0

دموكراسي ره آورد باطل سقيفه

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

دموكراسي ره آورد باطل سقيفه

فقر فرهنگي
در زمينه مخالفت با اميرالمؤمنين عامل بسيار مهم ديگري نيز مطرح است كه جنبه اجتماعي دارد و مي توان آن را مهم ترين و اساسي ترين عامل نيز به حساب آورد. اين عامل امروزه به خصوص براي جامعه ما بسيار مهم است و بايد كمال توجه را نسبت به آن داشته باشيم.
مردم زمان پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عموماً و به جز تعداد معدودي از آنها، نسبت به اسلام آشنايي عميق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) علني شد و در طول بيست سال پس از آن، با مشقت هاي فراوان، عده اي از مردم مسلمان شدند كه عمده آن نيز بعد از هجرت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود. بديهي است كه هم به لحاظ محدوديت امكانات اطلاع رساني و هم به لحاظ وضعيت بسيار ضعيف سواد و تمدن و پيشرفت خود مردم جزيره العرب، پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمي توانست در اين مدت محدود آنها را به صورت عميق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از اين رو جامعه زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) مبتلا به عقب ماندگي فرهنگي شديدي بود، در حدي كه ما
نمي توانيم آن را به درستي درك كنيم. آنان مردمي بودند كه از خرما بت هايي را درست مي كردند و آنها را به عنوان خدايان خود مي پرستيدند و هر زمان كه گرسنه مي شدند همان خداها را مي خوردند! سطح فرهنگي مردم آن زمان در اين حد بود. حال تصور كنيد كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) چه اندازه بايد خون دل بخورد تا آنها را با توحيد آشنا كند و خدايي را كه جسم و قابل رؤيت نيست به ايشان معرفي كند و معارف بلند اسلام را به آنان بياموزد. براي چنين مردمي با اين سطح پايين فرهنگي بسيار مشكل بود كه بپذيرند بعد از وفات پيغمبر(صلي الله عليه وآله) اطاعت شخص ديگري كه پيغمبر نيست، مانند اطاعت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) واجب باشد. آنان در نهايت اگر از ايمان قوي برخوردار بودند و با خودشان كنار مي آمدند، فقط مي توانستند: النّب يّ أولي ب المؤم ن ين م ن أنفس ه م1 و اطاعت از شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) را بپذيرند، اما وجوب اطاعت كسي غير از پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، به سادگي برايشان قابل هضم نبود.
 

«دموكراسي»، ره آورد باطل سقيفه


مردم آن زمان با چنين سطح پايين فرهنگي، پس از تلاش هاي فراوان پيامبر(صلي الله عليه وآله) فقط اطاعت آن حضرت را بر خود واجب مي دانستند. اما زماني كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) از دنيا رفت، چون خداوند در قرآن با صراحت نام نبرده بود كه فلان شخص ديگر نيز «اولي بالمؤمنين» است، آن مسلمانان ساده انديش فكر مي كردند كه مسأله جانشيني پيغمبر(صلي الله عليه وآله) پس از او مربوط به خود مردم است و به اصطلاح امروزه، دموكراسي است. عده اي هم كه شخصيت هاي مهمي بودند، مي گفتند: ما در نبوت كه حقي نداشتيم، دست كم در جانشيني پيغمبر(صلي الله عليه وآله) سهمي داشته باشيم!2 اينها كه غالباً از رؤساي قبايل و شخصيت هاي اجتماعي بوده و براي خودشان مقام و منزلتي قايل بودند، حديثي جعل كرده و گفتند: خود پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرموده كه نبوت و امامت در يك خانواده جمع نمي شود!3 آنان اين حديث دروغ را جعل كردند تا سهمي براي خودشان در جانشيني پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و حكومت بر مردم دست و پا كنند. تازه مسلمان بودن، سطحي نگر و ساده بودن مردم، عمق نداشتن ايمان آنان و تبليغات عده اي شيطان صفت، همه دست به دست هم داد و موجب انحراف ولايت از مسير اصلي خود شد.
البته با اين كه توده مردم آن زمان سطح فرهنگي نازلي داشتند، اما سياست مداراني در بين آنها بودند كه بزرگان سياست امروز دنيا بايد از آنها درس بگيرند! نبايد گمان كرد كه داستان سقيفه ماجرايي ساده بود و اين افراد به صورت اتفاقي جمع شده و گفتند براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) جانشين انتخاب كنيم. آنان از مدت ها پيش طرح اين كار را ريخته و عهدنامه اي نيز نوشته و امضا كرده بودند. بحث شده بود كه بعد از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) چه كسي را مي توان علم كرد و او را به عنوان جانشين پيغمبر(صلي الله عليه وآله) معرفي نمود. هر كسي براي اين مقام نمي توانست مطرح شود. بايد كسي باشد كه پدر زن پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و ريش سفيد است و جزو اولين كساني است كه ايمان آورده و يار غار پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بوده است؛ چنين كسي را مي توان مطرح كرد! از اين رو فرد مورد نظر، مشخص شده و از قبل معلوم كرده بودند كه چه كسي بايد خليفه شود.
در همين زمينه، مسأله بعد اين بود كه چگونه او را مطرح كنيم؟ براي اين كار نيز نقشه اي كشيده بودند. گفتند: در شورا بحث مي كنيم و چنين و چنان مي گوييم و بعد پدر يكي از همسران پيغمبر(صلي الله عليه وآله) برخاسته و مي گويد من با خليفه اول بيعت كردم، بعد از او فرد ديگري بيعت خواهد كرد و به همين ترتيب قضيه تمام مي شود. به همين نقشه عمل كردند و آنچه مي خواستند، شد.
هفتاد روز قبل، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) دست علي(عليه السلام) را بلند كرده و فرموده بود: من كنت مولاه فهذا عل يّ مولاه،4 اما حتي يك نفر در سقيفه نگفت خود پيغمبر(صلي الله عليه وآله) چه كسي را معيّن كرده است! همان كساني كه اصحاب بدر و حنين بودند و در جنگ ها شركت كرده و سال ها در راه اسلام شمشير زده بودند، هيچ كدام نگفتند هفتاد روز پيش پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در غدير خم چه كسي را تعيين كرد! آنان نقشه كشيده بودند كه خودشان نقشي در رياست مسلمانان داشته باشند!
ممكن است كسي بگويد حكومت آن زمان درآمدي نداشت، و حتي خليفه اول حصيربافي مي كرد؛ پس اين كار چه سودي براي آنها داشت؟ در پاسخ بايد گفت: «حب رياست»، عطش و آتشي است كه اگر به جان كسي افتاد او را بيچاره مي كند! جانشيني پيغمبر(صلي الله عليه وآله) عنوان مهمي بود. كاخ و فرش زربفتي در كار نبود، حتي اسبي هم نصيب خليفه نمي شد؛ اما عنوان جانشيني پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و رياست بر مردم فريبنده و جاذب بود.
آن روز عده اي شيطان و باهوش، راه نفوذ در مردم را پيدا كردند و فهميدند كه مسأله را به چه صورتي براي مردم مطرح كنند كه خريدار داشته باشد. در طول تاريخ اسلام و در هر عصري اين قبيل افراد نقش اساسي را در تمام انحرافات دنياي اسلام بازي كرده و مي كنند. آن روز نيز عده اي از هم اينان طرح و نقشه اي تهيه كردند كه چگونه مسير جامعه را تغيير دهند، چگونه تبليغات كنند و چه شعاري را مطرح كنند كه مردم بپسندند. بزرگ ترين نقش را در گمراهي مردم همين گروه آدم هاي باهوش و شيطان صفت ايفا مي كنند. بزرگ ترين گناه ها هم متعلق به همين گروه است و بزرگ ترين عذاب ها نيز روز قيامت براي آنها است. تا روز قيامت هر كس گمراه شود، سهمي از گناه گمراهي او براي كساني است كه داستان سقيفه را طراحي كردند؛ عده اي كه چند نفر بيشتر نيز نبودند.
مطلب از آن جا شروع شد كه گفتند: پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فقط ضامن دين مردم بود و اطاعت او تنها در امور ديني بر ما واجب بود. اكنون بعد از وفات پيامبر(صلي الله عليه وآله) ذرّه اي از محبت و ارادت ما نسبت به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) كم نشده و الآن نيز بر او درود فرستاده و به آن حضرت احترام مي گذاريم. اما او فقط متكفل دين ما بود و حال كه او دين و قرآن را براي مردم باقي گذاشت و از دنيا رفت، ما بايد براي دنياي خود فكري كرده و خودمان خليفه اي تعيين كنيم!
بدين ترتيب گروه طراحان سقيفه، اولين كساني بودند كه بناي دموكراسي اسلامي را گذاشتند و گفتند: اين مردم هستند كه بايد براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) جانشين تعيين كنند.
عده اي گمان مي كنند كه دموكراسي ارمغان غرب براي ما است؛ اما اين مسأله ابتكار امروز نيست، بلكه ارمغان شوم طراحان سقيفه است كه گفتند مردم بايد حكومت را تعيين كنند! پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: خدا علي(عليه السلام) را تعيين كرده، آنها گفتند: ما
مي خواهيم خودمان حاكم تعيين كنيم! به اين ترتيب، اساس «دموكراسي» در سقيفه گذاشته شد.
 

سقيفه، نقطه آغاز سكولاريزم


مولود شوم ديگر سقيفه «سكولاريزم» بود. تصور بسياري اين است كه اين مسأله نيز ابتكار غرب بوده و تازه پيدا شده است، لكن حقيقت اين است كه اساس مسأله «سكولاريزم» و تفكيك دين از سياست نيز در سقيفه گذاشته شد. گفتند: آنچه كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) از احكام و قرآن و دستورات آورد، همه مربوط به دين بود، و دين به امور دنيا كاري ندارد. حكومت مسأله اي دنيايي است و حساب آن از حساب دين جدا است. آنچه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) گفت فقط مربوط به دين بود. آن حضرت گفت: نماز بخوانيد، روزه بگيريد و حج به جا بياوريد؛ ما نيز همه اين احكام را قبول داريم، اما هيچ كدام از اينها ربطي به سياست و حكومت ندارد. البته آنها همين مسايل را نيز آن گونه كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود نپذيرفتند، اما به هر حال، گفتند اينها مربوط به دين بود، ولي اين كه چه كسي رئيس باشد، چه كسي فرمان بدهد، چه كسي بيت المال را جمع آوري كند، چه كسي حاكم و قاضي معيّن كند، و مسايلي از اين قبيل، مربوط به دنيا است و ربطي به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) ندارد! خود مردم بايد رأي بدهند كه چه كسي اين كارها را انجام دهد! پس از آن نيز چند نفر جمع شدند و گفته شد اينها اهل حل و عقد هستند؛ مسلمانان به آنها رأي دادند و خلافت به عهده آنها گذاشته شد و مسأله خاتمه يافت.
بنابراين در سقيفه سنگ بناي دو مسأله مهم، يعني «سكولاريزم» و «دموكراسي» گذاشته شد، كه بر اساس آن، امروزه مي توانيم خود را محك بزنيم كه سقيفه اي هستيم يا علوي. آن روز گفتند حكم دين از دنيا جدا است و امر حكومت به دست خود مردم است. امروزه هم برخي از روشن فكران ما و نيز برخي دولت مرداني كه تحت تأثير اين روشن فكران قرار گرفته اند، همين حرف را تكرار مي كنند و مي گويند: حساب دين از حساب دنيا جدا است و مردم خود بايد حكومت را انتخاب كنند. آنان در اين زمينه از فرمايش امام خميني(قدس سره) كه «ميزان رأي ملت است»5 نيز سوء استفاده مي كنند و مي پندارند كه حضرت امام(رحمه الله) اين فرمايش را براي همه موارد فرموده اند حتي اگر مردم رأي بدهند كه خدا نباشد! در حالي كه اين فرمايش امام(قدس سره) مربوط به موردي است كه كساني مي خواستند پيش قدم شده و افرادي را به عنوان نمايندگان مجلس انتخاب كنند؛ امام(رحمه الله) فرمودند، شما كار نداشته باشيد خود مردم مي توانند نمايندگان خود را انتخاب كنند. بنابراين ايشان در مورد انتخاب نمايندگان مجلس و يا ساير انتخاباتي كه در قانون اساسي آمده، فرمودند: «ميزان رأي ملت است.« اين فرمايش امام(قدس سره) مربوط به مواردي است كه در قانون اساسي آمده، و اعتبار خود قانون اساسي هم به اين است كه وليّ فقيه آن را تأييد و امضا كرده است.
 

پی نوشت ها:

1. احزاب (33)، 6.
2. بحارالانوار، ج 37، باب 52، روايت 40.
3. بحارالانوار، ج 27، باب 9، روايت 15.
4. بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1.
5. صحيفه نور، ج 7، ص 122.

دوشنبه 2 خرداد 1390  9:33 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها