خبرگزاري فارس: اسناد تاريخي نشان ميدهد بنيصدر از مخالفان جدي روحانيون بود و خود او در كتاب خاطراتش مينويسد كه به مهدي بازرگان (نخست وزير دولت موقت) توصيه ميكرد از روحانيون براي همكاري با دولت استفاده نكند.
به گزارش خبرگزاري فارس، اسناد تاريخي در خصوص ديدگاهها و اقدامات اولين رئيس جمهور ايران كه از سوي نمايندگان ملت در مجلس اول به دليل عدم كفايت سياسي از مقام خود خلع شد و با تغيير چهره از كشور گريخت، بيانگر آن است كه ابوالحسن بنيصدر از مخالفان روحانيون و از جمله كساني بود كه به بازرگان توصيه ميكرد از روحانيون براي كار در دولت موقت استفاده نكند.
مهمترين واقعه پس از ورود امام خميني(ره) به ايران، انتخاب مهندس مهدي بازرگان به عنوان رئيس دولت موقت بود. پس از خروج شاه در 26 دي 1357 و كسب راي اعتماد كابينه بختيار از مجلسين، امام خميني(ره) نخستين ضربه را بر كابينه بختيار وارد كردند و به تمامي كاركنان اعتصابي دولت دستور دادند وزراي غيرقانوني را به وزارتخانهها راه ندهند كه اين اقدام بختيار را به شدت مستأصل و تضعيف كرد.
دومين ضربه نيز ورود امام به ايران بود كه با وجود مخالفتهاي بختيار بالاخره در روز 12 بهمن انجام شد و سومين ضربه بر جسد نيمهجان كابينه غيرقانوني، سخنراني امام(ره) در بهشت زهرا عليها السّلام بود كه در فرازي پرشور از سخنان خود وعده دادند: «من دولت تعيين مي كنم؛ من توي دهن اين دولت مي زنم».
شامگاه روز بعد (14 بهمن) جلسه مهمي با حضور اعضاي شوراي انقلاب اسلامي در اقامتگاه امام در دبستان علوي شماره 2 در خيابان (عين الدوله) ايران برگزار شد و تا ساعت 11 شب ادامه داشت؛ در اين جلسه مهندس بازرگان به عنوان نخست وزير تعيين شد و حكم وي كه تاريخ 6 ربيع الاول 1399 [15 بهمن 57] را بر پيشاني داشت، صادر شد.
روز 16بهمن مراسمي در آمفي تئاتر مدرسه علوي برگزار شد و حكم نخست وزيري به او اعطا شد؛ اين مراسم ساعت 5:30 بعدازظهر با حضور جمع زيادي از خبرنگاران داخلي و خارجي با سخنان امام(ره) آغاز شد. امام در بخشي از سخنان خود تاكيد كردند كه انتخاب مهندس بازرگان به پيشنهاد و نظر شوراي انقلاب بوده است: «ايشان وزراي خود را تعيين و به ما معرفي مي كنند تا شوراي انقلاب ما كه پيشنهادش و نظرش اين بود كه ايشان رئيس دولت باشد، وزرايشان را بررسي كنند و انشاءالله مسائل به طور سهل و خوبي انجام بگيرد».
امام سپس تلويحاً بختيار را از مخالفت با دولت موقت برحذر داشتند؛ پس از پايان سخنان امام(ره)، آيتالله هاشمي رفسنجاني متن فرمان نخست وزيري بازرگان را قرائت كرد. در اين پيام آمده بود: «بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب، جنابعالي را بدون در نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي به گروهي خاص مأمور تشكيل دولت موقت مي نمايم». در آن حكم وظايف دولت موقت نيز مشخص شده بود: "اداره مملكت، برگزاري رفراندوم تغيير نظام كشور، تشكيل مجلس خبرگان براي تصويب قانون اساسي و برگزاري انتخابات مجلس شوراي اسلامي».
متن حكم نخست وزيري دولت موقت كه توسط آيتالله هاشمي رفسنجاني قرائت گرديد، به شرح ذيل بود:
بسم الله الرّحمن الرّحيم
جناب آقاي مهندس مهدي بازرگان
بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب، بر حسب حق شرعي و حق قانوني ناشي از آراي اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طي اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است و به موجب اعتمادي كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعي كه از سوابقتان در مبارزات اسلامي و ملي دارم، جنابعالي را بدون در نظر گرفتن روابط حزبي و بستگي به گروهي خاص، مأمور تشكيل دولت موقت مينمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاً انجام رفراندوم و رجوع به آراي عمومي ملت درباره تغيير نظام سياسي كشور به جمهوري اسلامي و تشكيل مجلس مؤسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسي نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت طبق قانون اساسي جديد را بدهيد. مقتضي است كه اعضاي دولت موقت را هرچه زودتر با توجه به شرايطي كه مشخص نمودهام تعيين و معرفي نمائيد. كارمندان دولت و ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همكاري كامل نموده و رعايت انضباط را براي وصول به اهداف مقدس انقلاب و سامان يافتن امور كشور خواهند نمود. موفقيت شما و دولت موقت را در اين مرحله حساس تاريخي از خداوند متعال مسئلت مينمايم.
سپس مهندس بازرگان پس از حمد الهي از امام(ره) و مردم سپاسگزاري كرد و مسئوليت خويش را عظيمترين وظيفهاي دانست كه در طول 72 سال عمر مشروطه به كسي داده شده است؛ بدين ترتيب زمام امور كشور به طور عملي از 22 بهمن 1357 به دست مهندس بازرگان افتاد. هيئت دولت موقت به اين دليل موقت ناميده شد كه چند مأموريت بيشتر نداشت و بايد آنها را در مدت كوتاهي انجام مي داد. مأموريتهاي آن دولت فراهم كردن مقدمات و لوازم قانوني هيئت دولت دائمي و عبارت بود از "برگزاري مراجعه به آراي عمومي در رفراندوم درباره تغيير نظام سياسي از رژيم سلطنت مشروطه به نظام جمهوري اسلامي، تشكيل مجلس مؤسسان قانون اساسي كه به مجلس خبرگان قانون اساسي تغيير نام يافت، برگزاري انتخابات مجلس قانونگذاري منتخب مردم كه ابتدا مجلس شوراي ملي و سپس مجلس شوراي اسلامي نام گرفت ".
دولت موقت تا تاريخ 15 آبان 1358 اداره امور كشور را در دست داشت؛ در اين دوره بنيصدر به عنوان عضو شوراي انقلاب كه در واقع در مقام قوه مقننه بود با دولت موقت تعامل داشت. شوراي انقلاب كه زمينه و شكلگيري آن به قبل از پيروزي انقلاب يعني زمان حضور امام در فرانسه برميگردد، افرادي از نيروهاي نهضت آزادي، روحانيون، بازاريان و چند افسر عاليرتبه ارتش را شامل مي شد اما به طور كلي روحانيون نزديك به حضرت امام بر آن تسلط داشتند.
شرايط حساس انقلابي، نبودن ارتباط سالم سازماني و فقدان تفكيك مناسب قوا باعث تداخلات و تعارضاتي در عملكرد شوراي انقلاب و دولت موقت گرديد و هركدام، ديگري را مانع اجراي دقيق برنامههاي خود مي دانستند؛ اختلافات و تعارضات اين دو نهاد قدرتمند انقلابي باعث شد كه در بهار 1358 به داوري نزد امام بروند و در همان سال جلسهاي مشترك را در قم با حضور رهبري برگزار كنند. اين ديدار اگرچه مدتي تنش ميان دو نهاد مذكور را كاهش داد اما اختلافات سياسي ـ ايدئولوژيكي شوراي انقلاب و دولت موقت روز به روز بيشتر شد تا اينكه قرار شد براي حفظ وحدت دولت موقت و شوراي انقلاب تعدادي از شورا به دولت انتقال داده شوند.
شوراي انقلاب در 20 تير 1358 تشكيل جلسه داد؛ در اين جلسه بين بنيصدر از يك طرف و آيتالله بهشتي و آيتالله خامنهاي از سوي ديگر جدال لفظي درگرفت، زيرا بنيصدر خواهان ادغام كامل دولت و شوراي انقلاب بود.
بنيصدر در اين زمان از جمله كساني بود كه به بازرگان توصيه مي كرد از روحانيون براي كار در دولت موقت استفاده نكند. او در اين باره در خاطراتش مي گويد: «آقاي بازرگان آمد و در شوراي انقلاب گفت كه شوراي انقلاب و دولت يكي شود و شماها [بعضي از اعضاي شوراي انقلاب] بياييد و معاون وزرا شويد. او چهار نفر [از روحانيون] عضو شوراي انقلاب را معاون وزراتخانهها كرد. آيتالله خامنهاي در وزارت دفاع، حجتالاسلام باهنر در وزارت آموزش و پرورش، حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني در وزارت كشور و چهارمي آيتالله بهشتي بود كه براي وزارت دادگستري مدنظر قرار گرفت كه اين مسئوليت را قبول نكرد. من مخالفت خيلي سختي كردم . . . گفتم: آقا، اينها را نبريد با وزارت آشنا كنيد؛ اينها به اين چيزها خو نكردهاند، آنوقت اينها را مي بريد و مزه وزارت را بهشون مي چشاني و ديگر نمي شود آنها را از آنجا كند . . . محال است».
هنگامي كه اختلافات شوراي انقلاب با دولت موقت اوج گرفت، شوراي انقلاب به بنيصدر پيشنهاد نخست وزيري دولت موقت را داد. شهيد محلاتي در اين باره مي گويد: «وقتي كه شوراي انقلاب با بازرگان دعوا و اختلاف داشت، امام گفت: خوب، بنيصدر را بياوريد و نخست وزير شود. بازرگان برود و بنيصدر بيايد. آمدند و به بنيصدر گفتند: تو بيا نخست وزير بشو! شوراي انقلاب به ايشان پيشنهاد كرد. بنيصدر قبول كرد، منتهي گفت: «من وزرا را بايد خودم انتخاب كنم» . . . شوراي انقلاب گفت: نخير به يك يك وزرا ما بايد رأي بدهيم. او هم قبول نكرد و مسئله منتفي شد».
پس از انتخابات مجلس خبرگان و دقيقاً هفت ماه پس از تشكيل دولت بار ديگر دور جديد فشارها بر دولت موقت آغاز شد. اين بار ابوالحسن بنيصدر از جبهه ملي، روزنامه امت ارگان جنبش مسلمانان مبارز به دبيركلي حبيبالله پيمان از چهرههاي جريان چپ و همكار قديمي نهضت آزادي، حزب جاما به رهبري كاظم سامي و بالاخره جريان اسلامي دولت موقت را آماج انتقادات خود قرار دادند. ابوالحسن بنيصدر عضو شوراي انقلاب و منتقد جدي دولت موقت در يك سخنراني جنجالي دولت موقت را به باد انتقاد گرفت و آن را به ضعف و بيكفايتي، عدم توانايي ايجاد تغييرات در دستگاه حكومتي، سهل انگاري و سستي در قضيه كردستان متهم ساخت: «باور من اين است كه بنياد ساختماني رژيم سابق را دولت مهندس بازرگان ميخواهد نگه دارد، ميخواهد آن را اصلاح كند و مشكل او هم اينجاست و مشكل شوراي انقلاب هم است كه ناچار است با اين دولت كار بكند نتيجتاً كند شده و كارايياش را از دست داده . . . ايشان (بازرگان) كار كرده اما پراكنده . . . وقتي نظام در كارش نبود، مشغول مي شود و بعداً مي آيد مي گويد: از صبح كه بيرون ميروي غرق در اين خردهكاريها ميشويم تا شب، بابا تو نظام نداري! اگر نظام داشتي غرق نميشدي در اين خردهكاريها».
از نکات ابهامآميز دوران رياست جمهوري بنيصدر، ارتباط وي با دو واقعه مهم طبس و کودتاي نوژه است كه بررسي برخي اسناد موجود نشان مي دهد خيانت و همکاري وي با آمريکايي ها در جريان اين دو حادثه و مواضع ضدانقلابي بعدي او راه را براي اخراج رئيس دولت از مجموعه قدرت هموار کرد.
واقعه طبس در پنجم ارديبهشت 1359 و چند ماه پس از تسخير انقلابي لانه جاسوسي آمريکا در ايران روي داد. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام(ره) در 13 آبان ماه 1358، سفارت آمريکا را تسخير کردند و ايالات متحده که از اين اقدام سخت متحير و سردرگم شده بود، حمله به ايران را در دستور کار خود قرار داد که به ظاهر براي نجات ديپلماتهاي به گروگان گرفته شده بود اما عملاً با حمله به موقعيتهاي حياتي پايتخت، تجاوز به تماميت ارضي ايران محسوب مي شد.
طبق برنامه آمريکايي ها، گروه ويژهاي براي حمله به ايران و آزادي گروگانها تشکيل شد که "دلتا فورس delta force " (نيروي دلتا) نام داشت و نام عمليات هم "ايگل کلا " يعني "پنجه عقاب " نامگذاري شده بود؛ اين گروه ويژه طبق اظهارات چارلي بکويث فرمانده عمليات، 132 نفر بودند كه عمليات نظامي آنها در نيمه شب پنجم ارديبهشت ماه در صحراي طبس با شکست مواجه شد. ابتدا يکي از هليکوپترها به دليل اشکال فني پس از چهل مايل پرواز در خاک ايران مجبور شد به ناو هواپيمابر "نيميتز " که در درياي عمان مستقر بود برگردد. هليکوپتر دوم هم به دليل اشکال فني ديگري، در محلي نزديک کرمان فرود آمد و شش هليکوپتر نيز در محل مقرر در صحراي طبس فرود آمدند. يکي ديگر از هليکوپترها پس از سوختگيري در حالي که از زمين بلند ميشد، با بدنه يکي از هواپيماهاي سي ـ 130 برخورد کرد و انفجار عظيمي رخ داد که به کشته شدن تعدادي از کماندوها منجر شد؛ با بروز اين حادثه عمليات نجات متوقف شد و اعضاي گروه نجات در حالي که اجساد سوختهشده 9 تن از يارانشان را پشت سر گذاشته بودند، با سرعت محل را ترک کردند.
پس از فرار آمريکاييها از ايران کاخ سفيد اعلاميهاي به اين شرح پخش کرد: «آمريکا در عملياتي در صحراي طبس جهت آزادي جان گروگانهاي اسير در ايران با شکست روبهرو شد و اسناد سرّي و مهمي درون هليکوپترها به جاي مانده است».
پس از مدت کوتاهي از پخش اين اعلاميه از جانب کاخ سفيد، بنيصدر که در آن زمان فرماندهي کل قوا را بهعهده داشت، دستور داد تا هليکوپترهاي به جاي مانده از عمليات آمريکاييها بمباران شود و اين کار در سه نوبت ساعت 30: 6 عصر جمعه روز حمله متجاوزان آمريكايي، ساعت 10:30 شب و ساعت 7 صبح روز شنبه ششم ارديبهشت ماه 59 انجام گرفت. در اين اقدام، اسناد سري و مهم باقيمانده در آتش سوختند و محمد منتظرقائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يزد که در منطقه از هليکوپترها محافظت مي کرد نيز به شهادت رسيد و سه پاسدار ديگر به نامهاي عباس سامعي از ناحيه سر و شانه، محمدعلي درستکار از ناحيه بالاي ران و محمدرضا لاوري از ناحيه پا زخمي شدند.
بنيصدر علت اين اقدام را در گفتوگو با روزنامهها چنين بيان مي کند: «به چند دليل اين کار ميبايست صورت مي گرفت؛ اولاً رادارهاي ما را مستشاران آمريکايي که در زمان رژيم شاه در ايران بودند، کار گذاشتهاند. بنابر اين تکنيک آن کاملاً براي آنها روشن است، در نتيجه مي دانند چگونه از مرزها بگذرند که رادارها نتوانند آنها را شناسايي کنند. ثانياً هواپيماهاي ما نيز از نوع آمريکايي هستند و آمريکا به هر حال به تکنيک و اسرار آنها آشنايي دارد و از آنجا که احتمال زيادي براي اقدام به عملياتي براي از بين بردن هليکوپترها از جانب آمريکا با پوشش هوايي خود مي رفت، دستور اين عمليات داده شد. اين عمل براي اين بود که هليکوپترها از کار بيفتند و نتوانند از کشور خارج شوند». در حالي که اگر چنين احتمالي وجود داشت، بازکردن وسايل و قطعات حساس پروازي کافي بود که آنها را از کار بيندازد و همچنين اضافهشدن پنج فروند از مدرنترين هليکوپترهاي جهان به نيروي هوايي ايران مي توانست غنيمت جنگي بسيار خوبي باشد که با اين اقدام خائنانه بنيصدر تحقق نيافت.
شهيد آيتالله صدوقي دراين باره اظهار داشت: «شهادت [محمد منتظرقائم] يک امر سادهاي نبود؛ به دست دشمن [آمريکا] هم شهيد نشده است، چون شخصا ايمان دارم به اينکه در اين توطئه طبس، بعضي از خائنين کشور هم شرکت داشتند؛ مخصوصاً باقري [فرمانده نيروي هوايي جمهوري اسلامي در زمان تجاوز آمريکا] که از دوستان شنيدم مردي در راه انقلاب نيست و مخالف انقلاب و دشمن جمهوري اسلامي است . . . در هر حال خيانت باقري و عده ديگري از هموطنان ما که با انقلاب دشمن بودند، دخيل بود در اين توطئه آمريکا . . . محمد منتظرقائم در آن موقع در يکي از اين هواپيماها يا هليکوپترها رفته بود و کاوش کرد و مقداري از اين چيزي که بايد به دست بياورد، به دست آورد. آن موقع با راکت هواپيماهاي مرتب و منظم [سالم و بهجامانده] را نابود کردند، براي اينکه اسراري که در آن هواپيماها بود کشف نشود و معلوم نگردد که خيانتکار چهکسي است و چهکساني بودند؟ محمد منتظرقائم را که بعضي از اسرار را به دست آورده بود، به وسيله راکت قطعه قطعه کردند، براي اينکه روشن نشود چه اشخاصي در اين غائله و در اين توطئه شرکت داشتند».
يوسف مازندي در بخش ديگري از کتاب خود مينويسد: «چند ماه پس از افتضاح دشت کوير، عدهاي از ايرانيان نظامي و غيرنظامي که موفق شده بودند از کشور خود بگريزند و به همميهنان سرگردان خويش (در خارج) بپيوندند، به تدريج آغاز به سخن کردند . . . آنها مي گفتند در بيشتر عملياتي که به واقعه صحراي طبس منتهي شده بود شرکت داشتند . . . به گفته آنان پياده شدن امريکاييها در طبس براي نجات گروگانها نبود، بلکه براي انجام يک شورش بود. چون حمله نظامي امريکا به ايران در آن زمان به صلاح نبود مي بايست از درون کشور انفجاري رخ دهد. هواپيماهاي سي ـ 130 و هليکوپترهاي آر. اچ .53 براي تهيه چنين انفجاري در دشت کوير ايران بر زمين نشسته بودند. هدف تحويل تسليحات فوقمدرن براي يک جنگ چريکي وسيع و سراسري به گروهي از افسران وفادار به شاه بود». وي در ادامه مي نويسد: «هواپيماها انباشته از اسلحه و وسايل بسيار مدرن نظامي بود تا بتواند ضدانقلاب را که از دسترسي به آنها محروم مانده بود تجهيز کند. پيروزي احتمالي افسران وفادار به شاه که با برخي از عشاير نيز روابطي در جهت سرنگوني رژيم جديد ايجاد کرده بودند به ايالات متحده امريکا اجازه مي داد بار ديگر کنترل ايستگاههاي مراقبت و تجسس را که در خاک ايران و به خصوص در مجاورت مرزهاي شوروي مستقر شده بود، در دست گيرد، موقعيت استراتژيک خليج فارس و تنگه هرمز را به سود امريکا تقويت کند، صدور نفت را به نحوي بيخطر ممکن سازد و به طور کلي منافع عمومي غرب را در برابر کمونيستها محفوظ دارد».
اين واقعه و رويدادهاي چند روز پس از آن به رسوايي دوستان داخلي امريکا از جمله بنيصدر انجاميد و براي اولين بار وي مورد انتقاد شديد نيروهاي انقلابي قرار گرفت. خيانت و همکاري او با امريکايي ها در اين زمينه و مواضع ضدانقلابي بعدي او راه را براي اخراج بنيصدر از مجموعه قدرت هرچه بيشتر هموار کرد. به عنوان نمونه مي توان به تلاش هاي فرماندهان ارتش که تحت فرمان بنيصدر بودند براي ايجاد اختلال در پوشش راداري کشور و همچنين بيدفاع کردن فرودگاهها اشاره کرد. برهمين مبنا و طبق اسناد به دست آمده و بر اساس امريه شماره 256ـ 16ـ 412 مورخ 3/2/59 از حوزه معاونت عملياتي و پدافند هوايي، توپهاي 23ميليمتري ضدهوايي مستقر در تهران، شيراز، مشهد و بابلسر با کليه تجهيزات براي رفع خطر کامل از عمليات امريکا به عنوان مأموريت از منطقه دور شده بودند و توپهاي ضدهوايي فرودگاه مهرآباد و پادگان منظريه قم نيز به طور کامل برداشته شده بودند. همزمان با تجاوز طبس، سازمان سيا از طريق شاپور بختيار در تدارک طرح کودتاي نوژه بود. تجاوز نظامي طبس و کودتاي نوژه دو حلقه يک زنجير واحد بود که بايد براندازي نظام جمهوري اسلامي را به ثمر مي رساند.
عمليات کودتاي نوژه قرار بود به طور همزمان در تهران و ساير شهرهاي بزرگ به اجرا درآيد و اماکني مانند مدرسه فيضيه، اقامتگاه امام، کميته مرکزي، نخست وزيري، ميعادگاه هاي نماز جمعه و . . . توسط هواپيما بمباران شود. بنا بود که کودتاگران در اين بمباران ها از بمبهاي خوشهاي و آتشزا استفاده کنند. آنان حدود 30 فروند هواپيما، 60 نفر خلبان و حدود 500 نفر افراد فني و نظامي را براي شرکت در عمليات آماده کرده بودند.
کودتاي نوژه 18 تير 59 با شکست مواجه شد. گرچه نقش عناصر نفوذي حزب توده ميان کودتاچيان و افشاي آن را نمي توان انکار کرد ولي آنچه درباره لو رفتن عمليات کودتا مشهور است حکايت خلباني که مأمور بمباران بيت امام بود و در تب و تاب چگونگي انجام اين کار دچار عذاب وجدان و تشويش شده به راهنمايي و توصيه مادرش تصميم به افشاي برنامه کودتا ميگيرد.
در مورد افرادي که در کودتا مشارکت داشتند در يکي از اسناد محرمانه سپاه پاسداران از مهندس اسفنديار درويش (مشاور صنعتي بنيصدر) و منوچهر مسعودي (مشاور حقوقي بنيصدر) نام برده شده است که محور ارتباطي بنيصدر با بختيار بودهاند. درويش از جمله کساني بود که در کودتاي نوژه نقش فعالي داشته و با منوچهر قربانيفر، سرشاخه ملي کودتاچيان همکاري نزديک داشت و قبل و بعد از کودتا ميليونها تومان پول رد و بدل کرد.
بهزاد نبوي نيز که در مردادماه 1360 وزير مشاور نخست وزير بود درباره نقش بنيصدر در کودتاي نوژه در مصاحبهاي اعلام کرد: «. . . فرمانده نيروي هوايي وقت به فرمان بنيصدر، هواپيماها[ي باقيمانده امريکا در صحراي طبس] را بمباران کرد تا اسناد وابستگي وي به امريکا افشا نگردد. بنيصدر که فهميده [بود] امکان دارد بهمن باقري فرمانده نيروي هوايي وقت دستگير شود و مچ وي باز شود مسئوليت آن را خود قبول کرد و زماني که باقري را از سرپرستي نيروي هوايي کنار گذاشتند بنيصدر بلافاصله او را به سرپرستي هواپيمايي کشوري منصوب کرد».
بنيصدر از ابتدا در ليست کساني بود که بايد ترور ميشد. اما بعداً تصميم گرفته شد او را دستگير کنند: «ابتدا قرار بود که رئيس جمهور توسط گارد محافظ خودش که جزو عوامل کودتا بود به قتل برسد. بعد به تدريج اين موضوع تخفيف پيدا کرد تا جايي که مهمترين گروه تروريست کودتا (گروه نجات گروگان) وظيفه پيدا کرد که حوالي منزل رئيس جمهوري بوده، وي را دستگير سازد».
همچنين تيمسار محققي اعتراف ميکند که: «آقاي بنيصدر را زنده ميخواستند . . . قرار بود که يک تعدادي، گروهي بروند و آقاي بنيصدر را بگيرند. نميدانم کيها، چطوري، ولي قرار بود که وقتي سوپرنيک رد ميشويم، از روي شهر هم سوپرنيک رد شويم احياناً ممکن است آقاي بنيصدر بيايد بيرون که ببيند چه خبر است، همان موقع که ميآيد بيرون تا ببيند چه خبر است گرفته شود».
درباره نقش بنيصدر در کودتاي نوژه چند احتمال وجود دارد:
الف) در آن زمان بنيصدر از سويي مقدمات تشکلهايي را براي حفظ قدرت خود فراهم آورده بود و از سوي ديگر هنوز از پايگاه مردمي (به دليل تظاهر به وفاداري به امام) برخوردار بود. اگر از ديد شاخه نظامي هم پوشيده بود، حداقل براي سران سياسي کودتا، قابل درک بود که بنيصدر متحد استراتژيک امام و انقلاب نيست. او سوداي تمرکز قدرت در سر خود مي پروراند و با ريا و نفاق مي کوشيد تا اهرم هاي اصلي نظامي ـ سياسي را با حرکت خزنده به چنگ آورد. لذا بمباران جماران نهتنها ضربهاي متوجه بنيصدر نميکرد بلکه به او مجال و فراغت براي تحقق اهداف خود ميداد، مسلماً بعيد نبود که پس از کودتا بنيصدر از موضع خونخواهي امام و در مقام رئيس جمهور و با حمايت بخش وسيعي از مليگرايان مذهبي و غيرمذهبي و نيز منافقين وارد صحنه شود و در نقش رهبر انقلاب و نظام جمهوري اسلامي مردم را به مقاومت در برابر کودتا فراخواند و احياناً بذري را که کودتاگران ميپاشيدند، ثمرش را او درو کند. بنابراين رأي دادن به قتل بنيصدر مي توانست تمهيدي باشد براي حذف يک رقيب توانمند و خطرناک.
ولي موقع و مقام بنيصدر به عنوان رئيس جمهور نيز قابل تعمق بود. بنيصدر به عنوان يک خطر براي کودتا در عين حال مي توانست به تضميني براي تثبيت آن بدل شود. اگر او را در برابر دوراهي مرگ يا زندگي به بهاي همراهي با کودتا و در نتيجه سهيم شدن در قدرت قرار ميدادند، بنيصدر چه ميکرد؟ اگر او سازش ميکرد اولاً از تفرقه و تشتت در طبقه مليگرايان تا حدودي جلوگيري ميشد و ثانياً وجهه بنيصدر ضميمه وجهه شريعتمداري ميشد و دست کودتاگران براي فريب توده مردم بازتر ميبود.
ب) محققي علاوه بر فعاليت در سازمان نقاب، در محفل ديگري که در انديشه تحقق يک کودتاي مستقل از دار و دسته بختيار بودند، رفت و آمد داشت. تيمسار باقري و تيمسار شادمهر از جمله اعضاي اين محفل از اشراف نظامي بودند. اين گروه با تجمع پيرامون بنيصدر مترصد بودند تا با انجام يک کودتا، روحانيت اصيل را از متن به حاشيه برد و مليگرايان را از حاشيه به متن آورد. سران نقاب بيمناک بودند که مبادا با ضدکودتاي اطرافيان بنيصدر مواجه گردند و برنامههاي کودتا درهم ريخته شود. در اين صورت دستگيري بنيصدر، هم امکان وقوع يک ضدکودتا را کاهش ميداد و هم دستاويز بعدي گروههايي مانند منافقين، که علاوه بر امام ممکن بود قتل رئيس جمهور را نيز به وسيلهاي براي تحقق اهداف خود بدل کنند سلب مي شد.
ج) امريکا بر اين امر وقوف داشت که نظام جانشين جمهوري اسلامي ايران بايد پيرامون يک شخصيت مشهور و نسبتاً خوشنام و مشروع تشکيل شود، تا پس از کودتا جامعه حتي الامکان از درگير شدن در يک جنگ داخلي مصون بماند و در مدت کوتاهي ثبات لازم را کسب کند. بين شخصيتها و در شرايط آن روز بنيصدر به دلايل مختلف مناسبترين کانديدتي امريکا براي اين امر ميتوانست باشد. با وجود اين اگر از همان آغاز نام بنيصدر پيش کشيده ميشد عناصري که حول بختيار گرد آمده بودند پراکنده مي شدند. لذا تا زماني که کودتا استخوان بندي بيابد ضروري بود که بختيار در رأس سازمان کودتا مستقر باشد. پس از نزديک شدن موعد کودتا مسئله صرفاً در اين حد که بنيصدر بايد زنده بماند مطرح شد. بنابراين اگر کودتا تحقق مييافت بعيد نبود که رياست بنيصدر بر رژيم کودتا تحميل شود. بنابراين درچارچوب طرحهاي دهه 1980 «کميسيون سهجانبه» (حاکميت سه مرکز امريکا، اروپا و ژاپن بر جهاني يکپارچه و متحد غرب) مبني بر تلاش امريکا در تعديل حکومتهاي استبدادي دوام ناپذير به رژيمهاي ظاهراً دموکراتيک دولت امريکا، رژيم پهلوي پس از گسست پرآشوب يک و نيم ساله (دوران حاکميت انقلابي جمهوري اسلامي) به يک رژيم امريکايي مشروطه سلطنتي (بختيار) و يا به يک جمهوري غربي (بنيصدر) پيوند ميخورد.
البته پس از شکست کودتا بنيصدر در کارنامه خود در روز شنبه 21 تيرماه 1359 ادعا کرد:«من تا اين زمان در کشف اين توطئهها موفق بودهام». ولي اظهارات ديگر او در روزهاي قبل بياطلاعي او را از اين حادثه نشان ميدهد:
«در مراجعت، فرمانده نيروي هوايي آمد. کارهاي نيروي هوايي را آورده بود. که انجام داد و گزارش درباره يک جريان ناسالم در نيروي هوايي داد که از پيش تحت پيگيري بود و اين پيگيري پيشرفت کرده است».
اگرچه بنيصدر اين «جريان ناسالم در نيروي هوايي» را روشن نميسازد ولي ميتوان احتمال داد که جريان ناسالم تلاشهاي مربوط به براندازي بوده است زيرا که پس از آن فرمانده نيروي هوايي گفت که طرح را خود ارتش کشف کرده است.
بنابراين چگونه ميتوان ادعاي بنيصدر را در کشف اين توطئه پذيرفت در حالي که سه روز پيش از فرارسيدن زمان موعود کودتاگران را نسبت به تحت پيگيري بودن يک جريان ناسالم در نيروي هوايي هوشيار ميسازد.
مأخذ: مركز اسناد انقلاب اسلامي