0

دعوت مامون از امام(ع) به خراسان

 
salarezeynab
salarezeynab
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6597
محل سکونت : تهران

دعوت مامون از امام(ع) به خراسان

دعوت مامون از امام(ع) به خراسان

مامون در ابتدا از امام رضا- علیه السلام - به صورتی محترمانه دعوت كرد كه همراه با بزرگان آل علی به مركز خلافت بیاید.[1]

امام - علیه السلام - از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأكیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه السلام - همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حركت فرمود.[2]

مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاك» كه مأمور آوردن امام و همراهی كاروان حضرت شده بود، دستور داده بود كه به هیچ وجه از ادای احترام به كاروانیان و بخصوص امام - علیه السلام - خودداری نكند، اما امام - علیه السلام - برای آگاهی مردم آشكارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.

روزی كه می خواست از مدینه حركت كند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه كنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]

آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع كند. حضرت چندین بار وداع كرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.

«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام كردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از كنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در كنار هارون دفن می شوم![4]

طریق حركت كاروان امام - علیه السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت كه از جبل (قسمتهای كوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و كوفه و كرمانشاه و قم[5]، كه مركز اجتماع شیعیان بود، عبور نكنند.[6]

ورود به پایتخت

موكب امام - علیه السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه كثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.

پس از چند روز كه به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاكراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد كرد كه خلافت را یكسره به آن حضرت واگذار نماید.

امام - علیه السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع كرد.

فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی - علیه السلام - واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می كرد.[7]

مأمون كه شاید خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:

حالا كه این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!

امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.

مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت كه خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد كه یكی از آنها امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - بود و چنین توصیه كرد كه هر كس مخالفت كند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم»![8]

او از این هم صریحتر امام - علیه السلام - را تهدید و اكراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری كنی تو را به جبر وادار به این كار می كنم، و چنانچه باز هم تمكین نكردی به قتل می رسانم!![9]

امام - علیه السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:

«من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم كه هرگز در امور ملك و مملكت مصدر امری نباشم و در هیچ یك از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حكام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10].

 --------------------------------------------------------------------------------

[1] . در مدارك اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فكرى بوده كه بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فكر را داشته ابراز نمى‏كرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط كرده، و حتى مى‏نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت كرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته‏اند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى كه اغلب مورخان مى‏نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مى‏كرد. با این حال در بعضى از رساله‏هایى كه به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بكلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى كرده‏اند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72).

[2] . على بن عیسى الاربلى،، كشف الغمّه، تبریز، مكتبهبنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج‏3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247.

[3] . مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبهالاسلامیه، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ك به: على بن عیسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 95.

[4] . مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117.

[5] . مرحوم سیدعبدالكریم بن طاووس، صاحب فرحهالغرى، متوفاى 693 ه، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل كرده است كه در جاى دیگرى دیده نمى‏شود. با توجه به اینكه شیخ صدوق علیه الرحمهكه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمى‏كند، بلكه مسیر دیگرى را ذكر مى‏كند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمى‏رسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74).

[6] . محقق، همان كتاب ص 70 - 74.

[7] . الاربلى، همان كتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبهبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248.

[8] . شیخ مفید، همان كتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان كتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 333 - فتال نیشابورى، همان كتاب، ص 248.

[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مكتبهالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضهالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسهالأعلمى للمطبوعات، ص 247.

[10] . طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مكبتهبصیرتى، ص 310.

مهدي پيشوايي- سيره پيشوايان، ص476  

یا حسین (ع)

سه شنبه 7 تیر 1390  1:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها