دل پاك يا حجاب؟!
مادام كه تلقى ما از خویش عوض نشود، حجاب هیچ مفهومى نخواهد داشت و چیزى جز كفن سیاه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادىها، عنوان نخواهد گرفت.
و هزار عذر، خواهى داشت كه خودت را از آن آزاد كنى:
كه پاكى زن در لباسش نیست، چادرى هاى كثیف و لجن بىشمارهاند.
طلا که پاکه چه منّتش به خاكه.
كه من راه خودم را مى روم، چشمشان كور نگاه نكنند.
كه اصلا دل باید پاك باشد.
كه چادر، بیش تر مرد را كنجكاو و تحریك مىكند.
كه این مسائل در كشورهاى مترقى كاملا حل شدهاند و دیگر مسألهاى نیست.
كه روابط آزاد، طبیعى است.
كه محدودیت، عقده مىآورد و محرومیت، سركشى را مىزاید.
و خلاصه هزار عذر و توجیه و تازه اگر مجبور بشوى كه به خاطر ترسى و یا عشقى، حجاب بگیرى، تازه خود حجاب تو مى شود بازى تو. و چادر تو مىشود مترى چندك و رنگش باید فلان و گلهایش باید بهمان باشند. و این است كه همان انحراف، در این شكل جلوه مىكند. و تو كه هنوز نقش خودت را عوض نكردهاى، در هر لباسى همان خواهى بود و همان بازى ها را خواهى داشت و فقط با تنوع ها خودت را فریب خواهى داد و به ریش دیگران خواهى خندید.
زیر بناى حجاب، همین دگرگون كردن بینش و عوض كردن تلقى و برداشتهاست. آن وقت آنچه سخت و رنج آلود است شیرین و مطلوب خواهد شد، و راحت و آسان خواهد گردید.
هنگامى كه من با مقایسه ها، ارزشهاى بیش تر خودم را یافتم و با شهادت استعدادهایم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذت و خوشى، به تحرك و به خوبى ها رو انداختم، با این بینش، دیگر هیچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هیچ چشمى و هیچ دهانى و هیچ دلى، جایگاه من نخواهد بود، كه من در این تنگناها نمىگنجم و در این محدودهها، محبوس نمى شوم.
هنگامى كه با همین مقایسه، عظمت من مشخص گردید و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنیا راه مى یابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنیا راه من خواهد بود و در این راه من نباید گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشمها بنشانم.
با این بینش دیگر هیچكدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت، چون لباس بینش نمىآورد، ولى بینشها تو را وادار مىكنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگیرى و سنگ راه نباشى.
مسأله این نیست كه من پاكم، مسأله این است كه اگر كسى با عمل من گندید، ناچار گند او به من هم سرایت مى كند، كه من در جامعه ى مرتبط زندگى مىكنم. و مسأله این است كه من از محدوده ى حصارها و دیوارهاى من و خودم گذشتهام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.
مادرهایى كه داروهاى سمى را از دسترس بچه هاى فضول دور نگه مى دارند، از همین عشق سرشار شدهاند. و این است كه بریز و بپاش نمىكنند و بزن و برو نیستند.
این عشق و آن ارتباط و پیوستگى، این دو عامل مانع این است كه تو به گندیدگى و آلودگى دیگران بىاعتنا باشى؛ كه در هستى نظام یافته و در جامعهى مرتبط نمىتوان ولنگار و بىتفاوت بود.
و اما داستان پاكى دل، ناچار پاكى عمل را به دنبال خواهد آورد، كه درخت زنده بار خواهد داد و دل پاك، عمل پاك خواهد آورد.
اما كنجكاوى ها، هنگامى از درون با شناختها و بینشها، ارضاء شده باشد، آن وقت نباید از بیرون تحریكها در میان باشند و سنگها مانع حركت شوند. آن چه كنجكاوى را تحریك مىكند، همان به خویش خواندنهاست،
چه در حجاب و چه بدون حجاب و این تحریكها در تمام شكلهایش، كنترل مىشود، در حالى كه راه صحیح برداشت و ارضاء وجود دارد و آنها كه به تحرك رسیدهاند، بدون احتیاج به تنوعها، تأمین خواهند شد. كنجكاوى هنگامى بیش تر خواهد بود كه، جلوى استعدادها را گرفته باشند، اما اگر رهبرى كرده باشند و جهت داده باشند، دیگر مسألهاى نیست.
و اما این توضیح كه این مسائل در كشورهاى دیگر حل شده، به این مىماند كه بگوییم مسألهى رودها در كشورهاى دیگر حل شده، مىگذارند هرز برود و باتلاق بشود. هرز كردن استعدادها، با راه حل و بهرهبردارى از آنها یكى نیست. این كه در آن كشورها، بدون معطلى مىتوانند این نیروها را هدر كنند، راه حل حساب شده براى بهرهبردارى نیست. یك دسته این نیروى عظیم را احتكار كردهاند و دستهى دیگر بىحساب پرورشگاهها و باشگاهها و كلوپها را به چرخ انداختهاند و از این نیروهاى زندگى ساز، جز سوختن ریشههاى خویش بهرهاى نبردهاند، در حالى كه مىتوانستند با شكل دادن به استعدادها و رهبرى كردن و جهت دادن به آنها، نه محرومیت و عقده را به دنبال بیاورند و نه با روابط آزاد، با نظامها و سنتهاى حاكم بر جهان و بر انسان درگیر شوند.
انسانى كه خودش را هرز كرده و خوش بوده و كیف كرده، در واقع از آنجا لذت برده كه نمىداند چه از دست داده، فقط حساب كرده كه چه به دست آورده است. ما از حجم استعدادها و از عظمت خویش غافلیم و خود را جزء دارایى حساب نمىكنیم و این است كه با لذتى كه در عوض از دست دادن خویش و عمر و هستى خود بدست آوردهایم، سرخوشیم و سرشاد.
با این توضیح مى فهمیم كه حجاب تنها مخصوص زن نیست كه مردها هم باید حساب شده حركت كنند و گرد و خاك بالا نیاورند و دلها را به خود گره نزنند، كه هر كس در سر راه دلها بنشیند، او راهزن است و طاغوت. و این مسأله در آن وسعت مطرح مىشود كه حتى زن و شوهر را هم مىگیرد، كه هیچ یك نباید بر دیگرى حكومت كنند و هیچكدام نباید صاحبدل این و آن باشند، كه دلدار دیگرى است. و هر كس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهاى عظیم او بشود او هم طاغوت است.
مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن این بینش و این ملاك، روشن مى شود كه همیشه یك شكل و یك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفشها و دمپایىها تحریكش مىكنند و تمام وجودش را مىسوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و یا وجود سازمان گرفتهى دیگر ندارى. در برابر آن ها كه در دلشان مرضها و آتشهاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مىشود و پوشیده مىگردد.
فاطمه علیها السلام در برابر سلمان و ابوذر، به گونه اى است كه در برابر دیگران نیست و این ملاحظهها براى كسانى كه به این آگاهى رسیدهاند، هیچ دشوار نیست. این بارها براى این ظرفیتها، ناچیز است.
این دیدگاه وسیع است كه مى تواند روایات مختلف را بیابد و بفهمد، روایاتى كه از حركت فاطمه و زینت و برخورد زنهاى مسلمان سخن مىگوید و روایاتى كه سعادت زن را در این مىداند كه با مرد برخوردى نداشته باشد.
على علیه السلام در نهج البلاغه مىگوید: شنیدهام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بمیرید.
این یك اصل است، كه برخوردها را محدود مىكند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهمیتى، كه این اهمیت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زینب عریان را، توجیه مىكند. و ضربه خوردن فاطمه مدافع حق را توضیح مىدهد. با چنین بینش و با چنین ملاكهایى است كه مىتوانى این تفاوتها را بفهمى، كه اسلام نه تنها عمل كه عاملها و انگیزهها را در نظر دارد. و با این ملاكها و معیارها، احكامش را طرح مى كند.
بخشی از کتاب روابط متکامل زن و مرد. عین.صاد