مثل پيرمردهاي متوهمي است كه براي هر پاسخي يك «چرا» ميآورند و پاسخ شما را به هر مشكلي زير سوال ميبرند.
فلسفه هميشه اينطور بوده است كه لج شما را در بياورد و شما را مجبور كند براي بديهيات مسلم دليل داشته باشيد و اگر نتوانيد اين اصول و بديهيات را ثابت كنيد، شما از جانب «پيرمرد عبوس فلسفه» بازندهايد.
براي همين است كه اين ذهنيت همواره اشتباه بسيار متداول است كه وقتي يكي در گفتوگويي سخني درست و به زعم شما «مهم» ميگويد، او را به فلسفهبافي محكوم ميكنيد.
جالب اينكه وقتي انديشمندي سعي در ساده كردن فلسفه ميكند به ديگر «پيرمردهاي عبوس» برميخورد كه اين ساده بيان كردن نيست و فلسفه جايي براي فهم عامه ندارد.
مثال اين روزهايش اسلاوي ژيژك است كه همواره به اين محكوم است كه تحليل و استفاده عوامانهاي (پوپوليستي) از مسائل فلسفي دارد.
اتفاقا كتاب «در باب حكمت زندگي» نوشته يكي از آن «پيرمردهاي عبوس» است، كسي كه بيشتر فلاسفه را مورد تمسخر قرار ميدهد و ميگويد فلسفه نبايد با جملات پيچيده آميخته گردد، زيرا همه مردم بايد به فلسفه آگاهي كامل داشته باشند.
آرتور شوپنهاور، فيلسوف و انديشمند آلماني كه مانند بسياري از بزرگان دير به شهرت رسيد (و البته هيچ اهميتي براي او نداشت) به بدبيني شهره بود، همين نكته جذابيت خواندن كتابي با عنوان «در باب حكمت زندگي» را كمي وسوسهانگيز ميكند.
شوپنهاور، اعتقادات بدبينانه خود را به هيچوجه پنهان نميكند، بلكه ميكوشد به انسانهاي عادي بفهماند كه آن سعادت كاذبي كه غالب آدميان در پي آنند، بيارزش است و بهتر آن است كه از لذات پوچ و گذرا چشمپوشي كنند.
محمد مبشري مترجم كتاب در وصف اين فيلسوف و اثرش مينويسد: اساس تفكر شوپنهاور در عنوان اصلي او به كوتاهترين صورت بيان شده است. او اثر اصلي اش را با اين جمله آغاز ميكند: «جهان، تصور من است».