قسمت دوم
توضيح استدلال ابن ابى الحديد و محقق تسترى
قبل از نقد و بررسى كلام محقق تسترى لازم است سير استدلال ابن ابى الحديد و محقق تسترى تبيين شود.
ابن ابى الحديد مرجع ضمير را طلحه مى داند، و دليل آن را نيز وجود اقتضاى كينه و حقد طلحه نسبت به امام على(عليه السلام) مى داند (دليل كينه توزى اين است كه طلحه از قبيله تَيم و پسر عموى ابوبكر مى باشد) و دليل قطب راوندى مبنى بر كشته شدن پدر سعد به دست امام على را براى كينه سعد قبول نمى كند. ابن ابى الحديد در صورتى ضمير را به سعد برمى گرداند كه روايات عدم حضور طلحه در روز شورا صحيح باشد. و از طرف ديگر، برفرض كينه توز بودن سعد، اقتضاى كينه وى را نيز اين گونه درست مى كند كه در جنگ هاى صدر اسلام اقوام مادرى سعد به دست امام على كشته شده اند. اما در ادامه، اصل قضيه را منكر شده و مى گويد: اساساً در جنگ ها از بنى زهره شخصى به دست على كشته نشده است. با اين بيان هم اگر طلحه در شورا حضور نداشته باشد، سعد نمى تواند كينه توز باشد، چون اقتضاى كينه توزى در وى نمى باشد.
در اين جا برفرض صحت ضبط كلمه «لضغنه» طبق استدلال ابن ابى الحديد، ظاهراً دو راه براى جواب دادن به وى وجود دارد: اول، اقتضاى كينه سعد اثبات شود. دوم، عدم حضور طلحه ثابت شود.
اما اگر در استدلال محقق تسترى بنگريم مى يابيم (كه ايشان برخلاف ابن ابى الحديد كه تعيين مرجع ضمير را معلّق بر دليل و انگيزه كينه توزى كرده و آن را در طلحه مى دانست نه در سعد) ضمير را به سعد برمى گرداند، علاوه براين، از راه انگيزه كينه توزى وارد نمى شود و اين راه را نيز زير سؤال مى برد، بلكه ايشان از راه قرينه مقابله با «و مالَ الاخر لصهره» و قراين خارجى كه بيان شد، مرجع ضمير را سعد مى داند و تعيين آن را به انگيزه كينه توزى ،منوط نمى داند. به ديگر سخن، ابن ابى الحديد در مرحله كبرا قبول دارد كه انگيزه انحراف از امام على(عليه السلام) كينه نسبت به ايشان بوده، ولى در تعيين مصداق و كينه توز، با اختلاف نظر روبه رو مى شود، در حالى كه محقق تسترى كبروياً و اساساً انگيزه انحراف از امام را كينه توزى نمى داند، اگر چه منحرف را مصداقاً سعد مى داند.
استدلال محقق تسترى از سه مرحله تشكيل شده است:
1- مرجع ضمير را سعد مى داند نه طلحه،
2- دلايل اقتضاى كينه سعد را نقد و بررسى مى كند،
3-در نهايت، اصل كينه توزى سعد را زير سؤال مى برد.
نقد و بررسى استدلال ابن ابى الحديد و محقق تسترى
در اين جا اشكال هاى فراوانى بر كلام محقق تسترى و ابن ابى الحديد وارد است، ولى فقط بحث «تعيين مرجع ضمير در لضغنه و كينه سعد يا طلحه و دلايل آن» را بررسى مى كنيم:
نقد دليل ابن ابى الحديد
ابن ابى الحديد اقتضاى كينه سعد را كشته شدن اقوام مادرى وى توسط امام على(عليه السلام) مى داند، اما اين احتمال را مردود مى داند، زيرا اساساً در جايى از تاريخ، ثبت نشده كه على(عليه السلام) فردى را از بنى زهره كشته باشد. درپاسخ به اين ادعا كه محقق تسترى به آن اشاره اى نكرده است بايد گفت: با توجه به شواهد تاريخى نه تنها مشركانى از اقوام مادرى سعد در جنگ بدر و احد به دست امام على(عليه السلام) كشته شده، بلكه از اقوام پدرى او نيز افرادى به دست آن حضرت كشته شدند، چنان كه واقدى در بخش «تسمية من قتل من المشركين ببدر» مى نويسد: «از بنى عبد شمس بن عبد مناف، حنظلة بن ابى سفيان بن حرب، عاص بن سعيد، وليد بن عتبة بن ربيعه و عامر بن عبدالله كه از اقوام مادرى سعد مى باشند توسط امام على كشته شدند».(65) در جنگ اُحد نيز از بنى زهره شخصى به نام ابو الحَكَم بن الاخنس بن شريق به دست امام على كشته شد.(66)
نقد دلايل محقق تسترى
در اين كه مرجع ضمير سعد بن ابى وقاص است و دو دليل كه محقق تسترى بر آن اقامه مى كند، ظاهراً بحثى نيست، اما نسبت به دليل سوم محقق تسترى مبنى بر عدم كينه طلحه نسبت به امام على(عليه السلام) بايد گفت: برفرض گرفتن حقِ خلافت از بنى هاشم باز حقد و كينه بنى تَيم نسبت به بنى هاشم باقى است، چرا كه سبب غصب خلافت توسط بنى تَيم، كينه هاى گذشته آنان نسبت به بنى هاشم بوده و همين كينه مى تواند باعث شود كه طلحه براى اين كه خلافت به بنى هاشم بازنگردد به عثمان رأى دهد. پس در اين صورت، جواب ابن ابى الحديد داده نشده است. اگر بخواهيم به ابن ابى الحديد پاسخ بدهيم بايد گفت كه اين مقدار حسد و حقد در نوع مهاجران و قريش نسبت به بنى هاشم وجود داشته و نمى تواند اختصاص به طلحه داشته باشد، يا اين كه از قرينه مقابله و قراين خارجى كه محقق تسترى به آن ها اشاره كرده به ابن ابى الحديد جواب بدهيم.
در نقد دليل چهارم، يعنى ضعف دلايل كينه توزى سعد بايد گفت: منشأ اشكال محقق تسترى اين است كه ايشان كشته شدن اقوام مادرى سعد را تنها علت كينه توزى سعد فرض كرده كه در نتيجه، اگر علت ضعيف شود، معلول نيز سست مى شود، در حالى كه اين گونه نيست و چنان كه از واقدى نقل شد گرچه پدر سعد به دست امام كشته نشده، ولى از اقوام پدرى و مادرى وى به دست امام كشته شده بودند، پس كشته شدن اقوام مادرى سعد تنها دليل براى كينه توزى سعد نمى باشد. با اين حال، برفرض كشته شدن اقوام مادرى سعد توسط امام، و از باب مُماشات با محقق تسترى بايد گفت:
الف - چه كسى ادعا كرد كه كشته شدن اقوام مادرى نزد عرب اهميت ندارد؟ در حالى كه شواهد بسيارى وجود دارد كه اهميت اقوام مادرى كمتر از اقوام پدرى نيست، براى مثال:
1- كلام شمر به حضرت ابوالفضل در روز تاسوعا كه بلند صدا مى زد: «كجايند فرزندان خواهرمان، كجا هستند عباس و برادرانش؟» و امان نامه گرفتن او براى آنان از پسر زياد;(67)
2- پيام عمر بن سعد به على اكبر در روز عاشورا كه شخصى را نزد على اكبر فرستاد و خطاب به على اكبر چنين گفت: «تو با اميرالمؤمنين يزيد فاميل هستى و ما مى خواهيم به خاطر اين نسبت، به شما صله رحم كنيم و اگر بخواهيد به شما امان دهيم»;(68)
3- كلام جعدة بن هبيره مخزومى به عتبه بن ابوسفيان. جعده پسر خواهر امام على است از طرف ايشان والى خراسان بود. روزى عتبه (براى تحقير) به وى گفت: «اين شجاعت و قدرتى كه در جنگيدن دارى از طرف دايى تو (على) مى باشد. جعده در جواب به او گفت: اگر تو نيز دايى اى مثل دايى من داشتى پدرت را فراموش مى كردى».(69)
4- جواب هاى متعدد امام على به معاويه كه در اين نامه ها امام كشته هاى مادرى و پدرى معاويه را به رخ وى مى كشيد. امام در يكى از اين نامه ها، به وى نوشت: «... من با سپاهى عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو مى آيم ... همراه اين لشكر فرزندان بدراند و شمشيرهاى هاشمى كه محل ضربات آن شمشيرها را مى دانى كه چه بر سر برادر و دايى و پدر بزرگت و خاندانت آورد...».(70)در نامه 64 نيز چنين آمده است: «... همان شمشيرى كه در يك جنگ «بدر» بر پيكر جد و دايى و برادرت كوبيدم هنوز نزد من است ...».(71)
در جاى ديگر امام مى فرمايد: «من همان ابوالحسن، قاتل برادر و دايى و پدر بزرگت در روز بدر هستم و همان شمشير نزد من است...».(72)
ب - بر فرض اين كه قبول كنيم كشته شدن اقوام مادرى نزد عرب «اهميت» نداشته، ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه معناى «اهميت داشتن» اين نيست كه اثر نيز ندارد، چرا كه نزد مردم، مخصوصاً عرب، نفس ريخته شدن خون، انگيزه اى براى انتقام گيرى بهوجود مى آورد، بهويژه اگر از خويشان پدرى باشد. پس تنها تفاوت بين كشته شدن خويشان پدرى و مادرى، در شدت ضعف حس انتقام گيرى است، و بنابراين، كشته شدن اقوام مادرى سعد، به نحو جزء العله، اثر گذار بوده كه اين اثر، اگر چه ضعيف بوده، ولى با شواهدى كه خواهد آمد اين اثر ضعيف، تشديد شد.
ج - فرار كردن سعد از ميدان نبرد در جنگ احد و باقى ماندن حضرت على(عليه السلام) و محافظت ايشان از پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)(73) نوعى حسادت به امام در دل ديگر صحابه، از جمله سعد مى گذارد، زيرا يكى از كسانى كه ادعاى شجاعت و پهلوانى و جنگ جو بودن مى كرد، سعد بود و اين فرار سعد از ميدان جنگ (با اين كه سنّش از على(عليه السلام)حدود 10 سال بيشتر بود) و باقى ماندن جوانى به نام على، حسادت را در قلب سعد بهوجود آورد.
د - بعد از نبرد خيبر، پيامبر مى خواست پرچم را به دست كسى بدهد تا به نقطه اى برود. زبير و سعد اعلام آمادگى كردند، ولى پيامبر پرچم را به آن ها نداد، بالأخره پيامبر بدون درخواست على(عليه السلام) رو به ايشان كرد و فرمود: «اى على پرچم را بگير» و او را روانه نبرد كرد.(74)
ه ـ «فايد» مى گويد: هنگامى كه پيامبر در جريان حديبيه وارد جحفه شدند، در اطراف آن به جست وجوى آب رفت، ولى آب نيافت، آن گاه سعد را مأمور ساخت تا به دنبال آب رود، پس از مدتى سعد ناكام بازگشت، سپس پيامبر حضرت على را فرستاد و بعد از مدتى كوتاه، با آب بازگشت.(75)
ى - عدم اعطاى پرچم براى نبرد خيبر به سعد.(76)
سه مورد اخير نيز طبعاً نوعى حسد در دل سعد ايجاد كرد.
با نگاه مجموعى به اين نكته ها مسئله كينه توز بودن سعد نسبت به امام على امرى بعيد و دور از انتظار نيست.
دليل چهارمِ محقق تسترى از دو بخش تشكيل شده كه بخش اول، نفى اقتضاى كينه و بخش دوم، دليل بر عدم اقتضاى كينه مى باشد. بخش اول استدلال بررسى شد و در اين قسمت، بخش دوم استدلال را بررسى مى كنيم: دليل محقق بر تمايل سعد به امام، بسيار ضعيف است، چرا كه اگر در همان دليل محقق تسترى توجه كنيم، خلاف برداشت ايشان به دست مى آيد: «سعد به عبدالرحمن مى گويد: اگر براى رأى دادن براى خودت مى خواهى، من حرفى ندارم و قبول مى كنم، ولى اگر براى عثمان باشد، من على را بيشتر از عثمان دوست دارم».
خود اين گفت وگو گوياى اين مطلب است كه سعد امام را حقيقتاً دوست نداشته و به خاطر يك سرى مصالح شخصى اين گونه سخن مى گويد با اين توضيح كه سعد با عثمان ميانه خوبى نداشته و از او متنفر بوده است، وقتى امر بين على و عثمان داير باشد، على را انتخاب مى كند. هم چنين اين محبّتى كه محقق تسترى ادعا مى فرمايد بايد جلوه گاهى داشته باشد، در حالى كه اين محبت فقط وجود ذهنى داشته و اندك جلوه گاهى نداشته، زيرا اگر واقعاً سعد به امام تمايل داشت اصلا نبايد رأى خود را به عبدالرحمن واگذار مى كرد، و اگر هم واگذار مى كرد بايد به عبدالرحمن سفارش مى كرد به على رأى دهد، پس محبّتى نبوده و اين محبّتى كه محقق تسترى مى فرمايد ارزشى نداشته و همين گفت وگوى سعد با عبدالرحمن كاشف از نبودن محبّت سعد نسبت به امام است، علاوه بر اين كه سعد در قضيه «سلونى قبل ان تفقدونى» موضع بدى اتخاذ مى كند همان گونه كه خواهد آمد و اين موضع نيز كاشف از حسد و كينه وى مى باشد و هيچ گاه حسد و كينه با محبت جمع نمى شود.
در نقد دليل پنجم (عدم اقدام سعد به جنگ با امام، در مقايسه با طلحه كه با امام جنگيد، نشانه اندك محبت وى به امام مى باشد) بايد توجه داشته باشيم كه اين مقايسه، باطل است، زيرا ميزان سنجش رفتار افراد و قضاوت درباره پيامدهاى رفتار آن ها بررسى وضع خود آن ها مى باشد; يعنى بايد رفتار و مواضع هر شخص را با همان موقعيت و شرايط خاص زمانى خود او بسنجيم. در مورد مواضع سعد در برابر امام در قضيه شورا نيز بايد با اين ديد به آن نگريسته شود. بنابراين، اگرچه سعد همانند طلحه و زبير با شمشير به جنگ امام نرفت، ولى با آن حضرت بهوسيله رأى به عثمان و عدم بيعت با ايشان و عدم شركت در نبردهاى دوران حكومت امام در كنار او، نوعى جنگ و ستيز نمود و به گونه اى سپاه طلحه و زبير و معاويه را تقويت كرد.
در قضيه شورا همان گونه كه گفته شد رأى سعد سرنوشت ساز بود، چرا كه برفرض رأى طلحه و زبير به امام، و رأى عبدالرحمن بن عوف به عثمان بود، اما در اين ميان سعد بود كه نقش مهمى را ايفا مى كرد، زيرا از يك طرف با عثمان و بنى اميّه، و از طرف ديگر با امام على(عليه السلام) و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فاميل بود، لذا رأى وى سرنوشت ساز بود و به همين دليل، امام علاوه بر اتمام حجت عمومى با اهل شورا، به صورت خصوصى نيز با سعد اتمام حجت كرد. پس، ضربه سعد كمتر از ضربه طلحه و زبير به امام نبود، چرا كه سعد با رأى به عثمان، دوباره امام را خانه نشين كرد و حكومت عثمان را امضا كرد. هم چنين ردّ كردن نامه معاويه و عدم همكارى سعد با وى به دليل محبت و تمايل سعد به امام نبوده، بلكه به تصريح خود سعد به خاطر مقام خلافت بوده و اين كه خود را مستحق خلافت مى دانست.(77)
بنابراين، چنين مقايسه اى صحيح نمى باشد و براى قضاوت در مورد عملكرد افراد، بايد زمان و مكان و شرايط آن شخص را بسنجيم. با اين اوصاف، دليلى وجود ندارد كه ضبط «لضغنه» را نادرست بدانيم.
دفاع محتمل از نظريه محقق تسترى
نكته بسيار مهمى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه بخش اول دليل چهارم محقق تسترى و اشكال ايشان به ابن ابى الحديد (كشته شدن اقوام مادرى نمى تواند دليل مناسبى براى كينه سعد باشد) اساس اقتضاى كينه سعد را زير سؤال مى برد، از طرف ديگر، سخن واقدى مبنى بر كشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد، دليل مناسبى براى اقتضاى كينه سعد خواهد بود. با توجه به اين دو مطلب اگر محقق تسترى بخواهد (با توجه به كشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد) اشكال كبروى به ابن ابى الحديد وارد كند و اصل كينه توزى در خطبه شقشقيه را زير سؤال برد بايد اين گونه اشكال كند كه برفرض وجود كينه، اين نوع كينه و انگيزه كينه توزى در اكثر مهاجران (قريش) وجود داشته و به سعد اختصاصى ندارد و به يك معنا همه دشمنان حضرت على از ايشان كينه داشته به دليل قول پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) كه به امام على(عليه السلام)فرمود: «اِنّى لارحمك من ضغائن فى صدور اقوام عليك لا يظهرونها حتى يفقدونى فاذا يفقدونى خالفوا فيها.»(78) اين روايت به اين مطلب تصريح دارد كه تمامى دشمنان امام على(عليه السلام) از ايشان كينه داشته و اين عموميّت، شامل سعد نيز مى شود، پس دليل، اعمّ از مدّعا بوده، لذا معتبر نيست.
نقد دفاع
در پاسخ بايد گفت: اين سخن صحيح است كه علت اصلىِ دشمنى با آن حضرت، كينه مى باشد، ولى اثبات شىء نفى ما عدا نمى كند; به ديگر سخن، امام در مقام بيان انگيزه انحراف دشمنان خود و بعضى از صحابه به طور كلى نيست، بلكه در مقام بيان انگيزه رأى بعضى از «اعضاى شورا» به عثمان است كه تير آن كينه هايى كه پيامبر به امام على خبر داد بهوسيله يكى از اعضاى شورا به امام اصابت نمود.
جمع بندى و نتيجه
اختلاف هاى ميان شارحان اين خطبه و اختلاف برداشت آنان در مرجع ضمير به چند چيز بستگى دارد:
1- در خطبه شقشقيه بعد از «فصفا رجل منهم لضغفه و مالا الأخر لصهره» جمله «مع هن و هن» آمده است. برخى، اين «مع هن و هن» را به طلحه و زبير تفسير كرده اند.(79)اين گروه قطعاً ضمير در «لضغنه» را به سعد برمى گردانند، چرا كه امام در اين جا تمامى اعضاى شورا را بررسى كرده و خلاف بلاغت است كه امام از يك فرد (طلحه) دو مرتبه ياد كند و از سعد يادى نكند. اما كسانى كه جمله ياد شده را صفت و قيد براى «فصفا رجل منهم لضغنه» گرفته اند در تعيين مرجع ضمير «لضغنه» دچار مشكل شده اند. البته بيشتر شارحان، اين مبنا (صفت و قيد بودن جمله) را پذيرفته اند و نزاع در اين قسمت جريان دارد. حال اگر مراد از «مع هن و هن» طلحه و زبير باشد سؤال اين است كه در قضيه شورا، سعد و عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى دادند، و زبير به امام رأى داد پس چرا امام در اين جا از آن ها با كلماتى كه كنايه از امرى قبيح و زشت مى باشد ياد مى كند؟ شايد گفته شود ايراد خطبه بعد از جنگ جمل بوده لذا امام از آنان به اين صورت ياد مى كند، و اگر مراد از آن جمله، طلحه و زبير نباشد و صفت براى عبدالرحمن باشد و ضمير «لصهره» به او برگردد، پس تكليف طلحه چه مى شود چرا كه وى به عثمان رأى داده و امام در مقام مذمت و نكوهش اعضاى شورا بوده، در حالى كه طبق اين قول، امام از وى هيچ مذمتى نمى كند.
2- نكته بعدى كه در تعيين مرجع ضمير در «لضغنه» بسيار مؤثر است و ابن ابى الحديد به آن اشاره كرده، حضور و عدم حضور طلحه در روز رأى گيرى است كه اگر رواياتِ حضور طلحه در روز شورا و كينه وى نسبت به امام ثابت شود و كينه سعد ثابت نشود، ضمير به طلحه برمى گردد، و اگر روايات عدم حضور طلحه در روز شورا و كينه سعد نسبت به امام ثابت شود، ضمير به سعد برمى گردد.
3- تا به حال دلايل و قراين داخلىِ خطبه به تعيين مرجع ضمير كمك مى كرد، ولى محقق تسترى مسير بحث را عوض كرده و از راه قرينه مقابله و قراين خارجى ضمير را به سعد برمى گرداند، بدون اين كه تعيين مرجع ضمير را مبتنى بر تفسير «مع هن وهن» به طلحه و زبير يا عدم حضور طلحه درروز رأى گيرى و يا عدم كينه طلحه قرار دهد.
4 - آن چه بايد به آن توجه داشت اين است كه قدر متيقّن از انگيزه واگذارى رأى سعد به عبدالرحمن، فاميل بودن سعد با عبدالرحمن مى باشد كه اين با ضبط «بضبعه» و «بضلعه» سازگار است، زيرا علاوه بر دليل «قدر متيقّن» شايد بتوان ادعا كرد به قرينه مقابله، ضبط «بضعبه» يا «بضلعه» درست مى باشد، چرا كه امام انگيزه رأى عبدالرحمن به عثمان را دامادى وى با عثمان دانست; «لصهره» يعنى انگيزه فاميلى و تعصبات قومى باعث انحراف عبدالرحمن از امام شد، و سعد نيز به دليل تعصبات قومى (چون پسر عموى عبدالرحمن بود) رأى خود را به عبدالرحمن واگذار كرد و به امام رأى نداد، لذا اين نكته باعث مى شود كه ضبط «بضبعه» يا «بضلعه» صحيح به نظر برسد. با اين حال بحث اين است كه آيا انگيزه انحراف سعد از امام، كينه اوست يا خير؟ كه اثبات اين كينه نيز بعيد و دور نيست و به احتمال بسيار قوى مرجع ضمير، سعد بن ابى وقاص مى باشد، كه در هر سه ضبط، توجيه و مؤيد تاريخى دارد.
مواضع سعد در دوران خليفه سوم
پس از رأى غير مستقيم سعد به عثمان و بيعت وى با عثمان، او مواضع بسيار تند و خشنى نسبت به امام اعمال مى كرد، كه به آن ها اشاره مى شود:
سؤال انحرافى!
اصبغ بن نباته مى گويد: «روزى اميرالمؤمنين (در مسجد) سخنرانى مى كرد و مى فرمود: «سَلُونى قَبل اَن تَفْقِدونى.» به خدا سوگند از هر چه بپرسيد من شما را از آن آگاه مى سازم. در اين ميان، سعد بن ابى وقاص بلند شد و گفت: اى اميرالمؤمنين! سلام بر تو، مرا از تعداد موهاى سر و صورتم آگاه ساز، امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند از امرى سؤال كردى كه خليلم رسول خدا مرا به اين رويداد آگاه ساخته بود كه تو چنين سؤالى مى كنى، در زير هر موى سر و صورت تو شيطان نشسته است و هم چنين در خانه تو بزى است كه فرزندم حسين را مى كشد (مراد امام عمربن سعد بود). اَصْبَغ مى گويد: در آن جلسه، عُمَر بن سعد رو به روى پدرش چهار دست و پا راه مى رفت».(80)
علامه مجلسى درباره سند اين حديث مى فرمايد: اين روايت به سند معتبر از اصبغ بن نباته نقل شده است.(81)
دو نكته درباره اين حديث بايد روشن شود:
1- ممكن است گفته شود اين گفتار در زمان خلافت حضرت امام على(عليه السلام) است، زيرا سعد، امام را با لفظ اميرالمؤمنين خطاب كرد، اما به قرينه ذيل روايت، اين سخن صحيح نيست، چرا كه طبق روايت، عمر بن سعد در آن هنگام كوچك بوده و چهار دست و پا حركت مى كرده در حالى كه عُمَر بن سعد در زمان خلافت امام على(عليه السلام) به اندازه اى بزرگ شده بود كه اخبار حَكَميت و صفين و ... را براى پدرش سعد آورده و او را تحريك به تصرّف خلافت مى نمود(82) پس نمى توان گفت اين حديث در دوران خلافت امام صادر شده است.
گويا لفظ اميرالمؤمنين از خود راوى (اصبغ) مى باشد، اما اين كه اين رخداد در دوران خليفه دوم يا سوم بوده، قراين به دست آمده نشان مى دهد كه در دوران خليفه سوم و بعد از بركنارى سعد از حكمرانى كوفه است، زيرا عمر بن سعد در روز وفات خليفه دوم به دنيا آمد.(83)
2- در پرسش سعد دو احتمال وجود دارد: نخست اين كه استفهام سعد از امام، حقيقى است، دوم اين كه پرسش سعد از امام، صورى و به انگيزه تمسخر است.
با توجه به روحيات و مواضع سعد نسبت به امام، احتمال دوم، صحيح به نظر مى رسد، زيرا وى از امام كينه به دل داشته، به آن حضرت حسادت مىورزيد و همواره منتظر فرصتى بود كه اين حسادت را ابراز كند. گواه براين مدعا اين است كه اگر واقعاً پرسش سعد حقيقى بود، امام اين چنين به وى پاسخ نمى داد، زيرا شأن امام اين نيست كه اين گونه و به شدّت پاسخ كسى را بدهد، پس، از پاسخ امام معلوم مى شود كه پرسش سعد، حقيقى نبوده، بلكه مجازى و به انگيزه تمسخر و استهزا بوده است.
دفاع سعد از عثمان و برخورد تند او با امام [علیه السلام]
در دوره محاصره عثمان اتفاقات گوناگونى افتاد و سعد نيز نقش مؤثرى در اين وقايع و دفاع از عثمان داشت.
جماعتى از مردم مدينه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند كه سعد و ابو هريره و زيد بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان كسى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.(84)
عثمان كه با افزايش فشار شورشيان روبه رو شد، شخصى را نزد سعد فرستاد و به او چنين سفارش كرد: «على را ملاقات كن و حال و وضع مرا براى او تشريح كن، براى او از خدا و قيامت بگو ... شايد به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد على رفتم و با او سخن گفتم، ولى او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمويت كشته مى شود؟ گفت: شورش به من هيچ ارتباطى ندارد».(85)
زمانى كه حلقه محاصره تنگ تر شده بود بار ديگر عثمان شخصى را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شكايت كرد. سعد با عصبانيت روانه مسجد شد، على را ديد كه در مسجد نشسته و شمشيرى روى دو زانوى خود گذاشته، سعد مى گويد: «روبه روى او به گونه اى نشستم كه زانويم را روى زانوى وى گذاشتم .به او گفتم: از خدا بترس، پسر عمويت در خطر كشته شدن است، او گفت به من ارتباطى ندارد. بر كلامم پا فشارى كردم كه ناگهان على گوش مرا محكم گرفت...».(86)
سعد در مكانى به نام «موضع الجنائز» در مدينه ايستاد و طى سخنانى در دفاع از عثمان چنين گفت: «اى مردم! اين دو دست من در مقابل درخواست هايتان از عثمان، هر چه مى خواهيد مرا شلاق بزنيد، ولى دست از اين كار برداريد». سپس وارد مسجد شد و امام را ديد كه كنار منبر پيامبر نشسته و شمشيرش را بر زانويش گذاشته است. سعد (با بى ادبى تمام) به امام روكرد و گفت: «اى على تو قاتل عثمان هستى». حضرت فرمود: «اى ابا اسحاق! كناره گيرى امّا به شيوه نيكو و پسنديده، از كينه و دورويى و بد اخلاقى بهتر است». وقتى سعد اين سخنان را شنيد از حضرت جدا شد و از مردم نيز كناره گيرى كرد و به ملك و مزرعه خود در بيرون مدينه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.(87)
سعد، از اتهام به امام در مورد عثمان، ابا نداشت، لذا وقتى پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طى نامه اى از او پرسيد كه عثمان چگونه كشته شد؟ وى در پاسخ چنين نوشت: او با شمشيرى كه عايشه آن را بركشيد و طلحه آن را تيز كرد و على آن را زهر آلود كرده ... كشته شد».(88) او اين سخن را در پاسخ سؤال حارث بن خليف نيز گفت.(89)
چنان كه بيان شد جماعتى از مردم مدينه به پا خاسته و آماده دفاع از عثمان شدند كه سعد و ابوهريره و زيدبن ثابت از آن جمله بودند. عثمان فردى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.(90) با اين حال و با توجه به سخن سعد به عبدالرحمن در روز شورا كه «من على را بيشتر از عثمان دوست دارم» و با توجه به روابط نامناسب بين عثمان و سعد، جاى اين سؤال است كه سعد به چه انگيزه اى از عثمان دفاع مى كرد، به گونه اى كه نام وى در تاريخ به عنوان يكى از كسانى كه به عثمان تعصب داشتند، ثبت شده است(91) و در اين دفاع با امام على آن برخوردها را انجام مى داد؟ آيا جواب اين پرسش چيزى جز كينه و عداوت وى با امام و خلافت وى مى باشد؟!