ذكر مناجات
ذكر مناجات
صفاى هر حال و صفايم حسن
ذكر مناجات و دعايم حسن
هر كه بدون عشق تو زنده است
در دو سرا بنده ى شرمنده است
هر كه بود گداى احسان تو
به باغ جنت شده مهمان تو
هر كه به عشق قدمت نيست شد
تازه به درگاه خدا بيست شد
هر كه در عاشقى به تو پير شد
از مِى مرتضى على سير شد
هر كه كند ذكر تورا زمزمه
ياد كند ز غربت فاطمه
ياد ز كوچه بنى هاشمى
در بر چشم تو گل فاطمى
دست خزان بر دلت آذر زده
سيلى محكمى به مادر زده
جان تو را ز غصه كرده نيلى
حكايت مادر و ضرب سيلى
تو بودى اى يگانه روح احساس
شاهد پرپرشدن گل ياس
زهر جعده
خون دل خوردن نصيب من شده
درد خود امشب طبيب من شده
اين چه سودايى است تنها درد و غم
مونس قلب غريب من شده
اين مصيبت نامه شرح اين دل است
دشمن جانى حبيب من شده
اى خدا صبرم شده از كف برون
راز قلب بى شكيب من شده
زهر جعده همسر ملعونه ام
پاسخ امن يجيب من شده
ياد مادر ياد سيلى اى خدا
قاتل جان غريب من شده
سقيفه ى ديگر
مگر امام مجتبى كريم وبا وفا نبود
كه در مدينه هيچكس به درگهش گدا نبود
هميشه باب خانه اش چو سفره اش گشوده بود
كريمتر از او كسى به وادى سخا نبود
نكرده كس حمايتش غريب شد ولايتش
يكى مطيع وبا وفا زيار و آشنا نبود
قسم به سبزى تنش قسم به سرخى لبش
اگر نبود صبر او حسين و كربلا نبود
خدا بود گواه من ميان كوچه هاى ظلم
انيس فاطمه كسى به غير مجتبى نبود
معز مومنين چرا به ناسزا خطاب شد؟
مگر حسن پس از على امام و مقتدا نبود
خواص جا زدند و شد سقيفه اى دگر عيان
حذيفه و ابوذرى كنار مجتبى نبود
به غارت خيام او شتافتند كوفيان
هزار شكر دخترى ميان خيمه ها نبود
حسين عاشق حسن كشيد تير از كفن
كسى شكسته دلتر از امير نينوا نبود
كشته ى صبر
بيا اى در هجوم درد و غمها سنگرم زينب
كه تو هم خواهر من بودى و هم مادرم زينب
بيا و خون دلهايى كه مى خوردم ببين در تشت
كه در صبر و تحمل ياورم شد داورم زينب
اگر من كشته ى صبرم تويى سنگ صبور من
ببين سيرم كه باشد لحظه هاى آخرم زينب
زمين كرده دهانش باز و گويد سوختم زين آب
از او بايد بپرسى چون شده با پيكرم زينب
روم از آشيان وجوجه ى بى بال و پر دارم
دگر جان تو واين طفل بى بال و پرم زينب
تمام عمر جان مى كندم و راحت شدم امروز
كه ازخون جگر پر بود عمرى ساغرم زينب
عاشق بى قرار
كاش شبى شمع مزارت شوم
نورفشان در شب تارت شوم
تو گل بى خارى و بگذار من
گرد تو بنشينم و خوارت شوم
صبر و قرارم بر با تا مگر
عاشق بى صبر و قرارت شوم
يا گذرم از حرمت چون نسيم
يا كه شوم اشك و نثارت شوم
زاغ سياهم، چه شود از كرم
با نگهى بلبل زارت شوم؟
روى نهم بر روى خاك بقيع
اشك فشان، گرد مزارت شوم
سوز بده تا كه ز سر تا به پا
سوخته از شعله ى نارت شوم
غرق گنه «ميثم» آلوده ام
خورد لبهاى حسين چوب يزيد
ديار غربت
جام زهرآلوده را سر مى كشيد
مرگ را چون يار در بر مى كشيد
از ديار غربت پروانه ها
پر شكسته سوى حق پر مى كشيد
از نگاه او به در معلوم شد
انتظار روى مادر مى كشيد
طشت پر خون جگر تفسير كرد
غربتى كه پاى منبر مى كشيد
ياس را از كودكى با رنگ سرخ
در ميان صفحه پرپر مى كشيد
گه غبار از دست مادر برد گاه
دست خود برخاك معجر مى كشيد
بوسه ى تير
ديد چون بوسه ندادند به روى كفنش
تير هم بوسه به تابوت زد و هم بدنش
غصه هايى كه نهان بود ميان دل او
شد جگر پاره و پر كرد فضاى دهنش
دانى از بهر چه بى تاب شده و شكوه نكرد
سوخت از آتش آن زهر زبان سخنش
تا كه باور بنماييد از اولاد عليست
رنگ سبز آمد و پر كرد تمامى تنش
علت مرگ ورا چون كه نداند لحدى
با خط سبز نوشتند به روى كفنش
مادرش گفت كه گريان نشود روز جزا
آن دو چشمى كه كند گريه براى حسنش
بى حرمتى ها
قامت سرو از صبوريم خميد
پاى منبر جان به لبهايم رسيد
آن كه دائم سنگ دين بر سينه زد
نيزه بر پايم ز راه كينه زد
ديگرى مى گفت با من اينچنين
السلام يا مذل المسلمين
آتش دل از رخم پيدا نبود
غصه هاى من يكى دو تا نبود
خانه ى ما خالى از جانانه شد
در عزاى مصطفى جانانه شد
ناگهان دلشوره بر جانم فتاد
گوئيا عالم ز حركت ايستاد
وه چه اين بى حرمتي ها زود بود
مادرم در هاله اى از دود بود
زهركارگر
ز تو اى زهر ممنونم، كه خود را كارگر كردى
تو بار من، ببستى و محياى سفر كردى
زمين را چاك دادى بس كه كارى بودى و مهلك
تو اين با زمين كردى چه كارى با جگر كردى
دگر چشمم نمى افتد به روى قاتل مادر مرا راحت ز عمرى خوردن خون جگر كردى