پرسشي كه توجه بسياري از نويسندگان و محققان را به خود جلب كرد، اين است كه چرا امام حسين(ع)در زمان معاويه قيام نكرد و آن چه را كه در عهد يزيد در پيش گرفت، آن گاه كه معاويه بر مصدر امور بود انجام نداد؟ اين سؤال وقتي پررنگ مي شود كه به گواهي تاريخ، امام حسين(ع) هر آن چه كه امويان در جهت اضمحلال ارزش هاي الهي و احياي ارزشهاي غير انساني دوران جاهليت انجام مي دادند كاملاً آگاهي داشت و با اين كه ده سال از امامت حضرت در زمان زمامداري معاويه بود، در عين حال قيام نكرد، بلكه در زمان حاكميت يزيد، عليه او به پا خاست و آن نهضت غرور انگيز در سال 61 هجري صورت گرفت.
پاسخ
در پاسخ به سؤال مذكور، گفتگوهاي بسياري صورت گرفته و نوشتههاي فراواني به جاي مانده كه در اينجا نوشتهاي كه سعي در تبيين جامعه شناختي مسأله دارد را ارزيابي ميكنيم.
برخي از نويسندگان با بهرهگيري از آموختهها و آموزههاي كليشهاي جامعهشناسي اينگونه ميپندارند كه در طول تاريخ حكومتهاي پادشاهي، يكي از وقايعي كه كراراً روي داده اين است كه با مرگ يك سلطان مقتدر، خلأ بزرگي در قدرت ايجاد ميگردد و نيروهاي مختلفي براي پر كردن ظرفيت قدرت و خلأ پديد آمده اقدام ميكنند. پس از مرگ معاويه كه يكي از حكام مقتدر بود، خلأ بحرانزايي پديد آمده بود كه زمينة بهرهگيري سياسي و نظامي را فرهم نموده بود و امام حسين(ع) نيز بسان يك سياستمدار مسلط و ارزشگرا عمل نموده و از موقعيت به وجود آمده استفاده كرده و مسلم بن عقيل را روانه كوفه نمود تا اوضاع آنجا را بررسي كرده و با مردم و متنفذان ديدار نموده تا هم جواب نامهها را داده و هم وضعيت را گزارش دهد. مسلم نيز پس از چندي به امام گزارش داد كه آمادگي عمومي وجود دارد و آن حضرت نيز حركت خود را آغاز كرد و اين، يعني بهرهگيري از خلأ به وجود آمده پس از مرگ معاويه؛ چرا كه امام حسين(ع) در طول حكومت معاويه، هيچ اقدامي ضدّ او انجام نداد و سخني ضدّ او نراند كه اين سكوت امام،سبب نگراني معاويه شده و براي رفع آن براي امام نامه نوشت كه شنيدهام قصد قيام داري و امام را از اين كار بر حذر داشت. حسين بن علي(ع)در پاسخ به نامه او نوشت: "من هيچ توطئهاي ضد تو نكردم"2
آنچه در قبال تبيين مزبور ميتوان گفت اين است كه اگر نويسندة مذكور، وقايع اجتماعي و سياسي آن روزگار را كه مورخان در كتب تاريخي ثبت كردهاند مشاهده کند و اعتقاد و باورهاي شيعه را نيز در نظر بگيرد، مطمئناً تبيين جامعهشناختياش دقيقتر و به واقعيت نزديكتر ميبود؛ چه اين كه تاريخ به خوبي گواهي ميدهد امام حسين(ع) هنگام زمامداري معاويه، نه تنها سخنان شديد اللحني عليه او دارد، بلكه به اقدام عملي نيز دست ميزند و در مخالفت با معاويه، كاروانهاي مالي كه از مدينه ميگذشت تا براي معاويه و دستگاه حكومتي در شام را برسانند مصادره كرد و در اختيار مستمندان شيعه قرار داد.
نمونهاي از اين اقدام را ابن ابي الحديد نقل كرده و مينويسد: "كاروان مالي را كه از يمن براي معاويه ميبردند، عبور كاروان به مدينه افتاد. امام حسين(ع) به مصادره آن دستور داد و همة آن را در بین نيازمندان شيعه تقسيم كرد و در نامهاي به معاويه نوشت: كارواني از يمن بر ما گذشت كه مال و جامهها و عنبرها و عطري را به سوي تو ميآورد تا در خزانههاي دمشق انبار كني تا در آينده، فرزندان پدرت از آن استفاده كنند، من آنها را مصادره كردم."3
اين كار امام در زماني صورت گرفت كه معاويه، مخالفان خود را با قتل، تبعيد و شكنجه از صحنه خارج ميكرد و در اقتدار كامل به سر ميبرد؛ بنابراين اين اقتدار معاويه نبود كه مانع قيام حضرت شد، بلكه معاويه به رفتار منفعلانه خود در برابر امام نميخواست با درگيري و مقابله با حسين بن علي(ع) براي خود و حاكميت بني اميه مشكلي ايجاد كند. افزون بر اين او نميخواست وجهة دينياي كه با سياست تحريفياش به دست آورده بود را از دست بدهد؛ زيرا او به خوبي درك ميكرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامي حكومت ميكند،نبايد مرتكب اعمالي شود كه مردم آن را مبارزه با دين تلقي كنند و به مقابله با آن بپردازند؛ از اين رو كارهايي كه توجيه شرعي نداشت و شرعي جلوهدادن آنها ممكن نبود، انجام نميداد يا حداقل آشكارا مرتكب نميشد، بلكه در پنهاني و با دسيسه انجام ميداد تا مردم او را مسئول مستقيم ندانند؛ همان طوری که امام حسن(ع)را به دست همسرش مسموم كرد.
نكته مهمّي كه در تبیين مذكور غفلت شده،اين است كه امام حسين(ع)در پي پيروزي نظامي نبود تا در زمان حيات معاويه از اقتدار وي ترس داشته و پس از مرگ او موقعيت را مناسب ديده و از خلأ بحرانزاي پس از معاويه بهره گرفته باشد؛ چه اين كه آن حضرت در آغاز حركتش (در سال 60 هجري) نيز به پيروزي نظامي فكر نميكرد، زيرا آن گاه كه هزاران نامه به حمايت از او از اطراف ميرسيد، امام(ع)از شهادت خود و يارانش در اين قيام خبر ميداد و آن هنگام كه امسلمه از سفر آن حضرت اظهار ناراحتي كرد، امام(ع) فرمود: "من ميدانم در چه ساعت و در چه روزي كشته خواهم شد و ميدانم كدام شخص مرا خواهد كشت و از خاندان و ياران من كدام افراد كشته ميشوند".4
افزون بر اين،خلئي كه پس از معاويه به تصوير كشيده شده است با واقعيت خارجي مطابقت ندارد و نوشتههاي تاريخي نيز آن را تأييد نمي كنند؛ بنابراين الگوي مذكور، الگويي كليشهاي ميباشد كه نويسنده براي تبيين خود به كار گرفته است وگرنه معاويه در زمان حيات خود، همه موانع را برداشته و راهها را براي حاكميت يزيد هموار ساخته بود و با تطميع و تهديد از سران و بزرگان قبايل و سرزمينهاي اسلامي بيعت گرفته و مخالفان را نيز با ترور از ميان برداشته بود كه قاتل يا قاتلان نيز معمولاًمعلوم نشدند كه چه كساني بودند. از جمله افرادي كه بر اثر مخالفت با وليعهدي يزيد به اين سرنوشت مبتلا شد، عبدالرحمن بن خالد بن وليد بود كه مردم شام او را دوست ميداشتند و هنگامي كه معاويه با آنها درباره تعيين خليفه پس از خود مشورت كرد، آنها عبدالرحمن بن خالد را معرفي كردند، معاويه نيز تصميم به قتل او گرفت تا راه ولايتعهدي يزيد را هموار سازد، از اين رو به دنبال فرصتي بود تا اين كه عبدالرحمان بيمار شد.
ابن عبد البّر در "استيعاب" نوشته است كه معاويه براي مداواي او، طبيبي يهودي طلبيد كه مورد اعتماد و رازدار او بود و به عنوان مداوا به نزد عبدالرحمان فرستاد تا به صورت مداوا او را به قتل برساند. آن طبيب يهودي نيز زهري به او خورانيد كه بر اثر آن زهر به اسهال شديد مبتلا گشته و از دنيا رفت.5 افرادي مانند سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن ابيبكر كه مخالف ولايتعهدي يزيد بودند با توطئه معاويه مسموم و به قتل رسيدند و به اين گونه راه حاكميت يزيد هموار گرديد و پس از مرگ معاويه، يزيد بدون هيچ دغدغهای بر مسند حكومت تكيه زد و همه مطيع و فرمانبردار او بودند و خلأ قدرتي نيز احساس نگرديد تا امام حسين(ع) از آن بهره گيرد!
نكتهاي كه ميتوانست تبيين مسأله را به واقعيت نزديكتر كند اين است كه جا داشت از باورهاي شيعه دربارة امام و سنّت ائمه معصوم(ع) بهره گرفته شود؛ زيرا بنا بر اعتقاد شيعه، ائمه معصومين(ع)براي نشست و برخاست خود ملاكهاي ارزشي و الهي را در نظر ميگيرند و با معيار وحياني سخن گفته و رفتار ميكنند؛ خواه محاسبههاي مادي با رفتارشان موافق باشد يا نباشد. بنا بر باور ديني، ائمه(ع)و به تبع آنها پيروانشان به انجام تكليف و وظيفه مأمورند، نه نتيجه؛ بنابراين وظيفه را براي اطاعت فرمان خدا انجام ميدهند،چه نتيجه مادي چشمگيري داشته يا نداشته باشد.
محقق اجتماعي به خوبي مي داند كه اولين گام در تبيين جامعه شناختي رفتار اجتماعي افراد، توجه به باورها و ارزشهاي آنان است. در غير اين صورت، تحليل و تبيين او ناتمام خواهد بود؛ چه اين كه در نگاه جامعه شناختي، رفتار افراد در جامعه مبتني بر ارزشهاست و ارزشها را چراغ هدايت رفتار ميدانند. عدم توجه به ارزشهاي الهي و معنوي است كه رفتار امام حسين(ع) اين گونه تبيين ميشود.
نكته ديگري كه در تبيين مذكور غفلت شده و آن را از واقعيت دور ساخته است، عدم توجه به اين واقعيت است كه امام حسين(ع)در قيام سال 61 هجري در پي اهداف والاي اسلامي و انساني بود كه به شهادت خود و يارانش و با اسارتِ خاندان عصمت و طهارت به آن دست يافت و پايه حاكميت بني اميه را متزلزل كرد و سرانجام از ريشه كَند و به تعبير علاّمه مجلسي(ره) اركان حكومت اموي متزلزل نشد مگر پس از شهادت امام حسين(ع).6
شايد اگر امام حسين(ع)در زمان معاويه قيام ميكرد به خوبي دوران يزيد نميتوانست به اهداف الهي خود دست يابد؛ چرا كه معاويه روشي در حكمراني خود اتخاذ كرده بود كه همان مقابله مخفي با مخالفان و ترور غيرمستقيم آنان بود بدون آن كه قاتل معلوم شود. بنابراين ميتوانست امام(ع)را به وسيلة سم بكشد و حتّي براي او مجلس عزا برقرار كند و امام مانند ساير مردم از دنيا مي رفت، بيآنكه فايدهاي براي جامعه اسلامي داشته باشد. حال اين گونه مرگ بيسر و صدا كجا و سرانجام شور انگيز و غرور آفرين قيام حسيني در زمان يزيد كجا؟ قيامي كه همچنان بر تارك تاريخ پر افتخار شيعه مي درخشد و جهان الهي و انساني را از نور خود منور ميگرداند.
تبييني ديگر : برخي از محققان بر اين باورند كه پيمان صلح ميان امام حسن(ع)و معاويه، موجب عدم قيام امام حسين(ع)در زمان زمامداري معاويه بوده است؛ چون اگر امام حسين(ع)در زمان او قيام ميكرد، وي ميتوانست از پيمان صلحي كه با امام حسن(ع)بسته بود به منظور متهم ساختن امام حسين(ع)بهرهبرداري كند؛ زيرا همه مردم مي دانستند كه امام حسن و امام حسين(ع)متعهد شدهاند مادامي كه معاويه زنده است سكوت كنند و به حكومت او گردن نهند. حال اگر امام حسين(ع) بر ضد معاويه قيام ميكرد،امكان داشت معاويه او را شخصي فرصت طلب و پيمان شكن قلمداد كند.7
در پاسخ به اين بيان نيز گفتهاند: مي دانيم كه امام حسين(ع)، معاهده خود را با معاويه، معاهدة لازم الوفاء نمي دانست؛ زيرا اين پيمان از روي آزادي و ميل و اختيار صورت نگرفته بود، بلكه پيماني بود كه تحت فشار و اجبار و در شرايطي صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فايده نداشت و با اين حال، خود معاويه آن را نقض كرد و محترم نميشمرد و خود را ملتزم به رعايت آن نميدانست؛ بنابراين چنين پيماني اگر هم در اصل درست باشد، امام حسين(ع)به آن مقيد نبود، زيرا خود معاويه آن را زير پا گذاشته و در نقض آن از هيچ كوششي فروگذار نكرده بود.8
با نگاهي به متن صلح نامه امام حسن(ع)با معاويه ميتوان ديد، كه هيچ كدام از مفاد آن به وسيلة معاويه عمل نشد، بلكه آشكارا همه آنها را نقض كرد. ابن صبّاغ مالكي در كتاب "الفصول المهمّه"، عهد نامه صلح را چنين نگاشته است: " به نام خداوند بخشنده و مهربان. اين عهده نامهاي است كه براساس آن، حسن بن علي بن ابيطالب با معاويه بن ابي سفيان صلح كرده و امر حكومت مسلمانان را به او سپرده است. معاويه وظيفه دارد كه خط مشي حكومت خود را كتاب خدا و سنّت پيامبرش قرار دهد. او نميتواند براي پس از خود جانشيني برگزيند. در حكومت او بايد همه مردم از هر سرزميني كه هستند، شام و يمن و عراق و حجاز، آزاد و مصون باشند. شيعيان و ياران علي(ع)بايد نسبت به جان و مال و ناموس و اولادشان در هر كجا هستند امنيّت داشته باشند. معاويه نبايد نسبت به حسن بن علي و برادرش حسين و هيچ يك از افراد خاندان رسول الله(ع) كمترين آشوب و بدي را بخواهد،خواه آشكار و خواه پنهان و نيز نبايد براي هيچ يك از آنان در هيچ نقطهاي از حكومت خود كمترين هراسي به وجود آورد."9
در مباحث گذشته نشان داده شد كه معاويه نه تنها خط مشي حكومتياش با كتاب و سنّت مطابقت نداشت، بلكه با تمام توان در جهت نابودي دين و ارزشهاي الهي گام برداشت و چنان بر شيعيان علي(ع)سخت گرفت؛ جان و مالشان را به تاراج برد؛ وحشت در آنها ايجاد و امنيت را از آنها سلب كرد كه مسلمانها حاضر بودند آنان را كافر و زنديق بنامند، ولي شيعه علي نگويند. وضع رقتبار شيعيان تا وفات ]شهادت[ حضرت مجتبي(ع)همين گونه بود و از آن تاريخ، روز به روز بدتر شد و گرفتاري و فشار اوج گرفت. اين قبيل افراد بدون استثنا يا متواري شدند يا همواره ساية مرگ را بالاي سر خود احساس ميكردند.10 امام حسن(ع) را نيز مسموم كرد و براي خود، جانشيني چون يزيد ملحد و كافر را برگزيد كه آشكارا و بيپروا كفر ميگفت و حرام و فسق و فجور انجام ميداد. خلاصه اين كه هيچ كدام از مفاد صلح نامه را پاي بند نبود و با تمام توان و تا آنجا كه ميتوانست در نقض آن گام برميداشت. آيا با اين وضعيت، امام حسين(ع)هم چنان خود را به صلح نامه ملتزم مي دانست؟
در اين كه امام حسين(ع)و حتي امام حسن(ع)با معاويه بيعت كرده باشند، محل نظر است. مرحوم شيخ "راضي آل ياسين" در كتاب "صلح الحسن" به استناد بعضي از جملههايي كه در متن پيام صلح امام حسن(ع) و معاويه به كار رفته، مدعي است كه حسن و حسين(ع)با خلافت معاويه بيعت نكردند. به اعتقاد وي، اين جملهها حاكي از آن است كه امام حسن(ع)از هر گونه التزامي مبني بر اين كه افزون بر رهبري و قدرت سياسي، پيشوايي ديني را نيز به معاويه تسليم كند،خودداري كرده است؛ ]چون در متن صلح نامه دارد كه امر حكومت مسلمانان را به او سپرده است، نه رهبري[ البته اين نظريهاي است كه نميتوان آن را رد كرد، زيرا غير از جملههايي كه در متن معاهده آمده،دليل ديگري نيز هست كه اين نظريه را تأييد ميكند و آن عبارت از شخصيت امام حسن(ع) و معاويه ميباشد.11
مرحوم شمس الدين نيز در كتاب "ثورة الحسين" خود تمايل دارد كه قرار داد صلح را مانع قيام امام حسين(ع)بر ضد معاويه بداند. وي مينويسد: "به گمان قوي، قيام احتمالي امام حسين(ع) در زمان معاويه، هم از نظر سياسي و هم از نظر اجتماعي با ناكامي رو به رو ميشد؛ زيرا قهراًجامعه اسلامي از همان زاويهاي به قيام امام حسين(ع) نگاه ميكرد كه معاويه آن را در برابر ديدگاه مردم قرار ميداد و آن عبارت از همين پيماني بود كه امام حسين(ع) و ياران انقلابي او نقض ميكردند؛ بنابراين اگر امام حسين(ع) قيام مي كرد، معاويه قيام او و يارانش را در افكار عمومي به عنوان شورش غيرقانوني و بر خلاف معاهدة طرفين معرفي ميكرد. چه بسا مردم خيال ميكردند او در صلح با معاويه با برادر خود امام حسن(ع) موافق نبوده؛ در حالي كه او پيوسته اصرار داشت تا نشان دهد قراردادي كه برادرش بسته با او اتفاق نظر داشته است.12
آنچه را كه با رويكرد جامعه شناختي ميتوان گفت، اين است كه تنها صلح نامه نميتوانست مانع قيام امام حسن(ع)ضد معاويه باشد؛ زيرا خود معاويه آن را نقض و برخلاف آن عمل كرده بود، بنابراين عوامل ديگري را نيز بايد در عدم قيام آن حضرت در زمان معاويه مؤثر دانست كه برخي از آنها را ميتوان چنين خلاصه كرد:
1. اوضاع سياسي و اجتماعي و بيخبري مطلق مسلمانان؛ 2. عافيت طلبي و جنگگريزي جامعه به ويژه نخبگان. همان طور كه ديديم امام حسين(ع)چگونه در سخنرانياش آنها را مذمت كرد؛ 3. روش معاويه در برابر رقيبان سياسي كه بر پاية ترور و قتل مخفيانه استوار بود؛ 4. از همه مهمتر، باور شيعي مبني بر اين كه قيام و قعود ائمه معصوم(ع) تابع فرمان خداست و هر گاه دستور صادر شود، امام اقدام خواهد كرد؛ چنانچه ظهور صاحب الزمان(عج)بر دستور و فرمان الهي مبتني است. و اين با نگاه جامعه شناختيِ رفتار مبتني بر ارزشها سازگارتر است.
پي نوشتها:
1برگرفته از كتاب تبيين جامعه شناختي واقعه كرب و بلا، شمس الله مريجي، ص 176.
2. عماد الدين باقي، جامعه شناسي قيام امام حسين(ع)، ص 26.
3. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 409، سعة صدر و ما ورد في ذالك من حكايات.
4. سيد عبدالرزاق مقرم، چهرة خونين حسين(ع)، ترجمه عزيز الله عطاردي، ص 58.
5. ابن عبدالبر، استيعاب، ج 2، ص 400؛ به نقل از رسولي محلاتي، زندگاني امام حسين(ع)، ص 112.
6. مجلسي، بحار الانوار، ج 45، ص 98.
7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه،ج 4، ص 8.
8. محمد مهدي شمس الدين، ثورة الحسين، ص 153.
9. محسن امين العاملي، امام حسن و امام حسين'، ص 66.
10. ابن ابي الحديد، همان، ج 11، ص 44 ـ 46.
11. محمد مهدي شمس الدين، همان،ص 154.
12. همان.