0

شرح حال فلاسفه

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

شرح حال فلاسفه

 طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»

در اینجا لازم مى‏دانیم كارى را كه تاكنون ندیده‏ایم كسى انجام داده باشد، انجام دهیم و آن این كه‏«طبقات فلاسفه اسلامى‏»را از آغاز تاكنون مشخص سازیم. 
این كار هر چند كار آسانى نیست،ولى این بنده نظر به علاقه‏اى كه به سیر فلسفه در اسلام دارد روى این موضوع كارهایى كرده است،هر چند هنوز آن را ناتمام مى‏داند.تحقیق در سیر فلسفه در اسلام بدون شناخت طبقات فلاسفه از نظر زمانى میسر نیست.ما در اینجا به طور مختصر این طبقات را كه بر حسب استاد و شاگردى است ذكر مى‏كنیم،یعنى آنان كه در یك طبقه قرار مى‏گیرند یا واقعا از اساتید طبقه بعدى و شاگردان طبقه قبل هستند و یا همزمان آنها مى‏باشند.
مقصود ما در این طبقه بندى از فلاسفه اسلامى،فلاسفه دوره اسلامى است كه در جو اسلامى و محیط اسلامى فعالیت داشته‏اند،و البته افرادى (مخصوصا در دوره‏هاى اولیه) احیانا یافت مى‏شوند كه مسلمان نیستند،یهودى و یا مسیحى مى‏باشند و یالااقل به عقیده بعضىملحد مى‏باشند.ما پس از ذكر همه طبقات از آغاز تا زمان خودمان،به برخى نتیجه‏گیرى‏ها مى‏پردازیم.

 
 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:44 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقه اول
فلسفه اسلامى با ابو یوسف یعقوب بن اسحاق كندى معروف به‏«فیلسوف العرب‏»آغاز مى‏شود.الكندى عرب خالص است. معاصر است‏با مامون و معتصم.با حنین بن اسحاق و عبد المسیح بن ناعمه حمصى مترجمان معروف معاصر است.در مقدمه كتاب اثولوجیا مى‏نویسد:«آن را عبد المسیح ترجمه كرد و ابو یعقوب كندى تهذیب و اصلاح كرد».در اینكه آیا او خود مترجم هم بوده است تردید كرده‏اند،ولى از ابو معشر بلخى شاگرد كندى نقل شده كه كندى یكى از چهار مترجم درجه اول دوره اسلامى است.دوره كندى دوره ترجمه است ولى خود كندى فیلسوفى صاحب نظر و بلند قدر است.در حدود دویست و هفتاد كتاب و رساله به كندى نسبت داده شده است.ابن الندیم فهرست كتابهاى او را در رشته‏هاى مختلف:منطق،فلسفه،نجوم،حساب،هندسه،طب،اصول عقاید دینى فهرست كرده است.برخى از نسخه‏هاى كتب كندى اخیرا به دست آمده و چاپ شده.معلوم مى‏شود ارزش این فیلسوف بسیار بیش از آن است كه قبلا تصور مى‏شد.كندى قطعا یكى از نوابغ جهان و از ستارگان قدر اول دوره اسلامى است.برخى از اروپاییان او را یكى از دوازده چهره عقلى تاریخ بشر كه تاثیر فراوان داشته‏اند شمرده‏اند (1) .
كندى مردى خود ساخته بوده است.تاریخ نشان نمى‏دهد كه در طبقه مقدم بر او و یا در طبقه خود او فیلسوفى صاحب نظر اعم از مسلمان یا غیر مسلمان وجود داشته است.
درباره كندى همین قدر نوشته‏اند كه در بصره و بغداد به تحصیل پرداخت و مى‏دانیم كه در آن وقت نه در بصره و نه در بغداد فیلسوفى وجود نداشته است.این است كه كندى سر سلسله حلقات فلاسفه اسلامى است‏بدون آنكه خود به حلقه‏اى و طبقه‏اى دیگر وابسته باشد.
آقاى تقى زاده در تاریخ علوم در اسلام و پروفسور كربن در تاریخ فلسفه اسلامى نوشته‏اند كه كندى در رساله‏اى مدت امپراطورى عرب(خلافت)را پیش بینى كرده است كه مطابق(و لااقل نزدیك به واقع)در آمده است.ما در اینجا عبارت پروفسور كربن را مى‏آوریم:
«این فیلسوف،در رساله‏اى مدت امپراطورى عرب را از طریق محاسباتى كه هم از علوم یونانى من جمله اختر شمارى اقتباس كرده و هم از تفسیر متون قرآنى استفاده نموده مساوى‏693 سال پیش بینى كرد.» (2)
این كه برخى نوشته‏اند:«تمایل و آشنایى مسلمین با فلسفه یونانى با ترجمه آثار حكماى یونان و اسكندریه و تفاسیر و شروح آنها و همچنین با تعلیمات گروهى مانند قویرى،یوحنا بن حیلان و ابو یحیى المروزى(مرورودى سریانى)و ابو بشر متى بن یونس و ابو زكریا یحیى بن عدى آغاز شد» (3) صحیح نیست.تمایل و آشنایى مسلمین و بلكه پیدایش فیلسوف صاحب نظر در میان آنها قبل از دوره افراد نامبرده به وقوع پیوست.فلسفه اسلامى با ابو یوسف یعقوب كندى آغاز مى‏شود و به وسیله شاگردان او ادامه مى‏یابد.
شخصیتهاى نامبرده،برخى(ابراهیم قویرى،ابراهیم مروزى،یوحنا بن حیلان،ابن كرنیب)با شاگردان كندى هم دوره و هم طبقه‏اند و برخى(ابو بشر بن متى و یحیى بن عدى)چنانكه بعدا خواهیم گفت در طبقه سوم و چهارم محسوب مى‏شوند. بعدا درباره این مطلب توضیح بیشترى خواهیم داد و مقدار تاثیر افراد نامبرده را بیان خواهیم نمود.
كندى همچنانكه فیلسوفى عالیقدر بوده،مسلمانى متصلب و پاك اعتقاد و مدافع بوده است.كتب زیادى در حمایت دین اسلام نوشته است.بعضى به اتكاى برخى قرائن او را شیعه دانسته‏اند (4) .كندى از افرادى است كه در هر مساله‏اى كه میان اصول اسلامى و اصول فلسفه تعارض یافته است جانب اسلام را گرفته است،چنانكه از عقیده خاص او درباره حدوث زمانى عالم و حشر اجساد پیداست.كندى از افرادى است كه همیشه كوشا بوده است كه معارف اسلامى و اصول فلسفى را با یكدیگر توفیق دهد.این همان كارى است كه با كندى شروع شد و ادامه یافت.عجیب این است كه برخى او را به علت این كه نامش یعقوب و نام پدرش اسحاق و كنیه‏اش ابو یوسف است‏یهودى پنداشته‏اند و عجیب‏تر این كه در بعضى روایات كه قطعا مجعول است،از او به عنوان كسى یاد كرده‏اند كه در نظر داشته ردى بر قرآن مجید بنویسد.
امروز در اثر تحقیقاتى كه به عمل آمده روشن شده كه اولا ارزش علمى و فلسفى كندى بیش از آن است كه قبلا تصور مى‏شد،ثانیا مسلمانى پاك اعتقاد و مدافع و احتمالا شیعه بوده است،ثالثا به واسطه موقعیت علمى و اجتماعى محسود بوده است و نسبتهاى ناروا به او مولود آن حسادتهاست.
همان طور كه قبلا اشاره شد،كندى شخصیت منحصر به فرد طبقه خودش است.شخصیتى دیگر اعم از مسلمان و غیر مسلمان كه فیلسوفى صاحب نظر باشد،در طبقه و دوره او وجود ندارد.كندى در حدود سال 258 در گذشته است.
طبقه دوم
این طبقه از دو گروه مختلف تشكیل مى‏شود:گروه شاگردان كندى و گروهى كه شاگرد كندى نبوده‏اند.اما گروه اول:
1.ابو العباس،احمد بن الطیب سرخسى.بزرگترین شاگرد كندى بوده است.در سال 218 متولد و در سال‏286 به دست قاسم بن عبید الله وزیر معتضد به قتل رسیده است.ابن ابى اصیبعه پنجاه و چهار كتاب و رساله از او نام مى‏برد كه ظاهرا هیچ كدام در دست نیست،از جمله كتاب المسالك و الممالك در جغرافیا و شاید اولین جغرافى نویس جهان اسلام او باشد،دیگر كتابى در فرق بین نحو و منطق،دیگر كتابى در اینكه اصول و اركان فلسفه بعضى مبتنى بر بعض دیگر است،و دیگر كتابى در قوانین عام فن دیالكتیك(جدل).
هانرى كربن مى‏نویسد:«او الفباى صدا دارى اختراع كرد كه وسیله حمزه اصفهانى تكمیل شد».و هم او مى‏نویسد:«در مورد تسمیه‏هایى كه در زبان عربى براى تعیین رواقیون به كار مى‏رود،اطلاعات گرانبهایى به دست داد كه بدون آنها خاطره رواقیون در روایات اسلامى اندكى در پرده ابهام قرار داشت‏».
این مرد نیز از تكفیر بى نصیب نمانده است.سرخسى طبق نقل ریحانه الادب از اعیان الشیعه از لسان المیزان شیعه بوده است. 2.ابو زید احمد بن سهل بلخى.هم ادیب بوده و هم فیلسوف.ابن الندیم شرح حال او را در ردیف ادبا و نویسندگان آورده است و كتب فلسفى او را نیز همان جا بیان كرده است (5) ولى در ضمن احوال محمد بن زكریاى رازى(در ردیف اطبا) كه فلسفه را نزد بلخى خوانده است،مختصرى درباره ابن بلخى توضیح مى‏دهد بدون آنكه معلوم كند این همان ابو زید بلخى است‏یا شخص دیگر است و مى‏گوید:من كتابهاى زیادى به خط ابن بلخى در علوم بسیارى دیده‏ام كه همه مسوده و ناتمام بود (6) .
بلخى علاوه بر مقام فلسفى،در ادب از طراز اول ادباى اسلامى به شمار رفته است.او را با جاحظ همردیف مى‏شمارند و برخى او را بر جاحظ ترجیح مى‏دهند.
ابن الندیم علاوه بر سایر كتب،كتابهایى از او به نامهاى شرائع الادیان و نظم القرآن و قوارع القرآن و غریب القرآن و فضائل مكه را نام برده است.وى در سال 322 در گذشته است.
در فهرست ابن الندیم و تاریخ الحكماء ابن قفطى ذكرى از اینكه بلخى شاگرد كندى بوده به میان نیامده است،ولى متاخران بالاجماع او را شاگرد كندى دانسته‏اند.ظاهرا مدرك همه آنها معجم الادباء یاقوت حموى است (7) اما اگر واقعا سال وفات بلخى 322 باشد،شاگردى او نزد كندى بسیار بعید است،زیرا كندى در حدود سال 258 در گذشته است و شصت و چهار سال میان این دو تاریخ فاصله است.مگر این كه فرض كنیم بلخى لااقل حدود صد سال عمر كرده است،ولى معجم الادباء تصریح مى‏كند كه وى‏87 یا 88 سال عمر كرد.پس اگر او در سال 322 درگذشته باشد،در وقت فوت كندى‏13 یا 14 سال داشته است.شاید بلخى شاگرد مع الواسطه كندى بوده است.
بلخى نیز احتمالا شیعه است و هم رمى به كفر و الحاد شده است (8) .مى‏گویند ابو الحسن عامرى،فیلسوف معروفكه بعد درباره‏اش سخن خواهیم گفتشاگرد بلخى بوده است،ولى چنانكه بعدا خواهیم گفت‏بعید به نظر مى‏رسد.
3.ابو معشر،جعفر بن محمد بلخى.در ابتدا از اصحاب حدیث و دشمن كندى و مسلك او بود.كندى با حیله و تدبیر او را به نجوم و ریاضى علاقه‏مند ساخت و از آزارش راحت‏شد و بنابر نقل الفهرست در حلقه شاگردان الكندى در آمد (9) .ابو معشر بیش از صد سال عمر كرده و در سال 272 در گذشته است.او پیش از آنكه فیلسوف باشد،مورخ و منجم است.
ابن الندیم چند نفر به نام حسنویه و نفطویه و سلمویه و یك نفر دیگر به همین وزن یاد مى‏كند كه شاگرد كندى بوده‏اند.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:46 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»
ما بیش از آنچه ابن الندیم ذكر كرده از آنها اطلاعى نداریم.این قدر مى‏دانیم كه یك نفر طبیب به نام سلمویه بن بنان معاصر كندى است كه طبیب مخصوص معتصم بوده و ابن الندیم و ابن ابى اصیبعه به تفصیل درباره‏اش بحث كرده‏اند و او نصرانى و سریانى بوده است (10) ،اما اینكه این سلمویه همان است كه ابن الندیم او را از شاگردان كندى شمرده است، نمى‏دانیم.
از جمله شاگردان كندى مردى بوده به نام‏«دبیس محمد بن یزید»و ابن الندیم بالاجمال از او یاد كرده است (11) و شخص دیگرى به نام‏«زرنب‏»كه ابن ابى اصیبعه ضمن شمارش رساله‏هاى كندى مى‏گوید:«رساله الى زرنب تلمیذه فى اسرار النجوم‏».
اما گروه دوم یعنى افرادى از طبقه دوم كه شاگرد الكندى نبوده‏اند،آنها عبارتند از:
1.ابو اسحاق،ابراهیم قویرى.ابن الندیم در الفهرست‏بعد از ذكر ابو العباس سرخسى،از ابراهیم قویرى یاد مى‏كند و مى‏گوید:«ممن اخذ عنه المنطق و كان مفسرا»یعنى از كسانى است كه منطق از او آموخته شده است و خود مفسر و شارح كلمات پیشینیان بوده است.البته احتمال این هست كه فعل‏«اخذ»به صورت معلوم خوانده شود نه مجهول.معنى عبارت این خواهد بود كه قویرى نیز مانند ابو العباس سرخسى شاگرد كندى بوده و منطق را از او آموخته است.ولى تاكنون ندیده‏ایم كسى این احتمال را در عبارت ابن الندیم داده باشد.
ابن ابى اصیبعه در عیون الانباء ضمن شرح حال فارابى،جریانى از زبان فارابى راجع به كیفیت ظهور فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه نقل مى‏كند و نام قویرى در آن جریان آمده است.
فارابى بعد از بحثى درباره ظهور و نشر فلسفه در یونان و سپس در اسكندریه،مى‏گوید:
«مقارن ظهور اسلام،تعلیم از اسكندریه مصر به انطاكیه منتقل شد و مدتى گذشت و كار كسادى حكمت‏به آنجا كشید كه در انطاكیه جز یك معلم وجود نداشت.دو نفر یكى اهل مرو و دیگرى اهل حران از او حكمت آموختند و از انطاكیه بیرون رفتند در حالى كه یك عده كتاب با خود بردند.بعد از آن ابراهیم مروزى و یوحنا بن حیلان نزد شخص مروى،و اسرائیل اسقف و ابراهیم قویرى نزد شخص حرانى به تعلم پرداختند.اسرائیل و قویرى هر دو به سوى بغداد رهسپار شدند.اسرائیل به امور دینى پرداخت و قویرى به كار تعلیم مشغول شد.یوحنا بن حیلان نیز به كارهاى دینى پرداخت و ابراهیم مروزى به بغداد آمد و ابو بشر متى نزد او تحصیل كرد.» (12)
از سخن فارابى پیداست كه تعلیم و تعلم در حوزه انطاكیه(كه حوزه نصرانى بوده)منحصر بوده به منطق،آنهم تا اواخر اشكال وجودیه.فارابى طبق گفته خودش منطق را نزد یوحنا بن حیلان آموخته است و مى‏گوید همین كه كار تعلیم به دست مسلمین افتاد تحریم بقیه منطقكه قبلا كلیسا تحریم كرده بودلغو شد.
مسعودى در كتاب معروف التنبیه و الاشراف مى‏گوید:ما در كتاب فنون المعارف و ماجرى فى الدهور السوالف گفته‏ایم به چه سبب مقارن زمان عمر بن عبد العزیز،تعلیم از اسكندریه به انطاكیه منتقل شد و مقارن ایام متوكل از انطاكیه به حران منتقل گشت و در زمان معتضد(279289)امور تعلیم به دست ابراهیم قویرى و یوحنا بن حیلان(متوفى در ایام مقتدر در بغداد)و ابراهیم مروزى افتاد و بعد از آنها منتهى شد به ابو احمد بن كرنیب و ابو بشر متى و بعد از آنها به ابو نصر فارابى رسید.
قویرى بنا به گفته ابن الندیم استاد ابو بشر متى بوده است.
2.ابو یحیى،ابراهیم مروزى سابق الذكر.او نیز استاد ابو بشر متى بوده است.
ابن الندیم مى‏گوید مردى فاضل و لكن سریانى بود و هر چه در منطق كتاب نوشته به لغت‏سریانى است (13) .
3.یوحنا بن حیلان.همان است كه نامش قبلا در ذیل نام ابراهیم قویرى برده شد و گفتیم كه استاد منطق فارابى بوده است.معلوم نیست كه فارابى منطق را در كجا نزد یوحنا تحصیل كرده است.بعضى نوشته‏اند كه فارابى براى تحصیل .ابن قفطى تصریح مى‏كند كه در بغداد بوده است (15) .از ظاهر سخن فارابىكه قبلا از عیون الانباء نقل كردیمبر مى‏آید كه یوحنا به بغداد نیامده است.
4.ابو العباس محمد بن محمد ایرانشهرى نیشابورى.از این شخص اطلاع صحیحى در دست نیست.ابوریحان بیرونى در الاثار الباقیه و ناصر خسرو در زاد المسافرین از او یاد كرده‏اند.گویند برخى عقاید فلسفى محمد بن زكریاى رازى درباره قدم مكان و هیولا متخذ از اوست،و هم مى‏گویند مدعى نبوت و پیامبرى عجم بوده است (16) .ایرانشهرى معلوم نیست از گروه پیروان و شاگردان كندى است‏یا از گروه قویرى و ابن حیلان و مروزى و یا خود مستقل از همه اینهاست و به گروه سومى وابسته است.
از آنچه تاكنون گفته شد معلوم شد تا حدود اوایل قرن چهارم دو نحله فلسفى وجود داشته است:نحله‏اى كه از كندى آغاز شده است كه شامل تعلیم منطق و فلسفه و طب و نجوم و موسیقى و غیره بوده است و نحله حرانیها كه ظاهرا در ابتدا از منطق تجاوز نمى‏كرده است.
طبقه سوم
در این طبقه پنج نفر قابل ذكرند:
1.ابو بكر محمد بن زكریاى رازى كه به‏«جالینوس العرب‏»اشتهار یافته است.بیشتر شهرت و هم تخصص وى در طب است. در این فن از طراز اول تاریخ شمرده مى‏شود.برخى او را در طب عملى و تجربى بر بوعلى ترجیح داده‏اند.در سال 251 متولد شده و در سال‏313 درگذشته است.قبلا گفتیم كه ابن الندیم او را شاگرد بلخى شمرده است و احتمالا این بلخى همان ابو زید بلخى شاگرد كندى است.علیهذا رازى شاگرد شاگرد كندى است.قرائن دیگرى به دست آمده كه تایید مى‏كند استاد رازى همان ابو زید بلخى است (17) .
ابو زید در سال‏243 یا 244 متولد شد و از شاگرد خود(رازى)كه در 251 متولد شده است‏7 یا 8 سال بزرگتر بوده است و البته این بعید نیست،خصوصا با توجه به اینكه رازى در بزرگسالى به تحصیل اشتغال پیدا كرده است.ابو زید9 سال هم بعد از شاگرد خود زنده بوده است.استاد دیگر رازى ابو العباس ایرانشهرى است كه قبلا نام بردیم و اطلاع درستى از او در دست نیست.
رازى عقاید فلسفى خاص دارد،به فلسفه ارسطویى زمان خویش تسلیم نبوده است.در باب تركیب جسم قائل به‏«اجزاء ذره‏اى‏»بوده است.عقیده خاصى در باب‏«قدماى خمسه‏»داشته است كه معروف است و كم و بیش در كتب فلسفه مطرح است.عقاید فلسفى رازى را در باب‏«قدماى خمسه‏»فارابى،ابو الحسین شهید بلخى،على بن رضوان مصرى،ابن الهیثم بصرى رد كرده‏اند.
در فهرست كتب رازى،كتاب فى النبوات آمده كه دیگران به طعن و استهزا نام او را«نقض الادیان‏»نهاده‏اند و كتاب دیگرى به نام فى حیل المتنبئین كه دیگران به طعن نام او را«مخاریق الانبیاء»گذاشته‏اند.این كتابها در دست نیست،ولى متكلمین اسماعیلى از قبیل ابو حاتم رازى و ناصر خسرو(و شاید منقول از ابو حاتم)در كتب خود به نقل قول از رازى مطالبى آورده مبنى بر اینكه او منكر نبوات بوده است.هر چند ابو حاتم نام رازى را نبرده است و از او با كلمه‏«ملحد»یاد كرده است ولى مسلم است كه منظور او محمد بن زكریاى رازى است.
نظر به اینكه آن كتب در دست نیست،نمى‏توان اظهار نظر قطعى كرد ولى از مجموع قرائن مى‏توان به دست آورد كه رازى منكر نبوات نبوده و با«متنبئین‏»(مدعیان دروغین نبوت)در ستیزه بوده است.مباحثات رازى با ابو حاتم اسماعیلى در منزل یكى از بزرگان رى در حضور اكابر و بزرگان شهر و«على رؤوس الاشهاد» محال است كه در زمینه ابطال نبوات باشد و رازى صریحا و علنا همه نبوات را تكذیب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهایت احترام هم زیست نماید.این كه برخى ادعا مى‏كنند كه ابو ریحان بیرونى كتابى به نام‏«نقض الادیان‏»و كتابى به نام‏«مخاریق الانبیاء»به رازى نسبت داده است (18) به هیچ وجه صحیح نیست.ابو ریحان یكى از آن كتابها را«فى النبوات‏»و دیگرى را«فى حیل المتنبئین‏»مى‏خواند و به دنبال نام هر كدام كلمه‏«یدعى‏»را اضافه مى‏كند و مى‏رساند كه این نام را دیگران داده‏اند.ابن ابى اصیبعه ضمن اینكه نسبت چنین كتابى را به رازى انكار مى‏كند،احتمال مى‏دهد كه برخى‏«اشرار»این كتاب را ساخته و از روى دشمنى به رازى نسبت داده باشند و تصریح مى‏كند كه نام‏«مخاریق الانبیاء»را دشمنان رازى نظیر على بن رضوان مصرى به این كتاب داده‏اند نه خود رازى.از سخن ابن ابى اصیبعه پیداست كه كتاب نبوات و كتاب حیل المتنبئین غیر این كتابى است كه این نام به او داده شده است،و آن دو كتاب وضع روشنى دارد.
بعلاوه،رازى سخت پابند به توحید و معاد و اصالت و بقاء روح است.كتابى دارد فى ان للانسان خالقا متقنا حكیما (19) و كتابى دارد در رد سیسن ثنوى (20) رد بر مانویت)و رساله‏اى الى على بن شهید البلخى فى تثبیت المعاد (21) و نظرش در آن كتابهمچنانكه ابن ابى اصیبعه مى‏گویدنقد نظریه منكران معاد است،و كتابى فى ان النفس لیس بجسم (22) .چگونه ممكن است كسى همه اصول مبدا و معاد و روح و نفس را پذیرفته باشد و منكر نبوات و شرایع باشد؟!بعلاوه او كتابى دارد فى آثار الامام الفاضل المعصوم (23) كه به احتمال قوى بر طبق مذاق شیعه در امامت نوشته است،و كتابى دارد به نام النقض على الكیال فى الامامه (24) و كتابى به نام كتاب الامام و الماموم المحقین (25) ،و همه مى‏رساند كه اندیشه امامت فكر او را مشغول مى‏داشته است.بدیهى است كسى كه منكر شرایع و نبوات باشد،درباره امامت‏حساسیتى ندارد.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:47 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»

بعید نیست همچنانكه بعضى گفته‏اند (26) رازى تا حدودى طرز تفكر شیعى امامى داشته است و همه مفكرانى كه این گونه طرز تفكر داشته‏اند،از طرف دشمنان شیعه امامیه متهم به كفر و زندقه مى‏شدند.
گذشته از همه اینها استدلالى كه از رازى در انكار نبوت نقل شده،آنقدر سست و ضعیف است كه از مفكرى مانند رازى بسیار بعید است،از قبیل این كه اگر مى‏بایست مردم هدایت‏شوند چرا همه مردم پیامبر نیستند؟!
آنچه مى‏توان گفت این است كه رازى اشتباهات و انحرافاتى داشته است،ولى نه در حد انكار نبوات و شرایع،دشمنان او كه سخنان او را نقل كرده‏اند به او چنین چهره‏اى داده‏اند و اصل سخن رازى هم كه در دست نیست.ما در عصر خود كتابهایى دیده‏ایم كه خالى از اشتباهات و انحرافاتى نیستند،ولى مخالفان آن كتابها چنان چهره‏اى به آن كتابها داده‏اند كه اگر كسى اصل آن كتابها را ندیده باشد باور نمى‏كند كه این رسالات و مقالات در رد چنان كتابى باشد.
رازى دو دسته مخالف داشته است:مخالفانى كه بر آراء فلسفى او رد نوشته‏اند مانند فارابى و شهید بلخى و ابن هیثم و بعضى دیگر،و مخالفانى كه بر آراء مذهبى او رد نوشته‏اند.تنها این گروه كه همان اسماعیلیان‏اند و تاریخ،خود آنها را«ملاحده‏»مى‏خواند،چهره‏«الحاد»به رازى در تاریخ داده‏اند و دیگران را هم تا حدى تحت تاثیر قرار داده‏اند.اخیرا ملاحده عصر ما به نحوى دیگر در تایید ملاحده اسماعیلى چهره الحادى به رازى مى‏دهند،ولى نه به منظور بلا توجیه ساختن رازى بلكه به منظور توجیه كردن خودشان.
مطلبى دیگر كه باید ناگفته نماند این است كه رازى علیرغم نبوغ و تخصص در طب،در اندیشه‏هاى فلسفى توانا نبوده است.مى‏توان به ابن سینا حق داد كه در پاسخ به پرسشهاى ابو ریحان بیرونى،رازى را«المتكلف الفضولى المتكلم بما لا یعنیه‏»مى‏خواند.
2.ابو الحسین شهید بن الحسین البلخى.هم حكیم بود و هم شاعر.به عربى و فارسى شعر مى‏سروده و از قدیمیترین شاعران زبان فارسى به شمار مى‏آید.
ابن الندیم گویى شهید بلخى را درست نمى‏شناخته است،زیرا او را تحت عنوان‏«رجل یعرف بشهید بن الحسین و یكنى ابا الحسن‏» (27) یاد مى‏كند.بعد جمله‏اى دارد كه ظاهر این است كه مى‏خواهد بگوید وى شاگرد ابو زید بلخى بوده است،اگر چه تا كنون ندیده‏ایم كسى این احتمال را در گفته ابن الندیم داده باشد.ابن الندیم مى‏گوید این مرد(شهید)كتابها تصنیف كرده و بین او و رازى مناظراتى بوده است.
شهید،هم نظریه رازى را در مساله‏«لذت‏»كه در كتب فلسفه مثل اسفار و غیره مطرح استرد كرده است و هم نظریه معروف او را در باب‏«قدماى خمسه‏».شهید در سال 325 در گذشته است.
3.ابو احمد حسین بن ابو الحسین اسحاق بن ابراهیم بن زید بن كاتب معروف به ابن كرنیب از فضلاى متكلمین اسلامى و از حكماى طبیعى(در مقابل حكماى ریاضى)بوده است،بر عكس برادرش ابو الحسین بن كرنیب و برادر زاده‏اش ابو العلاء بن ابى الحسین كه اهل ریاضیات بوده‏اند و ابن الندیم نام آنها را در ردیف ریاضى دانان آورده است،ابو احمد بن كرنیب هم متكلم بوده و هم فیلسوف و هم طبیب.مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده در هر دو قسمت(كلام و فلسفه) تدریس مى‏كرده و شاگردان و تلامذه‏اى داشته و شخصیت ممتازى به شمار مى‏رفته است.ابن الندیم مى‏گوید:«در نهایت فضل و معرفت و ورود در علوم طبیعى قدیم بود» (28) .عین عبارت ابن الندیم در تاریخ الحكماء ابن قفطى و عیون الانباء ابن ابى اصیبعه تكرار شده است،ولى مسعودىچنانكه دیدیماو را هم طبقه ابو بشر متى و در طبقه بعد از قویرى و مروزى شمرده است.بعید نیست كه نزد آنها تحصیل كرده باشد،هر چند گفته مى‏شود ابو بشر متى نزد ابن كرنیب تحصیل كرده است.تاریخ ولادت و وفات ابن كرنیب و همچنین اساتید او و شاگردان او دقیقا معلوم نیست،لهذا محتمل است كه از طبقه دوم به شمار آید.
كتابى كه از او یاد مى‏شود كتابى است در رد ثابت‏بن قره در مساله فلسفى معروف كه هم اكنون نیز در كتب فلسفه طرح مى‏شود و آن‏«لزوم یا عدم لزوم تخلل سكون میان دو حركت متضاد»است.در تاریخ الحكماء ابن قفطى و عیون الانباء ابن! 472 ابى اصیبعه و به تبع آنها در نامه دانشوران‏«حركتین متساویتین‏»ضبط كرده‏اند كه البته غلط است،صحیح همان است كه در الفهرست آمده است:«حركتین متضادتین‏».
4.ابو بشر،متى بن یونس(یونان)نصرانى منطقى بغدادى.ابن الندیم در الفهرست مى‏گوید یونانى است و اهل دیرقنى. دیرقنى مطابق آنچه در نامه دانشوران مى‏نویسد همان دیر مرمارى است كه‏«اسكول مرمارى‏»(مدرسه مرمارى)هم خوانده مى‏شود و در نزدیك بغداد است.ابن الندیم مى‏گوید:ریاست منطقیین در عصر خودش به او منتهى شد،و هم او مى‏گوید كه ابو بشر نزد ابراهیم قویرى و ابى احمد بن كرنیب و دو نفر دیگر به نام دو فیل(روفیلروبیل)و بنیامین تحصیل كرده است.قبلا نقل كردیم كه وى نزد یحیى مروزى نیز تحصیل كرده است.ابن ابى اصیبعه در ضمن شرح حال فارابى مى‏گوید:«ابو بشر متى،ایساغوجى را نزد یك نصرانى(ظاهرا همان بنیامین كه الفهرست نام برده است)و قاطیغوریاس(مقولات)را نزد روبیل و قیاس را نزد ابو یحیى مروزى آموخت‏».
ابو بشر،هم مترجم بود و هم فیلسوف ولى در حقیقت منطقى بوده نه فیلسوف به اصطلاح عصر ما.كتب منطقى او و شروح او بر كتب منطقى ارسطو مدار تدریس و تعلیم و تعلم محصلین بوده است (29) .
ابو بشر متى مطابق آنچه ابن القفطى نوشته است در سالهاى میان 320 و 330 زنده بوده است.ابن ابى اصیبعه مى‏نویسد كه در سال 328 درگذشته است.این كه در نامه دانشوران مى‏نویسد وفات ابو بشر در سال 308 بوده است على الظاهر غلط نسخه است.
5.ابو نصر محمد بن محمد بن محمد بن طرخان فارابى.بى نیاز از معرفى است.به حق او را«معلم ثانى‏»و«فیلسوف المسلمین من غیر مدافع‏»لقب داده‏اند (30) .اهل تركستان است.معلوم نیست كه ایرانى‏نژاد است‏یا ترك‏نژاد.هم زبان تركى مى‏دانسته و هم زبان فارسى،ولى تا آخر در جامه و زى تركان مى‏زیسته است.مردى بوده فوق العاده قانع و آزادمنش،غالبا كنار نهرها و جویبارها و یا گلزارها و باغستانها سكنى مى‏گزید و شاگردان همان جا از محضرش استفاده مى‏كردند.نواقص كار كندى را در منطق تكمیل كرد.
گویند فن تحلیل و انحاء تعلیمیه منطق را كه تا آن وقت در اختیار كسى نبود و یا ترجمه نشده بود،فارابى به ابتكار خود افزود،و همچنین صناعات خمس و موارد استفاده از هر صنعت را او مشخص ساخت.فارابى از افرادى است كه عظمتش از او شخصیتى افسانه‏اى ساخته است تا آنجا كه ادعا كرده‏اند او هفتاد زبان مى‏دانسته.او از افراد خود ساخته است.
استاد قابل توجهى ندیده است.استاد او یوحنا بن حیلان بوده.منطق را نزد او آموخته است.متاخرین عموما مى‏نویسند كه او ابتدا در بغداد نزد ابو بشر متى تحصیل كرد و سپس به حران رفت و نزد یوحنا بن حیلان به تحصیل منطق پرداخت (31) . ظاهرا مدرك این نسبت،سخن ابن خلكان است،اوست كه چنین تصریحى كرده بدون این كه مدركى نشان دهد.ولى از گفته ابن القفطى و ابن ابى اصیبعه معلوم مى‏شود كه فارابى معاصر ابو بشر بوده و شخصیتى مافوق او در زمان خود او داشته است.
ابن القفطى مى‏گوید:«و كان ابو نصر معاصرا لابى بشر متى بن یونس الا انه كان دونه فى السن و فوقه فى العلم‏»یعنى فارابى با ابو بشر هم عصر بود،از او به سال پایینتر و به علم بالاتر بود.قریب به همین است‏سخن ابن ابى اصیبعه.بعلاوه بسیار بعید است كه فارابى پس از درك حوزه ابو بشر متى و استفاده از او در بغداد،به حران نزد یوحنا بن حیلان براى تحصیل منطق برود.خود فارابى فقط از یوحنا بن حیلان به عنوان معلم یاد كرده است.ابن القفطى مدعى است كه فارابى در بغداد نزد یوحنا تحصیل كرده است.
فارابى در سال‏257(شش سال بعد از تولد رازى و یك سال قبل از درگذشت كندى)متولد شد و در سال‏339 درگذشت. هشتاد و دو سال عمر كرد.
فارابى فیلسوفى است مشائى و در عین حال خالى از مشرب اشراقى نیست،چنانكه كتاب فصوص الحكم او حكایت مى‏كند.او در عین حال یك نفر ریاضى‏دان و موسیقى‏دان درجه اول است.آراء سیاسى و نظریات خاص درباره مدینه فاضله دارد كه معروف است.فارابى فلاسفه قبل از خود را تحت الشعاع قرار داد.تالى‏تلو ارسطو شمرده شد و«معلم ثانى‏»لقب یافت.
طبقه چهارم
از این طبقه افراد زیادى نمى‏شناسیم.آنچه از نقلها بر مى‏آید این است كه فارابى و ابو بشر متى و ابن كرنیب شاگردها داشته‏اند،ولى اطلاع درستى از آنها نداریم.از شخصیتهاى این طبقه:
1.یحیى بن عدى منطقى نصرانى است.این مرد با ابن الندیم معاصر بوده است و ابن الندیم نسبت‏به پركارى او اعجاب دارد.ابن الندیم و ابن القفطى و ابن ابى اصیبعه بالاتفاق نوشته‏اند كه وى شاگرد ابو نصر فارابى و ابو بشر متى بوده است. همه(مخصوصا ابن القفطى)كتابهاى زیادى از او نقل كرده‏اند كه بیشتر منطقى است،ولى احیانا مسائلى از مسائل فلسفه اولىكه در دوره قبل از فارابى خصوصا در مسیحیان كمتر دیده مى‏شودطرح كرده است.ابن الندیم و به تبع او ابن القفطى و ابن ابى اصیبعه نوشته‏اند كه ریاست منطقیین در زمان او به او منتهى شده بود.وى در سال‏363 و یا 364 در گذشته است و گفته‏اند 81 سال عمر كرده است.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:48 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»
2.غیر از یحیى بن عدى،در طبقه چهارم جمعیت اخوان الصفا و خلان الوفا را باید نام برد.گروهى هستند گمنام و خود خواسته‏اند گمنام باشند،اما نشان داده‏اند كه گروهى هستند هم فیلسوف و هم متدین و متعهد.به منظور اصلاح جامعه بر اساس ایده‏اى كه داشته‏اند(به كار بردن فلسفه و دین تواما)دست‏به كار شده،انجمنى تشكیل داده(حزب مانند)،اعضا مى‏پذیرفته و شروط و آدابى داشته‏اند و مجموع 52 رساله كه در حقیقت‏بیان كننده جهان‏بینى و ایدئولوژى آنهاستو از یك نظر یك دائره المعارف براى عصر آنها محسوب مى‏شود و اثرى است جاودانى و از شاهكارهاى جهان اسلامآفریده‏اند. اخوان الصفا هم از اسلاف خود(مخصوصا فارابى)متاثر بوده‏اند و هم در اخلاف خود اثر گذاشته‏اند.هر دو قسمت نیازمند به بحث طولانى است و از حدود بحث ما خارج است.
آنچه از نام آنها بر ما آشكار است همانهاست كه ابو حیان توحیدىكه تقریبا معاصر آنها بودهفاش كرده است:ابو سلیمان محمد بن معشر بستى،ابو الحسن على بن هارون زنجانى،ابو احمد مهرجانى عوفى،زید بن رفاعه.بعضى دیگر نام افراد دیگرى از قبیل ابن مسكویه رازى متوفى در 421،عیسى بن زرعه متوفى در 398(مترجم و فیلسوف)و ابو الوفاء بوزجانى(نابغه ریاضى‏دان معروف متوفى در387)و بعضى دیگر را مى‏برند ولى بعضى از اینها به اوایل قرن پنجم تعلق دارند،در صورتى كه در نیمه دوم قرن چهارم كار اخوان الصفا تا حدودى شناخته بوده است.ابو حیان توحیدى در سال‏373 مرام و عقیده و مسلك و روش اخوان را براى وزیر صمصام الدوله بن عضد الدوله بازگو كرده است و گفته من این رسائل را به استادم ابو سلیمان منطقى سجستانى عرضه كردم و او درباره آنها اظهار نظر كرد.علیهذا مى‏بایست این رسائل در حدود نیمه قرن چهارم تالیف شده باشد و به همین جهت‏با اینكه تاریخچه اخوان در دست نیست‏باید آنها را از طبقه چهارم یعنى هم طبقه با شاگردان فارابى به شمار آوریم.
اخوان الصفا كه میان عقل و دین،فلسفه و شریعت،جمع كرده‏اند و آندو را مكمل یكدیگر مى‏دانند،در روش فلسفى خود تمایل فیثاغورسى دارند،بر اعداد زیاد تكیه مى‏كنند و در جنبه اسلامى،تمایل شدید شیعى و علوى دارند.
طبقه پنجم
1.ابو سلیمان،محمد بن طاهر بن بهرام سجستانى،معروف به ابو سلیمان منطقى.شاگرد یحیى بن عدى منطقى بوده است و بنابر نقل ابن القفطى در تاریخ الحكماء نزد ابو بشر متى نیز تحصیل كرده است.على الظاهر آغاز تحصیلش در نزد ابو بشر بوده و بعد در نزد یحیى بن عدى ادامه داده است.
ابو سلیمان شاگردى دارد به نام ابو حیان توحیدى كه از فضلا و ادبا و نویسندگان بنام جهان اسلام است و كتابهاى نفیسى دارد به نامهاى:المقابسات،الامتاع و المؤانسه،الصدیق و الصداقه.ابو حیان در كتابهاى خود فراوان از استادش یاد كرده و افاضات او را بازگو كرده است.
ابن الندیم و ابن القفطى و ابن ابى اصیبعه همه از ابو سلیمان یاد كرده‏اند ولى به طور مختصر،و البته ابن القفطى مفصلتر بحث كرده است.جامعترین بحث درباره ابو سلیمان همان است كه مرحوم محمد قزوینى در جلد دوم بیست مقاله(صفحات 128166)انجام داده است.
خانه ابو سلیمان میعادگاه حكما و فضلاى عصر بوده و خود رئیس قوم به شمار مى‏آمده است.در محفل ابو سلیمانكه در حقیقت‏یك انجمن فلسفى بوده استهمواره مسائل علمى و فلسفى مطرح مى‏شده و حكما از یكدیگر استفاده مى‏كرده‏اند و به تعبیر ابو حیان‏«مقابسه‏»مى‏نموده‏اند.ابو حیان آنها را در106 مجلس جمع كرده و نام آنها را«مقابسات‏»گذاشته است.
تاریخ ولادت و وفات ابو سلیمان دقیقا معلوم نیست.قدر مسلم این است كه در نیمه دوم قرن چهارم شخصیت ممتازى داشته است.مرحوم قزوینى حدس مى‏زند كه ولادت ابو سلیمان در حدود سال‏307 و وفاتش در حدود سال 380 باشد و احتمالا تا حدود 390 زنده بوده است.
حكما و فضلایى كه در محفل ابو سلیمان شركت مى‏كرده‏اند،غالبا شاگرد یحیى بن عدى و هم شاگردان خود ابو سلیمان بوده‏اند از قبیل:ابو محمد عروضى،ابو بكر قومسى،عیسى بن زرعه.
2.ابو الحسن عامرى نیشابورى.از این شخص نیز اطلاع زیادى در دست نیست.ابن الندیم و ابن القفطى و ابن ابى اصیبعه از او ذكرى به میان نیاورده‏اند.یاقوت در معجم الادباء از او یاد كرده است.
در سه حكیم مسلمان مى‏نویسد:عامرى دو كتاب دارد،یكى در اخلاق به نام السعاده و الاسعاد و دیگرى در فلسفه به نام الامد الى الابد.كتابى هم در دفاع از اسلام و تفوق آن بر سایر ادیان نوشته است‏به نام الاعلام بمناقب الاسلام.
و هم مى‏نویسد كه همچنانكه به فلسفه یونانى علاقه‏مند بود،به فلسفه سیاسى ساسانیان نیز علاقه‏مند بود و خود شاگرد ابو زید بلخى بود.
بعضى مدعى شده‏اند كه میان عامرى و ابن سینا نامه‏ها مبادله شده ولى محتمل به نظر نمى‏رسد،زیرا ابن سینا در وقت وفات عامرى یازده ساله بوده است.
گفته‏اند عامرى شاگرد ابو زید بلخى بوده است،ولى بعید است كه عامرى شاگرد بلا واسطه بلخى باشد زیرا بلخى در سال 322 درگذشته است و عامرى در سال 381 و علیهذا میان وفات استاد و شاگرد59 سال فاصله است.
3.ابو الخیر،حسن بن سوار معروف به ابن الخمار.هم حكیم است و هم طبیب و هم مترجم از سریانى به عربى،ولى بیشتر طبیب است تا فیلسوف یا مترجم.شاگرد یحیى بن عدى منطقى سابق الذكر بوده و شاگردان زیادى تربیت كرده است. ابتدا مذهب نصرانى داشت و در آخر عمر(مطابق نقل نامه دانشوران)مسلمان شد.
ابن الندیم كه معاصر وى بوده و به تبع او ابن القفطى،او را فوق العاده با هوش و فطن خوانده است.نامه دانشوران مدعى است كه عمر طولانى كرده ولى تاریخ وفات او را نمى‏نویسد.مرحوم محمد قزوینى در بیست مقاله،مقاله مربوط به تتمه صوان الحكمه(جلد 2،صفحه 141)مدعى است كه وفات ابو الخیر در سال 408 بوده است.
گویند بوعلى كه معمولا معاصران خود را به چیزى نمى‏گرفت،از ابو الخیر به نیكى یاد كرده و گفته:«ابو الخیر را در ردیف دیگران نباید شمرد.خداوند ملاقات او را روزى كند» (32) .
4.ابو عبد الله ناتلى.این مرد همان است كه ابن سینا در آغاز تحصیل،قسمتى از منطق و قسمتى از ریاضیات را نزد او آموخت.شخصیت ممتازى ندارد،همه شهرتش را از ناحیه شاگرد نامدارش كسب كرده است.
ناتلى طبیب هم بوده است.ابن ابى اصیبعه در ضمن احوال ابو الفرج بن الطیب،او را در ردیف طبیبان معاصر ابو الفرج شمرده است.بعضى مدعى شده‏اند كه ناتلى شاگرد ابو الفرج بن الطیب بوده است و به گفته ابن ابى اصیبعه استناد كرده‏اند (33) ولى اشتباه است.ابن ابى اصیبعه ناتلى را در ردیف معاصران ابو الفرج آورده است نه شاگردان او.ابن ابى اصیبعه ابو الفرج را از معاصران بو على كه شاگرد ناتلى بوده است مى‏شمارد تا چه رسد به ناتلى.
طبقه ششم
این طبقه را طبقه نوابغ باید نام نهاد.هیچ طبقه از طبقات فلاسفه مانند این طبقه افراد برجسته نداشته است:
1.ابو على احمد بن محمد بن یعقوب مسكویه رازى.اصلا اهل رى بوده و مدتى به اتفاق ابو ریحان بیرونى و ابن سینا و ابو الخیر و ابو سهل مسیحى و ابو نصر عراقى در دربار خوارزمشاه مى‏زیسته است.وفاتش در اصفهان در سال 420 واقع شده است.تاریخ تولدش معلوم نیست ولى مى‏گویند عمر طویل یافته است (34) .
از ابو حیان توحیدى نقل شده كه ابن مسكویه مدتى نزد ابو الخیر شاگردى كرده است (35) .بعضى مى‏گویند نزد ابو الحسن عامرى نیز تحصیل كرده است (36) ولى این نقل با آنچه از معجم الادباء نقل شدهكه در مدت پنج‏سال اقامت ابو الحسن عامرى در رى به نزد عامرى نرفت و گویى میان آنها سدى بودمنافى است (37) .
داستان حضور ابن سینا به مجلس ابن مسكویه و افكندن گردویى پیش او كه مساحت این گردو را تعیین كن و گذاشتن ابن مسكویه كتاب اخلاقى طهاره الاعراق خود را نزد ابن سینا و گفتن این كه تو به اصلاح اخلاقت از من به تعیین مساحت این گردو محتاجترى،معروف است.بوعلى به حكم این كه كمتر كسى از معاصران خویش را گرامى مى‏داشته و وقعى مى‏نهاده،درباره ابن مسكویه نیز گفته مساله‏اى با او در میان گذاشتم و هر چه كوشش كردم نتوانست‏بفهمد.
ابن مسكویه،خودش یا پدرش(على الاختلاف)زردشتى بوده و مسلمان شده و به عقیده بعضى شیعه بوده است.قدر مسلم این است كه تمایل شیعى داشته است.از معروفترین كتابهاى او تجارب الامم در تاریخ و الفوز الاصغر در فلسفه و طهاره الاعراق در اخلاق است.
2.ابوریحان محمد بن احمد بیرونى خوارزمى.از شخصیتهاى درجه اول فرهنگ و تمدن اسلامى است.از نظر برخى مستشرقین،در تمام جهان اسلام نظیر ندارد.رشته تخصصى‏اش ریاضیات،نجوم،تاریخ،هیئت،داروشناسى،بررسى عقاید و ادیان اقوام و ملل و امثال آنها بوده.چندین كتاب تحقیقى نفیس آفریده كه جهان هنوز به اعجاب در آنها مى‏نگرد از قبیل تحقیق ماللهند،الاثار الباقیه،قانون مسعودى و غیره.بیرونى در سال 362 متولد شده و در 442 درگذشته است.او زبانهاى یونانى و سریانى،علاوه بر زبان فارسى و زبان عربى و زبان خوارزمىكه زبان مادرى او بودهمى‏دانسته است.زبان عربى را بهترین زبانها براى مسائل علمى مى‏داند و علاقه خاصى به این زبان نشان مى‏دهد.مى‏گوید اگر مرا به عربى ناسزا گویند بیشتر دوست دارم از اینكه به برخى زبانهاى دیگر مرا بستایند.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:48 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»

استادان او معلوم نیست جز یك نفر به نام ابو نصر بن على بن عراقى كه ظاهرا همان ابو نصر عراقى است كه در دربار خوارزمشاه بوده است و معلوم نیست كه ابو ریحان شاگردانى داشته یا نداشته است.
ابو ریحان از كسانى است كه عمر نسبتا طویل(قریب هشتاد سال)یافته و تمام وقتش وقف علم بوده است،جز به علم به كار دیگر(وزارت و غیره)نپرداخته است.او در سال فقط دو روز تعطیل داشته است.
ابو ریحان و ابن سینا در حدود سال 400 در خوارزم با یكدیگر ملاقات داشته‏اند.ابو ریحان چند سالى از بوعلى بزرگسال‏تر بوده و در حدود هیجده سؤال در مسائل فلسفى و غیرهكه برخى از آنها اعتراض به ارسطوستاز بو على كرده است.بو على به آنها پاسخ گفته و تدریجا كار اندكى به خشونت كشیده است (38) ،ولى اهل تحقیق مدعى هستند كه این سؤالات بعد از رفتن بو على از خوارزم بوده است.ابو ریحان در كتاب الاثار الباقیه آنجا كه اشاره به برخى سؤالات خود از بو على مى‏كند،از او به عنوان‏«الفتى الفاضل‏»(جوان فاضل)یاد مى‏نماید.
ابو ریحان به مبانى اسلامى سخت معتقد و پابند بوده است.در نوشته‏هاى خود عموما مانند یك مؤمن واقعى از دین مقدس اسلام یاد مى‏كند و به تناسب،آیات كریمه قرآن را مى‏آورد.او مخصوصا احساسات ضد شعوبیگرى داشت و در برخى نوشته‏هاى خود سخت از شعوبیگرى اظهار تنفر مى‏نماید (39) .ابو ریحان به احتمال زیاد شیعه بوده است.
3.ابو على حسین بن عبد الله ابن سینا،اعجوبه دهر و نادره روزگار.شناختنش یك عمر و شناساندنش كتابى بسیار قطور مى‏خواهد.خودش گزارش زندگى خود را تا حدود سى و پنج‏سالگى كه به گرگان آمده،به تقاضاى یكى از شاگردان املاء كرده است و شاگرد معروفش ابو عبید جوزجانى،بعد آن را تكمیل و تا آخرین روز زندگى‏اش گزارش كرده است.از این گزارشها مى‏توان تا حدى زندگى عادى و علمى و سیاسى او را به دست آورد.زندگى نا آرام و پر ماجرایى داشته و عمرى نسبتا كوتاه.با این عمر كوتاه و این زندگى پر ماجرا،اینهمه معلومات و خلق اینهمه آثار حقیقتا حیرت انگیز است.
عجیب این است كه با اینكه ابن ابى اصیبعه و ابن القفطى هر دو متن این دو گزارش را بدون اختلاف ضبط كرده‏اند،جمله آخر را كه مدت عمر شیخ است‏به اختلاف ضبط كرده‏اند.بنابر نقل ابن ابى اصیبعه عمر شیخ 54 سال و بنابر نقل ابن القفطى 58 سال بوده است.بعضى دیگر(نامه دانشوران)از روى بعض قرائن احتمال مى‏دهند كه عمر شیخ‏63 سال بوده است.
نكته‏اى كه لازم است گوشزد شود این است كه شخصیت‏بو على همه حكماى اسلامى پیش از او را تحت الشعاع قرار داد. بعد از بو على،چه در طب و چه در فلسفه،كتابهاى او محور بحث و تدقیق و تحشیه و شرح بود.
نكته دیگر اینكه قبل از بو على،بغداد مركز طب و فلسفه بود.بو على به بغداد نرفتپدرش بلخى و مادرش بخارایى است، نیمه اول عمرش در آن حدود گذشته استبه عللى به سوى خراسان و گرگان رهسپار شد و در چند شهر توقفهاى كوتاهى كرد.عاقبت در اصفهان و همدانو بیشتر در همدانرحل اقامت افكند.صیت‏شهرتش طالبان علم و حكمت را از هر سو به سوى او مى‏كشید.شاگردان زیادى تربیت كرد.شخصیت‏بوعلى در زمان حیاتش و شهرت كتابهایش بعد از خودشكه محور بحث میان اهل فضل بود و متخصصان آن كتب بیشتر در ایران یافت مى‏شدندسبب شد كه مركز ثقل فلسفه و طب از بغداد به ایران منتقل گشت.
4.ابو الفرج بن الطیب.این مرد عراقى(و على الظاهر بغدادى)است.هم طبیب بوده و هم فیلسوف،ولى جنبه طبابتش مى‏چربد.بو على كه معاصر اوست طبابتش را مى‏ستاید،بر خلاف فلسفه و حكمت كه از این جهت او را به چیزى نمى‏گیرد (40) . به طور كلى بو على احدى از معاصرین را در فلسفه در نظر ندارد.در ترجمه تتمه صوان الحكمه (41) مى‏نویسد بو على درباره كتابهاى فلسفى ابو الفرج گفته:«سزاوار این است تصانیف او را بر فروشنده رد كنند و ثمنش نیز بر وى بگذارند».و هم او مى‏نویسد:«وقتى كه كار میان بو على و ابو ریحان به خشونت كشید و ابو ریحان سخنان تندى در نامه خود به كار برد و خبر به ابو الفرج رسید،گفت:هر كس با دیگران چنان كند،با او نیز چنین كنند».
ابن القفطى پس از اشاره به سخن بو على درباره ابو الفرج،مى‏گوید:«اما من و هر منصفى نمى‏گوییم جز این كه ابو الفرج علوم گذشته را احیا كرد و مخفیات آنها را آشكار نمود».
ابو الفرج،مسیحى و شاگرد ابو الخیر بوده است.گروهى از محضر درسش استفاده كرده‏اند.ابن القفطى مى‏گوید تا بعد از سال 420 زنده بوده و گفته شده كه در سال 435 در گذشته است.
5.ابو الفرج بن هندو.در طب و حكمت‏شاگرد ابو الخیر بوده و از بزرگترین و فاضلترین شاگردان او به شمار رفته است. ضمنا مردى ادیب و شاعر و سخنور بوده است.
6.ابو على حسن بن الحسن(یا الحسین)بن الهیثم بصرى.هم فیلسوف است و هم طبیب و هم فیزیك‏دان و ریاضى‏دان.در فیزیك و ریاضیات شهرت جهانى دارد و از عوامل مؤثر در پیشرفت ریاضیات جهانى به شمار مى‏رود.در سال 354 متولد شده و در حدود سال 430 در گذشته است (42) .در تتمه صوان الحكمه مى‏نویسد كه طرحى براى استفاده از آب نیل هنگام كاهش آب تهیه كرد و با خود به قاهره برد ولى مورد توجه الحاكم بالله واقع نشد،بلكه مغضوب وى گشت و از آنجا به دمشق فرار كرد.و هم مى‏نویسد فوق العاده متعبد و متشرع بود و به شریعت احترام مى‏گذاشت.حالت توجه او را در حین مرگ نیز یادآور مى‏شود.گویند قسمتى از ایام او در مغرب گذشته است (43) .مرحوم سید حسن تقى زاده در تاریخ علوم در اسلام مى‏گوید:
«وى مؤلفات زیادى دارد.گویى همه عمر به تالیف اشتغال داشته است.
ابن الهیثم به قول سارتون بزرگترین عالم مسلمین در حكمت طبیعى(فیزیك)و یكى از بزرگترین ارباب این فن در كل تاریخ بوده است.كتاب معروف او در علم مناظر تاثیر عظیمى در ترقى علم در مشرق و مغرب نموده و روجر بیكن فیلسوف بزرگ و كپلر مؤسس قوانین جدید علم نجوم هر دو از تاثیر كتاب او بهره‏مند شده‏اند...ابن الهیثم تحقیقات دقیق و بسیار عالى در باب نور و قوانین آن كرده و ظاهرا اول كسى است كه اتاق تاریك(امتحانات نورى)را استعمال كرده است...این دانشمند معادلات چهار درجه‏اى را حل كرده و سعى كرده عمق كره هوا را تعیین كند...» (44) .
همزمان با این طبقه،ریاضیون درجه اول ظهور كرده‏اند از قبیل ابو الوفاء بوزجانى نیشابورى،عبد الرحمن صوفى رازى، ابو سهل كوهستانى طبرستانى و غیرهم كه در فصل جداگانه‏اى باید بحث‏شود.
طبقه هفتم
ین طبقه دو گروهند:گروه شاگردان ابن سینا و گروهى كه نزد او شاگردى نكرده‏اند.اما گروه اول:
1.ابو عبد الله فقیه معصومى.شیخ درباره‏اش گفته است:او براى من مانند ارسطوست‏براى افلاطون.شیخ رساله عشق را به خواهش او و به نام او نوشته است و هم اوست كه واسطه پرسش و پاسخهاى ابو ریحان و بو على بود و بعد از آنكه ابو ریحان كلمات تندى نسبت‏به شیخ به كار برد و شیخ حاضر نشد دیگر چیزى بنویسد و فقیه معصومى را مامور این كار كرد،او ابو ریحان را مورد ملامت قرار داد و به او نوشت:«اگر در مخاطبه با«حكیم‏»كلماتى جز این كلمات انتخاب كرده بودى،از نظر عقل و علم شایسته‏تر بود» (45) .بیهقى مدعى است كه وى كتابى درباره مفارقات و اعداد عقول و افلاك و ترتیب مبدعات نوشته كه معشوق حكما بوده ولى از دست رفته است.تاریخ وفاتش دقیقا معلوم نیست،احتمالا در حدود 450 بوده است (46) .
2.ابو الحسن بهمنیار بن مرزبان آذربایجانى.مجوس بود و مسلمان شد.معروفترین شاگردان بو على است.شهرت بهمنیار یكى به واسطه سؤالات فراوانى است كه از بو على كرده و بو على جواب داده است(بیشتر كتاب مباحثات شیخ پاسخ به سؤالات بهمنیار است)،دیگر به واسطه كتاب معروف التحصیل است كه مكرر در كتب فلسفه از آن یاد مى‏شود.صدر المتالهین در اسفار چندین بار مطالبى از آن كتاب و دو نوبت از كتابى از او به نام البهجه و السعاده نقل كرده است.كتاب التحصیل اخیرا جزء نشریات دانشكده الهیات و معارف اسلامى با تصحیح و تعلیق اینجانب چاپ شد.بهمنیار در سال 458 درگذشته است.
3.ابو عبید عبد الواحد جوزجانى.شاگرد و مرید و ملازم بیست‏ساله یا بیست و پنج‏ساله بو على.همان كسى است كه گزارش زندگى بو على را تكمیل كرد.
بو على به حفظ و نگهدارى آثار خود همت نمى‏گماشت،در پیشامدهاى مختلف رساله‏هاى مختصر یا طولانى مى‏نوشت و به كسى مى‏داد بدون آنكه نسخه‏اى از آن نگهدارى كند.شاید محفوظ ماندن قسمتى از آثار شیخ مرهون همت ابو عبید است.بخش ریاضى كتاب نجات و كتاب دانشنامه علایى وسیله او تكمیل گردیده است (47) .از زندگى ابو عبید بیش از این اطلاعى نداریم.
4.ابو منصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانى.بنابر نقل تتمه صوان الحكمه،شفاى شیخ را مختصر كرد و رساله‏«حى بن یقظان‏»او را شرح كرد و كتابى در موسیقى تالیف نمود و در فن موسیقى بى نظیر بود و بعد از بیست و دو سال كه از وفات استادش مى‏گذشت(یعنى در سال 450)درگذشت.ابن زیله از كسانى است كه احیانا مانند بهمنیار از شیخ سؤالاتى كرده و شیخ جواب داده است.گویند:«كتاب مباحثات در اصل سؤالاتى بوده از بهمنیار و كمى از ابن زیله و كمترى از دیگران‏» (48) .
بو على شاگردان دیگر نیز داشته است كه ما از ذكر آنها خوددارى مى‏كنیم.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:49 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»


اما افراد دیگر این طبقه كه شاگرد شیخ نبوده‏اند:
1.على بن رضوان مصرى.هم طبیب بوده و هم حكیم.از كسانى است كه بر نظریه محمد بن زكریاى رازى رد نوشته است. مردى كریم اما بدقیافه و كریه المنظر بوده است.مطابق آنچه در نامه دانشوران آمده كتابى در اثبات نبوت خاتم الانبیاء از روى تورات و انجیل و قواعد فلسفى نوشته و در سال‏453 درگذشته است.از اساتید و شاگردان او اطلاعى نداریم.
2.ابو الحسن مختار بن حسن بن عبدان بن سعدان بن بطلان بغدادى نصرانى،معروف به ابن بطلان.شاگرد ابو الفرج بن الطیب نصرانى سابق الذكر است.مانند استادش هم طبیب است و هم فیلسوف،ولى بیشتر طبیب است تا فیلسوف.با على بن رضوان سابق الذكر تعارض و تنافس داشته و او را به قباحت منظر سرزنش مى‏كرده و«تمساح الجن‏»مى‏خوانده است (49) .یك نوبت هم به مصر رفته و با وى ملاقات كرده و عاقبه الامر با ناراحتى از او جدا شده است.به حلب و قسطنطنیه نیز مسافرت كرده و تا آخر عمر مجرد مى‏زیسته است.وفاتش در سال 444 واقع شده است.
3.ابو الحسن انبارى.فعلا از احوال او اطلاع زیادى نداریم.همین قدر مى‏دانیم كه مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه (50) آمده است،هم فیلسوف بوده و هم ریاضى‏دان ولى ریاضیات غلبه داشته است و خیام ریاضیات را از محضر او استفاده مى‏كرده است.
طبقه هشتم
این طبقه طبقه شاگردان شاگردان بو على است،اعم از آنكه واقعا شاگرد شاگردان بو على بوده‏اند و یا با آنها همزمان بوده‏اند:
1.ابو العباس فضل بن محمد لوكرى مروى.هم فیلسوف است و هم ادیب.احیانا از او به‏«ادیب ابو العباس لوكرى‏»تعبیر مى‏شود.شاگرد بهمنیار بوده است.كتاب معروفى دارد به نام بیان الحق بضمان الصدق كه هنوز چاپ نشده ولى نسخه‏هایش موجود است و مورد اعتناى فلاسفه بعد از خودش است.در الهیات اسفار از او نام برده است.او به داشتن حوزه و تربیت‏شاگردان معروف است.بیهقى در تتمه صوان الحكمه مى‏گوید:«فلسفه به وسیله لوكرى در خراسان انتشار یافت‏».
محمود محمد خضیرى استاد جامع الازهر در مقاله‏اى كه به مناسبت هزاره ابن سینا در بغداد در كتابى به نام الكتاب الذهبى للمهرجان الالفى لذكرى ابن سینا چاپ شده(ص 55)مى‏گوید:«ابو العباس عمر طویل یافت و من تاریخ وفات او را به دست نیاوردم اما گمان مى‏كنم در اواخر قرن پنجم هجرى واقع شده باشد».
عبد الرحمن بدوى در مقدمه تعلیقات ابن سینا(ص 8)از بركلمن نقل مى‏كند كه وفات لوكرى در سال‏517(اوایل قرن ششم)بوده است و خود بدوى مى‏گوید:«من نمى‏دانم بركلمن از چه ماخذى نقل كرده است‏».
2.ابو الحسن سعید بن هبه الله بن حسین.ابن ابى اصیبعه مى‏گوید:در طب ممتاز بود و در علوم حكمیه با فضل.وى شاگرد ابو الفضل كتیفات و عبدان كاتب بوده (51) و آنها شاگرد ابو الفرج بن الطیب سابق الذكر (52) .این شخص همان كسى است كه اجازه نمى‏داده است از محضرش یهودى یا نصرانى استفاده كند و ابو البركات بغدادى صاحب كتاب معروف المعتبر كه در ابتدا یهودى بود،با نیرنگ در كریاس در مى‏نشست و استفاده مى‏كرد و تا یك سال به همین وضع ادامه داد. بعد از یك سال كه استاد از وجود چنین شاگردى آگاه شد،بر او رحمت آورد و اجازه داد رسما شركت نماید.
ابن ابى اصیبعه مى‏نویسد:ابو البركات كتاب التلخیص النظامى تالیف خود سعید بن هبه الله را نزد او خواند.
من نمى‏دانم آن كتاب در طب بوده یا فلسفه.سعید بن هبه الله در 495 درگذشته است.
3.حجه الحق،ابو الفتح عمر بن ابراهیم خیامى نیشابورى،معروف به خیام.فیلسوف و ریاضى‏دان و احتمالا شاعر بوده است و شهرت جهانى دارد اما متاسفانه شهرت خیام به اشعار منسوب به اوست نه به فلسفه و ریاضیات،مخصوصا ریاضیات كه ارزش فراموش ناشدنى در این فنون داشته است.اشعار منسوب به خیام كه اكثریت قریب به اتفاق آنها از خود او نیست،به او چهره‏اى داده كاملا مغایر با چهره واقعى او،یعنى چهره یك انسان شكاك پوچیگراى دم غنیمت‏شمار غیر مسؤول.شاعرى انگلیسى به نام فیتز جرالد كه رباعیات او راو بنابر گفته آقاى تقى زاده گاهى با تحریف و تغییر معنىبه زبانى فصیح به شعر ترجمه كرده،بیش از هر كس دیگر موجب این شهرت كاذب شده است.
از خیام برخى رسالات فلسفى باقى مانده كه طرز تفكر او را روشن مى‏سازد،یكى رساله‏اى است‏به نام كون و تكلیف كه در پاسخ سؤال ابو نصر محمد بن عبد الرحیم نسوى،قاضى نواحى فارس است.وى از خیام درباره حكمت‏خلقت و غرض آفرینش و هم درباره فلسفه عبادات سؤال كرده است و ضمنا ابیاتى در مدح خیام سروده است كه این چند بیت از آنها باقى مانده است:
ان كنت ترعین یا ریح الصباذممى فاقرى السلام على العلامه الخیم بوسى لدیه تراب الارض خاضعه خضوع من یجتدى جدوى من الحكم فهو الحكیم الذى تسقى سحائبه ماء الحیوه رفات الاعظم الرمم عن حكمه الكون و التكلیف یات بما تغنى براهینه عن ان یقال لم
خیام،حكیمانه مطابق مبانى استادش بو على(یا استاد استادش)پاسخ گفته است.هر كس بر مبانى بو على در این مسائل وارد باشد مى‏داند كه خیام تا چه اندازه وارد بوده است.خیام در آن رساله از بو على به عنوان‏«معلم‏»یاد مى‏كند و در مسائل مورد سؤال كه ضمنا سر«تضاد در عالم‏»و مساله شرور هم مطرح شده،مانند فیلسوفى جزمى اظهار نظر مى‏كند و مى‏گوید:من و آموزگارم بوعلى در این باره تحقیق كرده و كاملا اقناع شده‏ایم،ممكن است دیگران آن را حمل بر ضعف نفس ما نمایند،اما از نظر خود ما كاملا قانع كننده است.
این رساله را با چند رساله دیگر در اتحاد جماهیر شوروى چاپ و منتشر كرده‏اند و قبلا هم در مصر در ضمن مجموعه‏اى به نام جامع البدایع چاپ شده بوده است.ناشر روسى مدعى است كه ناشران مصرى اشتباه كرده،پنداشته‏اند رساله تضاد رساله مستقلى است،در صورتى كه متمم رساله كون و تكلیف و جزئى از آن است.
اتفاقا آنچه خیام در این رساله قاطعانه اظهار كرده است همانهاست كه در اشعار منسوب به او درباره آنها اظهار تحیر شده است،و به همین جهت است كه برخى از محققان اروپایى و ایرانى انتساب این اشعار را به خیام نفى مى‏كنند و برخى بر اساس یك سلسله قرائن تاریخى معتقدند كه دو نفر به این نام بوده‏اند:یكى شاعر و دیگرى حكیم و فیلسوف،شاعر به نام خیام بوده است و حكیم و ریاضى‏دان به نام خیامى،و به عقیده بعضى (53) شاعر على خیام بوده است و حكیم و ریاضى‏دان عمر خیامى.
این كه بعضى مدعى شده‏اند كه‏«خیامى‏»تلفظ عربى خیام است (54) مردود است،زیرا او خود در مقدمه رساله فارسى كه در«وجود»نوشته است مى‏گوید:«چنین گوید ابو الفتح عمر ابراهیم الخیامى‏» (55) .
شاید این اندازه را بتوان مسلم دانست كه وى مانند اكثر این گونه دانشمندان در عین كمال ایمان و اعتقاد به مبانى دینىكه از همه كتب او ظاهر و لائح است،حتى نوروزنامه منسوب به اوبا متعبدان قشرى سر به سر مى‏گذاشته و همین براى او زحمت و دردسر فراهم مى‏كرده است.
بیهقى مى‏نویسد: «او تالى بو على بود اما در خلق ضیقى داشت و در تعلیم و تصنیف ضنتى...روزى به حضرت شهاب الاسلام،الوزیر عبد الرزاق بن الفقیه درآمد و امام القراء ابو الحسین الغزالى حاضر بود.در اختلاف قراء درباره آیتى بحث رفت.چون امام(خیام) حاضر شد،شهاب الاسلام گفت:على الخبیر سقطنا...او وجوه اختلاف قراء بیان كرد و هر وجهى(را)علتى بگفت.پس امام ابو الفخر گفت:كثر الله مثلك فى العلماء.» (56)
تاریخ تولدش معلوم نیست.تاریخ وفاتش را517 و526 گفته‏اند.قدر مسلم این است كه عمر طویل كرده(در حدود نود سال) اما این كه محضر درس بو على را درك كرده باشد،بسیار بعید است.اگر او بو على را«معلم‏»خود مى‏خواند از آن جهت (57) است كه شاگرد مكتب بو على است نه شاگرد شخص او،و على الظاهر نزد شاگردان بو على تحصیل كرده است.
4.ابو حامد محمد بن محمد بن احمد غزالى طوسى،اگر چه او را در ردیف فلاسفهبه معنى مصطلحشمردن صحیح نیست.او خود را فیلسوف نمى‏شمارد بلكه مخالف فلسفه و فلاسفه(مخصوصا ابن سینا)است و فلسفه را نزد استاد نخوانده بلكه سه سال به مطالعه فلسفه پرداخته،سپس كتاب مقاصد الفلاسفه را نوشته و بعد تهافت الفلاسفه را كه از كتب مهم دوره اسلامى است.
ضد فلسفه در جهان اسلام زیاد بوده‏اند،اما هیچ كس به قدرت غزالى نبوده است.اگر به فاصله كمى افرادى نظیر سهروردى و خواجه نصیر الدین ظهور نكرده بودند،غزالى بساط فلسفه را بر چیده بود (58) .
در عین حال نظر به اینكه نظریات منفى غزالىو به ندرت نظریات مثبت اونقشى در تحول فلسفه داشته است،ما او را در ردیف فلاسفه آوردیم.
معروفترین كتاب غزالى احیاء علوم الدین است.كمتر كتابى در میان مسلمین به اندازه این كتاب اثر گذاشته است.
غزالى سرگذشت معروف و جالبى دارد.او در سال 450 متولد و در 505 درگذشته است.
در این طبقه،از محمد شهرستانى و ابو حاتم مظفر اسفرازى و میمون بن نجیب واسطى باید نام برد،ولى اولى بیشتر متكلم است تا فیلسوف و دو نفر دیگر بیشتر ریاضى‏دان‏اند تا فیلسوف.
طبقه نهم
1.شرف الدین محمد ایلاقى.شاگرد ابو العباس لوكرى و عمر خیام بوده است.هم فیلسوف بوده و هم پزشك.گویند در جنگ قطوان در سال‏536 كشته شد (59) .بعضى او را شاگرد بهمنیار دانسته‏اند ولى با توجه به تاریخ فوت آندو،نادرستى این نظریه روشن است

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:49 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»

وى استاد قاضى زین الدین عمر بن سهلان ساوجى صاحب كتاب البصائر النصیریه است.ایلاقى در سال‏536 در گذشته است.
2.ابو البركات،هبه الله بن على(یا یعلى)ملكاى بغدادى.یهودى بود و مسلمان شد.در علت اسلامش اختلاف است.ما قبلا شاگردى او را نزد سعید بن هبه الله ذكر كردیم.كتاب معروف او كتاب المعتبر است و واقعا از كتب معتبر فلسفه است.ابو البركات فیلسوفى صاحب نظر است.فلاسفه‏اى مانند صدر المتالهین به كتاب او نظر دارند.وى مخالف ابن سینا بوده است.سلسله اساتیدش مستقیما به فارابى مى‏رسد،زیرا وى شاگرد سعید بن هبه الله و او شاگرد ابو الفضل كتیفات و عبدان كاتب و آنها شاگردان ابو الفرج بن الطیب و او شاگرد ابو الخیر حسن بن سوار و او شاگرد یحیى بن عدى منطقى و او شاگرد ابو نصر فارابى بوده است.غالبا آحاد سلسله اساتیدش غیر مسلمان‏اند.گویند هنگامى كه به حكیم عمر خیام گفته شد كه ابو البركات بغدادى ابن سینا را رد مى‏كند،گفت:«او سخنان ابن سینا را نمى‏فهمد تا چه رسد به اینكه رد كند (60) ».
او استاد پدر عبد اللطیف بغدادى(شایعه ساز معروف سوختن كتابخانه اسكندریه وسیله مسلمین)و ابن الفضلان و ابن الدهان منجم و مهذب الدین نقاش بوده است و در آخر عمر كور شده بود و به این شاگردان املا مى‏كرد (61) .
3.محمد بن ابى طاهر طبسى مروزى.شاگرد لوكرى بوده.مادرش اهل خوارزم و پدرش از حكمرانان بخشهاى مرو محسوب مى‏شده است.در سال‏539 پس از بیمارى فلج در سرخس در گذشته است (62) .
4.افضل الدین غیلانى عمر بن غیلان.از شاگردان لوكرى است.تاریخ صحیحى از او در دست نیست.این قدر معلوم است كه شاگرد لوكرى و استاد صدر الدین سرخسى است.بنابر نقل محمود محمد خضیرى،امام فخر الدین رازى متوفاى‏606 در المحصل از او یاد كرده و بر او رحمت فرستاده است (63) .مى‏گویند افكارش مخالف ابن سینا بوده است.رساله‏اى در حدوث عالم نوشته و در سال‏523 در نظامیه مرو به تحصیل اشتغال داشته است.
5.ابو بكر محمد بن یحیى بن الصائغ اندلسى،معروف به‏«ابن باجه‏».از اعاظم فلاسفه به شمار رفته است.كتابهاى زیاد تالیف كرده است.اخیرا رساله‏«نفس‏»او به كوشش دكتر محمد صفیر حسن معصومى استاد دانشگاه داكا(پاكستان شرقى) چاپ شده است.در سال‏533 در گذشته است.وى استاد ابن رشد،فیلسوف معروف اندلسى بوده است (64) .
6.ابو الحكم مغربى اندلسى.هم شاعر است و هم حكیم و هم طبیب،ولى روح شعر بیشتر بر او حاكم بود.به هزل بیشتر توجه داشته تا به جد.اصلا عرب باهلى است و از مغرب به بلاد مشرق آمد و در حدود مصر و شام بزیست و در سال‏549 درگذشت.وى استاد ابن الصلاح است كه استاد استاد شهاب الدین سهروردى است.
طبقه دهم
1.صدر الدین ابو على محمد بن على بن الحارثان السرخسى.وى شاگرد افضل الدین غیلانى و استاد فرید الدین داماد و استاد استاد خواجه نصیر الدین طوسى بوده است.اطلاع صحیحى از او در دست نیست.در ترجمه تتمه صوان الحكمه مختصر از او یاد شده است.محمود محمد خضیرى از صاحب خریده القصر نقل مى‏كند كه وى كتب زیادى در فلسفه و مساحت و حساب تالیف كرده و مدتى در بغداد مقیم بوده و با ابو منصور جوالیقى(متوفى در539)ملاقات داشته و به سرخس بازگشته و در سال 545(شاید در جوانى)فوت كرده است (65) .
2.ابو بكر محمد بن عبد الملك بن طفیل اندلسى.از حكماى معروف اندلس است.احتمالا شاگرد ابن الصائغ بوده است. شهرت بیشتر او شاید به واسطه كتاب معروف حى بن یقظان است كه از رساله حى بن یقظان ابن سینا تقلید شده ولى از آن جامعتر و كاملتر است.این كتاب در ایران وسیله مرحوم بدیع الزمان فروزانفر ترجمه شد و بنگاه ترجمه و نشر كتاب چاپ و منتشر كرد.وى عمر طویل كرده و در سال 581 در گذشته است.
3.قاضى ابو الولید محمد بن احمد بن محمد بن رشد اندلسى.هم فیلسوف است و هم پزشك و هم فقیه،در همه این رشته‏ها كتب متعدد دارد.كتاب معروف او شرحى است كه بر ما بعد الطبیعه ارسطو نوشته و چاپ شده است.كتاب فقهى معروفش بدایه المجتهد است كه چاپ شده.مجموعه رسائل فلسفى وى را در بمبئى چاپ كرده‏اند.اروپاییان براى او در فلسفه مقامى در حد ابن سینا قائلند،ولى آراء او در میان فلاسفه اسلامى ارزش ندارد.
یكى از كتب معروف او تهافت التهافت است كه تهافت الفلاسفه غزالى را رد كرده است.كتاب بى ارزشى است.وى فوق العاده نسبت‏به ارسطو متعصب است و به همین جهت‏با ابن سینا كه چنین تعبدى در برابر ارسطو ندارد و آراء شخص خود را دخالت داده است مخالف است.ارنست رنان،فیلسوف معروف فرانسوى كه معارضاتش با مرحوم سید جمال الدین اسد آبادى معروف است،كارهاى زیادى در زمینه شناخت ابن رشد انجام داده است.وى در سال 595 درگذشته است.
4.مجد الدین جیلى.درباره این مرد اطلاع زیادى نداریم.همین قدر مى‏دانیم در مراغه تدریس مى‏كرده و امام فخر رازى نزد او تحصیل كرده است (66) و همچنین شهاب الدین سهروردى نیز در آغاز تحصیلش از محضر او در مراغه استفاده كرده است (67) .ظاهرا هم حكیم بوده و هم متكلم و هم فقیه و اصولى.یاقوت در معجم الادباء ضمن شرح سهروردى،او را با عناوین فقیه،اصولى،متكلم مى‏ستاید (68) .
5.قاضى زین الدین عمر بن سهلان ساوجى،معروف به ابن سهلان.در ساوه به دنیا آمده و در نیشابور مى‏زیسته و از كسب دست‏خود از راه استنساخ كتب زندگى مى‏كرده است.به تعبیر ترجمه صوان الحكمه:«شریعت و حكمت را در عقدى واحد نظام داد».وى شاگرد شرف الدین ایلاقى سابق الذكر است (69) و گویند شرحى بر رساله الطیر بو على به فارسى نوشته است (70) .كتاب معروف او البصائر النصیریه است كه قسمت منطق آن در مصر چاپ شده و از بهترین كتب منطق است. مطابق آنچه در تتمه صوان الحكمه آمده است،همه كتابهاى او جز كتاب البصائر النصیریه در یك حریق از بین رفت.ابن سهلان از كسانى است كه نام زنده‏اى در فلسفه دارد.احیانا برخى آرائش نقل مى‏شود (71) .تاریخ وفاتش را نمى‏دانیم.
6.ابو الفتوح،نجم الدین احمد بن محمد السرى،معروف به ابن الصلاح.بعضى گفته‏اند همدانى الاصل است و بعضى گفته‏اند عراقى و اهل سمیساط(نزدیك فرات در حدود حلوان)بوده است.به بغداد مهاجرت كرده و نزد ابو الحكم مغربى سابق الذكر تحصیل كرده و در سال 548(یعنى یك سال پیش از استاد خود)در گذشته است (72) .تاریخ ولادت او را نمى‏دانیم.شاید هم بتوان او را از طبقه نهم به شمار آورد.ابو الحكم مغربى كه سابقه استادى او را داشت،به افضلیت او بر خود اعتراف داشت.گویند شفاى بو على و الفوز الاصغر ابن مسكویه را شرح كرده است (73) .
7.محمد بن عبد السلام انصارى ماردى(ماردینى).در زمان خویش در علوم حكمى یگانه و علامه وقت‏به شمار مى‏آمده است (74) .زادگاهش منطقه قدس و فلسطین است و پدرانش نیز در آنجا مى‏زیسته‏اند.ظاهرا جد اعلایش از انصار مدینه بوده است.استاد فلسفه او ابن الصلاح سابق الذكر است و قصیده عینیه معروف بو على را شرح كرده است (75) و بنابر گفته ابن القفطى،شهاب الدین سهروردى مقدارى فلسفه نزد او آموخته است (76) .فخر الدین ماردینى مردى فوق العاده متشرع و متعبد بوده است.در سال 594 با آرامش و اطمینان روحانى و مذهبى خاصى در سن 82 سالگى جان به جان آفرین تسلیم كرد (77) .
طبقه یازدهم
1.فخر الدین محمد بن عمرو بن الحسین الرازى،معروف به امام فخر رازى.هم فقیه بود و هم متكلم و هم مفسر و هم فیلسوف و هم پزشك و هم خطیب.ذهنى فوق العاده جوال داشت و در تبحر در علوم مختلف كم نظیر است.در عین این كه در افكار فلاسفه وارد است و تالیفاتى گرانبها در فلسفه دارد،طرز تفكرش تفكر كلامى است نه فلسفى و سخت‏بر فلاسفه مى‏تازد و در مسلمات فلسفه تشكیك مى‏نماید.در تنظیم و تبویب و تقریر مسائل،حسن سلیقه دارد.صدر المتالهین از این نظر از او بسیار استفاده كرده است.مهمترین كتاب فلسفى او المباحث المشرقیه است.شهرت بیشترش به واسطه تفسیر مفاتیح الغیب است‏بر قرآن مجید كه جاى شایسته‏اى در میان تفاسیر براى خود باز كرده است.براى وى در فلسفه استادى جز مجد الدین جیلى سابق الذكر سراغ نداریم و شاید بیشتر با مطالعه،بر مسائل فلسفى دست‏یافته است،ولى شاگردان زیادى داشته است كه بعضى از آنها مبرز بوده‏اند از قبیل شمس الدین خسرو شاهى،قطب الدین مصرى،زین الدین كشى، شمس الدین خوبى،شهاب الدین نیشابورى.
فخر رازى در سال 534 متولد شده و در سال‏606 در گذشته است (78) .
2.شیخ شهاب الدین یحیى بن حبش بن میرك سهروردى زنجانى،معروف به شیخ اشراق.بدون شك از اعجوبه‏هاى روزگار است.ذهنى فوق العاده وقاد و جوال و نوجو و مبتكر داشته است.تمایل اشراقى در فلسفه،پیش از او حتى در فارابى و بو على وجود داشته است،اما كسى كه مكتبى به نام‏«مكتب اشراق‏»تاسیس كرد و در بسیارى از مسائل،راه آن مكتب را از راه مكتب مشاء جدا كرد این مرد بزرگ بود.تقریبا همه مسائلى كه اكنون به عنوان نظریات اشراقیون در مقابل مشائین شناخته مى‏شود و برخى مى‏پندارند آنها مسائل ما به الاختلاف افلاطون و ارسطوست،نتیجه فكر شخص سهروردى است كه در مقابل افكار مشائین و بالخصوص مشائیان اسلامى آورده است.وى نزد مجد الدین جیلى(در مراغه)و ظهیر الدین قارى(ظاهرا در اصفهان)و فخر الدین ماردینى(در عراق)تحصیل كرده و مدتى ملازم ماردینى بوده است.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:50 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»
ماردینى مى‏گفته در هوش و ذكاء و حدت ذهن مانندش را ندیده‏ام و از این رو بر جانش مى‏ترسم (79) .گویند البصائر النصیریه ابن سهلان را نزد ظهیر الدین قارى خوانده است.
سهروردى در سایر علوم و از آن جمله فقه نیز سرآمد بوده است.به شام و حلب رفت و در جلسه درس فقه استاد مدرسه حلاویه حلب به نام شیخ افتخار الدین شركت كرد،برترى‏اش روشن گشت و مقرب استاد شد.صیت‏شهرتش او را مورد علاقه الملك الظاهر پسر صلاح الدین ایوبى كرد و در حضور او بى محابا با فقها و متكلمین مناظره مى‏كرد و آنها را مغلوب مى‏ساخت.همین كار سبب حسادت دیگران شد و كارى كردند كه صلاح الدین ایوبى فرزندش را وادار كرد كه او را به قتل برساند.در سال‏586 در سن‏36 سالگى (80) و یا در سال‏587 در سن 38 سالگى (81) كشته شد.
گویند وى با فخر الدین رازى همدرس بوده است.سالها پس از مرگش كه نسخه‏اى از كتاب تلویحات او را به فخرالدین دادند،آن را بوسید و به یاد ایام هم شاگردى اشك از دیده فرو ریخت (82) .
سهروردى نه تنها در مناظره با فقها و متكلمین بى پروا بود و دشمنى مى‏انگیخت،در اظهار اسرار حكمتبر خلاف توصیه بو على در آخر اشاراتشاید به علت جوانى،بى پروایى مى‏كرد و از همین رو افراد پخته از اول حدس مى‏زدند كه جان سالمى نخواهد برد.وقتى كه خبر مرگش به دوست و استادش فخرالدین ماردینى رسید،گفت همان شد كه من حدس مى‏زدم.و نیز از همین رو درباره‏اش گفته مى‏شد كه شهاب الدین علمش بر عقلش فزونى دارد.
3.افضل الدین مرقى كاشانى،معروف به بابا افضل.این مرد علیرغم اینكه شخصیت‏برجسته‏اى دارد،تاریخ روشنى از او در دست نیست.كتابهاى بسیارى به فارسى و عربى تالیف كرده است و اخیرا فهرستى از آنها تهیه و چاپ شده است (83) .
بعضى گفته‏اند دایى خواجه نصیر الدین طوسى بوده است ولى تایید نشده و بسیار مستبعد است.
در كتاب دائره المعارف فارسى از انتشارات فرانكلین مى‏نویسد:«بابا افضل،شهرت افضل الدین،محمد بن حسین كاشانى، شاعر و عارف ایرانى،به قولى در حدود 582 یا 592 در قریه مرق كاشان متولد شده و پس از 654 یا 664 و به قولى در اوایل قرن هفتم وفات یافت...از اصحاب نزدیك خواجه نصیر الدین طوسى بود».لغتنامه دهخدا و همچنین غزالى نامه (84) وفات او را در707 دانسته‏اند.بعضى وفات او را در666 و بعضى در667 دانسته‏اند.
محمود خضیرى در مقاله‏اى كه در كتاب دعوه التقریب تحت عنوان‏«افضل الدین الكاشانى فیلسوف مغمور»نوشته است،از نسخه خطى كتابى به نام مختصر فى ذكر الحكماء الیونانیین و الملیین كه در كتابخانه اسكوریال اسپانیاست نقل كرده كه وفات بابا افضل در سال 610 بوده است (85) .
در كتاب فلاسفه ایرانى با استفاده از مقدمه مرحوم نفیسى و مقاله خضیرى و خصوصا با استناد به آنچه خواجه در شرح اشارات در باب قیاس خلف از بابا افضل حكایت كردهكه با جمله‏«رحمه الله‏»بر او درود فرستاده استاستدلال كرده كه چون تالیف شرح اشارات ما بین سالهاى 624644 بوده (86) و بابا در آن وقت درگذشته بوده است و آراء او در آن وقت منتشر بوده است،پس سال وفات بابا از667 هم جلوتر بوده است.
در كتاب سرگذشت و عقاید فلسفى خواجه نصیر الدین طوسى نگارش محمد مدرسى زنجانى،از خود خواجه در كتاب سیر و سلوك نقل كرده كه:
«پدر بنده،بنده كمترین را به تحصیل فنون علم و استماع سخن ارباب مذاهب و مقالات ترغیب كردى،تا اتفاق را شخصى از شاگردان افضل الدین كاشى(رحمه الله تعالى)كه او را كمال الدین محمد حاسب گفتندى و در انواع حكمت‏خصوصا فن ریاضى تقدمى حاصل كرده بود و با پدر بنده كمترین سابقه دوستى و معرفتى داشت،بدان دیار افتاد.پدر، بنده را به استفادت از او و تردد به خدمت او اشارات كرد،و بنده در پیش او به تعلم فن ریاضى مشغول شدم.»
از این گفتار روشن مى‏شود كه خواجه نصیر الدین شاگرد شاگرد بابا افضل بوده است و بابا از اصحاب خواجه نبوده است(آنچنانكه در دائره المعارف فارسى آمده است)بلكه در طبقه استادان خواجه بوده است.علیهذا این كه وفات بابا را در606 یا 610 و یا قریب به این سنوات بدانیم(بر خلاف آنچه در لغتنامه و غزالى نامه آمده است)اقرب احتمالات است و بر خلاف ادعاى سعید نفیسى در مقدمه رباعیات بابا افضل و دكتر ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات ایران تولد بابا در اواخر قرن ششم نبوده بلكه در اواسط آن قرن بوده است.
این رباعى در مدح بابا منسوب به خواجه است:
گر عرض دهد سپهر اعلى فضل فضلا و فضل افضل از هر ملكى به جاى تسبیح آواز آید كه افضل،افضل
طبقه دوازدهم
1.فرید الدین داماد نیشابورى.از تاریخ زندگى این مرد نیز اطلاع درستى نداریم.همین قدر مى‏دانیم كه استاد خواجه نصیر الدین طوسى بوده و خواجه اشارات را نزد او تحصیل كرده است (87) و خود او شاگرد صدر الدین سرخسى سابق الذكر بوده است.سلسله اساتید خواجه از طریق فرید الدین داماد به بو على مى‏رسد،به این ترتیب كه خواجه شاگرد فرید الدین داماد و او شاگرد صدر الدین سرخسى و او شاگرد افضل الدین غیلانى و او شاگرد ابو العباس لوكرى و او شاگرد بهمنیار و او شاگرد بو على بوده است.سال وفاتش بر ما معلوم نیست.
2.شمس الدین عبد الحمید بن عیسى خسرو شاهى،معروف به شمس الدین خسرو شاهى.ابن ابى اصیبعه از او به عنوان امام العلماء،سید الحكماء،قدوه الانام،شرف الاسلام یاد مى‏كند (88) .در طب و فلسفه و علوم شرعیه مبرز و از شاگردان مبرز فخر الدین رازى بوده.كتاب شفا را تلخیص كرده ولى شهرتش در محیط فلسفه به واسطه برخى سؤالات فلسفى است كه خواجه نصیر الدین طوسى از اوكه در طبقه اساتید خواجه بوده استكرده و او جواب داده و در كتب فلسفى مطرح است (89) .
3.قطب الدین ابراهیم بن على بن محمد سلمى،معروف به قطب الدین مصرى.این مرد نیز از شاگردان مبرز فخر الدین رازى بوده است.ابن ابى اصیبعه مى‏گوید وى اصلا از بلاد مغرب بوده و بعد به مصر منتقل شده و مدتى در آنجا اقامت كرده،سپس به بلاد ایران مسافرت كرده،نزد فخر الدین رازى تحصیل كرده است.استاد خویش فخر الدین را در فلسفه بر بو على ترجیح مى‏داده،همچنانكه ابو سهل مسیحى را در طب بر بو على ترجیح مى‏داده است.قطب الدین مصرى در فتنه مغول در نیشابور كشته شد (90) .او نیز از اساتید خواجه نصیر الدین طوسى بوده است (91) .علیهذا خواجه شاگرد شاگرد فخر رازى بوده است.
4.كمال الدین یونس(یا كمال الدین بن یونس)موصلى،معروف به ابن منعه.ابن ابى اصیبعه كه با او قرب زمان داشته،او را نیز قدوه العلماء و سید الحكماء مى‏خواند (92) .در مدرسه موصل به تدریس علوم فلسفى اشتغال داشته و شاگردانى تربیت كرده است.مطابق آنچه در ریحانه الادب آمده خواجه نزد این مرد نیز تحصیل كرده است (93) .در ریحانه الادب،جلد پنجم صفحه‏9 مى‏نویسد:
«از اكابر علماى حكماى عامه مى‏باشد كه در نحو و صرف و فقه و حدیث و تفسیر و طب و تاریخ و موسیقى و هندسه و حكمت و هیئت...وحید عصر خود بوده،در اندك زمانى شهرت بى نهایت‏یافته و مرجع استفاده افاضل گردید.از بلاد بعیده حاضر حوزه درسى او مى‏شده‏اند...وفات او در سال‏639 واقع شده است.»
طبقه سیزدهم
1.خواجه نصیر الدین محمد بن الحسن الطوسى.او را«استاد البشر»لقب داده‏اند و نیازى به معرفى ندارد.ارزش كارهاى فلسفى او و نقشى كه در تحول فلسفه داشته است نیازمند به یك كتاب است.در ریاضیات از شخصیتهاى معدود جهان به شمار مى‏رود.از كسانى است كه در اساس هیئت‏بطلمیوس تشكیك كرده و زمینه را براى هیئت جدید فراهم كرده است. آقاى تقى زاده مدعى است كه ایرادات خواجه در كتاب تذكره خویش بر اساس هیئت‏بطلمیوس،به پیشنهاد كپرنیك لهستانى طرح نوینى را براى هیئت عالم كمك كرده است (94) .
خواجه مانند بو على یك زندگى پر ماجرا داشته است.در آخر اشارات به شكل دردناكى ناله سر مى‏دهد،و در عین حال اینهمه آثار آفریده و شاگردان بسیار تربیت كرده است.خواجه در سال‏597 متولد شده و در سال 672 در گذشته است.
2.اثیر الدین مفضل بن عمر ابهرى.كتاب معروف او كتاب هدایه است در طبیعیات و الهیات كه جاى شایسته‏اى باز كرده است.این كتاب را قاضى حسین میبدى و صدر المتالهین شیرازى شرح كرده‏اند.شرح اخیر موجب شهرت بیشتر كتاب و مؤلف آن شده است.علامه حلى در كتاب جوهر النضید،صفحه 78 در باب عكس سالبه جزئیه كه مورد اتفاق منطقیین است كه عكس ندارد،مى‏گوید:«به استثناى قضیه مشروطه خاصه و عرفیه خاصه‏».بعد مى‏گوید:«این مطلب از مطالبى است كه اثیر الدین مفضل بن عمر ابهرى بر آن وقوف یافت‏».گویند شاگرد امام فخر رازى بوده است.
3.نجم الدین على بن عمر كاتبى قزوینى،معروف به دبیران.از اكابر حكما و منطقیین و ریاضى‏دانان به شمار مى‏رود.كتاب معروف او در حكمت كتاب حكمه العین است كه شروح بسیار بر آن نوشته شده است.كتاب معروفش در منطق شمسیه است كه به نام خواجه شمس الدین صاحب دیوان جوینى نوشته است و قطب الدین رازى آن را شرح كرده و مجموع متن و شرح از كتب رایج درسى طلاب است.كاتبى استاد علامه حلى و قطب الدین شیرازى و همكار و مصاحب خواجه نصیر الدین طوسى در ساختن رصد مراغه بوده و در سال 675 در گذشته است.
طبقه چهاردهم
این طبقه را شاگردان خواجه نصیر الدین طوسى تشكیل مى‏دهند:
1.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:51 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش اول‏»
حسن بن یوسف بن مطهر حلى،معروف به علامه حلى.هر چند شهرت علامه حلى به فقاهت است اما او مردى جامع بوده،در منطق و فلسفه نیز مهارت كامل داشته و كتب ارزشمندى تالیف كرده است.ما در تاریخچه فقها از این مرد بزرگ كه قطعا از نوابغ تاریخ اسلامى است‏یاد كرده‏ایم.علامه حلى عرب است و شاگرد كاتبى و خواجه بوده است.در سال 648 متولد و در سال 711 در گذشته است.
2.كمال الدین میثم بن میثم بحرانى،معروف به ابن میثم بحرانى.ادیب و فقیه و فیلسوف بوده است.فلسفه را نزد خواجه نصیر الدین طوسى تحصیل كرده است.بعضى گفته‏اند كه خواجه نیز متقابلا نزد او فقه خوانده است (95) .ابن میثم نهج البلاغه را شرح كرده است.از نظر فلسفى،شرح او بهترین شروح نهج البلاغه شمرده شده و اخیرا در پنج جلد چاپ شده است.ابن میثم در سال 678 یا679 و یا بنابر تحقیق صاحب الذریعه در سال‏699 در گذشته است (96) .
3.قطب الدین محمود بن مسعود بن مصلح شیرازى،معروف به قطب الدین شیرازى.در منطق شاگرد كاتبى قزوینى و در حكمت و طب(كلیات قانون)شاگرد خواجه نصیر الدین طوسى بوده است.قانون بو على و حكمه الاشراق سهروردى را شرح كرده است و خود كتابى به فارسى در اقسام حكمت نوشته كه به نام دره التاج معروف است و اخیرا چاپ شده است. هر سه كتاب نامبرده با ارزش است.شهرت بیشتر او در جو فلسفى به واسطه شرح حكمه الاشراق است.با خواجه نصیر الدین طوسى در كار رصد مراغه همكارى داشته است.در سال 710 یا716 در گذشته است (97) .
4.حسن بن محمد بن شرفشاه علوى حسینى استر آبادى،معروف به ابن شرفشاه.
در مراغه محضر خواجه را درك كرده و نزد او تحصیل كرده و ملازم او مى‏بوده است.بعد از وفات خواجه به موصل رفته و در مدرسه نوریه به تدریس حكمت پرداخته است.تجرید خواجه را حاشیه و قواعد العقائد او را شرح كرده است و در سال 715 یا717 یا 718 در گذشته است (98) .
پى‏نوشت ها:
1 هانرى كربن،تاریخ فلسفه اسلامى،ص‏199 و دكتر نصر،سه حكیم مسلمان،ص‏16.آقاى دكتر نصر در حواشى صفحه‏166 مى‏نویسد:كاردانوس نام كندى را همردیف نامهاى ارشمیدس،ارسطو،اقلیدس آورده است.
2 تاریخ فلسفه اسلامى،ص‏199.
3 دكتر ذبیح الله صفا،تاریخ علوم عقلى در اسلام،ص 161.
4 شیخ عبد الله نعمه،فلاسفه شیعه.
5 الفهرست،ص 204.
6 همان،ص 230.
7 معجم الادباء،چاپ مصر،1923 م،ج 1/ص 145.
8 فلاسفه شیعه،ص‏113،124.
9 الفهرست،ص‏179.
10 همان،ص‏426 و عیون الانباء،ج 2/ص 105،114.
11 الفهرست،ص 520.
12 عیون الانباء،ج‏3/ص 225.
13 الفهرست،ص 382 و تاریخ الحكماء قفطى،ص 435.
14 ابن خلكان،و فیات الاعیان.
15 تاریخ الحكماء،ص‏277.
16 مقدمه ترجمه السیره الفلسفیه رازى به قلم دكتر مهدى محقق.
17 شرح حال و آثار و افكار رازى،به قلم دكتر مهدى محقق در مقدمه ترجمه السیره الفلسفیه رازى،ص‏7.
18 دكتر محقق،مقدمه ترجمه السیره الفلسفیه،ص‏56.
19 عیون الانباء،ج 2/ص 352.
20 همان،ج‏3/ص 352.
21 همان،ج 2/ص‏359.
22 همان،ج‏3/ص 358.
23 همان،ج 2/ص‏359.
24 همان،ص 358.
25 همان،ص‏359.
26 فلاسفه شیعه.
27 الفهرست،ص 430.
28 همان،ص 381.
29 رجوع شود به الفهرست،ص 382 و التنبیه و الاشراف،ص 105 و تاریخ الحكماء،ص‏323 و عیون الانباء،ج 2/ص‏227.
30 تاریخ الحكماء،ابن قفطى،ص‏277.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:02 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش دوم‏»
طبقه پانزدهم
1.قطب الدین محمد بن ابى جعفر رازى،معروف به قطب الدین رازى.از علماى نامى اسلامى است.حكیم و منطقى و فقیه بوده است.نزد علامه حلى درس خوانده و علامه به او اجازه حدیث داده است.شهید اول او را ملاقات كرده و از او اجازه روایت گرفته و او را دریایى بى پایان یافته است.قطب الدین رازىهمچنانكه قبلا گفتیمشمسیه كاتبى قزوینى را شرح كرده و اكنون كتاب درسى طلاب است.دیگر اینكه كتابى نوشته به نام محاكمات و در آن كتاب میان دو شارح بزرگ اشارات:فخرالدین رازى و نصیر الدین طوسى داورى كرده است.دیگر اینكه كتاب مطالع الانوار قاضى سراج الدین ارموى را در منطق شرح كرده كه چاپ شده و هم اكنون به نام شرح مطالع معروف است و احیانا در حوزه‏هاى علمیه تدریس مى‏شود.شهرت قطب الدین رازى به واسطه این سه كتاب است ولى او كتابهاى دیگر هم دارد.قطب الدین در سال‏766 یا776 در گذشته است (1) .
2.شمس الدین محمد بن مباركشاه مروى،معروف به میرك بخارایى.كتاب حكمه العین كاتبى قزوینى را شرح كرده و احیانا در كتب فلسفه از او به شارح حكمه العین یاد مى‏شود،و میر سید شریف جرجانى بر شرح حكمه العین حاشیه زده است.تاریخ وفاتش بر ما معلوم نیست.
3.قاضى عضد الدین عبد الرحمن ایجى شیرازى.هم حكیم بوده و هم متكلم و هم اصولى.نظریات او در علم اصول و همچنین در برخى مسائل فلسفى و كلامى مطرح است.كتاب معروف او مواقف است كه هر چند عنوان كلام دارد نه فلسفه،ولى مى‏دانیم كه بعد از دوره خواجه نصیر الدین طوسى و تالیف كتاب تجرید،كلام به نسبت زیادى به فلسفه نزدیك شد،یعنى هدفهاى كلامى با معیارهاى فلسفى نه با معیارهاى كلامى توجیه مى‏شد و بسیارى از مسائل الهیات بالمعنى الاعم و بالمعنى الاخص فلسفه در كتب كلامى طرح مى‏شد،لهذا مواقف از این نظر جاى شایسته‏اى دارد.این كتاب را میر سید شریف جرجانى شرح كرده و مكرر با متن چاپ شده است.قاضى عضد الدین شاگردانى تربیت كرده است از قبیل تفتازانى،شمس الدین كرمانى،سیف الدین ابهرى.او در سال 700 یا 701 متولد شده و در سال‏756 یا 760 درگذشته است.
طبقه شانزدهم
1.سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله تفتازانى،معروف به ملا سعد تفتازانى.شهرت بیشتر او به كلام و علوم بلاغت است،ولى مردى جامع بوده و از علوم عقلیه فلسفیه بى اطلاع نبوده است.متنى در منطق،بسیار مختصر و شیرین به نام تهذیب المنطق تالیف كرده كه از زمان خودش تاكنون در حوزه‏هاى علمیه تدریس مى‏شده و مى‏شود.تفتازانى كتب زیاد تالیف كرده است.بعضى مدعى‏اند كه تفتازانى بعد از خرابى دوره مغول با نیروى حسن بیان بار دیگر به قسمتى از معارف اسلامى جان داد.بعلاوه منظور ما از طبقات فلاسفه تنها كسانى نیستند كه در فلسفه صاحب نظرند،مقصود همه كسانى است كه حامل این فن بوده و واسطه انتقال از دوره‏اى به دوره دیگر بوده‏اند.تفتازانى لااقل در منطق این شان را داشته است.وى در سال 712 یا 722 در دهى در نزدیكى شهر نساء متولد شد و در سال 791 یا 792 یا793 در سرخس درگذشت. بعضى گفته‏اند در سمرقند درگذشت و جنازه‏اش به سرخس منتقل شد (2) .
2.سید على بن محمد بن على جرجانى،معروف به شریف جرجانى و میر سید شریف.به حق او را محقق شریف خوانده‏اند. به دقت نظر و تحقیق معروف است.شهرت بیشترش به ادبیات و كلام است،ولى جامع بوده.حوزه درس فلسفه داشته و در فلسفه شاگردان بسیار تربیت كرده و در نگهدارى و انتقال علوم عقلى به نسلهاى بعد نقش مؤثرى داشته است.محقق شریف آثار و تالیفات فراوان دارد و همه پر فایده است،و به قول قاضى نور الله همه علماى اسلامى بعد از میر سید شریف طفیلى و عیال افادات اویند.تالیفات میر بیشتر به صورت تعلیقات و شروح است،از قبیل حاشیه بر شرح حكمه العین در فلسفه،حاشیه شرح مطالع در منطق،حاشیه شمسیه در منطق،حاشیه مطول تفتازانى در علم فصاحت و بلاغت،شرح مفتاح العلوم سكاكى در این علم،حاشیه بر كشاف زمخشرى كه تفسیرى است مشتمل بر نكات علم بلاغت،و شرح مواقف عضدى در كلام.
از كتب معروف میر،یكى تعریفات است كه به نام‏«تعریفات جرجانى‏»معروف است،و دیگر كبرى در منطق است‏به فارسى كه براى مبتدیان نوشته،و دیگر صرف میر است‏به فارسى در علم صرف كه از زمان خودش تا كنون كتاب درسى مبتدیان طلاب بوده است.
میر سید شریف شاگرد قطب الدین رازى سابق الذكر است.گر چه اهل جرجان است ولى در شیراز رحل اقامت افكند. مطابق نقل روضات از مجالس المؤمنین آنگاه كه شاه شجاع بن مظفر به گرگان آمد و با سید ملاقات كرد،او را با خود به شیراز برد و تدریس در مدرسه دار الشفا را كه خود تاسیس كرده بود به او واگذار كرد.امیر تیمور كه بعد وارد شیراز شد، میر را با خود به سمرقند برد و در همان جا بود كه با سعد الدین تفتازانى مناظرات داشت.پس از مرگ امیر تیمور،میر بار دیگر به شیراز آمد و تا پایان عمر در شیراز بود.
میر سید شریف از بیست‏سالگى به كار تدریس و تحقیق مشغول بود،مخصوصا به تدریس فلسفه و حكمت اهتمام زیاد داشت و حوزه درس قابل توجهى از فضلا تشكیل داده بود.
گویند یكى از كسانى كه در حوزه درس او شركت مى‏كرد خواجه لسان الغیب حافظ شیرازى بود.هر گاه در مجلس او شعر خوانده مى‏شد مى‏گفت:به عوض این ترهات به فلسفه و حكمت‏بپردازید،اما چون شمس الدین محمد(حافظ)مى‏رسید، خود سید مى‏پرسید:بر شما چه الهام شده است؟غزل خود را بخوانید.شاگردان او اعتراض كردند كه این چه رازى است كه ما را از سرودن شعر منع مى‏كنى ولى به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان مى‏دهى؟او در پاسخ مى‏گفت:شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسى و لطائف حكمى و نكات قرآنى است (3) .
میر سید شریف در سال 740 در گرگان متولد شده و در سال‏816 در شیراز در گذشته است (4) .
طبقه هفدهم
این طبقه بیشتر شاگردان محقق شریف‏اند كه بعد از او ناشر افكار او بوده‏اند:
1.محیى الدین گوشكنارى.این مرد شاگرد میر سید شریف جرجانى و استاد محقق دوانى بوده است.از تاریخ تولد و وفات او اطلاعى نداریم.
2.خواجه حسنشاه،معروف به بقال.این مرد نیز شاگرد میر سید شریف و استاد دوانى بوده است.
فاضل معاصر،آقاى على دوانى در كتاب شرح زندگانى جلال الدین دوانى از حبیب السیر نقل كرده‏اند كه محیى الدین گوشكنارى و خواجه حسنشاه بقال در زمان میرزا محمد بایسنقر در شیراز به لوازم تدریس و افاده قیام مى‏نموده‏اند.
3.سعد الدین اسعد دوانى،پدر محقق جلال الدین دوانى.او نیز از شاگردان محقق شریف بوده است.
4.قوام الدین كربالى.استاد سید صدر الدین دشتكى و جلال الدین دوانى و شاگرد شریف جرجانى بوده است.
ما فعلا در این طبقه جز اینها كسى را سراغ نداریم و اصلا نمى‏دانیم در این دوره كه قتل و غارت مغول آثار خود را در همه شؤون ظاهر ساخته بود و قتل عام‏هاى امیر تیمور گوركانى هم مزید بر علت‏شده بود در غیر شیراز چراغى روشن و حوزه‏اى دایر بوده یا نبوده است؟!
طبقه هجدهم
1.سید الحكما محمد بن ابراهیم حسینى دشتكى شیرازى،معروف به صدر الدین دشتكى و سید سند.از اعاظم حكماى دوره اسلامى و از افراد صاحب نظر است.تا زمان میر داماد افكار و آراء و آثار او و معاصر نامدارش جلال الدین دوانى،در میان فضلا و طالبان حكمت مطرح بود.برخى از آراء و افكار او هنوز در میان فلاسفه اسلامى مطرح است و برخى افكار مقبول دارد كه اكنون مورد قبول فلاسفه بعد از صدر است.این مرد در سال 828 متولد شده و در سال‏903 درگذشته است. معقول را نزد مردى به نام سید فاضل فارسى و قوام الدین كربالى(شاگرد سید شریف)تحصیل كرده است.
2.علامه جلال الدین محمد بن اسعد الدین دوانى صدیقى،معروف به علامه دوانى و محقق دوانى.در منطق و فلسفه و ریاضیات صاحب نظر بوده است.برخى آراء و افكار او نیز هنوز در كتب فلسفه مطرح است.شاگرد قوام الدین كربالى و محیى الدین گوشكنارى و حسنشاه معروف به بقال و پدرش اسعد الدین دوانى(كه همه از شاگردان سید شریف بوده‏اند) بوده است.
و همچنین صاحب ریحانه الادب (6) علامه دوانى را شاگرد مستقیم میر سید شریف پنداشته‏اند،ولى فاضل معاصر آقایى على دوانى در كتاب نفیس خود شرح زندگانى جلال الدین دوانى اشتباه آنها را روشن و ثابت كرده‏اند كه علامه دوانى زمان میر سید شریف را درك نكرده بلكه شاگرد شاگردان او بوده است.
علامه دوانى از كسانى است كه در حیات و ممات خود جنجال علمى برانگیخته است.در زمان حیاتش با سید صدر الدین دشتكى مشاجرات زبانى و قلمى فراوان داشته كه معروف است.بعد از خودش كتابهایش مورد توجه و رد و دفاع و نقض و ابرام بوده است.صدر المتالهین در جلد سوم اسفار(چاپ سنگى،صفحات 1416)در حدود سه صفحه نظریه‏اى از علامه دوانى نقل و رد مى‏كند و در آخر مى‏گوید:«بحث را از آن نظر طولانى كردیم كه اكنون اكثر اهل نظر را گمان بر آن است كه نظریه این علامه نحریر آخرین سخن در باب توحید است.ما ناچار بودیم خللهاى سخن او را آشكار سازیم‏».
از این جمله‏ها مى‏توان نفوذ فوق العاده دوانى را در متاخرانش دریافت.
در زمان علامه دوانى در اثر صیت‏شهرت وى،شیراز مركز ثقل علوم فلسفى بوده،از خراسان و آذربایجان و كرمان و حتى از بغداد و روم و تركستان،دانشجویان به شیراز رهسپار مى‏شده‏اند (7) .

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:04 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش دوم‏»
علامه دوانى در سال 830 متولد شده و در سال‏903 یا 908 در گذشته است.
3.على بن محمد سمرقندى قوشجى،معروف به ملا على قوشجى،صاحب شرح معروف بر تجرید خواجه نصیر الدین طوسى.قوشجى هم متكلم بوده و هم ریاضى‏دان.زیج الغ بیك را كه قاضى زاده رومى(استادش)و غیاث الدین جمشید كاشانى(نابغه ریاضى‏دان)شروع كرده بودند و موفق به انجام آن نشده بودند،قوشجى به امر الغ بیك بن شاهرخ بن امیر تیموركه خود ریاضى‏دانى ماهر و استاد قوشجى بودبه پایان رسانید.به تبریز و عثمانى سفر كرده و در عثمانى اقامت كرده و در همان جا در سال‏879 درگذشته است (8) .شرح قوشجى بر تجرید خواجه نصیر الدین طوسى از كتبى است كه همواره مورد توجه فضلا بوده و حواشى و تعلیقات فراوان بر آن زده شده است.شرح قوشجى در تاریخ فلسفه الهى نقش فعالى داشته است.
طبقه نوزدهم
این طبقه را شاگردان سید صدر الدین دشتكى و علامه دوانى تشكیل مى‏دهند:
1.غیاث الدین منصور دشتكى فرزند برومند سید صدر الدین دشتكى.از اعاظم حكما به شمار مى‏رود.گویند در یست‏سالگى از علوم زمان خود فارغ گشت.در زمان شاه طهماسب مدتى صدارت عظمى داشت و بعد استعفا داد و به شیراز برگشت.مدرسه منصوریه شیرازكه هم اكنون باقى استاز تاسیسات اوست.
!506 دنباله كار پدر خود را در رد نظریات علامه دوانى گرفت و احیانا در مناظرات حضورى آندو شركت مى‏كرد.چندین كتاب فلسفى دارد از قبیل اثبات الواجب،شرح هیاكل النور سهروردى،حاشیه بر شرح اشارات خواجه،حاشیه بر شفاى بو على،محاكمات میان پدرش و دوانى در حواشى آندو بر تجرید.
صدر المتالهین در الهیات اسفار از او به عنوان‏«سرابیه المقدس المنصور المؤید من عالم ملكوت السماء،غیاث اعاظم السادات و العلماء»یاد مى‏نماید (9) .غیاث الدین دشتكى در سال 940 یا 948 درگذشته است.
2.محمود نیریزى،شاگرد دیگر سید صدر الدین دشتكى.گویند چند كتاب جلال الدین دوانى را شرح كرده و بر او تاخته و از استاد خویش دفاع كرده است (10) .
3.قاضى كمال الدین میبدى یزدى.شهرت این شخص به واسطه شرحى است كه بر هدایه اثیر الدین ابهرى نوشته كه به شرح هدایه میبدى معروف است،و هم شرحى بر دیوان منسوب به حضرت امیر علیه السلام نوشته است كه آن نیز سبب شهرتش گشته است.كتابى به فارسى به نام جام گیتى نما (11) در فلسفه نوشته است (12) .
4.جمال الدین محمود شیرازى.كرسى تدریس جلال الدین را بعد از مرگش این مرد اشغال كرده است.از اطراف و اكناف به حوزه درسش مى‏آمده‏اند.ملا احمد اردبیلى معروف به مقدس اردبیلى،ملا عبدالله شوشترى،ملا عبد الله یزدى صاحب حاشیه معروف بر تهذیب المنطق،ملا میرزاجان شیرازى معروف به فاضل باغنوى از شاگردان او بوده‏اند (13) .
5.ملا حسین الهى اردبیلى،فرزند خواجه شرف الدین عبد الحق اردبیلى.از شاگردان علامه دوانى و امیر غیاث الدین است و شیعه است و چون زمانش مصادف است‏با ظهور شاه اسماعیل صفوى،بعضى رسائل خود را به نام او نوشته و به او اهدا كرده است.اگر چه اردبیلى است اما براى كسب فیض و فضیلت‏به بلاد مختلف،از آن جمله شیراز و هرات مسافرت كرده است.آثار مختلف در منطق،كلام،فلسفه، هندسه و هیئت نوشته است كه غالبا طبق معمول آن زمان به صورت حاشیه و یا حاشیه بر حاشیه است از قبیل حاشیه بر شرح مواقف و شرح مطالع و شرح شمسیه و شرح هدایه میبدى و حاشیه علامه دوانى بر شرح تجرید و حاشیه سید صدر بر آن كتاب و شرح چغمینى و شرح تذكره خواجه در هیئت و تحریر اقلیدس در هندسه و بیست‏باب در اسطرلاب.تاریخ وفاتش را نمى‏دانیم (14) .
طبقه بیستم
1.ملا عبد الله یزدى صاحب حاشیه معروف بر تهذیب المنطق كه به حاشیه ملا عبد الله معروف و كتاب درسى طلاب در منطق است.بعضى مدعى شده‏اند كه از علوم شرعیه بى اطلاع بوده است ولى بر عكس،هم فقیه بوده و هم اهل معقول خصوصا منطق.در شیراز نزد جمال الدین محمود سابق الذكر و امیر غیاث الدین دشتكى تحصیل كرده است.در آخر عمر به عراق رفته و مجاور شده و در همان جا در سال 981 در گذشته است (15) .
2.ملا حبیب الله باغنوى شیرازى،معروف به ملا میرزاجان و فاضل باغنوى.شاگرد جمال الدین محمود بوده و چند حاشیه و شرح از علامه دوانى را حاشیه كرده است.در سال 994 درگذشته است.در طبیعیات شرح منظومه سبزوارى از او با عنوان‏«فاضل باغنوى‏»ذكرى به میان آمده است.
3.شمس الدین محمد خفرى شیرازى.شاگرد امیر غیاث الدین منصور بوده است و ظاهرا حوزه درس علامه دوانى و سید صدر الدین دشتكى را نیز درك كرده است.
شرح تجرید و شرح حكمه العین را حاشیه زده و رساله‏اى تحت عنوان اثبات الواجب دارد.مرد دقیق النظرى بوده است. صدر المتالهین در جلد اول اسفار مطالبى از او نقل كرده و مورد بحث قرار داده است.خفرى را مى‏توان از طبقه نوزدهم هم به شمار آورد،یعنى او از جوانسالان طبقه نوزدهم و كهنسالان طبقه بیستم بوده است.وى در سال‏957 یا 935 در گذشته است.
!508 4.خواجه افضل الدین تركه.از شاگردان جمال الدین محمود است (16) .صاحب روضات مى‏گوید:فاضل حكیم خواجه افضل الدین محمد بن حبیب الله معروف به تركه،استاد شیخ ابو القاسم كازرونى حكیم امامى معروف به نصر البیان است. نصر البیان در كتاب سلم السموات كه بخشى از آن در تاریخ حكماست(صاحب روضات از آن كتاب فراوان بهره برده و نقل مى‏كند)درباره استاد خویش گفته است طلوع و شهرت این استاد ما بین سالهاى 970 و 990 در بلاد عراق عرب و خراسان بوده است.
5.حكیم داود بن عمر انطاكى مصرى.تنها در نامه دانشوران از این مرد ذكرى دیده‏ایم.وى از اجلاء فضلاء اطباء و معتبرین حكماى اواخر سده دهم و اوایل سده یازدهم بوده است.مطابق آنچه خودش شرح حال خود را املاء كرده در انطاكیه كور مادرزاد متولد شده،تا هفت‏سالگى فلج هم بوده است و در همان حال مقدمات را آموخته و قرآن را حفظ كرده و همیشه از خداوند شفاى خود و توفیق تحصیل مسالت مى‏نموده است،تا اینكه مسافرى از عجم به نام محمد شریف با او برخورد مى‏كند و فلج او را معالجه مى‏نماید و چون هوش و ذكاوت خارق العاده او را مى‏بیند به او منطق و ریاضیات و فلسفه مى‏آموزد.او خود علاقه‏مند به آموختن زبان فارسى مى‏شود ولى استاد مى‏گوید بهتر است زبان یونانى بیاموزى و جز من كسى در این دیار زبان یونانى نمى‏داند.
داود بعد به قاهره رفته و طبع مردم آن دیار را به علوم عقلى بى‏میل دیده است.در آخر عمر مجاور بیت الله شده و در سال 1008 درگذشته است.
از حفظ و تسلط داود بر متون فلسفى و طبى از قبیل قانون،شفا،اشارات،نجات،حكمه المشرقیه،تعلیقات،محاكمات، مطارحات،رسائل اخوان الصفا كه همواره ملازم این كتب بوده،داستانها آورده‏اند.
داود تالیفاتى داشته،از جمله رساله‏اى در«عشق‏»تالیف كرده كه نامه دانشوران به تفصیل آورده است (17) .
طبقه بیست و یكم
1.میر محمد باقر داماد.معروفتر از آن است كه نیازمند به معرفى باشد.پس از حمله مغول،به عللى كه فعلا بر من روشن نیست جز در فارس حوزه علمى قابل توجهى به چشم نمى‏خورد.البته در هرات و سمرقند و جاهاى دیگر احیانا افرادى بوده‏اند ولى حوزه گرم ظاهرا منحصر به شیراز بوده است.
متاسفانه حوزه شیراز فوق العاده خصلت جدلى دارد.در طول تقریبا دو قرن و نیم،بیشتر كوششها صرف مجادلات مى‏شده است،بر گفته‏هاى یكدیگر شرح و حاشیه مى‏نوشته‏اند و بر آن حاشیه‏ها نیز حواشى دیگر و همچنین حاشیه بر حاشیه...در عین حال دوره شیراز دوره آمادگى بوده است.
در زمان شاه عباس كبیر با طلوع افرادى مانند میر داماد و شیخ بهایى و میرفندرسكى،اصفهان مركز علوم عقلى اسلامى گشتبه طورى كه شخصى مانند صدر المتالهین از وطنش شیراز مهاجرت مى‏كند و براى كسب فیض به اصفهان مى‏آیدهمچنانكه با مهاجرت علماى جبل عامل از قبیل محقق كركى به ایران،حوزه‏اى بسیار عالى فقهى در اصفهان تشكیل شد.از مشخصات حوزه فلسفى اصفهان این است كه دیگر از آن بحث و جدل‏ها كه غالبا كم فایده بود خبرى نیست. فلسفه به وسیله میر داماد رنگ و بوى دیگرى مى‏گیرد كه اكنون جاى بحث آن نیست.
میر داماد اگر از حكماى طراز اول اسلامى به شمار نرود،لااقل در طراز دوم هست.وى علاوه بر اینكه فیلسوف بود،فقیه و ریاضى‏دان و ادیب و رجالى هم بود.روى هم رفته مردى جامع بود و خود را«معلم ثالث‏»مى‏خواند.
وى حوزه درس با شكوه و گرم و پر بركتى تشكیل داد.ما در طبقه بیست و دوم بعضى از شاگردان او را معرفى خواهیم كرد.درست معلوم نیست كه میر داماد تحصیلات فلسفى خویش را چگونه و نزد چه كسانى انجام داده است.اساتید او را كه شمرده‏اند عبارتند از:شیخ عبد العالى كركى،سید نور الدین عاملى،تاج الدین حسین صاعد طوسى،فخر الدین استرآبادى سماكى.سه نفر اول اهل معقول نبوده،استاد منقول میر بوده‏اند.تنها شخص اخیر است كه اهل معقول بوده است.
آقاى سید على بهبهانى در مقاله‏اى كه تحت عنوان‏«فلسفه و شرح حال و نقد آثار میر داماد»نوشته‏اند مى‏گویند:«فخر الدین محمد حسینى استر آبادى معاصر شاه طهماسب(918984)به نوشته اسكندر بیك از بزرگان سماك استرآباد بوده.از فحواى كلام وى استفاده مى‏شود كه میر داماد مجلس درس او را دریافته ولى از لحاظ زمان همطراز او نبوده(؟) وى را در مقابل محقق خفرى،محقق فخرى مى‏گفته‏اند» (18) .

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:10 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش دوم‏»

محدث قمى در الكنى و الالقاب نیز از این شخص به عنوان استاد میر داماد یاد مى‏كند،همچنین ریحانه الادب.ولى اتفاقا از فرد دیگرى نیز عینا به همین نام(فخر الدین استر آبادى حسینى)در همین عصر یاد شده كه او نیز اهل معقول بوده، الهیات و جواهر و اعراض شرح تجرید قوشچى را حاشیه كرده است (19) و بنابر نقل آقاى على دوانى،حاشیه دوانى بر تهذیب المنطق را نیز حاشیه كرده است (20) .ابتدا به نظر مى‏رسد كه دو نفر به این نام نیست،یك نفر است ولى صاحب الذریعه (21) تصریح مى‏كند كه اینها دو نفرند،بعلاوه،فخر الدین سماكى محمد بن الحسن است و آن دیگرى محمد بن الحسین.
ما اطلاع بیشترى از اساتید معقول میر داماد نداریم.این كه فخر الدین سماكى(محقق فخرى)نزد چه كسى تحصیل كرده و شاگردان دیگرش چه كسانى بوده‏اند و در چه سالى درگذشته است،چیز درستى نمى‏دانیم،گویند شاگرد غیاث الدین منصور دشتكى بوده است (22) .
2.شیخ بهاء الدین محمد بن حسین بن عبد الصمد عاملى.از مهاجرین جبل عامل است.در جامعیت علوم و فنون فوق العادگى دارد.از استادان او در علوم عقلى(منطق و فلسفه)جز ملا عبد الله یزدى سابق الذكر كسى را نمى‏شناسیم.سلسله اساتید معقول شیخ از طریق ملا عبد الله به خواجه نصیر الدین طوسى و سپس به بو على مى‏رسد.آنچه مسلم است این است كه شیخ علاوه بر آنكه ادیب و فقیه و مفسر و ریاضى‏دان و مهندس و شاعر بوده،حكیم و فیلسوف هم بوده است.از حوزه درس فلسفه او اطلاعى نداریم.معروف است كه صدر المتالهین ابتدا به درس شیخ مى‏رفت،شیخ كه استعداد خارق العاده او را دید،او را به درس میر داماد فرستاد.از آثار فلسفى شیخ نیز چیزى در دست نیست جز رساله‏اى كه مى‏گویند اخیرا در مصر از او درباره‏«وحدت وجود»چاپ شده است (23) .
شیخ در سال 1030 در گذشته است.
3.میر ابو القاسم فندرسكى.اهل فندرسك از توابع استر آباد است.حكیم و ریاضى‏دان و عارف مشرب است.با آنكه حوزه بزرگى داشته و شاگردانى تربیت كرده،اطلاع زیادى از زندگانى‏اش در دست نیست.معاصر شیخ بهایى و میر داماد بوده است.مسافرتى به هند رفته،از نظریات حكماى هند آگاه شده است.میر فندرسكى رساله‏اى درباره صناعات نوشته كه به نام رساله صناعیه معروف است،و رساله‏اى در«حركت‏»بر طبق مسلك مشائین نوشته (24) و در 1050 در سن هشتاد سالگى درگذشته است.
طبقه بیست و دوم
این طبقه شاگردان شیخ بهایى و میر داماد و میرفندرسكى مى‏باشند:
1.رفیع الدین محمد بن حیدر حسینى طباطبایى نائینى مشهور به میرزا رفیعا.شاگرد شیخ بهایى و میرفندرسكى بوده. از سادات طباطبایى نائین و زواره و اردستان است.مرحوم میرزاى جلوه،فیلسوف معروف عهد قاجار و متوفى در 1314 از اولاد و احفاد اوست.رساله‏اى در«اقسام تشكیك‏»دارد كه مورد توجه متاخران است.شرح اشارات خواجه و شرح حكمه العین شریف جرجانى را حاشیه كرده است و رساله‏اى در حل شبهه‏«استلزام‏»كه در كتب فلسفه مطرح است نوشته است. رساله‏اى به نام ثمره شجره الهیه در اصول عقاید با پاره‏اى از مقدمات فلسفى اخیرا از او وسیله آقاى عبد الله نورانى از فضلاى معاصر چاپ و منتشر شده است.
میرزا رفیعا در سال‏999 متولد و در سال‏1083 در سن 85 سالگى درگذشته است.
2.محمد بن ابراهیم قوامى شیرازى معروف به صدرا و صدر المتالهین،حكیم الهى و فیلسوف ربانى بى‏نظیر كه حكمت الهى را وارد مرحله جدیدى كرد.صدرا در آنچه علم اعلى یا علم كلى یا فلسفه اولى یا حكمت الهى خوانده مى‏شودو تنها همین بخش است كه به حقیقت فلسفه است و فلسفه حقیقى خوانده مى‏شود،زیرا سایر بخشها اعم از ریاضى و طبیعى در قلمرو علوم استتمام فلاسفه پیشین را تحت الشعاع قرار داد،اصول و مبانى اولیه این فن را تغییر داد و آن را بر اصولى خلل ناپذیر استوار كرد.
فلسفه صدرا از یك نظر به منزله چهار راهى است كه چهار جریان یعنى حكمت مشائى ارسطویى و سینایى،و حكمت اشراقى سهروردى،و عرفان نظرى محیى الدینى،و معانى و مفاهیم كلامى با یكدیگر تلاقى كرده و مانند چهار نهر سر به هم برآورده،رودخانه‏اى خروشان به وجود آورده‏اند.از نظر دیگر به منزله صورتى است كه بر چهار عنصر مختلف پس از یك سلسله فعل و انفعال‏ها افاضه شود و به آنها ماهیت و واقعیت نوین بخشد كه با ماهیت هر یك از مواد آن صورت متغایر است.
فلسفه صدرا یك نوع جهش است كه پس از یك سلسله حركتهاى مداوم و تدریجى در معارف عقلى اسلامى رخ داده است.
فلسفه صدرا از نوع‏«سهل ممتنع‏»است،به ظاهر بسیار ساده است،عبارتش ادیبانه و منشیانه است اما یك فرد بسیار مستعد سالها باید كار كند تا به مرحله اول برسد یعنى بفهمد كه آن را نمى‏فهمد تا بار دیگر با دید دیگرى وارد شود.بسى افراد سالها عهده‏دار تدریس فلسفه صدرا بوده‏اند در حالى كه به عمق آن نفوذ نكرده‏اند.از این رو توصیف و تحلیل كار صدرا كار هر فلسفه خوانده‏اى نیست.
صدرا شاگرد شیخ بهایى و میر داماد بوده است.در شرحى كه بر اصول كافى نوشته،از شیخ بهایى به عنوان استاد علوم نقلى و از میر داماد به عنوان استاد علوم عقلى یاد مى‏كند.كتابهاى صدرا معروفتر از آن است كه در اینجا ما بخواهیم معرفى كنیم.وى در سال 1050 ضمن هفتمین سفر حج كه پیاده مى‏رفت،در بصره در گذشت.
3.شمس الدین گیلانى معروف به ملا شمسا.از شاگردان میر داماد است.میان او و همشاگردى‏اش ملا صدرا مراسله‏اى صورت گرفته است.ملا شمسا درباره چند مشكل در فلسفه از قبیل موضوع در حركت كمیه و وجود ذهنى سؤال كرده و صدرا پاسخ گفته است.پاسخ صدرا به صورت رساله‏اى كوچك در آمده و در حاشیه مبدا و معاد وى با چاپ سنگى چاپ شده است.
4.سلطان العلماء آملى مازندرانى معروف به خلیفه السلطان.شاگرد شیخ بهایى و میر داماد بوده است.شاه عباس دخترش را به او داد و مدتى وزارت شاه صفى و شاه عباس ثانى را داشته است.وى مردى است محقق،حواشى او بر معالم و شرح لمعه نمونه یك كار تحقیقى است.بدون حشو و زوائد چیز مى‏نوشته است.بر حاشیه خفرى بر شرح تجرید قوشجى نیز حاشیه نوشته است.وى در سال 1064 در سن 64 سالگى در گذشته است.
5.سید احمد عاملى.داماد و خاله‏زاده میر داماد و شاگرد اوست.بر الهیات شفا حاشیه نوشته و حاشیه‏اش در چاپ سنگى تهران چاپ شده است.در آن حواشى قسمتهایى آورده كه مى‏رساند از میر داماد است و گاهى هم خود اشاره یا تصریح به آن مى‏كند.میر داماد و سید احمد نواده دخترى محقق كركى مى‏باشند.
6.قطب الدین اشكورى صاحب كتاب معروف محبوب القلوب.در تاریخ فلاسفه شاگرد میر داماد بوده است.
7.سید امیر فضل الله استرآبادى.این مرد نیز شاگرد میر داماد بوده است (25) .
از این مرد اطلاع درستى در دست نداریم.مطابق آنچه در روضات ضمن احوال مقدس اردبیلى به نقل از ریاض العلماء آمده است (26) امیر فضل الله از بزرگان شاگردان مقدس اردبیلى بوده است.هنگامى كه وفات مقدس اردبیلى نزدیك شد،از او پرسیدند:بعد از شما به چه كسى رجوع كنیم؟او جواب داد:در شرعیات به امیر علام،و در عقلیات به امیر فضل الله.
طبقه بیست و سوم
1.ملا محسن فیض كاشانى،حكیم و عارف و محدث مشهور.شاگرد و داماد ملا صدرا بوده و حكمت را نزد وى آموخته است.از او رساله‏هایى در حكمت و فلسفه باقى است.كتاب اصول المعارف او اخیرا چاپ شده است (27) .
آنچه در این زمینه از فیض به ما رسیده است عینا تلخیص گفته‏هاى استاد است.مرحوم فیض در سال 1091 در گذشته است.ما ضمن احوال مفسران و محدثان نیز از مرحوم فیض یاد كردیم.
2.ملا عبد الرزاق لاهیجى صاحب شوارق الالهام و گوهر مراد،شاگرد و داماد دیگر ملا صدرا.ملا عبد الرزاق بر عكس ملا محسن فیض،مثل این است كه از استاد خود كمتر متاثر شده است.نوشته‏هایش رنگ و بوى حكماى قبل از صدرا از قبیل علامه دوانى و غیاث الدین دشتكى را دارد نه رنگ و بوى فلسفه ملا صدرا.وى در سال 1071 یا 1072 درگذشته است.
3.ملا رجبعلى تبریزى اصفهانى.صاحب روضات از صاحب ریاض العلماء نقل مى‏كند كه وى نزد شاه عباس ثانى و صاحبان مقامات مملكتى محترم بوده كه به دیدارش مى‏رفته‏اند.ملا رجبعلى شاگردانى داشته از آن جمله مولى محمد تنكابنى و حكیم محمد حسین قمى و قاضى سعید قمى (28) .
وى شاگرد میر فندرسكى بوده و در سال 1080 در گذشته است (29) .
4.ملا محمد باقر معروف به محقق سبزوارى.هم حكیم است و هم از اعاظم فقها.شاگرد شیخ بهایى (30) و میرفندرسكى (31) بوده است و بر الهیات شفا حاشیه متینى نوشته كه مورد استفاده است.صاحب روضات مى‏گوید:محقق خوانسارى(آقا حسین)و ملا محمد تنكابنى معروف به‏«سراب‏»از محضر درسش استفاده كرده‏اند.ولى ظاهرا محقق خوانسارى در منقول شاگرد او بوده نه معقول.وى در سال 1090 در گذشته است (32) .
5.آقا حسین خوانسارى معروف به محقق خوانسارى.شوهر خواهر محقق سبزوارى و شاگرد او در منقول بوده است.در معقول شاگرد میرفندرسكى بوده است (33) .حاشیه معروفى بر الهیات شفا دارد كه در دست است،و همچنین شرح اشارات خواجه و شرح تجرید قوشجى و محاكمات را حاشیه كرده است.وى در سال 1098 در گذشته است.
صاحب روضات در ذیل نام ملا زمان بن ملا كلبعلى تبریزى مى‏نویسد:
«وى كتابى دارد به نام فرائد الفوائد فى احوال المدارس و المساجد كه در ایام اقامتش در مدرسه شیخ لطف الله(در اصفهان)تالیف كرده و نام گروهى را كه در این مدرسه پر بركت تحصیل كرده‏اند برده است از قبیل آقا حسین خوانسارى، ملا شمساى گیلانى،ملا حسن لنبانى گیلانى(او نیز مردى حكیم و عارف بوده و مثنوى را شرح كرده و در همین طبقه است)و گفته ملا حسن لنبانى در فضیلت و تقوا نظیر نداشت.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:11 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش دوم‏»
..و از آن جمله است زبده المحققین و اسوه السالكین ملا رجبعلى تبریزى و شاگردش میر قوام الدین طهرانى(رازى)صاحب كتاب عین الحكمه.»
صاحب روضات آنگاه مى‏گوید:
«و از آن جمله است فاضل محقق،حكیم بارع ملا ابو القاسم بن محمد ربیع گلپایگانى،صاحب تعلیقات لطیفه بر كتب معقول و منقول...كه گویا شاگرد مجلسى اول بوده است.» (34)
ملا حسن لنبانى فوق الذكر پدر ملا حسین لنبانى است كه شاگرد مرحوم مجلسى بوده است.علیهذا این دو نفر(لنبانى و گلپایگانى)نیز جزء این طبقه‏اند.
در این طبقه گروه دیگر كمنام یا گمنام هستند از قبیل شیخ حسین تنكابنى و محمد بن على رضا آقاجانى شاگرد ملا صدرا.خوشبختانه اخیرا با همت قابل ستایش آقاى سید جلال الدین آشتیانى استاد عالیقدر دانشكده الهیات و معارف اسلامى مشهد،این افراد و آثار آنها تحت عنوان‏«منتخباتى از آثار حكماى الهى ایران از عصر میر داماد و میر فندرسكى تا عصر حاضر»معرفى شده و مى‏شوند.
طبقه بیست و چهارم
1.محمد سعید بن محمد مفید قمى،معروف به‏«قاضى سعید»و ملقب به‏«حكیم كوچك‏».از شاگردان ملا محسن فیض و ملا عبد الرزاق لاهیجى و ملا رجبعلى تبریزى بوده است.شاگردى‏اش نزد ملا رجبعلى در اصفهان بوده و مطابق نقل صاحب روضات مانند استادش نزد شاه عباس محترم بوده است،ولى شاگردى‏اش نزد ملا عبد الرزاق در قم بوده و احتمالا نزد فیض نیز در قم تحصیل كرده است.
صاحب روضات و صاحب ریحانه الادب نسبت‏به تاریخ وفات وى اظهار بى اطلاعى كرده‏اند ولى در حاشیه روضات از الذریعه نقل كرده كه تولد وى در سال‏1049 و وفاتش در سال‏1103 بوده است.
2.ملا محمد تنكابنى سراب.شاگرد ملا رجبعلى تبریزى (35) و محقق سبزوارى (36) بوده است.
3.جمال الدین خوانسارى معروف به آقا جمال خوانسارى.فرزند آقا حسین خوانسارى سابق الذكر،و شاگرد او و شاگرد دایى خود محقق سبزوارى بوده.وى بر طبیعیات شفا حاشیه زده كه با چاپ سنگى چاپ شده و البته مختصر است و همچنین شرح اشارات را نیز حاشیه كرده است.مردى محقق و جامع المعقول و المنقول بوده و در سال 1121 در گذشته است (37) .
4.قوام الدین محمد رازى معروف به قوام الدین حكیم.آقاى همایى در مقدمه شرح مشاعر ملا جعفر لنگرودى مى‏گوید: وى شاگرد ملا رجبعلى تبریزى و استاد شیخ عنایت الله گیلانى بوده است.آقاى سید جلال الدین آشتیانى در جلد دوم منتخباتى از آثار حكماى ایران از عصر میرداماد و میرفندرسكى تا عصر حاضر آثارى از این مرد چاپ و منتشر كرده و خود او را معرفى كرده‏اند.
5.محمد رفیع پیرزاده.این شخص نیز از شاگردان ملا رجبعلى تبریزى و با یك واسطه شاگرد میر فندرسكى است.بعضى از آثار او در جلد دوم منتخباتى از آثار حكماى الهى ایران چاپ شده است (38) .
6.على قلى‏خان فرزند قرچقاى‏خان خلجى قمى.وى شاگرد آقا حسین خوانسارى و ملا شمساى گیلانى و ملا رجبعلى تبریزى بوده است.در كتاب تربت پاكان تالیف آقاى مدرسى طباطبایى(صفحات 235240)رساله‏هاى فلسفى بسیارى از او نام برده است.على قلى‏خان در سال 1020 متولد شده و در سال‏1097 حیات داشته است.مدرسه‏خان قم از آثار فرزند دانشمند این مرد مهدى قلى‏خان است.
طبقه بیست و پنجم
1.ملا محمد صادق اردستانى.از احوال او اطلاع درستى نداریم،همین قدر مى‏دانیم مردى حكیم و زاهد و مرتاض بوده و مورد بى مهرى و تكفیر برخى معاصرین قرار گرفته و تبعید شده و در سال 1134 درگذشته است (39) .
طبق گفته آقاى همایى و آقاى آشتیانى،از ملا محمد صادق رساله‏اى باقى مانده به نام حكمت صادقیه درباره نفس و قواى مادى و معنوى آن (40) .
2.شیخ عنایت الله گیلانى.این مرد مدرس فلسفه مشاء و از تلامیذ میر قوام حكیم است.
3.میر سید حسن طالقانى.این مرد مدرس شرح فصوص محیى الدین و كتب شیخ اشراق بوده است (41) .
طبقه بیست و ششم
1.ملا اسماعیل خواجویى.از مشاهیر حكماى قرون اخیره است.اصلا مازندرانى است.صاحب روضات از این مرد تجلیل فراوان مى‏كند،او را به علم و جامعیت معقول و منقول و تقوا و معنویت و متانت و وقار سخت مى‏ستاید.مى‏گوید نادرشاه كه نسبت‏به احدى تواضع نداشت،در برابر این مرد فروتنى مى‏كرد.زمان این مرد مقارن است‏با فتنه افغان.حكیم خواجویى در برخى نوشته‏هایش از آن فتنه ناله‏ها سرداده است.صاحب روضات مى‏گوید به هیچ وجه معلوم نیست كه اساتید او چه كسانى بوده‏اند.فلسفه بعد از فتنه افغان به وسیله این مرد بزرگ ادامه یافته.شاگردان مبرزى در حوزه درسش پرورش یافته‏اند از قبیل آقا محمد بید آبادى،ملا مهدى نراقى،میرزا ابو القاسم مدرس اصفهانى،ملا محراب حكیم گیلانى.وى در سال‏1173 درگذشته است (42) .
2.میرزا محمد تقى الماسى.روضات از او به عنوان نواده مرحوم مجلسى یاد مى‏كند.پدرش نواده مجلسى اول بوده است و از كسانى است كه در بقعه مرحوم مجلسى در اصفهان مدفون است (43) و هم تصریح مى‏كند كه استاد آقا محمد بید آبادى بوده است (44) .
آقاى همایى در مقدمه شرح مشاعر دو نفر دیگر از معاصران ملا اسماعیل خواجویى را نام مى‏برند:
3.ملا حمزه گیلانى.شاگرد ملا محمد صادق اردستانى بوده و در سال 1134 در گذشته است.
4.ملا عبد الله حكیم.او نیز مانند خواجویى و الماسى از اساتید آقا محمد بید آبادى به شمار مى‏رود (45) .
طبقه بیست و هفتم
1.آقا محمد بید آبادى گیلانى اصفهانى.از اعاظم حكماى قرون اخیره و احیا كننده فلسفه ملا صدراست.از زمان صدر المتالهین به بعد هر چند افكار و اندیشه‏هاى او در میان فضلا خصوصا آنان كه سلسله شاگردى‏شان به خود وى مى‏رسیده مطرح بوده است،ولى ظاهرا هنوز موج افكار پیشینیان از قبیل بو على و شیخ اشراق غلبه داشته است،خصوصا در نحله‏اى كه از میرفندرسكى و سپس ملا رجبعلى تبریزى انشعاب یافته است.
چنانكه مى‏دانیمو خود ملا صدرا نیز بازگو مى‏كندملا صدرا در زمان خودش شهرت و احترامى نداشته است،مانند یكى از طلاب عادى زندگى مى‏كرده (46) در صورتى كه ملا رجبعلى تبریزى(مثلا)كه تقریبا معاصر اوست در مرحله‏اى از احترام بود كه شاه و وزرا به دیدارش مى‏شتافته‏اند.اندیشه‏هاى صدرا تدریجا شناخته شد و رو آمد.ظاهرا آن دهانه فرهنگ كه این آب جارى زیر زمینى از آنجا كاملا ظاهر شد و بر همه پدیدار گشت،مرحوم آقا محمد بید آبادى است.
وى مطابق نقل روضات مردى فوق العاده زاهد،متقى،با گذشت،ایثارگر،ساده زیست‏بوده است.آقاى آقا شیخ آقا بزرگ تهرانى در كتب خود از او به عنوان یك عارف سالك یاد مى‏كند.او واقعا مردى اخلاقى و مهذب بلكه سالك بوده است.در سال 1352 شمسى دو رساله كوچك از وى در«سیر و سلوك‏»به زبان فارسى وسیله آقاى مدرسى طباطبایى از افاضل قم، ضمیمه مجله‏«وحید»چاپ شد.روح اخلاقى و عرفانى بید آبادى موجب اعراض او از توجه به صاحبان زر و زور بود،آنها به او رو مى‏آوردند و او اعراض مى‏كرد.
بید آبادى شاگردان بسیارى پرورش داده است كه عن قریب از آنها یاد خواهیم كرد،و در سال‏1197 درگذشت (47) .
2.ملا مهدى نراقى كاشانى.از اعاظم فقها و حكماست.او و پسرش ملا احمد نراقى از بزرگان علماى اسلام به شمار مى‏روند و هر دو به جامعیت معروفند.مرحوم سید محمد باقر شفتى اصفهانى و حاج محمد ابراهیم كلباسى نزد او تحصیل حكمت كرده‏اند (48) و خود وى شاگرد ملا اسماعیل خواجویى بوده است (49) .
3.میرزا ابو القاسم حسینى خاتون آبادى معروف به‏«مدرس‏».از مشاهیر مدرسین فلسفه در اصفهان و از خانواده میر محمد حسین خاتون آبادى سبط مجلسى بوده است (50) .شاگرد ملا اسماعیل خواجویى بوده (51) و در سال‏1203 درگذشته است.
4.ملا محراب گیلانى،حكیم و عارف مشهور.ریحانه الادب او را از شاگردان خواجویى و بید آبادى شمرده است (52) ولى روضات از او فقط به عنوان شاگرد خواجویى یاد كرده است (53) .
بنابر نقل آقاى آقا شیخ آقا بزرگ تهرانى در نقباء البشر(صفحه 1114)مرحوم میرزا عبد الرزاق خان بغایرى صاحب كتاب معرفه القبله كه در سال 1372 هجرى قمرى وفات كرد،از دختر زادگان ملا محراب بوده است.ملا محراب در سال‏1197 درگذشته است (54) .
طبقه بیست و هشتم
1.ملا على نورى مازندرانى اصفهانى.از بزرگترین حكماى الهى اسلامى و از افراد معدود انگشت‏شمار سه چهار قرن اخیر است كه تا عمق فلسفه صدرایى نفوذ كرده‏اند.ابتداى تحصیلش در مازندران و قزوین بوده،سپس به اصفهان آمده و از محضر درس آقا محمد بید آبادى و سید ابو القاسم مدرس اصفهانى استفاده كرده و خود بزرگترین حوزه حكمت را در اصفهان دایر كرده است.
ملا على نورى از نظر تدریس و تشكیل حوزه درسى و تربیت‏شاگردان و طولانى بودن مدت كار تدریس و ربیت‏شاگرد(گفته شده قریب هفتاد سال)و ترویج علوم عقلى،كم نظیر و شاید بى نظیر است.
هنگامى كه مرحوم محمد حسین خان مروى مدرسه مروى را در تهران ساخت،از فتحعلیشاه تقاضا كرد ملا على نورى را از اصفهان براى تدریس معقول در این مدرسه دعوت كند.شاه از او دعوت كرد و او در جواب نوشت در اصفهان دو هزار محصل مشغول تحصیل‏اند كه چهار صد نفر آنهابلكه متجاوزكه شایسته حضور درس این دعاگو هستند در حوزه درس دعاگو حاضر مى‏شوند،چنانچه به تهران بیاید این حوزه از هم مى‏پاشد.شاه مجددا از او خواست‏یكى از بهترین شاگردهاى خود را براى تدریس در این مدرسه انتخاب كند و او ملا عبد الله زنوزى را انتخاب كرد و فرستاد (55) .

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:12 PM
تشکرات از این پست
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شرح حال فلاسفه

طبقات فلاسفه اسلامى «بخش دوم‏»

همه این شاگردان از حومه اصفهان نبوده‏اند،از اطراف و اكناف در حوزه درس این مرد بزرگكه مى‏گویند در حدود هفتاد سال تدریس كردهشركت كرده‏اند و به اطراف پراكنده شده و علم و حكمت را با خود پراكنده‏اند.
صاحب روضات مى‏گوید:در كودكى او را در حالى كه پیر مردى سپید مو بود دیده‏ام.در مسجد سید به نماز مرحوم سید محمد باقر حجه الاسلام مى‏آمد و بعد از نماز با هم جلسه مى‏كردند.سید حجه الاسلام خود زمانى شاگرد او بوده است.او و مرحوم حاجى كلباسىكه مرجعیت و ریاست اصفهان را داشتند و فوق العاده محترم بودندملا على نورى را در مجالس بر خود مقدم مى‏داشتند (56) .
با وجود حكماى بزرگ دیگر در آن زمان،آنچه بعدها ادامه یافت از طریق این مرد بزرگ بود.بعضى حواشى مختصر و كوتاه از او بر اسفار باقى است كه در نهایت متانت و دقت است.گویند تفسیر بزرگى بر سوره توحید نوشته است.وى در سال‏1246 درگذشته است (57) .
2.حاج ملا احمد نراقى فرزند حاج ملا مهدى نراقى سابق الذكر.مانند پدر خود جامع الفنون و مفتى و مجتهد و مرجع فتوا بوده است.معقول را از پدر خود فرا گرفته است.در سال 1244 یا 1245 درگذشته است (58) .
مرحوم علامه تهرانى در الكرام البرره و نقباء البشر نقل از كتاب لباب الالقاب مرحوم ملا حبیب الله كاشانى،نام گروهى از اهل معقول را در قرن‏13 و 14 در كاشان مى‏برد كه نشان مى‏دهد كاشان تا نزدیك به زمان ما از مراكز معقول بوده است.
ظاهرا علوم معقول در كاشان وسیله نراقیها رواج یافت.
3.میرزا مهدى بن میرزا هدایت الله شهید مشهدى.این مرد از مشاهیر فقها و معاریف علماى آن عصر است.در فقه و اصول از تلامیذ وحید بهبهانى است.معاصر سید مهدى بحر العلوم و شیخ جعفر كاشف الغطاء است.ظاهرا اصفهانى الاصل است. در اصفهان در حوزه درس آقا محمد بید آبادى حكمت آموخته و در مشهد اقامت كرده و فقه و اصول و معقول تدریس مى‏كرده است.ملا على نورى كه همدوره و همدرس او در حوزه بید آبادى است،ضمن یك استفتاء از میرزا ابو القاسم قمىكه در روضات مسطور استبه مناسبتى از او به عنوان میرزا مهدى مشهدى یاد مى‏كند.این مرد ریاضیات نیز مى‏دانسته و آن را نزد پدر زن خود شیخ حسین عاملى مشهدى آموخته است.فرزندانش میرزا هدایت الله و میرزا عبد الجواد و میرزا داود همه در فنون حكمت وارد بوده‏اند.دو فرزند اخیر در ریاضیات سرآمد عصر در خراسان به شمار مى‏رفته‏اند.علم و حكمت در خاندان سید مهدى شهید در حدود صد و پنجاه سال ادامه یافت.مرحوم حاج میرزا حبیب رضوى مجتهد حكیم عارف شاعر مشهدى معروف(متوفى در1327)نبیره اوست،و همچنین مرحوم آقا بزرگ حكیم شهیدى مشهدى استاد مسلم فلسفه خراسان در حدود نیمه قرن چهاردهم هجرى قمرى،متوفى در 1355 نبیره دیگر اوست و ذكرش خواهد آمد.
میرزا مهدى اشارات شیخ و پاره‏اى از كتب ریاضى تدریس مى‏كرده.در سال 1152 متولد و در سال 1218 در بست‏بالا خیابان مشهد در جریان دفاع از حقوق مردم و مبارزه با دستبرد نادر میرزا نوه نادرشاه به اموال آستانه مقدسه رضوى،به دست نادر میرزا شهید شد (59) .
طبقه بیست و نهم
1.میرزا حسن نورى فرزند ملا على نورى.بعد از پدر،حوزه تدریس قابل توجهى تشكیل داد.مرحوم آقا على مدرس زنوزى تهرانىكه ذكرش خواهد آمددر مدتى كه به اصفهان رفته از محضر درس این استاد استفاده كرده است.بنابر نقل استاد جلال الدین همایى در مقدمه برگزیده‏اى از اشعار سه شاعر بزرگ اصفهان برخى او را بر پدرش ترجیح مى‏داده‏اند.از او اثر قابل توجهى در دست نیست كه بشود درباره‏اش داورى كرد،ولى شاگردى افرادى نظیر آقا على مدرس گواه صادقى ست‏بر مراتب فضلش.به هر حال از كسانى است كه در انتقال فلسفه از نسل پیش از خودش به نسل بعد از خودش عامل مؤثرى بوده است.
2.ملا اسماعیل بن ملا محمد سمیع در بكوشكى اصفهانى،معروف به واحد العین.از اجلاى شاگردان ملا على نورى و استاد حاج ملا هادى سبزوارى است.حوزه درس قابل توجهى داشته.اسفار و مشاعر صدرا و شوارق لاهیجى را حاشیه كرده و عرشیه صدرا را شرح كرده است.در سال‏1277 در گذشته است (60) .
3.ملا عبد الله زنوزى.این مرد همان است كه به تقاضاى محمد حسین‏خان مروى،حكیم نورى او را براى تدریس فلسفه از اصفهان به تهران فرستاد.مركزیت تهران در مقابل اصفهان كه تدریجا اصفهان از رونق افتاد،از این زمان شروع شد.
ملا عبد الله مطابق گزارشى كه فرزند برومند عالیقدرش آقا على مدرس داده است،مقدمات را در آذربایجان تحصیل كرده و سپس به كربلا رفته و از حوزه فقه صاحب ریاض بهره‏مند شده و آنگاه مدتى در قم از محضر درس میرزاى قمى مجتهد معروف بهره‏مند شده،بعد به اصفهان رفته و از محضر حكیم نورى حكمت آموخته و در سال‏1237 به تهران منتقل شده است.پس از بیست‏سال تدریس و افاضه در مدرسه مروى،در سال‏1257 به رحمت‏حق پیوسته است (61) .
4.ملا محمد جعفر لنگرودى لاهیجى.وى معاصر ملا عبد الله زنوزى و شاگرد سید ابو القاسم مدرس اصفهانى و ملا محراب گیلانى و مخصوصا ملا على نورى است.اثر معروف او شرح مشاعر ملا صدراست.این شرح اخیرا به مناسبت چهارصدمین سال ولادت ملا صدرا با مقدمه‏اى انگلیسى به قلم آقاى دكتر سید حسین نصر و مقدمه‏اى فارسى به قلم استاد جلال الدین همایى و مقدمه‏اى فارسى به قلم استاد سید جلال الدین آشتیانى چاپ شد.وى علاوه بر شرح مشاعر، شرح تجرید قوشجى و حاشیه خفرى بر شرح تجرید قوشجى را حاشیه كرده است.حاشیه شرح تجرید وى در سال 1255 مقارن ایام سلطنت محمد شاه تالیف شده است.
تاریخ وفات او را نمى‏دانیم،آقاى همایى همین قدر مى‏نویسند:«على التحقیق پیش از 1294 بوده است‏».
عجیب این است كه علامه تهرانى مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ در كتاب الكرام البرره فى القرن الثالث‏بعد العشره(صفحات‏239 و257)سه نفر را كه هر سه حكیم و همزمان و همنام و گیلانى بوده‏اند نام مى‏برند،یكى تحت عنوان شیخ جعفر لاهیجى و دیگرى تحت عنوان شیخ محمد جعفر لنگرودى(كه عرشیه ملا صدرا را شرح كرده)و سوم شیخ محمد جعفر لاهیجى كه مشاعر را شرح كرده و بر الهیات شرح تجرید حاشیه زده است.
بسیار مستبعد است كه سه نفر حكیم به این نام در یك عصر،اهل یك منطقه وجود داشته باشند،لهذا نیازمند به تحقیق بیشتر است.
5.ملا آقاى قزوینى.این مرد نیز از افاضل شاگردان ملا على نورى است (62) .پس از مراجعت از اصفهان به قزوین،حوزه گرمى دایر كرده و فضلا به حوزه‏اش مى‏شتافته‏اند.مرحوم آقا على مدرس زنوزى در گزارش زندگانى خود نوشته كه مدتى براى كسب فیض از محضر این مرد بزرگ به قزوین رفته است.وى از كسانى است كه نزد ملا اسماعیل اصفهانىكه شاگرد بزرگ ملا على نورى استنیز تحصیل كرده است (63) .لهذا به اعتبارى مى‏توان او را از طبقه سى‏ام و هم طبقه حاجى سبزوارى شمرد.وى در سال 1282 درگذشته است (64) .
طبقه سى‏ام
1.حاج ملا هادى سبزوارى.بعد از ملا صدرا مشهورترین حكماى الهى سه چهار قرن اخیر است.حاجى سبزوارى در سال 1212 در سبزوار متولد شد.هفت‏ساله بود كه پدرش مرد.در ده سالگى براى تحصیل به مشهد مقدس رفت و ده سال اقامت كرد.شهرت حكماى اصفهان او را به اصفهان كشانید.در حدود هفت‏سال از محضر ملا اسماعیل در بكوشكى اصفهانى استفاده كرد و ضمنا در همان وقت دو سه سالى اواخر دوره حكیم نورى را درك كرد.سپس به مشهد مراجعت كرد و چند سالى در مشهد به تدریس پرداخت.آنگاه عازم بیت الله شد.در مراجعت اجبارا دو سه سالى در كرمان اقامت كرد.در مدت اقامت كرمان براى این كه نفس خود را تربیت كند و ریاضت دهد،سعى كرد ناشناخته بماند و در همه مدت به كمك خادم مدرسه به خدمت طلاب قیام مى‏كرد.بعد دختر همان خادم را به زنى گرفت و رهسپار سبزوار شد.قریب چهل سال بدون آنكه حتى یك نوبت از آن شهر خارج شود در آن شهر توقف كرد و به كار مطالعه و تحقیق و تدریس و تالیف و عبادت و ریاضت نفس و تربیت‏شاگردان پرداخت تا عمرش به پایان رسید.
از نظر تشكیل حوزه گرم فلسفى و جذب شاگرد از اطراف و اكناف و تربیت آنها و پراكندن آنها در بلاد مختلف،بعد از حكیم نورى كسى به پایه حكیم سبزوارى نمى‏رسد.صیت‏شهرتش در همه ایران و قسمتهاى خارج ایران پیچید.طالبان حكمت از هر سو به محضرش مى‏شتافتند.شهر متروك سبزوار از پرتو وجود این حكیم عالیقدر قبله جویندگان حكمت الهى گشت و مركز یك حوزه علمى شد.
كنت گوبینو فیلسوف معروف فرانسوى كه نظر خاصش در فلسفه تاریخ معروف است،مقارن اوج شهرت حكیم سبزوارى سه سال وزیر مختار فرانسه در ایران بوده و كتابى هم به نام سه سال در ایران منتشر كرده است.او مى‏نویسد:
«شهرت وصیت او به قدرى عالمگیر شده كه طلاب زیادى از ممالك هندوستان،تركیه و عربستان براى استفاده از محضر او به سبزوار رو آورده و در مدرسه او مشغول تحصیل هستند.» (65)
حكیم سبزوارى فوق العاده خوش بیان و خوش تقریر بود،با شور و جذبه تدریس مى‏كرد.او گذشته از مقامات علمى و حكمى،از ذوق عرفانى سرشارى برخوردار بود.بعلاوه،مردى با انضباط،اهل مراقبه،متعبد،متشرع و بالاخره سالك الى الله بود.مجموع اینها سبب شده بود كه شاگردان او به او تا سرحد عشق ارادت بورزند.از نظر جاذبه استاد و شاگردى،حكیم سبزوارى بى مانند است.

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

دوشنبه 2 خرداد 1390  2:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها