دعوت مامون از امام(ع) به خراسان
مامون در ابتدا از امام رضا- علیه السلام - به صورتی محترمانه دعوت كرد كه همراه با بزرگان آل علی به مركز خلافت بیاید.[1]
امام - علیه السلام - از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأكیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه السلام - همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حركت فرمود.[2]
مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاك» كه مأمور آوردن امام و همراهی كاروان حضرت شده بود، دستور داده بود كه به هیچ وجه از ادای احترام به كاروانیان و بخصوص امام - علیه السلام - خودداری نكند، اما امام - علیه السلام - برای آگاهی مردم آشكارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی كه می خواست از مدینه حركت كند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه كنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع كند. حضرت چندین بار وداع كرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام كردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از كنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در كنار هارون دفن می شوم![4]
طریق حركت كاروان امام - علیه السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت كه از جبل (قسمتهای كوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و كوفه و كرمانشاه و قم[5]، كه مركز اجتماع شیعیان بود، عبور نكنند.[6]
ورود به پایتخت
موكب امام - علیه السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه كثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز كه به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاكراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد كرد كه خلافت را یكسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام - علیه السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع كرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی - علیه السلام - واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می كرد.[7]
مأمون كه شاید خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا كه این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت كه خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد كه یكی از آنها امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - بود و چنین توصیه كرد كه هر كس مخالفت كند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم»![8]
او از این هم صریحتر امام - علیه السلام - را تهدید و اكراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری كنی تو را به جبر وادار به این كار می كنم، و چنانچه باز هم تمكین نكردی به قتل می رسانم!![9]
امام - علیه السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم كه هرگز در امور ملك و مملكت مصدر امری نباشم و در هیچ یك از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حكام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . در مدارك اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فكرى بوده كه بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فكر را داشته ابراز نمىكرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط كرده، و حتى مىنویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت كرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمىرسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشتهاند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى كه اغلب مورخان مىنویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مىكرد. با این حال در بعضى از رسالههایى كه به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بكلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى كردهاند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72).
[2] . على بن عیسى الاربلى،، كشف الغمّه، تبریز، مكتبهبنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247.
[3] . مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبهالاسلامیه، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ك به: على بن عیسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 95.
[4] . مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117.
[5] . مرحوم سیدعبدالكریم بن طاووس، صاحب فرحهالغرى، متوفاى 693 ه، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل كرده است كه در جاى دیگرى دیده نمىشود. با توجه به اینكه شیخ صدوق علیه الرحمهكه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمىكند، بلكه مسیر دیگرى را ذكر مىكند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمىرسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیهالسلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74).
[6] . محقق، همان كتاب ص 70 - 74.
[7] . الاربلى، همان كتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248.
[8] . شیخ مفید، همان كتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان كتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 333 - فتال نیشابورى، همان كتاب، ص 248.
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مكتبهالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، ص 247.
[10] . طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مكبتهبصیرتى، ص 310.
مهدي پيشوايي- سيره پيشوايان، ص476