دوباره به صفحه قرمز تقویمم رسیدم پس از روزهای آبی منتظرم، منتظر طلوع طلایی رنگ موعودی که از پشت پرده های عدالت به تسخیر قلب ها خواهد آمد.
اما دریغ! شاید امروز نیز چون هفته های گذشته غروبی بی حاصل و دلگیر در انتظارم است.غروبی که رفته رفته طلوع حق را به تأخیر خواهد انداخت.
ببین...ببین چگونه است مرگ لحظه های بی تو بودن گویی که این ساعت شنی عمر به انتها خواهد رسید اما انتظار هرگز! دنیا چقدر صبور است! دنیایی که مدت هاست انتظار تو را می کشد و در گوشه گوشه وجودش تو را جستجو می کند اما نمی یابد. و چگونه نمی خراشد...نمی لرزد...افسرده و بی حرکت نمی ماند! البته که او خیلی صبور است، صبور و مغرور، که با این همه بی عدالتی و ظلمی که مدت هاست به چشم خود دیده و می بیند باز هم پابرجاست.
چه قدر دلتنگم، از این که قاب تنهایی ام بوی تو را می دهد اما نقشی از تو در وجودش نیست دیوار لحظه ها چقدر بلند است. هرچه از آن بالاتر می روی باز هم پایانش را نمی بینی. کاش این دیوار بریزد این دیوار جدایی. کاش نردبانی از جنس معرفت و شناخت کامل پیدا شود که از آن بالا بیایم و در بلندترین نقطه ی انسانیت به تو برسم.
همیشه منتظر بوده ام، یک انتظار سبز عاشقی! انتظار کسی که هرگز صدایش را نشنیده ام و صورت زیبایش را ندیده ام و گذرم به کویش نیفتاده است، اما رنگش سبز است و هر جا نام او هست آبی و هر جای جای قدم های پر برکتش می رسد لبریز از آرامش می شود.
هرگاه از آمدنش نا امید می شوم و فکر می کنم که او مرا فراموش کرده است به خود نهیب می زنم که نه اشتباه نکن، او همه رحمت است اگر قرار بود از تو روی برگرداند دنیای غم تو را در خود فرو می برد که بی او صلح کجا بود و امنیت کجا؟
اکنون ساعتی از شب جمعه می گذرد ومن رو به آسمانی که پر از ستاره است دوباره منتظر روزهای آبی ام تا برای آمدنش صبر کنم و البته دعایی که به همراهش عملی باشد که ظهورش را نزدیک کند.
امشب دوباره آسمان در فراقت سیاه بر تن کرده اما باز امیدوار است. من می بینم که در آسمان نیز همه در انتظارت هستند ببین که چقدر آسمان زیباست و چراغانی چراغ هایی که چشمک می زنند و هرچه دقیق تر می نگری پررنگ می شوند تعدادشان افزون تر و باز با وجود این همه منتظر من دیگر تنها نیستم.
با امید ظهور تنها منجی عدالت
غروب جمعه دل هر سپیده می گیرد
هزارها دل امیدوار می میرد
پرنده، حبس قفس های تنگ می ماند
و غنچه با دل خونین ز خار می میرد
از آن ستاره رخشان خبر نیامد باز
دوباره منتظر روی یار می مانم
و جمعه جمعه گذشت و ندیده ام او را
ندیده مرده ام این را که خوب می دانم