رابطه سرنوشت با اختیار انسان
رابطه سرنوشت با اختیار انسان
|
یكى از مسائلى كه در ادیان آسمانى و بخصوص دین مقدس اسلام در زمینه خداشناسى مطرح شده و متكلمین و فلاسفه الهى به تبیین عقلانى و فلسفى آن پرداختهاند مساله قضاء و قدر است كه یكى از پیچیدهترین مسائل الهیات بشمار مىرود و محور اصلى غموض آن را رابطه آن با اختیار انسان در فعالیتهاى اختیاریش تشكیل مىدهد یعنى چگونه مىتوان از یك سوى به قضاء و قدر الهى معتقد شد و از سوى دیگر اراده آزاد انسان و نقش آن را در تعیین رنوشتخودش پذیرفت .
در این جا است كه بعضى شمول قضاء و قدر الهى را نسبت به افعال اختیارى انسان پذیرفتهاند ولى اختیار حقیقى انسان را نفى كردهاند و برخى دیگر دایره قضاء و قدر را به امور غیر اختیارى محدود كردهاند و افعال اختیارى انسان را خارج از محدوده قضاء و قدر شمردهاند و گروه سومى در مقام جمع بین شمول قضاء و قدر نسبت به افعال اختیارى انسان و اثبات اختیار و انتخاب وى در تعیین سرنوشتخویش بر آمدهاند و نظرهاى گوناگونى را ابراز داشتهاند كه بررسى همه آنها در خور كتاب مستقلى است .
از این روى ما در اینجا نخست توضیح كوتاهى پیرامون مفهوم قضاء و قدر مىدهیم و سپس به تحلیل فلسفى و بیان رابطه سرنوشت با افعال اختیارى انسان مىپردازیم و در پایان فایده این بحث و نكته تاكید روى آن از طرف ادیان الهى را بیان خواهیم كرد
|
مفهوم قضاء و قدر
واژه قضاء بمعناى گذراندن و به پایان رساندن و یكسره كردن و نیز بمعناى داورى كردن كه نوعى یكسره كردن اعتبارى است بكار مىرود و واژه قدر و تقدیر بمعناى اندازه و اندازهگیرى و چیزى را با اندازه معینى ساختن استعمال مىشود و گاهى قضاء و قدر بصورت مترادفین بمعناى سرنوشت به كار مىرود و گویا نكته استفاده از واژه نوشتن در ترجمه آنها این است كه بر حسب تعالیم دینى قضاء و قدر موجودات در كتاب و لوحى نوشته شده است . با توجه به اختلاف معناى لغوى قضاء و قدر مىتوان مرتبه قدر را قبل از مرتبه قضاء دانست زیرا تا اندازه چیزى تعیین نشود نوبت به اتمام آن نمىرسد و این نكتهاى است كه در بسیارى از روایات شریفه به آن اشاره شده است
تبیین فلسفى قضاء و قدر
بعضى از بزرگان قضاء و قدر را بر رابطه على و معلولى بین موجودات تطبیق كرده و قدر را عبارت از نسبت امكانى شىء با علل ناقصه و قضاء را نسبت ضرورى معلول با علت تامه دانستهاند یعنى هر گاه معلولى با هر یك از اجزاء علت تامه یا با همه آنها به استثناء جزء اخیر سنجیده شود نسبت آن امكان بالقیاس و هر گاه با كل علت تامه سنجیده شود نسبت آن ضرورت بالقیاس خواهد بود كه از اولى به قدر و از دومى به قضاء تعبیر مىشود .
این تطبیق هر چند فى حد نفسه قابل قبول است اما آنچه در این مساله مىبایست بیشتر مورد توجه قرار گیرد ارتباط سلسله اسباب و مسببات با خداى متعال است زیرا اساسا تقدیر و قضاء از صفات فعلیه الهى است و به همین عنوان باید مورد بحث قرار گیرد .
براى اینكه جایگاه این صفت در میان صفات الهى روشن شود بایستى نكاتى را پیرامون مراتبى كه عقل براى تحقق فعل در نظر مىگیرد مورد توجه و دقت قرار دهیم
مراتب فعل
هر گاه عقل ماهیتى را در نظر بگیرد كه اقتضائى نسبت به وجود و عدم ندارد و بعبارت دیگر نسبت آن به وجود و عدم یكسان استحكم مىكند كه براى خروج از این حد تساوى نیازمند به موجود دیگرى است كه آن را علت مىنامیم و این همان مطلبى است كه حكماء گفتهاند كه ملاك احتیاج معلول به علت امكان ماهوى است و قبلا گفته شد كه بر اساس اصاله الوجود باید فقر وجودى را بجاى امكان ماهوى قرار داد . در صورتى كه علت مركب از چند چیز باشد باید همه اجزاء آن حاصل شود تا معلول تحقق یابد زیرا فرض تحقق معلول بدون یكى از اجزاء علت تامه بمعناى عدم تاثیر جزء مفقود است و این خلاف فرض جزئیت آن نسبت به علت تامه مىباشد پس هنگامى كه همه اجزاء علت تامه تحقق یافت وجود معلول از ناحیه علت وجوب بالغیر مىیابد و در این جا است كه علت معلول را ایجاد مىكند و معلول بوجود مىآید .
این مراتب كه همگى از تحلیل عقلى بدست مىآید در لسان حكماء به این صورت بیان مىشود الماهیه امكنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت و تاخر رتبى هر یك از این مفاهیم بوسیله فاء ترتیب مشخص مىگردد . از سوى دیگر مىدانیم كه در فاعل بالقصد اراده فاعل جزء اخیر از علت تامه استیعنى با اینكه همه مقدمات كار فراهم باشد مادامى كه فاعل اراده انجام آن را نكرده باشد كار انجام نمىگیرد و تحقق اراده منوط به تصورات و تصدیقات و حصول شوق اصلى به نتیجه كار و شوق فرعى به كار است پس در اینجا نیز مىتوان ترتبى را بین تصور و تصدیق و شوق به نتیجه و شوق به كار و سپس تصمیم بر انجام كار در نظر گرفت كه تصور و تصدیق شامل در نظر گرفتن ویژگیها و حدود و مقدمات كار نیز مىشود .
این ترتب در مبادى اراده هر چند مخصوص فاعل بالقصد است اما با تجرید از جهات نقص مىتوان آن را بصورت ترتبى عقلى میان علم و حب اصلى به نتیجه و حب فرعى به كار در هر فاعل مختارى در نظر گرفت و نتیجه گیرى كرد كه هر فاعل مختارى علم به كار خودش و ویژگیهاى آن دارد و نتیجه آن را دوست مىدارد و از این روى آن را انجام مىدهد .
حال اگر كارى را در نظر بگیریم كه مىبایست بصورت تدریجى و با تسبیب اسباب و فراهم كردن مقدمات انجام بگیرد در اینجا لازم است ارتباط كار با مقدمات و شرایط زمانى و مكانى در نظر گرفته شود و مقدمات بگونهاى تنظیم شود كه كار با حدود و مشخصات معین انجام گیرد و نتیجه مطلوب بدهد .
این بررسى و سنجش و اندازهگیرى و تعیین حدود و مشخصات را مىتوان تقدیر كار نامید كه در ظرف علم تقدیر علمى و در ظرف خارج تقدیر عینى نامیده مىشود همچنین مىتوان مرحله نهائى را قضاء نامید كه باز در ظرف علم قضاء علمى و در ظرف خارج قضاء عینى نامیده مىشود .
اینك با توجه به مقدمات مذكور این آیه شریفه را مورد دقت قرار مىدهیم (و اذا قضى امرا فانما یقول له كن فیكون) ([1]) در این آیه كریمه وجود هر مخلوقى كه با جمله (فیكون) به آن اشاره شده مترتب بر امر(كن) از ناحیه آفریدگار متعال قرار داده شده كه نظیر ترتب وجود بر ایجاد در سخنان حكماء الهى است همچنین ایجاد مترتب بر قضاء الهى دانسته شده كه طبعا مقضى بودن نتیجه آن خواهد بود و این دو مفهوم قضاء كردن و مقضى شدن قابل انطباق بر ایجاب و وجوب در كلمات ایشان است و چون ایجاب متوقف بر تمامیت علت است و جزء اخیر از علت فعل اختیارى اراده فاعل مىباشد مىبایست مرتبه اراده را قبل از مرتبه قضاء بحساب آورد (انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون) ([2]) .
نكتهاى را كه باید در اینجا خاطر نشان كنیم این است فعل و صفات فعلیه از جهت انتساب به خداى متعال منزه از قیود زمانى و مكانى است ولى از جهت انتساب به مخلوقات مادى و تدریجى و زمانمند متصف به اینگونه حدود و قیود مىشود پس منافاتى ندارد كه ایجاد الهى دفعى و بدون زمان باشد اما وجود مخلوق تدریجى و زمانى باشد دقتشود .
بدین ترتیب سلسلهاى از صفات فعلیه بدست مىآید كه در راس آنها علم و سپس اراده و سپس قضاء و سپس ایجاد امضاء قرار دارد و مىتوان جایگاه اذن و مشیت را بین علم و اراده در نظر گرفت چنانكه مىتوان تقدیر را بین اراده و قضاء گنجانید همانگونه كه در روایات شریفه وارد شده است و مىافزاییم كه تعیین اجل حد زمانى نیز جزء تقدیر محسوب مىشود .
اكنون با توجه به اینكه ایجاد حقیقى مخصوص خداى متعال است و وجود هر موجودى نهایتا مستند به او مىباشد نتیجه مىگیریم كه همه چیز حتى افعال اختیارى انسانها مشمول تقدیر و قضاى الهى خواهد بود و در این جا است كه اشكال اصلى رخ مىنماید یعنى چگونه مىتوان بین قضاء و قدر و بین اختیار انسان جمع كرد
رابطه قضاء و قدر با اختیار انسان
اشكال در كیفیت جمع بین قضاء و قدر الهى و اختیار انسانى همان اشكالى است كه با شدت بیشترى در توحید افعالى بمعناى توحید در افاضه وجود پیش مىآید و در مقاله توحید افعالی به دفع آن پرداختیم .
حاصل جواب از این اشكال آن است كه استناد فعل به فاعل قریب و مباشر و به خداى متعال در دو سطح است و فاعلیت الهى در طول فاعلیت انسان قرار دارد و چنان نیست كه كارهایى كه از انسان سر مىزند یا باید مستند به او باشد و یا مستند به خداى متعال بلكه این كارها در عین حال كه مستند به اراده و اختیار انسان است در سطح بالاترى مستند به خداى متعال مىباشد و اگر اراده الهى تعلق نگیرد نه انسانى هست و نه علم و قدرتى و نه اراده و اختیارى و نه كار و نتیجه كارى و وجود همگى آنها نسبت به خداى متعال عین ربط و تعلق و وابستگى است و هیچكدام هیچگونه استقلالى از خودشان ندارند .
به بیان دیگر كار اختیارى انسان با وصف اختیاریت مورد قضاى الهى است و اختیارى بودن آن از مشخصات و از شؤون تقدیر آن است پس اگر بصورت جبرى تحقق یابد قضاى الهى تخلف یافته است .
خاستگاه اصلى اشكال این است كه توهم مىشود كه اگر كارى متعلق قضاء و قدر الهى باشد دیگر جایى براى اختیار و انتخاب فاعل نخواهد داشت در صورتى كه كار اختیارى صرف نظر از اراده فاعل ضرورت نمىیابد و هر معلولى تنها از راه اسباب خودش متعلق قضاء و قدر الهى قرار مىگیرد .
آنكه تقدیر و قضاء علمى دو مرتبه از علم فعلى است كه یكى تقدیر علمى از انكشاف رابطه معلول با علل ناقصهاش انتزاع مىشود و دیگرى قضاء علمى از انكشاف رابطه معلول با علت تامهاش و بر حسب آنچه از آیات و روایات استفاده مىشود مرتبه تقدیر علمى به لوح محو و اثبات و مرتبه قضاء علمى به لوح محفوظ نسبت داده مىشود و كسانى كه بتوانند از این الواح آگاه شوند از علم مربوط به آنها مطلع مىگردند .
و اما تقدیر عینى عبارت است از تدبیر مخلوقات بگونهاى كه پدیدهها و آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و طبعا بحسب قرب و بعد به هر پدیدهاى متفاوت خواهد بود چنانكه نسبت به جنس و نوع و شخص و حالات شخص نیز تفاوت خواهد داشت مثلا تقدیر نوع انسان این است كه از مبدا زمانى خاصى تا سر آمد معینى در كره زمین زندگى كند و تقدیر هر فردى این است كه در مقطع زمانى محدود و از پدر و مادر معینى بوجود بیاید و همچنین تقدیر روزى و سایر شؤون زندگى و افعال اختیاریش عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص براى هر یك از آنها .
و اما قضاى عینى عبارت است از رسیدن هر معلولى به حد ضرورت وجودى از راه تحقق علت تامهاش و از جمله رسیدن افعال اختیارى به حد ضرورت از راه اراده فاعل قریب آنها و چون هیچ مخلوقى استقلالى در وجود و آثار وجودى ندارد طبعا ایجاب همه پدیدهها مستند به خداى متعال خواهد بود كه داراى غنى و استقلال مطلق است .
لازم به تذكر است كه قضاء به این معنى قابل تغییر نخواهد بود و بنا بر این آنچه در روایات شریفه در باره تغییر قضاء وارد شده بمعناى قضاء مرادف با تقدیر است كه حتمى بودن و نبودن آن نسبى مىباشد .
ضمنا روشن شد كه تقدیر عینى از آن جهت كه مربوط به روابط امكانى پدیدهها است قابل تغییر مىباشد و همین تغییر در تقدیرات است كه در متون دینى به نام بداء نامیده شده و به لوح محو و اثبات نسبت داده شده است (یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب) ([3]) . و نیز تقدیر علمى بتبع تقدیر عینى تغییرپذیر است زیرا تقدیر علمى علم به نسبت امكانى و تحقق پدیده بطور مشروط است نه علم به نسبت ضرورى و تحقق پدیده بطور مطلق
فایده این بحث
با توجه به تاكیدى كه در تعالیم دینى در مورد اعتقاد به قضاء و قدر شده است این سؤال مطرح مىشود كه راز این تاكیدها چیست .
پاسخ این است كه اعتقاد به قضاء و قدر دو نوع فایده مهم علمى و عملى دارد اما فایده علمى آن بالا رفتن سطح معرفت انسان نسبت به تدبیر الهى و آمادگى براى درك توحید افعالى بمعناى توحید در افاضه وجود و توجه به حضور الهى در مقام تدبیر همه شؤون جهان و انسان است كه تاثیر بسزائى در كمال نفس در بعد عقلانى دارد و اساسا هر قدر معرفت انسان نسبت به صفات و افعال الهى عمیقتر و استوارتر شود بر كمالات نفسانى او افزوده مىگردد .
و اما از نظر عملى دو فایده مهم بر این اعتقاد مترتب مىشود یكى آنكه هنگامى كه انسان دانست كه همه حوادث جهان بر اساس قضاء و قدر و تدبیر حكیمانه الهى پدید مىآید تحمل سختیها و دشواریهاى زندگى براى او آسان مىشود و در برابر مصائب و حوادث ناگوار خود را نمىبازد بلكه آمادگى خوبى براى كسب ملكات فاضلهاى مانند صبر و شكر و توكل و رضا و تسلیم پیدا مىكند .
دوم آنكه به خوشیها و شادیهاى زندگى نیز سرمست و مغرور نمىشود و مبتلى به شیفتگى و دلدادگى نسبت به لذایذ دنیا و غفلت از خدا نمىگردد (لكیلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا یحب كل مختال فخور) ([4]) .
با این همه باید توجه داشت كه مساله قضاء و قدر بصورت نادرستى تفسیر نشود و بهانهاى براى تنبلى و راحت طلبى و سلب مسئولیت قرار نگیرد زیرا اینگونه برداشتهاى غلط از معارف دینى نهایت آرزوى شیاطین انس و جن و موجب سقوط در خطرناكترین درههاى شقاوت و بدبختى دنیا و آخرت است و شاید به همین سبب باشد كه در بسیارى از روایات از ورود اشخاص كم استعداد در اینگونه مسائل منع شده است.
خلاصه
1 قضاء بمعناى گذراندن و به پایان رساندن و تقدیر بمعناى اندازهگیرى است و از این روى مرتبه تقدیر قبل از مرتبه قضاء خواهد بود .
2 تقدیر و قضاء از صفات فعلیه الهى است و براى تعیین جایگاه آنها باید مراتب فعل را مورد توجه قرار داد .
3 عقل با توجه به تساوى نسبت ماهیت به وجود و عدم مفهوم امكان ذاتى را انتزاع مىكند و آن را ملاك احتیاج به علت مىشمارد تا آن را از حد تساوى خارج و به حد وجوب و ضرورت برساند و آنگاه آن را ایجاد كند تا بوجود بیاید اما ترتب این مفاهیم عقلى است نه خارجى .
4 اگر علت مركب باشد در صورتى مىتواند معلول را ایجاب كند كه همه اجزایش تحقق یافته باشد و گرنه نسبت معلول به علل ناقصه نسبت امكانى امكان بالقیاس معلول نسبت به علل ناقصه خواهد بود .
5 یكى از اجزاء علت تامه در مورد فعل قصدى اراده فاعل است كه معلول بدون آن ضرورت نخواهد یافت .
6 حصول اراده به نوبه خود منوط به تصور و تصدیق و شوق است كه ترتب دیگرى را باید در میان آنها در نظر گرفت .
7 با تجرید این مفاهیم از جهات نقص مىتوان نتیجه گرفت كه هر فاعل مختارى باید علم به كار و نتیجه آن و كیفیت ترتیب مقدمات بگونهاى كه نتیجه بدهد و نیز محبت اصلى به نتیجه كار و محبت فرعى به كار داشته باشد .
8 تعیین حدود و مشخصات كار و نیز تعیین مقدمات و شرایطى كه براى انجام آن لازم است تقدیر و قطعیتیافتن آن قضاء نامیده مىشود كه هر كدام از آنها به علمى و عینى قابل تقسیم است .
9 با توجه به اینكه همه موجودات امكانى مخلوق بىواسطه یا باواسطه خداى متعال هستند طبعا ایجاد همه آنها از طرف خداى متعال هم از نظر عقل مسبوق به مرتبه تقدیر و قضاء خواهد بود .
10 تقدیر علمى الهى عبارت است از انكشاف رابطه امكانى مخلوق با مقدمات و علل ناقصه آن و قضاء علمى عبارت است از انكشاف رابطه ضرورى مخلوق با علت تامهاش .
11 تقدیر عینى الهى عبارت است از فراهم كردن مقدمات و علل ناقصه یك پدیده و قضاى عینى عبارت است از رساندن پدیده به حد ضرورت و وجوب بالغیر .
12 تقدیر عینى قابل تغییر است و تغییر تقدیرات همان است كه بنام بداء نامیده مىشود اما قضاء چون مربوط به مرحله ضرورت فعل است قابل تغییر نیست و بنا بر این آنچه در باره تغییر در قضا وارد شده حمل بر قضاء مساوى با تقدیر مىشود .
13 در لسان شرع تقدیر به لوح محو و اثبات و قضاء به لوح محفوظ نسبت داده شده و كسى كه بتواند از این الواح آگاه گردد از علوم مربوط به آنها مطلع خواهد شد و چون علوم مكتوب در لوح محو و اثبات مربوط به روابط امكانى و حصول مشروط پدیدهها است قابل تغییر مىباشد .
14 قضاء و قدر مانند دیگر صفات فعلیه از جهت انتساب به خداى متعال منزه از قیود زمانى و مكانى است اما از نظر انتساب به مخلوقات مادى و متدرج الحصول متصف به این امور مىگردد .
15 اشكال اصلى در مورد قضاء و قدر الهى این است كه اگر افعال اختیارى انسان هم مشمول آنها باشد جایى براى انتخاب و اختیار وى باقى نمىماند .
16 حل این اشكال به آن است كه افعال انسان با وصف اختیاریت و با شرط صدور از اراده انسان مورد قضاء و قدر قرار مىگیرد و این اوصاف و شرایط از جمله تقدیرات آنها است پس اگر بصورت جبرى تحقق یابند خلاف قضاء و قدر الهى خواهد بود و در حقیقت تعلق اراده و قضا و قدر الهى به آنها در طول تعلق اراده انسان است و با آن مزاحمتى ندارد .
17 فایده علمى اعتقاد به قضاء و قدر بالا رفتن سطح معرفت نسبت به تدبیر حكیمانه الهى و توحید افعالى است .
18 فایده عملى این اعتقاد آسان شدن تحمل سختیها و مصائب و نیز جلوگیرى از سرمستى و غرور از شادیها و كامیابیها است.
پی نوشت
[1] . سوره بقره آیه117.
[2] . سوره یس آیه 82 .
[3] . سوره رعد آیه 39.
[4] . سوره حدید آیه 23.
|
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی
یک شنبه 7 فروردین 1390 1:48 PM
تشکرات از این پست