0

سيره اميرالمؤمنين(ع) در برخورد با مخالفان جنگ‏طلب

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

سيره اميرالمؤمنين(ع) در برخورد با مخالفان جنگ‏طلب

امام(ع) در برخورد با معاويه
امير مؤمنان(ع) در مراسم بيعت مردم با او متعهد شد كه به كتاب خدا و روش پيامبر اسلام(ص) عمل كند. ولى با وجود معاويه كه به هيچ يك از اصول انسانى، اسلامى پايبند نبود عمل به اين شرط حداقل در بخش وسيعى از قلمرو حكومت حضرت غير ممكن بود. لذا آن حضرت پس از سركوب فتنه ناكثين تمام تلاش و كوشش خود را براى بركنار نمودن معاويه به كار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانى و نظريات، حضرت على عليه‏السلام حاكم شرعى و قانونى مسلمانان بود و معاويه بايد به دستور او در باره كناره‏گيرى از حكومت شام تسليم شود. ولى او كه آرزوى زمامدارى و خلافت مسلمانان را از سالهاى قبل در سر مى‏پروراند حاضر به تسليم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت على عليه‏السلام ابتدا سعى كرد از هر وسيله ممكن استفاده كند تا شايد بتواند معاويه را تسليم خواسته‏هاى مشروع خود نمايد و از خونريزى و كشته شدن مسلمانان جلوگيرى نمايد. ابتدا جرير بن‏عبداللَّه را كه سابقه دوستى و رفاقت با معاويه داشت براى گرفتن بيعت از معاويه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولى معاويه از حسن نيت و صداقت امام(ع) نهايت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دليل اينكه در آن زمان آمادگى كامل براى مقابله با حضرت على عليه‏السلام را نداشت و از نظر تبليغاتى در وضعيت مناسبى به سر نمى‏برد به سياست وقت‏كشى روى آورد و حدود چهار ماه جرير بن‏عبداللَّه را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه‏هاى مختلف از دادن پاسخ صريح به او خوددارى مى‏كرد.[46] در اين مدت معاويه توانست عمروعاص را با وعده و وعيد با خود همراه كند. عبيداللَّه بن‏عمر را به سوى خود جذب كند. سران قبايل را در شام با خود موافق كند و سرانجام از مردم شام براى خود بيعت بگيرد و آنها را براى جنگ با حضرت على عليه‏السلام آماده نمايد.
پس از بازگشت جرير و شكست مأموريت او حضرت على عليه‏السلام آماده نبرد با معاويه شد ولى با اين حال دست از تلاشهاى خود براى دستيابى به راه حل مسالمت‏آميز برنداشت. آن حضرت بارها به سوى معاويه نامه نوشت و نماينده اعزام كرد. ولى معاويه كسى نبود كه تسليم حق شود و بتواند از حبّ رياست و مقام بگذرد. پس از اينكه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به ياران خود دستور داد كه آغازكننده نبرد نباشند.
در ابتداى نبرد معاويه به انگيزه از پاى در آوردن ياران امام عليه‏السلام آب را بر روى آنها بست ولى پس از آنكه ياران امام(ع) با فداكارى و جانفشانى آب را به تصرف خود در آوردند، امير مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نمايد و آب را بر روى آنان ببندد.
امام عليه‏السلام هنگامى كه مالك اشتر را پيشاپيش سپاه خود به منطقه صفين اعزام مى‏كرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اينكه تو آغازگر نبرد باشى مگر اينكه آنها شروع به جنگ نمايند، تا اينكه در مقابل آنان قرارگيرى و سخنانشان را بشنوى. مبادا دشمنى تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار كند قبل از اينكه آنان را دعوت (به حق) كنى و هر گونه بهانه و عذرى را به طور مكرر بر آنها ببندى.»[47]
حضرت على(ع) سپاه شام را به سوى قرآن دعوت كرد ولى حاضر نشدند به حكم قرآن تن در دهند.[48] امير مؤمنان در طول جنگ صفين در حدود 10 نامه به معاويه نوشت و او را به صلح فرا خواند كه به خاطر طولانى شدن بحث از ذكر آنها خوددارى مى‏كنيم. در نهج‏البلاغه خطبه 198 آمده است امير مؤمنان(ع) هنگامى كه در جنگ صفين مشاهده كرد كه يارانش در مقابل فحاشى لشكر معاويه، اقدام به فحاشى مى‏كنند، فرمود:
«من براى شما نمى‏پسندم كه دشنام دهنده باشيد، ولى اگر شما كارهاى آنها را توصيف كنيد و حالشان را باز گوييد در گفتار راست‏تر و در بركنارى خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جاى دشنام دادن به آنها، بگوييد: بارخدايا! خونهاى ما و آنها را حفظ كن و ميان ما و آنها صلح و آشتى برقرار فرما و آنان را از گمراهى به هدايتشان رسان تا هر كس حق را ندانسته، بشناسد و هر كس حريص در كجروى و دشمنى است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنكه حضرت على عليه‏السلام در جنگ صفين مجبور به پذيرش حكميت شد و از صفين به كوفه بازگشت، در نزديكى كوفه كم كم گروهى از ياران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نيم فرسنگى كوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. اين گروه بعدها به حروريه نيز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهل‏ترين، متعصب‏ترين، پرخاشگرترين و خشن‏ترين افراد نسبت به حضرت على(ع) بودند، كه به هيچ وجه حاضر به پذيرش و تسليم در مقابل سخنان حق امام على(ع) نشدند. آنها اشكالاتى به حضرت على(ع) وارد مى‏كردند و امام(ع) با دقت به تمام اشكالات آنها پاسخ مى‏داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول كشيد و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدايت آنان مى‏پرداخت. آنها در اعتراضهاى خود به هيچ وجه رعايت ادب را نمى‏كردند و از ناسزاگويى، هتاكى و ... نسبت به امام(ع) خوددارى نمى‏كردند. با اين حال حضرت على(ع) در مقابل آنان در نهايت بردبارى و تحمل رفتار مى‏كرد و از هر گونه اقدام خشونت‏بارى كه به تحريك احساسات آنها بيانجامد، به شدت پرهيز مى‏نمود و تنها زمانى به نبرد با آنها پرداخت كه در مقابل حضرت به جنگ و خونريزى و حركت مسلحانه اقدام كردند. امير مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدرى مهربان در نهايت عطوفت، مهربانى و رحمت رفتار مى‏كرد تا در حدّ امكان آنان را هدايت كند و از گمراهى نجات بخشد و با همين روش توانست دو سوم آنها را جدا كند و تنها با يك سوم باقيمانده مجبور به نبرد شد.
در اينجا به بخشى از اقدامات خشن خوارج و تلاشهاى دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره مى‏كنيم.
نمونه‏اى از كارهاى خوارج
سعى در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حكومت حضرت على عليه‏السلام اين بود كه آنان با حضور در مسجد و عدم شركت در نماز، مخالفت خود را اظهار مى‏كردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهاى تند مى‏پرداختند. يك روز كه امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبداللَّه بن‏كواء با صداى بلند اين آيه را تلاوت كرد:
«و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من‏الخاسرين؛[50] هر آينه به تو و به پيامبران پيش از تو وحى شد كه اگر شرك ورزى، عملت تباه مى‏شود و از زيانكاران خواهى بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابن‏كواء سكوت كرد تا آيه را تمام كرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن‏كواء بار ديگر همان آيه را تلاوت كرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سكوت كرد. سرانجام پس از اينكه چند بار اين عمل تكرار شد امام(ع) اين آيه را تلاوت كرد:
«فاصبر ان وعد اللَّه حق و لا يستخفنّك الذين لا يؤمنون؛[51]صبر كن به درستى كه وعده خدا حق است و كارهاى افراد غير مؤمن تو را خشمگين نسازد.»
با تلاوت اين آيه ابن‏كواء ساكت شد و حضرت نماز را به پايان رساند.[52]
اغتشاش در سخنرانى امام(ع)
روزى امام عليه‏السلام در مسجد كوفه براى مردم سخنرانى مى‏كرد. در بين صحبتهاى امام(ع)، از گوشه مسجد يكى از خوارج به پا خاست و با صداى بلند، شعار «لا حكم الا للَّه» را سر داد. به دنبال شعار او يكى ديگر از خوارج از گوشه ديگر مسجد همين عمل را تكرار كرد وپس از آن گروهى برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتى صبر كرد تا آنهاساكت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقى است، ولى آنان اهداف باطلى را دنبال مى‏كنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتى با ما هستيد از سه حق برخورداريد: (و جسارتها و بى‏ادبيهاى شما موجب نمى‏شود تا شما را از اين حقوق محروم كنيم)اول اينكه از ورود شما به مساجد جلوگيرى نمى‏كنيم و دوم اينكه حقوقتان را از بيت‏المال قطع نمى‏كنيم و سوم اينكه تا اقدام به جنگ نكنيد با شما نبرد نمى‏كنيم».[53]
روز ديگرى كه امام(ع) در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود يكى از خوارج شعار «لاحكم‏الاللَّه» را با صداى بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقى است كه آنها مقصود باطلى از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سكوت كنند با آنان مانند ديگران رفتار مى‏كنيم و اگر سخن بگويند، پاسخ مى‏گوييم و اگر شورش كنند با آنها نبرد مى‏كنيم»[54].
روزى يكى از خوارج وارد مسجد شد و شعار يادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تكرار كرد و اين بار گفت: لا حكم الا للَّه و لوكره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حكومت خدا را مكروه نمى‏شمارم ولى منتظر حكم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اينها اين همه مهلت و آزادى مى‏دهيد؟ چرا ريشه آنان را قطع نمى‏كنيد؟» فرمود:
«آنان نابود نمى‏شوند، گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقى هستند و به همين حال تا روز رستاخيز خواهند بود»[55].
ناسزاگويى به امام(ع)
نقل شده است كه حضرت على عليه‏السلام در ميان اصحابش نشسته بود، زن زيبايى از آنجا عبور كرد و توجه حاضران را به خود جلب كرد، امام(ع) فرمود: «چشمان اين مردان سخت در طلب است و اين مايه تحريك و هيجان است. بنابراين هر گاه يكى از شما نگاهش به زن زيبايى افتاد با همسر خود آميزش كند چرا كه اين زنى است همچون آن. يكى از خوارج كه حاضر بود با شنيدن سخن حضرت گفت خداوند اين كافر! را بكشد، چقدر دانا و فقيه است!» اصحاب يورش بردند كه او را بكشند، امام فرمود: «آرام باشيد! جواب دشنام، دشنام است يا گذشت از گناه؟».[56]
هنگامى كه حضرت على عليه‏السلام براى مردم سخنرانى مى‏كرد، عبداللَّه بن‏كواء گفت: «خداوند تو شيطان را بكشد! چه فهيم و چه فصيح هستى!»
و نيز روايت شده كه روزى ابن‏كواء در مصرف آب براى وضو زياده‏روى كرد. حضرت على(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف كردى!» ابن‏كواء با جسارت و بى‏ادبى پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بيشتر است».[57]
اقدامات حضرت على عليه‏السلام براى هدايت خوارج
آنچه گفته شد نمونه‏اى از برخوردهاى جاهلانه، گستاخانه و بى‏ادبانه خوارج با حضرت على عليه‏السلام بود كه امام(ع) در نهايت بردبارى، خويشتن‏دارى، رأفت و عطوفت با آنان برخورد مى‏كرد. كارهاى جاهلانه خوارج هيچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نمايد يا از حقوق اجتماعى و سياسى محرومشان سازد. وضعيت به همين صورت مى‏گذشت تا اينكه خوارج در صدد سازماندهى براى آشوب و قيام مسلحانه بر آمدند، در اين مرحله نيز امير مؤمنان در حد ممكن از هيچ تلاش و كوششى براى هدايت آنان خوددارى نكرد و به هر وسيله‏اى كه احتمال مى‏داد آنها را از خواب غفلت بيدار كند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت على(ع) براى هدايت خوارج كارهاى متعددى انجام داد. يكى از اقدامات حضرت ملاقاتهاى خصوصى بود كه با رهبران آنها انجام مى‏داد. در اين ملاقات‏ها امام(ع) سعى مى‏كرد شبهات آنان را پاسخ گويد و متوجه اشتباهاتشان نمايد تا از راهى كه انتخاب كرده‏اندبازگردند.[58]
ديگر از اقدامات حضرت على(ع) فرستادن اشخاص وجيه و سرشناس براى هدايت و راهنمايى آنها بود تا شايد شخصيت آنان خوارج را به فكر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نمايد. براى اين منظور ابن‏عباس را كه در بحث و گفتگو مهارت زيادى داشت به سوى آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشكالاتشان را پاسخ گويد[59] و پس از او بزرگانى همچون صعصعة بن‏صوحان، زياد بن‏نضر را براى نصيحت آنان فرستاد ولى سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بيدار كند و بدون نتيجه به سوى امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ايشان به گفتگو پرداخت. در اين گفتگو سخنان زيادى بين آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پايان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نمايد. امام نيز بدون اشاره به گناه خاصى در پيشگاه خداوند توبه كرد. بدينسان خوارج به كوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به كوفه اشعث بن‏قيس خدمت امام(ع) رسيد و گفت شايع شده است كه شما از پيمان خود برگشته‏ايد و حكميت را كفر و گمراهى مى‏دانيد. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر كس مى‏انديشد كه من از پيمان تحكيم بازگشته‏ام دروغ مى‏گويد و هر كس آن را گمراهى بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار ديگر با شعار «لا حكم الا للَّه» مسجد را ترك كرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار ديگر امام(ع) تلاشهاى خود را براى هدايت آنان از سر گرفت و در مناظره‏اى كه با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوى خود جذب كند.
پس از آن ابن‏عباس را بار ديگر نزد آنان فرستاد ولى خوارج به عناد و لجاجت روى آورده بودند و تصميم به تسليم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهاى امام(ع) كمتر نتيجه مى‏داد.[61] دريكى از مذاكراتى كه حضرت على(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بين خودانتخاب كنند و خود نيز به همين تعداد جدا كرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پايان اين‏گفتگو عبداللَّه بن‏كواء كه از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به ياران حضرت پيوست.[62]
پس از اعلام نتيجه حكميت، امام عليه‏السلام مخالفت خود را با آن اعلام كرد و از مردم خواست براى جنگ با معاويه در نخيله لشكرگاه امام(ع) اجتماع كنند.[63] از سوى ديگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست براى جنگ با معاويه به سپاه او بپيوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شايسته رهبرى و امامت نمى‏دانيم.[64]
در اين ميان به امام عليه‏السلام گزارش رسيد كه خوارج در خانه عبداللَّه بن‏وهب راسبى به‏دور هم گرد آمده‏اند و به عنوان امر به معروف و نهى از منكر تصميم بر قيام مسلحانه‏گرفته‏اند و به اين منظور نامه‏اى به همفكران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت‏كرده‏اند كه هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در كنار خيبر بپيوندند و خوارج بصره‏نيز اعلام آمادگى كرده‏اند.[65] بر همين اساس گروهى از ياران امام(ع) اصرار ورزيدند كه‏پيش از نبرد با معاويه كار خوارج را يكسره سازند. امام(ع) به پيشنهاد آنان اهميت ندادوفرمود:
«آنان را رها سازيد و سراغ گروهى برويد كه مى‏خواهند در روى زمين شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگى بگيرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخيله به مقصد شام از شهر انبار، شاهى، دباها عبور كردند تا به دمما رسيدند.[67] در همين حال كه سپاه امام(ع) به سوى شام در حركت بود به آن حضرت گزارش رسيد كه خوارج عبداللَّه بن‏خباب بن‏ارت و همسر باردارش را به جرم اينكه با عقيده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده‏اند. خوارج هر كس را كه از آن طرف عبور مى‏كرد، نظرش را در باره حكميت سؤال مى‏كردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را مى‏كشتند. امير مؤمنان(ع) چون از قتل عبداللَّه آگاه شد، حارث بن‏مرّة را روانه پادگان خوارج كرد تا گزارش صحيحى از جريان بياورد. وقتى حارث وارد جمع آنان شد تا از جريان به طور صحيح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامى و انسانى، او را كشتند. قتل سفير امام(ع) بسيار بر تأثر حضرت افزود. در اين موقع گروهى به حضور امام رسيدند و گفتند: «آيا صحيح است كه با وجود چنين خطرى كه پشت گوش ما وجود دارد به سوى شام برويم و زنان و فرزندان خود را در ميان آنان‏بگذاريم؟»[68]
با اين وضع امام(ع) نمى‏توانست كوفه را تنها و بى‏دفاع رها كند، لذا تصميم به مقابله با خوارج گرفت و به سوى نهروان حركت كرد.[69] نزديك نهروان شخصى را به سوى آنها فرستاد كه از انگيزه آنان سؤال كند. خوارج گفتند: «ما با على سخن نمى‏گوييم زيرا مى‏ترسيم ما را همچون «ابن‏كواء» و ديگران با سخنان زيباى خويش گمراه كند.» آنگاه حضرت على(ع) طى نامه‏اى آنها را نصيحت كرد و از آنان خواست قاتلان عبداللَّه را تحويل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسيله قيس بن‏سعد و ابوايوب انصارى نزد آنان فرستاد. ابوايوب و قيس بن‏سعد هر كدام جداگانه به نصيحت خوارج پرداختند ولى سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام عليه‏السلام پس از آرايش سپاه خويش، در بخش سواره‏نظام پرچم امانى برافراشت و به ابوايوب انصارى دستور داد كه فرياد زند:
«راه بازگشت باز است و كسانى كه به دور اين پرچم گرد آيند توبه آنان پذيرفته مى‏شود و هر كس وارد كوفه گردد يا از اين گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ريختن خون شمانداريم.»[72]
در اينجا نيز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشكالات آنها را يك يك با سعه صدر و بردبارى پاسخ داد. در اثر تلاشهاى آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه كردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در اين جنگ نيز به ياران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حكومت حضرت على(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانى است و برخورد تند و خشن حالت استثنايى دارد و تنها از روى ناچارى انجام مى‏شود. البته بايد توجه داشت كه اگر گروهى در مقابل حكومت آن حضرت اقدام به حركت مسلحانه مى‏نمودند يا به جان و مال و حقوق ديگران تجاوز مى‏كردند تا مرتكب جرمى مى‏شدند كه مستحق مجازات و كيفر بود يا با دشمن همكارى مى‏كردند، اميرالمؤمنين(ع) در مقابل آنان به شديدترين وجه اقدام مى‏نمود.
 

پي نوشتها

[45]. محمد بن‏جرير طبرى، همان، ج‏3، ص‏560؛ جعفر سبحانى، همان، ص‏441، يعقوبى، تاريخ يعقوبى، دار صادر، بيروت، ج‏2، ص‏184.
[46]. رسول جعفريان، سيره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص‏282.
[47]. نصر بن‏مزاحم، وقعة صفين، منشورات مكتبه آيت‏اللَّه مرعشى نجفى، ص‏153؛ ابن‏اعثم الفتوح، دارالندوة الجديدة، ج‏2،ص‏490.
[48]. ابن‏ابى‏الحديد، همان، ج‏5، ص‏196 195.
[49]. يعقوبى، همان، ج‏2، ص‏191؛ رسول جعفريان، همان، ص‏308.
[50]. سوره زمر، 65.
[51]. سوره روم، 60.
[52]. محمد بن‏جرير طبرى، همان، ج‏4، ص‏54 بحارالانوار، ج‏33، ص‏344 و ج‏41، ص‏48.
[53]. بلاذرى، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، تحقيق محمودى، ج‏2، ص‏395، محمد بن‏جرير طبرى، همان، ج‏4، ص‏53، جعفر سبحانى، همان، ص‏631 630.
[54]. طبرى، همان، ج‏4، ص‏53؛ جعفر سبحانى، همان، ص‏631.
[55]. جعفر سبحانى، همان، ص‏639.
[56]. نهج‏البلاغه، حكمت 420.
[57]. محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامى، ج‏6، ص‏563.
[58]. جعفر سبحانى، همان، ص‏627.
[59]. همان، ص‏632.
[60]. ابن‏ابى‏الحديد، همان، ج‏2، ص‏279 278؛ جعفر سبحانى، همان، ص‏636 635.
[61]. جعفر سبحانى، همان، ص‏638 636.
[62]. بلاذرى، همان، ج‏2، ص‏354.
[63]. همان، ج‏2، ص‏366، رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[64]. رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[65]. جعفر سبحانى، همان، ص‏648.
[66]. همان، ص‏650.
[67]. بلاذرى، همان، ج‏2، ص‏367؛ رسول جعفريان، همان، ص‏311.
[68]. جعفر سبحانى، همان، ص‏652.
[69]. بلاذرى، همان، ج‏2، ص‏368 362.
[70]. ابن‏اعثم، همان، ج‏4، ص‏108 105.
[71]. بلاذرى، همان، ج‏2، ص‏370؛ رسول جعفريان، همان، ص‏311؛ جعفر سبحانى، همان، ص‏649.
[72]. ابوحنيفه دينورى، همان، ص‏210؛ جعفر سبحانى، همان، ص‏654.
[73]. ابن‏اعثم، همان، ج‏4، ص‏125 121.
[74]. ابن‏ابى‏الحديد، همان، ج‏2، ص‏272.

منبع حكومت علوى ساختار و شيوه حكومت

چهارشنبه 4 خرداد 1390  10:22 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها