خودياري، مثل زندگي و پرندگان آمريكا از جمله كارهاي پرفروش اين نويسنده هستند كه بيشترشان درباره رابطههاي به نتيجه نرسيده و بيماريهاي كشنده است. مور 2 رمان به نامهاي آنانگرام و چه كسي بيمارستان قورباغهها را اداره خواهد كرد؟ نيز نوشته است.
او سال 1998 برنده جايزه ا. هنري و سال 2004 برنده جايزه ري و سال 2006 هم عضو آكادميهنر و ادبيات آمريكا شد.
گفتگوي كوتاه زير تلاش دارد تا بسترهاي فكري، اجتماعي و روانشناختي كه در پديدآمدن داستانهاي لوري مور نقش داشتهاند را مورد كنكاش قرار دهد.
شنيدهام شما در سالهاي نوجواني رمانهاي پليسي و كتابهاي بيوگرافي ميخوانديد. ميشود بگوييد دقيقا چه كتابهايي؟
من از آن رمانهاي پليسي حرفهاي و واقعي كه شخصيتهايش كلاه بر سر ميكردند، نميخواندم، مثلا رمانهاي نويسندهاي مثل نانسي درو را ميخواندم، البته اگر او را نويسنده حسابي بدانند. يك كارآگاه باشي دختر! اين تفريح خوبي براي كلاس علوم به نظر ميرسيد! اين كارآگاه يك باراني ميپوشيدو 2 تا هم دوست داشت، يكي چاق و آن يكي با حركات پسرانه. در مورد كتابهاي بيوگرافي هم بايد بگويم كه به شدت مجذوب كتابهاي ويرجينيا دير و هرييت تابمن بودم. زندگينامههايي كه آنها مينوشتند، سرشار از خلاقيت بود.
آيا هرگز خواستيد كه جاي هيچكدام از شخصيتهاي اين كتابها باشيد؟
من وقتي داستانهاي افسانهاي پريان را ميخواندم، دوست داشتم در اين قصهها و جاي آدمهايي باشم كه در پايان داستان تا ابد در خوشبختي زندگي ميكردند؛ مثل سفيد برفي. ولي كتابهاي بيوگرافي پر از تلاش و رسيدن به مقامهاي بزرگ بود و البته در پايان شخص ميمرد، بنابراين هرگز دلم نميخواست جاي آدمهاي اين كتابها باشم.
روي ديوارهاي خانهتان چه پوسترهاي ميچسبانديد؟
پوسترهاي واقعا احمقانه و مسخره. مثلا پوسترهايي از جان ويوكو (يك خواننده و نوازنده معروف) كه در زير يكي از آنها نوشته شده بود: «زندگي مثل بنزين است؛ يك گالن 39 سنت.»
شاعر مورد علاقه شما در دوران نوجوانيتان چه كسي بود؟
جورج مرديث. شعر عشق مدرن او را هر وقت ميخواندم گريهام ميگرفت. من قبل از اين كه خودم ازدواج كنم، به ازدواجهاي شكستخورده و غمانگيز علاقه خاصي داشتم!
در سينما چه فيلمهايي را ميپسنديد؟
در مورد فيلمهاي سينمايي، بهترين نمونه شايد رومئو و ژوليت ساخته زفيرلي باشد و همچنين فيلمهاي داستان وست سايد و در بارانداز. البته من هنوز دارم سعي ميكنم كسي را پيدا كنم كه فيلمي به نام دوست من، گرگ (My Pal Wolf) را كه در كودكي ديده بودم به ياد داشته باشد. داستان اين فيلم درباره يك دختربچه است كه با يك حيوان كه او فكر ميكند يك گرگ است، دوست ميشود، ولي در ادامه ميفهمد كه آن حيوان در واقع يك سگ پليس است كه فرار كرده و حالا اين دخترك بايد آن را به پليس تحويل بدهد. بعضي وقتها فكر ميكنم تمام داستانهايي كه من نوشتهام از همين فيلم بيرون آمدهاند.
شما سالها قبل ساكن شهر نيويورك بوديد. از زندگي در اين شهر چه چيزي حاصلتان شد؟
زندگي در اين شهر بسيار الهامبخش و ايجاد انگيزه ميكرد و يك جاي بسيار عالي براي پيادهروي و فكرهاي بكر بود، ولي من عملا نميتوانستم كارهايم را آنطور كه بايد زياد انجام بدهم.
شما در جواني برنده جايزه داستان كوتاه مجله 17 سالهها شديد. آن موقع مجله زياد ميخوانديد؟
نه آنقدرها زياد، ولي گذرا ميخواندم. من با مجله لايف روي ميز عسلي و برشتوك لايف روي ميز صبحانه بزرگشدم. انگار مردم از صرف زنده بودنشان راضي بودند.