0

در روز مادر، این مادران بهشتی را بیشتر بشناسیم

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

در روز مادر، این مادران بهشتی را بیشتر بشناسیم

 اگر حماسه بزرگ هشت سال دفاع مقدس را نمایشی از قدرت و عزت مسلمانان در چندین قرن گذشته بدانیم، سخنی به گزاف نگفته‌ایم و در این میان، نقش همه اقشار و افراد را باید لحاظ کرد و بدون تردید، نقش زنان مؤمن را باید در بالاترین درجه دانست. همان‌گونه که امام راحل(ره) تصریح فرمودند: «این پیروزی‌ها را ما از بانوان داریم قبل از این‌که از مردها داشته باشیم. بانوان عزیز ما اسباب این شدند که مردها هم جرأت و شجاعت پیدا کنند». (صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 126)

باور این حقیقت ممکن است برای آنان که از دور دستی بر آتش داشته و یا با این مقوله بیگانه بوده‌اند، حیرت‌انگیز باشد اما برای کسانی که خود در کوران این حادثه عظیم و کم‌نظیر بوده‌اند،‌ گوارا و لذت‌بخش است.

بنابر این گزارش، در میان حضور زنان صبور و فداکار، مادران بردبار شهدا و مفقودین از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند؛ مادرانی که به قول امام خمینی(ره): «جوان‌های خودشان را از دست می‌دهند و باز می‌گویند: باز هم یکی ـ دو تا داریم» (صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 209)

زنان بزرگی که در جنگ پیشقدم ایثار و گذشتن از جگرگوشه‌های خود بودند که آن رهبر سفرکرده آن را سبب تقویت مردان می‌دانند. (صحیفه نور ـ جلد 19 ـ صفحه 270)

در اینجا با توجه به همزمانی میمون روز بزرگداشت مقام زن با یوم الله سوم خرداد، نگاهی گذرا به نمونه‌هایی از این مادران صبور شده است و چه بجاست که همصدا با امام عظیم‌الشأن(ره) اعتراف کنیم که: «مقاومت و فداکاری این زنان بزرگ در جنگ تحمیلی، آنقدر اعجاب‌آمیز است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز بلکه شرمسار است». (صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 126)

ـــ مادر شهید سید حسین رجبی به او گفته بود: «به دوستانت بگو، بعد از شهادتت از خاکی که به خونت آغشته شده است، برایم بیاورند، چون می‌خواهم از آن خاک و خون، دو گلدان درست کنم و در خانه بگذارم» (کتاب سوره‌های ایثار ـ صفحه 73)

ـــ مادر شهید سید محسن زرنگ‌زاده به او گفت: فرزندم، از روزی که برادرت اسیر شده، تنها تسلای خاطرم تماشای قامت رعنای تو بود. با هر نگاهت به یاد برادرت سیدمصطفی می‌افتادم، اما امروز برای یاری دین خدا تو را هم به خدا می‌سپارم. (کتاب سوره‌های ایثار ـ صفحه 40)

ـــ شهید موسی نفیسی به مادرش گفت: مادر، امشب همانند شبی است که امام حسین(ع) یارانش را جمع کرد و چراغ‌ها را خاموش کرد و گفت: هر کس می‌خواهد برود، آزاد است. آیا تو به من اجازه یاری کردن فرزندش امام خمینی را می‌دهی؟ مادر می‌گوید: فرزند عزیزم، برو خدا به همراهت؛ اما مادر آن شب وقتی که همه خوابیده بودند، ناگاه برمی‌خیزد و آرام و بی صدا به کنار موسی می‌رود و به سیمای نورانی و قامت رعنای او چشم می‌دوزد؛ قامتی که چند روز بعد در جبهه به خون می‌غلتد. (برگرفته از زندگینامه شهید)

ـــ وقتی مادر شهید غلامعلی پیچک می‌بیند هر کس برای هدیه به جبهه چیزی آورده است، ناراحت می‌شود و به غلامعلی می‌گوید: پسرم من چیزی ندارم بدهم و او می‌گوید: مادر جان، مرا که داری. مرا بده. مادر چه آسان از عزیزش دل کند و او را راهی بهشت کرد. (روزنامه اطلاعات ـ 28/12/1369)

ـــ مادر شهید رحیم جهاندار پس از شهادت فرزندش گفت: سه فرزند دیگر دارم و پیوسته به فرزندانم می‌گویم که شما باید راه برادرتان را بروید، وگرنه شیرم را حلالتان نمی‌کنم. (کتاب شهادتنامه ـ صفحه 93)

ـــ مادر شهید حبیب‌الله نیکوکلام می‌گفت: یک روز پشت تلفن به من گفت: مادر، شیرت بر من حلال باد. شیر حلال تو مرا به این راه کشاند. من از بچگی به اسلام و قرآن علاقه داشتم و حالا هم که به شانزده سالگی رسیده‌ام، خودم به راهی که علاقه دارم، می‌روم، تو هم راضی باش. گفتم: راضی هستم. برو. خدا پشت و پناهت. (مجله زن روز ـ شماره 1390)

ـــ شهید حسین ملک در دفتر خاطرات خود نوشته است: امروز 23/3/1362 نزدیکی‌های ظهر، چند نفر از مادران شهدا به جبهه آمدند تا از نزدیک با ما ملاقات داشته باشند. می‌گفتند که فرزندشان را در راه خدا و قرآن داده‌اند و به این افتخار می‌کنند. یکی از آنها می‌گفت: حسین من همسن و سال شما بود. نان‌آور خانه‌مان بود. شوقی عجیب برای رفتن به جبهه داشت و به من اصرار می‌کرد که به او اجازه دهم تا به جبهه برود. من گفتم: افتخار می‌کنم فرزندم در جبهه باشد. برو و نگران خانه هم نباش. بالاخره روزیمان از جایی می‌رسد. او رفت و همان روزهای اول شهید شد.

موقعی که با ما خداحافظی می‌کردند، یکی از آنها پاکتی از من خواست. متعجب شدم و پرسیدم که چه پاکتی می‌خواهید؟ گفت: فرقی نمی‌کند. نایلونی به او دادم. آن مادر شهید مقداری از خاک درون سنگر را برداشت و درون پاکت ریخت و گفت: این تربت شهیدم است. وصیت کرده‌ام که پس از مرگم، درون قبر و کفنم از تربت شهیدم بریزند؛ شاید او در آخرت شفاعتم کند.

ـــ مادر سرداران شهید مجید و مهدی زین‌الدین در مراسم تشییع پیکر آنها گفت: همیشه آرزو می‌کردم که ای کاش به اندازه رگ‌های بدنم پسر داشتم و در راه اسلام می‌دادم و با خون‌های آنها درخت اسلام را آبیاری می‌کردم. (کتاب صنوبرهای سرخ ـ صفحه 74)

ـــ مادر شهیدان نعمت‌الله و محمدرضا کلولی در بیمارستان افشار دزفول، پس از شنیدن خبر شهادت نعمت‌الله می‌گوید: خدایا شکر. چند لحظه بعد که می‌گویند: محمدرضا هم شهید شده است، با همان لهجه دزفولی می‌گوید: خدا داد، خدا هم برد. (روزنامه جمهوری اسلامی ـ 3/7/1374)

ـــ مادر شهیدان جلایی‌پور تعریف می‌کرد: در آغاز عملیات فتح‌المبین، در پی توصیه آیت‌الله مشکینی برای رفتن جوانان به جبهه به دومین شهیدم علیرضا گفتم: علیرضا، می‌دانی آقای مشکینی چه بیاناتی فرموده‌اند؟‌ گفت: بله مادر ولی می‌دانید که فقط پنج ماه است که رضا شهید شده است و این خواهش را از من می‌کنید؟ می‌خواست ببیند من چه می‌گویم. گفتم: پسرم تو هم باید وظیفه‌ات را انجام بدهی. او را هم روانه کردم. هنگام شروع عملیات کربلای 4، حسین، سومین شهیدم، به من گفت: مادر، اجازه بدهید من برای انجام وظیفه به جبهه بروم. به او گفتم: برو مادر جان. او رفت و به دو برادر شهیدش پیوست. (مجله زن روز ـ شماره 1390)

ـــ محمدرضا که در عملیات رمضان شهید شد، احمد به مادر تبریک گفت و از او خواست دعا کند که او هم شهید شود. وقتی در عملیات «والفجر 8»‌ شهادت نصیب احمد شد و در کنار برادرش در شهیدآباد آرمید، باز هم مثل کوه ایستاد و به فرزندانش افتخار کرد. چند ماه بعد بود که صدای انفجارهای مهیبی،‌ دزفول را لرزانید و فرزندش مجید که ماه‌ها در جبهه‌ها بود، به همراه همسرش، مظلومانه مورد هدف موشک دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیدند. اینک سال‌هاست که این مادر مؤمن و فداکار، هر شب جمعه، بر مزار عزیزانش شهیدان نونچی، زیارت عاشورا را زمزمه می‌کند.

ـــ مادر شهید مسعود رومی‌پور در عملیات بیت‌المقدس به سوگ همسرش نشست اما وقتی اشک‌های فرزندش مسعود را برای اعزام به جبهه دید، او را راهی جبهه کرد و او چند ماه بعد در عملیات «بیت‌المقدس 7» و در نزدیکی محل شهادت پدر، به شهادت رسید. (کتاب سوره‌های ایثار ـ صفحه 59)

ـــ مادر شهید محمدرضا جواد بکان که سوگوار همسرش از موشکباران دشمن به دزفول بود، در سالگرد شهادت همسرش با شنیدن خبر شهادت فرزند بسیجی‌اش محمدرضا، خدا را شکر کرد. (کتاب سوره‌های ایثار ـ صفحه 164)

ـــ مادر شهیدان بصیری‌فر: در حمله موشکی دشمن بعثی به دزفول، به سوگ شهادت چندین نفر از خانواده‌اش نشست بدون آن‌که بداند که خداوند برای او آزمایش‌های دیگری در نظر دارد. آن امتحان، چند روز پس از عملیات «والفجر8» بود که اتفاق افتاد. آن روز که شهید عبدالرضا بصیری‌فر به سنگر برادرش منصور آمد و از او خواست که به شهر و نزد خانواده بروند و به مادر سری بزنند. به هر اصراری که بود او را راضی کرد اما اتوبوسی که آنها باید با آن به شهر برمی‌گشتند، حرکت کرده بود و آنها با یک دستگاه جیپ به سرعت خود را به اتوبوس رساندند ولی هنوز به درستی ننشسته بودند که ناگهان اتوبوس مورد حمله هواپیماهای دشمن قرار گرفت و آن دو برادر به همراه چندین تن از رزمندگان گردان بلال از لشکر 7 ولی عصر(عج) به دیدار خدا شتافتند و مادر را به سوگی دیگر نشاندند.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
سه شنبه 3 خرداد 1390  6:15 PM
تشکرات از این پست
fatemeh_75
دسترسی سریع به انجمن ها