0

رفتارشناسى خليفه دوم

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

نفوذ و استقرار خوارج در ایران

خوارج یكى از جریان‏هاى مؤثر در تحركات دنیاى اسلام در قرون اولیه محسوب مى‏شوند كه به دلایل مختلف سیاسى، مذهبى، در نخستین نیمه قرن اول ظهور كردند و با پراكنده شدن شعب گوناگون آنان در نقاط مختلف قلمرو اسلامى، هوادارانى از میان غیر عرب یافتند. به پشتوانه این نیروهاى جدید بود كه حدود سه قرن چهره نظامى خود را حفظ نمودند و قیام‏هاى گسترده‏اى را علیه خلفاى اموى - عباسى ترتیب دادند. با این حال، خوارج به رغم تلاش‏هاى مداوم در متزلزل ساختن بنیان‏هاى این دو سلسله، هیچ‏گاه به عنوان آلترناتیو - جانشین احتمالى - امویان یا عباسیان مطرح نشدند.
از جمله مناطقى كه از كانون‏هاى دیرپاى خوارج شد، مناطق جنوب شرقى ایران (سیستان بزرگ) بود. در مقاله حاضر ضمن توصيف كلياتى درباره خوارج به بررسى فراگرد نفوذ و استقرار خوارج در ایران پرداخته و برخى نتايج ناشى از آن را ياد آور مى‏شويم. پیدایش خوارج
اما در واقع ریشه تكوین خوارج را به عنوان یك جریان سیاسى 1 به طور بالقوه باید در اواخر عصرعثمان و خصوصا تحریك وشركت آنان در قتل وى جست و جو نمود، چنان كه خود خوارج به شركت در قتل عثمان اعتراف مى‏كردند. (2) خوارج به صورت جریانى متشكل و منسجم در صفین پا گرفته و پس از اصطكاك‏هایى با حاكمیت على(ع) سرانجام در نهروان رو در روى وى قرار گرفتند و به رغم شكست‏سنگین، به حیات سیاسى نظامى خود در تمامى دوران خلافت اموى و اوایل عهد عباسى ادامه دادند. از این روى برخى محققان میان خوارج (از خرج + عن...) با خوارج (از خرج + على...) فرق بسیار قائلند. (3) خاستگاه و منشا اجتماعى خوارج
جریان خوارج نیز به‏سان تشیع، گرچه بعدها توسط غیر عرب رشد و نمو یافت، ریشه در میان مسلمانانى داشت كه از اعراب بودند. نشانه‏اى دال بر حضور غیر عرب در میان اولین خوارج موجود نیست; همه سران و بزرگان اولیه خوارج كه اطلاعاتى از آن‏ها باقى مانده است، از قبایل شناخته شده عرب بودند. به نظر مى‏رسد حضور بندگان (رقیق‏ها) در میان صفوف خوارج نهروان نیز كه بلاذرى به آن اشاره دارد، (4) غیر آزادانه و به تبع صاحبانشان بوده است. بعدها نیز كه خوارج به سرزمین‏هاى غیر عربى راه یافتند، نخست در بین قبایل عرب ساكن در این نقاط ظهور كردند و از آن طریق غیر عرب را به سمت‏خود جذب كردند. (5) منشا و خاستگاه اجتماعى خوارج اولیه و این كه از اعراب بدوى یا شهرنشین بوده‏اند موضوعى است كه برخى محققان به بررسى آن پرداخته‏اند.
«فلهاوزن‏» در اثر خود، نظریه «برونو» مبنى بر بدوى بودن اولین خوارج را بررسى و رد نموده است. فلهاوزن به این مطلب اشاره دارد كه به یك معنا، تقریبا همه اعراب و از جمله اعراب مهاجر مقیم بصره و كوفه كه خوارج ابتدا از میان آن‏ها برخاستند، همگى بادیه‏نشین بوده و پس از فتوحات مسلمین در شهرها مستقر شدند، اما در واقع از همان زمان مهاجرت تقریبا ارتباط خود را با قبایل ساكن در بادیه قطع كردند و به تدریج‏با حركت‏به سمت زندگى شهرى، خصلت‏هاى بادیه نشینى را ترك نمودند و اصولا هجرت، نفى بدویت‏بود. وى در نهایت‏به این نتیجه مى‏رسد كه خوارج، نه از عصبیت عربى بلكه از متن اسلام نشئت گرفتند. (6) در دیدگاه «اشپولر» نیز اصولا نظریه بدوى بودن خوارج، كمتر با احساساتى كه بدویان براى قومیت‏خود داشتند و با كوششى كه براى پاك نگه داشتن خون عربى مى‏كردند، سازگار به نظر مى‏رسد (7) .
در تایید همین نظر، «لوینشتاین‏» با نقل عبارتى از نویسنده‏اى «اباضى‏» مذهب مى‏نویسد: خوارج «ازارقه‏» از اعراب بدوى كه مى‏خواستند به آن‏ها بپیوندند دورى مى‏كردند (8) . گر چه مدارك و شواهد تاریخى بیشتر نظریه‏هاى فوق را تایید مى‏كند، اما حداقل در دو موضع مختلف اطلاع داریم كه از دیدگاه اعراب همان عصر، بعضى از خوارج به بدویت منسوب یا متهم شده‏اند (9) .
این نكته شایان ذكر است كه خوارج اولیه گرچه میان بعضى قبایل شاخص‏تر بودند، ولى به یك یا چند قبیله خاص وابسته نبوده و تقریبا از تمام قبایل عرب ساكن كوفه و بصره، افراد خارجى مذهب یافت مى‏شدند. اصولا تشكیلات خوارج بیشتر منشا ایدئولوژیك داشت تا ریشه‏هاى قبایلى و خانوادگى و وابستگى‏هاى قومى و نژادى. برخورد تساوى طلبانه خوارج با موالى و غیر عرب، نشان از كم توجهى ایشان به تعصب عربى و قبایلى دارد. با این همه، گاه رگه‏هایى از عنایت‏به تفاخر قبیلگى بین آن‏ها یافت مى‏شود; از جمله در شعرى از شاعرى خارجى به پیروزى خوارج قبیله بكربن وائل بر قریش، افتخار شده است (10) . مهم‏ترین عقاید خوارج
بى‏شك برخى از اصول و فروع فكرى خوارج مانند دیگر فرقه‏هاى اسلامى در قرون اولیه، به خاطر اوضاع زمان و بر اثر تماس و اصطكاك با ادیان و نحله‏هاى فلسفى - كلامى در بین النهرین و ایران دچار تغییر شد كه در این میان آمیزش اعراب با ملل دیگر و نیز اسلام آوردن غیر عرب و در نتیجه نفوذ آرا و عقاید قبلى آن‏ها - هر چند در حد اندك - در مذهب جدید، در این تغییر تاثیر به سزایى داشت. هم چنین به دلیل انشعاب‏هاى مكرر در میان ایشان مشكل مى‏توان اصولى را ذكر كرد كه تمامى خوارج، خصوصا خوارج بعدى، بدان معتقد بوده باشند، با این حال مسئله امامت و رهبرى جزء اولين مسائلى بود كه در جامعه اسلامى به ظهور فرقه‏هاى گوناگون و از جمله خوارج منجر شد.
موضوع امامت و رهبرى در نزد خوارج مراحلى چند طى كرده است. در حالى كه اولین خوارج تحت‏شعار «لاحكم الا لله‏» اصل و در اجتماع «حروراء» در نزدیكى كوفه گفتند كه ما با خداوند بیعت مى‏كنیم (12) اما مدتى بعد از نظر خود عدول كرده، در همان اجتماع افرادى را به سمت فرماندهى سپاه و امامت نماز برگزیدند. هم‏چنین اعتقاد خوارج به صحت‏خلافت ابوبكر و عمر و تایید حكومت على(ع) تا قبل از پذیرش حكمیت (13) و پیشنهاد بیعت مجدد با على(ع) مشروط بر این كه وى توبه كند، (14) این نكته را مى‏رساند كه خوارج اگر هم اصل امامت و رهبرى را انكار كرده‏اند براى مدت كوتاهى بوده است.
بنابر مندرجات منابع كلامى، تمامى فرق خوارج، غیر از فرقه «نجدات‏» اصل امامت (رهبرى) را قبول داشتند. (15) با این حال، خوارج مسئله وجود رهبرى را از بعد شرعى نمى‏نگریستند و معتقد بودند هر شخصى را كه آن‏ها با راى خود نصب كنند و او با مردم به طریق عدل رفتار كند و از ظلم و جور بپرهیزد، آن شخص امام است (16) ; در حالى كه همه فرقه‏هاى شیعه و اكثر اهل نت‏به نوعى امامت را از آن قریش مى‏دانستند (17) . در نظر خوارج امامت منحصر به قریش و حتى اعراب نبود، امام مى‏توانست غیر عرب، «نبطى‏» و حتى بنده باشد (18) .
یكى از مواردى كه كلیه فرق خوارج در آن اتفاق نظر داشتند، وجوب خروج علیه امام جائر و برخاستن و جنگیدن و تیغ كشیدن بر پادشاه ستمكار بود (19) . اغلب خوارج به «تقیه‏» معتقد نبودند (20) و در هر زمان و شرایطى، امر به معروف و نهى از منكر را بر خود فرض مى‏دانستند و هیچ پیش شرطى را براى انجام آن نمى‏پدیرفتند. خوارج همگى معتقد بودند كه اگر دفع منكر جز با شمشیر ممكن نباشد، قیام با شمشیر واجب است (21) و نیز اغلب ایشان مرتكبان گناهان كبیره را به نوعى كافر قلمداد كرده، مهدورالدم مى‏دانستند. در پافشارى بر این اصل تا آن جا پیش رفتند كه برخى از ایشان حتى كودكان مخالفان خود را مستحق عذاب جهنم شمردند. (22)
خوارج از سخن دروغ به شدت پرهیز داشتند (23) ، اهل سیاست‏بازى نبودند و در انجام دادن آن چه حق مى‏پنداشتند و نیز در اجراى فرایض و عبادات سخت پایبند بودند. حتى در منابع غیر خارجى، اغلب سران و رهبران خوارج با القابى همچون «كثیر الصلوة‏»، «شدید الاجتهاد» و... توصیف شده‏اند. عمر بن عبدالعزیز در مذاكره با خوارج گفت: من مى‏دانم كه خروج شما براى دنیا نیست، منظورتان آخرت است; اما راه آن را گم كرده‏اید (24) تفرق و انتشار خوارج
به جز بعضى از اعتقادات كه خاص خوارج اولیه بود، به مرور زمان نظریه‏هاى دیگرى نیز در چهار چوب فكرى ایشان رسوخ كرد و این امر باعث‏بروز اختلافات و دسته‏بندى‏هاى جدید میان ایشان شد. جایگاه رهبرى در نزد خوارج نیز به این مسئله دامن زد. فقدان كانونى واحد در سازماندهى یكپارچه و روشن نبودن وظایف و جایگاه رهبرى در نزد ایشان موجب مى‏شد كه هر از چندگاهى رهبران خود را خلع و دیگرى را به جاى ایشان نصب كنند. اصولا امام یا رهبر در نزد خوارج از جایگاه مقدس و ویژه‏اى برخوردار نبود; وى یكى از «مؤمنین‏» بود كه گاهى لقب «امیرالمؤمنین‏» مى‏یافت، اما این لقب و عنوان مانع از آن نبود كه هرگاه خطایى هر چند كوچك از او مشاهده شد، بر او خرده نگیرند. امام و رهبر خوارج نمى‏بایست‏به صورت خودكامانه تصمیم بگیرد و در اغلب موارد وى در امور مهم از پیروان خود كسب نظر مى‏كرد. گرچه این امر به ظاهر از نكات مثبت‏حركت آن‏ها بود اما در مسلكى كه هر یك از اعضا به هر بهانه‏اى مى‏توانست رهبر و مركزیت تشكیلات را زیر سؤال برد، بروز اختلاف و انشعاب مكرر، امرى بدیهى بود.
انعطاف پذیرى خیلى كم خوارج در مواضع اعتقادى و نیز پراكندگى و بعد مسافت محل‏هایى كه در آن جا قیام مى‏كردند و مهم‏تر از همه نفوذ گسترده موالى (غیرعربان) به داخل تشكیلات خوارج كه موجب شد خواسته‏هاى جدیدى را مطرح كنند و حركت را تا حدودى در جهت اهداف و آمال خود سوق دهند، از دیگر عوامل تفرق در میان ایشان محسوب مى‏شد.
به هر تقدیر خوارج نزدیك به سى سال پس از ظهورشان در تاریخ، در طى حكومت على(ع) و معاویه و یزید، به صورتى تقریبا یكپارچه باقى ماندند. اما دوران پس از مرگ یزید شرایط خاصى پیش آمد كه موجب شد در پیكره خوارج بیشترین انشقاق به وجود آید و به چند فرقه اصلى منشعب گردند. این فرقه‏ها هر یك در ناحیه‏اى به كر و فر پرداختند و حاكمیت‏هاى خود مختار تشكیل دادند، از جمله «ازارقه‏» در جنوب ایران، «صفریه‏» در شمال عراق، «نجدیه‏» در یمامه و عمان، و «اباضیه‏» در یمن فعالیت نمودند.
افراطى‏ترین این گروه‏ها ازارقه بودند كه نواحى جنوب و جنوب شرقى ایران را به مدت پانزده سال (64 - 79 ق) جولانگاه خود ساختند. نافع بن ازرق (رهبر ازارقه) نه تنها مخالفین خوارج را كافر و مستحق مرگ مى‏دانست (اصل استعراض)، بلكه قتل كودكان و زنان آن‏ها را نیز مباح مى‏شمرد. وى خوارج غیر فعال (قعده) را كه از جنگ با مشركان خوددارى كرده و هجرت اختیار نمى‏كردند تكفیر مى‏كرد و منطقه‏اى را كه خود و هوادارانش در آن ساكن بودند، «دار هجرت‏» و شهرهاى مخالفان را «داركفر» مى‏نامید. از نظر او تقیه كاملا حرام و ملاك ایمان، عمل افراد بود. از ابتكارات او این بودكه‏كسانى را كه به سپاهش مى‏پیوستند مورد آزمایش قرار مى‏داد تا به صدق یا سوء نیت آن‏ها اطمینان حاصل كند. (25) با گذشت زمان هر یك از شعب اصلى خوارج به فرقه‏هاى كوچك‏تر و جزئى‏ترى تقسیم شدند و این مسئله امرى عادى در میان آن‏ها تلقى مى‏شد. خوارج در ایران (عهد اموى)
برخورد قهرآمیز و آشتى‏ناپذیر خوارج با خلفاى وقت كه نتیجه طبیعى آن، فشار و سخت‏گیرى بر ایشان بود و نیز اعتقاد خاص ایشان به امر به معروف و نهى از منكر و نفى تقیه و گریز از داركفر و استقرار در دارهجرت، به علاوه انشعاب‏هاى مكرر ایشان در دوره پس از مرگ یزید، موجب شد كه شاخه‏هاى مختلف ایشان هر كدام در منطقه‏اى به فعالیت پردازند.
از جمله در سراسر دوره اموى، مناطق جنوب شرقى ایران، از كرمان تا هرات، پذیراى گروه‏هایى از خوارج شد. در واقع خوارج بعد از هر شكست‏به داخل ایران رانده مى‏شدند و ایران براى آنان بیشتر یك مامن و مفر بود تا یك سكونت‏گاه دائمى، و مقصودشان این بود كه از این سرزمین به عنوان یك پایگاه جهت آماده سازى و تجدید قوا براى حمله به نیروهاى خلافت در عراق سود جویند. فاصله زیاد از مركز حكومت، اوضاع خاص جغرافیایى، فقدان امنیت‏به لحاظ فعالیت‏خاندان‏هاى محلى، عدم تسلط و نفوذ خلافت در آن مناطق، نزدیك بودن به عمان كه از كانون‏هاى دائمى خوارج بود، پراكندگى قدرت و بافت نسبتا غیر شهرى این مناطق و... از جمله عوامل مساعد براى فعالیت‏خوارج در این نواحى محسوب مى‏شد. از سوى دیگر درهم پاشیدگى اوضاع اجتماعى سیاسى ایران در قرن اول هجرى كه معلول سقوط نظام پیشین و ورود اعراب مسلمان به داخل ایران بود، زمینه‏هاى مساعد فعالیت‏خوارج را در پاره‏اى از نقاط ایران فراهم مى‏آورد.
به طور خلاصه از یك سو رفتار متعصبانه اعراب اموى نسبت‏به غیر عرب و خصوصا اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و «موالى‏» و از سوى دیگر روحیه مساوات‏طلبى موالى، بخش‏هایى از مردم ایران را بر آن داشت كه در طول قرن اول هجرى و تا پایان كومت‏بنى‏امیه، در قیام‏هایى با ماهیت‏هاى گوناگون از جمله در قیام‏هاى خوارج، علیه سلطه عربى و حاكمیت‏هاى غیر اسلامى، وارد عمل شوند. حداقل در اوایل كار براى برخى از قشرهاى جامعه ایرانى كه با سلطه عرب مورد تحقیر واقع شده بودند و نیز كسانى كه مى‏خواستند از پرداخت مالیات شانه خالى كنند، جریان خوارج به مثابه مفرى بود كه با تمسك به آن مى‏توانستند تا حدودى خواسته‏هاى خود را تحت لواى آن مطرح سازند. بنابراین نیاز متقابل خوارج و بخش‏هایى از ایرانیان، موجبات همكارى و نزدیكى این دو را فراهم مى‏ساخت.
به تدریج‏حركت‏خوارج در عهد اموى به جریانى ضد اشرافیت اموى و هواداران آن‏ها مبدل شد و منافع این گروه را در معرض تهاجم‏هاى جدى و پى‏گیر خویش قرار داد. احتمالا ظهور این جریان، ناشى از ورود عناصر غیر عرب به داخل صفوف خوارج بوده است; خصوصا آن كه منابع موجود معلوم نمى‏دارند كه آیا اعتقاد به تساوى اجتماعى و رد سیادت عربى از همان ابتدا جزء عقاید خوارج بوده است‏یا بعدا به آن معتقد شده‏اند؟ به هر جهت‏گرایش شتابان غیر عرب به سوى خوارج در زمان بنى‏امیه اتفاق افتاد و انگیزه ایشان بیشتر منبعث از مواضع اجتماعى و سیاسى خوارج بود تا اعتقادات مذهبیشان. خوارج در این جهت تا آن‏جا پیش رفتند كه در تصدى امر مهمى چون خلافت نیز خواهان سهمى برابر براى عرب و عجم و حتى بزرگان و غلامان شدند.
در دوره بعد از مرگ یزید، خوارج به خطرى بزرگ براى اشراف بصره تبدیل شدند تا حدى كه تجار و ثروتمندان بصره براى سركوب خوارج همه گونه امكانات در اختیار «مهلب بن ابى صفره‏» (فرمانده حجاج) كه مامور مقابله با ازارقه بود، قرار دادند. وى در مقام تهییج مردم بصره جهت رویارویى با ازارقه خطاب به آن‏ها مى‏گفت: براى شما ننگ است كه فرودستان و بندگانتان (خوارج) بر اموال و دارایى شما غلبه كنند (26) ، نیز جاسوسان مهلب كه براى خبرگیرى از لشكر ازارقه در كرمان به اردوگاه آن‏ها رفته بودند با مردم فرودستى از قبیل قصار، صباغ، حداد و نیز عبد و علوج مواجه شدند. (27) پس از حدود بیست‏سال (40 - 64 ق ) نفوذ گاه به گاه خوارج به نواحى جنوب ایران، ازارقه تا سال 80 ق جنوب ایران را به محل تنازع خود با نیروهاى خلافت مبدل ساختند. این فرقه كه در ابتدا خوزستان و فارس را مامن خویش قرار داده بودند، پس از تحمل هر ضربه پایگاه خویش را یك گام به عقب منتقل نمودند و در دهه 70 ق به تدریج در نقاط مختلفى از ایران پراكنده شدند; اما در هر نقطه برخورد با ازارقه متفاوت بود; مثلا در حالى كه مردم شهر رى در مخالفت‏با حاكم اموى، ازارقه را مساعدت و یارى مى‏كردند (28) ، مردم و حاكم اصفهان پس از تحمل محاصره‏اى سخت و طولانى به مدت هفت ماه، عاقبت ازارقه را متوارى ساختند. (29)
ظاهرا تنها نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران، زمینه‏هاى مساعد پذیرش خوارج را براى زمانى طولانى دارا بود. از این رو تا دهه 80 ق كرمان و سیستان از كانون‏هاى دائمى خوارج بود. خوارج در این نواحى جوامع خودگردان تشكیل دادند و به عزل و نصب عمال قلمرو تحت‏حاكمیت‏خود پرداختند و با دریافت‏خراج امور خود را سامان بخشیدند. كرمان محل تجمع و تجدید قواى خوارج، پس از هر شكست و گریز بود. حتى جنگ هجده ماهه مهلب با ازارقه در كرمان نتوانست مقاومت ایشان را در هم شكند. سرانجام با بروز اختلاف میان ازارقه بود كه مهلب توانست آن‏ها را تار و مار كند. اما پس از یك فترت بیست‏ساله (80 - 100 ق) مجددا دیگر فرقه‏هاى خارجى، سیستان و كرمان و جنوب خراسان را مامن خویش قرار داده و تا پایان دوره اموى این مناطق را جولانگاه فعالیت‏خود ساختند. یكى از پیامدهاى حضور ایشان در آن جا جذب و گرایش عده‏اى از ایرانیان براى نخستین بار به اسلام - گر چه از نوع خارجى آن (مبتنى بر عقاید و آراى خوارج) - بود.
با این همه باید متذكر بود كه خوارج در اصل، با هدف گسترش و نشر دین اسلام به ایران و سایر مناطق نرفتند، بلكه این امر از تبعات حركات آن‏ها بود. آن‏ها كه مجبور به گریز به این نقاط شده بودند براى تداوم مبارزه ضد اموى خود نیاز به حامیان جدیدى داشتند.این تقارب خوارج با بعضى ایرانیان كه البته هر یك انگیزه‏هاى خاص خود را در این نزدیكى دنبال مى‏كردند، غیر مستقیم به انتشار اسلام در نقاطى از ایران كمك كرد. خوارج در ایران (عهد عباسى)
با استقرار و تثبیت‏خلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبت‏به نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى - سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبت‏به دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیام‏هاى آنان تا حدودى كاسته شد، كه یكى از دلایل آن كم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواسته‏هاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آن‏ها در صفوف خوارج كاهش یافته بود. عامل دیگر، اوج‏گیرى قیام‏هاى علویان در عصر عباسى بود كه قیام‏هاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مى‏داد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحركات خوارج ادامه یافت و كانون‏هاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال افریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمركز شد.
پس از آن كه خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابت‏هاى نظامى - سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (كرمان، سیستان و هرات)، تشكیلات نظامى - سیاسى خود را مستحكم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند. این در حالى بود كه در اوایل عهد عباسى، «غلات‏» یا خون خواهان ابومسلم، در صحنه نظامى - سیاسى خراسان و ماوراء النهر ظاهر شده بودند; اما ارتباط چندانى بین این دو دسته قیام‏ها مشاهده نمى‏كنیم و تقریبا جریان‏هاى غلات و خوارج، راهى جداگانه مى‏پیمودند.
انگیزه‏ها و عوامل عمده بقاى خوارج در نواحى جنوب شرقى ایران، علاوه بر مسائل یاد شده، در این نكته نهفته بود كه به رغم تغییرات ناشى از انتقال قدرت به عباسیان، مسائل و مشكلات سیستان همچنان پابرجا و دست نخورده باقى مانده بود، زیرا پیام نهضت عباسى و نتایج و آثار آن به نواحى سیستان كه از چند سو به وسیله صحراهاى خشك محاصره شده بود یا نرسید و یا با تاخیر رسید.
به طور كلى حاكمیت‏هاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مى‏توان به صورت ذیل ترسیم كرد:
1 - حاكمیت‏حكام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و كابلشاهان بر كابل كه سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2 - حاكمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان كه قدرت آن‏ها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راه‏هاى تجارى اعمال مى‏شد و فرمان‏هایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مى‏گشت.
3 - به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست‏» داراى اقتدار بسیار بودند.
4 - خوارج كه یكى از حاكمیت‏هاى مهم و مؤثر در سرنوشت‏سیستان، به شمار مى‏آمدند. اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراكز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند.
مؤلف تاریخ سیستان در چندین موضع به صراحت تاكید مى‏كند كه خوارج در روستاها و در سواد سیستان غلبه داشتند و به همین دلیل درآمد و عایدات خلافت از خراج و مالیات روستاها دچار نقصان مى‏گردید. «اندر روزگار اسلام تا بدان وقت كه خوارج بیرون آمدند و دخل خراسان و سیستان از بغداد بریده گشت و آخر صلح افتاد برخطبه‏اى كه اندر شهرها همى كردند و به قصبه كه سواد خوارج بودند...» (30) .
زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حكام اعزامى خلیفه، كه این منصب را بیشتر به عنوان یك محل كسب درآمد هر چه بیشتر تصور مى‏كردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیام‏هاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حكامى چون «معن بن زائده‏» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان‏» كه ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مى‏كردند، علت اصلى رشد قیام‏هاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود كه در دو جریان بارز خوارج و «غلات‏» نمود پیدا كرد. از آن جا كه سیستان بیشتر ناحیه‏اى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود (31) ، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخش‏هاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود كه در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تكیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند; خصوصا كه خوارج ایشان را به عدم پرداخت‏خراج و مالیات تحریك مى‏كردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آن‏ها نمى‏طلبیدند. (32)
بنابراین در این مرحله از حركت‏خوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى كه در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاكم بود، حركت آن‏ها بازگو كننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیك كه مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سرلوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال افریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواست‏هاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور كامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن كاسته شد و اعتراض علیه سیاست‏هاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده‏» (حاكم سیستان) توسط خوارج در سال 152 ق (33) و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه «یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دست‏خوارج در محرم سال 156 ق (35) و نمونه‏هاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاست‏به مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتى‏هاى اجتماعى، خود یكى از دلایلى بود كه آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سركوب ازارقه در فارس و كرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساكن در آن جا را به سوى خود جذب كنند.
در شرایطى كه خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست‏» و «زرنگ‏» به دلیل حضور عمال حكومت و سكونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى كه منافع آنان همسو با منافع خلافت‏بود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت (36) كه مستقیما از بغداد یا از سوى حاكم خراسان به سیستان اعزام مى‏شدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احكامشان‏به ندرت در خارج از شهرها جارى مى‏شد; تا حدى كه یكى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مى‏دانست نه فقط اداى خطبه و نماز. (37)
به طور كلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آن‏چه در مجموع از ماهیت و نوع فرقه‏هاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مى‏یابیم این است كه فعالیت و بقاى نسبى آن‏ها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى - اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخش‏هایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیل‏هاى نسبى كه در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونت‏شدیدى كه گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه‏» (پیروان حمزة بن آذرك) نسبت‏به غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقه‏هاى رقیب سر مى‏زد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اكثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز كنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت كه ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است كه پاره‏اى از محققان در مردمى بودن قیام‏هاى خوارج تردید كرده‏اند (38) و پاره‏اى دیگر معتقدند كه عنوان «خارجى‏» در این دوره نامى بود اندكى مؤدبانه براى عنوان راهزن. (39) نتیجه
به رغم سه قرن فعالیت‏هاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج كه توانسته بود گروه‏هایى از ایرانیان را تحت تاثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى - مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یك دوران فعالیت‏هاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجى‏شان در صحنه نظامى - سیاسى ایران فرا گرفت. در یك تحلیل نهایى مى‏توان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منكر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مكان) ، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حركت‏خوارج بود. ضمن این كه خوارج كمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یك سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند كه حاصل آن شعار «هر كه با ما نیست علیه ماست‏» بود. این نحوه تفكر افراطى، آن‏ها را بر آن مى‏داشت كه براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیكى مورد قبول خود كمتر تخطى كنند.
خوارج حتى اگر با جریان‏ها و افرادى پیمان اتحاد مى‏بستند و یا ائتلاف مى‏كردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شكست این پیمان‏ها مى‏شد. در واقع در پى‏متحدى بودند كه تحت تعالیم ایشان عمل كند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آن‏ها در پیدا كردن متحدى پایدار مى‏گشت. تار و پود تشكیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیك آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمى‏گرفت.
به جز سخت‏گیرى‏هاى شدید و خشونت‏هاى مفرط خوارج كه باعث گریز و به‏وجود آمدن بیزارى نسبت‏به آنان در گروه كثیرى از مردم بود، باید از جهت‏گیرى اجتماعى - اقتصادى آن‏ها در رویارویى با طبقه اشراف و متمكن جامعه نیز یاد كرد. در سراسر دوران حركت‏خوارج اغلب هواداران آن‏ها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع كمتر مى‏توانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخش‏هاى وسیعى كه دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج كاسته شود. افزون بر این‏ها، یكى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مى‏توان درگیرى‏هاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست كه به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساكنان بومى این مناطق مى‏شد.
یكى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یك جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و كانون مركزى براى هدایت‏حركت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیام‏هاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مى‏شد; علاوه بر این، نقش اختلافات فرقه‏اى و ناسازگارى دسته‏هاى مختلف خوارج با یكدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یكى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج كه در حمایت از غیر عرب مطرح مى‏شد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حركت‏خوارج، رهبر یك فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مى‏توانست‏برده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاكمیت‏هاى محلى كه دهقانان آن‏ها را تشكیل مى‏دادند و نسبت‏به رهبران و پادشاهان گذشته خود قداست‏خاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود.
از ویژگى‏هاى دیگر قیام‏هاى خوارج - كه از اهمیت‏بسیار برخوردار است - پیشقدم بودن بازوى حركتى - مبارزاتى آن‏ها از خط فكرى و عقیدتى‏شان بود; به عبارتى در حركت‏خوارج، پراتیك (عمل) جلوتر از تئورى حركت مى‏كرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون كرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى - نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى - نظامى قرار داشت كه اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مى‏آمدند.
به رغم برخى آمیختگى‏هاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى كه به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى كسب نكردند. در نتیجه گرايش ايرانيان به دو جريان قوى مذهبى - سیاسى یعنى تسنن و تشیع امكان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخش‏هاى محدودى از ایران فراهم آورد; تا آن جا كه خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى - سیاسى خویش سعى داشتند به جریان‏هاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیك شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى كسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل كوشش‏هاى ایشان بهره‏مند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى كنار روند.
چنان كه گذشت‏خوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند كه ضعف و عدم تسلط حاكمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مى‏خورد، چرا كه از همین مراكز بود كه بعدها نخستین اقدامات سیاسى - نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى كه یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج كاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیت‏هاى نظامى خوارج را محدود كردند بلكه پایه‏هاى قدرت نظامى - سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
 

پى‏نوشت‏ها:

1. ابوالعباس مبرد، الكامل فى اللغة و الادب (قاهره، ازهریه، بى تا) ج 3، ص 109 و محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوك (بیروت، عزالدین، 1407 ق / 1987 م) وقایع سال 8 ق.
2. نصر بن مزاحم منقرى، پیكار صفین، ترجمه پرویز اتابكى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366) ص 674 و طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
3. ایلیاپاولویچ پطروشفسكى، اسلام در ایران، ترجمه كریم كشاورز (تهران، پیام، 1350) ص 44، حواشى محمد رضا حكیمى.
4. احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تصحیح محمد باقر محمودى (بیروت، اعلمى، 1394 ق / 1974 م) ج‏2، ص‏375.
5. براى نمونه، ر.ك: یعقوبى، تاریخ، ج‏2، ص 94.
6. یولیوس فلهاوزن، الخوارج و الشیعه، ترجمه عبدالرحمن بدوى (به عربى)، (كویت، وكالة المطبوعات، بى تا) ص 41.
7. برتولد اشپولر، تاریخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى (تهران، علمى و فرهنگى، 1364) ج‏1، ص 304.
8. كیت لوینشتاین، «ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى‏»، ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى، مجله تحقيقات تاریخى، شماره 6 و 7، پاییز 1371.
9. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 38 و 130 ق.
10. ابوالحسن مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ص 308.
11. نهج البلاغه، خطبه 40.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، وقایع سال 73 ق.
13. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، ترجمه محسن مؤیدى (تهران، امیركبیر، 1362) ص 65.
14. محمد بن جریر، طبرى، همان، وقایع سال 37 ق.
15. ابوالحسن اشعرى، همان; حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه جواد مشكور (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353) ص 22; ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل (بغداد، مكتبة المثنى، بى تا) ج 4، ص 19 و ابوسعید حمیرى، الحور العین، تصحیح كمال مصطفى (تهران، 1927 م) ص 150.
16. محمد بن عبدالكریم شهرستانى، الملل و نحلل، تصحیح شیخ احمد فهمى (بیروت، دارالسرور، 1367 ق / 1947 م) ج 1، ص 175.
17. ابوالحسن مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت دارالكتب العلمیه، 1406 ق / 1986 م) ج 3، ص 271.
18. ابوالحسن اشعرى، همان و محمد بن عبد الكریم شهرستانى، همان.
19. عبد القاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه جواد مشكور (تهران، اشرفى، 1367) ص 42.
20. ابوالعباس مبرد، همان، ج 3، ص 173 و ابوالحسن اشعرى، همان، ص 50.
21. ابن حزم، همان، ج 3، ص 188.
22. ابوالحسن اشعرى، همان.
23. ابوالعباس مبرد، همان، ص 91.
24. ابوالحسن مسعودى، همان، ص 233.
25. ابوالعباس مبرد، همان، ص 169 ; ابوالحسن اشعرى، همان، ص 49 و ابن عبد ربه، العقد الفرید (قاهره، مطبعة مصطفى محمد، 1353 ق / 1935 م) ج 1، ص 348.
26. ابوالعباس مبرد، همان، ص 184 و 229.
27. همان.
28. همان و ابن اثیر، الكامل فى التاریخ (بیروت، دارالفكر، 1398 ق / 1978 م) وقایع سال 68 ق.
29. ابوالعباس مبرد، همان، ص 202 و طبرى، همان، وقایع سال 68 ق.
30. تاریخ سيستان، تصحیح ملك الشعراى بهار (تهران، پدیده، 1366) ص 27، 158 و 161.
31. یعقوبى، البلدان، ص 56.
32. تاریخ سيستان، ص 158 و 176.
33. همان، ص 147.
34. همان، ص 148.
35. همان.
36. مؤلف تاریخ سيستان در چند جا تصريح مى‏كند كه مردمان شهرها و قصبه (مركز سيستان) بر ولايت اميرالمؤمنين رشيد بودند و خطبه به نام بنى‏عباس مى‏خواندند (تاريخ سيستان، ص 27، 58 و 162).
37. همان.
38. Bosworth,C.E, Sistan under the Arab|s (Rome 1968), P.39, 84
39. عبدالحسین زرين كوب، تاریخ مردم ايران (تهران، علمى و فرهنگى، 1365) ج‏2، ص 104.
یادداشت:
1) از آن‏جا كه ظهور خوارج در تشكيك مسئله خلافت و امامت روى داد و اين امر در اسلام پدیده‏اى صرفا مذهبى يا تنها سياسى نمى‏باشد، تشخیص دلایل و اسباب اصلى ظهور خوارج به سادگى میسر نیست.

مجله،تاریخ اسلام، شماره 2، دكتر مفتخرى،حسین؛
 

سه شنبه 3 خرداد 1390  2:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها