مفهوم وجود
مفهوم وجود |
شامل: وحدت مفهوم وجود، مفهوم اسمى و مفهوم حرفى وجود، وجود
و موجود.
وحدت مفهوم وجود
یكى از مباحثى كه پیرامون مفهوم وجود مطرح شده
این است كه آیا وجود به معناى واحدى بر همه موجودات حمل مىشود و به اصطلاح مشترك
معنوى استیا اینكه داراى معانى متعددى مىباشد و از قبیل مشتركات لفظى است .
منشا این بحث از آن جا است كه گروهى از متكلمین پنداشتهاند كه وجود را به
معنایى كه به مخلوقات نسبت داده مىشود نمىتوان به خداى متعال نسبت داد از این روى
بعضى گفتهاند كه وجود به هر چیزى نسبت داده شود معناى همان چیز را خواهد داشت مثلا
در مورد انسان معناى انسان را دارد و در مورد درخت معناى درخت را و بعضى دیگر براى
آن دو معنى قائل شدهاند یكى مخصوص خداى متعال و دیگرى مشترك بین همه مخلوقات .
خاستگاه این شبهه خلط بین ویژگیهاى مفهوم و مصداق استیعنى آنچه در مورد خداى
متعال قابل مقایسه با مخلوقات نیست مصداق وجود است نه مفهوم آن و اختلاف در مصادیق
موجب اختلاف در مفهوم نمىشود .
و مىتوان خاستگاه آنرا خلط بین مفاهیم ماهوى و
فلسفى دانست به این تقریر هنگامى وحدت مفهوم نشانه ماهیت مشترك بین مصادیق است كه
از قبیل مفاهیم ماهوى باشد ولى مفهوم وجود از قبیل مفاهیم فلسفى است و وحدت آن فقط
نشانه وحدت حیثیتى است كه عقل براى انتزاع آن در نظر مىگیرد و آن عبارت است از
حیثیت طرد عدم .
فلاسفه اسلامى در مقام رد قول اول بیاناتى ایراد كردهاند از
جمله آنكه اگر وجود بر هر چیزى كه حمل مىشد معناى همان موضوع را مىداشت لازمهاش
این بود كه حمل در هلیات بسیطه كه از قبیل حمل شایع است به حمل اولى و بدیهى برگردد
و نیز شناخت موضوع و محمول آنها یكسان باشد به طورى كه اگر كسى معناى موضوع را
ندانست معناى محمول را هم نفهمد .
و براى رد قول دوم بیانى دارند كه حاصلش این
است اگر معناى وجود در مورد خداى متعال غیر از معناى آن در مورد ممكنات مىبود
لازمهاش این بود كه نقیض معناى هر یك بر دیگرى منطبق گردد زیرا هیچ چیزى نیست كه
یكى از نقیضین بر آن صدق نكند مثلا هر چیزى یا انسان است و یا لا انسان و نقیض
معناى وجود در ممكنات عدم استحال اگر وجود به همین معناى مقابل عدم به خدا نسبت
داده نشود باید نقیض آن عدم به آفریدگار نسبت داده شود و وجودى كه به او نسبت داده
مىشود در واقع از مصادیق عدم باشد .
به هر حال كسى كه ذهنش با چنان شبههاى
مشوب نشده باشد تردیدى نخواهد داشت كه واژه وجود و هستى در همه موارد به یك معنى به
كار مىرود و لازمه وحدت مفهوم وجود این نیست كه همه موجودات داراى ماهیت مشتركى
باشند
مفهوم اسمى و مفهوم حرفى وجود
سومین بحثى كه پیرامون مفهوم وجود مطرح
شده درباره اشتراك واژه وجود بین معناى اسمى و مستقل و معناى حرفى و ربطى است .
توضیح آنكه در قضیه منطقى علاوه بر دو مفهوم اسمى و مستقل موضوع و محمول مفهوم
دیگرى لحاظ مىشود كه رابط بین آنها است و در زبان فارسى با لفظ است به آن اشاره
مىشود ولى در زبان عربى معادلى ندارد و هیئت تركیبى جمله را مىتوان حاكى از آن به
شمار آورد این مفهوم از قبیل معانى حرفى است و مانند معانى حروف اضافه استقلالا
قابل تصور نیست بلكه باید آن را در ضمن جمله درك كرد منطقیین این معناى حرفى را
وجود ربطى یا وجود رابط مىنامند در برابر معناى اسمى آن كه مىتواند محمول واقع
شود و از این روى آن را وجود محمولى مىخوانند .
صدرالمتالهین در اسفار تصریح
كرده است كه استعمال واژه وجود در چنین معناى حرفى به اصطلاح خاصى غیر از معناى
معروف و مصطلح آن است كه معنایى اسمى و مستقل مىباشد و بنابراین باید كاربرد كلمه
وجود را در این دو معنى به صورت مشترك لفظى دانست .
ولى بعضى دیگر به این نكته
توجه نكردهاند و مفهوم وجود را مطلقا مشترك معنوى دانستهاند بلكه پا را فراتر
نهاده خواستهاند از راه چنین مفهومى وجود عینى رابط را نیز اثبات كنند به این بیان
كه وقتى مثلا مىگوییم على دانشمند است واژه على حكایت از شخص خاصى مىكند و در
ازاء واژه دانشمند هم دانش وى وجود دارد كه آن هم در خارج موجود است پس مفهوم رابط
قضیه هم كه با لفظ است نشان داده مىشود حكایت از نسبتخارجى بین دانش و على
مىنماید بنا بر این در متن خارج هم نوعى وجود ربطى اثبات مىشود .
ولى در
اینجا هم بین مفاهیم و احكام منطقى با مفاهیم و احكام فلسفى خلطى صورت گرفته و
احكام قضیه را كه مربوط به مفاهیم ذهنى است به مصادیق خارجى سرایت دادهاند و بر
این اساس وجود نسبت در هلیات بسیطه را انكار كردهاند به این جهت كه نمىتوان بین
خود شىء و وجود آن نسبتى تصور كرد در صورتى كه وجود نسبت در قضیهاى كه حاكى از یك
امر بسیط است مستلزم وجود خارجى نسبت در مصداق آن نیست بلكه اساسا هیچگاه نمىتوان
نسبت را از امور عینى و خارجى به حساب آورد و نهایت چیزى كه مىتوان گفت این است كه
نسبت در هلیات بسیطه نشانه وحدت مصداق موضوع و محمول و در هلیات مركبه نشانه اتحاد
عینى آنها است .
عجیب این است كه بعضى از فلاسفه مغرب زمین اصلا معناى اسمى
وجود وجود محمولى را انكار كردهاند و مفهوم وجود را منحصر در معناى حرفى و رابط
بین موضوع و محمول پنداشتهاند و بدین ترتیب هلیات بسیطه را شبه قضیه شمردهاند نه
قضیه حقیقى زیرا اینگونه قضایا به گمان ایشان در واقع محمولى ندارند .
حقیقت
این است كه اینگونه سخنان از ضعف قدرت ذهن بر تحلیلات فلسفى نشات مىگیرد و گرنه
مفهوم اسمى و استقلالى وجود چیزى نیست كه قابل انكار باشد بلكه معناى حرفى آن است
كه باید با زحمت اثبات شود مخصوصا براى كسانى كه در زبان ایشان معادل خاصى براى آن
یافت نمىشود .
و شاید منشا انكار معناى اسمى وجود این باشد كه در زبان انكار
كنندگان معادل معناى اسمى و حرفى وجود یكى است بر خلاف زبان فارسى كه در ازاء معناى
اسمى آن واژه هستى به كار مىرود و در ازاء معناى حرفى آن واژه است و از اینجا چنین
توهمى براى ایشان پیش آمده كه معناى وجود مطلقا از قبیل معانى حرفى است .
بارى
مجددا تاكید مىكنیم كه در مباحث فلسفى نباید روى بحثهاى لفظى تكیه شود و احكام
دستورى و زبان شناختى نباید مبناى حل مشكلات فلسفى قرار گیرد و همواره باید مواظب
باشیم كه ویژگیهاى الفاظ ما را در راه شناخت دقیق مفاهیم گمراه نسازد و نیز
ویژگیهاى مفاهیم ما را در شناختن احكام موجودات عینى به اشتباه نیندازد
وجود و
موجود
نكته دیگرى كه درباره واژه وجود و مفهوم آن قابل تذكر است این است كه لفظ
وجود از آن جهت كه مبدا اشتقاق موجود به حساب مىآید مصدر و متضمن معناى حدث و نسبت
آن به فاعل یا مفعول است و معادل آن در فارسى واژه بودن مىباشد چنانكه واژه موجود
از نظر ادبى اسم مفعول و متضمن معناى وقوع فعل بر ذات است و گاهى از كلمه موجود
مصدر جعلى به صورت موجودیت گرفته مىشود و مساوى با وجود به كار مىرود .
الفاظى كه در زبان عربى به صورت مصدر استعمال مىشوند گاهى از معناى نسبت به
فاعل یا مفعول تجرید شده به صورت اسم مصدر به كار مىروند كه دلالت بر اصل حدث دارد
بنابراین براى وجود هم مىتوان چنین معناى اسم مصدرى را در نظر گرفت .
از سوى
دیگر معانى حدثى كه دلالت بر حركت و دست كم دلالت بر حالت و كیفیتى دارند مستقیما
قابل حمل بر ذوات نیستند مثلا نمىتوان رفتن را كه مصدر استیا رفتار را كه اسم
مصدر است بر شىء یا شخصى حمل كرد بلكه یا باید مشتقى از آن گرفت و مثلا كلمه رونده
را محمول قرار داد و یا كلمه دیگرى را كه متضمن معناى مشتق باشد به آن اضافه كرد و
مثلا گفت صاحب رفتار قسم اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مىنامند
از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو
مىخوانند .
این مباحث چنانكه ملاحظه مىشود در اصل مربوط به دستور زبان است كه
قواعد آن قراردادى است و در زبانهاى مختلف تفاوت مىكند و بعضى از زبانها از نظر
وسعت لغات و قواعد دستورى غنىتر و بعضى دیگر محدودتر هستند ولى از آنجا كه ممكن
است رابطه لفظ و معنى موجب اشتباهاتى در بحثهاى فلسفى گردد لازم است تذكر دهیم كه
در كاربرد واژههاى وجود و موجود در مباحث فلسفى نه تنها این ویژگیهاى زبان شناختى
مورد توجه قرار نمىگیرد بلكه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانى منظور
منحرف مىسازد .
فلاسفه نه هنگامى كه واژه وجود را به كار مىبرند معناى مصدرى
و حدثى را در نظر مىگیرند و نه هنگامى كه واژه موجود را به كار مىگیرند معناى
مشتق و اسم مفعولى را مثلا هنگامى كه درباره خداى متعال مىگویند وجود محض است آیا
در این تعبیر جایى براى معناى حدث و نسبت به فاعل و مفعول یا معنایى كیفیت و حالت و
نسبت آن به ذات مىتوان یافت و آیا مىتوان بر ایشان خرده گرفت كه چگونه لفظ وجود
را بر خداى متعال اطلاق مىكنید در حالى كه حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامى
كه تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به كار مىبرند و آنها را شامل واجب الوجود و
ممكن الوجود مىدانند آیا مىتوان معناى اسم مفعولى را از آن فهمید و آیا مىتوان
بر این اساس استدلال كرد كه اقتضاى اسم مفعول آن است كه فاعلى داشته باشد پس خدا هم
فاعلى لازم دارد و یا بر عكس چون كلمه موجود چنین دلالتى دارد استعمال آن در مورد
واجب الوجود صحیح نیست و نمىتوان گفتخدا موجود است . |
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 |
|
|
|
|
مدیر تالار مهدویت
مدیر تالار فلسفه و کلام
id l4i: hoosianp_rasekhoon
mail yahoo: hoosianp@yahoo.com
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
یک شنبه 1 خرداد 1390 7:28 PM
تشکرات از این پست