چکيده
کاربرد لقب اميرالمؤمنين در سلام خلافت، در ميان کاربرد هاي فراوان و گوناگون آن، کاربردي ويژه بوده که پژوهش پيش رو درباره ي آن صورت گرفته است. در اين پژوهش، با تکيه بر روش تحليلي، کوشش مي شود تا بدين مسئله که «سلام خلافت چگونه بوده و چه کارکردي داشته است»، پاسخ داده شود.
در گستره ي تاريخ اسلام، سلام بر خلفا، با عبارتِ «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» رواج داشته است. اين سلام، خود، اعلان خلافت، و دگرگونه کردنِ آن، اعتراض به خلافت بوده است.
واژگان کليدي: خلافت، اميرالمؤمنين، سلامِ خلافت و تاريخ اسلام.
مقدمه
پيش تر، در نوشتاري از اين قلم (در همين مجله)، کاربرد لقب اميرالمؤمنين در بستر تاريخ اسلام شناسايي شد. گذشت که پيدايشِ اين لقب، در عصر پيامبر (ص) درباره ي علي (ع) بود. سپس، همراه با اصلِ خلافت، از او بازداشته شد. از آن سو، در خلافتِ عُمَر، واژه ي مزبور، به جايِ ترکيبِ خليفةُ خليفة رسول الله، درباره ي وي به کار رفت. پس از عُمَر، لقبِ اميرالمؤمنين نشانه اي از خلافت، و هم پايه با لقب هاي خليفه و امام به شمار آمد.
همچنين، مشخص شد که لقبِ اميرالمؤمنين به مفهوم خاص خليفه، در بستر تاريخ اسلام کاربرد هاي گوناگون و پُرشماري داشته است. اين لقب در چنين مفهومي، در نام بُردن و ياد کرد از خلفا، چه از سوي خود آنان و چه از سوي ديگران، چه در گفتار و چه در نوشتار، کاربرد بسياري داشته است. خلفا بسيار خودش داشتند که با اين لقب شناسايي شوند. چنان که در موسم حج سال 141 ق، منصور عباسي، در معرفي خود به کسي که او را نشناخته بود، گفت: «من، ابوجعفر منصور، اميرالمؤمنين ام». (1)
حال در اين نوشتار، درباره ي کاربرد لقب اميرالمؤمنين در سلام خلافت، که کاربردي ويژه بوده است، پژوهش مي شود.
اعلان خلافت با سلامِ خلافت
در گزارش هاي تاريخي (به زبان عربي) در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سَلَم عليه بِالخِلافة؛ بر او - خليفه - سلام خلافت داد». بسيار ديده مي شود. از بررسي اين گزارش ها مي توان دريافت که چنين سلامي، در واقع، بيانگر اعلان پذيرش و ابراز وفاداري به خليفه ي سلام شونده بود، (2) چنان که در رويارويي ميان امين و مأمون عباسي، پذيرندگانِ خلافت امين (ساکنان بغداد) بر وي، سلام خلافت مي دادند، در برابر، بيشتر سرزمين هاي اسلامي که خلافت مأمون را قبول داشتند، به او همان گونه سلام مي کردند. (3) همچنين، پس از مرگ يک خليفه، درخطاب به وليعهد او، همين گونه سلام مي شد، مثلاً پس از مرگ يزيد بن عبدالملک (105 ق)، پيک، خود را به وليعهد او، هشام که در جزيره (شمال عراق) بود، رسانيد؛ به مجلس او وارد شد و به او سلام خلافت داد. (4)
بر اين اساس در متون تاريخي، سلامِ خلافت به کنايه، به جاي اعلانِ خلافت، به کار رفته است. در گزارشي که متضمن آگاهي از به خلافت رسيدن مروان (آخرين خليفه ي اموي) است، قتل زود هنگام او انکار و گفته شده است که پيش از سلام خلافت کشته نخواهد شد. (5) ناگفته پيداست که صرف نظر از صحّت و سُقمِ اين گزارش، تعبير به سلامِ خلافت در آن، به روشني به معناي رسيدن به خلافت است. در گزارشي ديگر درباره ي همين مروان، به ابراز سلام خلافت بر او تصريح و گفته شده است که سلام کننده در خطاب به او اشعاري را که متضمنِ اميرالمؤمنين (خليفه) بودنِ او بود، سرود. (6)
در متون تاريخي درباره ي مدّعيان خلافت نيز سلام خلافت به کنايه، به جاي ادّعاي خلافت، به کار رفته است. يعقوبي مي نويسد که در دوران واثق عباسي، در سال 230 ق، مرداني از بني سليم در مسير حج، به راه زني پرداختند، و بر فردي به نام عُزيرة الخُفاجي سلامِ خلافت دادند. البته ايشان، همگي به دست سپاه عباسي سرکوب شدند. (7) همچنين درباره قَطَريّ بن فُجاءه خارجي نگاشته شده است که بر او سلام خلافت داده مي شد. (8)
چگونگي سلامِ خلافت و آغاز آن
اکنون پس از آشنايي با مواردي از تعبير به سلام خلافت در متون تاريخي، بايد دانست که در گزارش هاي موجود (به زبان عربي)، به چگونگي اين سلام تصريح نشده است. شايد گمان شود که چنين سلامي، به طور کلي، با عبارت «السلام عليک يا خليفه...؛ سلام بر تو اي خليفه...!» بوده است، اما در اينجا بدون انکار اين عبارت، بايد اذعان کرد که شواهد، بيان گر آن است که سلام خلافت، با عبارت «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» رواج داشته است، چنان که در اساس، گاهي حتي به جاي تعبير به سلامِ خلافت، به سلامِ اِمرة المؤمنين تعبير شده (9) و گاهي نيز اين دو تعبير، در کنار يکديگر و به شکل مترادف به کار رفته است. (10)
به طور کلي با توجه به سير تاريخي کاربرد اميرالمؤمنين، مي توان گفت از دوران عمر بن خطاب که واژه ي اميرالمؤمنين درباره ي خلفا کاربرد يافت، (11) يکي از مهم ترين و نيز آشکارترين موارد کاربرد آن، در سلام بر خليفه بود.
گفتني است در متني فارسي که نگاشته ي سده ي چهارم هجري است، در سه مورد جدا از هم (يکم، در سلام ابوسلمه بر سفّاح، دوم، در سلام فضل بن سهل بر مأمون، سوم، در سلام ابوالحسن بر مقتدر) به صراحت چنين نگاشته شده است: «... به خلافت سلام کرد و گفت: السلام عليک يا اميرالمؤمنين...». (12) روشني است که اين سخن، به روشني بيانگر چگونگي سلام خلافت است.
افزون بر اين، در متون عربي نيز شواهد آشکاري بر اين امر، يافت مي شود:
1. در سال 132 ق در آغاز دست يابي عباسيان به خلافت، کساني که در پي شناسايي ابوالعباس سفّاح بودند تا مشخصاً بر او به خلافت، سلام دهند، پس از شناسايي، بر وي با همان عبارتِ «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» سلام و با او بيعت کردند. (13)
2. همچنين، در شرح چگونگي به خلافت رسيدنِ متوکل عباسي (سال 232 ق)، تصريح شده است که احمد بن ابي دؤاد (قاضي القضاة دوران خليفه ي پيشين) بر متوکل جامه ي خلافت پوشانيد، بر تخت نشانيدش، ميان دو چشمش را بوسه زد، و خطاب به او گفت: «السلام عليک يا اميرالمؤمنين»، سپس مردم با متوکل بيعت کردند. (14)
3. چون يزيد بن مُهَلَّب (53-102 ق) جامه ي رزم پوشيد تا با نيرو هاي خليفه ي اموي پيکار کند، معشوقه ي او با اين باور که وي داعيه ي خلافت بر سر دارد، بدو خطاب کرد: «السلام عليک يا اميرالمؤمنين». (15)
4. آشکارترين گواه، اين است که پس از قتل عثمان و تحرک معاويه براي خون خواهي وي، حجّاج بن خُزَيمه بن صمه نزد معاويه رفت و به او گفت: «السّلامُ عليکَ يا اميرالمؤمنين». معاويه پاسخ سلامش را داد و تصريح کرد: «مرا با سلام دادن به خلافت، پيش از آن که به آن برسم، ترساندي [غافلگير کردي]». (16) گفتني است که حجّاج بن خُزَيمه، در جايگاه کسي که براي نخستين بار معاويه را اميرالمؤمنين خطاب کرده بود، شناسايي شد و بعداً ميان اهالي شام بر اين اقدام خود فخر ورزيد. (17)
شايان توجه آن که در آغاز خلافت عبدالملک بن مروان، عبدالله بن عمر بن خطّاب، با ارسال نامه اي بدو نگاشت: «... از عبدالله بن عمر به عبدالملک اميرالمؤمنين! سلامٌ عليک ...». در اين مورد، اين درنگ براي امويان پيش آمد که چرا ابن عمر، نام خود را بر نامِ خليفه مقدم داشته است. آنان به بررسي پرداختند و دريافتند که او، در نامه هاي خود به معاويه نيز همين گونه عمل مي کرده است. از اين رو، به او اعتراضي نکردند. (18)
قَلقَشَندي درباره ي آغاز سلامِ خلافت، در گزارشي آن را با تأخير، به دوران معاويه بن ابي سفيان بازگردانده است، (19) اما به گمان، اين گزارش فقط مي تواند بيان کننده ي آغاز رسمي - با فرمان حکومتي - به شمار آيد و گرنه، سلام ياد شده پيش تر از او رواج يافته بود.
در برخي گزارش هاي ارائه شده درباره ي شورش و اعتراض بر عثمان که با عزيمت برخي از اهالي مصر و عراق به مدينه تحقّق يافت، تصريح شده است که آنان هنگام ورود بر محفل خليفه، خطاب به جمع حاضر در آن جا گفتند: «سلامٌ عليکم»، و به خودِ او به خلافت، سلام ندادند. (20) همچنين، در گزارشي آمده است که از ايشان پرسش شد: «چرا بر اميرالمؤمنين سلام نکرديد». ايشان پاسخ دادند:
به علت کار هاي نادرستي که کرده است، اگر او باز گردد و توبه کند و در مسير درست گام بردارد، امير ما خواهد بود وگرنه، امير ما نيست. (21)
بي ترديد، پرسش ياد شده، بيان گر آن است که پيش تر از معاويه، سلام خلافت شايع بود و در آن با لقب اميرالمؤمنين، به خليفه خطاب مي شد. از اين رو، هنگامي که حجّاج بن خُزَيمه بن صمه به خود معاويه، يا عبارتِ «السّلام عليک يا اميرالمؤمنين » سلام داد، معاويه به صراحت آن را سلام خلافت دانست. (22)
شايان توجه است که با ريشه يابي تاريخي، روشن مي شود که کاربرد عبارت «السّلام عليک يا اميرالمؤمنين» در خطاب به خليفه، با اذان که يک امر کاملاً شرعي و علني به شمار مي آمد، آميزش يافته بود. بلاذري (م 279 ق) به نقل از واقدي (م 207 ق) در تبيين رسم و سنّتي که مرتبط با اذان گفتن بود و ريشه در عصر نبوي داشت، گزارش کرده است که در زمان پيامبر (ص) بلال (موذّن) هنگام اذان گفتن، در درگاهِ خانه حضرت مي ايستاد و روي به او، اين گونه نداد مي داد: «السلام عليک يا رسول الله، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، الصلاة يا رسول الله». سپس در خلافت ابوبکر، سعد القرظ (موذّن) در درگاه منزل وي، بدو خطاب مي کرد: «السلام عليک يا خليفة رسول الله، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح». آنگاه در زمان عمر، سعد القرظ در درگاه خانه ي او مي گفت: «السّلام عليک يا خليفة خليفة رسول الله، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، الصلاة يا خليفة خليفة رسول الله». پس از آن، چون عمر از مردم خواست که او را اميرالمؤمنين بنامند، موذّن نيز مي گفت: «السلام عليک (يا) اميرالمؤمنين حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، الصلاة يا اميرالمؤمنين». (23)
در اين باره، بايد دانست که در يک متن فارسي، در شرح اخبار خليفه مقتدر عباسي (295-320 ق)، چنين تصريح شده است:
... رسم است که مؤذنان سراي سلطان (در اين جا، خليفه) بانگ نماز کنند، پس بدان خانه اندر آيند که سلطان بدانجا اندر بود و گويند: السّلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاتة، الصلاة برحمک الله. و اين رسمي است قديم ... . (24)
دگرگونه کردنِ سلام خلافت
به جز مواردي که پيش تر درباره چگونگي سلامِ برخي از اهالي مصر و عراق به خليفه ي سوم گذشت، موارد ديگري از ناسازگاري با شيوه ي عمومي سلامِ خلافت نيز يافت مي شود. روي هم رفته، مي توان آن موارد را در سه گونه ي زير بازشناسي کرد:
نخست، مواردي که هم چون نمونه ي ياد شده، در قالب سلام عادي و بدون خطاب ويژه به خليفه (اميرالمؤمنين) تحقّق مي يافت. حال، چند نمونه ي تاريخي ديگر:
عمّار ياسر صحابي پيامبر (ص) در سلام بر خليفه ي سوم عثمان، به خلافت سوم نداد و او را به کنيه خطاب کرد. (25)
سُفيان ثَوري (97-161 ق) با ورود بر خليفه مهدي عباسي، بر او سلام عمومي داد، نه سلام خلافت. (26)
ابومسلم خَولاني، از بزرگان شام، در سلام بر معاويه بن ابي سفيان (در دوران تکيه ي او بر مسند خلافت)، وي را با لقب امير (لقب وي در دوران پيش از خلافت)، خطاب کرد. (27)
خوارج حروريّه در خطاب به عمر بن عبدالعزيز گفتند: «السلام عليک يا انسان». (28)
پيداست که در چنين سلام هايي، به نوعي به شخص خليفه اعتراض مي شده است. البته اين گونه از سلام در مقايسه با دو گونه سلامي که پس از اين بيان خواهد شد، نسبتاً محترمانه بود.
دوم، مواردي که بيان گر رفتار هاي اعتراض آميز، بلکه جسارت آميز به خليفه ي مورد خطاب بوده و در قالب دگرگونه کردنِ سلام رايج به خلفا، با به کار بردنِ واژه هاي معنادار، نمايان شده است. سلام هاي دگرگونه بر خلفا، در مواضع مختلف و با انگيزه ها و برداشت هايي خاص بروز مي يافت که به چند نمونه ي آن اشاره مي شود:
در خطاب به امام حسن بن علي (ع) در اعتراض به صلح حضرت با معاويه، گفته شد: «السلام عليک يا مذل المؤمنين». (29) شايان توجه است که در برابر اين سلامِ دگرگونه، امام (ع) فرمود:
من خوار کننده ي مؤمنان نيستم، بلکه بزرگ دارنده ي آنانم. صلح من با معاويه براي اين بود که شما را از کشته شدن برهانم. (30)
حضرت، همچنين فرمود: «من نخواستم در طلب مُلک [و در جنگي نافرجام]، مؤمنان را به کشتن دهم». (31)
همچنين هنگامي که معاويه بر مسند خلافت تکيه زد (سال 41 ق)، سعد بن ابي وقاص از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بر او وارد شد و در سلام دادن بدو گفت: «السلام عليک ايها الملک؛ سلام بر تو باد اي پادشاه»! معاويه به خشم آمد و گفت: «چرا نگفتي: السلام عليک يا اميرالمؤمنين»؟ سعد پاسخ داد: «اين [سلام با واژه ي اميرالمؤمنين]، هنگامي است که ما [مؤمنين] تو را به امارت برگزينيم، اما تو، خود (بر اين مسند) جسته اي». (32)
ابوبکره، برادر زياد بن ابيه، هنگام ورود بر معاويه بن ابي سفيان در اعتراض به اقدامات وي چنين سلام کرد: «السلام عليک يا اميرالفاسقين ...». (33)
فردي به نام يحيي بن عامر نيز در سلامي جسورانه به مأمون عباسي گفت: «السّلام عليک يا اميرالکافرين»، و جان خود را بر سر همين سلام گذارد. (34)
سوم، مواردي از ناسازگاري با سلام خلافت، در اساس، در قالب اعراض از سلام کردن بر خليفه، با پاسخ ندادن به سلام او، به نشانه ي اعتراض، نمايان مي شد، چنان که در اعتراض به مأمون عباسي، مردي کفن پوش در مسير حرکت او قرار گرفت و به وي سلام نکرد. مأمون با پرسش از آن مرد، دانست که وي مأمون را مي شناخته و آگاهانه به سوي خود او مي آمده است. از اين رو، وي را به علتِ سلام نکردنَش بازخواست کرد. او به صراحت پاسخ داد که مأمون را شايسته ي سلام کردن نمي داند. (35)
در اين ميان، اين امکان نيز وجود داشت که اعراض از سلام کردن بر خليفه، نه براي اعتراض، بلکه با هدف تخفيف جايگاهِ او يا نوعي هماوردي و امتيازخواهي باشد. بر اين اساس، عمرو عاص در دوران امارتش بر مصر، هنگام بار يافتن به دربار معاويه (در دوران خلافت وي)، به همراهان خود که از مصر با او آمده بودند، سفارش کرد که به معاويه سلام خلافت نگويند. البته اين سفارش، نتيجه اي کاملاً معکوس داشت، زيرا آنان، با ديدن دربار با شکوه معاويه مبهوت شده، در اقدامي شگفت، خطاب به وي گفتند: «السلام عليک يا رسول الله»! (36)
همچنين، حجّاج بن يوسف ثقفي (40-95 ق) در آغاز امارت بر عراق، وارد کوفه شد و خطاب به مردم آنجا، سخناني تهديد آميز بيان کرد. سپس، فرمان داد تا نامه ي عبدالملک خليفه ي وقت خوانده شود. در طليعه ي نامه، آمده بود: «... از بنده ي خدا، عبدالملک بن مروان اميرالمؤمنين به مؤمنان و مسلمانان ساکن در عراق، سلامٌ عليکم، من براي شما، خدا را شاکرم ...». در همين جا، حجّاج خواندنِ نامه را قطع کرد و با پرخاش و تندي، رو به مردم گفت: «... اميرالمؤمنين بر شما سلام مي فرستد، اما شما پاسخِ سلامَش را نمي دهيد؟! ...». آن گاه، به فرمان او، نامه دوباره - از آغاز - خوانده شد. اين بار، حاضران پاسخِ سلام مکتوب را چنين دادند: «بر اميرالمؤمنين سلام». (37)
از آن چه گذشت مي توان دريافت که سلام بر حاکمان، خود در جايگاه وسيله اي براي ابراز وفاداري و احترام نسبت به سلام شونده امري بسيار با اهميّت بوده است. در اين ارتباط، بايد دانست که در منابع تاريخي درباره ي اين گونه سلام ها، جز گزارش هايي که پيش تر بدان ها استناد شد، جزئيات پُرشمار ديگري نيز ثبت و ضبط شده است. (38)
در اين ميان، شايان توجه است که اساساً، چگونگي سلام به يک خليفه، بيان گر اندازه ي قدرت و اعتبار او بود. قلقشندي، نام ابراهيم بن وليد را در شمار آخرين خلفاي اموي بيان مي کند و مي نويسد:
امر خلافت براي او سامان نيافت تا آن جا که پيروانش بر او، باري به خلافت سلام مي دادند، بار ديگر به امارت ... [سرانجام] خود را خلع و خلافت را به مروان بن محمد واگذار کرد. (39)
همچنين، بايد دانست که با گذشت زمان و پيدايش آداب و تشريفات در دربار هاي خلفا، سلامِ خلافت نيز از سادگي خارج شد، بسيار طولاني و مفصل شد. در اين باره، کار بدان جا انجاميد که اگر در مجلسي رسمي، کسي بدون رعايت تشريفات ابداعي، به خليفه سلام مي کرد، در واقع، مرتکب رفتاري نابهنجار شده بود. در گزارشي آمده است که در دوران خلافت مقتفي عباسي (530-555 ق)، ابومنصور جواليقي نَحوي به دربار او وارد شد و در سلام بدو گفت: «السّلام علي اميرالمؤمنين و رحمه الله». ابن تلميذ طبيب نصراني، اعتراض کرد که بر خليفه، اين گونه سلام نمي دهند. جواليقي با بي اعتنايي به او، خطاب به شخص خليفه گفت که سلام وي، منطبق بر سنّت نبوي بوده است. (40)
نتيجه
کاربرد لقب اميرالمؤمنين در سلامِ خلافت، کاربردي ويژه بود. در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سلم عليه بالخلافة؛ بر خليفه، سلام خلافت داد» بسيار ديده مي شود. چنين سلامي، بيان گر اعلان پذيرش خلافت خليفه و ابراز وفاداري به خليفه ي سلام شونده بود. اين سلام با عبارت «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» رواج داشت و بنابر يک رسم، با اذان همراه شد. موذّنان، هنگام اذان، به خليفه، سلامِ خلافت مي دادند و او را به اقامه ي نماز فرا مي خواندند.
تخطّي از شکل رايج در سلام خلافت و دگرگونه کردن آن، نشان دهنده ي رفتاري اعتراض آميز بود که به يکي از اين سه شکل بروز مي يافت: 1- سلام عادي، 2- سلام با واژه هاي معنادار مانند: ايها الملک، اميرالفاسقين و اميرالکافرين، 3- اعراض از اصل سلام يا پاسخ به آن.
خلفا يا اطرافيان ايشان در برابر چنين سلام هايي به سرعت - و نه لزوماً، به شدّت - واکنش نشان مي دادند. اين واکنش ها، بسته به نوع سلام دگرگونه، از هشدار و تهديد گرفته تا اقدام به قتل کسي که سلامِ خلافت را دگرگونه کرده بود، تفاوت داشت.
همچنين با گذشت زمان و پيدايش تشريفات در دربار خلفا، سلامِ خلافت از سادگي خارج شد، و طولاني و مفصل شد. پاي بندي به اين آداب تا آنجا ادامه داشت که گاهي حتي، بسنده کرده به «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» رفتاري نابهنجار به شمار مي آمد.
برآيند کلي پژوهش حاضر آن است که لقب اميرالمؤمنين در ميان القاب رايج درباره ي خُلفا، بيشترين کاربرد را داشت تا آنجا که سلامِ خلافت، در اصل بر پايه ي همين لقب انجام مي شد.
پي نوشت ها
* استاديار مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله) دريافت: 87/9/11-پذيرش: 87/10/16.
1. مسعودي، مروج الذهب، 1368 ق، ج 3، ص 295-296.
2. در اينجا براي نمونه، فقط به سه مورد اشاره مي شود: يکم، سلام خلافت بر علي (ع) (مسعودي، همان، ج 3، ص 47)، دوم، سلام خلافت بر مروان بن محمد اموي (قلقشندي، مآثرالاناقة، [بي تا]، ج 1، ص 164)، سوم، سلام خلافت بر سفّاح عباسي (تاريخ اليعقوبي، [بي تا]، ج 2، ص 345 و مسعودي، همان، ج 3، ص 270).
3. ر.ک: مسعودي، همان، ج 4، ص 4.
4. يعقوبي، همان، ج 2، ص 316.
5. ر.ک: همان، ج 2، ص 318.
6. ر.ک: قلقشندي، همان، ج 1، ص 164.
7. ر.ک: يعقوبي، همان، ج 2، ص 480.
8. ر.ک: ابن قتيبه دينوري، المعارف، 1415 ق، ص 411.
9. يعقوبي، همان، ج 2، ص 359.
10. ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، 1368 ش، ص 124.
11. نخستين کاربردِ واژه ي اميرالمؤمنين بنابر گزارش هاي مورّخان اهل سنّت، درباره ي عمربن خطاب خليفه ي دوم بود (ر.ک: طبري، تاريخ الامم و الملوک، [بي تا]، ج 4، ص 208/ ابن خلدون، مقدمه، 1369 ش، ج 1، ص 435). اما در باورداشت شيعيان امامي، آن واژه (به معناي خليفه)، در عصرِ پيامبر (ص)، درباره ي علي (ع) پيدايش يافت. در غدير خم (10 ق)، پيامبر (ص) علي (ع) را به جانشيني معرفي کرده و از همگان خواست تا بر او با لقب اميرالمؤمنين سلام گويند. مسلمانان نيز فرمان بردند و چنان، بر او سلام دادند (ر.ک: شيخ مفيد، الارشاد، 1413، ج 1، ص 176/ اميني، الغدير، 1366 ق، ج 1، ص 270). مي توان گفت که با بازداشتِ خلافت از علي (ع) واژه ي اميرالمؤمنين نيز از او بازداشته شد، اما در خلافت عمر، اين واژه درباره ي وي کاربرد يافت و اين، نخستين کاربرد درباره ي يک خليفه به شمار آمد.
12. بلعمي، تاريخنامه طبري، 1373 ق، ج 4، ص 1040، 1216 و 1310.
13. مسکويه، تجارب الامم، 1379 ش، ج 3، ص 318.
14. ابن عمراني، الإنباء في تاريخ الخلفاء، 1421، ص 115/ قلقشندي، همان، ج 1، ص 228-229. در دمشق، پس از مرگ معاويه، به فرزندش يزيد به سبب مرگ پدر تعزيت، و براي خلافت خودِ او تهنيت گفتند. همچنين در سلام، با لقب اميرالمؤمنين به او خطاب کردند (مبّرد الکامل في اللغه و الادب، 1427 ق، ص 362).
15. بلاذري، أنساب الاشراف، 1417، ج 8، ص 327.
16. ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص 155.
17. منقري، وقعه صفين، 1382 ق، ص 78 و 80.
18. ابن کثير، البداية و النهاية،1407، ج 9، ص 63.
19. قلقشندي، همان، ج 3، ص 343.
20. طبري، همان، ج 4، ص 374/ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 3، ص 169.
21. ابن اعثم کوفي، الفتوح، 1411، ج 2، ص 401.
22. ابوحنيفه دينوري، همان، ص 155.
23. بلاذري، همان، ج 2، ص 185-186.
24. بلعمي، همان، ج 4، ص 1310.
250 ر.ک: زبير بن بکّار، الاخبار الموفّقيّات، 1416، ص 608.
26. مسعودي، همان، ج 3، ص 332.
27. ر./ک: ابن قتيبه دينوري، همان، ص 439. ابن ابي الدنيا (م 281 ق) در رساله اي موسوم به «مجابي الدعوة» با ذکر نام ابومسلم خولاني، حکايتي را درباره ي اعراض وي از معاويه - نسبت به تقاضاي مال - بيان کرده است، ر.ک: ابن ابي الدنيا، موسوعة رسائل ابن ابي الدنيا، 1414، ج 4، ص 66-68.
28. ر.ک: بلاذري، همان، ج 8، ص 190.
29. بنا به گزارش بلاذري (م 279 ق) در عراق، خطاب به امام حسن (ع) گفته مي شد: «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» (همان، ج 3، ص 150).
30. ابوحنيفه دينوري، همان، ص 221.
31. ابن عبدالبّر اندلسي، الاستيعاب، 1412 ق، ج 1، ص 387/ سيوطي، تاريخ الخلفاء، 1411، ص 192.
32. يعقوبي، همان، ج 2، ص 217/ ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، 1409، ج 8، ص 210. نگارنده، در رساله ي دکتري خود، با عنوان «تأثير تحولات فرهنگي بر کاربرد لقب هاي اميرالمؤمنين و ملک» به پژوهش درباره ي تقابل دو لقب اميرالمؤمنين و ملک پرداخته است.
33. ر.ک: ثقفي کوفي، الغارات، 1353 ش، ص 649.
34. ر.ک: يعقوبي، همان، ج 2، ص 449 و 450.
35. در ادامه ي ماجرا، مرد کفن پوش درباره ي سه مورد مشخص، مأمون را بازخواست کرد. مأمون پس از پاسخ گويي، او را بخشيد، اما تهديد کرد که زان پس، اگر کسي بدون حجّت او را بازخواست کند، با هزار تازيانه مجازات، و سپس بر چوبه ي اعدام آويخته خواهد شد، ر.ک: زبير بن بکّار، همان، ص 51-57.
36. ر.ک: بلاذري، همان، ج 5، ص 31.
37. زبير بن بکّار، همان، ص 97-98/ مسعودي، همان، ج 3، ص 136.
38. از جمله، چون ابومسلم خراساني در حضور سفّاح به برادرش منصور سلام نکرد، با هشدار سفّاح رو به رو شد، اما پاسخ داد که در مجلس خليفه، نبايد حقّ کس ديگري برآورده شود (يعقوبي، همان، ج 2، ص 351). يادآوري مي شود که ابومسلم در سال 137 ق، به دست منصور کشته شد. گفتني است که جز سلامِ خلفا، سلام بر امراي منطقه اي نيز اهميتي فراوان داشته و بخشي از گزارش هاي تاريخي را به خود اختصاص داده است. براي نمونه، مغيرة بن شعبه (امير کوفه) نخستين اميري بود که بر او، به امارت سلام شد (ابن قتيبه دينوري، همان، ص 551). در کوفه، به مسلم بن عقيل که به دست مأموران عبيدالله بن زياد دست گير و نزد او آورده شد، گفته شد که بر امير، سلام ده، اما او اجابت نکرد (ابوحنيفه دينوري، همان، ص 240). مأمون عباسي نيز با بدگماني به گماشته ي خود عبدالله بن طاهر (امير شام و مصر) برايش پيامي تند و عتاب آميز ارسال کرد، و به پيک خود سفارش نمود که بر او سلام نکند (يعقوبي، همان، ج 2، ص 460).
39. قلقشندي، همان، ج 1، ص 161.
40. سيوطي، همان، ص 442.
منابع
- ابن اَبي الدنياب، ابوبکر عبدالله بن محمد، موسوعة رسائل ابن ابي الدنيا، تحقيق زياد حمدان، بيروت، مؤسسة الکتب الثقافية، 1414/ 1993.
- ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي، الکامل في التاريخ، بيروت، دار صاد، بروت، 1385 ق/1965 م.
- ابن اثير کوفي، ابو محمد احمد، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411 ق/1991 م.
- ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1369، چاپ هفتم.
- ابن عبدالبرّ اندلسي، ابوعمر يوسف بن عبدالله، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، تحقيق علي محمد بجاوي، بيروت، دارالجيل، 1412 ق/1992 م.
- ابن عمراني، محمد بن علي، الإنباء في تاريخ الخلفاء، تحقيق قاسم سامرائي، قاهره، دارالآفاق العربيه، 1421 ق/2001 م.
- ابن قتيبه دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروة عکاشه، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1373/ 1415 ق.
- ابن کثير، ابو الفداء اسماعيل بن عمر دمشقي، البداية و النهاية، بيروت، دارالفکر، 1407 ق/1986 م.
- ابن منظور، محمد بن مکرّم، مختصر تاريخ دمشق لاِبن عساکر، تحقق مأمون صاغرجي، دمشق، دارالفکر، 1409 ق/1989 م.
- ابوحنيفه دينوري، احمدبن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدين شيال، افست، قم: انتشارات شريف رضي، 1368.
- اميني نجفي، عبدالحسين احمد، الغدير في الکتاب و السنة و الادب، تهران، دارالکتاب الاسلاميه، 1366، چاپ دوم.
- بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زکار و رياض زرکلي، بيروت، دارالفکر، 1417 ق.1996 م.
- بلعمي، تاريخنامه ي طبري ... [تاريخ بلعمي]، تحقيق محمد روشن، تهران، البرز، 1373، چاپ سوم.
- ثقفي کوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسيني ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1353.
- زبير بن بکار، الاخبار الموفّقيّات، تحقيق سامي مکي عاني، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1374/1416 ق.
- سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بکر، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1411/1370 ق .
- طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، [بي تا].
- قلقشندي، احمد بن عبدالله، مآثرالانافة في معالم الخلافة، عبدالستار احمد فراج، بيروت: عالم الکتب، [بي تا].
- مبرّد، ابوالعباس محمد بن يزيد، الکامل في اللغة و الادب، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، المکتبة العصريه، 1427 ق/ 2006 م.
- مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دارالمعرفة، 1368 ق/ 1948 م.
- مسکويه، ابوعلي رازي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379، چاپ دوم.
- مفيد، محمدبن محمد بن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت (ع) لا حياء التراث، قم، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، 1413 ق.
- منقري، نصربن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قاهرة، المؤسسة العربية الحديثه، 1382 ق، چاپ دوم.
- يعقوبي، احمد بن واضح، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دار صادر، [بي تا].
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19