زن غضنفر دو قلو ميزاد ، غضنفر ميره صورت حساب بيمارستان رو حساب كنه ، به يارو ميگه : حاج آقا ارزون حساب كن هردوشو ببرم
یارو سر مرز يه عراقيه رو اسير ميگيره. همينجور كه داشته ميبردتش، يه دفعه
يه خمپاره ميخوره بغلشون دست عراقيه كنده ميشه. عراقيه ميگه: بگذار من اين
دستمو بندازم تو كشور خودم. یارو دلش مي سوزه، ميگه باشه. يكم ديگه ميرن،
دوباره يه خمپاره ميخوره اون يكي دست عراقيه هم كنده ميشه. باز عراقيه
ميگه بگذار من اين دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، یارو هم ميگه باشه. بعد
يه تركش ديگه ميخوره پاي عراقيه هم كنده ميشه، ورش ميداره ميندازه اونور
مرز. يه دفعه یارو تفنگ رو ميذاره روشقيقه اسیره ميگه: هوي! فكر نكن من
خرم نميفهمم، كم كم داري فرار ميكني ها
حكومت نظامي بود ، سروانه به غضنفر ميگه كه تو اينجا كشيك بده ، از هفت شب
به بعد هر كسي رو تو خيابون ديدي در جا بزنش . حرفش كه تموم ميشه ، تا
مياد بره سوار ماشينش بشه ، ميبينه صداي گلوله اومد . برميگرده ميبينه
غضنفر زده يك بدبختي رو كشته ! داد ميزنه : احمق ! الان كه تازه ساعت پنج
بعد از ظهره ! غضنفر ميگه : قربان اين يه آدرسي پرسيد كه ، عمراً تا ساعت
نه شب هم پيداش نميكرد