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 304).
[5] . التهذیب، ج 4، ص 304.
[6] . حیاه الامام موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ ج 1، ص 472.
[7] . نك: المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 370؛ عیون اخبار الرضا ج 1، ص 79. دعای مفصلی كه امام با رسیدن خبر تهدید از جانب خلیفه خوانده، معروف به جوشن صغیر است كه در كتب ادعیه وارد شده است.
[8] . مقاتل الطالبیین، صص 297 ـ 298.
[9] . مقاتل الطالبیین، ص 302.
[10] . رجال كشی، ص 441.
[11] . بحار الانوار، ج 48، ص 136.
[12] . قرب الاسناد، ص 126.
[13] . رجال كشی، ص 433.
[14] . رجال كشی، ص 435.
[15] . الارشاد، ص 274 ـ 275؛ الخرائج و الجرائح، ص 297.
[16] . تفسیر عیاشی، ج 1، ص 185.
[17] . بحار الانوار، ج 2، ص 36.
[18] . الكافی، ج 6، ص 480؛ «یا معشر الشیعه انكم قد عاداكم الخلق فتزینوا لهم بما قدرتم علیه. . . »
[19] . المحاسن، ص 239؛ الكافی، ج 1، ص 102.
[20] . التوحید، ص 76.
[21] . الكافی، ج 1، ص 105.
[22] . التوحید، ص 76.
[23] . التوحید، صص 99 و 97 و 75.
[24] . الكافی، ج 1، ص 125؛ الاحتجاج، ج 2، ص 156.
[25] . التوحید، صص 183 و 178 و 175 و 147 و 141.
[26] . الملل و النحل، ج 1، ص 31.
[27] . در این باره توجه به این روایت جالب است: اخرج اللالكائی فی السنّه عن عبداللّه بن عمر، قال: جاء رجل الی ابی بكر، فقال: أرایت الزنا بقدر؟ قال: نعم. قال: فان اللّه قدره علیّ ثم یعذبنی؟ قال: نعم یابن اللخناء. اما و اللّه لو كان عندی انسان أمرت أن یلجأ انفك (الغدیر، ج 7، ص 153، از تاریخ الخلفاء، ص 65). شخصی نزد ابوبكر آمدت و از وی پرسید: آیا زنا مقدر الهی است. ابوبكر گفت: آری. آن شخص گفت: آیا خداوند خود تقدیر میكند و بعد هم مرا عذاب میكند؟ گفت: آری ای فرزند شیء بدبو، به خدا سوگند اگر كسی نزد من بود، دستور میدادم دماغت را خورد میكرد.
[28] . مقدمه ابن خلدون، ص 444، و نك: تاریخ بغداد، ج 13، ص 416.
[29] . بخاری، ج 4، ص 101 (چاپ دار المعرفه)؛ سنن الدارمی، كتاب الصلاه، باب 168؛ المؤطاء، كتاب القرآن، ش 30.
[30] . طبقات الحنابله، ج 1، ص 29.
[31] . همان، ج 2، ص 67.
[32] . همان، ج 2، ص 46.
[33] . الكافی، ج 1، ص 125؛ التوحید، ص 183.
[34] . التوحید، ص 102.
[35] . عیون اخبار الرضا ـ علیه السلام ـ ، ج 1، ص 104.
[36] . طه: 5.
[37] . تفسیر البرهان، ج 3، ص 44 ـ 43.
[38] . طه: 5.
[39] . الاحتجاج، ج 2، ص 157؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 262.
[40] . نحل: 35.
[41] . فضل الاعتزال، ص 144؛ نك: بحوث مع اهل السنّه و السلفیه ص 53.
[42] . طبقات الكبری، ج 7، ص 122؛ و نك: بحوث مع اهل السنّه و السلفیه، ص 53.
[43] . نك: سنن ابن ماجه، مقدمه شماره 7، سنن الدارمی مقدمه شماره 23؛ مسند احمد، ج 2، ص 176.
[44] . التوحید، ص 356؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 273.
[45] . در متن آیه: لیعبدون.
[46] . همان.
[47] . التوحید، ص 96؛ مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 273.
[48] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 227.
[49] . الكافی، ج 1، ص 39؛ درباره این فرقه بنگرید به كتاب «مرجئه، تاریخ و اندیشه». قم: نشر خرم از مؤلف.
[50] . احتمالاً امام به همین دلیل همنشینی اصحاب خود را با كسانی كه اعتقادات نادرستی در تشبیه داشتند، منع میفرمود نك: مسند الامام الكاظم، ج 1، ص 261.
[51] . رجال كشی، ص 380.
مهدي پيشوايي- سيره پيشوايان، ص415 و رسول جعفريان- حيات فكري و سياسي امامان شيعه(ع)، ص384