0

برادر از شهر آتش و خون برايت نامه مي‌نويسم

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

برادر از شهر آتش و خون برايت نامه مي‌نويسم

نسخه چاپي ارسال به دوستان
برادر از شهر آتش و خون برايت نامه مي‌نويسم

خبرگزاري فارس: هنوز هم همه نيروهاي ما به 3-ژ يا كلاشينكف مسلح نيستند. خود من تازه از يك اسير عراقي يك قبضه 3-ژ به دست آورده ام. بعضي وقت ها حتي نان خشك هم براي خوردن نداريم، آبي كه از آن مي خوريم و با آن وضو مي گيريم، گنديده و آلوده است اما چاره نيست.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، در ورزهاي ابتدايي دفاع مقدس، آن روزها كه هنوز سپاه پاسدارن شكل فعال به خود نگرفته بود. آن روزها كه ارتش جيره خوبي براي دفاع خاك ميهن را نداشت. آن روزها كه بني صدر، رئيس جمهور وقت امكانات لازم را در اختيار رزمندگان قرار نمي داد. گروه از نيروهاي مردمي بودند كه با دست خالي و بدون هيچ چشم داشتي دربار ارتش رژيم بعث به مقابله ايستادند. اين گروه كه «فدائيان اسلام» نام داشت، به فرماندهاي شخصي به نام «شهيد سيد مجتبي هاشمي» توانست ضرب شست خود به دشمن بدهد . اين نامه كه نشاني از نگارنده آن را در اختيار نداريم، اطلاعي پيرامون آن روزها را در اختيار ما قرار مي دهد:



برادر سلام، باز هم از اين شهر آتش و خون برايت نامه مي نويسم. مرا ببخش كه چند ماهي است خبري از خودم برايت نفرستادم. فرصت نبود. يك لحظه آرام و قرار نداشتيم. حالا هم مي خواهم از فرمانده مان برايت بنويسم، «سيد مجتبي» را مي گويم، هر چه بگويم كم است، نوشته بودي كه در كميته منطقه 9 زير دست او فعاليت مي كردي، اما نمي دانم چقدر او را شناختي، اينجا هم او را مثل پدر دوست دارند. طي اين چند ماه، ما بوسيله درايت و فرماندهي فوق العاده او ضربات سنگيني را بر پيكر دشمن متجاوز زده ايم.
در حال حاضر در جاده ماهشهر ـ آبادان و در فاصله 200 متري عراقي ها مستقر هستيم. باروت نخواهد شد اگر بگويم با امكاناتي در حد صفر اين همه پيروزي را به دست آورده ايم.

هنوز هم همه نيروهاي ما به 3-ژ يا كلاشينكف مسلح نيستند. خود من تازه از يك اسير عراقي يك قبضه 3-ژ به دست آورده ام. بعضي وقت ها حتي نان خشك هم براي خوردن نداريم، آبي كه از آن مي خوريم و با آن وضو مي گيريم، گنديده و آلوده است اما چاره نيست. وقتي سيد مجتبي را مي بينم كه يك لحظه آرام و قرار ندارد و بعضي وقت ها خودش از گرسنگي و تشنگي كلافه مي شود، خودمان را از ياد مي بريم.
به زودي قرار است براي آزادي ميدان تير آبادان عملياتي انجام دهيم. اين ميدان، مساحت زيادي دارد و عراق از آنجا جاده هاي ارتباطي ما و شهر آبادان را با خمپاره مورد هدف قرار مي دهد. چندين ماه است كه سيد مجتبي براي آزادي اين محل نقشه مي كشد و بارها به آنجا شبيخون زده ايم.

در يكي از اين شبيخون ها 300 نفر از عراقي ها را كشته ايم و 400 نفر را اسير كرده ايم و بيش از ده تانك را منهدم كرده ايم، اما سيد مجتبي دست بردار نيست. هر روز يك نقشه جديد مي كشد تا دشمن را تضعيف كند و زمينه را براي حمله نهايي آماده كند. مثلاً به تازگي 10 – 20 عدد بشكه 220 ليتري نفت تهيه كرده و شب ها آنها را با فاصله چند متر از هم مي چيند و به ما مي گويد كه با ميله هاي آهني يا چوب، محكم روي آنها بكوبيم و سر و صدا در بياوريم.

برادر نميداني وقتي در آن ظلمت شب صداي اين بشكه ها بلند مي شود، چه وحشتي به دل مي اندازد. عراقيها شروع مي كنند به شليك توپ و خمپاره و خلاصه به اندازاي انبار مهمات، منطقه را بي هدف زير آتش مي گيرند. سيد از اين جور كارها زياد مي كند، چند وقت پيش 10 – 12 تا لاستيك كوچك و بزرگ آورد و نصفه شبي اينها را يكي يكي مي غلتاند طرف عراقيها و آنها هم دوباره شروع مي كردند به گلوله باران هدف هاي سياه و متحركي كه به سرعت به طرف شان مي آمدند و ما هم اين طرف غش غش مي خنديديم.

بگذار يك چيز جالب برايت بگويم: چند وقت پيش سيد چند نفر از ما را صدا كرد و با هم سوار ماشين شديم و رفتيم به شهر. سيد ما را به يك استاديوم برد و گفت بايد يكي از دروازه هاي زمين فوتبال آنجا را از جا در بياوريم. با چه زحمتي اين كار را كرديم بماند. دروازه را كنديم و سوار ماشين شديم و برگشتيم به خط. بعد هم خود سيد به كمك يكي دو نفر دروازه را بلند كردند و بردند درست در وسط ما و عراقيها روي زمين كاشتند. بعد سيد برگشت و يك بلند گوي دستي برداشت و رو به سمت عراقي ها گفت: ايها الخوه و الا خوات، شما كه جنگيدن بلد نيستيد و حريف ما نمي شويد، حداقل بياييد با هم فوتبال مشتي بازي كنيم. ما از خنده روده بر شديم و عراقيها هم با خمپاره ها و آرپي جي و گلوله آنقدر آن دروازه را زدند تا بالاخره توانستند سرنگون و نابودش كرده و فتح الفتوح جديدي را براي خود به ثبت برسانند.

زياد عرضي نيست برادر، برايمان دعا كن، فعلا خدا حافظ

بهمن 59، كوي ذالفقاري

انتهاي پيام/

 
 
شنبه 31 اردیبهشت 1390  9:39 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها