هویت علم دینی 6
آیا می توان علم و دین را از منظری با یكدیگر آمیخت؟ و آیا می توان این دو را بر سر یك سفره نشاند؟
به طور مشخص چهار رشته عمده تعلق روانشناسی پیاژه ای به كانت از این قرار است:
نخست آنكه پیاژه نیز، همچون كانت،عملكرد فكر را اساسا صوری (Formal) در نظر گرفته، و ذهن را به منزله ابزاری استنباطی (discursive) لحاظ كرده، به جای آنكه خود آن را منبعی برای دانش تصور كند; به عبارت دیگر خصیصه پیشینی (priori a) بودن [در مقولات كانتی(همچون كمیت و كیفیت) و مفاهیم زمان و مكان وی، به منزله صور پیشینی فهم آدمی] در نظریه پیاژه نیز دیده می شود، هر چند او این ویژگی را در چارچوبی زیست شناختی قرار داده، و از فرایندهایی فطری، چون تعادل جویی (equilibration) سخن می گوید كه مبنای ساختارمند بودن ذهن است. رشته تعلق دوم آن است كه پیاژه نیز، همچون كانت، عنصر تجربی (empirical) را به منزله جلوه ای اساسی از دانش بشری تلقی می كند. به بیان كانت، مقولات صوری بدون داده های حسی، تهی هستند; و به بیان پیاژه، تعامل عنصر تجربی با ساختارهایی كه به لحاظ زیست شناختی از پیش داده شده اند، زمینه تحول ساختارهای ذهنی را فراهم می آورد.
رشته تعلق سوم آن است كه پیاژه نیز، همچون كانت، قائل به نوعی «غایت شناسی » (teleology) است; قصد و فرجامی كه حاكم بر رفتار است. البته پیاژه (۱۹۸۰; ص ۷۲) در اینجا نیز به دلیل گرایش زیست شناختی خود، غایت انگاری را به زبان زیست شناختی در نظر می گیرد، و آن را رفتار غایت قانونمند (teleonomy) می نامد.
سرانجام، رشته تعلق چهارم آن است كه پیاژه نیز، همچون كانت، در تبیین ساز و كارهای زیر ساز عمل عقلانی ,( rational action) از اصل بازتاب (reflectivity) بهره می جوید. كانت در ایده داوری بازتابی (reflective judgement) خود، مفهوم عقل را توسعه می بخشد، و آن را به منزله جستجوگری برای قوانین ویژه ای در نظر می گیرد كه می توان به كمك آنها تجربه (experience) را مورد تفسیر قرار داد، هر چند دلیلی منطقی برای توجیه اصلی كه این جستجو بر آن مبتنی است، موجود نیست. پیاژه (۱۹۸۰; ص ۹۰) نیز از «انتزاع بازتابی » (reflective abstraction) سخن می گوید كه در آن، ذهن در سطح بالاتری به سازماندهی مجدد چیزهایی می پردازد، كه از سطح پایین انتزاع شده بود (بنگرید به جكسون ۱۹۸۷).
حال با نظر به آغشتگی عمیق روان شناسی پیاژه با ایده های كانتی، چرا نباید بتوان گفت كه روانشناسی پیاژه، «روانشناسی كانتی » یا نوكانتی است؟ و به همین دلیل، چرا نمی توان گفت كه روانشناسی اسكینری، «روان شناسی عمل گرایانه » (Pragmatistic) است؟ و به همین سیاق، اگر آراء دینی معینی مفاهیم و فرضیه های عالمی را به خود آغشته سازد، و این فرضیه ها در مقام داوری، مستظهر به شواهد تجربی شود، چرا نباید گفت كه نظریه ای علمی، نه در مقام كشف، بلكه در مقام داوری، صبغه ای دینی دارد; و به بیان دیگر، «علم دینی » ممكن است؟ فرض كنید مردی در خطه ای زندگی می كند كه خاك زرخیز دارد. اگر این مرد خورجینش را از این خاك پركند و نزد زرشناسی آورد، و زرشناس با محكی كه در اختیار دارد، زرهای این خورجین را از خاك و سنگ جدا كند، آیا او می تواند ادعا كند كه زرها همه از آن اوست، چه او بوده كه زرها را شناخته است؟ یا باید به سبب زرشناسی خود، سهمی از زرها را بگیرد و مابقی را بازگرداند؟ اگر فرضیه ای زرین در دامن پیشفرضی زرخیز پرورده شود، و آنگاه به مدد محك تجربی «علم »، این فرضیه بازشناسی شود، آیا می توان آن را یكسره متعلق به «علم » دانست، و هیچ سهم و تعلقی برای پیشفرض مذكور قائل نشد؟
۲ نگرانی ناقد محترم از بیان پسوندهایی، نظیر «عمل گرایانه »، «نوكانتی »، و «دینی » برای «علم »، از آنجا ناشی می شود كه ایشان پایان این راه را «نسبیت گرایی » می دانند، كه البته برای علم، خطرناك و مهلك است: «علم دینی » فقط در یك صورت به تمام معنا ممكن است، و آن وقتی است كه داعیان آن قائل به موضع نسبیت گرایی باشند; اما اگر نسبیت گرایی پذیرفته شود، ضابطه ای برای برتر دانستن این نوع خاص از «علم » بر سایر اشكال آن وجود نخواهد داشت.»(همان).
اگر مراد مؤلف محترم از نسبیت گرایی، نسبیت گرایی معرفت شناختی (epistemological) است، البته نباید با گذاشتن پسوندهای مذكور، خود را به آن مبتلا كرد كه خلاصی از آن نتوان یافت. تن دادن به نسبیت گرایی عرفت شناختی، اساسا امكان سخن گفتن از علم، عینیت علمی، و توافق بین الاذهانی عالمان را از میان بر می دارد، و هویت فرا تاریخی علم را مخدوش می سازد; اما نوع دیگری از نسبیت وجود دارد كه نه تنها هویت فراتاریخی علم را تهدید نمی كند، بلكه تنها به كمك آن می توان فهم مناسبی از علم فراهم آورد. این نسبیت، نسبیت معرفتی (epistemic) است كه با رئالیسم انتقادی (critical realism) نیز هیچ گونه سر ستیز ندارد. مراد از این نوع نسبیت آن است كه واقعیت پیچیده و دیریاب آدمی (در علوم انسانی)، بر حسب رخصتی كه پیشفرضها و دیدگاههای دانشمندان فراهم می آورد. به میزان معینی به دام تحقیق می افتد. لذا مثلا: پیشفرضهای رفتارگرایانه یا شناخت گرایانه ,(cognitive) روان شناسان را به جلوه های متفاوتی از واقعیت آدمی رهنمون می شوند كه به تبع آن، سهم و نسبتی از دانش كه نصیب رفتارگرا می شود، متفاوت با سهم و نسبتی است كه شناختگرا آن را به چنگ می آورد. مادام كه یافته های هر یك از اینان مستظهر به شواهد تجربی است، هر دو به منزله یافته های علمی و فراتاریخی قابل قبولند; اما در عین حال، هر دو محكوم نوعی نسبیت هستند; نسبیت معرفتی; به عبارت دیگر در حد رخصت پیشفرضها، دستیابی به سهم و نسبتی از دانش، امكانپذیر می شود; اما نكته آن است كه این دانش محدود، به هرحال دانش است; یعنی عینی است، فرا تاریخی است و قابل تفاهم بین الاذهانی است. همین نوع نسبیت است كه وجود نظریه های مختلف در رشته های علمی را موجه می گرداند. اگر دانشمندان، هریك با نوع معینی از پیشفرضها و دیدگاهها كار خود را آغاز می كنند، طبیعتا باید مفاهیم، فرضیه ها و نظریه های مختلفی فراهم آید كه هر یك در تناسب و تلائم با زمینه خاص خود باشد. اظهار این تناسب و تلائم توسط پسوندهایی كه بر واژه «علم » افزوده می شود، به هیچ روی ما را تسلیم نسبیت گرایی مذموم; یعنی نسبیت گرایی معرفت شناختی نخواهد كرد.
بر اساس نسبیت معرفتی، هر عالمی به قدر سعه پیشفرضهایش، سهمی از معرفت مربوط به پدیده مورد نظر را به چنگ می آورد. پس معرفت او تام نیست، بلكه از آن رو كه محدود به سهم و نسبت معینی از معرفت پدیده مورد نظر است، آن را معرفتی نسبی، و این نوع نسبیت را نسبیت معرفتی می نامیم. پس در حالی كه نسبیت معرفت شناختی، امكان معرفت صائب را نفی می كند، نسبیت معرفتی، آن را مفروغ عنه لحاظ می كند، و تنها میزان دستیابی به معرفت صائب را بر حسب رخصت پیشفرضهای عالم، دستخوش ضیق و سعه می داند، و حاصل آن، این خواهد بود كه هر عالمی نسبت معینی از معرفت مورد نظر را از آن خود می كند.
خلاصه كلام
۱ . علم در روایت ما بعد اثباتگرا، فی الجمله امكان امتزاج با معرفتهای غیرعلمی، از جمله معرفت دینی را دارد.
۲ . دین الهی، «ناطق » به همه حقایق هستی نیست; چنانكه بكلی نیز از سخن گفتن در باب آنها «صامت » نیست. «گزیده گوی » بودن ادیان الهی و قرار دادن «هدایت آدمی به ساحت ربوبی » در كانون خود، ما را از سودای برساختن «دین علمی »، یا «ملغمه دین و علم » مایوس می سازد.
۳ . «علم دینی » معنایی موجه دارد كه نه با هویت علم ناسازگار است، و نه با هویت دین. در این معنا، دین، همچون معرفتی مقدم بر علم، منبع الهامی برای مفاهیم، فرضیه ها، مدلها و سبك تبیین خواهد بود.
۴ . هنگامی كه فرضیه هایی از این دست كه رنگ تعلق آنها به معرفت دینی آشكار است، از بوته تجربه بگذرند، علمی دینی خواهیم داشت. محدود كردن نفوذ معرفت دینی در علم، به مقام كشف، و بازداشتن آن در مقام داوری، متضمن پیدایش رخنه ای میان دو مرحله پیشنهادی رایشنباخ است، كه ارتباط این دو مرحله را از شكلی پویا به صورتی ایستا بدل می كند.
۵ . آوردن پسوند، یا بهتر بگوییم، صفت «دینی » پس از «علم »، لزوما جولانگاهی برای «نسبیت گرایی معرفت شناختی » فراهم نمی آورد، بلكه حكایت از «نسبیت گرایی معرفتی » دارد كه خونرگهای علم است، و بدون آن، وضعیت كنونی علم و تعدد نظریه های موجود در رشته های علمی را نمی توان فهم كرد.
۶ . «علم دینی » به هیچ وجه پدیده غریبی در علم نیست; همه نظریه های موجود در علوم انسانی، پسوندی آشكار یا پنهان از منبعی غیرعلمی به همراه دارند. البته «علم دینی »، در صورت تحقق، در میان مباحث علمی زمان معاصر، پدیده جدیدی خواهد بود.
پی نوشته ها
۱ . قرآن كریم
۲ . نهج البلاغه
۳ . سروش، عبدالكریم (۱۳۷۳)، «درك عزیزانه دین » : «سودای سربالا»، كیان، ۱۹
۴ . نراقی، احمد(۱۳۷۳)، «عینیت در علم و رابطه آن با آموزه های دینی: آیا علم دینی ممكن است؟»، كیان ۲۰، ص ۲۰ ۲۳
۵ Agassi, j. (۱۹۵۹). The Function ofInterpretatoin in physics, ph. D
Thesis. University of London.
۶ Anscombe, G. E. M. (۱۹۷۵).§Causation anddeterminism|, in E. Sosa(ed.), Causation and Conditionals. OxfordUniversity Press ۷ Bertalanffy, L. V. (۱۹۷۰). §Comments(on Royce, J. R.)|, in J. R. Royce (ed.), Toward.Unification in Psychology. Toronto:University of Toronto Press
۸ Feyerabend, P. K. (۱۹۶۲).§Explanation, reduction and empiricism|, inH. Feigl. and G. Maxwell (eds.), MinnesotaStudies in the Philosophy of Science Vol. ۳, pp. ۲۸ ۹۷. Minneapolis: University of MinnesotaPress.
۹ Goldman, A. I. (۱۹۸۳). §Epistemologyand the theory of problem solving|,.
Synthese۵۵, ۲۱ ۴۸
۱۰ Hanson, N. R. (۱۹۷۱). §The idea of aLogic of discovery|, in N. R.
ed.),What I Do Not Believe and Other Essays,Dordrecht: Reidel.۱۱ Hoyningen Huene, P. (۱۹۸۷),§Context of discovery and context
ofJustification|,Studies in History andPhilosophy of Science, ۱۸, ۴, ۵۰۱ ۵۱۵.
۱۲ Jackson, I. (۱۹۸۷),§On situatingPiaget| s subject: a triangulation based.
onKant, §structuralism, and biology|,Philosophy of Social Science, ۱۷, ۴۷۱ ۸۶
۱۳ Kelly, G. A. (۱۹۵۵). The Psychology of Personal Constructs, Vols. ۱ and ۲..
New york:W. N. Norton
۱۴ Lakatos, I. (۱۹۷۰). Falsificationand the methodology of scientific
researchprogrammes|, in I. Lakatos, and A. Musgrave(eds.), Criticism and the
Growth ofKnowledge. Cambridge University Press.
۱۵ Laudan, L. (۱۹۸۰).Why Was the logicof discovery abandoned?|, in T.
Nickles (ed.),Scientific Discovery, Logic, and Rationality.Boston Studies in the
Philosophy of Science ۵۶,pp. ۱۷۳ ۱۸۳, Dordrecht: Reidel.
۱۶ Piaget, J. (۱۹۵۲), The Child|sConception of the Number, London. <>
۱۷ Piaget, J. (۱۹۸۰), Adaptation andIntelligenence, Chicago.
۱۸ Popper, K. R. (۱۹۵۹). The Logic ofScientific Discovery. London: Hu
and Co.
۱۹ Popper, K. R. (۱۹۹۰). A World ofPropensities. Bristol: Thoemmes. <
۲۰ Reichenbach, H. (۱۹۳۸). ExperienceandPrediction. An Analysis of th
Foundations and the structure of Knowledge. Chicago:University of Chicago
press.
۲۱ Watkins, J. (۱۹۵۸).Influential andconfirmable metaphysics|. Mind, ۶۷, pp.
۳۴۵ ۳۶۵.
۲۲ Wisdom, J. O. (۱۹۸۷).Challengeability in Modern Science. Avebury:
Aldershot.