تولد یک آیه دارالندوه شلوغ بود. بزرگان و رؤسای همه قبیله¬ها آمده بودند. مردی که بزرگ یکی از قبیله¬های قریش بود، گفت: سیزده سال است که این مرد ادعای پیامبری می¬کند و هر روز هم بر تعداد پیروانش افزوده می¬شود. شنیده¬ام حالا به جز مردم شهر ما، برخی از مردم و جوانان شهر یثرب را هم گمراه کرده است و آن ها هم با او بیعت کرده-اند. مردی که کنار او نشسته بود، گفت: دیگر نمی¬دانم چه کار می¬شود کرد؟! شکنجه¬شان می¬کنیم، دست از دین¬شان برنمی¬دارند! محاصره اقتصادیشان می¬کنیم، خدایشان به کمک¬شان می¬آید و موریانه می¬فرستد تا عهدنامه ما را بخورد ... دیگر عقلم به جایی قد نمی¬دهد؟! نمی¬دانم چه کار می¬توان کرد؟! پیرمردی از قبیله نجد که مدتی قبل وارد دارالندوه شده بود، پس از شنیدن حرف¬های بزرگان گفت: به نظر من بهتر است از هر قبیله¬ای یکی از بهترین جنگجویانش را انتخاب کنیم تا آنها همگی به یک باره بر محمد(صلی الله علیه و آله) حمله ور شوند و کار او را تمام کنند. در این صورت قریش و بنی هاشم نمی¬توانند قتل او را به یک قبیله خاص نسبت دهند و همچنین نمی¬توانند از همه قبایل انتقام بگیرند. از این رو، مجبورند به خون¬بها رضایت بدهند. ما نیز خون¬بهایش را همگی با هم می-پردازیم. حرف¬های پیرمرد سبب خوشحالی بزرگان و رؤسای مکه شد.
جبرییل و میکاییل منتظرند تا ببینند این بار وحی خداوند چیست؟! ولی این وحی با وحی¬های دیگر فرق داشت. این وحی برای امتحان آن دو بود! خداوند به آن ها وحی کرد که من شما دو فرشته را برادر یکدیگر قرار دادم و عمر یکی از شما را طولانی¬تر از دیگری قرار دادم. حال کدام یک از شما حاضرید به خاطر دیگری ایثار کنید تا عمر او طولانی¬تر باشد؟! جبرییل و میکاییل چیزی نمی-گفتند.سکوت هر دو نشان دهنده جواب منفی آن ها بود. هیچ کدام حاضر نبودند به خاطر دیگری ایثار کنند. در این هنگام، خداوند به آن ها وحی کرد که به زمین بروید و ایثار و از خود گذشتگی بهترین بندگانم را ببینید!
پیامبر به وسیله وحی از نقشه مشرکان باخبر شد و نزد حضرت علی(علیه السّلام) آمد و گفت: (( امشب مشرکان کمر به قتل من بسته¬اند و من مأمورم که از مکه خارج شده و به مدینه هجرت کنم. آیا تو حاضری در رختخواب من بخوابی تا مشرکان نفهمند که من از خانه خارج شده¬ام؟! علی(علیه السّلام) پرسید: اگر من در رختخواب شما بخوابم،شما نجات پیدا می¬کنید و سالم می¬مانید؟! پیامبر فرمود: آری! علی(علیه السّلام) با خوشحالی سجده شکری به جا آورد و قبول کرد. پیامبر هنگام بیرون رفتن از خانه به او سفارش کرد برای آن که مشرکان بویی از نقشه ما نبرند، بهتر است رختخواب را در جای همیشگی پهن کنی و روی خود را با بُرد خَضرَمی ( پارچه سبز رنگی) که من همیشه به روی خود می¬کشم، بپوشانی! علی(علیه السّلام) خوابید و جیرییل بالای سر او و میکاییل پایین پای او به نگهبانی مشغول شدند، در حالی که جبرییل می¬گفت: آفرین بر تو ای علی! که خداوند به خاطر تو بر فرشتگان مباهات می¬کند...)).
مشرکان خسته و خواب آلود چشم به خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داشتند. آن ها می¬خواستند نیمه شب که همگان در خواب هستند به خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمله کنند. آنها در سکوت و تاریکی شب به خانه نگاه می¬کردند، در حالی که کم کم چشمانشان سنگین شده بود و داشتند به خواب می¬رفتند که با صدای قوقولی قوقوی خروس¬ها یکی یکی چشم باز کردند. هوا در حال روشن شدن بود. آشفته و پریشان از خواب بی¬هنگام¬شان در حالی که شمشیرهایشان را از غلاف می¬کشیدند، به سوی خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حمله کردند. جلوتر از همه، خالد بن ولید بود. او بُرد خَضرَمی پیامبر را کنار کشید و شمشیر را بالای سرس برد که با تعجب علی(علیه السّلام) را در رختخواب پیامبر دید. با عصبانیت از او پرسید: محمد(صلی الله علیه و آله) کجاست؟ مگر او را به من سپرده بودید که سراغش را از من می¬گیرید حالا که می¬بینید در خانه نیست، زود از این جا بیرون بروید...! مشرکان خشمگین و عصبانی از خانه بیرون آمدند و به دنبال محمد(صلی الله علیه و آله) کوچه پس کوچه¬های مکه را می¬گشتند. در همین هنگام جبرییل بر پیامبر نازل شد و این آیه را به خاطر ایثار حضرت علی(علیه السّلام) هدیه آورد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابتِغاء مَرضَاتِ اللهِ و اللهُ رَؤوفٌ بالعِبَادِ.( بقره: 207)
بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می-فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.1
پی¬نوشت:
1. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ( تفسیر موضوعی آیات قرآن کریم)، قم، اسراء، 1385، چ1، ج10، ص 256.