این زمینه ها عبارتند از:
الف) نظام اجتماعی، سیاسی و فکری عرب
شناخت بهتر وقایع صدر اسلام، مبتنی بر آگاهی عرب پیش از اسلام است، اینکه عرب از کدام پیشینه ی تاریخی و جایگاه فکری- فرهنگی برخوردار بوده است.
شناخت جایگاه و اهمیت قبیله ای عرب و درک ضرورت این شناخت، تلقی ما را از حوادث صدر اسلام دگرگون ساخته و سبب خواهد شد که با دید دقیق تر و جامع تری این حوادث را بررسی کنیم. از این رو، لازم است در مطالعات تاریخی که درباره ماهیت و ترکیب جامعه صدر اسلام صورت می گیرد، ماهیت و ترکیب ناهمگون اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ... آن شناخته شود تا تنوع روشها دیدگاه ها در زمینه های فرهنگی و نهادهای ناهمگون سیاسی - اجتماعی زمان پیامبر (ص) به آسانی درک گردد.
افزون برآن، باید تمایز میان عرب شمال و جنوب را نیز بشناسیم؛ زیرا هر یک از آنان، ویژگی های اجتماعی، دودمانی، فرهنگی، اقتصادی و جغرافیایی دارند (1) که اندیشه های سیاسی و اجتماعی شان بر آن ویژگی ها استوار شده و به طور طبیعی، جوهره حیات سیاسی - اجتماعی آنان را تشکیل می دهد که نقش اساسی را در الگوی انتخاب رهبر و رئیس جامعه دینی ایفا می کند.
ماهیت فکری- فرهنگی عرب
عرب شمال یا عدنانی ها
مرکزیت و محل سکونت عرب شمال، شهر مکه بوده است که به دلیل وجود خانه کعبه، مورد توجه ساکنان شبه جزیره بود و محل امنی برای همه به شمار می آمد. در شمال جزیرة العرب، زمینهای قابل کشت و قابل سکونت کمی یافت می شد و تجارت، مهم ترین کار و منبع درآمد ساکنان آن دیار بود که وجود بازارهای همیشگی و موسمی در مکه گواه این سخن است؛ (2) چنانکه اعراب بادیه نیز کالاهای خود را در آن بازارها عرضه می کردند.
بدین ترتیب، تجارت عرب در دست قریش بود که به علت تسلط بر تجارت و اداره ی امور کعبه، بر تمام عرب سیادت پیدا کرده بود، به طوری که به دلیل این سدانت و حجابت بر کعبه، از مدنیت برتری به نسبت بادیه نشینان برخوردار بود و می بینیم که پس از ظهور اسلام، بیشترین درگیری رسول خدا (ص) نیز با قریش است و تا قریش اسلام نیاورد، قبیله های اطراف مسلمان نشدند. (3)
با وجود اهمیتی که قریش به علت آزمودگی در سیاست و تجارت در مرکزیت مکه و حتی در تمام جزیرة العرب داشت، فاقد هر گونه دولت و حکومت یا نهادهای سیاسی و اجتماعی بود و تنها ضامن حفظ و بقای اجتماع آنان قبیله به شمار می آید. (4) عرب جاهلی به علت صحرانشینی و بیابان گردی، نمی توانست به صورت مستقل زندگی کند و به قبیله خود وابسته بود. از این رو، قبیله به عنوان یک واحد نظامی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به شمار می رفت و حوزه عمل رئیس و افراد دیگر قبیله، با توجه به آداب و رسوم و ضوابط حاکم بر قبیله تعیین می گردید. (5) حتی بت پرست عرب جاهلی، آمیخته به تمایلات قبیله ای بود و هر قبیله ای بت جداگانه ای داشت و آن را به جهت ارتباط با تاریخ پدرانش می پرستید و به این وسیله، به نسب خویش و آنچه مرتبط با نسب او بود، افتخار می کرد. (6) رئیس قبیله نیز به عنوان قاضی، فرمانده جنگ و ...، نقش یک حاکم سیاسی را برعهده داشت.
اهمیت شناخت قبایل عرب به حدی است که باید ریشه بسیاری از حوادث مهم صدر اسلام را در تفکر و نظام قبیله ای دانست و اندیشه های عرب مسلمان را نیز در قبیله و ضوابط حاکم بر آن جستجو کرد؛ چنانکه یکی از مهم ترین مشکلاتی که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) پدید آمد، زنده شدن دوباره تفکر قبیله ای بود و همین امر، زمینه ساز پدید آمدن حادثه سقیفه گردید و بعدها دامنگیر علی (ع) شد و موجب گردید که او به عنوان امام و ولی واجب الاطاعة، مورد حمایت جامعه قرار نگیرد.
از ویژگی های عرب جاهلی، پیوندعشیره ای، عصبیت قبیله ای و تحالف است(7) که عده ای را با تکیه بر حسب و نسب و به عبارتی خون و نژاد دور هم جمع می کند و نهادی به نام قبیله را پدید می آورد. (8)
قانون نانوشته و مقبول انصر اخاک ظالما کان او مظلوما (9) اصلی ترین شعار قبیله های عرب و مبنای وحدت آنها و موجب بقای ساختار قبیله و نیز بروز کشمکشهای طولانی بود. (10)
زندگی دشوار قبیله ای از یک سو و عدم وابستگی به دین و وجدان از سوی دیگر، سبب شد که آنان گاه به انگیزه سیطره بر دیگر قبیله ها و گاه به جهت انتقام، دست به غارت و چپاول یکدیگر بزنند. از همین رو، قبیله ای که شکست می خورد، پیوسته در انتظار فرصت برای انتقام بود. بدین سان، افراد قبیله برای دفاع از حیات خویش، هر کدام به دیگری نیازمند بودند و این نیاز، موجب تعصب شدید قبیله ای می شد و آنها ناگزیر، همیشه جانبدار قبیله خویش بودند، خواه به حق خواه بر باطل. چنانکه شاعر جاهلی در این باره چنین گفته است:
لا یسألون اخاهم حین یندبهم
فی النائبات علی ما قال برهانا
هنگامی که برادرش از او در سختی ها کمک می خواهد، از او دلیل و برهان نمی خواهند. (11)
قرآن کریم از این روحیه عرب جاهلی، به حمیت جاهلی تعبیر می کند. (12) امیرمؤمنان علی (ع) نیز در خطبه های 26 و 95 نهج البلاغه، اوضاع جامعه جاهلی عرب پیش از اسلام را ترسیم کرده است. (13)
مهم ترین رکن قبیله (14) رئیس آن بود. قبیله برای حفظ و بقای خود، به رئیسی مقتدر و توانمند نیاز داشت. رئیس قبیله، افزون بر ویژگی های فردی مانند تجربه، شجاعت، سخاوت و ثروت، باید از اشرافیت، شیخوخت و نسب بالایی نیز برخوردار می بود. بدین جهت، همه اعضای قبیله صلاحیت نامزدی برای احراز منصب ریاست قبیله را نمی یافتند. در واقع قبیله به مثابه دولت کوچکی بود که در رأس آن رئیس قبیله قرار می گرفت.
چنانکه در سقیفه بنی ساعده نیز تمسک به ضوابط حاکم بر نظام قبیله ، دامن گیر مسلمانان شد و علی (ع) را از حق خود محروم ساخت. (15) با توجه به همین ملاک بود که ابوعبیده جراح درباره امام علی (ع) می گفت: او هنوز جوان است. (16) ابو سفیان هم درباره خلیفه اول که دارای شیخوخیت لازم بود، اما اشرافیت کافی نداشت، می گفت: او از اذّل قریش است. (17)
در دوره خلفا، به ویژه در دوره خلیفه سوم، اعراب به پیوندهای قبیله ای خود بازگشتند، به طوری که این پیوندها، تنها با ساختار جامعه جاهلی قابل تصور بود. با بازگشت دوباره عرب مسلمان به ارزشهای قبیلگی دوران جاهلی، ارزشهای دینی نادیده گرفته شد و با تغییر ارزشهای اسلامی، فرهنگ حاکم بر جامعه اسلامی نیز تغییر کرد و جاهلیت عرب به هیأت نخستین خود بازگشت و پیمانهای جاهلی تجدید شد. (18) چنانکه علی (ع) وقتی به خلافت رسید در اولین خطبه خود فرمود:
الا و ان بلیتم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه صلی الله علیه و آله (19)؛ بدانید که روزگار دگر باره شما را در بوته آزمایش ریخت، مانند روزی که خدا پیامبرش - صلی الله علیه و آله - را برانگیخت.
با همه تلاشی که علی (ع) برای برگرداندن جامعه اسلامی به وضعیت زمان پیغمبر (ص) انجام داد، سنتهای جاهلی در دوره بنی امیه به اوج خود رسید تا حدی که از ارزشهای اسلامی جز اسمی باقی نماند. بزرگترین همت عرب مسلمان در این دوره، حفظ موقعیت قبیله است، تا جایی که برای حفظ موقعیت قبیله، به راحتی ارزشهای دینی و مسائل اعتقادی نادیده گرفته می شد، چنانکه برجسته ترین حوادث دوران بنی امیه را نیز نزاعهای قبیله ای تشکیل می داد(20) و خلفا نیز برای بقای حکومتشان، به این نزاعها دامن می زدند. در دوره بنی عباس نیز با اینکه تکیه بر عنصر غیر عرب بود، آنان برای حفظ قدرت و مشروعیت بخشیدن به سلطه خویش، به قانون جاهلی دست می یازیدند، مانند مقدم داشتن عمو در طبقه بندی و ارث بر فرزندان دختر، چنانکه ابن معتز خطاب به علویان چنین سرود:
نحن ورثنا ثیاب النبی
فلم تجذبون بأهدابها
لکم رحم یا بنی بنته
و لکن بنو العلم أولی بها (21)
عرب جنوب یا قحطانی ها
برخلاف عرب شمال، عرب جنوب با تمدنهای بزرگ اطراف جزیرة العرب ارتباط داشت و اغلب آنان به صورت شهرنشینی زندگی می کردند و مفهوم مدنیت را از سایر مناطق عربی بهتر درک کرده (22) و از نظر اقتصادی و کشاورزی، دارای وضعیت مناسب تری بودند و برای معیشت خود نیاز به گردش در صحراهای طولانی نداشتند. از این رو، دسته هایی از آنان یکجا گرد هم می آمدند و دارای حکومت و نظام خاص اجتماعی بودند که از جمله دولتهای آنان می توان به معینی ها (23) و سبائیان اشاره کرد که به حکومت سبائیان در قرآن کریم و منابع دینی نیز اشاره شده است. (24)
پس از فتح مکه، عرب جاهلی، اعم از عرب شمال و جنوب، با تمام ویژگی هایش گروه گروه و پی در پی تحت عنوان«وفود» به خدمت پیامبر اکرم (ص) رسیده و با اندک آشنایی با دین مبین اسلام، مسلمان می شدند؛ البته هنوز به طور کامل به جرگه مسلمانان نپیوسته بودند. در این میان، پیوستگی اعراب جنوب به حکومت مدینه و در دوره های بعد به دستگاه خلافت کمتر بود که این امر خود ناشی از ویژگی های اعراب جنوب می باشد و شاهد آن نیز ارتداد و شورش قبایل جنوب پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) است. (25)
از دیگر ویژگی های عرب جنوب در دوران رسالت این است که اگر رئیس قبیله اسلام را می پذیرفت و مسلمان می شد، سایر افراد قبیله نیزمسلمان می شدند که گاهی نیز این امر برعکس می شد. (26)
مشکل عمده عرب جنوب این بود که آنان عمدتا تا سال هشتم هجری مسلمان نشدند و اسلام کسانی هم که مسلمان شده بودند، بیشتر به اجبار یا با تألیف قلوب بوده و ایمان در قلبشان نفوذ نکرده بود. (27) در واقع فرصت کافی برای نفوذ ایمان در قلب تازه مسلمان نبود و آشنا شدن آنان با مبانی عقیدتی، به زمان طولانی تر نیاز داشت که این فرصت به سبب آنکه آنان دیرتر به اسلام گرویدند، برایشان پیش نیامد. برخی آیات قرآن (28) نیز بر مطلب دلالت دارد که ایمان هنوز در دل عده ای از مسلمانان راه نیافته بود. بدین سبب، اگر رسول خدا (ص) سخت گیری می کرد، از اطراف او پراکنده می شدند؛ چنانکه برخی حتی بدون این سخت گیری نیز مرتد شده یا به روم پناهنده شدند.
اسلام آوردن برخی قبیله های عرب، بدون آشنایی آنان با مبانی و مسائل دینی و تنها به منزله پذیرفتن حاکمیت سیاسی اسلام بود. بنابراین، پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) بسیاری از آنان حاکمیت دینی اسلام را نپذیرفتند و پیامبری را سبک گرفتند و از حاکمیت جمعیت اندک قریش بر تمام جزیره امتناع ورزیدند. (29) بعضی زکات را مانند «اتاوه» در زمان جاهلیت شمرده و از دادن آن امتناع ورزیدند (30) که علت آن را باید در تمایل این عده به عصبیت، نادیده گرفتن دستورات مؤکد پیامبر اکرم (ص) و ناشی از ویژگی های دوران جاهلی این قبایل دانست که اسلام را بر اساس بینش اجتماعی خود پذیرفته بودند .
ب) عصر نبوت
بعثت پیامبر اکرم (ص)، آغاز دگرگونی ها
بعثت رسول خدا (ص) ضمن اینکه مؤثرترین حادثه در تاریخ بشریت بود، ماهیتی دینی داشت و از هرگونه شائبه ای که ماهیت عربی و قبیله ای را به دنبال آورد به دور بود. اولین آیات نازل شده بعد از بعثت رسول خدا (ص) درباه علم، تعلیم و قلم است که آدمی را به تفکر و تعقل می خواند تا در سایه این دو، بتواند تفکر دینی و الهی را جایگزین تفکر جاهلی کند. قریش با اینکه از علم و معرفت خبری نداشت، خود را «اهل الله» (31) می نامید. جامعه عربی که اسلام در آن ظهور کرد، جامعه ناهمگونی بود از بزرگترین اقدامات رسول خدا (ص) این بود که این جامعه ناهمگون را متحد و از آنان برای مدتی «امة واحده » ساخت.
تناقض اساسی، بین دعوت پیامبر(ص) و باورهای جاهلی بود، که همان تفکر و باورها در خواسته های جاهلی متبلور، و با رفتارهای علوی نیز در تناقض بود. علی (ع) درباره این تناقض باورها و خواسته ها می فرماید:«لیس امری و امرکم واحد، انی ارید لله و انتم تریدوننی لانفسکم ...(32)؛ کار من و شما یکسان نیست. مردم! من شما را برای خدا می خواهم، اما شما مرا به خاطر دنیایتان می خواهید».
به دنبال هجرت پیامبر اکرم (ص) به مدینه، گروه های مختلفی از سراسر شبه جزیره به طرف مدینه سرازیر شدند. با اینکه هر کدام از این گروه ها اعم از مکی، مدنی یا قبایلی که از عربستان جنوبی بودند، ویژگی های اجتماعی و سیاسی خاصی داشتند و اسلام را بر اساس همین ویژگی ها، بینشها، تمایلات و بنیادهای قبیله ای پذیرفته بودند، در سایه تعلیمات پیامبر (ص) توانستند در کنار هم قرار گیرند و برای مدتی هماهنگ با پیامبر اکرم (ص) به پیشرفت اسلام کمک کنند. اما عواملی باعث به هم خوردن این هماهنگی بین مسلمانان شد که به برخی از آنان اشاره می شود:
1. برتری طلبی و اشرافی گری مهاجران قریش نسبت به انصار: قریش خود را برخوردار از امتیازات حمس (33)؛ آل الله و از فرزندان حضرت اسماعیل می دانستند و اسلام را نیز بر اساس ارزشهای ریشه داری که داشتند، تفسیر می کردند.
2. کوشش برخی از مهاجران برای حفظ ارتباط با کفار قریش: برخی از مهاجران، بعد از هجرت نیز به نوعی با کفار قریشی در ارتباط بودند؛ چنانکه عبدالرحمان بن عوف سعی داشت امیة بن خلف را در نبرد بدر از هلاکت نجات دهد که بلال، انصار را متوجه امیه کرد و در نتیجه او کشته شد، (34) یا عمر بعد از جنگ بدر بر کشته های مشرکان شعر اسود بن یغوث را زمزمه می کرد و می گریست. (35)
عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان از کسانی بود که پیامبر اکرم (ص) حکم اعدام او را صادر کرده بود، اما عثمان برای او امان خواست. (36) پیامبر (ص) سکوت کرد تا کسی او را بکشد، اما هیچ کدام از اصحاب متوجه نشدند و بعدها تنها مردی از انصار، تأسف می خورد که چرا این موقعیت را از دست داده است. (37) عثمان تمام غنیمتهای مغرب را به او بخشید و کسی را در این غنیمتها با او شریک نساخت. البته او بیت المال مسلمانان را خزانه خویش می پنداشت و به هر نحوی که خود می خواست در آن تصرف می کرد.
کعب بن زهیر در شمار محکومان به مرگ بود که توبه کرد. و انصار با پافشاری خواستار قتل او بودند، ولی مهاجران به شدت از او دفاع کردند. بعدها کعب در ضمن قصیده ای رقابت بین مهاجر و انصار را به نظم کشید و انصار را در این مورد مذمت قرار داد. (38)
3. مخالفت بعضی از مهاجران با اوامر پیامبر (ص): با توجه به روحیه ساده زیستی انصار، مخالفت آنان با پیامبر (ص) کمتر و تقیّد آنان به اوامر پیامبر (ص) بیشتر بود، اما گاه روحیه سیاستمدار و تجارتی قریش، موجب مخالفت آنان با پیامبر (ص) می شد؛ چنانکه می توان به عنوان نمونه صلح حدیبیه، (39) ماجرای جعرانه (40)، مخالفت در حجة الوداع (41)، سپاه اسامه (42) و مهم تر از همه، مخالفت آنان با ولایت علی بن ابی طالب (ع) را نام برد.
این عوامل، بین مهاجر و انصار اختلاف می انداخت. حتی در زمان پیامبر (ص) نیز انصار و مهاجر رابطه خوبی با هم نداشته و هر کدام از آنان به تثبیت موقعیت داخلی خود می پرداختند و در صحنه های اجتماعی به طور مستقل عمل می کردند، تا جایی که در جنگها نیز هر کدام با پرچم خاص خود به نام «رایة المهاجرین» یا «رایة الانصار» ظاهر می شدند و هر کدام برای خود شعار خاصی انتخاب کرده بودند. (43) آنها در امور اجتماعی نیز تشکیلات مستقلی برای خود داشتند؛ چنانکه انصار در سقیفه جمع می شدند و مهاجران در مسجد (44) پیامبر اکرم (ص) در تمام این موارد در اتحاد آنان می کوشید و از این رو، در جنگ هممه را تحت پرچم امة واحده در می آورد و لواء الجماعة می بست، (45) به طوری که در ابتدای امر توانست آنان را تحت عنوان «امت واحده» زیر یک پرچم جمع کند. (46)
بدبینی انصار به مهاجران قریش به حدی بود که بعد از جعرانه و بخششهای پیامبر(ص) به قریش، فکر کردند پیامبر(ص) نیز قوم خود را دیده و دست از آنان کشیده است، از این رو، زبان به اعتراض گشودند. پیامبر (ص) همه انصار را در مکانی جمع کرد و فرمود: آیا راضی نمی شوید آنان با گاو و گوسفند به موطن خود برگردند و شما با رسولتان. (47)
باید به این نکته نیز توجه داشت که بدبینی انصار به قریش، کم و بیش از ابتدای هجرت آنان به مدینه وجود داشته است؛ چنانکه در جنگ بدر با اینکه بزرگان قریش کشته شده بودند، از بزرگان انصار، سعد بن عباده از اسارت برخی سران قریش اظهار ناراحتی می کرد و می گفت دوست داشتم همه آنان کشته می شدند. (48)
در جنگ احد، ضرار بن خطاب به انتقام کشتگان بدر، دنبال بزرگان انصار بود که آنان را بکشد. در جنگ بنی المصطلق، به دلیل وجود زمینه بدبینی انصار به مهاجران، منافقان توانستند مهاجر و انصار را در مقابل هم قرار دهند که رفتار حکیمانه پیامبر (ص) آتش آن را خاموش ساخت.
در فتح مکه، سعد بن عباده به عنوان بزرگ انصار، شعار انتقام جویی از قریش را سر می داد که بر عده ای از بزرگان مهاجر از جمله عمر بن خطاب، عثمان و عبدالرحمان بن عوف گران آمد و موجب گفتگوی سخنی میان مهاجران و انصار گردید، پیامبر(ص) ناچار به عزل سعد بن عباده شد و پسرش، قیس را به جانشینی او انتخاب کرد تا هم مکیان را آرام کند و هم به انصار بی توجهی نشود. (49)
با فتح مکه، عده ای از بزرگان قریش، تحت عنوان مسلمة الفتح (50) سرازیر مدینه شدند. این امر با توجه به زمینه اختلافهایی که میان مهاجران قریش و انصار وجود داشت، نگرانی انصار را در مورد قریش شدت می بخشید. هم چنانکه روایاتی نیز از پیامبر (ص) درباره نیکی به انصار وجود داشت که احتمال ستم رفتن بر انصار از آنها استنباط می شد. (51)
نگرانی انصار آنان را به این فکر وا می داشت که اگر قریش بر اوضاع مسلط شوند، انصار برای همیشه از قدرت کنار زده می شوند و مورد بی مهری قرار می گیرند و زحمات چندین ساله آنان در کنار رسول خدا (ص) نادیده گرفته می شود. بر این اساس بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) بی درنگ، در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا تدبیری بیندیشند. (52) به گفته توفیق ابو اعلم، سعد بن عباده تنها زمانی خود را نامزد خلافت کرد که مطمئن شد مهاجران توطئه کرده اند تا حق را از صاحبان اصلی آن بربایند. (53)
یکی دیگر از محققان درباره انگیزه تجمع انصار در سقیفه چنین می نویسد:
انصار وقتی دیدند قریش علی (ع) را از رسیدن به خلافت منع خواهد کرد و شاهد بودند که چگونه پیامبر (ص) را از کتابت نامه منع کردند و چگونه مانع عزیمت سپاه اسامه شدند، در سقیفه جمع شدند و گفتند حالا که حق را به حقدار نمی دهند، پس صاحب ما «سعد بن عباده» به این جانشینی سزواراتر است.(54)
در همین حال انگیزه اصلی اوس از مخالفت با خزرج و هم داستان شدن با قریش را باید در اختلافهای ریشه دار بین اوس و خزرج جستجو کرد؛ اختلافهایی که در سراسر حیات پیامبر(ص) نیز دیده می شود، به طوری که امامت همدیگر را نمی پذیرفتند و محل اجتماع آنان جدا بود. (55) به گونه ای که رابطه اسید بن حضیر رئیس اوسیان با مهاجران، بهتر از رابطه خزرج با مهاجران بود. علت ارتباط بهتر اوسیان با مهاجران را می توان نتیجه دو عامل زیر دانست:
اول اینکه اوسیان در اقلیت بودند و می دانستند که به خلافت نمی رسند، بدین جهت این تفکر باعث شد تا در سقیفه بنی ساعده، آنان رهبری فردی از قریش را بر رهبری فردی از تیره مقابل ترجیح دهند.
دوم اینکه هنوز جنگهای خونین میان اوس و خزرج، آتش کینه را در زوایای دل آنان نگاه داشته بود. بر اساس گفته طبری، هنگامی که اوسیان دانستند خزرجیان درصدد به دست آوردن جانشینی پیامبر (ص) هستند، اگر آنان امارت پیدا کنند، پیوسته بر اوسیان برتری خواهند یافت و هیچ سهمی برای ما در نظر نخواهند گرفت، بدین جهت تصمیم گرفتند با ابوبکر بیعت کنند و خزرج را از رسیدن به خلافت بازدارند. (56)
سقیفه بنی ساعده، یکی از شگفت انگیزترین و پیچیده ترین پدیده های اجتماعی و از حوادث مهم تاریخ اسلام است که به انشقاق و اختلاف در جامعه ی نوپای اسلام انجامید و در بسیاری از روایات و سنت نبوی چنان تحریفی ایجاد کرد که دستیابی به کنه آنها را به راستی مشکل ساخته است.
در انجمن سقیفه، در ظاهر امر، مشاجره بر سر انتخاب جانشین پیامبر (ص) جر و بحثی بر سر شخصیتها بود، ولی در باطن، همان مواضع اساسی نهفته بود که اذهان سیاسی را در سراسر جهان و در تمام دوره ها به خود مشغول داشته است. (57)
از این رو، شناخت این مقطع از تاریخ اسلام، در شناخت تشیع و تسنن اهمیت بسیاری دارد؛ اگر چه متأسفانه بررسی این مقطع از تاریخ، بسیار حساس و دشوار خواهد بود و روال عادی و عام گزارشهای تاریخی به هیچ وجه نمی تواند تمام جوانب و عوامل تاریخی- فکری این واقعه را روشن و از واقعیت اختلافات دامنه داری که به سقیفه بنی ساعده انجامید، پرده بردارد، و از آغاز ماجرای سقیفه تا پایان، همه چیز را به ترتیب تاریخی و پی در پی همراه انگیزه طراحان این حوادث گزارش کند. به علاوه، چه بسا در همین گزارشهای مختصر موجود، تعصبها و طرفداری های فراوانی به چشم می خورد که به مرور زمان، در اثر جانبداری های مذهبی بر گزارشهای تاریخی افزوده شده است و آنها را از نقل حوادث بیرون برده و به یک نظریه یا برداشت از یک حادثه همانند ساخته که فاقد هر گونه ارزش تاریخی است.
با توجه به منابع موجود، کیفیت واقعه سقیفه بنی ساعده بدین ترتیب بوده که پیامبر اکرم (ص) بعد از برگشتن از آخرین حج خود، در اول محرم سال یازدهم هجری، سپاهی را تشکیل داد و فرماندهی آن را به جوانی برومند به نام اسامه فرزند زید- که پدرش در جنگ موته نزدیک مرز روم به شهادت رسیده بود- سپرد و اصرار کرد هر کس توانایی دارد همراه سپاه اسامه برود. (58)
سپاه اسامه آماده حرکت بود که انتشار خبر بیماری پیامبر (ص) سران مهاجر و انصار را - که خروج از مدینه را به صلاح خود نمی دیدند - به شدت مضطرب کرد و آنان، به بهانه های مختلف از همراهی لشکر امتناع کردند. (59)
اولین اقدام صحابه در سرپیچی از همراهی سپاه، زیر سؤال بردن فرماندهی اسامه بود. (60) شدت مخالفت آنان با فرماندهی اسامه یا با خروجشان از مدینه به حدی بود که ابن هشام از آن تعبیر به «اوعب فیه المهاجرون الاولون»؛ مهاجران نخستین، در مخالفت با اسامه زیاده روی کردند؛ می کند. (61)
پیامبر اکرم (ص) در خطبه ای درباره مخالفت صحابه با اسامه فرمود: کسانی که امروز به فرماندهی اسامه اشکال می گیرند، دیروز به فرماندهی پدرش نیز خرده گرفتند. به خدا سوگند او لایق فرماندهی بود. چنانکه پسرش نیز لایق است. (62) با سخنان پیامبر (ص) لشکر در جرف آماده حرکت شد، اما سران مهاجر پیوسته به بهانه های مختلف، بین اردوگاه و مدینه در رفت و آمد بودند، در حالی که خبرهای مدینه توسط پیکی در اردوگاه جرف دریافت می شد و پیامبر (ص) نیز از آمدن آنان به مدینه نگران بود و آن را مخالفت با اوامر خویش می دانست. ایشان وقتی از حرکت نکردن سپاه مطلع شدند، فرمودند:«انفذوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنها». (63)
با این همه، سپاه اسامه حرکت نکرد و این تدبیر پیامبر (ص) نیز نتیجه ای نداد و صحابه به مدینه بازگشتند. حضرت (ص) که به علت شدت بیماری نمی توانست در مسجد حاضر شود؛ فرمود تا کسی به جای او نماز گزارد. ابوبکر که به مدینه برگشته بود، به اشاره همسر پیامبر (ص)، عایشه، امامت نماز را به عهده گرفت، ولی پیامبر (ص) وقتی از این موضوع مطلع گشت، شخصا به مسجد آمد و امامت نماز را با بیماری سختی که داشت، با حالت نشسته به عهده گرفت و به منزل برگشت. (64).
پیامبر اکرم (ص) به خوبی می دانست که رحلت او، مسأله جانشینی اش را با بحران روبه رو خواهد کرد و ممکن است موازنه موجود در جامعه اسلامی را بر هم زند و میان سران مهاجر با هم، یا مهاجر و انصار، و یا بین قبایلی که غرق در تعصبات کور قبیله ای بودند، درگیری پدید آید و در نتیجه، هر یک از بزرگان صحابه مدعی جانشینی آن حضرت شده و برای تصاحب آن وارد یک جدال سیاسی شوند و علی (ع) را از حق الهی خویش محروم سازند. از این رو، ایشان ابتدا در آخرین روزهای حیات خویش، سپاه اسامه را تشکیل و دستور داد تاسران مهاجر و انصار به مرز روم بروند، اما وقتی از حرکت سپاه اسامه ناامید شد و سران مهاجر و انصار را در مدینه دید، با اینکه آنان هیچ دلیلی موجهی برای ماندن یا برگشتن به مدینه نداشتند، تدبیر دیگری اندیشید و تنها چاره کار را در این دید تا در این لحظات آخر، نامه ای بنویسد و امت را از فتنه ها برهاند، و بر این اساس فرمود: قلمی به من بدهید که چیزی بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید. عمر بن خطاب در جواب این درخواست پیامبر (ص) گفت: «ان الرجل لیهجز حسبنا کتاب الله» (65) و به روایتی دیگر گفت: «قد غلبه الوجع و عندکم القرآن» (66)
بدین ترتیب، پیامبر اکرم (ص) به هذیان متهم شد و به دنبال آن، جنجالی برپاگشت که پیامبر (ص) نیز وقتی چنین دید، فرمود برخیزید و از پیش من بروید و بعد از آن پیامبر (ص) رحلت فرمود. (67)
عمر بعد از به خلافت رسیدن این ماجرا را چنین نقل می کند:
به هنگام رحلت پیامبر اکرم (ص) در کنار او بودیم که فرمود: کاغذ و قلمی بیاورید تا چیزی بنویسم که گمراه نشوید. حاضران اختلاف کردند، عده ای گفتند: کاغذ و قلم بیاورید تا هر چه خواهد بنویسد، ولی من مانع شدم. بعد سر و صدا بلند شد و پیامبر (ص) فرمود: برخیزید و از نزد من بیرون روید. (68)
عبدالله بن عباس بارها بر نانوشته ماندن این نامه تأسف خورده و می گفت: مصیبت وقتی شروع شد که نگذاشتند آن نامه نوشته شد. (69)
در سند دیگری نیز نقل شده: خلیفه دوم در گفتگویی که با ابن عباس داشت، از او پرسید: آیا هنوز چیزی از مسأله خلافت در دل علی (ع) باقی است؟ ابن عباس جواب داد: آری همین مطلب را از پدرم عباس پرسیدم، گفت: حق با علی (ع) است. عمر گفت پیامبر (ص) در مورد علی سخنی فرمود، اما حجتی را ثابت نمی کند. بله پیامبر (ص) درباره آن چاره اندیشی می فرمود و در بیماری خواست به اسم او تصریح کند که برای حفظ اسلام، من از آن جلوگیری کردم. (70)
ظاهرا مانع از نوشته شدن نامه رسول خدا (ص) نوعی پیشی گرفتن بر خدا و رسولش بود که آیات (1-5) سوره حجرات «لا تقدموا...» و 36 سوره احزاب « و ما کان لمؤمن ...» بر آن دلالت دارند. چنانکه بر اساس ادله قرآنی، اعتراض بر سپاه اسامه و سرپیچی از آن، نوعی عصیان بر خدا و رسولش بود. (71)
روایات مختلفی از عایشه نقل شده که بر اساس آنها، برخی از اصحاب، عباس عموی پیامبر (ص) را به همراه زنان آن حضرت برای دارو دادن به پیامبر (ص) سرزنش می کنند (72) اما هرگز عمر بن خطاب را به دلیل نسبت هذیان دادن به رسول (ص) مورد سرزنش قرار نمی دهند. این چنین برخوردهای دو گانه در روایات تاریخی، نشان از نفوذ تمایلات سیاسی و فرقه ای و نظرات شخصی در این روایات است که به هر حال بعد از آنکه پیامبر (ص) نتوانست وصیت خود را در آخرین لحظات به خوبی ادا کند، رحلت فرمود. رحلت آن حضرت، با صدای شیون و زاری زنان در مدینه منتشر گردید. اندکی بعد عمر بن خطاب واره شده و رحلت وی را منکر شد و گفت: محمد (ص) نمرده است، بلکه مانند موسی بن عمران (ع) نزد پروردگارش رفته و بازمی گردد و دست و پای کسانی را که او را مرده می پندارند، قطع می کند. (73) این در حالی است که شواهد زیادی وجود دارد که پیامبر اکرم (ص) بارها از رحلت خود خبر داده بود و در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است، (74) اما عمر بن خطاب برای مدت کوتاهی تا رسیدن ابوبکر از سنح که دردو میلی مدینه بوده، رحلت پیامبر (ص) را انکار کرد و معتقدان به آن را به نفاق و تهدید به قطع دست و پا متهم می نمود.
انکار رحلت پیامبر (ص) در حالی بود که صحابه رحلت آن حضرت را پذیرفته بودند و کسی از مردم مدینه این سخن را تأیید نمی کرد. جالب آنکه بعد از سخنان عمر، عمرو بن زائده، معروف به ابن ام مکتوم، آیه 144 سوره آل عمران را با صدای رسا قرائت کرد، اما عمر توجهی بدو نکرد. ابن ام مکتوم دوباه آیه را تکرار کرد، ولی عمر باز هم بدو وقعی نگذاشت. (75)
عباس عموی پیامبر (ص) نیز بی درنگ بعد از سخنان عمر گفت: پیامبر (ص) رحلت فرموده او را دفن کنید، ولی عمر به سخنان او هم گوش نداد(76) تا اینکه ابوبکر، از سنح بازگشت و عمر را با خواندن همان آیه، آرام کرد. شگفت آنکه عمر گفت: گویی این آیه را در قرآن ندیده بودم. (77) جالب تر اینکه فردای روز سقیفه که عمر برای ابوبکر بیعت می گرفت، سخنان روز قبل خویش را انکار کرده و گفت: سخنان دیروز خود را در قرآن نیافتم و از پیامبر (ص) نیز در این باره چنین چیزی نرسیده است.
عمر از همراهی سپاه اسامه به همراه دیگر بزرگان مهاجر تعلل ورزید و در بیماری پیامبر (ص) نگذاشت نامه نوشته شود! و بعد رحلت پیامبر (ص) را منکر شد و گفت: پیامبر (ص) مثل حضرت عیسی (ع) به آسمان رفته است. این انکار تا زمانی بود که ابوبکر از سنح برگشت.
وقتی پیامبر اکرم (ص) هنگام بیماری قلم و کاغذ خواست، عمر به او نسبت ناورای هذیان و وجع داد؛ اما هرگز این نسبت را به خلیفه اول نداد، که عثمان بن عفان در حال بیهوشی برای او نامه نوشت وعمر بن خطاب را به عنوان خلیفه بعد از او منصوب کرد، (78) خلیفه دوم بعد از ضربت خوردن، پیوسته می گفت: اگر سالم مولی حذیفه با ابو عبیدة پسر جراح زنده بود، خلا فت را به کسی دیگر نمی دادم. (79) بعد نیز که شورای شش نفره را تشکیل داد و اعضای شورا را شمرد، علی (ع) را نسبت به خلافت از همه لایق تر می دانست، اما ترکیب شورا را طوری داد که نه تنها او به خلافت نرسد، بلکه با هم ردیف قرار دادن دیگر اعضای شورا با او، می خواست زمینه خلافت آن حضرت را از بین ببرد.
اقدامات متعدد عمر بن خطاب را نمیتوان ناشی از تأثیرات و تألمات شدید او به سبب رحلت پیامبر (ص) دانست؛ زیرا وجود شواهد و قرینه های بسیار نشان از یک توطئه و تبانی پشت پرده ای دارد که از روی اندیشه و برای انحراف اذهان از علی (ع) صورت گرفته است. بدین جهت، دور از واقعیت نیست که گفته شود وی آگاهانه و در راستای همین هدف مانع نوشته شدن نامه پیامبر (ص) شد. بهترین شاهد این مدعا نیز کلمات علی (ع) به اوست که به هنگام تلاش عمر برای بیعت گرفتن برای خلیفه اول فرمود: «احلب یا عمر حلبها لک شطره اشدد له الیوم امره لیود علیک غدا...؛ ای عمر! بدوش شیری را که امروز برایت آماده شد؛ خلافت را امروز برای او آماده ساز تا آن را روزی به خودت برگرداند». (80)
عبدالفتاح در این باره گفته است:
تردیدی نیست که ابوبکر بدین جهت عمر را به خلافت برگزید که از او بر خود حقی می دید، ولی داغ باطل لغزش و خطا در روشی که در این کار پیش گرفت، هویداست... عجبا هزارعجب! که خلیفه در هر پیش آمدی که مربوط به فردی از مسلمانان بوده و آرای مختلف می شد، صواب را نزد علی (ع) می جست، ولی درباره سرنوشت دولتی که سرنوشت همه ملت است، با او مشورت نکرد. راستی جای تعجب است از مردی که دنیا را پشت سر گذارد و خود به یقین نمی دانست که آیا خلافت رسول خدا (ص) حق اوست یا دیگری سزواراتر است، (81) با این حال پیش از آنکه خلافت را به عمر باج دهد، با رفقای خود مشورت کرد، ولی با کسی که نظرش بس وسیع و به مشورت اولی بود، مشورت نکرد. (82)
در سقیفه بنی ساعده، بر سر توحید و نبوت و معاد اختلاف نبود، بلکه اختلاف در مسأله جانشینی بود که مورد تفسیر و توجیهات مختلف واقع شد. رسول خدا (ص) در طول دوره ی رسالتش، کوشید تا فرهنگ مبتنی بر نظام قبیله ای را از بین ببرد و جامعه ای مبتنی بر ایده های قرآنی و بر اساس تقوا بنا کند، اما با همه تلاش او، این فرهنگ در بطن جامعه اسلامی به روند خود ادامه داد و با رحلت او، تمایلات نهفته مبتنی بر نظام قبیله ای آشکار شد و در سقیفه بنی ساعده ظهور کرد و سبب شد که هر کدام، امامت و جانشینی را با توجه به رقابتها و کشمکشهای صرف سیاسی اجتماعی به گونه ای خاص تفسیر کند.
پي نوشت ها:
1- برای اطلاع بیشتر از تفاوتهایی که بین عرب شمال و جنوب از نظر جغرافیایی و اجتماعی وجود دارد. ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج 2، ص 205.
2- تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 270؛ تاریخ التمدن اسلامی، ج 1، ص 29.
3- همان، ص 240.
4- فروخ، عمر، تاریخ الجاهلیه، ص 149؛ تاریخ التمدن الاسلامی، ج 1، ص 27.
5- تاریخ التمدن الاسلامی، ج 1، ص 28.
6- الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج2، ص 218.
7- تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 241؛ ابن حبیب، محمد، المنمق، ص 273؛ تاریخ الادب العربی، العصر الجاهلی، ص 58.
8- ابن خلدون، مقدمه، ص 240-242؛ 263 و 302؛ المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 315 و ج 1، ص 466.
9- الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج 1، ص 51.
10- شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82؛ العقد الفرید، ج 1، ص 518.
11- الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج 1، ص 44.
12- فتح، 26.
13- نهج البلاغه، خطبه 26.
14- قبیله، عبارت از جماعتی بود که به جهت داشتن نیای واحد و برای دستیابی به معیشت بهتر؛ دور هم جمع می شدند. دو علت باعث شده بود که مردم جزیرة العرب به صورت قبیله ای زندگی کنند؛ یکی غیر قابل کشت و زرع بودن مناطق آنان و دوم مهاجرت و کوچ نشینی ساکنان جزیره. الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج 1، ص 44.
15- الطبقات الکبری، ج 3، ص 623؛ تاریخ الجاهلیة، ص 151؛ بلاشر، تاریخ الادب العربی، ص 38؛ تاریخ الادب العربی، العصر الجاهلی، ص 59.
16- جوهری، السقیفه و فدک ص 84؛ طبری، محمد بن جریر( شیعی)، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین (ع)، ص 520، تاریخ التمدن اسلامی، ج 1، ص 60.
17- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45 و ج 6، ص 40؛ الاکبر، ناشی، مسائل الامامة و مقتطفات من الکتاب الاوسط فی المقالات، ص 9-10.
18- تاریخ الطبری، ج 5، ص 515-516.
19- نهج البلاغه، خطبه 16.
20- أنساب الأشراف، ج 7، ص 7، ج 4، ص 129.
21- الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج 8، ص 242؛ به نقل از: دیوان ابن معتز، ص 29.
22- المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 101 و 106.
23- همان، ج 2، ص 530 و 598؛ ابراهیم حسن، حسن، تاریخ الاسلام، ص 61-62.
24- همان، ص 525 و ج 1، ص 590.
25- الاغانی، ج 21، ص 25.
26- البته عرب شمال نیز چنین بود، ولی این امر در بین عرب جنوب مشهودتر است. شاهد آن نیز کثرت تعداد وفود عرب جنوب نسبت به عرب شمال است که از طرف قوم خود جهت پذیرش اسلام خدمت پیامبر (ص) می رسیدند.
27- حجرات، 14.
28- آل عمران، 159.
29- الفتوح؛ ج 1، ص 21؛ لبید، ابراهیم، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، ص 268.
30- عصر النبوة و الخلافة الراشده، ص 268.
31- حلی ، تذکرة الفقهاء، ج 10، ص 245.
32- نهج البلاغه، خطبه 136.
33- قریش رسوم معمولی را رها کردند و چیزهای تازه ای در دین و آیین خود پدید آوردند، مثلا ایام حج در مزدلفه وقوف می کردند، یا در مراسم حج از منطقه حرم بیرون نمی رفتند،... و خود را حمس نامیدند. تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 256؛ الطبقات الکبری، ج 1، ص 59؛ مروج الذهب...، ج 1، ص 303.
34- المغازی، ج 1، ص 83؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص 191.
35- زمخشری، محمود، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، ج 4، ص 51.
36- عبدالله بن سعد قبل از فتح مکه مسلمان شد. چون کتابت را خوب می دانست، پیامبر اکرم (ص) دستور داد آیات وحی شده را بنویسد. او پس از مدتی مرتد شد و به مکه گریخت. از جمله چیزهایی که در مکه جهت خشنودی کفار قریش سرهم می کرد این بود که می گفت: بعضی اوقات که به محمد (ص) وحی می شد، من آیات وحی شده، را مخالف گفتار او می نوشتم، سپس آنان را به او می دادم، او نیز تأیید می کرد. آیه 93 سوره انعام در این باره نازل شده است. وی در فتح مکه از نظر پیامبر (ص) مهدورالدم بود؛ اما عثمان به او پناه داد. (الانتفاضات الشیعیة عبر التاریخ، ص 50).
37- السیرة النبویة، ج 4، ص 52؛ الطبقات الکبری، ج 7، ص 496؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج 4، ص 375؛ أنساب الأشراف ، ج 5، ص 59، 58، 88؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 36.
38- السیرة النبویة، ج 4، ص 157.
39- المغازی، ج 1، ص 603-609؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 312.
40- السیرة النبویة، ج 4، ص 161.
41- الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 172.
42- الطبقات الکبری، ج 2، ص 191؛ السیرة النبویة، ج 2، ص 650.
43- السیرة النبویة، ج 4، ص 51.
44- همان ، ص 107؛ به نقل از: عبدالله، عبدالعزیز بن ادریس، مجتمع المدینة فی عهد الرسول(ص)، ص 114؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 301.
45- الطبقات الکبری، ج 1، ص 226.
46- المغازی، ج 2، ص 407 و 653؛ مجتمع المدینة...، ص 142.
47- الطبقات الکبری، ج 2، ص 154.
48- المغازی، ج 1، ص 106.
49- السیرة النبویة، ج 4، ص 49؛ المغازی، ج 2، ص 821.
50- مستدرک الحاکم، ج 3، ص 492؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 9، ص 189؛ قرطبی، تفسیرالقرطبی، ج 8، ص 97.
51- نهج البلاغه، خطبه 67؛ آبی ، منصور بن الحسین، نثر الدر، ج 1، ص 279؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 250؛ صحیح البخاری، ج 3، کتاب مناقب الانصار، ص 99.
52- السیرة النبوة؛ ج 4، ص 307؛ مسائل الامامة...، ص 13.
53- الانتفاضات الشیعیة عبر التاریخ، ص 17.
54- تعلیقات علامه احمدی میانجی بر معادن الحکمه، ص 470-473؛ نقل از: الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص) ج 4، ص 356.
55- السیرة النبویة، ج 2، ص 77.
56- و الله لو ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة ولا جعلوا لکم معهم نصیبا ادبا فقوموا فبایعوا فقاموا الیه فبایعوه فانکسر علی سعد بن عباده و علی الخزرج ما کانوا اجمعوا من امرهم. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 469).
57- تفکر نوین سیاسی اسلام، ص 19.
58- تاریخ الطبری، ج 3، ص 183؛ المغازی، ج3، ص 117.
59- السیرة النبوة، ج 2، ص 650؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 136.
60- الطبقات الکبریف ج 2، ص 191؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 50.
61- السیرة النبویة، ج 2، ص 650.
62- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 50؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 145، 191-192؛ ج 4، ص 50؛ أنساب الأشراف ج 1، ص 384.
63- المعیار و الموازنه، ص 211؛ تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص 41؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 338؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ص 184.
64- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 439؛ ص 20؛ قمی، شیخ عباس، کحل البصر فی سیرة سید البشر، ص 169.
65- الطبقات الکبری، ج 2، ص 244؛ مسند احمد، ج 5، حدیث 3111؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 193 و ج 1، ص 188؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج 2، ص 470؛ بیهقی، احمد بن الحسین، دلائل النبوة، ج 7، ص 181؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 97.
66- السیرةالنبویة، ج 1، ص 1007؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، تذکرة الخواص، ص 36.
67- مسند احمد، ج 1، ص 325؛ صحیح البخاری، ج 8، ص 161.
68- الطبقات الکبری، ج 2، ص 244؛ صحیح مسلم، ج 3، ح 1357؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 192، دیار بکری، حسن بن محمد، تاریخ الخمیس، ج 2، ص 164.
69- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 182؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 49.
70- و لقد أراد فی مرضه ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک اشفاقا و حیطة علی الاسلام، ( شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 20).
71- احزاب، 36.
72- ابن سعد و بلاذری نقل کرده اند که پیامبر(ص) در زمان بیماری خود بیهوش شد. زنان پیامبر(ص) خیال کردند از بیماری ذات الجنب گرفته است، که پس از مشاوره با عباس ، عموی پیامبر (ص)، دارویی به نام لُدّ به او دادند. پیامبر (ص) پس از به هوش آمدن، زنان خود را به خوردن همان دارو عقوبت کرد.( الطبقات الکبری، ج 2، ص 237؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 216) به نظر می رسد این روایت به انگیزه توجیه سخن خلیفه دوم ساخته شده باشد که به پیامبر (ص) نسبت هذیان گویی داد.
73- الطبقات الکبری، ج 2، ص 54؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 95؛ مسند احمد، ج 6، ص 219؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 442؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 185؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 389.
74- تاریخ الطبری، ج 3، ص 192؛ کحل البصر فی سیرة سید البشر، ص 166.
75- السیرة النبویة، ج 5، ص 243؛ کنز العمال، ج 4، ص 53، حدیث 1902، الغدیر، ج 7، ص 18.
76- تمهید...، ص 192.
77- السیرة النبویة، ج 4، ص 334؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 442؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 128.
78- الطبقات الکبری، ج 3، ص 149؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 429؛ الامامة والسیاسة، ص 20.
79- السقیفه و فدک، ص 84.
80- الامامة و السیاسة، ص 11، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 11. حضرت علی (ع) در خطبه سوم نهج البلاغه در مورد تمایل ابوبکر و عمر به خلافت می فرماید: فیا عجبا بینان هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعیها .
81- اشاره به این جمله ابوبکر است که در آخرین لحظات زندگی خویش می گفت: ... وددت انی یوم سقیفة «بنی ساعدة» کنت قذفت الامر فی عتق احد الرجلین و .... وددت انی کنت سألت رسول الله (ص) لمن هذا الأمر فلا ینازعه احد. (تاریخ الطبری، ج 3، ص 430).
82- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 3.
منبع: تاریخ تشیع (1)