0

مفهوم وجود

 
hoosianp2011
hoosianp2011
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1682
محل سکونت : خراسان رضوی

مفهوم وجود

مفهوم وجود
شامل: وحدت مفهوم وجود، مفهوم اسمى و مفهوم حرفى وجود، وجود و موجود.
وحدت مفهوم وجود
یكى از مباحثى كه پیرامون مفهوم وجود مطرح شده این است كه آیا وجود به معناى واحدى بر همه موجودات حمل مى‏شود و به اصطلاح مشترك معنوى است‏یا اینكه داراى معانى متعددى مى‏باشد و از قبیل مشتركات لفظى است .
منشا این بحث از آن جا است كه گروهى از متكلمین پنداشته‏اند كه وجود را به معنایى كه به مخلوقات نسبت داده مى‏شود نمى‏توان به خداى متعال نسبت داد از این روى بعضى گفته‏اند كه وجود به هر چیزى نسبت داده شود معناى همان چیز را خواهد داشت مثلا در مورد انسان معناى انسان را دارد و در مورد درخت معناى درخت را و بعضى دیگر براى آن دو معنى قائل شده‏اند یكى مخصوص خداى متعال و دیگرى مشترك بین همه مخلوقات .
خاستگاه این شبهه خلط بین ویژگیهاى مفهوم و مصداق است‏یعنى آنچه در مورد خداى متعال قابل مقایسه با مخلوقات نیست مصداق وجود است نه مفهوم آن و اختلاف در مصادیق موجب اختلاف در مفهوم نمى‏شود .
و مى‏توان خاستگاه آنرا خلط بین مفاهیم ماهوى و فلسفى دانست به این تقریر هنگامى وحدت مفهوم نشانه ماهیت مشترك بین مصادیق است كه از قبیل مفاهیم ماهوى باشد ولى مفهوم وجود از قبیل مفاهیم فلسفى است و وحدت آن فقط نشانه وحدت حیثیتى است كه عقل براى انتزاع آن در نظر مى‏گیرد و آن عبارت است از حیثیت طرد عدم .
فلاسفه اسلامى در مقام رد قول اول بیاناتى ایراد كرده‏اند از جمله آنكه اگر وجود بر هر چیزى كه حمل مى‏شد معناى همان موضوع را مى‏داشت لازمه‏اش این بود كه حمل در هلیات بسیطه كه از قبیل حمل شایع است به حمل اولى و بدیهى برگردد و نیز شناخت موضوع و محمول آنها یكسان باشد به طورى كه اگر كسى معناى موضوع را ندانست معناى محمول را هم نفهمد .
و براى رد قول دوم بیانى دارند كه حاصلش این است اگر معناى وجود در مورد خداى متعال غیر از معناى آن در مورد ممكنات مى‏بود لازمه‏اش این بود كه نقیض معناى هر یك بر دیگرى منطبق گردد زیرا هیچ چیزى نیست كه یكى از نقیضین بر آن صدق نكند مثلا هر چیزى یا انسان است و یا لا انسان و نقیض معناى وجود در ممكنات عدم است‏حال اگر وجود به همین معناى مقابل عدم به خدا نسبت داده نشود باید نقیض آن عدم به آفریدگار نسبت داده شود و وجودى كه به او نسبت داده مى‏شود در واقع از مصادیق عدم باشد .
به هر حال كسى كه ذهنش با چنان شبهه‏اى مشوب نشده باشد تردیدى نخواهد داشت كه واژه وجود و هستى در همه موارد به یك معنى به كار مى‏رود و لازمه وحدت مفهوم وجود این نیست كه همه موجودات داراى ماهیت مشتركى باشند
مفهوم اسمى و مفهوم حرفى وجود
سومین بحثى كه پیرامون مفهوم وجود مطرح شده درباره اشتراك واژه وجود بین معناى اسمى و مستقل و معناى حرفى و ربطى است .
توضیح آنكه در قضیه منطقى علاوه بر دو مفهوم اسمى و مستقل موضوع و محمول مفهوم دیگرى لحاظ مى‏شود كه رابط بین آنها است و در زبان فارسى با لفظ است به آن اشاره مى‏شود ولى در زبان عربى معادلى ندارد و هیئت تركیبى جمله را مى‏توان حاكى از آن به شمار آورد این مفهوم از قبیل معانى حرفى است و مانند معانى حروف اضافه استقلالا قابل تصور نیست بلكه باید آن را در ضمن جمله درك كرد منطقیین این معناى حرفى را وجود ربطى یا وجود رابط مى‏نامند در برابر معناى اسمى آن كه مى‏تواند محمول واقع شود و از این روى آن را وجود محمولى مى‏خوانند .
صدرالمتالهین در اسفار تصریح كرده است كه استعمال واژه وجود در چنین معناى حرفى به اصطلاح خاصى غیر از معناى معروف و مصطلح آن است كه معنایى اسمى و مستقل مى‏باشد و بنابراین باید كاربرد كلمه وجود را در این دو معنى به صورت مشترك لفظى دانست .
ولى بعضى دیگر به این نكته توجه نكرده‏اند و مفهوم وجود را مطلقا مشترك معنوى دانسته‏اند بلكه پا را فراتر نهاده خواسته‏اند از راه چنین مفهومى وجود عینى رابط را نیز اثبات كنند به این بیان كه وقتى مثلا مى‏گوییم على دانشمند است واژه على حكایت از شخص خاصى مى‏كند و در ازاء واژه دانشمند هم دانش وى وجود دارد كه آن هم در خارج موجود است پس مفهوم رابط قضیه هم كه با لفظ است نشان داده مى‏شود حكایت از نسبت‏خارجى بین دانش و على مى‏نماید بنا بر این در متن خارج هم نوعى وجود ربطى اثبات مى‏شود .
ولى در اینجا هم بین مفاهیم و احكام منطقى با مفاهیم و احكام فلسفى خلطى صورت گرفته و احكام قضیه را كه مربوط به مفاهیم ذهنى است به مصادیق خارجى سرایت داده‏اند و بر این اساس وجود نسبت در هلیات بسیطه را انكار كرده‏اند به این جهت كه نمى‏توان بین خود شى‏ء و وجود آن نسبتى تصور كرد در صورتى كه وجود نسبت در قضیه‏اى كه حاكى از یك امر بسیط است مستلزم وجود خارجى نسبت در مصداق آن نیست بلكه اساسا هیچگاه نمى‏توان نسبت را از امور عینى و خارجى به حساب آورد و نهایت چیزى كه مى‏توان گفت این است كه نسبت در هلیات بسیطه نشانه وحدت مصداق موضوع و محمول و در هلیات مركبه نشانه اتحاد عینى آنها است .
عجیب این است كه بعضى از فلاسفه مغرب زمین اصلا معناى اسمى وجود وجود محمولى را انكار كرده‏اند و مفهوم وجود را منحصر در معناى حرفى و رابط بین موضوع و محمول پنداشته‏اند و بدین ترتیب هلیات بسیطه را شبه قضیه شمرده‏اند نه قضیه حقیقى زیرا اینگونه قضایا به گمان ایشان در واقع محمولى ندارند .
حقیقت این است كه اینگونه سخنان از ضعف قدرت ذهن بر تحلیلات فلسفى نشات مى‏گیرد و گرنه مفهوم اسمى و استقلالى وجود چیزى نیست كه قابل انكار باشد بلكه معناى حرفى آن است كه باید با زحمت اثبات شود مخصوصا براى كسانى كه در زبان ایشان معادل خاصى براى آن یافت نمى‏شود .
و شاید منشا انكار معناى اسمى وجود این باشد كه در زبان انكار كنندگان معادل معناى اسمى و حرفى وجود یكى است بر خلاف زبان فارسى كه در ازاء معناى اسمى آن واژه هستى به كار مى‏رود و در ازاء معناى حرفى آن واژه است و از اینجا چنین توهمى براى ایشان پیش آمده كه معناى وجود مطلقا از قبیل معانى حرفى است .
بارى مجددا تاكید مى‏كنیم كه در مباحث فلسفى نباید روى بحثهاى لفظى تكیه شود و احكام دستورى و زبان شناختى نباید مبناى حل مشكلات فلسفى قرار گیرد و همواره باید مواظب باشیم كه ویژگیهاى الفاظ ما را در راه شناخت دقیق مفاهیم گمراه نسازد و نیز ویژگیهاى مفاهیم ما را در شناختن احكام موجودات عینى به اشتباه نیندازد
وجود و موجود
نكته دیگرى كه درباره واژه وجود و مفهوم آن قابل تذكر است این است كه لفظ وجود از آن جهت كه مبدا اشتقاق موجود به حساب مى‏آید مصدر و متضمن معناى حدث و نسبت آن به فاعل یا مفعول است و معادل آن در فارسى واژه بودن مى‏باشد چنانكه واژه موجود از نظر ادبى اسم مفعول و متضمن معناى وقوع فعل بر ذات است و گاهى از كلمه موجود مصدر جعلى به صورت موجودیت گرفته مى‏شود و مساوى با وجود به كار مى‏رود .
الفاظى كه در زبان عربى به صورت مصدر استعمال مى‏شوند گاهى از معناى نسبت به فاعل یا مفعول تجرید شده به صورت اسم مصدر به كار مى‏روند كه دلالت بر اصل حدث دارد بنابراین براى وجود هم مى‏توان چنین معناى اسم مصدرى را در نظر گرفت .
از سوى دیگر معانى حدثى كه دلالت بر حركت و دست كم دلالت بر حالت و كیفیتى دارند مستقیما قابل حمل بر ذوات نیستند مثلا نمى‏توان رفتن را كه مصدر است‏یا رفتار را كه اسم مصدر است بر شى‏ء یا شخصى حمل كرد بلكه یا باید مشتقى از آن گرفت و مثلا كلمه رونده را محمول قرار داد و یا كلمه دیگرى را كه متضمن معناى مشتق باشد به آن اضافه كرد و مثلا گفت صاحب رفتار قسم اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مى‏نامند از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو مى‏خوانند .
این مباحث چنانكه ملاحظه مى‏شود در اصل مربوط به دستور زبان است كه قواعد آن قراردادى است و در زبانهاى مختلف تفاوت مى‏كند و بعضى از زبانها از نظر وسعت لغات و قواعد دستورى غنى‏تر و بعضى دیگر محدودتر هستند ولى از آنجا كه ممكن است رابطه لفظ و معنى موجب اشتباهاتى در بحثهاى فلسفى گردد لازم است تذكر دهیم كه در كاربرد واژه‏هاى وجود و موجود در مباحث فلسفى نه تنها این ویژگیهاى زبان شناختى مورد توجه قرار نمى‏گیرد بلكه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانى منظور منحرف مى‏سازد .
فلاسفه نه هنگامى كه واژه وجود را به كار مى‏برند معناى مصدرى و حدثى را در نظر مى‏گیرند و نه هنگامى كه واژه موجود را به كار مى‏گیرند معناى مشتق و اسم مفعولى را مثلا هنگامى كه درباره خداى متعال مى‏گویند وجود محض است آیا در این تعبیر جایى براى معناى حدث و نسبت به فاعل و مفعول یا معنایى كیفیت و حالت و نسبت آن به ذات مى‏توان یافت و آیا مى‏توان بر ایشان خرده گرفت كه چگونه لفظ وجود را بر خداى متعال اطلاق مى‏كنید در حالى كه حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامى كه تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به كار مى‏برند و آنها را شامل واجب الوجود و ممكن الوجود مى‏دانند آیا مى‏توان معناى اسم مفعولى را از آن فهمید و آیا مى‏توان بر این اساس استدلال كرد كه اقتضاى اسم مفعول آن است كه فاعلى داشته باشد پس خدا هم فاعلى لازم دارد و یا بر عكس چون كلمه موجود چنین دلالتى دارد استعمال آن در مورد واجب الوجود صحیح نیست و نمى‏توان گفت‏خدا موجود است .
استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

 

مدیر تالار مهدویت

 مدیر تالار فلسفه و کلام

id l4i: hoosianp_rasekhoon

mail yahoo:  hoosianp@yahoo.com

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

  

 

یک شنبه 1 خرداد 1390  7:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها