عرفان فرا زمانی است عرفان معرفتی است که ماورائ زمان ومکان می باشد؛ یعنی یک معرفت کهن وقدیمی است، چرا که از قدیم الایام مورد توجه همه فرهنگ ها و اقوام وملل بوده وهست. قدمت آثار عرفان حتی در آثار«اوپا نیشاد» ها دیده شده است. « اوپانیشاد» از کهن ترین سروده های عرفان هندی است که در نیمه اول نخستین هزاره قبل از میلاد سروده شده است. احوال عرفانی در «اوپانیشاد» با صفاتی چون بی صدا، بی شکل، ناملموس و خالی از محتوای حسی توصیف شده است. ( و. ت. استیس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص: 41 ).
هرچند عرفان در دامن فرهنگ اسلامی به رشد و بالندگی رسیده است اما نمی توان آن را زائیده دین اسلام یا سایر ادیان دانست؛ زیرا که برخی از عرفان ها تابع هیچ دین و آئینی نیستند؛ به عنوان مثال عرفان افلوطین که یک عرفان التقاطی و بر گرفته از عرفان هندی، بودائی، ملحان مصر و مسیحیت است، پای بند به هیچ دین و آئینی نبوده است. در زمان ما نیز مدعیان عرفان (هندی، بودائی، سرخپوست آمریکائی و. .. ) فراوانند، در حالیکه هیچ اطلاعی از ادیان توحیدی ندارند. اگر چه در همه ادیان انگیزه های عرفانی بر مبنای حرکت انسان به سوی تکامل معنوی، فراوان دیده می شود، اما این بدان معنا نیست که هر معرفت عرفانی ریشه دینی دارد و از وحی سرچشمه گرفته است. به طور کلی عرفان معرفتی است که درهمه ادیان و مذاهب وجود دارد و ماورای حس وعقل و زمان و مکان می باشد. بنابراین می توان نتیجه گرفت که تاریخچه عرفان به زمان های دوردست وحتی به زمان آفرینش انسان برمی گردد؛ به این معنا که خداوند متعال ازهمان ابتدا زمینه های کسب انواع معرفت را درانسان بنا نهاده است. آیه: (فطرة الله التی فطرالناس علیها ) (روم/30 )، شاهد براین مدعا است. همچنین مضمون این آیه که خداوند همه اسماء را به آدم تعلیم نمود: (و علم آدم الاسماء کلها ) (بقره/31)، بیانگر این مطلب است که خلق آدم وتعلیم اسماء همزمان صورت گرفته است. به عبارت دیگر می توان گفت که آفرینش انسان همراه با تعلیم معرفت بوده است. اما با آمدن ونزولش به دنیا از آن معرفت حقیقی دور مانده است. با وجود این، دوباره می تواند با استفاده ازاستعداد و زمینه ای که خداوند برای کسب معرفت در نهاد او قرار داده است، صعود کرده و به معرفت حقیقی برسد.
علاوه براین، فلسفه خلقت انسان را نیز می توان کسب معرفت ورسیدن به عرفان حقیقی دانست؛ با توجه به این آیه از قرآن کریم که انگیزه خلقت انس و جن راعبادت معرفی می کند: (ما خلقت جن و الانس الا لیعبدون ) (بقره: 45 ) ابن عباس"مفسر کبیر"لیعبدون را لیعرفون تفسیر کرده است. حتی اگر لیعبدون را لیعرفون تفسیر نکنیم، خود واژه عبادت متضمن معنای عبادت می باشد؛ بدین صورت که گاهی معرفت عبادت زاست وگاهی عبادت معرفت زاست وعبادت اگر با معرفت همراه باشد اثر بخش خواهد بود. بر این اساس فلسفه خلقت انسان چیزی جز دریافت معرفت نیست، این مطلب با حدیث قدسی: (کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف)(مجلسی، بحارالانوار، ج87، ص: 199)، نیز مطابق است؛ چراکه خداوند متعال خود را گنجی پنهان معرفی می کند که دوست دارد شناخته شود، لذا خلقت را آغاز کرد تا شناخته شود و انسان ها از این طریق معرفت کسب کنند. بنابراین چنانچه اشاره شد، خداوند زمینه واستعداد دستیابی به عرفان حقیقی را در ذات انسان قرار داده است تا هدف از خلقتش تحقق پیدا کند. لذا انسان با شناخت صحیح ازخود و استعداد هایش به شناخت خداوند خواهد رسید. حدیث معروف ): من عرف نفسه فقد عرف ربه)(مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص: 32)؛ گویای این مطلب است.
به طور کلی می توان گفت که معرفت عرفانی یک امر فطری است وتمام انسان ها برخی از مسائل و حقایق را به صورت درونی و قلبی، بدون دخالت عقل وحس در می یابند، هرچند عنوانی به نام عارف بر آنها نتوان اطلاق کرد. تا اینکه درطول تاریخ به تدریج افرادی پیدا شدند که این موهبت الهی را به شکل صحیح درخود پرورش داده وبه شکل یک گروه خاص تحت عنوان صوفی وعارف در آمدند. البته ذکر این نکته نیز حائز اهمیت است که برخی از این موهبت الهی سوء استفاده کرده وشکل ناصحیح آن را درخود پرورش داده و عرفان دروغین را به وجود آوردند.
عرفان و معرفت از بار معنایی وسیع و والایی برخوردار است. و دستیابی به آن به راحتی امکان پذیر نیست و عنایت حق تعالی در این زمینه لازم وضروری است. برخلاف علم که حصول آن چندان دشوار نیست وهرکس می تواند با تلاش، به ساحت علم راه یابد. بدین ترتیب علم ازمعرفت جداست و درآیات قرآن نیز این جدایی مشاهده می شود، آنجا که علم به انسان تعلق پیدا می کند و انسان عالم می شود. البته این علم تشکیک پذیر؛ یعنی دارای مراتب و شدت و ضعف است. به بیان قرآن زمانی که انسان متولد می شود از علم تهی و خالی است، و به مرور زمان ابزار و آلات دریافت علم به انسان داده می شود تا بتواند با جهان خارج ارتباط برقرار کند و صورت آن را به درون خود انتقال دهد. براین اساس، علم صورت پذیر است و از جهان خارج با مشاهده و دیگر ابزار حسی انسان به درون راه می یابد. بنابراین انسان هنگام تولد هیچ اندوخته ای ازعلم به مفهوم ومعنای علم و دانش به همراه ندارد. قرآن نیز در این باره می فرماید: « والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا »؛ یعنی خداوند خارج کرد شما را از شکم مادرانتان در حالیکه چیزی نمی دانستید. چنانچه گفته شد، دریافت علمی منوط به ارتباط احساس انسان با جهان بیرون است. لذا اگر انسان فاقد حسی باشد، علم مربوط به آن حس را نیز از دست می دهد؛ ( من فقد حسا فقد علما ). بنابراین علم، اکتسابی و حصولی است و نیازمند ابزار و آلات و دامنه آن صورت و ظاهر اشیاء است. اما معرفت از باطن انسان می جوشد و حیطه آن نه تنها صورت و ظاهراشیاء، بلکه ماهیت اشیاء نیز می باشد. لذا دریافتی درونی است که بر اثر کشف و شهود حاصل می شود و درحقیقت گونه ای از اشراق است که به قلب انسان سالک افاضه می شود.
برای انسانی که قصد سیر و سلوک و سفر باطن به سوی حق تعالی دارد، معرفت لازم است و احتیاج چندانی به علم ندارد به ویژه علم اکتسابی. لذ انسان سالکی که گامهای نخستین را در مسیر سیر و سلوک طی می کند، با علم و دانش مشکل بتواند این مسیر را طی کند وبه مقصد برسد. پس یک مرشد و پیر طریق باید وی را ازعلوم ظاهری و صوری خالی کند. همان کاری که شمس با مولانا کرد، مولانایی که از فقه و حدیث و اصول و بسیاری ازعلوم زمانه خود پربود، علومی که شأن ومقام برای او به بار آورده بود. ناگهان با دیدن شمس وارشادهای اوازخود بی خود شد و دانش ها ی خود را پوچ و بی مایه دانست. لذا همه چیز خود را به برترین محبوب و معشوق عالم – خداوند سبحان – سپرد و تغییر روش داد. او که سجاده نشین با وقاری بود، ناگهان بازیچه کودکان کوی وبرزن شد. به یکباره از خود خالی شده و از معرفت حق سرشار و به رقص و سماع درآمد. این حکایت بیانگر این معنا است که، علوم ظاهر به ظاهر تعلق دارد نه به باطن. و به همین علت است که علم را حجاب اکبر دانسته اند. از نظر بایزید نیز معرفت با علم متفاوت است، معرفت را متعلق به عالم بالا و در اختیار و در رابطه با حق می داند. از او پرسیدند که مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است؟ گوید: آن وقت که فانی گردد درحق وباقی شود به حق بی نفس و بی خلق. پس او فانی بود باقی و باقی بود فانی و مرده ای بود زنده و زنده ای بود مرده. (غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ج 2، ص: 168). بایزید معتقد است که سه تن به وسیله سه چیز به شدت از خداوند در حجابند: اول زاهدی که به زهدش توجه کند، دوم عابدی که به عبادت خود ببالد و سوم عامی که به علمش فریفته شود. وی در رابطه با معرفت و عبادت براین باور است که خداوند عالم را برای معرفت آفرید، اما چون در بسیاری توان و تحمل این بار را ندید، آنها را به عبادت مشغول کرد. (محمدی، کاظم، بایزید بسطامی، ص: 54). این به منزله گستردگی و سنگینی بار معرفت است؛ چراکه کسب معرفت و عرفان حقیقی و شناخت حق تعالی از عهده هر کسی بر نیاید. لذا عنایت الهی است که به هر کس بخواهد، عطا می کند. حضرت محمد ( ص ) با آن همه مقام و معرفتی که نسبت به حق تعالی داشت، در جواب خداوند که فرمود: « لولاک لما خلقت الافلاک ». ( اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم )، می فرماید: « ما عرفنا ک حق معرفتک و ما عبدنا ک حق عبادتک »؛ یعنی تو را آنگونه که حق معرفت تو است، نشناختیم. و تو را آنگونه که حق عبادت تو است، عبادت نکردیم.
نتیجه اینکه، درست است که دستیابی به عرفان و معرفت حقیقی به سهولت و سادگی، امکان پذیرنمی باشد و عنایت ولطف خداوند لازم و ضروری است، اما نباید این نکته را از نظر دور داشت که تلاش و کوشش انسان هم اهمیت زیادی دارد و انسان نباید از هیچ تلاشی برای رسیدن به حقیقت کوتاهی ورزد و بدون زحمت و مشقت منتظر عنایت خداوند باشد. بلکه باید از تمام توان خود و همچنین ازاستعدادها و زمینه هایی که خداوند در نهاد انسان برای کسب معرفت قرار داده است، استفاده صحیح نماید و به رحمت و لطف خداوند نیز امیدوار باشد؛ چرا که خود خداوند در قرآن نوید می دهد که هرکس یک قدم به طرف من بیاید، من ده قدم به طرف او خواهم رفت.