در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است كه درويشى بود صالح ، صاحب عيال . و عيال و اطفالش بى برگ و بى نوا بودند. روزى برفت و يك درم (668) كسب كرد و از براى ايشان طعامى خريده و در راه به مرد و زنى رسيد از فرزندان رسول صلى الله عليه و آله كه به غايت گرسنه بودند. گفت : ايشان را اولى تر است . طعام بديشان داد و شرم داشت كه دست تهى به خانه رود. متحير در كوچه ها مى گشت . ناگهان يكى به وى رسيد و از مصر مكتوبى به وى داد و صره (669) زر پانصد دينار، و گفت : پسر عمت فلان ، وفات كرد و صد هزار دينار نزد بازرگانان مكه و مدينه دارد و املاك و اسباب بسيار از وى مانده و به غير از تو وارثى ندارد و اين پانصد دينار نقد بود، نهاده بستان . مرد بستد و به خانه آورد. شبانه مصطفى صلى الله عليه و آله و مرتضى عليه السلام را در خواب ديد، گفتند: چون فرزندان ما را بر فرزندان خود برگزيدى ، توانگرترين اهل مدينه ات كرديم - بازرگانان به خواب ديدند كه : آن مال كه بر شماست ، پيش فلان بريد كه حق او است . و والى مصر نيز در خواب ديد كه : اسباب و املاك فلان را بفروش و بهايش به فلان كس ده كه حق او است .
پس همه مال را پيش او آوردند. بار ديگر مصطفى صلى الله عليه و آله و مرتضى عليه السلام را به خواب ديد، گفتند كه چون فرزندان ما را بر فرزندان خود برگزيدى در دنيا توانگرت كرديم و در عقبى حق تعالى صد هزار كوشك (670) در بهشت براى تو آفريده است تا بدانى كه احسان با فرزندان رسول صلى الله عليه و آله چگونه است .