0

بررسي سياست هاي مذهبي متوكل عباسي

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

بررسي سياست هاي مذهبي متوكل عباسي

چكیده

دوران خلافت متوكل به سبب وجود جریان‌ها‌ و حوادث سیاسی و دینی دوره ای حساس در تاریخ خلافت عباسیان به شمار می‌رود. سیاست دینی دستگاه خلافت متوكل در جهت حمایت از مذهب سنت وجماعت با داشتن تفكرات اهل حدیث افكار و عقاید مخالف با آن را سركوب كرد. بحث و نظر در امور دین ممنوع گردید؛ از تبلیغات مذهبی فرقه معتزله جلوگیری شد؛ شیعیان به شدت سركوب شدند؛ فرمانهای شدیدی برای تحقیر اهل ذمه صادر گردید و آنها را از كارهای دولتی اخراج كردند. این نوشتار به بررسی و نقد برخوردهای متوكل عباسی با گروهای عقیدتی از جمله شیعیان، معتزله و اهل ذمه می‌پردازد.
 

مقدمه

دوران خلافت متوكل عباسی 15 سال(232-247ق) طول كشید. در این دوره، جریانها و رخدادهای سیاسی، دینی و مذهبی مختلفی به وقوع پیوست؛ مانند حمایت متوكل از مذهب سنت و جماعت كه از زمان خلافت مأمون تا عصر او به نفع معتزله كنار زده شده بود و حال با حمایت و پشتیبانی او بار دیگر به منزله مذهب رسمی دستگاه خلافت اعلام می‌شد؛ سركوب معتزله با داشتن افكار و عقاید تعقلی كه در زمان مأمون، معتصم و واثق، مذهب آنها مورد حمایت دستگاه خلافت بود؛ دشمنی با شیعیان و علویان كه از زمان مأمون به بعد آزادی‌ها‌یی یافته بودند و در دوره متوكل به شدت مورد فشار دستگاه خلافت قرارداشتند. همچنین دستگاه خلافت متوكل برای تضعیف اهل ذمه سیاست‌ها‌یی اتخاذ كرد و فرمانهای عتاب آلودی برای تحقیر آنها صادر كرد. در مورد اوضاع دینی نیز با وجود جریانها و وقایع مهم این دوره بیشتر مورخانی كه آن دوره را درك كرده¬اند جز كلی گویی و اشاره‌ها‌ی مختصر مطالب قابل توجهی ارائه نمی¬دهند. از این روی به ناچار باید برای بررسی اوضاع دینی به كتابهای رجال و تراجم احوال كه بیشتر آنها در زمان‌ها‌ی بعد نوشته شده اند مراجعه كرد و از بررسی زندگانی فقیهان و متكلمان مطالبی به دست آورد. دستگاه خلافت عباسیان با جلوس متوكل بر تخت خلافت وارد مرحله تازه¬ای شد كه با دوران خلفای قبلی به ویژه سه خلیفه قبل از او متفاوت بود. متوكل در دوره زمامداری¬اش در زمینه¬ای سیاسی، دینی و مذهبی دست به فعالیتهایی زد كه برگرفته از شرایط زمان و نوعی واكنش به سیاست‌ها‌ی سه خلیفه قبل از او بود این اقدامها اتخاذ سیاستها، خط مشی‌ها‌ و نتایج آنها اهمیت فراوانی دارد و پرداختن به آنها و شناخت علل و عواملشان مسئله اصلی این تحقیق است.
 

اوضاع دینی خلافت از مأمون تا متوكل

حمایت و پشتیبانی مأمون از عالمان و دانشمندان معتزلی و برگزاری مجالس بحث و گفت و گوی آزاد موجب گسترش عقاید معتزله گردید؛ زیرا مأمون خود معتزلی مذهب بود و اعتزال از مذهب رسمی دولت اعلام كرد.[1] توجه بیش از حد مأمون به معتزله تا آنجا بود كه برای گسترش بعضی از عقاید آنان فرمان حكومتی صادر می‌كرد. برای نمونه در سال 212ق تحت نفوذ ابن ابی داود معتزلی فرمانی مبنی بر اعتقاد اجباری به حادث بودن قرآن كریم صادر كرد. این فرمان بر خلاف عقیده اهل سنت بود؛ زیرا آنان قرآن را ازلی و قدیم می‌دانستند.[2] با این همه مأمون در كار خود مصمم بود و با جدیت تمام عقیده مخلوق بودن قرآن را گسترش می‌داد و این موضوع را معیار سنجش اعتقادات مسلمانان و ملاك گزینش در انتصاب كارگزاران و امیران لشكر و قاضیان بلاد قرار داده بود. وی سال 218 ق نامه ای به اسحاق بن ابراهیم- والی بغداد- نوشت و از او خواست تا قاضیان، محدثان و فقیهان را در مورد مخلوق بودن قرآن آزمایش كند و كسانی كه این عقیده را نپذیرند، از كار بركنار و مجازات كند.[3] این سختگیری‌ها‌ كه معمولاً با شكنجه و آزار و تحقیر مخالفان حدوث كلام الله همراه بود در تاریخ اسلام ماجرای محنت (آزمایش) را به وجود آورد. مشهورترین قربانی محنت، احمد بن حنبل پیشوای مذهب حنبلی بود[4] كه در مقابل آرای معتزله ایستاد و متحمل ضربات تازیانه و زندان شد.[5] ماجرای محنت تا دوره خلافت معتصم و واثق نیز ادامه یافت؛ تا آنكه متوكل از معتزله روی گرداند و عقاید اهل حدیث را گسترش داد.
مأمون بعد از مرگ پدرش‌ها‌رون، به فرمانروایی شرق امپراطور رسید. مأمون خود را هواخواه شیعیان نشان داد و به منظور رسیدن به اهدافش علی‌بن‌موسی‌الرضا‌(ع) اما هشتم شیعیان را به مرو دعوت و او را ولیعهد خود كرد.[6] این كار او سبب مخالفت خاندان عباسی در بغداد با او شد و در نتیجه، عراق را آشوب فرا گرفت. او برای تثبیت خلافت به ناچار عازم عراق شد. در بین راه فضل بن سهل و علی¬بن¬موسی الرضا (ع) را ماهرانه از میان برداشت و به این طریق راه را برای همكاری دوباره با خاندان عباسی هموار كرد. او بعد از این زمان نیز سیاست طرفداری از علویان را ادامه داد و به همین دلیل فدك را نیز به علویان باز گرداند.[7] و فرزند علی بن موسی الرضا (ع) محمد، معروف به جواد الائمه (ع) را به بغداد دعوت كرد و دختر خود را به ازدواج او درآورد وی از ابراز مخالفت علنی علیه شیعیان ابا داشت؛ مگر با علویانی كه ضد او شورش می‌كردند. بعد از مأمون جانشین او معتصم امام جواد (ع) را به سامرا احضار كرد و تحت نظر قرار داد و بعد از چندی مرموزانه او را به شهادت رساند اما در زمان او و جانشینش واثق به شیعیان و علویان اعمال فشار نشد و فدك همچنان تا زمان متوكل در دست آنها بود.[8] به طور ویژه علویان در زمان واثق وضعیت مساعدی داشتند و از دولت حقوق و مقرری می‌گرفتند.[9]
 

چگونگی انتخاب متوكل برای خلافت

بعد از مرگ واثق، چون او كسی را به جانشینی انتخاب نكرده بود در روز بیست و چهارم ذی الحجه سال 232ق[10] بزرگان دولت، احمد بن ابی دواد، محمد بن عبد الملك زیات، عمر بن فرج، احمد بن خالد، ایتاخ و وصیف برای انتخاب خلیفه جدید شورایی تشكیل دادند. در ابتدا نظر بر این بود كه محمد بن واثق را به خلافت برسانند اما وصیف ترك یكی از اعضای شورا نابالغی او را بیان كرد و مانع خلافت او شد. آنها در مورد سایر افراد خاندان عباسی مشورت كردند و به رایزنی در مورد جعفر بن معتصم پرداختند.[11] اعضای شورا لقب دهند ولی با پیشنهاد احمد بن ابی دواد، او را المتوكل علی الله لقب دادند كه مورد پذیرش قرار گرفت و محمد بن عبدالملك زیات خبر خلافت او را با لقب جدید نوشت و به ایالت‌ها‌ فرستاد.[12] متوكل با جلوس بر تخت خلافت در سالهای نخست زمامداری اش تصمیم گرفت سه تن از پسرانش را به ولیعهدی خود تعیین كند.بنابراین در سال 234 ق امر كرد كه مردم به پسرش محمد سلام كنند و برای او بر منبرها دعا شود.[13] یك سال پس از آن برای او و دو پسر دیگرش بیعت ولایتعهدی گرفت و به ترتیب محمد را با لقب منتصر ولیعهد پس از خود و ابو عبدالله را- كه در نام وی اختلاف است- [14] با لقب منتصر و ابراهیم را با لقب مؤید به ولیعهدی معتز تعیین كرد. [15]همچنین برای هر یك از آنها دو پرچم سیاه كه نشانه ولیعهدی و یك پرچم سفید كه پرچم امارت و حكومت بود. وی سپس به هر یك از ولیعهدان، ناحیه¬ای از كشور را واگذار كرد؛ مصر و مغرب را به منتصر داد واحمد بن خصیب را منشی او كرد؛ خراسان و عراق عجم را به معتز داد و احمد بن اسرائیل را منشی او كرد؛ شامات، ارمنستان و آذربایجان را نیز به مؤید داد و محمد بن علی را منشی او قرار داد.[16] پس از آن هر یك از ولیعهدان در یكی از قصرهای سامرا اسكان یافتند.[17] اما در تحلیل این اقدام متوكل باید گفت تضعیف قدرت و نفوذ تركان یكی از انگیزه‌ها‌ی او در این اقدام بود؛ زیرا در زمان معتصم و واثق هر یك قسمت‌ها‌یی از امپراطوری عباسی را به سرداران ترك واگذار كردند.
در زمان متوكل، چون سیاست خلیفه تضعیف قدرت تركان بود نمی خواست با دادن حكومت به آنها سبب ازدیاد قدرت شان در سامرا و ایالتها شود اما انگیزه دیگر متوكل این بود كه خلافت بنی عباس در نسل او ادامه یابد. متوكل پس از چندی به خاطر علاقه به مادر معتز درصدد بر آمد تا منتصر را از ولایتعهدی خلع كند. معتز را جانشین او كند.[18] شاید اعتراض منتصر به اقدام متوكل در توهین آشكار به علی بن ابیطالب (ع) در اختلاف و دشمنی بین آن دو و تصمیم متوكل در خلع او بی تاثیر نبود.[19] اما دشمنی متوكل با سرداران ترك سبب نزدیكی آنها به منتصر شد و آنها با جمع افرادی از بین دشمنان متوكل برای منتصر جبهه واحدی را ضد خلیفه و یارانش به وجود آوردند.[20] این كشاكش و دسته بندی‌ها‌ در سالهای آخر حكومت متوكل شدیدتر شد؛ تا آنجا كه خلیفه در سال 247 ق تصمیم گرفت منتصر را با وصیف و بغا و سایر سرداران ترك به قتل برساند. تركان كه خطر را حس كرده بودند با پشتیبانی منتصر در شبی كه متوكل مست بود بر سر او ریختند و او را با ندیمش فتح بن خاقان به قتل رساندند.[21]
 

متوكل و معتزله

مذهب اعتزال در اواخر دوره اموی در بصره پدید آمد. مؤسس این مذهب واصل بن عطا یكی از شاگردان حسن بصری بود واصل و دامادش معتقد بودند مرتكب گناه كبیره نه مؤمن است نه كافر، بلكه در مرحله ای بین آن دو یعنی فاسق است. چون این رأی مخالف نظر حسن بصری بود واصل و عمرو از مجلس كناره گرفتند و حسن گفت: «اعتزل واصل عنّا» از این روی آنان را معتزله خواندند.[22]
از میان خلفای عباسی متوكل به خاطر دشمنی و ضدیت با معتزله و اتخاذ تدابیری برای تضعیف آنها شهرت خاصی دارد. معتزله در زمان سه خلیفه قبل از متوكل یعنی مأمون و معتصم و واثق به قدرت نزدیك شدند. آنها در این دوره در اوج قدرت قرار داشتند و مناصب و مشاغل دولتی را به دست گرفتند و دستگاه خلافت عباسی در دوره حاكمیت معتزله برای گسترش عقاید آنان و از بین بردن مخالفت فقیهان اهل حدیث شدت عمل به كار گرفت و ایشان را تحت فشار گذاشت. آنها دادگاههای تفتیش عقاید را امتحان و محاكمه كردند از جمله فقیهانی كه در این دادگاهها محاكمه شدند می‌توان افراد زیر را نام برد:
احمد بن حنبل كه محاكمه و زندانی شد و سرانجام او را شلاق زدند؛ محمد بن نوح بن میمون جندی شاپوری كه در زندان فوت كرد؛ ابویعقوب یوسف بن یحیی البویطی كه در مصر بود و او را جانشین شافعی دانسته‌اند و پس از زندانی شدن درسال 231 ق در زندان فوت كرد.[23] اما متوكل برای مبارزه با معتزله، نخست زمینه‌ها‌ی تضعیف آنها را فراهم كرد و سپس قدرت آنها را در هم شكست. اولین اقدام او بستن باب مناظره در مورد كلام خداوند وسایر عقاید دینی بود. او در سال 234ق فرمانی صادر كرد مبنی بر اینكه كسانی كه در امور دین مناظره كنند مورد پیگیری حكومت قرار خواهند گرفت. سپس امتحان عقیدتی مردم را كه از زمان مأمون رایج بود برداشت و كسانی را كه در گذشته به خاطر امتناع از پذیرش عقیده معتزله زندانی شده بودند، در همه شهرها آزاد و به آنها جوایزی اهدا كرد.[24] متوكل پس از این اقدامات به مبارزه مستقیم با مذهب معتزله پرداخت و محدثان و فقیهان ضد معتزلی را دعوت و آنها را اكرام كرد و به آنها جایزه داد و از آنها خواست در مساجد بنشینند و احادیثی را در ردّ معتزله بیان كنند.
همچنین مردم را به تقلید و تسلیم از آنها واداشت از جمله این فقیهان مصعب زبیری است.[25] از دیگر كارهای او عزل احمد بن ابی دؤاد معتزلی متعصب بود كه در میان فقهای اهل حدیث دشمنان فراوانی داشت. وی به خاطر فضل و ادب و اعتقاد به مذهب معتزله نزد مأمون اعتبار یافت و یكی از یاران نزدیك او شد. ظاهراً به تحریك او بود كه مأمون عقیده را بر جامعه تحمیل كرد.[26] عزل شخصیت‌ها‌ی معتزلی مانند قاضی مصر ابی بكر محمد بن اللیث از رؤسای فرقه جهیمیه[27] از ناصب دولتی و مصادره اموال آنها اقدام دیگر متوكل برای تضعیف معتزله بود.
محمد بن لیث، به سبب اشتراك بعضی عقاید بین این فرقه و معتزله، برای تحمیل عقیده معتزله شدت عمل به كار بسته بود و گروهی از علمای شافعی را به خاطر عدم پذیرش مخلوقیت قرآن و دیگر اعتقادات معتزله گرفتار و به دربار واثق فرستاده بود و در سال 237ق به دستور متوكل عزل شد؛ برای تحقیر او ریشش را تراشیدند و بر خری سوار كردند و در شهر گردانیدند و او را تازیانه زدند.[28]
در مجموع بیشتر فشارهای متوكل بر معتزلیانی بود كه در دستگاه خلفای معتزلی مذهب (مأمون، معتصم، واثق) صاحب مناصب بودند و در امتحان عقیدتی مردم در آن دوره دست داشتند. همچنین متوكل با حمایت از افكار و عقاید فقیهان اهل حدیث سنی مذهب كه مخالف سر سخت معتزله بودند بستر مناسبی را برای تضعیف معتزله فراهم آورد و در واقع بیشترین ضرباتی كه بر معتزله وارد آمد، از سوی همین فقیهان بود.
 

متوكل و مذهب اهل سنت و جماعت

متوكل با تضعیف مذهب معتزله كمك بزرگی در حق مذهب سنت و جماعت- دشمن سرسخت معتزلیان- كرد. او زمینه ای را فراهم آورد كه مذهب سنت و جماعت مانند گذشته مذهب رسمی و مورد حمایت دستگاه خلافت عباسی گردید. متوكل در دوره زمامداری اش به اكرام و اعزاز محدثان اهل سنت پرداخت. او گروهی از آنها را به سامرا دعوت كرد و جوایز و هدایای فراوانی بخشید و برای آنها مقرری تعیین كرد.[29]
متوكل كه وجهه دینی و مردمی احمد بن حنبل را دیده بود در سال 237ق او و خانواده اش را از بغداد به سامرا دعوت كرد. اما چون احمد از نزدیكی به متوكل ابا داشت به هدایا جوایز و مقرری كه دستگاه خلافت متوكل برای او می‌فرستاد، بی‌اعتنا بود ولی متوكل به خاطر نفوذ و احترامی كه او بین مردم داشت همچنان خود را هواخواه او نشان می‌داد و در بعضی از امور با او مشورت می‌كرد. زمانی كه متوكل از او درباره مخلوق بودن قرآن پرسش كرد او مكتوبی برای متوكل فرستاد و در آن احادیث صحابه را كه پسرش صالح جمع آوری كرده بود گنجاند.[30] احمد تا سال241ق در سامرا بود در این سال از متوكل در خواست كرد به او اجازه رفتن به بغداد را بدهد كه خلیفه قبول كرد و احمد به بغداد رفت و در همان سال درگذشت. دستگاه خلافت متوكل نیز برای تشریفات مراسم دفن او هنرمندانه عمل كرد مانند اینكه محمد بن طاهر والی جدید بغداد به نمایندگی از خلیفه حاجب و غلامانش را با وسایل تدفین فرستاد تا در مراسم تشییع جنازه او حاضر شوند و خود محمد بر او نماز خواند و به دستور متوكل مساحت جایی را كه مردم بر احمد نماز خوانده بودند اندازه گرفتند تا تعداد نفرات نمازخوان را بدانند. تعداد كسانی را كه در تشییع جنازه احمد حنبل شركت كردند تا یك میلیون و پانصد هزار نفر ذكر كرده اند البته این تعداد مبالغه آمیز است، ولی گسترش تجمع مردم را نشان می‌دهد.[31]
پایین آوردن جنازه احمد بن نصر محدث و فقیه مشهور اهل سنت كه قصد شورش علیه واثق را داشت و جانش را از دست داده بود، از دیگر كارهای متوكل برای نشان دادن هواداری‌اش از مذهب اهل سنت بود.[32] جنازه احمدبن نصر تا سال237ق بر دار بود. تا اینكه در این سال متوكل دستور داد آن را پایین آورند و همراه سرش دفن كنند. در روز پایین آوردن جنازه او افراد زیادی تجمع و آن را تبرك كردند و چوبه دارش را مسح كردند.[33] همچنین وی مجازات‌ها‌ی شدید را برای كسانی كه به نوعی به افكار و اعتقادات مذهب اهل سنت و جماعت توهین می‌كردند، تعیین كرد برای مثال در سال 241ق به او خبر دادند كه فردی به نام عیسی در بغداد به ابوبكر، عمر، عایشه و حفصه ناسزا گفته است. متوكل به حاكم آنجا محمد بن عبدالله طاهری دستور داد او را در جمع مردمان حد دشنام گویی بزند و سپس او را پانصد تازیانه بزند. اگر مُرد، جسد او را به كسانش ندهد بلكه آن را در دجله اندازد؛ زیرا این كار موجب عبرت بی دینان و رونق دین خدا و احیای سنت است.[34]
در مورد مذهب متوكل و اینكه او به كدام یك از مذاهب چهارگانه اهل سنت گرایش داشت سیوطی می‌گوید: «متوكل اولین خلیفه ای بود كه مذهب شافعی را پذیرفت و بر مرگ محمد بن ادریس شافعی حسرت می‌خورد و می‌گفت دوست داشتم و در روزگارش بودم و او را مشاهده می‌كردم و از او علم می‌آموختم».[35]
حمایت و پشتیبانی متوكل از فقیهان اهل سنت و هماهنگی او با افكار و عقایدشان سبب شد كه آنها هم در عصر خود او و هم در زمانهای پس از آن او را به منزله فردی كه سنت پیامبر را زنده كرد و دین او را از بدعتها پاك كرد معرفی كنند اما به عیاشی و هرزگی وی توجهی نداشتند[36]. چنان كه ذهبی می‌نویسد:
«مردم در ستایش و بزرگداشت متوكل غلو نموده و گناهانش را فراموش كردند.»[37]
 

متوكل و اهل ذمه

در دوران رسول خدا (ص) با اهل ذمه خوش رفتاری می‌شد و شرایطی كه به عنوان ذمه برای آنها مقرر می‌شد و سهل و آسان بود و آنها فشاری احساس نمی كردند. اما متوكل به صورت سلیقه ای آنها را تحت فشار قرار داد. برای مثال در سال 235ق فرمانی علیه اهل ذمه صادر كرد و به ایالت‌ها فرستاد. وی در این فرمان درباره اهل ذمه دستور می‌دهد: آنها باید عباهای عسلی بپوشند و هر كس از آنها كه عبا نمی پوشد، باید دو وصله به رنگ عسلی به اندازه یك وجب در یك وجب روی جامه‌اش بدوزد. همه اهل ذمه باید بر كلاههای خویش نوارهایی بدوزند كه هم‌رنگ كلاه نباشد تا كاملا مشخص باشد. آنها باید برای زین‌هایشان ركابهای چوبی بگیرند و بر آنها گوی‌هایی وصل كنند كه از پشت زین بلندتر باشد و غلامان وكنیزان آنها هر كدام كمربند می‌بندند باید به جای كمربند، زنار و كشتی(ریسمانی كه ترسایان و كافران بر میان می‌بندند) بر میان ببندند. در پایان نامه ذكر می‌كند كه استانداران باید به طور شایسته این دستورها را اجرا كنند و هر كس از اهل ذمه از سر لجاج و یا بی اعتنایی و غیره با آن مخالفت كند، باید عقوبت شود.[38]
همچنین او دستورداد اهل ذمه بر اسب و یابو سوار نشوند؛ در هیچ یك از كارهای دولتی از اهل ذمه كمك نخواهند؛ كلیساها و معابد نوین آنها را ویران كنند و از عمارت ساختن ممنوع شوند؛ همچنین دستور داد قبور اهل ذمه مساوی زمین باشد تا از گورهای مسلمانان تشخیص داده شوند.[39] درباره علت دشمنی متوكل با اهل ذمه در منابع چیزی وجود ندارد. تنها جرجی زیدان در این مورد می‌گوید: «به خاطر همراهی مسیحیان حمص با مسلمانان برای شورش ضد حاكم آنجا، متوكل به اقدامات شدید علیه اهل ذمه دست زد.[40]
 

دانشمندان اهل ذمه در دستگاه خلافت متوكل

به رغم فرمان متوكل در تضعیف و تحقیر اهل ذمه، این فرمان دست كم در مورد مسیحیان یكسان اجرا نشد؛ زیرا افرادی از دانشمندان و كاتبان آنها در دستگاه خلافت متوكل مشغول به كار بودند؛ مانند حنین بن اسحاق كه طبیب ماهر و منجم زبر دست بود و كتاب‌ها‌یی را از سریانی به عربی ترجمه كرد. متوكل او را برای ترجمه مورد اعتماد دانست و سرپرست نویسندگان و مترجمان قرار داد. حنین برخی از كتب بقراط و جالینوس را تلخیص كرد و مشكلات آنها را مكشوف گردانید.[41] از پزشكان و دانشمندان دیگر دربار متوكل كه مذهب مسیحی داشتند میتوان اسرائیل طیفوری[42] و بختیشوع بن جبراییل را نام برد. بختیشوع افزون بر منصب طبابت، ندیم متوكل نیز بود و آنها ساعتها با هم گفت وگو می‌كردند.بختیشوع نزد متوكل مال و مكنت فراوانی به دست آورد. جاه و مقام و ثروت بختیشوع چنان زیاد بود كه متوكل از او خواست او را به مهمانی دعوت كند و او قبول كرد. اما در روز مهمانی چنان تجملی به كار برده بود كه متوكل و مهمانان در شگفت شدند و در نتیجه این مهمانی و زیادی ثروت برای او شومی به بار آورد؛ زیرا متوكل كه فردی حریص و آزمند بود، به ثروت او چشم دوخت و چند روز بعد از مهمانی، اموالش را مصادره و خودش را به بحرین تبعید كرد.[43]
 

متوكل و شیعیان و علویان

علویان و شیعیان در دوره سه خلیفه قبل از متوكل یعنی مأمون، معتصم و به ویژه واثق، از آزادی نسبی برخوردار بودند. مأمون خود را هوادار شیعیان نشان می‌داد و برای رسیدن به اهدافش علی بن موسی الرضا(ع) را به مرو دعوت و او را ولیعهد كرد.[44] بعد از مأمون جانشین او معتصم امام جواد (ع) را به سامرا احضار كرد و تحت نظر قرار داد و بعد از چندی مرموزانه او را به شهادت رساند. اما در زمان او و جانشینش واثق، به شیعیان و علویان اعمال فشار نشد و فدك همچنان تا زمان متوكل در دست آنها بود.[45]بنابراین علویان در این دوره (مأمون، معتصم، واثق) از نظر تمكن مالی و نفوذ اجتماعی و تجمع پیروانش پیشرفتهایی كرده بودند و این امر بر هراس بیشتر متوكل از آنها می‌افزود. وی برای اینكه مانع قیام آنها علیه حكومتش شود برای تضعیف آنها تدابیر امنیتی شدیدی را اعمال می‌كرد؛ به گونه‌ای كه دوران خلافت متوكل یكی از مخوف‌ترین و رنج‌آورترین دوره‌ها‌ برای شیعیان و فرزندان ابوطالب بود. می‌توان گفت در دوره خلافت هیچ یك از خلفای بنی عباس، علویان و شیعیان تا این اندازه متحمل سختی و رنج نشدند. شیعیان كه از اساس با خلافت عباسیان مخالف بودند و آنها را غاصب خلافت می‌دانستند، سابقه ای طولانی در شورش علیه آنها داشتند. این مسئله سبب ترس و هراس فراوان متوكل شده بود. از دیگر دلایل دشمنی متوكل با شیعیان این بود كه بعضی از مشاوران و نزدیكان او دشمن شیعیان بودند و او را علیه آنها تحریك می‌كردند و از قیام علویان می‌ترساندند؛ افرادی مانند: وزیرش عبیدالله بن یحیی خاقانی،[46] عمر بن فرج الرخجی، عبدالله بن محمد بن داوود‌ها‌شمی و علی بن جمعه شامی.[47]
تعصب مذهبی متوكل در حمایت از مذهب اهل سنت كه سبب شده بود او در دوران زمامداری‌اش گروه‌های عقیدتی و فكری مخالف این مذهب را سركوب كند، می‌توانست یكی دیگر از دلایل ضدیت متوكل با مذهب شیعه باشد. از جمله دانشمندان معروف شیعی كه در زمان متوكل به علت عقایدش مجازات شد، ابویوسف یعقوب بن دانشمند شیعی است.
یعقوب بن اسحاق معروف به ابن سكیت(به معنای سكوت؛ زیرا كثیرالسكوت بود) از دانشمندان شیعی مذهب نیمه اول قرن سوم بود. اصل او از خوزستان بود و در بغداد پرورش یافت و علم آموخت و در آنجا همراه پدرش به تعلیم بچه‌ها‌ اشتغال داشت.[48]
ظاهراً ابن سكیت برای اولین بار در زمان خلافت متوكل عهده دار آموزگاری فرزندان محمدبن عبدالله طاهری والی بغداد بود.[49] با توجه به اینكه محمد بن عبدالله طاهری در سال 237ق از خراسان به بغداد آمد و حكومت آنجا را به دست گرفت،[50] می‌توان چنین نتیجه گرفت كه تا قبل از این زمان ابن سكیت هنوز به بزرگان خلافت عباسی نپیوسته بود. بعد از چندی متوكل از او دعوت كرد كه در زمره نزدیكان و ندیمانش باشد. ابن سكیت در این‌باره با چند نفر مشورت كرد و آنها او را از نزدیكی به متوكل بر حذر داشتند (شاید به علت شیعه بودن ابن سكیت). اما او توصیه آنها را از روی حسادت دانست و به دستگاه متوكل پیوست[51] و جزو دانشمندان دربار وی شد. وی بعد از چندی آموزگاری فرزندان او (معتز و مؤید) ر ابر عهده گرفت.[52] در مورد دانش او گفته اند كه در انواع علوم مانند: نحو، شعر، لغت، منطق وغیره مهارت داشت.
كتابهای زیادی از او نام برده اند؛ مانند: المنطق، الامثال، القلب والابدان، والزبرج، البحث، الشجرو النبات، الایام واللیالی، معانی الشعر الصغیر و غیره ... .[53]
علت مرگ او را مسائل عقیدتی و مذهبی ذكر كرده اند؛ زیرا كه او بر مذهب تشیع بود و متوكل كه بغض و دشمنی علی(ع) را داشت، در مورد مذهبش او را مؤاخذه كرد؛ ابن سكیت خشمگین شده و گفت قنبر غلام علی(ع) از تو و اولادت بهتر بودند. به همین دلیل متوكل دستور داد زبانش را از پشت سرش بیرون بكشند و به این ترتیب او را به قتل رساند. همچنین می‌گویند متوكل با او شوخی می‌كرد و سپس سخنش را جدی كرد و او را كشت.[54] از اینجا فهمیده می‌شود كه متوكل برای كشتن او دنبال بهانه بود. در جزئیات و تفصیل قضیه نوشته اند: «روزی ابن سكیت نزد متوكل بود فرزندان متوكل معتز و مؤید نزد آنها آمدند. متوكل به ابن سكیت گفت كدام یك بهتر است: این دو نفر یا حسن و حسین؟ ابن سكیت پاسخ داد قنبر (غلام علی) از این دو برتر است. با چنین پاسخی متوكل بسیار خشمگین شد و دستور داد او را بكشند»[55] قتل او در سال 244ق یا 246ق بود و در آن موقع 58 سال داشت.[56]
فعالیتهای متوكل برای تخریب و ویرانی قبر حسین بن علی(ع) و سایر شهدای كربلا در سال 236ق بود در این سال متوكل یكی از فرماندهانش به نام دیزج- تازه مسلمانی كه از دین یهود به دین اسلام درآمده بود- را برای خرابی قبور و اماكن كربلا روانه كرد. دیزج طبق دستور او قبر حسین و سایر شهیدان و اطراف آن را تا حدود دویست جریب ویران كرد و جمعی از یهودیان را برای زراعت و كشت زمینهای آنجا منتقل كرد و بدان دستور داد هر كسی را به زیارت آن قبر آمد دستگیر كنند.[57] بی تردید می‌توان گفت دلیل اصلی تعرضات متوكل به مزار شهیدان كربلا و محو آثار آنها جلوگیری از قدرت گرفتن علویان و شیعیان بود؛ زیرا مزار كربلا سبب تجمع و تقویت شیعیان می‌شد. ایجاد حصار اقتصادی برای در تنگنا گذاشتن شیعیان و علویان سامرا را كه در زمان واثق برقرار بود قطع كرد و جمع آنها را از سامرا پراكنده كرد؛[58] مِلك فدك را كه از زمان مأمون به علویان پس داده شده بود از آنها گرفت.[59] متوكل به والی اش در مدینه دستور داد هر كسی را كه كوچكترین كمكی به علویان می‌كند مورد آزار و اذیت قراردهد و از تماس مردم با آنها جلوگیری كند به سبب این فشارها تنگدستی زنان علویه به حدی رسید كه چند تن از آنها یك پیراهن داشتند كه به نوبت می‌پوشیدند.[60] سخت گیری متوكل بر علویان مصر شدیدتر بود چنانكه در سال 236ق به والی آنجا اسحاق بن یحیی دستور داد علویان آنجا را اخراج كند و به عراق بفرستد و در سال 245ق یزید بن عبدالله به حكومت مصر فرستاده شد. او شیعیان آنجا را مورد تعقیب و پیگیری قرارداد و گروهی از بزرگان آنها را به زشت ترین صورت به عراق فرستاد.[61]
در زمان خلافت متوكل به رغم فشارها و سختی‌ها‌یی كه علویان متحمل شدند قیام گسترده ای به وسیله آنها علیه حكومت متوكل روی نداد و هیچ درگیری نظامی بین علویان وسپاهیان خلافت به وجود نیامد. علت این امر را می‌توان تدابیر امنیتی شدیدی دانست كه متوكل برای مراقبت علویان و شیعیان تدارك دیده بود برای مثال ابوعبدالله محمد بن صالح یكی از فرزندان جوانمرد ابوطالب كه قصد خروج داشت زندانی شد[62] در دوره حكومت متوكل همچنین حسن بن زید[63] به خاطر فشار حكومت به شمال ایران پناهنده شد و در طبرستان و نواحی دیلم مستقر گشت و محمد بن جعفر در ری بود و مردم را به بیعت با او دعوت می‌كرد. اما در دوره متوكل نتوانستند قیام كنند.[64] یحیی بن عمر نیز از علویانی بود كه به علت سخت گیری‌ها‌ی دستگاه خلافت متوكل بر او نتوانست دست به قیام بزند او حتی برای قیامش گروهی را فراهم آورده بود ولی گرفتار شد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.[65] یحیی پس از گذراندن دوره ای از زندان با كفالت افرادی از نزدیكانش آزاد شد. اما همچنان سرگردان بود و در تنگنا به سر می‌برد و او سرانجام در زمان مستعین در سال250 ق در كوفه قیام كرد و این شهر را تصرف كرد. اما پس از چندی در نبردی خونین با سپاهیان محمد بن عبدالله طاهری والی بغداد كه مأمور سركوب او شده بود به شهادت رسید و سر او را به بغداد بردند.[66]
 

متوكل و امام‌ها‌دی(ع)

اولین برخورد دستگاه خلافت با امام‌ها‌دی(ع) در سال 233ق روی داد.
در این سال والی مدینه عبدالله بن محمد به متوكل گزارش كرد كه علی بن محمد (امام‌ها‌دی(ع))در مدینه موقعیت ویژه ای دارد و گروهی او را امام می‌دانند و پول و اسلحه در خانه اش جمع آوری می‌كند و احتمال قیام او علیه حكومت وجود دارد.[67] امام‌ها‌دی(ع) كه از دشمنی والی با خودش خبر داشت و از مضمون نامه اش آگاهی یافته بود نامه ای به او نوشت و ضمن آن از اعمال ضد حكومتی كه والی مدینه به او نسبت داده بود برائت جست و از كینه و دشمنی والی شكایت كرد.[68] متوكل با دیدن نامه امام‌ها‌دی(ع) در جواب او نامه ای نوشت كه مضمون آن احترام آمیز بود ولی امام را به سامرا احضار كرد زمانی كه امام وارد سامرا شد رفتار متوكل با او-جز در موارد محدود- با توهین، تحقیر و دشمنی همراه بود؛ برای مثال ایشان را نخست در محله نامناسبی در سامرا كه محل تردد افراد ناصالح بود اسكان داد واین نوعی بی احترامی به امام بود.[69]
 

نتیجه

دوره خلافت متوكل دوره ای حساس برای خلافت عباسی بود مشكلات فراوانی گریبان گیر دستگاه خلافت شده بود متوكل به مبارزه با گروههای عقیدتی مانند شیعیان، اهل ذمه و معتزله پرداخت. هر چند كه اقدامات او علیه علویان و شیعیان سبب شد كه آنها نتوانند دست به اقدامی بزنند، زمینه‌ها‌ی قیام یحیی بن عمر علوی در سال 252ق در زمان متوكل فراهم شده بود. اقدام متوكل در تضعیف معتزله عقل گرا تا حد زیادی به اعمال و رفتار خشونت آمیز آنها در گذشته مربوط می‌شد و حمایت و پشتیبانی او از افكار و عقاید محدثان اهل سنت و باب كردن روش تقلید و تسلیم در برابر اهل حدیث برای جامعه منشأ جریان خردستیزی و مبارزه با فلسفه و دیگر علوم غیر دینی شد.
با زمینه‌ها‌یی كه دستگاه خلافت متوكل برای تضعیف معتزله فراهم آورده بود آنها روز به روز ضعیفتر شدند و در انزوا قرار گرفتند و پایگاه اجتماعی خود را ازدست دادند با نابودی معتزله جایگزینی افكار و عقاید محدثان و فقیهان اهل سنت و قدرت یافتن آنها در دستگاه خلافت مشكلات جدیدتری برای آینده علمی در پی داشت. به طور كلی عامل و انگیزه‌ها‌ی متوكل از اتخاذ سیاست‌ها‌ی دینی و مذهبی عبارتند از:
1. كسب مقبولیت از فقیهان؛ایجاد آرامش و ثبات اجتماعی؛ ترس از قدرت فرقه‌ها‌ی اسلامی مانند شیعیان، علویان، معتزله و اهل ذمه؛ تعصب مذهبی متوكل.
2. اما برخورد جدی متوكل در سركوبی مخالفانش از یك سو و عزل منتصر از ولایتعهدی به خاطر اعتراض او به خلیفه در اهانت به امام علی(ع) و نزدیكی تركان به منتصر از سوی دیگر در نهایت سبب قتل وی شد.
 

پی نوشتها :

[1]. فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص548.
[2]. همان، ص549.
[3]. عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج6، ص423-427.
[4] .محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج5، ص189-194.
[5] .سیوطی، تاریخ الخلفا، ص361-371.
[6]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج13، ص5659/ سیوطی، همان،ص238.
[7]. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، ص49-50.
[8]. همان.
[9]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ترجمه رسول محلاتی، ص549.
[10]. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج2، ص459.
[11]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج14، ص5998.
[12]. همان، ج14،ص5999/جلال الدین سیوطی، تاریخ خلفا، ص272.
[13]. احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی‌، ج2، ص514.
[14]. عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج7، ص49-50.
[15]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6025/مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص497.
[16]. احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص516/ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6025-6026.
[17]. یعقوبی، البلدان، ص34.
[18]. جلال الدین سیوطی، تاریخ خلفا، ص271.
[19]. عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج7، ص55-56.
[20]. مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص528-529.
[21]. طبری، تاریخ طبری، ج14،ص6073، 6080-6081.
[22]. شهرستانی، المللو النحل، الجزالاول، ص61-62.
[23]. ابی اسحاق شیرازی، طبقات الفقها، ص189و 110-111.
[24]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص513/ مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص496/مسعودی، التنبیه الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص346.
[25]. محدث و نسب شناس كه در سال 236ق در بغداد فوت كرد(ر.ك.: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص114).
[26]. ابن خلكان، وفیات الاعیان، ج1، ص81-84.
[27]. شهرستانی، المللو النحل، ج2، ص97-99، جهیمه پیروان جهم بن صفوان(م128ه‍(، در عقایدی مانند مخلوق بودن قرآن، عدم رؤیت خداوند در قیامت با فرقه معتزله هم عقیده هستند.
[28]. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص269.
[29]. ابن كثیر دمشقی، البدایه والنهایه، المجلد الخامس، الحز العاشر، ص365.
[30]. همان، ج10، ص351-354.
[31]. همان، ص356.
[32]. همان، ص318-319.
[33]. همان، ص329-330.
[34]. طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6050-6051.
[35]. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص272.
[36]. شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، در حوادث سالهای 231-240، ص13.
[37]. عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج7، ص56.
[38]. طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6020-6023.
[39]. همان، ج14، ص6019.
[40]. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر كلام، ص767.
[41]. قفطی، تاریخ الحكما، ص235.
[42]. طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6112.
[43]. قفطی، تاریخ الحكما، ص236-237، طبری نیز به تبعید بختیشوع اشاره می‌كند. ر. ك: تاریخ طبری،ج14، ص6060.
[44]. طبری، تاریخ طبری، ج13، ص5659/سیوطی، تاریخ الخلفا، ص238.
[45]. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص49-50.
[46]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص550.
[47]. عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج7، ص56.
[48]. ابن خلكان، وفیات الاعیان، ج6، ص395-396،398و 401.
[49]. همان، ص398.
[50]. طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6039.
[51]. ابن خلكان، وفیات الاعیان، ج6، ص295.
[52]. ابن ندیم، الفهرست، ص121.
[53]. همان، ص121-122.
[54]. ابن خلكان، وفیات الاعیان، ج6، ص400-401.
[55]. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص269.
[56]. ابن خلكان، وفیات الاعیان، ج6، ص401.
[57] 57.. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص551-552/طبری، تاریخ الامم الملوك، ج14، 6063/ مسعودی، مروج الذهب، ج21، ص541-542/ عزالدین ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج7، ص55-56/ابن كثیر، البدایه والنهایه، ج5، ص328.
[58]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص549.
[59]. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص45-50.
[60]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص552.
[61]. ابن تغری بردی، النجوم الزاهره، ج2، ص283-285و309.
[62]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص553-554.
[63]. حسن بن زید علوی به خاطر فشار دستگاه متوكل به شمال ایران پناهنده شده بود. او در آن منطقه كوهستانی به فعالیت مشغول شد تا اینكه در سال250ق اولین حكومت شیعی مذهب را در كوههای طبرستان تاسیس كرد.
[64]. همان، ص572.
[65]. طبری، تاریخ طبری، ج14، ص6033.
[66]. همان ج14، ص6128-6134.
[67]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص513-514.
[68]. علی بن عیسی اربلی، كشف الغمه فی معرفه الائمه، ج3، ص 172؛ در این باره، مسعودی گزارش دیگری دارد كه گویا مربوط به دوره حضور امامهادی(ع) در سامرا است.
[69]. همان، ج3، ص173

دوشنبه 2 خرداد 1390  9:23 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها