0

غواص‌ها شب عمليات دهان‌شان را شيرين مي‌كردند

 
hamidrezaghaedamini
hamidrezaghaedamini
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 278
محل سکونت : اصفهان

غواص‌ها شب عمليات دهان‌شان را شيرين مي‌كردند

از اين كه توسط حاج بصير به عنوان غواص انتخاب شدم از خوشحالي در پوست نمي‌گنجيدم. هميشه براي خط‌شكني لحظه شماري مي‌كردم. بعضي‌ها هم به شوخي مي‌گفتند پارتي داشتن خوبيش همين است.

بعد از آموزش‌هاي سخت غواصي كه در بهمن‌شير ديديم به اين نتيجه رسيديم كه يك عمليات آبي - خاكي را در پيش داريم. اين كه كجاست، نمي‌دانستيم.

خدا بيامرزد سردار شهيد مهرزادي را. يك روز آمده بود نزديك محل اقامت ما، نشاني كسي يا جايي را خواسته بود. از هر كس سوال مي‌كرد، بچه‌ها به او جواب نمي‌دادند. كاغذي را تن سنگر وصل كرده بوديم مبني بر اين كه ما «قرص نمي‌دانيم» خورديم.

شهيد مهرزادي از اين عمل ما تقدير و تشكر كرد. منظور اين بود كه نكات حفاظتي چه از طرف مسوولان و چه از طرف نيروها رعايت مي‌شد. به ما گفتند كه بايد از 8‌معبر به دشمن حمله ببريم. مرا به عنوان فرمانده گروهي كه بايد از معبر هشتم به دل دشمن بزند، انتخاب كردند. وقتي شنيدم فرمانده معبر هشتم شدم. به بچه‌ها گفتم اسم اين معبر را مي‌گذاريم معبر امام رضا(ع)، توسل‌مان را بيشتر به سوي امام رضا(ع) سوق داديم. آخر رسم بود قبل از هر عملياتي متوسل به 14 معصوم شويم. به ما گفته بود به نيت 14 معصوم 14 هزار صلوات نذر كنيد. اگر بگويم توان رزمي ما با نامگذاري معبر به نام امام رضا(ع) 2 برابر شد، شايد باورتان نشود. با اين اسم همه بچه‌ها حال مي‌كردند.

دوستي داشتم به نام رضا حق‌پرست كه شهيد شد. به‌شوخي به او گفتم به خاطر اين كه لباس غواصي نداريم، اسم تو را از فهرست خط شكنان خط زدم. رضا بغض كرد و شروع كرد در رابطه با توانايي‌هاي خودش صحبت كردن. در پايان گفت اين حق من نيست كه اسمم خط بخورد. دلم برايش سوخت. گفتم شوخي كردم. وقتي فهميد شوخي كردم از خوشحالي داشت پرواز مي‌كرد و جالب اين كه در تقسيم فين‌هاي غواصي يك لنگه به ما كم دادند.

شهيد رضا حق‌پرست گفت من با همان يك لنگه فين در عمليات شركت مي‌كنم. آخرين باري كه براي توجيه ما را مي‌بردند، بارش ناگهاني باران ما را متعجب كرد. حاج بصير گفت: نماز شكر بخوانيد امداد غيبي است كه شامل ما شد. شب عمليات هم هوا نامساعد بود به طوري كه دشمن را در درون سنگرشان فرو برد.

وقتي براي عمليات وارد آب شديم، كمي ترسم برداشت ولي زود با توسل به امام رضا(ع) روحيه‌ام را بازيافتم. پيش خودم گفتم اگر تو جا بزني، رزمندگان معبر امام رضا(ع) خط را نخواهند شكست و اين شكست به غير از تو مسببي نخواهد داشت. توكل به خدا و توسل به امام رضا كارش را كرد به طوري كه با قدرت تمام آب اروند را پشت‌سر گذاشتيم و به خط دشمن رسيديم.

قرار بود با يك سيم يا طنابي با هم مرتبط باشيم ولي بچه‌ها گفتند دست‌هاي‌مان را محكم به هم مي‌‌گيريم. آنقدر بچه‌ها به هم نزديك بودند كه دوست نداشتند يك‌لحظه از هم جدا شوند. حاجي به فرماندهان دسته گفته بود قاشق عسل را خودشان با دست خودشان به دهان غواص‌ها بگذارند. وقتي به حاجي گفتم چرا؟ گفت مي‌خواهم نيروها و فرماندهان قدر همديگر را بدانند و اين دستور حاجي در عمليات خودش را نشان داد. بچه‌ها عسل مي‌خوردند تا سرماي زير صفر آب آنها را اذيت نكند ولي تنها چيزي كه بچه‌ها را براي اين عمليات گرم مي‌كرد توسل به ائمه اطهار بود كه اميدواريم خداوند تا پايان عمرمان اين توسلات را از ما نگيرد. (از خاطرات سرهنگ پاسدار حاج هادي بصير)

شنبه 10 اردیبهشت 1390  4:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها