امام(ع) در برخورد با معاويه
امير مؤمنان(ع) در مراسم بيعت مردم با او متعهد شد كه به كتاب خدا و روش پيامبر اسلام(ص) عمل كند. ولى با وجود معاويه كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود عمل به اين شرط حداقل در بخش وسيعى از قلمرو حكومت حضرت غير ممكن بود. لذا آن حضرت پس از سركوب فتنه ناكثين تمام تلاش و كوشش خود را براى بركنار نمودن معاويه به كار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانى و نظريات، حضرت على عليهالسلام حاكم شرعى و قانونى مسلمانان بود و معاويه بايد به دستور او در باره كنارهگيرى از حكومت شام تسليم شود. ولى او كه آرزوى زمامدارى و خلافت مسلمانان را از سالهاى قبل در سر مىپروراند حاضر به تسليم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت على عليهالسلام ابتدا سعى كرد از هر وسيله ممكن استفاده كند تا شايد بتواند معاويه را تسليم خواستههاى مشروع خود نمايد و از خونريزى و كشته شدن مسلمانان جلوگيرى نمايد. ابتدا جرير بنعبداللَّه را كه سابقه دوستى و رفاقت با معاويه داشت براى گرفتن بيعت از معاويه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولى معاويه از حسن نيت و صداقت امام(ع) نهايت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دليل اينكه در آن زمان آمادگى كامل براى مقابله با حضرت على عليهالسلام را نداشت و از نظر تبليغاتى در وضعيت مناسبى به سر نمىبرد به سياست وقتكشى روى آورد و حدود چهار ماه جرير بنعبداللَّه را در شام نگه داشت و هر روز به بهانههاى مختلف از دادن پاسخ صريح به او خوددارى مىكرد.[46] در اين مدت معاويه توانست عمروعاص را با وعده و وعيد با خود همراه كند. عبيداللَّه بنعمر را به سوى خود جذب كند. سران قبايل را در شام با خود موافق كند و سرانجام از مردم شام براى خود بيعت بگيرد و آنها را براى جنگ با حضرت على عليهالسلام آماده نمايد.
پس از بازگشت جرير و شكست مأموريت او حضرت على عليهالسلام آماده نبرد با معاويه شد ولى با اين حال دست از تلاشهاى خود براى دستيابى به راه حل مسالمتآميز برنداشت. آن حضرت بارها به سوى معاويه نامه نوشت و نماينده اعزام كرد. ولى معاويه كسى نبود كه تسليم حق شود و بتواند از حبّ رياست و مقام بگذرد. پس از اينكه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به ياران خود دستور داد كه آغازكننده نبرد نباشند.
در ابتداى نبرد معاويه به انگيزه از پاى در آوردن ياران امام عليهالسلام آب را بر روى آنها بست ولى پس از آنكه ياران امام(ع) با فداكارى و جانفشانى آب را به تصرف خود در آوردند، امير مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نمايد و آب را بر روى آنان ببندد.
امام عليهالسلام هنگامى كه مالك اشتر را پيشاپيش سپاه خود به منطقه صفين اعزام مىكرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اينكه تو آغازگر نبرد باشى مگر اينكه آنها شروع به جنگ نمايند، تا اينكه در مقابل آنان قرارگيرى و سخنانشان را بشنوى. مبادا دشمنى تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار كند قبل از اينكه آنان را دعوت (به حق) كنى و هر گونه بهانه و عذرى را به طور مكرر بر آنها ببندى.»[47]
حضرت على(ع) سپاه شام را به سوى قرآن دعوت كرد ولى حاضر نشدند به حكم قرآن تن در دهند.[48] امير مؤمنان در طول جنگ صفين در حدود 10 نامه به معاويه نوشت و او را به صلح فرا خواند كه به خاطر طولانى شدن بحث از ذكر آنها خوددارى مىكنيم. در نهجالبلاغه خطبه 198 آمده است امير مؤمنان(ع) هنگامى كه در جنگ صفين مشاهده كرد كه يارانش در مقابل فحاشى لشكر معاويه، اقدام به فحاشى مىكنند، فرمود:
«من براى شما نمىپسندم كه دشنام دهنده باشيد، ولى اگر شما كارهاى آنها را توصيف كنيد و حالشان را باز گوييد در گفتار راستتر و در بركنارى خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جاى دشنام دادن به آنها، بگوييد: بارخدايا! خونهاى ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنها صلح و آشتى برقرار فرما و آنان را از گمراهى به هدايتشان رسان تا هر كس حق را ندانسته، بشناسد و هر كس حريص در كجروى و دشمنى است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنكه حضرت على عليهالسلام در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت شد و از صفين به كوفه بازگشت، در نزديكى كوفه كم كم گروهى از ياران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نيم فرسنگى كوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. اين گروه بعدها به حروريه نيز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهلترين، متعصبترين، پرخاشگرترين و خشنترين افراد نسبت به حضرت على(ع) بودند، كه به هيچ وجه حاضر به پذيرش و تسليم در مقابل سخنان حق امام على(ع) نشدند. آنها اشكالاتى به حضرت على(ع) وارد مىكردند و امام(ع) با دقت به تمام اشكالات آنها پاسخ مىداد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول كشيد و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدايت آنان مىپرداخت. آنها در اعتراضهاى خود به هيچ وجه رعايت ادب را نمىكردند و از ناسزاگويى، هتاكى و ... نسبت به امام(ع) خوددارى نمىكردند. با اين حال حضرت على(ع) در مقابل آنان در نهايت بردبارى و تحمل رفتار مىكرد و از هر گونه اقدام خشونتبارى كه به تحريك احساسات آنها بيانجامد، به شدت پرهيز مىنمود و تنها زمانى به نبرد با آنها پرداخت كه در مقابل حضرت به جنگ و خونريزى و حركت مسلحانه اقدام كردند. امير مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدرى مهربان در نهايت عطوفت، مهربانى و رحمت رفتار مىكرد تا در حدّ امكان آنان را هدايت كند و از گمراهى نجات بخشد و با همين روش توانست دو سوم آنها را جدا كند و تنها با يك سوم باقيمانده مجبور به نبرد شد.
در اينجا به بخشى از اقدامات خشن خوارج و تلاشهاى دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره مىكنيم.
نمونهاى از كارهاى خوارج
سعى در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حكومت حضرت على عليهالسلام اين بود كه آنان با حضور در مسجد و عدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار مىكردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مىپرداختند. يك روز كه امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبداللَّه بنكواء با صداى بلند اين آيه را تلاوت كرد:
«و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ منالخاسرين؛[50] هر آينه به تو و به پيامبران پيش از تو وحى شد كه اگر شرك ورزى، عملت تباه مىشود و از زيانكاران خواهى بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابنكواء سكوت كرد تا آيه را تمام كرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابنكواء بار ديگر همان آيه را تلاوت كرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سكوت كرد. سرانجام پس از اينكه چند بار اين عمل تكرار شد امام(ع) اين آيه را تلاوت كرد:
«فاصبر ان وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يؤمنون؛[51]صبر كن به درستى كه وعده خدا حق است و كارهاى افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.»
با تلاوت اين آيه ابنكواء ساكت شد و حضرت نماز را به پايان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانى امام(ع)
روزى امام عليهالسلام در مسجد كوفه براى مردم سخنرانى مىكرد. در بين صحبتهاى امام(ع)، از گوشه مسجد يكى از خوارج به پا خاست و با صداى بلند، شعار «لا حكم الا للَّه» را سر داد. به دنبال شعار او يكى ديگر از خوارج از گوشه ديگر مسجد همين عمل را تكرار كرد وپس از آن گروهى برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتى صبر كرد تا آنهاساكت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقى است، ولى آنان اهداف باطلى را دنبال مىكنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتى با ما هستيد از سه حق برخورداريد: (و جسارتها و بىادبيهاى شما موجب نمىشود تا شما را از اين حقوق محروم كنيم)اول اينكه از ورود شما به مساجد جلوگيرى نمىكنيم و دوم اينكه حقوقتان را از بيتالمال قطع نمىكنيم و سوم اينكه تا اقدام به جنگ نكنيد با شما نبرد نمىكنيم».[53]
روز ديگرى كه امام(ع) در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود يكى از خوارج شعار «لاحكمالاللَّه» را با صداى بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقى است كه آنها مقصود باطلى از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سكوت كنند با آنان مانند ديگران رفتار مىكنيم و اگر سخن بگويند، پاسخ مىگوييم و اگر شورش كنند با آنها نبرد مىكنيم»[54].
روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد و شعار يادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تكرار كرد و اين بار گفت: لا حكم الا للَّه و لوكره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حكومت خدا را مكروه نمىشمارم ولى منتظر حكم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اينها اين همه مهلت و آزادى مىدهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمىكنيد؟» فرمود:
«آنان نابود نمىشوند، گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقى هستند و به همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود»[55].
ناسزاگويى به امام(ع)
نقل شده است كه حضرت على عليهالسلام در ميان اصحابش نشسته بود، زن زيبايى از آنجا عبور كرد و توجه حاضران را به خود جلب كرد، امام(ع) فرمود: «چشمان اين مردان سخت در طلب است و اين مايه تحريك و هيجان است. بنابراين هر گاه يكى از شما نگاهش به زن زيبايى افتاد با همسر خود آميزش كند چرا كه اين زنى است همچون آن. يكى از خوارج كه حاضر بود با شنيدن سخن حضرت گفت خداوند اين كافر! را بكشد، چقدر دانا و فقيه است!» اصحاب يورش بردند كه او را بكشند، امام فرمود: «آرام باشيد! جواب دشنام، دشنام است يا گذشت از گناه؟».[56]
هنگامى كه حضرت على عليهالسلام براى مردم سخنرانى مىكرد، عبداللَّه بنكواء گفت: «خداوند تو شيطان را بكشد! چه فهيم و چه فصيح هستى!»
و نيز روايت شده كه روزى ابنكواء در مصرف آب براى وضو زيادهروى كرد. حضرت على(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف كردى!» ابنكواء با جسارت و بىادبى پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بيشتر است».[57]
اقدامات حضرت على عليهالسلام براى هدايت خوارج
آنچه گفته شد نمونهاى از برخوردهاى جاهلانه، گستاخانه و بىادبانه خوارج با حضرت على عليهالسلام بود كه امام(ع) در نهايت بردبارى، خويشتندارى، رأفت و عطوفت با آنان برخورد مىكرد. كارهاى جاهلانه خوارج هيچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نمايد يا از حقوق اجتماعى و سياسى محرومشان سازد. وضعيت به همين صورت مىگذشت تا اينكه خوارج در صدد سازماندهى براى آشوب و قيام مسلحانه بر آمدند، در اين مرحله نيز امير مؤمنان در حد ممكن از هيچ تلاش و كوششى براى هدايت آنان خوددارى نكرد و به هر وسيلهاى كه احتمال مىداد آنها را از خواب غفلت بيدار كند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت على(ع) براى هدايت خوارج كارهاى متعددى انجام داد. يكى از اقدامات حضرت ملاقاتهاى خصوصى بود كه با رهبران آنها انجام مىداد. در اين ملاقاتها امام(ع) سعى مىكرد شبهات آنان را پاسخ گويد و متوجه اشتباهاتشان نمايد تا از راهى كه انتخاب كردهاندبازگردند.[58]
ديگر از اقدامات حضرت على(ع) فرستادن اشخاص وجيه و سرشناس براى هدايت و راهنمايى آنها بود تا شايد شخصيت آنان خوارج را به فكر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نمايد. براى اين منظور ابنعباس را كه در بحث و گفتگو مهارت زيادى داشت به سوى آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشكالاتشان را پاسخ گويد[59] و پس از او بزرگانى همچون صعصعة بنصوحان، زياد بننضر را براى نصيحت آنان فرستاد ولى سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بيدار كند و بدون نتيجه به سوى امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. در اين گفتگو سخنان زيادى بين آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پايان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نمايد. امام نيز بدون اشاره به گناه خاصى در پيشگاه خداوند توبه كرد. بدينسان خوارج به كوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به كوفه اشعث بنقيس خدمت امام(ع) رسيد و گفت شايع شده است كه شما از پيمان خود برگشتهايد و حكميت را كفر و گمراهى مىدانيد. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر كس مىانديشد كه من از پيمان تحكيم بازگشتهام دروغ مىگويد و هر كس آن را گمراهى بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار ديگر با شعار «لا حكم الا للَّه» مسجد را ترك كرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار ديگر امام(ع) تلاشهاى خود را براى هدايت آنان از سر گرفت و در مناظرهاى كه با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوى خود جذب كند.
پس از آن ابنعباس را بار ديگر نزد آنان فرستاد ولى خوارج به عناد و لجاجت روى آورده بودند و تصميم به تسليم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهاى امام(ع) كمتر نتيجه مىداد.[61] دريكى از مذاكراتى كه حضرت على(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بين خودانتخاب كنند و خود نيز به همين تعداد جدا كرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پايان اينگفتگو عبداللَّه بنكواء كه از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به ياران حضرت پيوست.[62]
پس از اعلام نتيجه حكميت، امام عليهالسلام مخالفت خود را با آن اعلام كرد و از مردم خواست براى جنگ با معاويه در نخيله لشكرگاه امام(ع) اجتماع كنند.[63] از سوى ديگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست براى جنگ با معاويه به سپاه او بپيوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شايسته رهبرى و امامت نمىدانيم.[64]
در اين ميان به امام عليهالسلام گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبداللَّه بنوهب راسبى بهدور هم گرد آمدهاند و به عنوان امر به معروف و نهى از منكر تصميم بر قيام مسلحانهگرفتهاند و به اين منظور نامهاى به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوتكردهاند كه هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در كنار خيبر بپيوندند و خوارج بصرهنيز اعلام آمادگى كردهاند.[65] بر همين اساس گروهى از ياران امام(ع) اصرار ورزيدند كهپيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام(ع) به پيشنهاد آنان اهميت ندادوفرمود:
«آنان را رها سازيد و سراغ گروهى برويد كه مىخواهند در روى زمين شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگى بگيرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخيله به مقصد شام از شهر انبار، شاهى، دباها عبور كردند تا به دمما رسيدند.[67] در همين حال كه سپاه امام(ع) به سوى شام در حركت بود به آن حضرت گزارش رسيد كه خوارج عبداللَّه بنخباب بنارت و همسر باردارش را به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بوده است به قتل رساندهاند. خوارج هر كس را كه از آن طرف عبور مىكرد، نظرش را در باره حكميت سؤال مىكردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را مىكشتند. امير مؤمنان(ع) چون از قتل عبداللَّه آگاه شد، حارث بنمرّة را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحى از جريان بياورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را كشتند. قتل سفير امام(ع) بسيار بر تأثر حضرت افزود. در اين موقع گروهى به حضور امام رسيدند و گفتند: «آيا صحيح است كه با وجود چنين خطرى كه پشت گوش ما وجود دارد به سوى شام برويم و زنان و فرزندان خود را در ميان آنانبگذاريم؟»[68]
با اين وضع امام(ع) نمىتوانست كوفه را تنها و بىدفاع رها كند، لذا تصميم به مقابله با خوارج گرفت و به سوى نهروان حركت كرد.[69] نزديك نهروان شخصى را به سوى آنها فرستاد كه از انگيزه آنان سؤال كند. خوارج گفتند: «ما با على سخن نمىگوييم زيرا مىترسيم ما را همچون «ابنكواء» و ديگران با سخنان زيباى خويش گمراه كند.» آنگاه حضرت على(ع) طى نامهاى آنها را نصيحت كرد و از آنان خواست قاتلان عبداللَّه را تحويل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسيله قيس بنسعد و ابوايوب انصارى نزد آنان فرستاد. ابوايوب و قيس بنسعد هر كدام جداگانه به نصيحت خوارج پرداختند ولى سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام عليهالسلام پس از آرايش سپاه خويش، در بخش سوارهنظام پرچم امانى برافراشت و به ابوايوب انصارى دستور داد كه فرياد زند:
«راه بازگشت باز است و كسانى كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته مىشود و هر كس وارد كوفه گردد يا از اين گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ريختن خون شمانداريم.»[72]
در اينجا نيز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشكالات آنها را يك يك با سعه صدر و بردبارى پاسخ داد. در اثر تلاشهاى آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه كردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در اين جنگ نيز به ياران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حكومت حضرت على(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانى است و برخورد تند و خشن حالت استثنايى دارد و تنها از روى ناچارى انجام مىشود. البته بايد توجه داشت كه اگر گروهى در مقابل حكومت آن حضرت اقدام به حركت مسلحانه مىنمودند يا به جان و مال و حقوق ديگران تجاوز مىكردند تا مرتكب جرمى مىشدند كه مستحق مجازات و كيفر بود يا با دشمن همكارى مىكردند، اميرالمؤمنين(ع) در مقابل آنان به شديدترين وجه اقدام مىنمود.
پي نوشتها
[45]. محمد بنجرير طبرى، همان، ج3، ص560؛ جعفر سبحانى، همان، ص441، يعقوبى، تاريخ يعقوبى، دار صادر، بيروت، ج2، ص184.
[46]. رسول جعفريان، سيره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص282.
[47]. نصر بنمزاحم، وقعة صفين، منشورات مكتبه آيتاللَّه مرعشى نجفى، ص153؛ ابناعثم الفتوح، دارالندوة الجديدة، ج2،ص490.
[48]. ابنابىالحديد، همان، ج5، ص196 195.
[49]. يعقوبى، همان، ج2، ص191؛ رسول جعفريان، همان، ص308.
[50]. سوره زمر، 65.
[51]. سوره روم، 60.
[52]. محمد بنجرير طبرى، همان، ج4، ص54 بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.
[53]. بلاذرى، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، تحقيق محمودى، ج2، ص395، محمد بنجرير طبرى، همان، ج4، ص53، جعفر سبحانى، همان، ص631 630.
[54]. طبرى، همان، ج4، ص53؛ جعفر سبحانى، همان، ص631.
[55]. جعفر سبحانى، همان، ص639.
[56]. نهجالبلاغه، حكمت 420.
[57]. محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامى، ج6، ص563.
[58]. جعفر سبحانى، همان، ص627.
[59]. همان، ص632.
[60]. ابنابىالحديد، همان، ج2، ص279 278؛ جعفر سبحانى، همان، ص636 635.
[61]. جعفر سبحانى، همان، ص638 636.
[62]. بلاذرى، همان، ج2، ص354.
[63]. همان، ج2، ص366، رسول جعفريان، همان، ص311.
[64]. رسول جعفريان، همان، ص311.
[65]. جعفر سبحانى، همان، ص648.
[66]. همان، ص650.
[67]. بلاذرى، همان، ج2، ص367؛ رسول جعفريان، همان، ص311.
[68]. جعفر سبحانى، همان، ص652.
[69]. بلاذرى، همان، ج2، ص368 362.
[70]. ابناعثم، همان، ج4، ص108 105.
[71]. بلاذرى، همان، ج2، ص370؛ رسول جعفريان، همان، ص311؛ جعفر سبحانى، همان، ص649.
[72]. ابوحنيفه دينورى، همان، ص210؛ جعفر سبحانى، همان، ص654.
[73]. ابناعثم، همان، ج4، ص125 121.
[74]. ابنابىالحديد، همان، ج2، ص272.
منبع حكومت علوى ساختار و شيوه حكومت