دل نوشته هایی در ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام
دل نوشته هایی در ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام
|
ستارهباران در رمضان
معصومه داوودآبادی
دروازههای آسمان گشوده میشود و زمین، در ستارهباران میلادی بزرگ، به هلهله مینشیند.
در نیمه راه برکتخیز رمضان، رایحه شکوفههای یاس است که کوچههای مدینه را آکنده است.
حسن علیهالسلام با چشمانی علوی میآید و افق، رسیدن ارجمندش را دف میکوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانههای صبورش را زمین به تجربه مینشیند؛ آنچنانکه سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران میآید و آبهای آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان میشوند.
هرگز غروب نمیکنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بیپایانت را بیشرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آبهای زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانهای؛ آن گونه که عشقخواهی تنید؛ آنچنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بینهایت!
از بازوان حیدری علی علیهالسلام ، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچههای جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که اینچنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بینهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفتوگوی مهتاب آمدهای؛ با کلامی که خورشید میپاشد. در معطر صدایت، نفس تازه میکنیم و آینههای حضورت را به استقبال، شکوفه میپاشیم.
نخواه دست خالی برگردیم
محمدعلی کعبی
امشب، به طواف دستهای تو میآییم، دستهایی که زمین و زمان از فیض زلالشان متبرکند.
ای سبط اکبر! نخواه دست خالی برگردیم. مگر تو نبودی که تنها دو بار تمام آنچه را داشتی بخشیدی و سه بار داراییات را با مستمندان به دو نیم کردی؟!
حالا ما زمینیان عصر پنهانی، در شبی که نام تو را در یاد خود دارد، به طواف دستهای تو آمدهایم. یاریمان کن که تو را بشناسیم. بگذار به قطره شفابخشی از بیکران دریای وجودت دست بیاویزیم که سخت تشنهایم. تو خود بهتر میدانی که حاجت شناختنت فریاد میکند؛ هر چند از لیاقت آن تهی باشیم.
متولد شدی و...
متولد شدی و خاک، گویی دوباره آفریده شد! سرزندگی از سر و روی زمین میبارید و طراوت روی تمام ذرات هوا پاشیده شده بود.
مدینه، به پیشواز ثمره قلب پیامبر میرفت و نخلها انگار قدبلندتر شده بودند.
شاید به احترام او بود که از جایی برخاستند. فرشتگان، فوج فوج میآمدند و بال بر گهواره تو میساییدند.
زمین، متبرک شد و شانههایش زیر قدمهایت، به یاد وزن مسیح افتاده بود.
یک میلیون زخم!
حجم ثنای شما در تنگدستی چند واژه نمیگنجد؛ که فراتر از لیاقت و باور زمینید؛ هر چند تنهاترین مرد در تنگنای برهههایی ناجوانمردش...
بسیار میشود که به شما فکر میکنم؛ به جَمَل که در آتش حملههای مهلکتان سوخت و به صدای ضربههای توفانی شمشیرتان؛ به صفین، به نهروان، به روزهایی که در کنار پدر بودید...
پس با ما بگویید ای سردار، چه شد که یک روز با یک میلیون زخم از مدائن باز میگشتید؟ شما که روزی بهرغم کارشکنیهای ابوموسی اشعری و همدستانش، متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل داشتید و در صفین، بارها تا مرز شهادت پیش رفتید؟
با ما بگویید چه شد که آتش جنگ فرو نشست و معاویه جان سالم به در برد؟
با ما از آن یک میلیون زخم که به همراه داشتید، به اندازه یک میلیون درهمی که با آن عبیداللّهبن عباس را خریدند بگویید!
لب میگزیم و دندان میفشاریم از اینکه جگرتان هنوز میسوزد و پاره پاره در تشت میریزد.
ولی با ما بگویید این از کدام زخم است؟ زخم زهر «جعده» که همسرتان بود یا همان یک میلیون زخم؟
جای سرزنش ندارد اگر در شب تولدتان، از درد سخن میگویم.
چه جای سرزنشی است وقتی تو میآیی، ولی فراتر از لیاقت و باور زمینی؟
شبی که ماه بر زمین نشست
سودابه مهیجی
ستارههای سو سو زن، در آسمان رمضان، نشسته بودند و ماه کاملِ درخشنده را تحسین میکردند. ناگاه، بارقهای از زمین به پشت آسمان درخشیدن گرفت.
از آن بالادست دور، از آن ملکوت اوج گرفته، ستارهها دیدند که در زمین، ماه نورسیدهای در قنداقه متبرکش؛ به سمت آسمانیان لبخند میزند. دیدند که آغوش فاطمه، شکلی مادرانه به خویش گرفت و آن ماه منیر را به سینه فشرد و دیدند که مهتاب، از شرم آن رخساره روشن، سر در ابرها فرو کرد.
خدایا! این چه شبی است که جای آسمان و زمین عوض شده... که ماه در زمین نشسته و به سمت آسمان، رخساره نشان میدهد!
ستارهها، از تلألؤ خود دست کشیدند و مبهوت به تماشا ماندند و حسرتی ممنوع، سرا پایشان را فراگرفته است؛ حسرتی به رنگ یک آرزو؛ آرزویی که زیر لب زمزمه میکرد: ای کاش من ستاره این ماه سپیدبخت بودم و اطراف او، در طوافی ابدی سو سوی خویش را شب و روز عرضه میکردم.
سلام بر اقیانوس کرامت!
سلام بر لحظههایی که تو را آوردند!
سلام بر آغوش «کوثر»، که با رسیدن تو مادرانه شد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیهالسلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر لبهای رسول اللّه که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانهات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بیشائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاسته و مقدر است که در روزگارانی نه چندان دور، وارث تمام صبر فاطمی و عدل علوی، در زمانه بیحیدر، امیرالمؤمنین باشد و زخمها و طعنههای روزگار را جز به سکوت، پاسخی بر زبان نیاورد!
به بهشت، منسوبی
گهوارهای معصوم، گوش به لالایی مادرانه زهرا سپرده است و خواب روزگاران در راه میبیند.
تاریخ، پشت سر این گهواره ایستاده و چشمانتظار قد کشیدن اوست، تا کریم اهل بیت علیهمالسلام و سفره اطعام همیشگی مدینه را با چشمهای خویش ببیند؛ تا دستان صلح عدالت را نظارهپ کند که در ازدحام بیعتهای شکستنی، تنها به جا میماند و با شمشیر فرو خفته در نیام، با شمشیر خون نریخته، تزویر کفر را برملا میکند.
آه، ای فرزند نهج البلاغه و فدک؛ ای نواده قرآن و شقالقمر؛ ای برادر کربلا و عطش! با این همه قرابت و خویشاوندی، با این همه سلسلهوار عزت که تو را از هر سو در برگرفته، تو از هر طرف به بهشت منسوبی، با تو، تمام مسیرها، به ابدیت بهشت میرسند.
مجتبای هستی
مجتبای هستی! حتی اگر شبیهترین به رسول اللّه نباشی، حتی اگر پای پیاده خویش را بیست و پنج بار در بیابانها به طواف کعبه نبری، باز هم دست عطای بیمنتهایی و امام حلم سر به فلکی که دشنام بیگانه را به لبخند، آغوش میگشاید و بر سفره کرامت مینشاند.
سرآغاز سلاله زهرا، خوش آمدی! تو فرزند علاقه دو عصمت بیپایانی؛ مظلوم مضاعف تاریخ که در پس نامش، سکوت و خونجگری نهفته است.
نامت، کبوتر سپیدی است که با شاخهای از زیتون، به نظاره تاریخ ایستاده.
بر بلندای قرنهای جبر و ستمگری، کاش بشر، با دستهای صلح تو برای همیشه بیعت کنند.
به میهمانی لبخند علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام برویم
رقیه ندیری
ماه به نیمه رسیده است، دارد باران شکوفه و لبخند میبارد و شهر، در زلال تبسم خداوند، نفس تازه میکند.
شهر، سال سوم هجری را نفس میکشد و بشارتی که از فقیرترین خانه تکثیر میشود کامها را شیرین کرده است. علی و فاطمه علیهماالسلام ـ این دو روح کامل آفرینش ـ به نوزاد خویش مینگرند؛ به اولین ثمره پیوندشان، آن وقت، رو به خداوند میچرخند و به شکرانه این مولود، سر به سجده شکر میبرند.
علی و فاطمه به نوزاد خویش مینگرند. به قداستی که باید به ارث برده باشد، میاندیشند و به صبری که باید با گوشت و خونش عجین شده باشد و در معصومیتاش غرق میشوند.
نامی از آسمان
و آنگاه پیامبر، از راهی که در متن تهنیت ملائک میدرخشد، با سلامی به برکت این روز، به حجره کوچک آن دو بزرگوار میآید. کودک را عاشقانه در آغوش میفشارد.
جبرئیل، نام زیبای حسن را به چشمروشنی میآورد. پیامبر این نام را با اذان و اقامهای سبز، متبرک میکند.
راستی کدام نام نیک برازندهاش نیست؛ وقتی او امین و زکی در میان خاکنشینان و پرهیزکار و کریم خاندان وحی است؟!
کدام نام نیک، برازندهاش نیست، وقتی سید و پیشوای نیکان خوانده میشود و خاطره بهشت را با خود دارد؟!
در آغوش آسمان
پیامبر باید او را به تمام گوشها و چشمها برساند؛ زیرا از ضمیر و آینده مردم خبر دارد و از فرداروز که ورق برمیگردد، آگاه است.
پس باید حسن خویش را در آغوش، به منبر ببرد و بر مهربانی زانوانش بنشاند. مردم باید موعظه و حسن را با هم بشنوند؛ باید سجدههای پیامبرشان را با کودکانههای حسن علیهالسلام به خاطر بسپارند؛ باید زوایای ذهن خویش را با خاطره این کودک بهیاد ماندنی، آذین ببندند.
پیامبر نه فقط برای حسی پدرانه که به خاطر فرداروز پیروانش، باید حسن را مانند رسالتی که پیش از این داشت، به دوش بکشد تا مردم، به مجتبی بودنش ایمان بیاورند.
بوی کرامت پسر فاطمه علیهاالسلام
حسین امیری
بر آتش دل، آبی نشان، ای روزگار شیعه که تلخی غیبت به کام داری!
روشن شو، ای فانوس چشم عاشقان آل یاسین! نهان شو در سینه، ای غم! خنده نگاه مهربان حسن بن علی علیهالسلام را در طلوع آفتاب امروز دیدهام. کرامت نامش را در بارش ستارههای دیشب نیوشیدهام.
بادهام ده، ای امید؛ ساغرم را مشکن، ای غم که بوی کرامت پسر فاطمه، شادی آسمانیان را وعده داده است.
به خانه فاطمه خوش آمدی!
آرام بگیر در آغوش فاطمه! بگذار بوی یاس آمدنت را حس کنم. آرام بگیر تا صدای قلبت به قلب فاطمه، جان بدهد! تنهایی خاک مدینه را از دل فاطمه ببر! لختی از گریه دست بردار، کودک دلفریب خانه علی!
بوی پدرم از تو به مشام میرسد.
جلوه کرامت خدا، جلوه جمال محمد به خانه تنهایی فاطمه، به دنیای غربت خوبان خوش آمدی!
اگر تو نبودی...
اگر تو نبودی، کدامین سرو را به قامت قیامت محمد صلیاللهعلیهوآله تشبیه میکردند و شاعران، با کدامین واژه، مهربانی یاس را صدا میکردند و آسمان، ماه را با کدامین نام به میهمانی ستارهها میخواند؟
سرور جوانان بهشت! اگر تو نبودی، نامه زیبارویان را چه کسی مهر تأیید میزد و کدامین معنی، واژه عطای بیمنت را دلالت میکرد؟ ای دلیل عشقورزی شیعه، ای مظلومیّت عشق در مغاک عقل!
زمین، تو را کم داشت
شهلا خدیوی
همه چیز بود و بی تو انگار هیچ چیز نبود. زیاد بود ولی بی تو به چشم نمیآمد. زمین چیزی که زیاد داشت، آدم بود، ولی هیچ کس تو نمیشد. خاک هم بود، اما بخل وجودش را گرفته بود و به دانهای جان نمیداد... .
بذرها تو را خواستند. صدای بذرها در بادها پیچید. نبودنت را فریاد زدند. خبر به یاس و نرگس و شبنم رسید. ماه آخرین صدا را گرفت و به آسمان برد. آسمان، غربت ماه را دید، آستینش را بالا زد، اشک توی چشمانش دوید و تو را از خدا گرفت... .
کریم اهل بیت علیهمالسلام
خانه رحمت را از سوت و کوری درآوردی. نمیدانم اگر تو نمیآمدی، آیا زمین به ماه، روی خوش نشان میداد؟ آیا چیزی میداد که از رخوت در بیاییم؟
کریم اهل بیت علیهمالسلام میوه دل واپسینْ پیامبر! عالم، مدیون کرامت توست |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی
دوشنبه 8 فروردین 1390 4:31 PM
تشکرات از این پست