خوارج یكى از جریانهاى مؤثر در تحركات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مىشوند كه به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور كردند و با پراكنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود كه حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیامهاى گستردهاى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاشهاى مداوم در متزلزل ساختن بنیانهاى این دو سلسله، هیچگاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى كه از كانونهاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصيف كلياتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتايج ناشى از آن را ياد آور مىشويم. پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تكوین خوارج را به عنوان یك جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریك وشركت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان كه خود خوارج به شركت در قتل عثمان اعتراف مىكردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشكل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطكاكهایى با حاكمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شكستسنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3) خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز بهسان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت كه از اعراب بودند. نشانهاى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج كه اطلاعاتى از آنها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مىرسد حضور بندگان (رقیقها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز كه بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز كه خوارج به سرزمینهاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساكن در این نقاط ظهور كردند و از آن طریق غیر عرب را به سمتخود جذب كردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این كه از اعراب بدوى یا شهرنشین بودهاند موضوعى است كه برخى محققان به بررسى آن پرداختهاند.
«فلهاوزن» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد كه به یك معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و كوفه كه خوارج ابتدا از میان آنها برخاستند، همگى بادیهنشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساكن در بادیه قطع كردند و به تدریجبا حركتبه سمت زندگى شهرى، خصلتهاى بادیه نشینى را ترك نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویتبود. وى در نهایتبه این نتیجه مىرسد كه خوارج، نه از عصبیت عربى بلكه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، كمتر با احساساتى كه بدویان براى قومیتخود داشتند و با كوششى كه براى پاك نگه داشتن خون عربى مىكردند، سازگار به نظر مىرسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین» با نقل عبارتى از نویسندهاى «اباضى» مذهب مىنویسد: خوارج «ازارقه» از اعراب بدوى كه مىخواستند به آنها بپیوندند دورى مىكردند (8) . گر چه مدارك و شواهد تاریخى بیشتر نظریههاى فوق را تایید مىكند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم كه از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شدهاند (9) .
این نكته شایان ذكر است كه خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخصتر بودند، ولى به یك یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساكن كوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مىشدند. اصولا تشكیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیك داشت تا ریشههاى قبایلى و خانوادگى و وابستگىهاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از كم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگههایى از عنایتبه تفاخر قبیلگى بین آنها یافت مىشود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بكربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) . مهمترین عقاید خوارج
بىشك برخى از اصول و فروع فكرى خوارج مانند دیگر فرقههاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطكاك با ادیان و نحلههاى فلسفى - كلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد كه در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آنها - هر چند در حد اندك - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعابهاى مكرر در میان ایشان مشكل مىتوان اصولى را ذكر كرد كه تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولين مسائلى بود كه در جامعه اسلامى به ظهور فرقههاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى كرده است. در حالى كه اولین خوارج تحتشعار «لاحكم الا لله» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیكى كوفه گفتند كه ما با خداوند بیعت مىكنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول كرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. همچنین اعتقاد خوارج به صحتخلافت ابوبكر و عمر و تایید حكومت على(ع) تا قبل از پذیرش حكمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این كه وى توبه كند، (14) این نكته را مىرساند كه خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انكار كردهاند براى مدت كوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع كلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمىنگریستند و معتقد بودند هر شخصى را كه آنها با راى خود نصب كنند و او با مردم به طریق عدل رفتار كند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى كه همه فرقههاى شیعه و اكثر اهل نتبه نوعى امامت را از آن قریش مىدانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مىتوانست غیر عرب، «نبطى» و حتى بنده باشد (18) .
یكى از مواردى كه كلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ كشیدن بر پادشاه ستمكار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منكر را بر خود فرض مىدانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمىپدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند كه اگر دفع منكر جز با شمشیر ممكن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتكبان گناهان كبیره را به نوعى كافر قلمداد كرده، مهدورالدم مىدانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند كه برخى از ایشان حتى كودكان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاستبازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مىپنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «كثیر الصلوة»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شدهاند. عمر بن عبدالعزیز در مذاكره با خوارج گفت: من مىدانم كه خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم كردهاید (24) تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات كه خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریههاى دیگرى نیز در چهار چوب فكرى ایشان رسوخ كرد و این امر باعثبروز اختلافات و دستهبندىهاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان كانونى واحد در سازماندهى یكپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مىشد كه هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب كنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژهاى برخوردار نبود; وى یكى از «مؤمنین» بود كه گاهى لقب «امیرالمؤمنین» مىیافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود كه هرگاه خطایى هر چند كوچك از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمىبایستبه صورت خودكامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود كسب نظر مىكرد. گرچه این امر به ظاهر از نكات مثبتحركت آنها بود اما در مسلكى كه هر یك از اعضا به هر بهانهاى مىتوانست رهبر و مركزیت تشكیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مكرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى كم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراكندگى و بعد مسافت محلهایى كه در آن جا قیام مىكردند و مهمتر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشكیلات خوارج كه موجب شد خواستههاى جدیدى را مطرح كنند و حركت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مىشد.
به هر تقدیر خوارج نزدیك به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حكومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یكپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد كه موجب شد در پیكره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقهها هر یك در ناحیهاى به كر و فر پرداختند و حاكمیتهاى خود مختار تشكیل دادند، از جمله «ازارقه» در جنوب ایران، «صفریه» در شمال عراق، «نجدیه» در یمامه و عمان، و «اباضیه» در یمن فعالیت نمودند.
افراطىترین این گروهها ازارقه بودند كه نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را كافر و مستحق مرگ مىدانست (اصل استعراض)، بلكه قتل كودكان و زنان آنها را نیز مباح مىشمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را كه از جنگ با مشركان خوددارى كرده و هجرت اختیار نمىكردند تكفیر مىكرد و منطقهاى را كه خود و هوادارانش در آن ساكن بودند، «دار هجرت» و شهرهاى مخالفان را «داركفر» مىنامید. از نظر او تقیه كاملا حرام و ملاك ایمان، عمل افراد بود. از ابتكارات او این بودكهكسانى را كه به سپاهش مىپیوستند مورد آزمایش قرار مىداد تا به صدق یا سوء نیت آنها اطمینان حاصل كند. (25) با گذشت زمان هر یك از شعب اصلى خوارج به فرقههاى كوچكتر و جزئىترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آنها تلقى مىشد. خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتىناپذیر خوارج با خلفاى وقت كه نتیجه طبیعى آن، فشار و سختگیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منكر و نفى تقیه و گریز از داركفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعابهاى مكرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد كه شاخههاى مختلف ایشان هر كدام در منطقهاى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از كرمان تا هرات، پذیراى گروههایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شكستبه داخل ایران رانده مىشدند و ایران براى آنان بیشتر یك مامن و مفر بود تا یك سكونتگاه دائمى، و مقصودشان این بود كه از این سرزمین به عنوان یك پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مركز حكومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیتبه لحاظ فعالیتخاندانهاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیك بودن به عمان كه از كانونهاى دائمى خوارج بود، پراكندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیتخوارج در این نواحى محسوب مىشد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى كه معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینههاى مساعد فعالیتخوارج را در پارهاى از نقاط ایران فراهم مىآورد.
به طور خلاصه از یك سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبتبه غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى» و از سوى دیگر روحیه مساواتطلبى موالى، بخشهایى از مردم ایران را بر آن داشت كه در طول قرن اول هجرى و تا پایان كومتبنىامیه، در قیامهایى با ماهیتهاى گوناگون از جمله در قیامهاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاكمیتهاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل كار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى كه با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز كسانى كه مىخواستند از پرداخت مالیات شانه خالى كنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود كه با تمسك به آن مىتوانستند تا حدودى خواستههاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخشهایى از ایرانیان، موجبات همكارى و نزدیكى این دو را فراهم مىساخت.
به تدریجحركتخوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آنها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجمهاى جدى و پىگیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن كه منابع موجود معلوم نمىدارند كه آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده استیا بعدا به آن معتقد شدهاند؟ به هر جهتگرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنىامیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آنجا پیش رفتند كه در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى كه تجار و ثروتمندان بصره براى سركوب خوارج همه گونه امكانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره» (فرمانده حجاج) كه مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آنها مىگفت: براى شما ننگ است كه فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه كنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب كه براى خبرگیرى از لشكر ازارقه در كرمان به اردوگاه آنها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیستسال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه كه در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یك گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراكنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى كه مردم شهر رى در مخالفتبا حاكم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مىكردند (28) ، مردم و حاكم اصفهان پس از تحمل محاصرهاى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینههاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق كرمان و سیستان از كانونهاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشكیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحتحاكمیتخود پرداختند و با دریافتخراج امور خود را سامان بخشیدند. كرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شكست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در كرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شكند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود كه مهلب توانست آنها را تار و مار كند. اما پس از یك فترت بیستساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقههاى خارجى، سیستان و كرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیتخود ساختند. یكى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عدهاى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذكر بود كه خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلكه این امر از تبعات حركات آنها بود. آنها كه مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان كه البته هر یك انگیزههاى خاص خود را در این نزدیكى دنبال مىكردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران كمك كرد. خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیتخلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبتبه نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبتبه دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیامهاى آنان تا حدودى كاسته شد، كه یكى از دلایل آن كم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواستههاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آنها در صفوف خوارج كاهش یافته بود. عامل دیگر، اوجگیرى قیامهاى علویان در عصر عباسى بود كه قیامهاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مىداد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحركات خوارج ادامه یافت و كانونهاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمركز شد.
پس از آن كه خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابتهاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (كرمان، سیستان و هرات)، تشكیلات نظامى - سیاسى خود را مستحكم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود كه در اوایل عهد عباسى، «غلات» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیامها مشاهده نمىكنیم و تقریبا جریانهاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مىپیمودند.
انگیزهها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نكته نهفته بود كه به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشكلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان كه از چند سو به وسیله صحراهاى خشك محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور كلى حاكمیتهاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مىتوان به صورت ذیل ترسیم كرد:
1 - حاكمیتحكام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و كابلشاهان بر كابل كه سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاكمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان كه قدرت آنها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راههاى تجارى اعمال مىشد و فرمانهایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مىگشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج كه یكى از حاكمیتهاى مهم و مؤثر در سرنوشتسیستان، به شمار مىآمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراكز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاكید مىكند كه خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مىگردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت كه خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبهاى كه اندر شهرها همى كردند و به قصبه كه سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حكام اعزامى خلیفه، كه این منصب را بیشتر به عنوان یك محل كسب درآمد هر چه بیشتر تصور مىكردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیامهاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حكامى چون «معن بن زائده» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان» كه ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مىكردند، علت اصلى رشد قیامهاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود كه در دو جریان بارز خوارج و «غلات» نمود پیدا كرد. از آن جا كه سیستان بیشتر ناحیهاى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخشهاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود كه در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تكیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا كه خوارج ایشان را به عدم پرداختخراج و مالیات تحریك مىكردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آنها نمىطلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حركتخوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى كه در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاكم بود، حركت آنها بازگو كننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیك كه مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواستهاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور كامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن كاسته شد و اعتراض علیه سیاستهاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده» (حاكم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دستخوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونههاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاستبه مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتىهاى اجتماعى، خود یكى از دلایلى بود كه آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سركوب ازارقه در فارس و كرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساكن در آن جا را به سوى خود جذب كنند.
در شرایطى كه خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست» و «زرنگ» به دلیل حضور عمال حكومت و سكونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى كه منافع آنان همسو با منافع خلافتبود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) كه مستقیما از بغداد یا از سوى حاكم خراسان به سیستان اعزام مىشدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احكامشانبه ندرت در خارج از شهرها جارى مىشد; تا حدى كه یكى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مىدانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور كلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آنچه در مجموع از ماهیت و نوع فرقههاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مىیابیم این است كه فعالیت و بقاى نسبى آنها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخشهایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیلهاى نسبى كه در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونتشدیدى كه گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه» (پیروان حمزة بن آذرك) نسبتبه غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقههاى رقیب سر مىزد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اكثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز كنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت كه ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است كه پارهاى از محققان در مردمى بودن قیامهاى خوارج تردید كردهاند (38) و پارهاى دیگر معتقدند كه عنوان «خارجى» در این دوره نامى بود اندكى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39) نتیجه
به رغم سه قرن فعالیتهاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج كه توانسته بود گروههایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یك دوران فعالیتهاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجىشان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یك تحلیل نهایى مىتوان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منكر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مكان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حركتخوارج بود. ضمن این كه خوارج كمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یك سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند كه حاصل آن شعار «هر كه با ما نیست علیه ماست» بود. این نحوه تفكر افراطى، آنها را بر آن مىداشت كه براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیكى مورد قبول خود كمتر تخطى كنند.
خوارج حتى اگر با جریانها و افرادى پیمان اتحاد مىبستند و یا ائتلاف مىكردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شكست این پیمانها مىشد. در واقع در پىمتحدى بودند كه تحت تعالیم ایشان عمل كند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آنها در پیدا كردن متحدى پایدار مىگشت. تار و پود تشكیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیك آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمىگرفت.
به جز سختگیرىهاى شدید و خشونتهاى مفرط خوارج كه باعث گریز و بهوجود آمدن بیزارى نسبتبه آنان در گروه كثیرى از مردم بود، باید از جهتگیرى اجتماعى - اقتصادى آنها در رویارویى با طبقه اشراف و متمكن جامعه نیز یاد كرد. در سراسر دوران حركتخوارج اغلب هواداران آنها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع كمتر مىتوانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخشهاى وسیعى كه دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج كاسته شود. افزون بر اینها، یكى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مىتوان درگیرىهاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست كه به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساكنان بومى این مناطق مىشد.
یكى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یك جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و كانون مركزى براى هدایتحركت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیامهاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مىشد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقهاى و ناسازگارى دستههاى مختلف خوارج با یكدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یكى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج كه در حمایت از غیر عرب مطرح مىشد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حركتخوارج، رهبر یك فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مىتوانستبرده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاكمیتهاى محلى كه دهقانان آنها را تشكیل مىدادند و نسبتبه رهبران و پادشاهان گذشته خود قداستخاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگىهاى دیگر قیامهاى خوارج - كه از اهمیتبسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حركتى - مبارزاتى آنها از خط فكرى و عقیدتىشان بود; به عبارتى در حركتخوارج، پراتیك (عمل) جلوتر از تئورى حركت مىكرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون كرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت كه اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مىآمدند.
به رغم برخى آمیختگىهاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى كه به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى كسب نكردند. در نتیجه گرايش ايرانيان به دو جريان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امكان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخشهاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا كه خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریانهاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیك شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى كسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل كوششهاى ایشان بهرهمند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى كنار روند.
چنان كه گذشتخوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند كه ضعف و عدم تسلط حاكمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مىخورد، چرا كه از همین مراكز بود كه بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى كه یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج كاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیتهاى نظامى خوارج را محدود كردند بلكه پایههاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
پىنوشتها:
1. ابوالعباس مبرد، الكامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوك (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیكار صفین، ترجمه پرویز اتابكى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسكى، اسلام در ایران، ترجمه كریم كشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حكیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج2، ص375.
5. براى نمونه، ر.ك: یعقوبى، تاریخ، ج2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (كویت، وكالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج1، ص 304.
8. كیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقيقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیركبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشكور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مكتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح كمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالكریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالكتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الكریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشكور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الكامل فى التاریخ (بیروت، دارالفكر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سيستان، تصحیح ملك الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سيستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سيستان در چند جا تصريح مىكند كه مردمان شهرها و قصبه (مركز سيستان) بر ولايت اميرالمؤمنين رشيد بودند و خطبه به نام بنىعباس مىخواندند (تاريخ سيستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرين كوب، تاریخ مردم ايران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج2، ص 104.
یادداشت:
1) از آنجا كه ظهور خوارج در تشكيك مسئله خلافت و امامت روى داد و اين امر در اسلام پدیدهاى صرفا مذهبى يا تنها سياسى نمىباشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.
مجله،تاریخ اسلام، شماره 2، دكتر مفتخرى،حسین؛