0

ولایتمداری و انواع آن در نهج البلاغه قسمت دوم و پایانی

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

ولایتمداری و انواع آن در نهج البلاغه قسمت دوم و پایانی


ولایتمداری و انواع آن در نهج البلاغه

قسمت دوم و پایانی

در قسمت اول مقاله به دو مورد از حقوق مردم نسبت به والی در جامعه ی ولایتمدار اشاره نمودیم که عبارت بودند از :1.خودسازی 2.مردمی بودن و در ادامه به موارد دیگر می پردازیم.
گردآورنده:محمد حسین منتظری

3. پيشگام بودن حاكم

تـوقع بجاى مردم از زمامدارانشان آن است كه قولاً و عملاً خود پيشقدم بوده ، بجاى شعار بـه عـمـل بـپـردازنـد. و اگـر از قـانـون سـخـن بـه مـيـان مـى آورنـد خـود در عمل و التزام به قوانين پيشگام باشند. چنانكه امير مؤ منان عليه السلام در توصيف خود فرمود:


ايُّهـا النَّاس انـّى واللّه مـا احـثُّكـم عـلى طـاعـةٍ الاّ و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيةٍ الا وا تناهى قبلكم عنها.


اى مـردم بـه خـدا سـوگند من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر آن كه پيش از شما خـودم به آن عمل مى كنم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم مگر اينكه خودم پيش از شما از آن كناره گيرى مى نمايم .


مـردمـى كـه از كـارگـزاران شـعـار قـانـون گـرايـى را مـى شـنـونـد ولى در عمل مى بينند كه با آشنايى با گريزگاه هاى قوانين بيشترين قانون گريزى را دارند چـه انتظارى وجود دارد كه پاسدار و مجرى قوانين باشند و چگونه توقع دارند مردم به حرف و شعارشان اطمينان داشته باشند.


كارگزارانى كه دم از مشكلات مردم مى زنند ولى در پى كسب درآمد و افزايش ثروت خود هـسـتـنـد و بـجـاى پـرداخـتـن بـه فـقـر و فـلاكـت مـردم و رفـع مـشـكـلات آنـان دنـبـال مـنـافـع شـخـصـى و گروهى خود هستند چگونه مى توانند انتظارات بجاى مردم را فـراهـم نـمـوده و خـود را حـامـى و مـدافـع آنـان بـدانند. طبعاً توقع مردم در پيشگام بودن حاكمانشان در تحمل سختى ها انتظارى معقول و بجا است .


و كـان رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله اذا احـمـرَّ البـاءس واحـجـم النَّاس قـدَّم اهل بيته فوقى اصحابه حرَّ السُّيوف والاْ سنيَّه .


هـرگـاه آتـش جـنـگ شـعـله مـى كـشـيـد و مـردم حـمـله مـى كـردنـد، پـيـامـبـر اسـلام (ص ) اهـل بـيـت خـود را پـيـشاپيش لشكر قرار مى داد كه اصحابش از آتش شمشير و نيزه مصون بمانند.


آيـا مـوضـوع آقـازاده هـا و مـساءله افزايش حقوق قانونگذاران و دفاعهاى نابجاى برخى زمـامـداران از هـمـفـكـران مـفـسـد اقـتـصـادى و سـيـاسـى خـود و... از مـصـاديـق پـيـشـگامى در تحمل سختى ها و مشكلات مردم است ؟!!


و نـيـز سـخـن از تـهـذيب و اصلاح نفس بدون پيشقدم شدن زمامداران در اين مهم ، چيزى جز لوث شدن موضوع و به وجود آوردن جوّ بى اعتمادى به بار خواهد آورد؟


اگـر هـدف حـكـومت دينى تهذيب عمومى است ، قبل از هر كس كارگزاران بايد بدان آراسته بـاشـنـد، آنـگـاه ديـگـران را بـدان دعـوت نـمـايـند. امام عليه السلام خطاب به همگان مى فرمايد:


مـن نـصـب نـفـسـه للنـّاس امـامـاً فـليـبـداء بـتـعـليـم نـفـسـه قبل تعليم غيره وليكن تاءديبه بسيرته قبل تاءديبه بلسانه و معلّم نفسه و مؤ دبها احقُّ بالاْ جْلال منْ معلّم النّاس و مؤ دّبهم .


كـسـى كـه خـود را در مـقـام پـيـشـوايـى و امـام مـردم قـرار مـى دهـد بـايـد قـبـل از آن كـه به تعليم ديگران بپردازد به تعليم خويشتن همت گمارد و بايد تاءديب كـردن او بـه عـمـلش پـيش از تاءديب كردن به زبانش ‍ باشد، كسى كه معلم و ادب كننده خويشتن است ، به احترام سزاوارتر است از كسى كه معلم و مربى مردم است .


زمـامـدارى كـه تـوصـيـه انـصـاف داشـتـن را نسبت به ديگران مى كند خود در رعايت آن مى بايست پيشگام باشد تا طمعكاران را از خود ماءيوس كند و مردم را از عدالت و انصافش نا اميد نسازد.


و آس بـيـنـهـم فـى اللَّحـظـة والنَّظـرة حـتـّى لاَ يـَطمَعَ العظَماء فى حَيفكَ لَهم وَ لا يَياءسَ الضُّعَفاءمن عدلك عليهم .


در نـگـاهـهايت ، و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوى رفتار كن تا بزرگان در ستمكارى تو طمع نكنند و ناتوانها در عدالت تو ماءيوس نگردند.


چـنـانـكـه بايد در عفو و گذشت خطاهاى ديگران پيشقدم شود و آنگاه به ديگران سفارش ‍ گذشت و اغماض بنمايد، همچون امامى كه به كارگزارانش توصيه مى فرمايد كه :


مـهـربـانـى بـا مـردم را پـوشش دل خويش قرار ده ، با همه دوست و مهربان باش ... اگر خـطايى از آنها سر زد، و ناخواسته اشتباهى مرتكب شدند، آنان را ببخش و بر آنها آسان گير، آنطور كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.


حـضـرتـش كـه ديـگران را سفارش مى كند: ((اگر بر دشمنت دست يافتى ، بخشيدن او را شـكـرانـه پـيـروزى قـرار ده )) و گـذشت از دشمن را زكات قدرت مى شمارد، خود به امام مـجـتـبـى (ع ) تـوصيه مى فرمايد كه با قاتلش با انصاف رفتار نمايد و تلويحاً به فرزندانش مى فرمايد كه اگر از ضربت ابن ملجم سالم بماند، قاتلش را عفو مى كند.


4. درستكار بودن كارگزاران

انـتـظـار مـردم از كـارگـزارانـشـان آن اسـت كـه آنـهـا افـرادى درستكار باشند. درستكارى نمودهايى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از:


1 ـ 4. استخدام وسيله مشروع براى نيل به اهداف

بـراى بـعـضـى تـنـهـا رسـيـدن به خواسته ها و اهداف اهميت دارد، بدون آن كه در صحت و مشروعيت وسايل و راهها دقت و توجهى داشته باشند ـ و به اصطلاح معتقدند هدف وسيله را تـوجـيـه مـى كـنـد ـ فردى كه اين گونه ديدگاه داشته باشد اولاً انسان درستكارى نمى تواند باشد و ثانياً به اهدافش دست نخواهد يافت .


از نـظـر امـيـر المـؤ مـنـيـن (ع ) نـتـيـجـه خـيـرى كـه بـر اثـر مـقـدمـات و راهـهـاى شـر حاصل شده باشد نمى تواند خير باشد.


و ما خير خير لاَ يَنَال الا بشَرٍّ.


آن خير و نيكى كه جز با شر به دست نيايد نيكى نيست .


چـنـانـكـه پيروزى و غالب شدن بر ديگران چنانچه از روشهاى نامشروع باشد پيروزى نخواهد بود.


ما ظفر من ظفر الاْ ثْم به ، والْغ الب بالشَّرّ مغْلوبٌ.


پيروز نشد آن كس كه گناه بر او چيرگى يافت ؛ و آن كس كه با بدى پيروز شد شكست خورده است .


امام عليه السلام خطاب به يكى از كارگزاران حكومتى مى فرمايد:


واحذر كلَّ عملٍ اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه .


از هـر كـارى كـه اگر از انجام دهنده آن سؤ ال شود منكر آن شود و يا عذرخواهى كند دورى كن .


2 ـ 4. پرهيز از انجام كارهاى شرم آور

واحذر كلَّ عملٍ يعمل به فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية .


از هر كار پنهانى كه در آشكار شدنش شرم دارى پرهيز كن .


3 ـ 4. پرهيز از ناراحتى تراشى

واحذر كلَّ عملٍ يرضاه صاحبه لنفسه ، و يكره لعامَّة المسلمين .


از كارى كه تو را خشنود ولى عموم مسلمانان را ناخوشايند است ، بپرهيز.


4 ـ 4. دورى از رياكارى و ظاهرسازى

واعملوا فى غير رياء و لا سمعة ؛


5 ـ 4. پرهيز از مكر و نيرنگ

بـعـضـى افـراد تـصـور مى كنند مكار بودن زرنگى است . امام عليه السلام اين نوع طرز تفكر را تخطئه كرده و مى فرمايد:


و لقـد اصـبـحـنـا فـى زمـان قـد اتـخـذ اكـثـر اهـله الغـدر كـيـسـا، و نـسـبـهـم اهل الجهل فيه الى حسن الحيله .


امـروز در مـحـيـط و زمانه اى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردم حيله و نيرنگ را، زيركى مى پندارند و افراد جاهل آنان را اهل تدبير مى خوانند.


ايـنـگـونـه نـبـوده كه امام در برابر سياست بازان مكار دست بسته باشد و نتواند همانند آنـان عمل كند، بلكه اين روش را ناصحيح و غير اصولى دانسته و ضمن توانايى خود در اعـمـال و بـكـارگيرى آن ره آوردهاى ناگوار آن را گوشزد كرده ، مى فرمايد: ((سوگند بـه خـدا، مـعـاويـه از مـن سـياستمدارتر نيست ، اما معاويه حيله گير و جنايتكار است ، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم ، ولى هر نيرنگى گناه و هر گناهى نوعى كـفـر و انكار است ، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود.))


5 . عدالت خواهى

هـيـچ ارزشـى جـايگزين عدالت نمى شود.چرا كه دارنده آن ، حتى به دشمن خود ستم نمى كـنـد، و نـسبت به دوستانش به گناه آلوده نمى گردد، آنچه به او سپرده شده را ضايع نمى سازد و آنچه رابه او تذكر داده اند، فراموش نمى كند. و حاضر نمى شود با حيف و مـيـل بـيت المال و يا ظلم و ستم به ديگران پايه هاى حكومت و رياست خود را مستحكم سازد. بلكه زيبايى حكمرانى را فقط در اجراى عدالت مى داند:


جمال السياسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة .


زيبايى سياست عدالت در حكمرانى و گذشت از موضوع قدرت است .


و حـكـومـت و مـقـامـى كـه نـتواند اجراى عدالت نمايد به اندازه كفش وصله دارى و يا عطسه بزغاله اى ارزش ندارد.


حتى دين و شريعت بدون عدالت فاقد روح است و جان دين عدالت است . روشنى اسلام به عـدالت اسـت و بـا خـامـوش شـدن عـدالت ، اسـلام همچون چراغ خاموشى خواهد بود كه به وسـيـله آن نـمـى تـوان راه را يافت و مردم را به سامان رساند، زيرا عدالت است كه قوام مردم خواهد بود. در جامعه اى كه عدالت رخت بر بندد، عرصه جامعه جولانگاه ظلم و ستم و غـارت و چـپـاول مى شود و بالطبع فضائل و ارزشها به باد فراموشى سپرده مى شود، روزگـار درنـده و گزنده مى شود. در اين جامعه است كه تيره بختى سراغ مردم مى آيد و حـكـومـتـهـا دچـار انـحـطـاط مـى شـونـد؛ امـور اولويـت بـنـدى نـمـى شـود، بـلكـه اصـول فـداى فروعات و جزئيات مى گردد؛ شايسته سالارى كنار مى رود و فرومايگان جـاى اهـل فهم و فضل را مى گيرند. در اين گونه جوامع جز حق كشى و تضييع حقوق مردم بويژه محرومان موضوع ديگرى وجود ندارد. از اين رو، كسى روى سعادت را نخواهد ديد.


امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد:


فـانى سمعت رسول اللّه (ص ) يقول فى غير موطن : لن تقدس امة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع .


مـن از رسـول خـدا بارها شنيدم كه مى فرمود: ملتى كه حق ناتوانان را از زورمندان ، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد.


از اين رو، عدالت خواهى و ظلم ستيزى براى واليان و حاكمان اسلامى يك ضرورت است و بديهى است مردم انتظارى كه از آنان دارند اجراى عدالت است .


حـاكـم اسـلامـى بـايـد بداند كه در پرتو اجراى عدالت قدرت حكومتش نافذ مى گردد و خـداونـد او را يارى مى نمايد، كارهايش سر و سامان مى گيرد و حكومتش دوام پيدا مى كند، چـرا كـه هـيـچ چـيـزى هـمچون عدالت ، موجب عمران و آبادى سرزمينها و باعث رضايت همگان نمى گردد. و حكومتها را از آسيبها و آفتها محافظت نمى نمايد. چنانكه هيچ چيز همانند ظلم و سـتـم اقـتـدار را سـسـت و زايـل نـمـى كـند. حاكمى كه جور و ستم را پيشه خود سازد ظلم و سـتـمـگـريـش چـيـزى جـز ويـرانـى سـرزمـيـنـهـا، شـورش انـسـانـهـا و در نـهـايـت زوال حكومت را به ارمغان نمى آورد. امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد:


احـذر الحـيـف والجـور فـان الحـيـف يـدعـو الى السـيـف و الجـور يـعـود بـالجـلاء و يعجل العقوبة و الانتقام .


از ظـلم و سـتـم بـرحـذر باش كه مردم را به شورش مى كشاند و ستم موجب جدايى از وطن (وبالطبع خرابى مملكت ) مى شود و كيفر و انتقام را شتاب مى بخشد.


و اين همان است كه فرموده اند: ((الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم )).


بـا تـوجـه بـه اهـمـيـت عـدالت اسـت كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام كـه خـود مـجـسـمـه عـدل و مـسـاوات و شـيـفته حق و انصاف بود و به خاطر شدت عدالتش و به سبب سختى و انـعـطـاف نـاپـذيـرى اش در عـدالت اجـتـمـاعـى بـه شهادت رسيد، اجراى عدالت را براى زمـامـداران بـرتـريـن روشـنـى چـشـم دانـسـتـه ، مـى فـرمـايـد: ((ان افـضـل قـرة عـيـن الولاة اسـتـقـامـة العـدل فى البلاد؛ همانا با فضيلت ترين و برترين روشنى چشم زمامداران ، برقرارى عدل در شهرهاست .))


و خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:


انصف اللّه و انصف الناس من نفسك ، و من خاصة اهلك ، و من لك فيه هوى من رعيتك ، فانك الا تـفعل تظلم ، و من ظلم عباد اللّه كان اللّه خصمه دون عباده ، و من خاصمه اللّه ادحض حجّته ، و كان للّه حربا حتى ينزع او يتوب .


بـا خـدا و بـا مـردم و بـا خويشاوندان نزديك ، و با افرادى از رعيت خود كه آنان را دوست دارى انـصـاف را رعايت كن ، كه اگر چنين نكنى ستم روا داشتى ، و كسى كه به بندگان خـدا سـتـم روا دارد خـدا بـه جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد، كه با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد يا توبه كند.


امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام مـهمترين عامل تحقق عدالت در حاكمان را رهايى آنان از هواهاى نفسانى دانسته ، مى فرمايد:


قد الزم نفسه العدل ، فكان اول عدله نفى القوى عن نفسه .


(مـحـبوبترين بندگان خدا) خود را به عدالت واداشته و آغاز عدالت او آن كه هواى نفس را از دل بيرون رانده است .


و عـامـل ديگر از نظر آن حضرت احساس حساسيت و دردمندى حاكمان در برابر بى عدالتى هـاسـت . امـام عـليـه السـلام عـلت پـذيـرش حـكـومـت را مقابله با شكم بارگى ستمگران و گـرسـنـگـى مـظلومان مى داند. و همين احساس و حساسيت است كه امام استماع بى عدالتى و تعدى در برابر يك زن ذميه را سزاوار دق كردن مى شناسد.


و مـتـقـابـلاً تـبـعـيـض ، سودجويى ، امتيازطلبى افراد را از موانع اجراى عدالت مى داند و حـاكـمـان را در جـهـت مـقـابـله بـا آنـان تـوصـيـه و راه هـاى ايجاد عدالت را رفع تبعيض ، پـيـشـگـيـرى از پـيـدايـش ثـروتـهـاى انـبـوه نـامشروع و تاءمين اجتماعى محرومان و از كار افتادگان معرفى مى كند.


6 . رعايت مساوات

امـيـر مـؤ مـنـان عليه السلام ، در بيان حقوق مردم نسبت به خود به عنوان حاكم اسلامى مى فرمايد:


و ان تكونوا عندى فى الحق سواء.


(حق شما بر من آن است كه ) همه شما در پيشگاه من مساوى باشيد.


در هـمـان آغـازيـن روزهـاى بـه دسـت گرفتن زمام امور مسلمانان در جمع آنان خطبه اى ايراد فـرمـود و در آن بـر تـمـامـى تفاخرهاى جاهلى و منزلتهاى دروغين كه موجب تبعيض در بين مردم شده بود، خط بطلان كشيد و ضمن آن كه برترين مردم و با فضيلت ترين آنان را فرمانبردارترين آنها در فرمانهاى الهى دانست فرمود:


ليـس لا حـد مـن خـلق اللّه عـنـدنـا فـضـل الابـطـاعـة اللّه و طـاعـة الرسول .


احدى از بندگان خدا نسبت به ديگرى برترى ندارد مگر با فرمانبردن از خدا و پيامبر.


در عـمـل ، بـيـت المال را بين مردم بطور مساوى تقديم كرد و كسى را بر ديگرى برترى نـداد، بلكه به بردگان همان اندازه داد كه به ديگران داد و وقتى مورد اعتراض افرادى نظير طلحه و زبير واقع شد كه چرا همه را يكسان ديده است ، فرمود:


فـان ذلك امـر لم احـكـم انـا فـيـه بـرايـى ، و لا وليـتـه هـوى مـنـى ، بل وجدت انا و انتما ما جاء رسول اللّه (ص ) قد فرغ منه .


ايـن حـكـمى نبود كه من به راءى خود صادر كرده و بر طبق خواسته دلم انجام داده باشم ، بـلكـه من و شما مى دانيم كه اين همان دستورالعملى است كه پيامبر خدا(ص ) آورده و انجام داده است .


وقـتـى خـبـردار مـى شـود كـه يـكـى از كـارگـزارانـش اموال مسلمين را بين خويشاوندان خود تقسيم نموده ، وى را نكوهش مى كند و مى فرمايد:


الا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمه هذا الفى ء سواء.


آگـاه بـاش حـق مـسـلمـانـانـى كـه نـزد مـن و يـا پـيـش تـو هـسـتـنـد در تـقـسـيـم ايـن اموال مساوى است .


و هـنـگـامـى كـه فـزون طـلبان به بهانه استحكام پايه هاى حكومت تبعيض در تقسيم بيت المال را به امام پيشنهاد مى كنند حضرت مى فرمايد به من دستور مى دهيد براى پيروزى خـود از جـور و سـتـم در حـق آنهايى كه بر آنها ولايت دارم استمداد جويم هرگز اين كار را نمى كنم و آنگاه مى فرمايد:


لو كـان المـال لى لسـويـت بـيـنـهـم ، فـكـيـف و انـمـا المال مال اللّه .


اگـر امـوال از خـودم بود بطور مساوى بين آنها تقسيم مى كردم تا چه رسد به اينكه اين اموال ، اموال خداوند است .


رعـايـت تـسـاوى از نـاحـيـه امـام عـليـه السـلام مـنـحـصـر بـه تـقـسـيـم بـيـت المـال نـبـود بـلكـه در هـمه شؤ ونات اجتماعى رعايت تساوى در نظر امام عليه السلام يك ضرورت بود. مثلا در امر مديريتى و ادارى كشور به يكى از كارگزارانش فرمود:


و آس بينهم فى اللحظه والنظره حتى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم و لا يياس الضعفاء من عدلك عليهم .


تـسـاوى بـيـن مـردم را حـتـى در نـگـاهـهـايـت مـراعـات كن تا بزرگان كشور در حمايت بى دليل تو طمع نورزند و ناتوانان در انجام عدالت از تو، ماءيوس نشوند.


7. مراعات اخلاق اسلامى

از جـمـله حـقـوقـى كـه مـردم نـسـبـت به والى اسلامى دارند، آن است كه از نظر اخلاقى يك الگوى تمام عيار براى همگان باشد، نگرش انسانى و فرا مذهبى به شهروندان داشته بـاشـد و حـتـى نـسـبـت بـه غـيـر مـسـلمـانـان بـه عـنـوان انـسـان ، آنـان را زيـر بال خود گرفته ، مورد تكريم و احترام قرار دهد.


امير مؤ منان عليه السلام ضمن توصيه به مالك اشتر در برخورد همراه با محبت و لطف و اجتناب از برخوردهاى نامناسب مى فرمايد:


فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، او نظير لك فى الخلق .


مردم دو گروه بيش نيستند، يا برادران دينى تواند، و يا انسانهايى هستند همچون تو.


و حـاكـم مـوظـف اسـت نـسـبـت بـه هـمه مردم موضع پدرانه داشته باشد، از لغزشهاى آنان اغماض ‍ نمايد، خود را از آنان برتر نبيند و با رحمت و عطوفت با آنان برخورد نمايد.


ب . حقوق زمامدار نسبت به مردم
1. فرمانبردارى

مـسـاءله فـرمـانـبـردارى از حـاكـم ، در بـيـن هـمـه عـقـلاى عـالم اصـل پـذيـرفـتـه شـده اى اسـت ؛ چـرا كـه تـحقق حاكميت و ثبات نظام بدون آن امكان نمى پذيرد.


در بين زمامداران ، اطاعت از ولى امر و دستورات وى بر همگان تقدم دارد و اين حقى است كه شـارع مـقدس آن را لازم شمرده است . امام عليه السلام در بيان حقوقى كه به عهده امت دارد مى فرمايد:


... والطاعة حين امركم .


هرگاه فرمان دادم اطاعت كنيد.


بـه هـر حـال اگـر چـنـين روحيه اى در تمامى رده هاى حكومتى و سازمانى حكمفرما شود، يك نظام هماهنگ و موفق و قدرتمند و كارساز تحقق مى يابد. امام عليه السلام مى فرمايد:


اطع من فوقك يطعك من دونك و اصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك .


از مـافوق خود اطاعت كن تا زير دستانت از تو اطاعت كنند و نهان و درون خود را اصلاح كن تا خدا ظاهرت را اصلاح نمايد.


البـته اطاعت از زمامدار مى بايست اولا بدور از تمايلات گروهى و معيارهاى مادى صورت گـيـرد. ثانيا اطاعت از مخلوق در معصيت خالق نباشد. امام عليه السلام پس از انتخاب مالك اشـتـر، بـا وجـود آن هـمـه تـعـريـف و تـمـجـيـد از وى ، طـى نـامـه اى بـه اهل مصر، اطاعت مالك را مشروط به مطابقت اوامر با حق دانسته ، مى فرمايد:


فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق .


آنجا كه با حق است ، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.


و اهل شام را مذمت مى كند كه :


يطيعون المخلوق فى معصية الخالق .


بنده را در نافرمانى از خدا، فرمان مى برند.


و در يك اصل كلى مى فرمايد:


لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق .


هيچ اطاعتى از مخلوق ، در نافرمانى پروردگار روا نيست .


2. نصيحت و خيرخواهى

در نظام اسلامى كارگزاران همچنان كه خير خواه همه مردم هستند بايد خير خواه زمامداران هم بـاشـنـد و بـا پـيـشـنـهـادات راه گـشـا و انـتـقـادات سـازنـده آنـان را در نيل به مقاصدشان يارى نمايند.


امـام عـليـه السـلام در عـهـد نامه مالك اشتر ده ويژگى براى فرماندهان ذكر كرده و خير خواهى را بر ديگر ويژگيها مقدم داشته است :


فول من جنودك انصحهم فى نفسك للّه و لرسوله و لامامك .


بـراى فـرمـاندهى سپاه كسى را برگزين كه خير خواهى او براى خدا و پيامبر و امام تو بيشتر باشد.


و در بـيـان حقوق زمامدار نسبت به مردم به خير خواهى آشكار و نهان مردمى نسبت به حاكم اشاره كرده و مى فرمايد:


والنّصيحة فى المشهد والمغيب .


در آشكار و نهان خيرخواهى را از دست ندهيد.


هـمـچـنـيـن در بـيـانـى ، ضـمـن مـذمت ستايش هاى غلوآميز در مورد خود، مردم را از كوتاهى در گوشزد كردن انحراف و كجيهاى زمامداران هشدار داده ، مى فرمايد:


فـلا تـكـفوا عن مقاله بحق ، او مشوره بعدل . فانى لست فى نفسى بفوق ان اخطى ء، و لا امن ذلك من فعلى ، الا ان يكفى اللّه من نفسى .


از گفتن حق ، يا مشورت در عدالت خوددارى نكنيد، زيرا خود را برتر از آن كه اشتباه كنم و از آن ايمن باشم نمى دانم ، مگر آن كه خداوند مرا حفظ فرمايد.


نـصـيـحـت مـمـكـن اسـت از راه ارائه پـيشنهادات راه گشا و يا طرح انتقادات سازنده صورت پذيرد. امام (ع ) در توصيه به مالك اشتر در برگزيدن خواص مى فرمايد:


ثم ليكن اثرهم عندك اقولهم بمر الحق لك .


انتخاب كن افرادى را كه در حق گويى از همه صريحترند.


مـردم از ايـن طـريـق مـى تـوانـنـد مـسـايـل خـود را بـه زمـامـدار اسـلامـى منتقل و آنچه را در جامعه مى گذرد آزادانه با او مطرح كنند. از طرفى وقتى زمامدار خود را در مـعـرض ديـد و انـتـقـاد مـردم بـدانـد و بـراى آنـهـا در اظـهـار نـظـر حـقـى قايل شود، طورى عمل مى كند كه بتواند پاسخگوى آنها باشد. امير مؤ منان عليه السلام به مالك اشتر يادآور مى شود كه :


و ان النّاس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاه قبلك ، و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم .


مـردم در كـارهـاى تـو چـنـان مـى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى .


3. اكرام و احترام

رعـايـت آداب و بـرخورد تواءم با احترام و ادب با همگان و بويژه در برابر زمامداران از امـورى است كه مورد تاءكيد واقع شده است . امام عليه السلام رعايت ادب را همچون لباس فاخر و زينتى دانسته ، مى فرمايد:


والاداب حلل مجدده .


و نيز مى فرمايد:


((الادب يغنى عن الحسب )).


اداب انسان را از حسب مستغنى مى سازد.


4. ترك تملق

چاپلوسى براى زمامدار خطرآفرين است چرا كه :


ان كثره الاطراء تحدث الزهو، و تدنى من العزه .


ستايش بى اندازه ، خودپسندى مى آورد و انسان را به سركشى وا مى دارد.


زمـامـداران نـقـش عـمده اى در خشكاندن ريشه تملق دارند. امام عليه السلام خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:


و ايـاك و الاعجاب بنفسك ، و الثقه بما يعجبك منها و حب الاطراء، فان ذلك من اوثق فرص ‍ الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين .


مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى ، و به خوبى هاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى ، كه اينها همه از بهترين فرصت هاى شيطان براى هجوم آوردن به توست ، و كردار نيك ، نيكوكاران را نابود سازد.


5 . وفادارى به رهبر

از آنـجـايـى كـه مـوفـقـيت حاكم در گرو اطاعت مردم از اوست بدون يارى مردمى هرگز به اهداف متعالى خود نائل نخواهد شد. بنابراين بر مردم لازم است همواره اعلام وفادارى نسبت به رهبر نموده و نسبت به بيعتى كه با وى داشته اند وفادار باشند:


و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة .


حق من بر شما آن است كه در بيعت خود با من وفادار باشيد.


مقصود از بيعت ، نوعى تعهد در مقابل بيعت شونده مبنى بر اطاعت از وى است .


ابن خلدون در مقدمه مى گويد:


بـيـعـت پـيـمان بستن براى فرمان برى و اطاعت است ، بيعت كننده با امير خويش پيمان مى بندد كه در امور مربوط به خود و مسلمانان ، تسليم نظر وى باشد و در هيچ چيز از امور مـزبـور بـا او بـه سـتـيـز بـرنخيزد و تكاليفى كه بر عهده وى مى گذارد و وى را به انجام دادن آن مكلف مى سازد اطاعت كند، خواه تكاليف به دلخواه او باشد يا مخالف ميلش .


پس مى توان نتيجه گرفت كه بيعت در عصر غيبت ، عاملى براى تحكيم پايه هاى ولايت ، هـمـدلى و هـم سـويـى بـيـن ولى امر و امت است و اگر بيعت براى امام معصوم عليه السلام زمـيـنـه سـاز اعـمـال امـامـت وى بـاشـد، بـراى فـقـيـه نـيـز زمـيـنـه سـاز اعمال ولايت و اعلام پذيرش از سوى مردم خواهد بود.


مـوضـوع وفـادارى به عقد و پيمانها يكى از مباحث بين المللى اسلام است و ضرورت دارد كه مسلمانان پايبند به تمام عهد و پيمانها باشند:


اعتصموا بالذّمم فى اوتادها.


عهد و پيمانها را پاس بداريد بخصوص با وفاداران .


مسلمان حتى اگر با دشمن خود پيمانى را منعقد ساخت ملزم به وفادارى به آن است .


امام عليه السلام خطاب به مالك مى فرمايد:


و ان عـقـدت بـيـنـك و بـيـن عدوّك عقده ، او البسته منك ذمّه ، فحط عهدك بالوفاء، وارع ذمتك بـالامـانـه واجـعـل نـفـسك جنه دون ما اعطيت ، فانه ليس من فرائض اللّه شى ء الناس اشدّ عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتّت ارائهم من تعظيم الوفاء بالعهود... .


اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا در پناه خود او را امان دادى ، به عقد خويش وفـادار بـاش ‍ و بر آنچه بر عهده گرفتى امانت دار باش و جان خود را سپر پيمان خود گـردان ، زيـرا هـيـچ يـك از واجـبات الهى همانند وفاى به عهد نيست كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند در آن اتفاق نظر دارند.


وقـتـى اهـمـيت وفاى به عهد در مورد دشمن اينگونه است اهميت آن در مورد رهبران و زمامداران حـيـاتـى اسـت و طـبعاً نقض آن بشدت مورد نكوهش مى باشد تا جايى كه امام عليه السلام نقض بيعت با رهبرى را مساوى با خروج از دين اسلام مى داند و خطاب به آنانى كه نقض پيمان بيعت با وى كردند مى فرمايد:


ايـهـا النـاس انـكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى ... و هذه بيعه من رغب عنها، رغب عن دين الاسلام و اتّبع غير سبيل اهله .


اى مردم ! شما با من بيعت كرديد بر آنچه با پيش از من بوديد... و اين بيعتى است عمومى كـه هـر كـس ‍ از آن سـر بـاز زند، از دين اسلام سر باز زده و راه ديگرى جز راه مسلمانان پيموده است .


چـنـانـكـه طـلحـه و زبير بخاطر نقض بيعت با امام بشدت مورد نكوهش آن بزرگوار واقع شـدنـد. و در مقابل وفاداران به پيمان و بيعت با خود را مورد ستايش قرار داده ، با عظمت از آنان ياد مى كند.


6 . يارى رهبر بصيرت كامل

از آنـجـايـى كـه تـعـهـدات طـرفـين امت و امام به منظور رشد و ترقى جامعه و رسيدن به كمال است اطاعت و همكارى مردم با رهبرى مى بايست از روى شناخت و آگاهى بوده و در جهت سـازنـدگـى و پـيـشـرفت نظام و مملكت به كار بسته شود. بديهى است عدم آشنايى به وظايف و بصيرت نداشتن به تكاليف موجب رواج فساد، ظلم و بى عدالتى مى شود.


امـيـر مـؤ مـنـان عـليـه السـلام پـس از آن كـه بـزرگـتـريـن حـق را حـقـوق مـتـقـابـل امـام و امـت مـى داند بى توجهى به آن را از ناحيه هر كدام موجب پديد آمدن تبعات ناگوار غيرقابل جبران دانسته و از جمله آن تبعات ، نابودى وحدت كلمه و بروز ستمهاى آشكار و خوار شدن نيكان است .

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

دوشنبه 8 فروردین 1390  5:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها