0

بني اميه ؛ منافقان نخبه كش

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

بني اميه ؛ منافقان نخبه كش

رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سه هدف و انگيزه شوم بني اميه را در اين روايت گوشزد مي كند. نخست آن كه آنها مي خواهند اموال خدا را كه در حقيقت همان بيت المال مسلمانان و منابع ثروت عمومي است، در دست خاندان خود داشته باشند؛ به علاوه مردمي را كه آزاد و شريف آفريده شده اند، نوكر خود كنند و به تعبيري ديگر مردم را حقير و پست مي خواهند، نه عزيز و با شرافت. از منظر آنها مدار ارزش آدمي، تأمين منفعت آنها و خدمت گزاري به آنان است. از همه مهم تر مي خواهند حقايق دين خدا را با باطل در آميزند و با در آميختن حق و باطل، حقيقت دين را از دسترس مردم دور نگه دارند و جامعه را از برخورداري از يك آيين نامه روشن براي سير به سوي خود محروم سازند.
شهيد مطهري معتقد است سخن نبي اكرم(صلي الله عليه و آله) از اين كه مي فرمايند: «تّخذوا... عبادالله خ ولاً؛ آنها بندگان خدا را برده خود مي كنند»، اشاره است به ظلم و استبداد امويان. بديهي است كه امويان نه مردم را به پرستش خود مي خواندند و نه آنها را مملوك و برده خود ساخته بودند؛ بلكه استبداد و جباريت خود را بر مردم تحميل كرده بودند. رسول خدا با آينده نگري الهي خود، اين وضع را نوعي شرك و رابطه «ربّ و مربوبي» خواند.368
روشن است كه مقصود استاد اين است كه امويان در حقيقت خود را جاي خدا و مردم را جاي بنده خويش پنداشتند و با خودكامگي ها يشان، گويا براي خود در برابر خداوند متعال، شأن پروردگاري و ربوبيت قايل گرديده، خود را ربّ و مردم را عبد خويش انگاشتند.
 

بني اميه در بيان مولا

اميرمؤمنان(ع) بارها در طول مدت خلافت خود در مورد بني اميه با مردم سخن گفت و ماهيت و عمق خطر آنها را براي يارانش بيان كرد. اين سخنان گاه به صورت خطبه و گاه به صورت هاي ديگر بيان گرديد، و وقتي ما آنها را كنار هم قرار مي دهيم، مي بينيم همان مواردي كه توسط پيامبر خدا به عنوان اهداف شوم بني اميه شمرده شده است، به خوبي در آن مشاهده مي شود. حضرت در مورد بني اميه و ترفندها و هويت مخفي شان اموري را پيش گويي كرد كه بعدها تاريخ آن را تصديق نمود. اكنون به ترتيب آنها را بيان نموده و در موردشان توضيح مي دهيم.
 

1. خودكامگي و خداوندگاري

از منظر اسلام، يكي از وظايف حاكم خدمت گزاري به مردم و برقراري عدالت اجتماعي در جامعه است. پيامبران الهي به عنوان حاكمان آسماني آمده اند تا در بستر جامعه قسط و عدل را برقرار كنند؛ نه آن كه اربابان خودكامه و مستبد باشند. اسلام ربوبيّت غير خدا را مساوي شرك مي داند. خداوند در قرآن به پيامبرش مي فرمايد: «به اهل كتاب بگو بياييد بر سر سخني كه بين ما و شما يكسان است بايستيم، كه جز خداوند را نپرستيم و براي او هيچ گونه شريكي نياوريم و هيچ كس از ما ديگري را به جاي خداوند به خدايي بر نگيرد».369
اساساً يكي از تفاوت هاي اساسي نظام پادشاهي و حزب سالار با نظام ولايي در همين امر است كه وليّ خدا خود را مأمور و مسئول انجام احكام الهي در جامعه مي داند؛ خود را خادم و خدمت گزار مردم مي داند؛ چراكه از منظر او خدمت به خلق خدا موجب رضاي باري تعالي است.
از همين روست كه مي بينيم اميرمؤمنان(ع) در سفارش نامه خود به مالك اشتر، هنگام نصب ايشان به استانداري مصر، ايشان را به تواضع در برابر مردم و فروتني نشان دادن نسبت به آنان توصيه نموده، مي نويسند:
واجعل ل ذوي الحاجات منك قسماً تفرّغ لهم فيه شخصك، و تجلس لهم مجلساً عامّاً فتتواضع فيه لله الّذي خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتّي يكلّمك متكلّمهم غير متتعتع فنّي سمعت رسول الله(صلي الله عليه و آله) يقول في غير موطن: »لن تقدّس أمّه لايؤخذ للضّعيف فيها حقّه من القويّ غير متتعتع370؛ وبخشي از وقت خود را خاص كساني كن كه به تو نياز دارند. خود را براي كار آنان فارغ دار و در مجلسي عمومي بنشين تا در آن فروتني كني خدايي را كه تو را آفريد. و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانانند، از آنان بازدار تا سخنگوي آن مردم با تو گفتگو كند بي درماندگي در گفتار كه من از رسول خدا(ص) بارها شنيدم كه مي فرمود: »هرگز امتي را پاك -از گناه ـ نخوانند كه در آن امت ـ بي آنكه بترسند و ـ در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.
ولي در نظام پادشاهي و يا حزب سالار، شاه و حزب تا زماني كه مي تواند بدون پشتوانه توده مردم بر أريكه قدرت تكيه بزند، خودكامانه عمل مي كند و براي رضايت مردم ارزشي قايل نمي شود؛ ولي زماني كه محتاج حمايت مردم شد، از ظلم و ستم خويش مي كاهد. اميرمؤمنان(ع) بني اميه را يك طايفه خودكامه و مستبد معرفي نموده و چنين قسم ياد مي كند:
وايم الله لتجدنّ بني أميّه لكم أرباب سوء بعدي، كالنّاب الضّروس: تعذ م ب ف يها و تخبط ب يدها، و تزب ن برجلها، و تمنع درّها، لايزالون بكم حتّي لايتركوا (لايكون) منكم لا نافعاً لهم، أو غير ضائر بهم. و لايزال بلاؤهم عنكم حتّي لايكون انتصار أحدكم منهم لا كانتصار العبد م ن ربّه و الصّاحب من مستصح به371؛ به خدا سوگند! پس از من فرزندان اميّه را، براي خود اربابان بدي خواهيد يافت: چون ماده شتر كلانسال بدخوي كه به دست به زمين كوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گيرد و دوشيدن شيرش را نپذيرد. پيوسته با شما چنين كند، تا از شما كسي را به جاي نگذارند، جز آنكه به آنان سودي رساند، يا زياني به ايشان باز نگرداند. و بلاي آنان چندان ماند كه ياري خواستن شما از ايشان، چون ياري خواستن بنده باشد از خداوندگاري كه او را پرورده، يا همراهي آنكه همراهي او را پذيرفته.(كه چنين همراه، هميشه در فرمان كسي است كه او را به همراهي پذيرفته است.)
 

در فراز ديگر با اشاره به ماهيت ارباب رعيتي فكر سياسي امويان مي فرمايند:

حتّي تكون نصره أحد كم م ن أحد هم كنصره العبد م ن سيّده ، ذا شهد أطاعه و ذا غاب اغتابه372 ؛ياري يكي ديگري را چون ياري بنده باشد به مولا؛ اگر حاضر است راه او پويد و اگر غايب است بد او گويد.
 

از سخن حضرت چند نكته به دست مي آيد:

يكم؛ امويان در پي تبديل نظام خلافت الهي به نظام پادشاهي بوده اند؛ چنانچه اين حقيقت كمي پس از شهادت علي(ع) فاش شد. هنگامي كه معاويه امام حسن(ع) را به صلح واداشت، در سخنراني اش براي مردم كوفه رسماً اعلان كرد كه من براي برپايي نماز و روزه و حج با شما نجنگيده ام، اين كارها را شما پيشتر انجام مي داديد و گفت: «أنّي قاتلتكم لأتأمّر عليكم373؛ من با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم».
از منظر مورخان اسلامي، از آن روز، يعني از روزي كه حكومت جهان اسلام از دست اهل بيت(ع) خارج و به دست معاويه افتاد، ماهيت الهي و آسماني اش تا حد زيادي دگرگون شد و به سلطنت مبدل گرديد. در حكومت ارباب رعيتي، مردم به آقا و بنده مبدل مي شوند. ديگر طبقه حاكم براي فرودستانش ارزشي قايل نيست و با كوچك ترين سرپيچي رعايا، به سخت ترين وجه ممكن برخورد مي شود. چنانچه وقتي مردم مدينه در سال 62 هجري از پرداخت ماليات به نماينده يزيد سر بر تافتند و امويان را از شهر بيرون راندند، يزيد يكي از سفاك ترين فرماند هانش يعني مسلم بن عقبه را براي سركوبي مردم مدينه فرستاد. وي پس از تسخير مدينه منوره، دستيازي به جان و مال و ناموس مردم مدينه را بر سربازان حكومتي مباح كرد و سرانجام از مردم بر غلامي براي يزيد بيعت گرفت.374
امروزه ما چنين برخورد برده وار با مردم را در مواجهه صهيونيسم، آمريكا و انگليس با جهان به وضوح مشاهده مي كنيم؛ به گونه اي كه ملت فلسطين و عراق به جرم اعتراض براي تجاوز به اموال و سرزمينشان، به بدترين وضع مورد آزار و اذيت قرار مي گيرند، و بدترين تروريست ها را آزادي داده اند .
ثانياً؛ كنار آمدن با بني اميه بسيار دشوار بود. آنان مانند حيوان چموشي بودند كه نه تنها از انجام وظايف خود سر باز مي زدند، بلكه هر از چندي به مراجعه كنندگان خود ضربه مي زدند؛ و همين بي خيري آنان از يك سو و ترس از اعتراض از سوي ديگر، موجب گرديد كه مردم با آنان برخورد منافقانه داشته باشند و وقتي نزدشان مي رسند تظاهر به تواضع و فرمانبرداري كنند و هنگامي كه از نزد آنها بيرون مي آيند، به بدگويي نسبت به آنها بپردازند.
 

2. حذف نيكان و نخبگان

دومين ويژگي بني اميه اين بود كه انسان هاي بصير و فهيم و روشنفكران فرزانه را در جامعه، تحت فشار قرار مي دادند و آنها را به گرفتاري و مصيبت مبتلا مي كردند. نمي گذاشتند كساني كه از خدعه گري ها و ترفندهاي حزب اموي سر در مي آوردند و توان مقابله با آنها را دارند، آسوده زندگي كنند. حضرت امير(ع) پس از بيان فتنه بودن امويان مي فرمايند:
عمّت خطّتها و خصّت بليّتها، و أصاب البلاء من أبصر فيها و أخطأ البلاء من عم ي عنها؛375 حكومت آن بر همگان، و آزارش دامنگير خاص از مردم ديندار. آن كه فتنه را نيك بيند و بشناسد آزار آن]بني اميه[ بدو رسد.
 

به تعبير استاد مطهري، حضرت مي فرمايند:

اين بليه اي است كه همه جا را مي گيرد؛ ولي گرفتاري هايش اختصاص به يك طبقه معين پيدا مي كند. هر كس كه بصيرتي داشته باشد و به قول امروز روشنفكر باشد، هر كس كه فهم و دركي داشته باشد، اين بلا و فتنه او را مي گيرد؛ زيرا نمي خواهند آدم چيزفهمي وجود داشته باشد و تاريخ نشان مي دهد كه بني اميه افراد به اصطلاح روشنفكر و درّاك آن زمان را درست مثل مرغي كه دانه ها را جمع كند، يكي يكي جمع مي كردند و سر به نيست مي نمودند و چه قتل هاي فجيعي در اين زمينه انجام دادند.376
آري امويان در فرآيند طرح استعمارگرايانه خويش شخصيت ها و جريان هاي بيدار جامعه را به هر طريق ممكن از پيش روي خود
بر مي داشتند. برخي را با تهمت و افتراء و فحش و ناسزا ترور شخصيت مي كردند و حتي پس از شهادتشان سعي مي كردند ياد آنها را از خاطره ها محو كنند؛ برخي ديگر را با شكنجه و تهديد و حبس و غارت مال و تخريب خانه، وادار به سكوت
مي كردند. بسياري از امامان شيعه را يكي پس از ديگري به شهادت رساندند؛ حتي پس از شهادت علي(ع) تلاش بسيار زيادي كردند تا نام نيك آن حضرت را از دلها محو كنند و معاويه طي بخشنامه اي به گويندگان و خطبا دستور داد در
خطابه هاي خود علي را لعن كنند.377
اين سنت شوم تا زمان عمربن عبدالعزيز برقرار بود؛ يعني تا اواخر قرن اول هجري، حدود شصت سال پس از شهادت اميرمؤمنان(ع) ادامه داشت.378
 

معاويه به نمايندگانش نوشت:

«اگر دو نفر گواهي دادند كه كسي از دوستداران علي و خاندانش است، اسمش را از دفتر دولت حذف كنيد و حقوقش را قطع كنيد... هر كس متهم به دوستي با اين قوم است، خانه اش را ويران كنيد و بلايي بر سرش آوريد كه براي ديگران درس عبرت باشد».379
امام حسن(ع) را با سم مسموم كرد و امام حسين(ع) در دوران ده ساله امامتش، كاملاً در فشار به سر مي برد؛ به گونه اي كه برقراري ارتباط با آن حضرت بسيار خطرناك بود. وقتي تني چند از شيعيان كوفه در مدينه نزد حضرت آمدند، مروان بن حكم به معاويه نوشت من از حسين بن علي احساس خطر مي كنم. در پي آن معاويه طي نامه تهديد آميزي به امام چنين نوشت: «به من خبر رسيده برخي از كوفيان تو را به قيام دعوت كرده اند؛ بدان كه اگر با من خدعه كني، من هم با تو از در حيله درمي آيم».380
پس از معاويه، يزيد در نخستين روزهاي خلافتش حضرت را بين بيعت و كشته شدن مخير نمود. به وليدبن عتبه(والي مدينه) نوشت:«حسين بن علي(ع) را احضار كن و از او بيعت بگير؛ اگر امتناع كرد، گردنش را قطع كن».381
وضع شيعيان نيز مانند وضع ائمه طاهرين(ع) بسيار وخيم بوده است. امام باقر(ع) در مورد برخورد سفاكانه امويان با شيعيان مي فرمايند: «شيعيان ما در هر نقطه كه بودند، به قتل رسيدند. بني اميه دست ها و پاهاي افراد را به گمان اين كه از شيعيان ما هستند، بريدند. هر كس معروف به دوستي و دلبستگي به ما بود، زنداني شد يا مالش به غارت رفت و يا خانه اش ويران گرديد».382
هر كس دم از اسلام ناب و محبت اهل بيت(ع) مي زد، به شدت سركوب مي شد؛ كما اين كه حجربن عدي به جرم مخالفت با فحش و ناسزا گفتن خطبا نسبت به علي(ع) به شهادت رسيد و يا عبدالرحمن بن حسان به دستور زيادبن ابيه، زنده زنده دفن گرديد.383 بدين سان امويان، نيكان و نخبگان جامعه را تحت فشار قرار دادند.
بني اميه نه تنها شيعيان، بلكه هر نيروي اهل فهم و بيداري را كه از فرمانبري چشم بسته از آنان سر مي تافت، به طرز فجيعي سر جايش مي نشاندند تا درس عبرتي براي سايران باشد. به عنوان نمونه زيادبن ابيه، حكم ّبن عمرو غفاري، يكي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به خراسان فرستاد. حكم در جريان فتوحات غنايم زيادي به دست آورد. زياد به او نوشت: «اميرمؤمنان(معاويه) مرقوم داشته كه سفيد و سرخ را براي او انتخاب كنيم و ذره اي طلا و نقره بين مسلمانان تقسيم نشود».
حكم با استناد به اينكه چنين حكمي در قرآن وجود ندارد، از اجراي فرمان خليفه سر باز زد و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد. ظاهراً به دنبال اين ماجرا معاويه كسي را فرستاد و حكم را دست بسته به زندان انداخت و آنقدر در زندان ماند تا با همان غل و زنجيرها جان داد.384 بدين سان امويان فرزانگان جامعه را زير چكمه هاي استبداد ل ه كردند.
 

3. قداست زدايي از احكام دين

اميرمؤمنان در فرازهاي مختلف از سخنانش به مسأله شكستن حريم احكام خدا توسط بني اميه اشاره نموده و مي فرمودند: «اگر آنها بعدها كارها را به دست بگيرند، حرمت و سطوت احكام خدا را مي شكنند؛ عملاً مرتكب حرام مي شوند تا قباحتش از بين برود».
مولا در خصوص ساختارشكني هاي آنان مي فرمايند: «والله لايزالون حتّي لايدوعوا لله محرّماً لا استحلّوه و لاعقداً لا حلّوه385؛ به خدا كه، ]بني اميه[بر سر كار بمانند تا حرامي از خداي را نگذارند جز آنكه آن را حلال شمارند؛ و پيماني استوار نماند، جز آنكه آن را بگسلانند».
البته نمونه هايي از هتك احكام دين توسط عمّال بني اميه در عصر عثمان، در همان زمان حيات اميرمؤمنان(ع) خود را نشان داد؛ ولي پس از شهادت اميرمؤمنان(ع) اين مسأله به صورت علني تر و فراگيرتري گسترش يافت.
امروزه نيز مسأله گسترش فساد اخلاقي و اقتصادي از راهكارهاي رسمي استكبار و عمال شان براي از بين بردن قداست حلال و حرام ديني است. در آن عصر نيز خود امويان به عنوان جانشينان دروغين نبي مكرم(ص) پرده هاي عفاف را دريده و علناً فسق و فجور به راه انداختند. وضع طوري شد كه وقتي نمايندگان مردم مدينه به شام رفته و دستگاه يزيد در شام را از نزديك مشاهده كردند، سخت تعجب كردند و در بازگشت به مردم مدينه گفتند:
«ليس له دين، يشرب الخمر، و يعزف بالطنابير، و يضرب عنده القيان و يلعب بالكلاب386؛ ]يزيد[ دين ندارد؛ شرب خمر مي كند؛ طنبور مي زند و كنيزان نزدش مي نوازند و با سگ ها بازي مي كند».
 

4. دشمني با اسلام

چهارمين نكته اي كه اميرمؤمنان(ع) در مورد اهداف بني اميه بيان مي كند، برنامه اي است كه آنها در برخورد با قرآن و سنت پيامبر دارند. مولا معتقد بود بني اميه هيچ ميانه خوبي با دين ندارند؛ آنها نه تنها خود عملاً به دين ملزم نيستند، بلكه اساساً با دين دشمن هستند. در كلمات حضرت، آنها »أعداء السنن و القرآن387؛ دشمنان سنت پيامبر و قرآن»، و «أعداء السلام؛ دشمنان اسلام»388 ناميده شده اند.
بني اميه مفاهيم و تعاليم دين را به نفع خود تأويل مي بردند؛ اعتقاد به خدا و ربوبيت الهي را انكار نمي كردند، ولي با رواج دادن جبرگرايي، رفتار خود را خواست خدا و نهي از منكر را عملي عبث و بيهوده جلوه مي دادند. شأن نزول آيات را تغيير مي دادند و احاديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به سود خود ترجمه مي كردند، كه نمونه بارز آن در ماجراي شهادت عمار در جنگ صفين رخ داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرموده بودند عمار را يك گروه ستمگر خواهند كشت. وقتي عمار در جنگ صفين به دست سپاه معاويه به شهادت رسيد، معاويه گفت عمار را كسي كشت كه به ميدان جنگ آورد و از اين طريق علي(ع) و يارانش را عاملان كشته شدن عمار معرفي نمود.
آنها درست مانند ساير مسلمانان نماز مي خواندند، حج به جا مي آوردند، روزه مي گرفتند؛ ولي همه اينها يك سري اعمال بي روح و نمايشي بود تا با نام دين، دين داري واقعي را از بين ببرند. از اين رو حضرت امير(ع) در مورد فلسفه جنگ هايش با سپاه معاويه
 

مي فرمودند:

نّما أصبحنا نقاتل خواننا في السلام علي ما دخل فيه م ن الزّيغ و العوجاج و الشبهه و التّأويل389 ؛امروز پيكار ما با برادران مسلماني است كه دودلي و كجبازي در اسلامشان راه يافته است، و شبهت و تاويل با اعتقاد ويقين در بافته است.
 

پی نوشتها :

368. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 126 و 127.
369. آل عمران(3): 64.
370. نهج البلاغه، نامه 53.
371. نهج البلاغه، خطبه 93.
372. همان، خطبه 98.
373. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص14.
374. احمد يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 250 و 251.
375. نهج البلاغه، خ 93.
376. مرتضي مطهري، حماسه حسيني، ج 1، ص 267 و 268.
377. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44.
378. همان، ج 3، ص 57.
379. همان، ج 11، ص 44.
380. ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج 1، ص 201 و علامه اميني، الغدير، ج 10، ص 240.
381. يعقوبي، همان، ج 2، ص 241 و بنگريد به: طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 269 و بلاذري، انساب الاشراف، ج 3، ص 155.
382. ابن ابي الحديد، همان، ج 11، ص 43.
383. طبري، همان، ج 3، ص 224.
384. ماجراي مذكور از مطالعه شرح حال حكم بن عمرو غفاري در كتاب هاي زير به دست مي آيد. بنگريد به: عسقلاني، الاصابه، ج 1، ص 347، ابن عبدالبر قرطبي، الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ج 1، ص 315 و 316.
385 . نهج البلاغه، خ98.
386. طبري، همان، ج 3، ص 350.
387. نصربن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 94.
388. همان، ص 94 و اسكافي، المعيار و الموازنه، ص 125.
389. نهج البلاغه، خ122.

دوشنبه 2 خرداد 1390  1:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها