امام حسين (ع ) بر همه انسان هاى پس از خود تا آخر تاريخ و بر همه بشريّت و تمدّن هاى پس از خـود حـق دارد، و هـمـه هـر كـدام به گونه اى ـ مرهون و مديون اويند؛ زيرا اگر امام حسين (ع ) نبود عاشورا نبود، و اگر عاشورا نبود اسلام نمى ماند، و اگر اسلام نمانده بود تمدّن اسلامى پديد نمى آمد تا مايه اصلى تمدّن ها و پيشرفت هاى بعدى و ظهور رنسانس در غرب بشود؛ و در آن صورت اين تمدّن كنونى وجود نداشت .
آيـا بـا وجـود حـكـومـت هـايـى سـفـّاك و بـى اعـتـقـاد و تـابـع جـاهـليـّت ، كـه اصـل وحـى و نـبـوت مـحـمـدى را منكر بودند، مانند حكومت يزيد و وليد بن يزيد بن عبدالملك ... اسـلام بـر جـاى مى ماند، و به سده چهارم و پنجم مى رسيد، و آن تمدّن شكوفا و سترگ پديد مـى آمد، و آن علم و فرهنگ و ادبيّات و اخلاق و حقوق و طب و شيمى و صنعت و فيزيك و رياضيّات و تكنيك ... سامان مى يافت تا به تدريج به دست غربيان افتد و تمدّن كنونى آنان را پايه ريـزى كـنـد، و آنـان را بـه آسـتـانـه (رنـسـانـس ) بـرسـانـد، و از ظـلمـات و جهل و عقب ماندگى قرون وسطى رهايى بخشد؟ و اين همه در تاريخ مسلّم است .(63)
در ايـنـجـا بـراى جـوانـان و كسانى كه به متون تواريخ مراجعه اى ندارند، و كم كم از شناختن واقعيّات آن روزگار (و احوال و اوضاع دوران سلطنت اموى و اهداف امويان دور شده اند. خوب است خـلاصـه اى آورده شـود. فـرزندان اميه كه خلافت اسلامى را تصاحب كردند، و با تفكر و عقيده وصـايـت و امـامـت (و ايـنكه پيامبر اكرم (ص )، خود جانشين و وصى داشته است و آن وصى را به عـنـوان پـيـشـواى مـسـلمـانـان ، پـس از خـود، بـه امـر خـداونـد متعال معرفى كرده است ، تا جامعه اسلامى را براساس ملاك هاى قرآنى بسازد. و خود عالم به قـرآن و عـامـل بـه قرآن باشد)، به شدّت مبارزه مى كردند، در اين راه خون ها ريختند و جنايت ها كـردند، كه يكى از آنها واقعه كربلاست . هدف اصليشان محو اسلام از ميان بردن قرآن و حذف كامل دين خدا و نام محمّد(ص ) بود از صحنه زندگى ، و بازگرداندن مردم به دوران جاهليّت .
در اين باره به اندازه يك كتاب چند جلدى مدرك و سند در تواريخ و مدارك اسلامى وجود دارد كه نمى توان اكنون آنها را مطرح ساخت . در اينجا به چندين اشاره و مطلب كوتاه بسنده مى كنيم و همان ها واقعيّات را تا حدودى مى نماياند:
رئيس بنى اميّه ابوسفيان بود. معروف است كه وى روزى خطاب به افراد قبيله خود چنين گفت :
يـا بـنـى اءمـيـّة ! تَلَقَّفُوها تَلَقّفَ الكُرَة .(64) ـ اى فرزندان اميّه ، با خلافت اسلامى مانند توپ بازى كنيد و آن را ـ در ميان خود ـ به يكديگر پاس دهيد.
اين جمله ابوسفيان در تاريخ معروف است . و مى بينيد كه اصلاً، سخن از دين و خدا و معاد و عقيده و تـعـهـد و عـدالت و حـق و انـسـانـيـّت در كـار نـيـسـت ، بـلكـه سـخـن از فـرصـت طلبى است كه حال كه دسترسى به خلافت اسلامى (و نشستن در جاى آورنده وحى پيدا كرده ايد و بر مسلمانان و سـرزمـيـن هـاى اسلام استيلا يافته ايد)، آن را همواره در ميان خود بچرخانيد و نگذاريد از دست شما خارج گردد.
ابو سفيان در اواخر عمر نابينا شده بود. ابن عباس مى گويد:
بـه خـدا سـوگـنـد ابـوسـفيان يك منافق بود و به ظاهر اظهار مسلمانى مى كرد. روزى در محفلى بـوديـم كـه ابـوسـفـيان ـ در روزگار نابينايى ـ در آنجا بود على (ع ) نيز حاضر بود. در آن هـنـگـام مـؤ ذّن شـروع كـرد بـه اذان گـفتن ، تا رسيد به جمله (اءشهَدُ اءنّ محمداً رسولُ اللّه )، ابـوسفيان گفت : در مجلس كس غيرى هست ؟ يكى از حاضران گفت : نه ! ابوسفيان گفت : ببينيد، اين هاشمى (يعنى حضرت محمد(ص ) اسم خود را در كجا قرار داد و چگونه بالا برد. على (ع ) فـرمـود: خـدا چـشـمان تو را در مصيبت بگرياند خداوند اسم او را بالا برد، چنانكه خود فرموده است :
(وَ رَفَعنا لك ذَكرَك ) (ما نام و آوازه تو را بلند كرديم ). ابوسفيان گفت : خدا چشمان كسى را در مصيبت بگرياند كه به من گفت ، در مجلس كس غيرى نيست .(65)
از ايـن نـقـل هـاى تـاريـخـى و مـسـتـنـد دربـاره ابـوسـفـيـان بـسـيـار اسـت .(66) اصـل كـيـفـيـّت مـسلمان شدنش نيز دليل بر عدم اعتقاد اوست كه نيز معروف است . و اما فرزندش مـعـاويـه ، كـسـى اسـت كـه بـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) ـ كـه پـس از عـثـمـان حـتـى بـه قول اهل سنت نيز خليفه بود و اطاعتش واجب بود ـ آنگونه جنگيد، و پس از شهادت آن امام به دست ابـن مـُلجـَم مـُرادى اظـهار شادمانى كرد، و چه بسيار از بزرگان شيعه را، كه همه از بزرگان اسلام و از عابدان و پرهيزگاران بودند ـ مانند (حُجر بن عَدى ) ـ به شهادت رسانيد... و نور چـشـم پيامبر(ص )، و حجّت خدا، و پشتوانه عظيم ارزش هاى اسلامى ، امام حسن مجتبى ، را با سمّ شهيد كرد؛ و سرانجام مثل يزيد كسى را بر مسلمانان ـ به نام خليفه و جانشين پيامبر خدا ـ مسلّط سـاخت . و همين اقدام بس است براى روشن ساختن ماهيّت او و اهداف او، به عنوان يكى از چند چهره شاخص بنى اميّه .
و آيـا كـافى نيست براى ويران كردن بنياد اسلام كه كسى مانند يزيد خليفه شود؟ آيا معاويه فرزند خود را نمى شناخت (67)؟ آيا با وجود اشخاص بزرگ و متعهّدى در ميان امّت ، كه پـاره اى خود از اصحاب پيامبر(ص ) بودند و پيامبر اكرم را درك كرده بودند ـ صرف نظر از حـضـرت امـام حسين (ع ) ـ درست بود كه معاويه آن همه جنايت مرتكب شود (از جمله شهيد كردن امام حـسـن مـجتبى (ع )، و كشتن حُجر بن عدى ، و كشتن بسيارى ديگر از بزرگان صحابه و شيعه )، تـا بـراى مـثـل يـزيـد كـسـى از مـسـلمـانـان بـيـعـت بـگـيـرد؟ و آيـا چـرا (اصـل شـورى ) را ـ كـه مـدعـيـنـد در خـلافـت عـثـمـان بـدان عمل شده است ـ زير پا گذاشت ؟ آيا در واقع او به چه چيز معتقد بود و به چه چيز متعهّد؟
مورّخان معتبر نقل كرده اند كه حسن بصرى مى گفته است :
معاويه چهار كاركرد، كه تنها يكى از آنها بس است كه او را به هلاكت ابدى برساند:
1 ـ مسلّط شدن بر امّت اسلام با فرصت طلبى ، به كمك اشخاصى سبك سر و بى شخصيّت و اخـتـصـاص دادن حـكـومـت بـه خـود، بـدون مشورت و نظرخواهى از مردم ، با اينكه هنوز، جمعى از اصحاب پيامبر(ص ) و صاحبان فضيلت در ميان مردم بودند؛
2 ـ به خلافت رساندن فرزندش يزيد، آن ميگسار باده پرست فاجر فاسد؛
3 ـ زيـاد بـن ابـيه (زنازاده ) را فرزند پدر خويش قرار دادن ، برخلاف سخن پيامبر(ص ) كه فرموده بود: (فرزند از آن زناشويى شرعى است ، و جزاى نابكار سنگ است ).
4 ـ كـشـتـن حـُجـر بن عَدى . واى بر معاويه از كشتن حُجر و ياران حُجر (اين جمله را دو بار تكرار كرده است ).(68)
و امـا يـزيـد بـن مـعـاويـه ، تـاءمـلى كـوتـاه در گـفـتـه هـا و اعمال او ـ و گفته هاى بزرگان تاريخ اسلام درباره او ـ كافى است كه مقاصد او را روشن كند. او در سـخنان و اشعار چندى كه از وى نقل شده است ، دين و وحى و قرآن را انكار كرده است . و اما در عـمـل ، چـه از بـالاتـر كـه پـسـر پـيـامـبر(ص ) را شهيد كند، و سر بريده او را در طشت طلا گـذارد، و بـر لبـان او چـوب بـزند، و خاندان پيامبر(ص ) را آنگونه اسير كند و در شهرها و بيابان ها بگرداند. آيا چنين كسى به اين پيامبر و اين دين و اين قرآن اعتقاد دارد؟ و حافظ دين و قرآن خواهد بود؟
و يـزيـد هـمـان كـسـى اسـت كـه جـمـعـى از لشـكـر او، بـه دسـتـور او، مـردم مـديـنـه را قـتـل عـام كـردنـد، و سـپـس بـه غـارت شـهـر پـرداخـتـنـد، و اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر خود مباح ساختند، و لشكر فاسد يزيد ـ كه مانند خود او بـودنـد ـ بـه اعـمـال مـنـافـى عـفـت دسـت يـازيـدنـد، و دسـت تـعـدّى بـر امـوال و اعراض مسلمانان گشودند، و فساد و بى شرمى را به نهايت رساندند تا جايى كه در مسجد پيامبر(ص )...(69) همچنين اين لشكر سپس به مكّه رفتند، و به هنگام درگيرى با عبداللّه بن زُبير خانه خدا را نيز به منجنيق (توپ جنگى قديم ) بستند و آن را ويران ساختند.
بـسـيـارى از بـزرگـان مـسـلمين به معاويه تذكّر دادند (و حتى سخنانى تند به او گفتند)، تا يـزيـد را بـر اسـلام و مـسـلمـانـان مـسـلّط نـسـازد، از جمله احنف بن قيس (70)، كه در ضمن سخنانى خطاب به معاويه گفت :
... تـو از هـمـه بـهتر يزيد را مى شناسى ، كه شب و روز به چه چيز سرگرم ، و در پنهان و آشكارا چه مى كند، و چه عنصرى است و چكاره است ... اگر يزيد را بر حسن [(ع )] و حسين [(ع )] مـقـدّم بدارى ـ و تو خوب مى دانى اين دو بزرگوار از چه عظمتى برخوردارند ـ در نزد خدا هيچ عـذرى نـدارى ...(71) و هـنـگـامى كه اهل مدينه منوّره ـ مركز سياسى و اجتماعى و فرهنگى اسـلام در آن روزگـار، و شـهـر انـصار و اصحاب ـ تنى چند از بزرگان خود (از جمله ، عبداللّه غـَسيل الملائكه ، عبداللّه بن ابى عمرو مخزومى ، منذر بن زُبير و...) را براى شناسايى يزيد به دمشق فرستادند، آنان پس از ديدن و آزمودن يزيد، هنگامى كه به مدينه بازگشتند گفتند:
مـا از نـزد كـسـى مـى آيـيـم كـه ديـن نـدارد، مى آشامد، سرگرم نوازندگى و عيّاشى با دختران ترانه خوان است ، سگ بازى مى كند، و همدم و همنشين دزدان و اوباش است ...(72)
ايـنـها و دهها سند معتبر از اين دست ـ كه همه حاكى از واقعيّات تاريخى است ـ روشن مى سازد كه قـصـد اصـلى سـلطـنـت دمشق ، و بيعت گرفتن براى يزيد، ويرانسازى بنيان اسلام و محو قرآن كـريـم از صفحه روزگار بوده است ، تا يادى (اءشهَدُ اءن لا إ له إ لاّ اللّه ، و اءشهَدُ اءنّ محمّداً رسـولُ اللّه )، بـر جاى نماند. و از اينجا معنا و واقعيّت سخن بانوى بزرگوار، حضرت زينب كبرى (س ) بخوبى آشكار مى شود كه در ضمن سخنان خود در مجلس يزيد فرمود: (فوَ اللّه لا تـَمـحـُو ذكـرَنـا، و لا تـُمـيـتُ وَحـيـَنـا) (اى يـزيـد! بـه خـدا سـوگـنـد تـو نـمـى تـوانـى ياد آل مـحـمـد را از مـيـان بـبرى و قرآن را براندازى ). بانوى بزرگوار خود كاملاً در جريان امور بـود و از نـزديـك اوضـاع را مـى ديـد از اين رو ـ با اطمينان و قاطعيّت ـ يزيد را درصدد از ميان بردن اسلام و قرآن و برگرداندن مردم به دوران جاهليّت معرّفى فرمود، آن هم در حضور خود يـزيـد، و در مـجـلس رسـمـى دربـار دمـشـق ، بـا حـضـور رجـال دمـشق و دعوت شدگان رسمى ... و اگر جز اين بود، و فضاى سلطنت اموى شام اين امر را تـاءيـيـد نـمـى كرد، و كردار يزيد شاهدى بزرگ بر اين هدف شوم نبود، يزيد مى توانست از هـمـيـن سخن نقطه ضعفى بگيرد و با شدّت هر چه بيشتر با اين اظهارات مخالفت ورزد و آنها را رد كـنـد، و گـويـنـده سـخـن را مـحكوم سازد. اما سخن ياد شده بيان واقعيّتى بود كه فضاى آن حكومت و كردار بنى اميه آن را مثل روز، روشن ساخته بود.
ايـنـگـونه بود واقعيّت اين فرزندان ناپاك جاهليّت ، كه بر اسلام و مسلمين چيرگى يافتند، و آنـگونه عمل مى كردند. نمونه اى ديگر وليد بن يزيد بن عبدالملك مروانى بود، كه به هنگام خـلافـت خـود، قرآن كريم را به تير بست ، و خطاب به كتاب الهى گفت : (هنگامى كه نزد خدا رفـتـى بـگـو وليد مرا با تير پاره پاره كرد)(73). اين ملحد بى شرم خليفه بود، و ايـن مـاهيّت بنى اميّه و سلطنت بنى اميّه بود؛ و اين بود رفتارشان با دو يادگار هدايت ، قرآن و عـترت ، كه پيامبر اكرم (ص ) در ميان امت باقى گذاشته بود، و آن همه درباره آن دو رمز هدايت سـفـارش كـرده بـود، و فـرمـوده بود كه ديندارى و رستگارى در پيروى از قرآن و عترت است . آرى ، ايـن اسـلام سـتيزان حقيقى و جاهليّت دوستان واقعى همواره مى كوشيدند تا اسمى از اسلام نباشد و ورقى از قرآن نماند.
در ايـنـجـا توجّه به يك گفتگوى كوتاه ، ولى ژرف ، بسيار مناسب است ، تا نشان دهد كه هدف (حزب اموى ) چه بود، و عاشوراى حسينى چه كرد.
هنگامى كه امام سجّاد(ع )، پس از فاجعه كربلا، با خاندان امام حسين (ع )، به مدينه بازگشتند و در آن انـدوه بـزرگ غـرق بـودند، روزى يكى از بنى اميه (ابراهيم بن طلحة بن عبداللّه )، از روى سـرزنـش بـه آن حـضرت گفت : (مَن الغالب ؟) اكنون چه كسى غالب گشت و (پدر تو و يارانش شهيد گشتند، پس چه نتيجه اى گرفتيد؟). امام سجّاد(ع ) فرمود: (اءذا دَخَلَ وقتُ الصّلاة ، فـاءذّن و اءقـم ، تـَعـرف الغـالبَ) (هنگامى كه وقت نماز رسيد، اذان و اقامه بگو، آن وقت مى فـهـمـى چـه كـسـى غالب گشته است )، يعنى شما بنى اميه مى خواستيد اذان نماند و اءشهَد اءنّ مـحمّداً رسولُ اللّه برافتد، و حال ديدى كه نشد، پس كربلا پيروز است نه دمشق ، و حسين (ع ) پيروز است ، نه يزيد، و اسلام پيروز است نه جاهليّت .(74)
و ايـن بـخـشـى بـود از كـردار ديـن سـتـيـزانـه ايـنـان در طول تاريخ سياه هزار ماهه خويش . اكنون به بخوبى روشن مى شود كه (عاشورا) يعنى چه ، و امـام حـسـيـن (ع ) يعنى كه ... در حديث نبوى ـ چنانكه اشاره اى گذشت ـ رسيده است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (حسين منّى و اءنَا من حسين ) (حسين از من است و من از حسينم ). معناى جمله نخست روشـن اسـت ، حـسـين از من است يعنى فرزند من و نواده من است . درباره معناى جمله دوم (من از حسينم گـفـتـه اند، يعنى بقاى دين من و آيين من به وسيله حسين است ؛ و دين اسلام از حسين (ع ) قوّت مى گيرد، و با شهادت او از نابودى مصون مى گردد و باقى مى ماند. و از اينجاست كه گفته اند: دين اسلام ، (محمّدىّ الحدوث ) و (حسينىّ البقاء) است ، كه اگر شهادت عاشورا ـ با آن ابعاد ويـژه ـ نـبـود، در اثـر حـكومت كسانى مانند يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد بن عبدالملك و... ـ بـه مـرور زمـان ـ اثـرى از اسلام و قرآن بر جاى نمى ماند. حديث مذكور در مدارك شيعه و سنى آمـده اسـت . (يـادنـامه علاّ مه امينى )، مقاله چهاردهم ، ديده شود. نيز كتاب عميق و زيباى (نهضة الحـسـيـن (ع ))، از عـلاّ مـه مـجـاهد و مصلح ، سيّد هبة الدّين شهرستانى عراقى (م : 1386 ق )، و بـحث پرمحتواى علاّمه امينى (م : 1390 ق )، در (الغدير) (ج 3، ص 258 ـ 264، زير عنوان : (الكـلام حـولَ النـّهـضـة الحـسـيـنـيـّة ) و (اءضـرارُ خـلافـة مـثـل يـزيـد))، و رسـاله (چرا حسين (ع ) قيام كرد؟)، از استاد محمّد تقى شريعتى مزينانى (م : 1366 ش ) ملاحظه شود.
آرى ، بايد عاشورا را، رمز وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان پيرامون محور (قرآن ) قرار داد، و ايـنـگـونـه آن را شـنـاخت ، و اينگونه از اين سرمايه انسانى عظيم بهره بردارى كرد. در اينجا مـنـاسـب اسـت تـوجـّه كـنـيم به سخنان شيخ محمّد محمد مدنى مصرى ، رئيس هياءت تحريريّه مجلّه (دارالتـّقـريـب بـيـن المـذاهـب الاسـلامـيـّة )، چـاپ قـاهـره . دارالتـّقـريـب ، در مـصـر تـشـكـيل يافت ، و در روزگار خود، رسالت ايجاد اتّحاد ميان مسلمانان جهان را برعهده خويش مى دانـسـت و در ايـن بـاره مـى كـوشيد، و مجلّه اى پربار به نام (رسالة الاسلام )، در سطح جهان مـنـتـشـر مى كرد، و جمعى از مصلحان و عالمان بزرگ و نويسندگان معروف و محققان و استادان و اديـبـان سـرشـنـاس مـذاهـب اسـلامـى ـ از كـشـورهـاى مـخـتـلف ـ بـا آن همكارى داشتند. رئيس هياءت تحريريّه مجلّه ، شيخ محمد محمد مدنى مصرى ، يكى از شخصيّت هاى برجسته جماعت تقريب است . وى در سـرمـقـاله شـمـاره چهارم ، از سال چهارم (محرم 1372 ق )، به ياد كردى از ماه محرّم مى پردازد، و در آن مقاله چنين مى گويد:
... مـاه مـحـرم مـا را بـه ياد حادثه اى سترگ ، و فاجعه اى عظيم مى اندازد، كه اسلام در نخستين روزگـار خـويش بدان مبتلا گشت . اين فاجعه [از بُعد مصائب آن ]، ضربه اى بر پيكر اسلام وارد آورد كـه مـسـلمـانان تا امروز، مانند مادران داغدار، براى آن مى نالند، يعنى كشته شدن امام شـهـيـد، زاده زهـراى بتول ، ابا عبداللّه الحسين ـ عليه و على جدّه و آله الصّلاةُ والسّلام ـ حسين ، نـمـونـه كـامـل مـجـاهـدان راه خـداسـت . حـسـيـن نـگـريـسـت كـه حـق پـايـمـال گشته و خرد شده است ، و باطل از همه سو بر آن احاطه كرده و راه عرض وجود را بر آن بـسـته است ؛ و ديد كه خود او ـ كه شاخه درخت نبوّت است ، و فرزند امام شيردلى كه لحظه اى نـتـرسيد، و سر خود را از ذلّت فرود نياورد ـ اكنون مكلّف است كه اين پرده هاى تار ستم را بدرد، و اين سياهى هاى متراكم باطل را نابود سازد. گويى بانگى از اعماق قلبش بر سر او فرياد مى زد:
اى فـرزنـد پـيـامـبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اى ! تو كه خداوند به بركت جدّت پيامبر، ظلمات جـاهـليـّت را بـرطـرف سـاخـت ، و حـق را اسـتـوار گـردانـيـد، و بـاطـل را بر انداخت ، تا نصر خدايى و فتح و پيروزى در رسيد، و مردمان دسته دسته به دين خـدا در آمـدنـد؛ هـمـچـنـيـن پـدرت ، شـيـر و شـمشير خدا، كه تا مشركان مغلوب نگشتند، و تا چشم مـنافقان و مفسدان كور نگرديد، لحظه اى نياسود. پس اكنون اى حسين قيام كن ، و پرچم مبارزه و جـهـاد را برافراز، چنانكه جدّت و پدرت ـ از پيش ـ مبارزه و جهاد كردند. برخيز و حوزه (اسلام ) را در باب ، و ستمگران را برانداز، و زمين را از لوث وجود متجاوزان ستمگستر فاجر تطهير كن .
اى حـسـيـن ! حرمت خاندان پيامبر را در ميان امّت شكسته اند و آن را به ذلت كشانده اند، و زنان و كودكان و يتيمان و بى سرپرستان پايمال شده اند، آنسان كه هيچ چاره اى براى آنان نمانده ، و راه نـجـات و رهـايى به روى آنان بسته شده است . واكنون ، اگر پسر على و فاطمه به داد آنـان نـرسـد و بـراى نـجات مظلومان قيام نكند، چه كسى بيچارگان و بى پناهان و مظلومان را نجات خواهد داد؟
آرى ، گـوئيـا حسين ، از اعماق قلب خودبانگى مى شنيد كه او را با اين فرياد تكان دهنده فرا مـى خـوانـد، و شبانه روز با اصرار به قيام وا مى داشت ، و به هنگام خواب و به گاه بيدارى در هـمـه وجـودش طـنين مى افكند. و حسين ديگر چاره اى نديد جز اين كه به اين ندا پاسخ دهد، و به كمك دادخواهان وحشت زده و مظلوم بشتابد، و به سخنان كسانى كه او را از اين جهاد الهى باز مى داشتند يا مى ترساندند، كمترين اعتنايى نكند.
و با اينكه مى دانست كه دشمنان او فاجرانى هستند خدانشناس ، كه هيچ عهد و پيمانى را در مورد خاندان پيامبر [از سر بى اعتقادى و بيدينى ] رعايت نمى كنند، و حرمت آنان را پاس نمى دارند، از آماده شدن براى جهاد در راه خدا باز نايستاد، چرا؟ چون او مرزبانى مجاهد بود كه به امر خدا قـيـام مـى كـرد ؛ پـس بـراى او مهم نبود كه غلبه كند يا مغلوب شود، زيرا در هر دو صورت او (بـه تكليف دينى خويش عمل كرده بود و) شرف قيام در راه خدا را بدست آورده بود. و آيا براى قـيام كنندگان در راه خدا جز يكى از دو نيكوترين پاداش ها خواهد بود: پيروزى يا شهادت [كه آن نيز پيروزى است به شكلى ديگر].
و اگـر حـسين ، در راه خدا و حقيقت شهيد شد، قاتلان وى براى هميشه به لعنت خدا و فرشتگان و مـردمـان دچـار گـشـتـنـد ؛ و او در نـزد خـدا، بـه بـالاتـريـن درجـات نـايـل آمـد، به همراه پيامبران و صدّيقان و شهيدان وصالحان . و ما بايد از ياد ماه محرّم سرمشق بـگـيـريـم ، و از پـيـشـيـنيان خود در دين ، براى خويشتن ، الگو و اُسوه بسازيم . واين سخنان براى آنان كه داراى دلى زنده اند (و خردى بيدار) و با همه وجود گوش فرا مى دهند، آموزنده و سازنده است .(75)
اكـنـون بـنـگـريـد كـه ايـن دانـشـمـنـد مـصـرى ـ از بـرادران اهـل سـنـّت ـ كه خود از مصلحان دينى و از اعضاى (جماعت تقريب ) است ، همان سخن را مى گويد كـه ما مى گوييم ، يعنى اينكه در آن عهد اسلام رو به نابودى بود، و ظلمات جاهليت و ستم همه جـا را گـرفته بود، و حق و عدل راهى براى تحقق نداشتند، و امام حسين (ع ) خود را مكلّف ديد تا بـراى بـاز گـردانـدن اسـلام و تاراندن جاهليّت قيام كند، و قيام و جهاد او نيز مانند قيام و جهاد جـدّش پـيـامبر اكرم (ص ) در برابر جاهليّت ومردم جاهليّت بود، و همچون مبارزات پدرش على (ع )، در بـرابـر دشـمـنـان گـونـاگون اسلام ؛ پس او تگرار وجود محمد(ص ) و على (ع ) بود (چـنـانـكـه دشـمـنـانـش تـكـرار وجود جاهليّت تودند)، و او مرزبان اسلام و نگهبان قرآن ، بلكه تـجـديد كننده حيات اسلام و قرآن ، و از ميان برنده جاهليّتى بود كه دوباره به دست فاسدان امـوى شـكل گرفته بود. پس به نظر اين عالم مصرى منادى تقريب نيز، اسلام ، حسينى البقاء است ، و وظيفه مسلمانان است كه ياد محرم را زنده بدارند، و از جهاد عاشورا سرمشق گيرند، و آن را رمـز دفـاع از مـرزهـاى مـقـدّسـات اسـلامـى و ارزش هـاى قـرآنـى قـرار دهـنـد، و عـامـل اتـحـاد اسلامى ، در يك بسيج بزرگ جهانى ، گردانند ؛ و به خوبى دريابند و به خود يـاد آور شـونـد كـه خـون عـاشـورا، مـايـه نجات اسلام ، و بقاى قرآن ، و حفظ انسانيت ، و حذف جـاهـليـّت ، و تـداوم بـشريّت واجد ارزش گشت ، و آفاق حيات بشرى را، در بامدادان (فجر)، و شامگاهان (شفق )، با رنگ حماسه وشرف ، سرخفام ساخت ، چنانكه ابوالعالى مَعَرىّ مى گويد:
وَ عـَلَى الدّهـر مـن دمـاء الشـَهـيـدَيـن عـلىّ وَ نـَجـله شـاهـدان فـَهـُمـا فـى اءواخـر اللّيـل فـَجـران و فـى اُولَيـاتـه شـَفـَقـان ثَبتا فى قميصه ليَجى ء الحَشرَ مُستعدياً إ لَى الرّحمان(76)
بر صفحه روزگار، از خون دو شهيد، على و فرزندش ، همواره دو گواه پايدار است :
ايـن دو گـواه خـونـين ، در پايان هر شب ، به شكل فجر (سرخى سپيده دمان )، ودر آغاز هر شب ، به شكل شفق (سرخى شامگاهان ) نمودار مى گردند.
و هـمـيـنـگـونـه پايدارند تا روز رستاخيز كه بيايند و در نزد خداى رحمان تضلّم كنند و داورى خواهند.
و عطار نيشابورى مى گويد:
امامى كافتاب حافقين است
امام ، از ماه تا ماهى ، حسين است
بسى خون كرده اند اهل ملامت
ولى اين خون نخُسبَد تا قيامت
هران خونى كه بر روى زمانَه ست
برفت از چشم و اين خون جاودانه ست
چو ذاتش آفتاب جاودان بود
ز خون او شفق باقى از آن بود
چو آن خورشيد دين شد ناپديدار
در آن خـون چـرخ مـى گـردد چـو پـرگـار...(77)بنابراين ، عاشورا، با شورى كه بپا كرد، و خروشى كه در انداخت ، و شعورى كه گسترد، و تحوّلى كه آفريد، و آتش بيدارى كه در مـلت اسـلام ايـجـاد كـرد، و حـركـتـى كه به آبادى ها و شهرهاى اسلام داد، (و تاءثير عميق و تـكـان دهـنـده اى كه در غير مسلمانان نيز گذاشت )، و انقلاب هايى كه پديد آورد، اسلام رابيمه كرد، و قرآن را براى بشريّت نگاه داشت ، وتداوم يافت ، و در دامن خود، در سده سوم تا پنجم ، تـمـدّنـى عـظـيم پديد آورد. و همان تمدن بود كه ـ چنان كه اشاراتى گذشت ـ بنابر اعتراف مورخان علم و تمدن ، و گواهى حقايق عينى تاريخ ، مايه اصلى تمدّن هاى بعدى بشرى گشت .مـطـلّعـان مى دانند و اعتراف مى كنندكه امروز بشريّت هر چه دارد، از راه تمدّن اسلامى و دانش و فـرهـنـگ مـسلمين دارد و آن همه را مرهون تمدن اسلامى است . و تمدّن اسلامى مرهون عاشورا است . زيـرا ـ چـنان كه ياد شدـ اگر عاشورا (با فوران عظمت ، و طنين حماسه ، و صلابت و عمق خود)، جـلو سـيـل بـنـيـانـكـن جاهليّت اموى را نگرفته بود، و دسيسه هاى دربار بيزانس در همكارى با دربار دمشق را خنثى نكرده بود، اسلام در همان سده نخست و ده هاى آغاز سده دوم (و در ظرف يكى دو قـرن )، بـا آن عـمـلكـردهـا و دسـيـسـه ها نابود مى گشت ، و آثار سازنده قرآن كريم از ميان بـرداشـتـه مـى شـد، و علم و فرهنگ و اخلاق و تحوّلى كه اسلام آورده بود (و تاءكيدى كه بر طـلب عـلم كرده بود)، از ميان مى رفت ، و قرآن به صورت چند نسخه قديمى در آمده از دسترس خـارج مـى گـشـت ، و جـاهـليت عود مى كرد، و چيز چندانى از اسلام و آثار تربيت اسلامى برجاى نمى ماند تا به سده سوم و چهارم و پنجم برسد، و آن همه مسجدها و مدرسه ها و كتابخانه ها و دانـشـمـنـدان پـديـد آيـنـد، و آن تـمدن شكوفاى غنى ظهور كند، و هزاران جلد كتاب در رشته هاى مـخـتـلف عـلوم گـونـاگـون تـاءليف گردد، و سپس اين ها همه به دست آيندگان افتد، و نخستين كـتـابـى كـه پـس از اخـتـراع چـاپ در شـهـر رم*** (78) بـه چـاپ بـرسـد كـتـاب (قـانون )(79) در طب باشد، از يك طبيب و دانشمند بزرگ مسلمان ، حسين بن عبداللّه بن سينا. پس درسـت اسـت اگـر بـگوييم ، اين تمدن كنونى - در وجوه مثبت خود ـ زاييده عاشورا است ؛ اگر چه خـود ـ متاءسفانه ـ عاشورا را نمى شناسد (يعنى ، به آن شناسانده نشده است )، و گراميداشتى در خور به پيشگاه او تقديم نمى دارد.
پـس هـمـيـن انـسـان غـربـى كـه امـروزه ايـنـگـونـه از مـظـاهـر تـمـدن نـو، و از وسايل صنعتى و طبّى و علمى و فنى و رفاهى و دفاعى (كه بايد گفت : تهاجمى )، استفاده مى كـنـد، مـرهـون تـاريخ اسلام و علم و تمدن اسلامى است . و اين تاريخ بقاى خود را، و برنگشتن كـلى بـه اوضـاع جهل و جاهليّت عربى و ارتجاع امرى را مرهون قيام بيدارگر و آفتاب آفرين عاشوراى حسينى و شهادت امام حسين (ع ) و خاندان و ياران اوست . بنابراين ، انسان تمدّن جديد نـيـز بـايـد بـه (واقعه عاشورا) اهميت دهد و حق آن را پاس دارد. آرى ، هر انسانى بايد در شب عـاشورا احرام بندد، و در روز عاشورا به گرد اين كعبه متلاطم سيّار و اين آفاق حيات سرشار طـواف كـنـد. ايـن تـكليف انسانى و وجدانى و تاريخى و شعورى هر انسان است در روزگار، با صرفنظر از عقيده و دين و مكتب و مسلك و مرام و منطقه و سرزمين .
آن مـسـاجـد كـه بـر پـاى گـشـت و در زيـر سـقـف هـاى آنـهـا عـلوم اسـلامـى تـدريـس وتـكـمـيـل شـد، و كـتـاب هاى دانشمندان بزرگ (مانند قانون ابن سينا و نورشناسى ابن هيثم ، و شـرايـع مـحـقـق حـلّى و ...) نوشته شد، و سپس به دست غربيان افتاد،(80) همه و همه از آثـار حـركـت عـاشـورا اسـت . اگـر بشريّت وجدان متعهّدى ، و شعور بيدارى ، واطلاع درستى از تاريخ خود داشته باشد، بايد عاشورا را بشناسد و در برابر آن تعظيم كند، و اين روز را در هـمـه كـره ارض روز (بـلوغ تـعهّد انسانى ) و (ظهور حماسه كلّى ) اعلام كند، و به پاس آن سراسر گيتى در اقيانوس عاشورا فرو رود و غسل بلوغ و تعهد و حماسه وحضور بجا آورد.
در ايـن سـخـن كه مى گوييم (و همه مطلّعان مى گويند:) (غرب مديون اسلام و تمدن اسلام است )، نـمـى خواهيم منكر استعداد و كوشش آنان شويم . آنان بسيار كوشيدند و هوش و نبوغ بسيار بـكـار بـردنـد، و چـيـزهـايـى در آنـان ديـده شـد كـه بـايـد در مـسـلمـانـان بـروز مـى كـرد، از قبيل توجّه و تاءمّل در طبيعت و گرايش به علوم تجربى (چنان كه قرآن كريم دستود داده بود، و نـخـسـت در جـمـعى از دانشمندان بزرگ مسلمان بروز كرد، مانند ابوريحان بيرونى و ابن هيثم بـصـرى و ...)، و سـرگـرم نـشـدن بـه مـبـاحـث ذهـنـى و فـلسـفـى ... و از قـبـيـل رعـايـت دقيق نظم در كارها، و نشان دادن پشتكار داشتن ... و كار گروهى كردن ... و بسيار كـار كـردن و كـم مـصـرف بـودن مـانند مردم ژاپن ... بايد توجه داشت كه بسيارى از كشورهاى شرقى ، از جمله ژاپن نيز ـ بواسطه و بيواسطه ـ از اسلام و تمدّن اسلامى بهره مند شده اند و مـديـون اسـلام و مـسـلمـانند، اما سردمداران غربى ، با همه آنچه از اسلام و مسلمانان گرفتند، و آنهمه كتاب ، در رشته هاى مختلف ، كه از سرزمين هاى اسلامى بردند و مورد استفاده قراد دادند، تـا جـايـيـكـه موزه هاى آنان نيز سرشار از آثار اسلامى و شرقى است ، حق اسلام و مسلمانان را نـشـنـاخـتـنـد، و آن عـلوم و تـجـربـيّات علمى و فرهنگى و اجتماعى را در جهت مبارزه با خود اسلام ومـسـلمـانان بكار گرفتند، و به وسيله اسلحه و قدرتى كه اغلب مايه اصلى آن ها را از كتاب هـاى دانـشـمـنـدان اسـلامـى بـه دسـت آورده انـد، بـه اسـتـعـمـارگـرى مـسـلمـانـان و نـسـل كـشـى آنـان پـرداخـتند، سقف هاى همان مساجد و مدارسى را كه مديون آنها و علم و تمدن آنها هـسـتـنـد، بـا هـمـان سـلاح ويـران كـردنـد. واى بـر ايـن و باز ـ از سر درد ودريغ ـ مى گويم ، افـسـوس كـه شـيـعـه بـيـشـتـر بـر (مـصـائب عـاشـور) گـريـسـت ، و كـمـتـر در (مـسائل عاشورا) انديشيد. شيعه عاشورا را نگاه داشت ليكن درست نشناساند. آفرين بر او كه نگاه داشت ، و دريغا از او كه نشناساند. و حتى فرزندان ائمه (ع ) و جوانان مؤ من و غيور شيعه ، و چـه بـسـيـار ـ در طـول تـاريخ تا هم امروز ـ كه پرتوى از عاشورا را در سرزمين ها تكرار كـردنـد، در روزهـايـى عظيم و خدايى ، روزهايى كه خون گرم جوانان عرصه ها را رنگين كرد، وتـلا لؤ آفـتـاب هـا را لاله وار سـاخـت ، و حـضـور لاله هـا را جـشـن گـرفـت ، و دل ها داغدار گشت وسرها پرشور، وپيكرها زير سنگ سنگين حادثه مجروح ، وگونه ها با خون افشان دل هاى خونين سرخ ، و فضاى شهرها و روستاها خونفشان و بيدار، و جنازه هاى خونين به سر دست ها در حال پرواز، و زمان غرق در هيبت حادثه ، و زمين در زير گام ها لرزان و مرعوب ، و گـورسـتـان هـا آمـاه پـذ=N.در مـعـبـد تـوحـيـد، و حـمـاسـه مـعـتـكف در ساحل ايمان ، و فرشتگان مجذوب والايى هاى انسان ، و دل ها ـپاسدارى شرف و ناموس و خاك راـ پرستنده ايثار ... .
آرى ، هـمـه مـعـيـارهـاى الهـى ، و مـعـالم ربـّانى ، و تجلّى هاى قرآنى ، و ارزش هاى انسانى ، و انـفجارهاى وجدانى در سايه (قيام حسينى ) پناه جست ، و همه ضدّ معيارها و ضدّ ارزش ها و ضدّ وجدان ها در دربار يزيد و سپاه شام و كوفه ... و زندگى ها دو گونه گشت : حسينى و يزيدى ، هر چه عدالت است حسينى و هر چه دور از عدالت ، يزيدى .و ركن مهم عدالت ، عدالت معيشتى و اقـتـصـادى اسـت ، تـا انـسان ها به تمايزهاى قارونى مبتلا نگردند، و سقوط نكنند، توانگر از طغيان ، و محروم از حرمان ... .
هر قطره اى از اقيانوس عاشورا، يك شعور ناب قوى و يك محتواى ژرف غنى ، و يك مكتب آموزنده انـسـانـى ، و يـك سـيـّال حـيـات آفـرين اخلاقى ، و يك حماسه پويا در صيرورت هاى بلند آهنگ بشرى است .
عـاشـورا، مـشـرق انـوار (تـوحـيـد) و (عـدل ) اسـت ، و تـوحـيـد و عدل خورشيد روشنگر ارواحند. جهان همواره به دو خورشيد نياز دارد: خورشيد تن و خورشيد جان . اگر تنها فضاى تن روشن باشد وفضاى جان تيره و تار ... همين است كه مى نگريد ... ظلم و سـتـم ، تـفـاوت هـا و تـبعيض ، فساد و فحشا، قتل و كشتار ... و عاشورا وجدان بيدار بشريّت اسـت در اعـمـاق غـفـلت قـرن هـا و عـصـرهـا ... عـاشـورا يـك ايـسـت بـزرگ اسـت در بـرابـر سـيـل بـنـيـانـكـن جـاهـليـّت . يـزيـد از هـمـه ظـلم تـاريـخ حـمـايـت كـرد، و حـسـيـن (ع ) از هـمـه عدل تاريخ . يزيد مظهر همه ضد ارزش ها بود، و حسين (ع ) مظهر همه ارزش ها. و در يك كارزار عـجـيـب ، پـرچـمـدار بـزرگ ارزش هـا با خون خود و فرزندان و برادران و ياران خود، همه ضدّ ارزش هـا را مـحـكوم كرد. امضاى سرخ عاشورا بر طومار حيات قرآن ثبت گشت ، و جاهليّت از نو جـان يـافـته را نابود ساخت ، و نگذاشت سفارش ابو سفيان تحقق يابد و تداوم بنى اميّه بقاى شـعـارهـاى قرآنى را متزلزل گرداند. عاشورا آرمان پليد شيطانى بنى اميه را از تحقّقى كار سـاز بـراى آنـان بـاز داشـت . عـاشـورا (بـعـثت ) را زنده كرد. عاشورا، براى هميشه ، محتواى (غدير) را در معبر اعصار بشريّت بفرياد خواند.
بـالاتـريـن و والاتـرين همه مظهرها و جلوه گاه ها كه ارزش هاى متعالى ، در آنها ظهور و تجلّى خواهند كرد، و انسان را به شناخت آن ارزش ها و متعهّد بودن نسبت به آنها فرا خوانده اند و فرا خواهند خواند، اين چهار تجلىّگاه سترگند در همه اعصار تاريخ انسان ،
يـعـنـى : (بـعـثـت )، (غـديـر)، (عـاشـور) و ( مـهـدى ـ عـج ـ). حـاصـل بـعثت ، قرآن كريم است ؛ و حاصل عاشورا تداوم حيات قرآن و نهج البلاغه ، و صحيفه سـجـّاديـّه ، و تـعـاليـم امـام بـاقـر(ع ) و امـام صـادق (ع )، و مـعارف قرآنى خالص حضرت امام رضـا(ع ) ... و ديـگـر آثـار ائمـّه طـاهـريـن (ع ) ؛ و حاصل ظهور حضرت مهدى (عج )، گسترش عدل است در همه جهان ، عدل آفاقى و انفسى .
و عـاشـورا، نـقـطـه اتّصال (بعثت ) و (غدير) است به (ظهور مهدى ـ عج ـ) و امام حسين (ع )، تجسّم سترگ آدم (ع ) است تا خاتم (ص ) ، در تثبيت ارزش هاى الهى ، و تقوّم انسانيّت انسان ، و الهـى شـدن زمـيـن ، و اوست تكرار كننده نزول قرآن ـ در صيانتى بزرگ ـ و اوست مفسّر (خطب فـاطـمـيـّه )، و فـريـادگـر (نـهـج البـلاغـه )، و مـعـلّم حـمـاسـه و آزادى ، و مـبـشـّر ظـهـور عدل مطلق ، و اُسوه بزرگ زندگى و آزادگى ... .
محمدرضا حكيمى