چکیده : با توجه به نقش علویان در حوادث سياسى، اجتماعى و فرهنگى عصر خلافت عباسى و ستم خلفای عباسی در حق آنان، برخی از علویان زيدى مسلک قيام¬هایی بر ضد خلافت طراحی نمودند و در نتیجه بحران¬های بسیاری برای عباسیان به وجود آمد. به گونه¬ای که چالش اصلى خلافت عباسى سرکوبی و مقابله با این شورش¬ها بود.
با توجه به نقش علویان در حوادث سياسى، اجتماعى و فرهنگى عصر خلافت عباسى و ستم خلفای عباسی در حق آنان، برخی از علویان زيدى مسلک قيام¬هایی بر ضد خلافت طراحی نمودند و در نتیجه بحران¬های بسیاری برای عباسیان به وجود آمد. به گونه¬ای که چالش اصلى خلافت عباسى سرکوبی و مقابله با این شورش¬ها بود.
به ویژه که قیام¬های علویان در مناطق مختلفی مانند خراسان، حجاز، عراق و برخی مناطق دیگر با استقبال مردم روبرو گردید. گرچه انتساب آنان به خاندان رسالت در پیوستن مردم به علویان نقش بسیار زیادی داشته است اما ظلم عباسیان به مردم و علویان نیز در این زمینه نقش زیادی داشت؛ لذا قیام کنندگان نیز مردم را به الرضا من آل محمد (ص) و مبارزه با ظلم فرا می-خواندند و مردم نیز به سرعت به آن پیوستند. در این راستا مأمون با طرح مسأله ولایتعهدی امام (ع)، شورشهای مردمی را فرو نشاند. اما از سوی دیگر مسأله ولایتعهدی به عنوان نقطه عطفی در تاریخ تشیع نام برده می شود و حقانیت امامان آنان را در میان بسیاری از افراد جامعه اثبات نمود. در این مقاله ولایتعهدی امام رضا (ع) و چگونگی تأثیر آن بر قیام¬های شیعی مورد بحث قرار می¬گیرد.
کلیدواژه: امام رضا (ع)، قیام¬های شیعی، ولایتعهدی، مأمون، عباسیان، خراسان، مرو
مقدمه:
با توجه به قیام هایی که صورت گرفته و دنبال آن مسأله ولایتعهدی امام رضا (ع) که مطرح شد و قیام هایی که بعد از ولایتعهدی آنحضرت رخ داده، در این قیامها نقش ولایتعهدی امام رضا(ع) بی تأثیر نبوده و مسأله مهم دیگری که هست آن انتقال ولایتعهدی از عباسیان به علویان می باشد که بزرگان عباسی از آن وحشت کرده بودند لذا نظر آنها درباره ولایتعهدی امام رضا (ع) در این فصل مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
امام رضا (ع) و مأمون: چنانکه از گزارش یعقوبی بر می آید، در سال198ق، بیعت عمومی با مأمون صورت گرفته است و او مرکز خلافت خویش را مرو قرار داد، در حالی که مقر خلفای پیش از او بغداد بود. مأمون به سبب کارهای فراوان ماه های نخستین خلافتش، در ابتدا با امام رضا(ع) کاری نداشت و آن حضرت نیز در مدینه به فعالیتهای فرهنگی، علمی و رهبری شیعیان اشتغال داشتند امّا طولی نکشید که مأمون از وجود امام (ع) در مدینه احساس خطر کرد و تصمیم گرفت آن حضرت را به مرکز خلافت احضار نماید.
مسعودی می گوید در سال200ق مأمون، رجاء بن ضحاک و یاسر خادم را پیش علی بن موسی فرستاد که او را بیاورند همان سال مأمون دستور داد تا فرزندان عباس را از زن و مرد کوچک و بزرگ شمار کنند و شمارشان سی و سه هزار بود، علی بن موسی پیش مأمون رسید، آنگاه مأمون خواص یاران خود را فراهم آورد و گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی(ع) نگریسته و هیچ کس را از علی بن موسی الرضا برای خلافت شایسته تر ندیده و به عنوان ولایتعهد با او بیعت کرد و نامش را به دینار و درهم و سکه زدند،و دختر خودش ام حبیبه را به تزویج امام رضا داد. و دختر دیگرش ام الفضل را به امام جواد(ع) پسر امام رضا (ع) به زنی داد. بعضی مورخان نوشته اند بیعت با علی بن موسی(ع) به ولایت عهدی در ماه رمضان سال201ق رسما انجام گرفت. حوادث سیاسی مربوط به امام بیشتر در دورانی رخ داده بود که ولایتعهدی آن حضرت مطرح گردیده است و پیش از آن، موارد بسیار کمی پیرامون برخورد های سیاسی ایشان نقل شده است.
1. ولایتعهدی:
تزلزل موقعیت¬ سیاسی مأمون و قيامهای علویان كه در سرزمین¬های اسلامی رخ داده بود، او را بر آن داشت تا به سياست پيشين عباسيان، كه با شعارهايي به نفع علويان، حكومت عباسي را از آن خود ساختند، تمسک جويد و رژيم عباسي را با تدبيري زيركانه از سقوط حتمي نجات بخشد، از این رو با احضار و وارد ساختن امام رضا(ع) در دستگاه خلافت در صدد خاموش کردن قیام¬ها برآمد. مأمون تا سال201ق تمام سرزمین اسلامی را زیر سلطه خود در آورد. برای مأمون آسان نبود، که از خانواده و فرزندان پدرش، و یا دیگران هر کس را بخواهد، به این مقام برگزیند، بلکه ناگزیر بود هر گامی که در این راه بر می دارد، جنبه های گوناگون آن را محاسبه کند، و تجربه های گذشته را با آنچه در آینده پیش بینی می شود بسنجد. علاوه بر این، برای مأمون مشکل بود که خلافت را از خاندان بنی عبّاس بیرون برد و آن را به علویان یا دیگران بدهد. علل و اسبابی که مأمون را وادار کرد، ولایتعهدی را بر امام رضا(ع) تحمیل کند خواهد آمد. امّا بی گمان مأمون با انتخاب امام رضا(ع) برای این مقام، هوش فراوانی از خود نشان داده است، زیرا این کار، گروه زیادی را که هسته اصلی مخالفت با حکومت بودند، در اطاعت و فرمان خود درآورده است با این که مأمون در خانه هارون رشید تربیت شده بود و هارون از مخالفین سرسخت اهل بیت و تشیّع بود، امّا از ابتدای امر سعی کرد تا نسبت به علویان از در آشتی درآید و مأمون از اظهار محبت نسبت به اهل بیت(ع) خودداری نمی کرد و می گفت: «من همیشه اهل بیت(ع) را دوست می داشتم؛ اما برای نزدیکی به پدرم هارون نسبت به آنان اظهار دشمنی می کردم.
بدون تردید باید ولایتعهدی امام رضا(ع) را مهم ترین موضوع دوران زندگی آن حضرت به شمار آورد. مأمون به انگیزه هایی که برای تاریخ نگاران کاملاً آشکار نیست، امام رضا(ع) را از مدینه به خراسان احضار کرد و در ابتدا خلافت را به وی پیشنهاد کرد. بر اساس گزارش، فضل بن سهل که مظهر آرمان های ایرانی بود، به شدت در پشت او ایستاد تا این که پیروزی را برای او ضمانت کرد؛ و مأمون هم چاره نمی دید جز ارضای احساسات ایرانی که از خاندان علی(ع) حمایت و با آنان همدردی می کردند به همین سبب با خداوند متعال پیمان بست که اگر بر برادرش پیروز شود، خلافت را به یکی از برترین افراد خاندان علی بسپارد. سرانجام پیروزی وی به این منجر شد که به وعده خویش وفا کند، لذا امام رضا (ع) را بر اساس پیشنهاد فضل بن سهل، به عنوان جانشین و ولیعهد خود انتخاب کرد.
نکتۀ مهم که باید به آن توجه داشت و آن را مورد بررسی قرار داد مسألۀ اطلاع رسانی امام رضا (ع) به مسلمانان است. آن حضرت با امکاناتی که در اختیار داشت باید به اطلاع شیعیان و مسلمانان می رساند که این پذیرش اجباری است و به معنای به رسمیت شناختن حکومت مأمون و مشروعیت داشتن آن نیست. روشهای امام رضا(ع) برای آشکار کردن ولایت عهدی اجباری عبارتند از:
1. مقاومت در رفتن: وقتی مأمون تصمیم گرفت که امام(ع) به عنوان ولی عهد خود نصب کند ابتدا با آن حضرت به نامه نگاری پرداخت و ایشان خواست که خود به مرو بیاید، ولی آن حضرت قبول نکرد ولی مأمون همچنان اصرار می کرد و از او خواست که به خراسان بیاید به گونه ای که امام رضا(ع) یقین پیدا کرد که مأمون دست بردار نیست. امام رضا در آمدن به خراسان مقاومت کرد مأمون لشکری را به سرپرستی رجاء بن ابی ضحاک و یاسرخادم خودش به مدینه فرستاد تا امام را به زور به خراسان بیاورند.
2. کیفیت خداحافظی با پیامبر(ص): محول بجستانی می گوید: «هنگامی که پیک بردن امام رضا (ع) به خراسان به مدینه آمد من در مدینه بودم، آن حضرت برای وداع با رسول خدا(ص) وارد مسجد شد. چندین بار با آن حضرت وداع کرد هر بار که وداع می کرد عقب می رفت و دوباره نزد قبر رسول خدا(ص) می آمد و با صدای بلند گریه و زاری می کرد: جلو رفتم سلام کردم پس از جواب سلام به آن حضرت تبریک گفتم. حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار من از کنار جدم می روم و در غربت می میرم و در کنار هارون دفن می شوم».
3. کیفیت خروج از منزل: حسن بن علی وشا می گوید: «امام به من فرمود: وقتی خواستند مرا از مدینه بیرون بیاورند تمام خانواده جمع شده و به آنان دستور دادم برایم گریه کنند و...به آنان گفتم: امّا من هرگز به سوی خانواده ام برنمی گردم».
4. مقاومت در پذیرش پیشنهاد ولایتعهدی: چون حضرت رضا(ع) به مرو رسید مأمون پذیرش خلافت را به او پیشنهاد کرد و آن حضرت نپذیرفت در این زمینه مذاکرات زیادی انجام شد و حدود دو ماه این وضع گذشت ولی امام رضا(ع)حاضر به پذیرش نبود. همگی نشان دهندۀ آن است که آن حضرت از روی اجبار و اکراه به دعوت مأمون پاسخ مثبت داده اند.
در طول این دو ماه هر روز امام رضا(ع) در بین مردم محبوبیت بیشتری می¬یافت و خطری که از ناحیۀ آن امام حکومت مأمون را تهدید می کرد روز به روز شدیدتر می شد. شرایط به گونه ای پیش می¬رفت که مأمون در یک مذاکرۀ علنی امام را تهدید به قتل کرد که اگر ولایت عهدی را نپذیری تو را خواهم کشت. مذاکرات بین امام و مأمون در مورد خلافت و ولایت عهدی این گونه مطرح شده: مأمون من به علم و دانش، برتری، زهد، تقوی، و عبادت تو را می شناسم و تو را شایسته تر به خلافت از خودم می دانم. امام فرمود: «به عبادت برای خدا افتخار می کنم و بی اعتنایی به دنیا امیدوارم از شرّ دنیا رهایی یابم...» مأمون گفت: تصمیم گرفته ام خود را از خلافت کنار بکشم و تو را به عنوان خلیفه معرفی کنم. امام فرمود: اگر خلافت از آن توست و خداوند برای تو قرار داده است جایز نیست لباسی را که خداوند بر تو پوشانده در آوری و به تن دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آن تو نیست جایز نیست برای من قرار دهی.
مأمون گفت: چاره ای جز پذیرفتن این امر نیست. امام فرمود: هر گز با اختیار این کار را نمی پذیرم. خلیفه گفت: اگر خلافت را نمی پذیری پس ولایتعهدی بعد از مرا قبول کن. امام فرمود: پدرانم از پیامبراکرم(ع) نقل کرده اند که من قبل از تو وفات خواهم کرد در حالی که مظلومانه با سمّ کشته خواهم شد...مأمون گفت: تا من زنده ام چه کسی می تواند چنین آسیبی به شما برساند. امام فرمود: ولی اگر بخواهم می توانم بگویم چه کسی مرا می کشد. مأمون گفت: این بهانه ای است تا خود را از مسأله دور سازی و پیشنهاد مرا نپذیری تا مردم بگویند تو انسان زاهدی هستی. امام فرمود: انگیزه ات از این کار این است که مردم بگویند علی بن موسی(ع) نسبت به دنیا بی اعتنا نبوده بلکه دنیا به دستش نرسیده است. مگر نمی بینید که چگونه ولایت عهدی را پذیرفته تا به خلافت برسد. مأمون گفت: به خدا سوگند یا ولایتعهدی را می پذیری و یا ناگزیر خواهم شد که تو را به پذیرش آن مجبور کنم.
1.1. علت خودداری امام از پذیرش ولایتعهدی:
انگیزه امتناع امام(ع) تا آن جا که می توان فهمید، این بوده است که امام به خوبی می دانست، مأمون می خواهد او را از سویی وسیله معامله میان خود و عبّاسیان، و از سوی دیگر میان خود و علویان، و از جهتی میان خود و مردم خراسان و جز آنها قرار دهد و اگر چنین نبود، دلیل آن همه اصرار مأمون به امام(ع) برای قبول ولایتعهدی و تهدید او در صورت امتناع برای چه بود؟ در کتاب¬هایی مانند ارشاد شیخ مفید و الکامل و... آمده است که مأمون گفت: من بر آن شده ام که خلافت را به شما واگذار کنم. چون آن حضرت نپذیرفت و فرمود: مرا از این کار معاف بدار من نیرو و توان آن را ندارم. بعد ولایتعهدی ایشان را مطرح کرد؛ که آن حضرت با آن هم مخالفت کرد، اما چون با تهدید مأمون روبه رو شد، ناچار با قرار دادن شرطهایی آن را پذیرفت او امام را تهديد و اكراه نمود و گفت «همواره برخلاف ميل من پيش ميآيي و خود را از قدرت من در امان ميبيني؛ به خدا سوگند اگر از قبول پيشنهاد ولايتعهدي خودداري كني تو را به زور وادار به اين كار ميكنم و چنان چه باز هم تمكين نكردي، تو را به قتل ميرسانم».
امام به ناچار پيشنهاد مأمون را پذيرفت و فرمود: «من به اين شرط ولايتعهدي تو را ميپذيرم، كه هرگز در امور ملك و مملكت، مصدر امري نباشم و در هيچ يك از امور دستگاه خلافت همچون عزل و نصب حكام و قضا و فتوا، دخالتي نداشته باشم».
هنگامی که بنی هاشم به مأمون اعتراض کردند، که چرا ولایتعهدی را به امام رضا(ع) واگذار کرده است، مأمون در پاسخ آن از اهداف نهایی خود در این کار پرده برداشته و گفته است: «و امّا درباره بیعت من، با علی بن موسی، با توجه به شایستگی و استحقاق او برای این امر و این که خود من او را برگزیده ام ، جز این نمی خواسته ام که با ادامه دوستی و محبّت میان ما و آنان، از شما حمایت و از ریختن خونهایتان جلوگیری کنم و این راهی است که در اکرام خاندان علی(ع) و دلسوزی و مواسات می سپرم و این جبرانی است اندک بر آن همه مصائبی که به آنها رسیده است و...».
بلاخره امام پیشنهاد را برای ولايتعهدي او پذیرفت، امّا در برابر رژیم موضع منفی شگفت انگیزی اختیار فرمود، زیرا پذیرش خود را مشروط به این کرد که هیچ گونه مسؤولیّتی اعمّ از خصوصی و عمومی که مربوط به دستگاه حاکمه است متوجّه او نباشد و مأمون نیز این شرط را با ناراحتی پذیرفته بود، لیکن در برخی اوقات در صدد بر می آمد که آن حضرت را در حلّ و فصل در امور دولت مداخله دهد ولی امام از دخالت خودداری، و مأمون را به لزوم وفای به شرط یاد آوری می فرمود. شرط امام این بوده که کسی را به کاری نگمارم، و از کاری برکنار نکنم و رسمی را از میان نبرم، سنّتی را دگرگون نکنم و از دخالت در امور حکومت برکنار، و تنها مورد مشورت باشم و مأمون آنها را پذیرفت.
چرا آن حضرت در رفع مشکلات دولت، با مأمون همکاری نفرمود؟ خود نظریه امام(ع) را درباره حکومت و مشروعیّت آن تحت رهبری مأمون، با الهام از فضل بن سهل و دیگر سران و فرماندهان باید بررسی شود. بدیهی است نظر امام درباه این حکومت نمی تواند مثبت باشد و به اعتقاد آن حضرت حکومت تا تحت رهبری کامل او قرار نگیرد مشروع نیست، زیرا او امام و پیشوای برحقّ مردم است که به موجب اخباری که از امامان معصوم(ع) یکی پس از دیگری رسیده از طرف صاحب شریعت و مقام رسالت(ص) به امامت او تصریح شده است. چون ولایتعهدی از طرف مأمون تحمیل شده است لذا آن حضرت موضع خود را در قبال حکومت هر گز تغییر نداده و مشارکتی در حکومت نداشته است. و همان انگیزه ای که جدّش علی(ع)را وادار به دخول در شورا کرد، امام رضا(ع) نیز ناگزیر به پذیرش ولایتعهدی مأمون کرده است.
2.1. اهداف مأمون:
اصرار مأمون از گرفتن ولايتعهدي امام رضا (ع) تأمين هدفهايي بود، آنچه را که از قراین و گواهی منابع تاریخی می توان شناسایی کرد، این مسأله به طور فراگیر توسط مورخ گرانقدر علامه جعفر مرتضی در کتاب پر ارزش «الحیات السیاسیه للامام الرضا» توضیح داده شده است که با رعایت اختصار به اساسی ترین نکات اشاره شده است:
هدف اول: وفای به عهد، عده ای بر این عقیده اند که مأمون با خدای خودش عهد کرده بود که هر گاه در مقابل برادرش امین به پیروزی رسید، خلافت را به برترین یادگار ابو طالب بسپارد که در آن زمان داناتر از همه آنها امام رضا(ع) بود.
هدف دوم: احساس ايمنى از خطرى كه او را از سوى شخصيّت امام رضا (ع) تهديد می كرد. شخصيّت امام در شرق، غرب و شهرها و نزد خاص و عام می¬توانست خطرساز باشد و به اعتراف مأمون این که امام از همه محبوبتر بود. در صورت وليعهدى، او ديگر نمی توانست مردم را به شورش و يا حركت ديگرى بر ضدّ حكومت، دعوت كند.
هدف سوم: شخصيّت امام بايد تحت كنترل دقيق وى قرار گيرد، و از نزديك هم از داخل و هم از خارج اين كنترل بر او اعمال گردد، تا آن كه كم كم راه براى نابود ساختن وى به شيوه های مخصوصى هموار شود.
هدف چهارم: مأمون مى خواست امام چنان به او نزديكى پيدا كند كه به راحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور کند. تا آنان تحت تأثير نيروى شخصيّتى امام، علم، حكمت و درايتش قرار نگيرند. از اين مهمتر اين كه مأمون مى خواست امام را از علویان و دوستانش جدا سازد تا با قطع رابطه شان با او به پراكندگی افتند و ديگر نتوانند دستورهاى امام را دريافت نمايند.
هدف پنجم: نظام حكومتى در آن ايّام نياز به شخصيتّى داشت كه عموم مردم را با خوشنودى به سوى خود جلب كند، بنابراين حكومت در آن ايّام به دانشمندان لايق و آزاد انديش نياز داشت. اين را خود مأمون نيز اعتراف كرده بود بنابراين، حكومت به وى بيش از هر شخصيت ديگرى احساس نياز مى كرد.
هدف ششم: اوضاع پرآشوب آن زمان كه آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ايجاب می كرد كه ذهن آنان را به طرقى از حقیقت آن چه كه در متن جامعه میگذرد، منصرف گردانند. تا بدين وسيله و با توجه به رويدادهاى مهم مشكلات ملّت و حكومت كمتر احساس شود.
هدف هفتم: براى مأمون طبيعى بود كه مدّعى شود چنان كه در سند ولايتعهدى مدّعى شده، كه هدف از تمام كارها و اقداماتش چيزى غير از خير امّت و مصالح مسلمانان نبوده است. حتى در كشتن برادرش نمی خواسته فقط به رياست و حكومت دست يابد، بلكه هدفش تأمين مصالح عمومى مسلمانان نيز بوده است. دليل بر اين ادعا آن است كه چون خير ملّت را در جدا ساختن خلافت از عباسيان و تسليم آن به بزرگترين دشمن اين خاندان يافت، هرگز درنگ نكرد و با طيب خاطر، به گفته خويش، اين عمل را انجام داد. بدين وسيله مأمون كفّاره گناه زشت خود را كه قتل برادر وى بود و بر عباسيان هم بسيار گران تمام می شد، پرداخت. مأمون برای ایرانیان و علویان ثابت کرده که نسبت به شخصی که محبوب ترین انسانها نزد ایشان است، مهر می ورزد و اینکه در نزد او فرقی میان عرب و عجم یا عباسی و غیر عباسی وجود ندارد. او فقط به مصالح امّت می اندیشد.
هدف هشتم: مأمون می خواست با انتخاب امام رضا به وليعهدى خويش، شعله شورشهاى پى در پی علويان را كه تمام ايالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرونشاند و به راستی همين گونه هم شد، چون پس از ايام بيعت تقريبأ ديگر هيچ قيامی صورت نگرفت، مگر قيام عبدالرحمن بن احمد در يمن، و انگيزه آن ظلم واليان آن منطقه بود كه به مجرد دادن قول رسيدگى خواستهايش، او نيز بر سر جاى خود نشست.
هدف نهم: یکی از مهم¬ترین اهداف مأمون ترساندن عباسیان بغداد بود که او را نپذیرفته و ابراهیم¬بن شکله را به خلافت برداشته بودند او با این کار آنان را وادار به پذیرش خلافت خود کرد.
خلاصه خطری که مأمون گرفتار آن بوده و حکومت او را تهدید می کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می خاستند و این بر اثر ستم ها و ناروائیها و انواع شکنجه های دردناکی بود که مردم به ویژه علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. جریان مطرح نمودن ولایتعهدی یکی از مهم ترین نقشه مأمون بود که از این ترتیب می خواست از مشکلاتش رهایی پیدا کند.
نفوذ قدرت معنوی امام رضا(ع) در بین مردم به قدری زیاد بود که مأمون می دانست با ورود امام رضا (ع) به این جریانها کنترل اوضاع به کلی از اختیار او خارج خواهد شد. برای درک نفوذ معنوی امام رضا (ع) به کلام آن حضرت توجه شود: روزی مأمون با امام رضا (ع) به گونه ای سخن گفت که گویا منصب ولیعهدی که او به امام داده بر شخصیت امام افزوده است؛ امام رضا(ع) در پاسخ مأمون فرمود: «لقد کنت بالمدینه اتردد فی طرقها علی دآبتی وان اهلَها و غیرَهم یسئلونی الحواج فاقضیها لهم ...».
من در مدینه بر مرکبم سوار می شدم و در کوچه های آن به آزادی رفت و آمد میکردم. مردم مدینه و غیر مدینه خواسته هایشان را مطرح می کردند و من آنها را برآورده می کردم. تأثیر این رفتار به گونه ای بود که(آنها آنقدر به من نزدیک می شدند)گویا عموهایم هستند و نامه هایم در شهرها کارگشا بود.
البته مأمون هنگامی مسأله ولایتعهدی را مطرح نمود که مطمئن بود خلافت در خانواده اش باقی خواهد ماند. در واقع بسیار بعید بود که مأمون پس از زحمات بسیار برای سرکوب برادرش، به ناگاه در صدد باشد که خلافت را به آل علی بسپارد. از سوی دیگر امام از لحاظ سنی بیست سال بزرگتر از مأمون بود بنابراین باز هم بعید به نظر می رسید که ولیعهد به مقام خلافت رسد.
به هر حال پس از اصرار فراوان مأمون، امام ولیعهدی را که دومین مقام سیاسی بود، پذیرفتند تا موضع علویان از درون زندان ها و شهادتگاه ها به دستگاه خلافت منتقل شود. پذیرش این امر، از چند جهت می تواند مورد تأمل و بررسی قرار گیرد:
1. از نظر زهد امام و بی اعتنایی ایشان به دنیا و شؤون آن. از این نظر امام از قبول آن خوداری می نمودند و حتی از سفر به خراسان نیز ناخشنود بودند؛ به طوری که ماموران دستگاه مأمون، امام را به اصرار و اجبار وادار به پذیرفتن اصل این سفر کردند.
2. از نظر زمینه های حیله گرانة سیاسی و این که مأمون از این پیشنهاد، غرض پاک و سالمی نداشت و این که برای عملی شدن این امر تا «خلیفه المسلمین» شدن امام، موانع زیادی بود و به اصطلاح تا به عینیت رسیدن آن راه درازی بود، که امام نیز بر این امر به علم امامت و درک و اشراف بر جریان های سیاسی کشور آگاه بودند.
3. از نظر موضع اجتماعی شیعه و علویان در آن روز که پذیرفتن این امر با شرایطی که امام تعیین نموده بودند، مصلحت سیاسی و اجتماعی شیعه را تأمین می کرد. این منظر، بزرگان مانند سید مرتضی و شیخ طوسی، نزدیک شدن و قبول ولایتعهدی را همانند با ورود امام علی بن ابیطالب به شورای خلیفة دوم به منظور احقاق حق ارزیابی نموده اند.
3.1. نظر بزرگان عباسی درباره ولایتعهدی:
عباسیانی که نظرهای موافق درباره ولایتعهدی امام رضا(ع) داشتند و بزرگان عباسی که مخالف و نظر منفی با ولایتعهدی داشتند. عباسیان در دو گروه تقسیم شدند:
1.3.1. موافقان ولایتعهدی:
به طور کلی عباسیانی که نظر موافق برای ولایتعهدی داشتند یکی خود مأمون بوده که نقشه کشیده بود برای تثبیت حکومت خودش، اینکه اهداف بزرگ از طرح ولایتعهدی برای او تامین خواهد شد و استفاده زیادی می خواست از ولایتعهدی ببرد لذا کسانی که همراه او بودند همه را دعوت کرد برای بیعت ولایتعهدی امام رضا(ع) جدا از اینکه با اجبار بیعت شده و یا ترس از مأمون یا خودشان دوست داشتند و مایل بودند بحث مفصلی است که فرصت می طلبد.
اولین نفری که به ولایتعهدی امام رضا(ع) بیعت کرد با امر مأمون خود پسر مأمون بوده. مأمون گفت: «من با خدا عهد کرده بوده ام، این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب واگذار نمایم و چون در بین مسلمانان کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گرفتم رهبری مسلمانان را به علی بن موسی(ع) واگذار کنم».
در ارشاد شیخ مفید آمده است که در مجمع بزرگ و باشکوهی که تمام اشراف و فرماندهان و مردان برجسته حکومتی در آن شرکت داشتند، فضل بن سهل به نیابت از خلیفه امام رضا(ع) را به عنوان ولیعهد پس از مأمون معرفی کرد. سپس شخص خلیفه مأمون و فرزندش عباس ضمن اقرار به ولایتعهدی امام با علی بن موسی(ع) بیعت کردند. پس مهم ترین افراد موافق به ولایتعهدی امام خود خلیفه و فرزند او عباس بن مأمون و افرادی مانند فضل بن سهل و حسن بن سهل بودند، حسن او را از خشم عبّاسیان به سبب انتقال خلافت به علویان بیم داد و نصیحت کرد که از این رأی چشم بپوشد. ولی فضل بن سهل طرح مأمون را تحسین کرد و او را به اجرای آن ترغیب نمود. بعضی مورخان نوشته اند بیعت با علی بن موسی(ع) به ولایت عهدی در ماه رمضان سال201ق رسما انجام گرفت و سرداران، قاضیان و بزرگان قوم در آن جشن حضور یافتند.
قبل از کشتن برادر، بنی عباس به عنوان حامیان و هواداران و سهم بران حکومت به دو دسته تقسیم شده بودند.
اکثریت اطراف امین گرد آمده و گروه اندکی هوادار مأمون بودند و با از میان رفتن امین در حقیقت نصفی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند خود را مغلوب و شکست خورده حساب می کردند؛ از طرفی مأمون را به خلافت قبول نداشتند. و به طور طبیعی مأمون خود را رویا روی آنان می دید بنابراین مأمون با همراه نداشتن بنی عباس نمی توانست با عترت پیامبر درگیر شود، زیرا در این صورت برای او دو جبهه باز می شد و برای مأمون یک گرداب درست می شد که بیرون آمدن از گرداب برایش خیلی سخت می شد لذا باید یک راه که به نفع او باشد انتخاب کند فکر او یک جایی رسیده بود که هیچ کس فکرش نمی کرد آن ولایتعهدی امام رضا(ع) بود که او مطرح کرد، برای عباسیان و علویان واگذاری حکومت به خاندان پیامبر(ص) و یا ولایتعهدی علی بن موسی آن چنان بی سابقه و شگفت آور بود، افکار هر کس از بنی عباس و علویان را مجبور برای تجزیه و تحلیل کند از باب مثال در قضیّۀ ولایتعهدی امام رضا(ع) مأمون هنگامی که از سوی حمید بن مهران و برخی عبّاسیان بازخواست شد که چرا دست به این کار زدی؟
پاسخ مأمون این چنین بود: «این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خود می خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام بشود...» آنگاه حمید درخواست کرد که مأمون اجازۀ مباحثه با امام را بدهد تا بدین وسیله شخصیت و مقامش در نظر مردم پایین بیاورد. ولی پس از برگزاری مباحثه، عبّاسیان با چنان شکستی مواجه شدند که هرگز مأمون و پیروانش انتظار نداشتند.
بعضی از تاریخ نویسان اردو زبان، هم نوشتند که مأمون بسیار امام رضا(ع) را دوست داشت ولی در عمق قضیه نرفتند که بدانند که این همه نقشه و سیاست او بود، پس در نتیجه علویان و بعضی از عباسیان و همراهان مأمون ولایتعهدی امام را قبول کردند، امّا بیشتر عباسیان که در بغداد بودند اظهار نفرت و پشیمانی کردند و از کار بزرگی که مأمون انجام داد گروهی از بزرگان عباسی از او جدا شدند.
2.3.1. مخالفان ولایتعهدی:
بزرگان عباسی وقتی دیدند که حکومت عباسی دیگر دارد از بین می رود مخالفت خود را اظهار کردند چون می دیدند که اگر حکومت به دست علویان برسد عباسیان که در طول دهها سال حکومت در همه شهرها و مناطق کوچک و بزرگ در سراسر زمینهای اسلامی دهها حاکم و والی و قاضی و نماینده از وابستگان و خویشان و هواداران خود نصب کرده اند و این تصمیم گیری ناگهانی موقعیت همه را به خطر می¬اندازد و از بین می¬برد. بزرگان عباسی که در نتیجه جنگ مأمون و امین دو گروه شده بودند و با کشته شدن امین، بخشی از آنان دشمن مأمون به شمار می آمدند. با واگذاری ولایتعهدی به امام، عباسیان بیش از پیش در حمایت از سیاستهای وی مردد شدند آنها به خاطر ولایتعهدی در بغداد، به انگیزه نگه¬داری خلافت شورش کرده، مأمون را از خلافت خلع کردند.
به دلیل این که چرا مأمون برادر خودش را کشته و حکومت را به علویان منتقل کرده است. در ابتدا دست بیعت به سوی منصور بن مهدی، عموی مأمون دراز کردند. امّا منصور، بیعت آنها را نپذیرفت و عباسیان با «ابراهیم بن مهدی معروف به ابن شکله» بیعت کردند، تا مبادا بعد از مأمون خلافت از خاندان آنان خارج شود. آنها ابراهیم بن مهدی را امیرالمؤمنین، خلیفه و ولیعهد خواندند. هم¬چنین در بصره گروهی به رهبری «اسماعیل بن جعفر» از اطاعت دستگاه مأمون سرباز زدند و بیعت نکردند.
ابن خلدون نیز در مقدمه تاریخ خود نوشته است «چون مأمون علی بن موسی(ع) را به ولایتعهدی برگزید و او را (رضا) موسوم کرد عباسیان عمل او را انکار کردند وبه نقض بیعت او پرداختند و با عموی مأمون «ابراهیم بن مهدی» بیعت کردند و متعاقب آن بود که هرج و مرج و شورشها پدید آمد و چیزی نمانده بود که حکومت او واژگون شود.
بعضی از سرداران عباسی همچون سعید بن ساجور و ابوالبط وغسان بن ابی الفرج بر مأمون و حسن بن سهل، والی وی در عراق شوریدند و اعلام کردند که مطیع ابراهیم بن مهدی به عنوان خلیفه جدید عباسی هستند، در شهرهای بزرگ، استاندار عباسی بصره، اسماعیل بن جعفر بن سلیمان بن علی، اقدام خلیفه را مردود شمرد و آن را به منزلة خروج از خاندان عباسی تلقی کرد و از پوشیدن لباس سبز خوداری و برکناری مأمون را اعلان کرد.
سردارانی از عباسیان بیعت مأمون با امام علی بن موسی(ع) را نپذیرفتند، تنها عباسیان بغداد نبودند که با ولایتعهدی علی بن موسی(ع) مخالفت می ورزیدند، بلکه این نارضایتی درمیان نزدیکان مأمون و عباسیانی که دست وی را هنگام بیعت به گرمی فشرده بودند نیز رواج داشت. سرشناس ترین این گروه اخیر، عیسی بن یزید جلودی، علی بن عمران و ابو یونس بودند که تا پای جان دست از مخالفت بر نداشتند و به گفته شیخ صدوق در جلسه ای که مأمون آنها را برای بیعت با علی بن موسی(ع)خواند، آنها یکی پس از دیگری امتناع کردند و مأمون دستور داد آنها را گردن زنند. دلیل کشته شدن آنها مخالفت با امام و بیعت نکرده بوده است.
امام رضا (ع) از مأمون درباره اعتراضات بزرگان عباسی نسبت به ولی عهدی خود پرسید مأمون گفت آیا غیر از تو کسی از این خبرها اطلاع دارد؟
امام گفت یحیی بن معاذ و عبدالعزیز بن عمران و موسی و علی بن ابی سعید خواهر زاده فضل و بسیاری از سالاران و فرماندهان سپاه از آن خبر دارند مأمون آنها را احضار کرد و آن چه امام رضا (ع) گفته بود پرسید ولی آنها چیزی نگفتند مگر اینکه مأمون امان دهد، وی امان را با خط خود نوشت و به آنها داد آنگاه از فتنه هایی که مردم بپا کرده بودند او را آگاه کردند و گفتند خاندان او از عملکردش خشمگین هستند یعنی امام رضا را ولیعهد کردن سبب شورش شده. در مورد هرثمه که برای اندرز دادن او آمده بود که بگوید چگونه کار خویش را انجام دهد تا خلافت از او بیرون نشود. اما فضل به طور پنهانی کسی را فرستاد و او هرثمه را کشت. مردم بغداد و بزرگان عباسی مأمون را رافضی می دانند زیرا امام رضا(ع) را به جانشینی خود انتخاب کرده است، همچنین از طاهر بن حسین گفتند که او بسیار فداکاری کرده و مأمون را به پیروزی رسانده است.
به این ترتیب همه چیز را به آگاهی مأمون رساندند و در آخر به او فهماندند که اگر به بغداد برود، همه مردم مطیع خواهند شد. وقتی مأمون بر حقیقت آگاه شد دستور داد همه آماده رفتن به بغداد باشند، وقتی فضل بن سهل دانست که فرماندهان و سالاران حقیقت امر را به مأمون گفته اند با آنها رفتار بدی کرد. بعضی از آنها را تازیانه زد و بعضی را زندانی کرد امام رضا(ع) در مورد رفتار فضل بن سهل با آنها که طرف گفتگوی مأمون بود را بیان کرد و در مورد تعهدی که مأمون برای آنها داده بود را به خاطرش آورد و مأمون گفت آلان باید مدارا کنم.
به هر حال مأمون به آن همبستگی و یکپارچگی و آرامش اجتماعی و ثبات سیاسی و اقتداری که می اندیشید هرگز نیافت، لذا به جایی رسیده بود که در شیوه سیاسی تجدید نظر کند.
تذکر لازم این که آشوبها و ناآرامیها در گوشه و کنار و به ویژه در شهر بزرگ بغداد مایۀ پریشانی مأمون شد تا آنجا که تصمیم گرفت از مرو به سوی بغداد سفر کند و آرامش را به آن شهر باز گرداند. می داند که با ولایتعهدی امام رضا(ع) عباسیان ناراضی هستند، مأمون تصمیم گرفت به بغداد سفر کند ولی با چه هدیه و ارمغانی برای عباسیان ناراضی و خشمناک ببرد به این نتیجه رسید که باید به موضوع ولایتعهدی امام رضا(ع) را برای همیشه خاتمه دهد چطور امام را از ولایتعهدی خلع کند تا عباسیان از او راضی شوند یا راه دیگر را انتخاب کند؟
هر طوری کند طرف دیگر علویان که با ولایتعهدی ساکت شده بودند، چطور علویان و شیعیان و هواداران امام رضا را راضی نگهدارد ابتدا فضل بن سهل را از میان برد چون فضل بن سهل در عباسیان یکی از متهمان شناخته می شد کشته شدن فضل بن سهل برای خویشاوندان مأمون خوشحالی می آورد لذا فضل را از میان برداشت، تنها کشته شدن فضل برای عباسیان کافی نبود مشکل اصلی آنها ولایتعهدی امام رضا هم بود لذا با شیوه ماهرانه امام را هم از میان برداشت تا به راحتی در شهر پدران خود وارد شود. آنگاه مأمون دستور حرکت داد وقتی به سرخس رسید فضل بن سهل را در سال202ق روز جمعه در ماه شعبان کشتند.
نکته جالب که همه تحلیل گران را به آن توجه کرده این که مأمون دنبال پایداری حکومت خودش بوده لذا هر کس که برای حکومت او کار زیادی انجام داده او را هم نبخشید پس برای استقرار حکومت خودش هر جنایت ای را مرتکب شده همین طور امام رضا(ع) را هم از هدف ای که می خواست برسد به طور کامل نرسید و امام را هم از راه برداشت. درباره ولیعهدی امام، مأمون به فضل گفته بود که باید نعیم بن خازم را که از بزرگان است و سابقۀ ریاست دارد احضار کنید و راجع به تصمیمی که در این باب گرفته ایم با او گفتگو کنید و فضل او را از این تصمیم آگاه ساخت و نزد مأمون برد نعیم را به این کار تشویق نمود و خاطر نشان کرد که باید فرمان خلیفه را اطاعت نماید، نعیم از قبول آن سرباز زد و به سوابق خود و گذشتگانش در یاری دولت هاشمیان اشاره نمود نعیم گفت: تو می خواهی حکومت را از دست بنی عباس بیرون کنی و به اولاد علی بسپاری؟.
نعیم مخالفت خود را اظهار کرد مورخان می نویسند که با کشتن فضل بن سهل و شهادت امام رضا(ع) مأمون به زندگی دو تن از کسانی که مورد نفرت مردم بغداد بودند خاتمه داد و دیگر عاملی برای تیرگی روابط مأمون و خویشان پدرش باقی نماند ، لذا با خیال راحت توانست قلم خود را در دست گرفته طی نامه ای برایشان این مطالب را می نویسد: «چیزهایی که بر من خرده گرفتند، همه از میان رفت شما بر من ولیعهدی علی بن موسی را عیب می شمردید، ولی حالا او دیگر در گذشته پس برگردید و فرمانبردار من باشید ولایتعهدی را در اولاد عباس خواهم نهاد.
وقتی آنها را قانع خود کرد آنها نیز سوی مأمون بازگشتند و مأمون از آنکه بغداد را به طاعت خویش در آورد، فاتحانه به سوی پایتخت وارد شد. اکنون او کسی را که بغداد را به وحشت می انداخت کشته است بغداد نیز به پاس این خدمت جنایت برادر کشی وی را بخشید.
اما ابن اثیر می نویسد «که پس از وفات امام رضا(ع)، مأمون نامه ای خبر وفات امام رضا (ع) را به بنی عباس و مردم بغداد فرستاد و نوشت و از آنها خواست که فرمانبرداری کنند و به اطاعت او در آیند، زیرا دشمنی آنان با او جز به سبب بیعت با علی بن موسی(ع) نبوده است...امّا عباسیان تندترین پاسخ را به او دادند.
شاید این واکنش تند عباسیان و بیم و ترس مأمون از ادامه تمرد و مخالفت آنان، مورخ را به اختیار این نظر وادار کند که مأمون خود را برای رهایی از خشم عباسیان و مردم بغداد و دیگران در صدد چاره جویی بر آمده و امام را به قتل رسانیده است، زیرا دشمنی مخالفان تنها به علت بیعت او با امام رضا(ع) به ولایتعهدی بود. اگر نیت مأمون در برگردانیدن حق از اهل آن خالص و بی شایبه و عمل او در مورد ولایتعهدی امام رضا(ع) صادقانه بود، پس چرا ولایتعهدی خود را پس از وفات آن حضرت به فرزند او امام جواد واگذار نکرد؟
علاوه از این هم سوال و جواب هست که از نیت مأمون نزدیک می کند به هر حال به طور کلی می توان گفت که اکثر عباسیان بغداد نظر منفی داشتند نسبت به ولایتعهدی امام رضا(ع) و مخالف بودند دسته دیگر که با مأمون بودند با فرمان مأمون حرفی نزدند و امام را به عنوان ولیعهد بیعت کردند که اولین کسی که بیعت کرده پسر مأمون بود.
2. تأثیر ولایتعهدی امام در کاهش قیامها:
ارتباط دعوت از امام رضا با قیامهای علویان و تأثیر آن در کاهش قیامها که مأمون میخواست با انتخاب امام رضا به ولایتعهدی خویش، شعلة شورشهای پی در پی علویان را که برخی ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند، و این یکی از مهمترین دغدغه های فکری مأمون بوده، و همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریباً دیگر هیچ قیامی صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن بن احمد در یمن، و آن هم به انگیزة ظلم والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگی به در خواستهایش، او بر سر جای خود نشست. پیش از ولایتعهدی امام، قیام کننده ها از لحاظ تعداد و آماری که به دست رسیده، نسبت به پس از ولایتعهدی بیشتر بودند که با شروع دعوت با رهبری ابن طباطبا، در کوفه سال199ق بسیاری از علویان با این قیام پیوستند، و در مناطق مختلف سلسله این قیام ها ادامه پیدا می کند، افراد برجسته این قیامها عبارتند از:
1. قیام ابن طباطبا (کوفه)
2. در سال199ق ابن طباطبا از دنیا می رود و جانشین او محمد بن محمد بن یحیی بن زید بن علی بن الحسین (ع) می شود؛
3. محمد بن سلیمان (مدینه)
4. علی بن محمد بن جعفر (بصره)
5. زید بن موسی بن جعفر (بصره)
6. ابراهیم بن موسی بن جعفر (یمن)
7. محمد بن جعفر مشهور به دیباج (مکه و نواحی حجاز) بعد از مرگ ابن طباطبا در سال200ق دعوای امامت کرد؛
8 . حسین بن حسن مشهور به ابن افطس(مدینه) بعد از ابن طباطبا برای امامت خودش خواند.
9. ابوالعمیطر اموی در شام و دمشق
10. خوارج در جزیره
پیش از ولایتعهدی از لحاظ شدت عمل و تعداد، قیامها بیشتر بودند همین طور قیامهای غیر علویان نیز پیش از ولایتعهدی بیشتر بودند در حالیکه پس از ولایتعهدی شدّت قیامها کاسته شد و قیامها آرام شدند لذا به نتیجه پی برده شد که ولایتعهدی بر قیامها تأثیر داشته است. به هر حال اغلب قیام های علویان در تمام تاریخ یا دست کم عصر امام رضا(ع) زیدی مذهب هستند؛ علاوه بر این تجمع زیدی مذهبان (بزرگان زیدیه) به ویژه سادات زیدی مذهب در مرو و خراسان در اطراف امام رضا(ع) به امید دستیابی آن حضرت به حکومت و تحقق آرزوی آنان؛ مهم تر این که زیدی مذهبان برای قیام علیه حکومتی که ولی عهد آن از بزرگان علوی است، انگیزه و دلیلی ندارند. بلکه آن حکومت را از آن خود می دانند. مرعشی چنین می نویسد: «سادات و علویان از آوازة ولایت و عهد مأمون که بر حضرت امام پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را بیست و یک برادر دیگر بودند. این مجموع برادران و بنو اعمام از سادات حسینی و حسنی، به ولایت ری و عراق رسیدند...».
پس از شهادت امام رضا(ع) سادات به دیلمستان و طبرستان پناه بردند. احضار امام رضا از مدینه به مرو توسط مأمون و واگزاری ولایتعهدی به ایشان از یک سو، رونق یافتن کانون ها و فعالیت های شیعی با مهاجرت ایشان به این منطقه از دوم سو، ایجاد دلگرمی و تقویت روحیة سادات با آمدن امام به خراسان از سوم سو، و سر انجام امنیت، آسایش و محبوبیتی که در میان مردم ایران داشتند، ولایتعهدی امام رضا(ع) باعث شد علویان گمان کنند که به خواسته خود رسیده¬اند.
1.2. قیام های علویان پس از ولایتعهدی:
پس از ولایتعهدی امام رضا(ع) بیشتر از یک نفر از علویان نبوده، امّا قیام کننده از غیر علویان بیشتر بودند که بعضی از آنها با شعار رضا من آل محمد دعوت می کردند، بعضی دیگر قیامها بعد از ولایت عهدی بودند مگر آنها با انگیزه دیگر دست به قیام زدند که اشاره ای به آنها خواهد شد. یکی خود تأثیر ولایتعهدی امام در دستگاه حکومتی و دیگر نقش امام و احترام امام کار بزرگی بود که امامان گذشته بخاطر دست نداشتن در حکومت نتواستند، و یا مجبور بودند ولی امام رضا (ع) سیاستی که داشت با برنامه و هدفهای مأمون آگاه بود و برای خنثی کردن اهداف مأمون از ولایتعهدی خودش هم در کنترل قیامها و هم در کشته نشدن شیعیان و علویان تأثیر بسیاری داشت.
1- قیام عبدالرحمن بن احمد علوی:
عبدالرحمن بن احمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی(ع) بعد از ولایتعهدی در سال207ق قیام کرده و از علویان بوده گفته شده که با استفاده از آشوبهای داخلی در یمن و درگیریهای قبیله ای حاکم میان قبیله های متعدّد آن پدید آمد. این جنبش، ناحیۀ عک و زبید را مرکز قیام اختیار کرد و دو قبیلۀ اشاعر و عک بدان پیوستند. بنا به گفتۀ طبری، سبب برپایی این قیام آن بود که حکمرانان عبّاسی در سرزمین یمن ظالمانه رفتار کردند و این، مردم آن دیار را به خشم آورد. در نتیجه، با عبدالرحمن که «شخص مورد رضایت از آل محمد» دعوت می کرد بیعت کردند و به گفته بعضی دیگر پس از انجام بیعت تقریباً دیگر هیچ قیامی صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن بن احمد در یمن، و آن هم به انگیزة ظلم و بد رفتاری والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگی به درخواستهایش، او بر سر جای خود نشست.
شرایط حاکم بر دولت عباسی در آن هنگام به این قیام شیعی تازه اجازه نمی دادند که موفقیتی به دست آورد. چون اوضاع تا حدودی ثبات یافته بود و مأمون از مرو به پایتخت خود بغداد آمد و توانست بر آشوبهایی که از چند سال بر بغداد حاکم بود غلبه کند و ابراهیم بن مهدی که مردم بغداد به خلافت با او بیعت کرده بودند، بعد از یک سال و یازده ماه خلافت برکنار شد. ولی عهدی امام را هم خاتمه داده و دوباره به جای رنگ سبز، رنگ سیاه را شعار خویش برگزید. سرانجام مأمون موفق شد خود را از بسیاری از دشمنان و کسانی که از فرمان او سرپیچی داشتند خلاص کند. سرانجام قیام: مأمون در برابر این این جنبش شیعی تازه که در یمن به پا شد او سردار خویش دینار بن عبدالله را به سپاهی به یمن فرستاد و به عبدالرحمن علوی پیشنهاد امان داد و او نیز ترجیح داد این امان را قبول کند و از ایستادگی دست کشید. عبدالرحمن همراه با دینار در سال207ق ماه ذی قعده به بغداد رسید در نتیجۀ این قیام شیعی که در یمن به پا شد، به علت این قیام، رفتار مأمون با علویان عوض شد لذا مأمون طالبییان را از ورود به نزد خویش منع کرد و آنان را به پوشیدن لباس سیاه مجبور کرد و به توصیه وزیرش حسن بن سهل والی اموی معروف سلیمان بن هشام بن عبدالملک اموی را به وزارت او گماشت. و از علویان دوری اختیار کرد. البته بعضی از قیام کننده ها بودند که به حکومت رسیدند و یا در دوران ولیعهدی امام دست از قیام برداشتند و یا عفو شدند و به آنها بعد از ولایتعهدی امام امان داده شد.
2.2. قیام های غیر علوی پیش و پس از ولایتعهدی:
اما شورش هایی که از سوی غیر علویان برپا شد، نیز بسیار است، برخی از این شورش ها، مردم را به «خوشنودی خاندان محمد(ص)» می خوانند، مانند قیام حسن هرش این شخص غیر علوی بوده در سال198ق و همین طور قیامهای غیر علوی در مناطق مختلف رخ دادند که بیشتر جنبه سیاسی داشتند، در این شورش افرادی در صدد جدا شدن از حکومت عباسی بودند.
1- چند ماه بعد از به قدرت رسیدن امین در سال194ق مردم منطقه حمص از مناطق سوریة فعلی علیه او شوریدند و استاندار او، اسحاق بن سلیمان، را بیرون کردند.
2- چند ماه بعد در سال194ق عمران بن مجاهد الربیعی و قریش بن تونسی در تونس شورش کردند و با ابراهیم بن اغلب امیر آن منطقه چندین بار جنگیدند که در این بین کشتار زیادی اتفاق افتاد.
3- در ماه جمادی الآخر سال194ق مردم قیروان نیز علیه ابراهیم بن اغلب سر به شورش برداشتند که کشتار وسیعی را به دنبال داشت.
4- در سال 198ق یعنی سال کشته شدن امین به دست سپاه مأمون، حسن الهرش سر به شورش برداشت و با شعار الرضا من آل محمد(ص) جمعیت زیادی اطراف او جمع شدند و او در مناطق بسیاری پیشروی کرد.
5- در سال195ق علی بن عبدلله بن خالد بن یزید مشهور به سفیانی در شام ادعای خلافت و سلیمان بن منصور استاندار امین را از منطقه اخراج کرد و بر صیدا و جاهای دیگر نیز تسلط یافت که در سرکوب کردن این شورش چندین هزار نفر کشته و اسیر شدند.
6- در سال 196ق، یکی از فرماندهان سپاه امین به نام حسین بن علی بن عیسی بن ماهان در بغداد شورش کرد و امین را از خلافت عزل کرد و مأمون را به جای او به عنوان خلیفه معرفی کرد سرانجام حکومت توانست این جریان را سرکوب کند.
7- در سال 196ق استاندار امین در مکه و مدینه یعنی داوود بن عیسی بن موسی که خود از شاهدان نامۀ هارون بود به دنبال انتشار خبر عهد شکنی امین نسبت به مأمون و پاره کردن تعهدنامة ای که مبنی بر ولی عهدی پس از هارون الرشید بوده علیه امین شورش کرد و به پسرش سلیمان که والی مدینه بود نوشت که او نیز چنین کند.
8- در سال 196ق در منطقه طرابلس- لیبی فعلی- ابو عصام شورش کرد.
9- قیام حرب بن عبیده: در همین دوره، ناتوانی حکومت مرکزی از سرکوب قیام حمزه خارجی به دست فردی به نام حرب بن عبیده بهانه ای داد تا در سال199ق بر او قیام کند.
10- قیام حمزه آذرک(خارجی): در سیستان قیام او در دوره هارون شروع و تا دورۀ مأمون ادامه داشت.
11- نصر بن سیار بن شبث، از طایفه بنی عقیل بود، ایشان از رهبران متعصب عرب و از طرفداران امین بود و در شمال حلب در آواخر 198ق شورش کرد. که مأمون به طاهر نوشت که برای مقابله با قیام نصر بن شبث به سوی او حرکت کند، حرکت نصر، قیام عربی ناشی از خشم بر مأمون بود، چون بر ایرانیان و خراسانیان تکیه کرده بود شیعیان کوشیدند که با ترغیب نصر به بیعت با یکی از علویان از آن استفاده کنند، اما نصر این پیشنهاد را قبول نکرد، این قیام تا 210ق ادامه داشت تا سرکوب شد.
12- قیام بابک خرمدین: مهمترین شورش دوره مأمون بود که و مأمون نتوانست تا پایان حکومت خود(218ق) آن را سرکوب کند.
13- قیام قمی ها: از میان قیامهای مهم این دوره، می توان شورش قمی ها اشاره کرد، در سال210ق مأمون را از خلافت خلع کرده، این به علت پرداختن خراج بود، یعنی می خواستند خراج نپردازند ولی مأمون خراج را دو برابر کرد و مأمون درباره این شورش، حساسیّت فراوانی از خود نشان داد.
3.2. قیام های خاموش شده پس از ولایتعهدی:
تسامح و گذشت مأمون نسبت به علویان که شورش به پا می کردند از او غریب به نظر نمی رسد، زیرا وی از طرفی برای جلب افکار عمومی به سوی خود و کسب در میان مردم در درون خود با علویان همچشمی و رقابت می کرد و از طرف دیگر می کوشید از آلوده کردن دست خود به خون آنان و تنبیه و مجازات آنها پرهیز کند، مواردی در کتب تاریخی پیدا می شود که رفتار مأمون با رهبران قیام های علوی خوب بوده و مأمون به آنان امان داد. یکی برادر امام رضا(ع) به نام زید بن موسی(ع) است مأمون او را بعد از ولیعهدی امام یعنی در سال 201ق یا 202ق نزد برادرش امام رضا(ع) فرستاد و به آن حضرت پیغام داد که گناه او را به شما بخشیدم وقتی که زید را نزد امام آوردند، آن حضرت او را به شدت سرزنش کرد و بعد رهایش کرد و این سرزنش امام به علت روش بد او که سوزاندن خانۀ عباسیان و غارت گری بوده است.
دومین نفری که دست از قیام برداشت برادر دیگر امام رضا(ع) ابراهیم بن موسی(ع) بود او بعد از رسیدن به یمن والی یمن اسحاق بن موسی را بیرون راند و خودش همه کاره شد و والی یمن از طرف مأمون خودش را معرفی کرد در زمان ولایتعهدی امام رضا در یمن بوده ابراهیم بن موسی در حکومت رفتار بدی پیش گرفت و به مردم یمن ستم کرد تا آن حد که او را «قصاب» خواندند. و مأمون بعد از ولایتعهدی امام او را عزل کرد و او نیز قبول کرد.
همچنین مأمون، محمد بن محمد بن زید را بخشید و در خانه ای سکونت داد. علاوه بر او، محمد بن جعفر صادق را هم عفو کرد و در تشیع جنازه او شرکت نمود و بدهی هایش را پرداخت. علاوه بر اینها، مأمون عبدالرحمن بن احمد علوی را هم که در سرزمین یمن آشکارا قیام کرده بود، مأمون برای او امان نامه فرستاد و عبدالرحمن امان نامه را پذیرفت و به اطاعت مأمون در آمد از قیام دست کشید و مأمون او را بخشید. این تنها قیامی بود که بعد از ولایتعهدی امام رضا(ع) رخ داده است.
3. امام و قیامهای پس از ولایتعهدی:
همان طور که در بحث های گذشته گفته شده که یکی از انگیزه های که مأمون را مجبور کرد، امام رضا(ع) را برای ولایتعهدی انتخاب کند و به خراسان دعوت کند و با او به ولایتعهدی بیعت کند دوری جستن از برخورد و درگیری با علویان بود، علویان این را گفتند که عباسیان منصب خلافت و حکومت بر مسلمانان را که حق علویان بوده از آنها گرفتند و عباسیان با حیله و نیرنگ خاص و با زیرکی با شعار (الرضا من آل محمد) دعوت خود شروع کردند بهره زیادی از این شعار بردند امّا شخصی که مورد رضایت همه باشد در حکومت عباسی نبود علویان قیام می کردند و مردم رهبران شان را تأیید می کردند و به سرعت دعوتشان را پاسخ می گفتند در این میان، مأمون بیش از هر کس دیگر می دانست چه فاجعه ای در انتظارش است و اگر امام رضا هم بخواهد از آن فرصت استفاده کند لذا برای اهداف گفته شده امام را دعوت کرد موقعیت و جایگاه امام در بین شیعیان و غیر آنان از دیگر علویان بیشتر داشت.
موقعیت امام در مدینه و نزد علما و شخصیت های سیاسی و اجتماعی بسیار ممتاز بود و برخی از مردم ایشان را مرجع و پناهگاه خود می دانستند. امام با شاگردان برجستة خود ارتباط داشتند مثل زکریا بن آدم اهل قم و همین طور یونس بن عبدالرحمن از شاگردان امام بود که سه بار بهشت را برای یونس ضامن شدند. روشن است که امام که عالم آل محمد است، کسانی را که در زمینة علمی و فرهنگی فعال بودند را هم تشویق می کرد و هم آنها را دوست داشت، نسبت به آنهایی که قیام یا شورش می کردند چرا که با تیزبینی امام درباره نتایج قیامها و پیش بینی امام در مورد برخی از قیامها نه تأیید می کردند نه رد می کردند. به خاطر بی نتیجه بودن قیامها شرکت کردن در آنها خودداری می کردند. ارتباط رهبران قیامها با امام را می توان چند جور مقایسه کرد اولا ما هیچ جایی نمی بینیم که ارتباط آنها با امام علنی یا فیزیکی باشد و شرکت برخی پیروان امام رضا (ع) بدون دستور او در این قیامها شاید از این جهت بود که آنان متوجه شده بودند که برادران امامشان رهبران برجستة قیامها بوده اند، و تصور می کردند که امام رضا(ع) حامی و پشت سر شرکت آنان قرار دارد. از این رو بدان پیوستند.
دیگر این که حرکت علویان ضعفهایی داشت که از نگاه مأمون پنهان نبود؛ یکی از آنها ضعف رهبری و مدیریت حرکتها بود. آنچه بیش از همه مأمون را دچار دغدغه کرده بود این بود که امام رضا (ع)با توجه به موقعیت مذهبی و اجتماعی، قیام کند و رهبری این حرکتها را به دست بگیرد یا ممکن است با افراد مؤثر قیام ها ارتباط داشته باشد لذا امام را در کنار خود کاملا تحت کنترل و تمام فعالیتهای او را زیر نظر داشته باشد این کنترل دقیق پس از ولایتعهدی با وسایل گوناگون صورت می گرفته است.
دیگر گزارشی از تیز بینی امام رضا(ع) و پیش بینی یا پیشگویی شکست قیامها روشن و واضع است که در صورت ورود امام در این قیامها، پیامدهای این ناکامی به حساب امام نیز نوشته می شد فقط رهبران این حرکتها ضعفی اساسی داشتند و آن این که اگر چه با انگیزه دینی یک حرکت را انجام می دادند ولی بعضی از رهبران آنها پس از مدتی کوتاه خود به ستمگری تبدیل می شدند که مردم از همکاری با آنان پشیمان می شدند و نمی توانستند کشور را بر اساس دین و تقوی اداره کنند، بخصوص رفتار آنان با مخالفان بیشتر انتقام جویانه بود تا رفتاری عدالت گستر و اسلامی به عنوان مثال، زید برادر امام رضا(ع) که بصره را در اختیار گرفته بود به قدری بد عمل کرد که به زید النار مشهور شد، با آن که بیشتر ساکنان بصره را از قدیم الایام طرفداران عثمان و بنی امیه تشکیل می دادند زید دستور داد خانه همه امویانی را که در بصره ساکن بودند به آتش بکشند و اهل آن را آواره کرد و از عباسیان که لباس سیاه به تن داشتند، دستگیر کرده و او را در آتش می سوزاند. از برخی منابع دیگر از گزارش ها چنین بر می آید که بعد از ولایتعهدی امام در مرو رابطه میان امام و زید حسنه نبوده و امام پس از توبیخ شدید و سوگند یاد کرد تا زنده است با او هم کلام نخواهد شد.
رهبری که بتواند کشور را بر اساس عدل علوی اداره کند آمادگی مردم برای همکاری با آل علی(ع) و انتقال حکومت به آنان بسیار بود. مأمون با زیرکی خاصی که داشت این خطر را به درستی درک کرده بود و شخصی که مردم در این میدان به او امید بسته بودند امام رضا(ع) بود. نفوذ قدرت معنوی امام رضا(ع) در بین مردم به قدری بود که مأمون این خطر را درک کرد لذا امام را نزد خود خواند. مأمون در صدد بر آمد، این عقده را که هر چند یک بار علویان را به شورش بر ضد حکومت وا می داشت چاره جویی کند.
او از قیام محمد بن ابراهیم حسنی معروف به ابن طباطبا علوی، به فرماندهی ابوالسرایا سری بن منصور، که مهمترین و خطرناکترین شورش علویان بر ضد حکومت او به شمار می آید درد سر و رنج زیادی برده بود، قیام کنندگان از حمایت مردم اطراف کوفه و بدویان برخوردار بودند. علاوه بر آن، آنها تحت رهبری برادران امام رضا(ع) و بستگان آن حضرت به منظور گسترش اقتدار خویش در عراق، اهواز، فارس، حجاز و یمن مبارزان موفقی داشتند. ابو السرایا به نام رضای آل محمد(ص) دعوت می کرد، و مأمون با مشکل مواجه می شد و خیلی ماهرانه، بسیار سعی کرد تا توانست شورش او را سرکوب کند برخی علویان در نقاط مختلف حکومت می کردند و اعلام استقلال کردند، و در زمان ولایتعهدی امام هم بعضی از آنها در مناطق ماندند مانند ابراهیم بن موسی در یمن؛ در واقعه و در نتیجه شورش ابو السرایا منشا قیامهای دیگری از جانب علویان شد.
در یمن قیام ابراهیم بن موسی(ع) بوده، و پس از استیلای بر حکومت عامل مأمون را از آن جا اخراج کرد.
در مکه و مدینه حسین بن افطس شورش کرد و برای محمد بن جعفر به خلافت از مردم بیعت گرفت.
در بصره زید بن موسی بن جعفر قیام کرد و او را زید النارگفته اند، به سبب اینکه زیادی خانه عباسیان را و پیروان آنان را در بصره آتش زد و هر کس که جامۀ مشکی رنگ می پوشید (این رنگ لباس مشکی شعار عباسیان بود) بر تن داشت او را در آتش می سوزانید و کارش را یکسره می کرد.
زید اضافه بر اموال عباسیان اموال زیادی از بازرگانان را اخذ و مصادره کرد. یقینا امام وقت برای این همه کار آگاه است و آگاه است که چکار باید بکند و جامعه ای که امام در آن حاضر است می فهمد که چه اتفاق دارد می افتد لذا بعدا نظر امام را گفت. در ادامه این روش عباسیان نتوانستند زید را تحمل کنند لذا علی بن سعید به طرف او شتافت و زید از او امان خواست و او زید را امان داد و سپس او را دستگیر و نزد حسن بن سهل فرستاد.
حسن دستور داد گردن او را بزنند، حجاج بن خثیمه در آنجا حضور داشت گفت ای امیر اگر مصلحت می دانی در این کار عجله نکن حجاج گفت که می خواهم درباره این موضوع با تو صحبت کنم، جلاد از کشتن زید دست کشید .
حجاج به حسن گفت که ای امیر آیا این کاری که می خواهی انجام دهی از طرف امیرالمومنین فرمانی به تو رسیده است؟
گفت خیر، حجاج به او گفت پس چرا پسر عم امیرالمومنین را بی آنکه به تو دستور رسیده باشد و بدون مشورت می کشی؟ حسن به حجاج گفت تو راست می گویی پس دست از کشتن زید برداشت و به زندان باز گرداند . بعدًا به سوی مأمون فرستاده شد و مأمون نزد امام رضا(ع) فرستاد و آن حضرت او را آزاد فرمود.
این آزاد کردن امام نشان می داد جایگاه ظاهری امام که همان ولایتعهدی حضرت است به نفع علویان بود و اگر حضرت در این مقام و پست نبود یقیناً کاری که زید کرده بود کشته می شد.
1. مأمون و زید:
حرف جالب توجه که از زید نقل شده این است که هنگامی که بر مأمون وارد شد خلیفه به او گفت ای زید تو در بصره خروج کردی و به جای این که خانه دشمنان ما را آتش بزنی خانه عموزادگانت را سوزاندی زید با خوشحالی گفت ای امیرالمومنین من از هر جهت اشتباه کردم ولی اگر باز گردم از خانه های دشمن ما آغاز می کنم، مأمون خندید و او را نزد برادرش امام رضا(ع) فرستاد و به آن حضرت پیغام داد که گناه او را به شما بخشیدم وقتی که زید را نزد امام آوردند، آن حضرت او را به شدت سرزنش کرد و بعد رهایش کرد.
2. سرزنش سخت زید توسط امام:
یاسر خادم نقل می کند هنگامی که زید را نزد امام آوردند امام به او فرمود ،تو فریب خورده ای که خداوند رحم فاطمه را پاک و پاکیزه داده آتش جهنم را برای فرزندانش حرام کرده،. این مخصوص امام حسن و امام حسین است و اگر خیال می کنی که تو معصیت خدا را می کنی که وارد بهشت می شوی و موسی ابن جعفر که فرمانبردار خدا است نیز داخل بهشت می شود و تو گمان می کنی که با نافرمانی او بدان می رسی.
1.3. نظر امام درباره نهضتهای علوی:
به نظر می¬رسد قیام کننده¬گان شناختی نسبت به امام وقت نداشتند، و در صفوف آنها یکپارچگی نبود به همین علت با شکست مواجه شدند و این که علویان که در بعضی جاها مانند یمن و همین ادریسیان در مغرب به حکومت رسیدند و به امام تقدیم نکردند امام در مورد اصل قیام سکوت اختیار کردند ولی در مورد شیوه و روش قیام کننده نظر خودشان را مطرح کردند امام می خواست به دست اندرکاران آن، این نکته را گوش گزار و تاکید کند قیامی که برای پیروزی آن هیچ گونه تضمینی وجود ندارد، ممکن نیست در ایجاد آن مشارکت کند زیرا که امام می فهمد و می داند چون حضرت با توجه عمیقی که به حوادث داشت و با عمق قضیه توجه داشت، آشکار بود که قیامهای که ناگهانی و بدون تدارک مقدمات لازم و بدون هماهنگی و مقدمه به وجود می آید، پایان آن فقد نابودی و شکست، چیز دیگری به دست نمی آید. خوب از این رو همکاری خود را با قیام کننده نداشت می دانست در خلال این مدت حرکت مخالف از جانب عباسیان آغاز و معلوم خواهد شد که تا چه حد این قیام امکان پیروزی دارد. بی شک این روش احتیاط آمیز امام به خاطر فرار از شرکت در یک حرکت انقلابی نبوده است بلکه می دید که به نتیجه نمی رسیم تلاش بی ثمر فایده ندارد از این لحاظ نمی شود عدم شرکت امام را در این قیام که آن حضرت با اصل قیام بر علیه حکومت موافقت نداشته است. آنچه که مهم است روش امام در برابر برادرش زید النار و علویان دیگر و هم¬چنین چگونگی نظر آن حضرت درباره روش قیامهای علویان بر ضد عباسیان است. امام با اعمال برادرش زید به طور قاطع مخالفت می کند، لیکن مقصد آن حضرت از این مخالفت و نکوهش زید این نیست که چرا او نافرمانی سلطان کرده و بر ضد او سر به شورش برداشته است! بلکه به سبب اعمال غیر مشروعی است که زید مرتکب شده و انجام دادن روش غلط او را درست ندانست چرا که روش اش غیر انسانی بود و این برای خود شخص امام هم مورد سوال واقع می شد، که برادر امام یا از فامیل امام رضا(ع) این کار را کرده لذا امام با این روش
نادرست مخالف بود، این روش نادرست که بدون تمیز میان گنهکار و بی گناه، امنیت را از مردم سلب و اموال عده ای را تاراج و گروهی را در آتش سوزانیده است که مشهور شده بود به زید النار وگرنه خود نهضتهای مخلصانه ای که علویان به منظور مبارزه با ستم و ستمگران برپا کرده بودند و شروع کرده بودند خوب بود و مورد تأیید امامان(ع) بوده است
زیرا این نهضتها تنها وسیله ای بود که پرده از چهره حقیقی حکومتهای فاسد بر می داشته و امت را به خطاها و تجاوزهای آنها آگاه می کرده است. از این رو امام در برخورد با برادرش زید، از قیام او بر ضد حکومت اظهار ناراحتی و دلتنگی و ناخوشنودی نمی کند بلکه او را نسبت به ارتکاب برخی اعمال که خلاف رضای الهی بوده، سرزنش و توبیخ می فرماید.
تسامح و گذشت مأمون نسبت به علویان که شورش به پا می کردند از او غریب به نظر نمی رسد، زیرا وی از طرفی برای جلب افکار عمومی به سوی خود در درون خود با علویان همچشمی و رقابت می کرد. و از طرف دیگر می کوشید از آلوده کردن دست خود به خون آنان و تنبیه و مجازات آنها پرهیز کند و از آنچه با گرایشهای علوی او سازگار نیست دوری ورزد.
به نظر می¬رسد یکی خود تأثیر ولایتعهدی امام در دستگاه حکومتی و دیگر نقش امام و احترام امام کار بزرگی بود که امامان گذشته بخاطر دست نداشتن در حکومت نتواستند، و یا مجبور بودند ولی امام رضا (ع) سیاستی که داشت با برنامه و هدفهای مأمون آگاه بود و برای خنثی کردن اهداف مأمون از ولایتعهدی خودش هم در کنترل قیامها و هم در کشته نشدن شیعیان و علویان تأثیر بسیاری داشت.
2.3. رد مشارکت امام:
همه امامان خصوصا امام رضا(ع) مطالبه حکومت و تلاش و کوشش برای دست آوردن سلطه از طریق اعمال قدرت خودداری می کردند و حتی در قیامها نه خودشان شرکت کردند و نه با آنها همکاری می کردند، ضروری است به نکته¬های قابل توجهی اشاره شود که سبب عدم حضور امام در قیام¬ها بوده و یا سبب عدم تأیید قیام¬ها از سوی امام بوده است.
1.2.3. نداشتن نیروی ضربتی:
عدم وجود نیروی کوبنده و دلیر در مقابل حکومت وقت که در اختیار امام باشد، سبب اصلی این خودداری بود این تعلیل فرض و گمان نیست بلکه حقیقتی است که تجربه حاصل از شورشها و قیامها علویان به دست داده است.
2.2.3. نداشتن پایگاه فعال مردمی:
شکی نیست که حرکت در حد قیام و انقلاب، نیازمند وجود پایگاهی آگاه میان مردم است که در جهت حرکت فعالیت و چون و چرا فرمانهای رهبر را اجرا کند و هر تصمیمی که رهبر بگیرد گوش دهد و اطاعت کند و سستی نکند در کار و فعالیت، امامان همواره از عدم وجود آن و پایگاه سست و نااستواری مواجه بودند پایگاه مردمی امامان پراکنده و افراد آن غیر منسجم و از نظر تفکر و هدف نا هماهنگ بودند لذا امامان نه در قیامها شرکت و نه آنها را به قیامها دعوت می کردند.
3.2.3. سختگیری خلفاء نسبت به امامان:
سخت گیری خلفاء به حدی بود که امامان در تقیه و با خفا و زندان و یا زیر نظر آنها زندگی می کردند امام رضا یکی از امامان است که با اجبار در حکومت آمده است. پس خلفای هم عصر (امویان و عباسیان) امامان(ع) همیشه سعی می کردند این چنین آزادی عمل را از امامان بگیرند و آنها را در محدوده ای محصور یا زندانی می کردند و تمام حرکات آنها را به طور دقیق بازرسی کنند. و تمام رفتار آنها تحت کنترل و مراقبت و جاسوسی قرار می دادند که نتوانند با شیعیان ارتباط داشته باشند اگر مواقع فراهم می بود نظرهای خودشان را اظهار می کردند. در ولایتعهدی امام اگر نگاه شود همین مسایل دیده می شود کمی ارتباط و رفت و آمد متقابل را داشتند. در ظاهر امام رضا ولیعهد شده و نزد بعضی از مردم این فکر بود که دیگر امام ولیعهد شد و این خوشحالی برای آنها بود، حضرت فرمود «لاتشغل قلبک بهذا الامر ولا تستبشر به فانه شئ لا یتم».
امام به طور کامل آزاد نبودند و تحت فشار بودند که فرمودند از این امر خوشحال نشوی، امام این را یک مصیبت می دانستند و نجات و رهایی از این مصیبت دعا می کردند، مسأله نماز عید پیش آمد امام فرمودند که من مثل جدم پیامبر اکرم به نماز می روم و مردم بیش از حد آنجا تجمع کردند و مأمون نتوانست تحمل کند لذا امام را به رفتن و خواندن نماز منع کرد. این ارتباط متقابل برای مأمون غیر قابل تحمل بود لذا بعد از این مأمون به این چاره افتاد که وجود امام برای حکومت خطر بزرگی است و اگر امام در میان باشد رابطه او با مردم و خصوصا با علویان قوی تر می شود نقشه او این بود که رابطه او با علویان و مردم کم شود.
4. جدول قیام کننده
قیام های علویان پس از ولایتعهدی
ر نام قیام کننده سال قیام محل قیام نسبت با امام علت قیام سرانجام
1 قیام عبدالرحمن بن احمد...عمربن علی(ع) پس از ولایتعهدی امام 207ق یمن عمر¬بن¬علی(ع) ظلم والیان تسلیم و عفو مأمون
2 ابراهیم بن موسی بن جعفر پیش و پس از ولایتعهدی امام رضا یمن برادر امام به دست آوردن حکومت کناره-گیری¬بدون درگیری
5. قیام های غیر علوی دوره مأمون
(سال195ق آغاز درگیری امین و مأمون)
رهبران قیام زمان و مکان علت و سرانجام
1 علی بن عبدالله سفیانی سال 195ق در شام برعلیه امین و اخراج سلیمان استاندار امین و سرکوب شد
2 حسین¬بن¬علی¬بن¬عیسی بن ماهان سال 196ق در بغداد علیه امین شورش و معرفی مأمون و سرانجام سرکوب شد
3 داوود بن عیسی 196ق در مکه و مدینه استاندار امین به خاطر عهد شکنی امین برعلیه امین شورش کرد
4 ابو عصام 196ق طرابلس علت نامعلوم، سر انجام سرکوب
5 نصر بن سیار بن شبث 198-201ق ، شام علیه مأمون به علت کشتن امین. سال209ق تقاضای صلح و امان
6 زط(کولی، جت) جنوب¬عراق،بصره، آغاز جنگ¬ امین و مأمون حرکت سیاسی و استفاده از درگیری امین و مأمون. عدم توان سرکوبی و ادامه داشتن تا زمان معتصم (تاریخ یعقوبی)
7 بابک خرمی بین کوه¬های آذربایجان و اران201 ق حرکت دینی و سیاسی و استفاده از درگیری امین و مأمون، (الکامل و طبری و مسعودی)
8 حمزه بن عبدالله خارجی سیستان تا سند، از هارون آغاز تا 213ق سیاسی و دینی امر به معروف و نهی از منکر (تاریخ یعقوبی)
9 رافع بن لیث سمرقند، زمان هارون و مأمون سیاسی. (تاریخ یعقوبی)
10 حرب بن عبیده سیستان¬ زمان¬مأمون199ق سیاسی، (مفتخری، حسین؛ خوارج در ایران)
نتیجه:
پس از موفقیت مأمون در غلبه بر امین تنها خطر جدی که خلافت عباسی را تهدید می کرد قیامهای علویان بود این قیامها در ابتدای دورۀ خلافت مأمون برای حکومت نوپای او دردسر بسیار درست کرده بود و در بیشتر قلمروی حکومت اسلامی، علویان دعوت به «الرضا من آل محمد» را مطرح کردند. این قیامها با وسعت زیادی که داشت خطر اصلی برای حکومت عباسی به شمار می رفت و مأمون که دولت عباسی را در خطر انقراض دید چاره ای نداشت جز این که امام را به مرو احضار و به اجبار او را ولی عهد خود کند و «الرضا» نامید. وزیران و فرماندهان با او به ولایتعهدی بیعت کردند و خطیبان جمعه نام او را در کنار نام مأمون در خطبه ها می آوردند. علاوه بر این مأمون به نام امام سکه زد و مأمون با اجرای این سیاست موفق شد شورش علویان را فرو نشاند.
گرچه پیش از ولایتعهدی برخی شورشها و از جمله قیامهای ابوالسرایا سرکوب شده بود، ولی علویان هنوز حجاز و یمن را در اختیار داشتند و در عراق و جاهای دیگر هر آن احتمال شورش می رفت. و این قیامها هم از لحاظ شدّت و هم از لحاظ تعداد بیشتر بوده است قبل از مسأله ولایتعهدی امام رضا(ع) پس به همین دلیل به این نتیجه پی برده شد که قیامهای علویان که پیش از ولایتعهدی رخ دادند تأثیر بسزایی بر تصمیم مأمون گذاشتند که ولایت عهدی امام رضا(ع) را مطرح شود و مأمون مجبور شده این که یک علوی بعد از مدت ها در دستگاه خلافت نفوذ پیدا کند.
پس مأمون وقتی می خواست امام را از مدینه به مرو دعوت کند امام این نقشۀ مأمون را در یافته بود لذا در آمدن به خراسان مقاومت کرد، مأمون هیأتی را به مدینه فرستاد تا به زور به خراسان بیاورند و کیفیت خدا حافظی امام با پیامبر(ع) و خارج شدن از منزل و...به مردم نشان داد این سفر اجباری است حتی برای قبول ولایتعهدی هم مشروط بر این بوده است که در امور حکومتی دخالت نداشته باشد و به همین سبب است که امام در هنگام پذیرش ولایتعهدی، اصل مشارکت در مسؤولیتهای حکومت را رد می کند نمی خواهد قسمتی از مسؤولیّت مظالم و جنایاتی را که حکومت مرتکب می شود، به عهده بگیرد و این واکنش امام نشان می دهد که خلافت مأمون مشروعیت ندارد.
به هر حال مأمون می خواست به دلیل جایگاه امام در میان علویان شدّت و افزونی قیام های علوی و چالش های جدی برای خلافت از ولایتعهدی استفاده کند و همین طور هم شد بعد از ولی عهد شدن امام دیگر قیامی از طرف علویان صورت نگرفت و این به امید دستیابی به خواسته های قیام کنندگان پس از ولایتعهدی در کاهش قیام تأثیر داشته است. در حقیقت مأمون با این اقدام به شیعیان و علویان این گونه وانمود کرد که «رضای آل محمد» که شما مردم را به او دعوت می کنید همین کسی است که اکنون ولی عهد است و به حکومت دست یافته است و دیگر دلیلی وجود ندارد که شورش کنند و اگر هم قیام کنند مردم به دعوت آنان پاسخ مثبت نخواهند داد، زیرا بهترین شخصی که شایستگی دارد مصداق «الرضا» باشد در کنار مأمون و ولی عهد اوست.
پی نوشت ها:
1. ابن واضح، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف رضی، قم و انتشارات المکتبه الحیدریه قم چاپ اول 1425ق 1383ش.
2. ابن کثیر، ابوالفدا اسماعیل، البدایه والنهایه، دار احیا التراث العربی بیروت، طبع اول 1422ق.
3. اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، چ 2، نشر صدوق؛ و منشورات الشریف الرضی.
4. اصفهانی، عمادالدین؛ مجموعه زندگانی چهارده معصوم؛ چاپ هفتم، ناشر نشر طلوع1364.
5. اربلی، ابوالحسن علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفت الایمه، تحقیق علی فاضلی، تهران، مرکز الطباعه والنشر للمجمع العالمی لاهل البیت1426ق؛ تبريز مكتبه بني هاشم، 1381ه.ش.
6. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم شیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، چاپ اول، بیروت، دار احیا التراث العربی1408ق و دارالفکر، بیروت، 1979م.
7. احمد ترابی و معینی، محمد جواد، امام علی بن موسی الرضا، منادی توحید و امامت، (گروه تاریخ) مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ دهم، 1385ش.
8. الله اکبری، محمد، عباسیان از بعثت تا خلافت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1381.
9. اسحاقی، سید حسین، پیشوای مهر سیری بر زندگانی امام هشتم، انتشارات خادم الرضا، چ2، 1384ش، (مرکز پژوهش های صدا و سیما).
10. ابوعلی الفضل، امین الاسلام؛ اعلام الوری یا علام الهدی؛ ناشردارالمعرفه للطباعه والنشر بیروت لبنان، 1299.
11. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم 1386.
12. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، تهران/ نشر سازمان تبلیغات اسلامی/ چ دوم1362.
13. جعفریان، رسول، از پیدایش اسلام تا ایران، قم انصاریان .
14. جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، دفتر نشر فرهنگ، چاپ سوم1376.
15. جلیل، عرفان منش، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا از مدینه تا مرو، مشهد، آستان قدس رضوی بنیاد پژوهشهای اسلامی/1382ش.
16. جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه سید محمد تقی آیت اللهی، چاپ دوم، تهران انتشارات امیر کبیر1377.
17. حسینیان، روح الله، چهاده قرن تلاش شیعه (ماندن و توسعه )، چاپ سوم، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384ش.
18. حسن ابراهیم، حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه قاسم پاینده، چاپ دوم، تهران، اتشارات جاویدان.
19. حسینی، جعفر مرتضی، زندگی سیاسی هشتمین امام، مترجم دکتر خلیل خلیلیان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ بیستم، 1377ش.
20. حر، سید حسین، امام رضا و ایران، ناشر دفتر نشر معارف، قم، 1386.
21. حکیمی، محمد رضا؛ امام در عینیت جامعه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ نهم، 1374ش.
22. خضیری احمد، حسن، دولت زیدیه در یمن، (مترجم احمد باد کوبة هزاوه)، ناشر پژوهشکده حوزه و دانشگاه، قم، چاپ اول1380.
23. رفاعی، احمد فرید، عصرالمأمون، قاهره(بی نا) 1364 ق.
24. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه، چاپ اول، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1367.
25. سولا اصغری، اسد؛ نگرشی بر حکومت مأمون؛ انتشارات شیخ صفی الدین، چاپ اول 1380.
26. صدوق، محمد بن علي بن الحسين، علل الشرايع، قم، مؤسسه دارالحجه للشقافه، 1416ق، چاپ اول.
27. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه قاسم پاینده، چاپ دوم، انتشارات اساطیرتهران، 1363.
28. العبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی والفاطمی، موسسه شباب الجامعه اسکندریه، (بی تا).
29. عادل ادیب، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازدهگانه، ترجمه دکتر اسدالله مبشری
30. کرمانی، احمد مشکوت، تاریخ تشیع در ایران، تهران انتشارات هادی مشکوة.1358
31. كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب؛الأصول، من الكافي، تهران، مكتبه الصدوق، 1381ق.
32. اللیثی، سمیره مختار، جهاد الشیعه، فی العصرالاول العباسی، هیئت انصار اهل بیت(ع)1364.
33. لیثی، سمیره مختار، جهاد شیعه در دوره اول عباسی، مترجم( محمد حاجی تقی) ضمیمه گفتار سید علی خامنه ای.
34. مجلسي، محمد باقر؛ بحارالأنوار، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1385ق، تصحیح محمد باقر بهبودی،
35. مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و مازندران، به اهتمام برنهارددارن، چاپ1، تهران، نشر گستره، 1363.
36. مسکویه، ابو علی الرازی، تجارب الامم، تحقیق دکتر ابوالقاسم امامی، دار السروش للطباعه و النشر، تهران1376، چاپ اول.
37. مفتخری، حسین؛ خوارج در ایران(تا اواخر قرن سوم) چاپ اول، تهران، انتشارات کومش، 1375ش.
38. مسعودی، علی بن حسین بن علی، مروج الذهب، منشورات دارالهجره قم ایران، طبع الثانی1363ش.
39. محمد سهیل طقوش، دولت عباسیان، مترجم حجت الله جودکی با اضافاتی رسول جعفریان (ویراست دوم)، ناشر پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم 1385.
40. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمه و شرح هاشم رسولی محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ7، تهران1378.
41. محمد جواد فضل الله (ترجمه محمد عارف صادق)، تحلیلی از زندگانی امام رضا؛ چاپ12، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی1385.
42. مرتضوی، سید محمد، ولایتعهدی امام رضا، مشهد، بنیاد پژوهشای اسلامی 1385، چاپ1.
نویسنده : سيد اذكار نقوي