اميرالمؤمنين كه زبان و قلم از وصف شجاعتِ وجودى وى عاجز و از شرح حقيقت او درمانده است و خيال برگستره ى كمالاتش توان پرواز ندارد، فراتر از آن است كه سالى به نام او بتواند حظ بسيارى از رفيعى چون او، بر حضيضى چون ما نصيب نمايد; امّا تنها نامى از آن متعالى، چنان نورانيتى در قلب و روح مردم اين مرز و بوم افكنده كه پايان اين سال را به آغاز فراقى دردناك، مانند ساخته است.
محورهاى بررسى شخصيت آن امام همام، گذشته از آن كه بى نهايت متنوع و متكثر است، تلاش در شناخت هر يك از آن ها، انديشه ى ژرف نگر را در وادى حيرت انداخته، به ناتوانى و عجز خود معترف خواهد ساخت. يكى از عمده ترين فرازهاى با بركت زندگى آن حضرت، فصل اخير حيات او است كه از فتنه ى قتل عثمان و رو آوردن مردم به وى آغاز شده و به شهادت رستگارانه اش پايان مى يابد. دوران حكومت علوى، دورانى است كه در عين كوتاهى، حوادث پر دامنه اى در خود جاى داده است. مرد شصت ساله اى كه آن روز حكومت را به دست گرفت، حامل گنجينه اى از افتخارات، به دست اين ها آمده، از دوران طفوليت و رشد و نمو در دامن نبوى و بَدر و اُحد و احزاب و حنين در زمان نبى اكرم، و انزواى مقتدرانه و مظلومانه ى پس از رحلت پيامبر و عرصه هاى بى شمار ديگر كه جامعه ى ما به شدت نيازمند بازخوانى همه ى اين افتخارات و درس ها و حكمت ها است. امّا وقتى از منظر حكومت دينى به باز شناسى شخصيت اميرمؤمنان مى پردازيم، طبعاً فصل اخير زندگى حضرت اهميتى دو چندان مى يابد.
در چنين موقعيتى بى مناسبت نيست اگر گفته شود در سال على(عليه السلام)مهم ترين وظيفه و عمده ترين دست آورد، براى جامعه اى كه افتخار علويت دارد و حكومتى كه بزرگ ترين ميراث شيعيان على بن ابى طالب(عليه السلام) است، شناخت حكومت و سياست علوى و تلاش در پيروى از سيره و سنت آن امام همام در حكومت دارى مى باشد.
خاست گاه مشروعيت در حكومت دينى، نقش و جايگاه آراى مردم، حدود آزادى، نحوه ى برخورد با مخالفان سياسى، عوامل پايدارى و ناپايدارى حكومت، موضوع و عمل كرد حكومتِ دينى با فساد، عدالت اجتماعى و راهِ دست يابى به آن، نظام ادارى شايسته در يك حكومت دينى، نحوه ى برخورد حكومت با مردم خصوصاً محرومان و پا برهنگان، بايسته هاى دستگاه قضاوت، حقوق متقابل مردم و حاكم اسلامى، اهداف حكومت و صدها مسئله ى ريز و درشت ديگر كه هر كدام جوابى در خور و پاسخى شايسته، در حكومتى يافته است كه مدت آن تنها پنج سال به طول انجاميده است.
رفع مشكلات جامعه ى ما با ره نمودهاى گفتارى و سيرتى آن حضرت، مشروط به آن است كه از هر زبانى در گذريم و به وادى هم دلى با على(عليه السلام) پا نهيم. و گرنه چونان كسانى خواهيم بود كه فرمودشان: «ليس امرى و امركم واحداً انى اريدكم لِلّه و انتم تريدوننى لانفسكم»
ديگر شرط آن كه پاى در ركاب عمل و اطاعت نهاد. كه «فان اطعتمونى فانى حاملكم ان شاء اللّه على سبيل اللّه الجنة و ان كان ذا مشقة شديدة و مزاقة مريرة» كه پى آمد اين هم راهى چه شيرين و گوارا است «فانى حاملكم ان شاء اللّه على سبيل الجنة».
اين است كه اگر علوى نينديشيم و مدنيت را در علويت نجوييم و دل به اين جا و آن جا بسته باشيم و پيروى از سيره و سنت ايست ها و ايسم ها و جوامع به اصطلاح مدنى، شرقى يا غربى، ما را به بازى گرفته باشد، آيا خواهيم توانست به سيره ى علوى متحلّى شويم؟
خدايا ببخشاى اگر در عوض عرضه ى جامعه ى علوى به دنياى تشنه ى مدنيت متعالى به جامعه ى مدنى و امثال آن مباهات نموديم. آرى اگر كفور و ظلوم نبوديم، هرگز مردم دارى، عدالت مدارى، رستم سوزى، ضعيف نوازى، خدا محورى، باند گريزى، رياست ستيزى، معنويت، اخلاق، مهربانى و هر آن چه مايه ى جمال و جلال حكومت علوى بود را به حزب پرستى، باند بازى، خلق بازى و دروغ پردازى هاى ديگران نمى فروختيم و ثروت بى انتهاى خود را به باد فراموشى نمى داديم.