تجسم اخلاق
تجسم اخلاق
|
نكوداشت نام و راه استاد آيت الله حاج ميرزا هاشم قزويني، پاسداشت حرمت روشنان زمين، حافظان آبروي فقر و قناعت و نشانه هاي روشن خداوند در زمين است. همت بلند اين فقيه نوانديش تنها در تدريس و تربيت شاگرداني برجسته و پرشمار خلاصه نمي شود، پرواز انديشه او در افق هاي دور دست و نوآوري در مسايل مستحدثه، وجه ديگري از وجوه چندگانه اين عالم رباني بود. براي ترسيم سيماي نوراني آن فقيه متفكر و استاد فرزانه، يكي از شاگردان آن مرحوم در گفت و گويي كه در كيهان فرهنگي به چاپ رسيده است ، شخصيت والاي او را در بعداخلاقي شامل احترام به سادات، فقر، گريه بي صدا، تكبر مورد توصيف و بازخواني قرار داده است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
|
احترام به سادات
حاج شيخ هاشم شخصيت برازنده علمي بود، حق ايشان ادا نشد. فعال بود و شاگردان زيادي تربيت كرد. علاوه بر اين كه مقام علم ايشان بالا بود خيلي متواضع بودند با شاگردها مثل يك رفيق بود، به سادات خيلي احترام مي گذاشت من با اين كه يك شاگرد كوچك ايشان بودم يك روز رفتم در خانه اش را زدم، در را بازكرد گفت: بفرماييد، رفتم تو حياط و ايستادم، گفت برو تو، گفتم: حاج آقا من قبل از شما امكان ندارد استادي، صاحب البيتي، گفت من مي گويم برو، گفتم چشم، كج راه مي رفتم، دستي به شانه ام گذاشت، گفت راست برو. گفت چرا كج كج مي روي، شما فرزند رسول خدا هستيد، من هم نوكر رسول الله هستم. ايشان در حال كسالت بود، به درس حاضر نمي شد. نشستم يك مقدار صحبت كرديم. پرسيدم حالت چطور است كه گفت الحمدلله رضايم به رضاي خدا.
لباس
بعد گفتم آقا من نمي دانم بمانم يا بروم من مقصودم چيزي بود كه ايشان چيز ديگر استفاده كرد مقصودم اين بود كه آيا با اين كسالت شما كه الان درس ها را به اين صورت درآمده بروم نجف در نجف درس بخوانم، يا بمانم در مشهد؟ ايشان خيال كرد منظورم اين است كه من در لباس بمانم. يا از لباس بيرون بروم؟! گفت نه شما بمانيد از غوره گذشته ايد
فقر بعد گفت، شما شكر كنيد خدا را، الان وضع شما طلاب خيلي خوب شده است، من در اصفهان كه درس مي خواندم، چهل روز شلوار نداشتم، پول نداشتم پارچه اي بخرم شلوار كنم، عبايم را به خودم مي پيچيدم مي رفتم درس، بعد از چهل روز طلبه ها را امتحان كردند، گفتند هر كس ممتاز درآمد جايزه دارد. موقوفه مدرسه را كه شانزده قرآن بود به من دادند و من شلوار تهيه كردم. مي گفت شما لباس متري ده تومان مي پوشيد، كفش چه جوري مي پوشيد. ولي ما هيچ نداشتيم.
گريه بي صدا
مرحوم حاج شيخ هاشم خيلي به اهل بيت(ع) علاقه داشت. در روزي كه نواب صفوي رحمه الله عليه را به شهادت رساندند، ايشان وقتي روي صندلي تدريس مكاسب نشست، اشكش جاري شد. گفت عجبا اين ها بچه هاي پيغمبر را مي كشند، فرزند رسول الله تبليغ اسلام مي كند، احكام اسلام مي گويد ولي آنها مي آيند بچه هاي پيغمبر را مي كشند. روزي كه در مجلس مصيبت نشسته بود و من پهلويش بودم و مرحوم آقا شيخ عبدالله يزدي روي صندلي رفت و روضه علي اكبر خواند و گفت و كان اشبهه الناس و جهالرسول الله. ديدم كه از سر بيني حاج شيخ هاشم قزويني، قطرات به سرعت مي ريزد، بي صدا گريه مي كرد و خيلي گريه مي كرد.
مباحثه كمپاني
مرحوم حاج شيخ هاشم به من علاقه خاصي داشت يك روز گفت آقاي محدث، با چه كسي مباحثه مي كنيد؟ گفتم: با حاج شيخ محمدو اله. گفت مباحثه كمپاني بكنيد. يعني چند نفره باشد، وقتي مي خواهيد بخوانيد، قرعه بزنيد نه اين كه بگوييد امروز شما خوانديد، آن ديگر فردا بخواند كه در نتيجه آن روز شما مطالعه نكنيد، به قيد قرعه، اسم هر كس درآمد بخواند بخواند. چهار نفر شديم مرحوم حاج محمد واله، آقا شيخ محمد واعظي تربتي، سيدجعفر واعظي سبزواري، و بنده. هر روز قرعه مي كشيديم هر كس اسمش درمي آمد مي خواند.
احتياج
يك روز ما با شيخ هاشم قزويني رحمه الله عليه از مدرسه نواب بيرون شديم، من يك طرفش بودم و مرحوم واله طرف ديگرش بود، قبل از ظهر بود و مي خواست منزل خود برود. گفتم وقتي به روضه مي روم گريه ام نمي آيد. گفت خودت را به ائمه محتاج نمي بيني. گفت من كه سر تا پا احتياجم. فرمود اگر قلبت را بشكافند يك ذره احتياج گوشه قلبت نيست، براي همين گريه ات نمي گيرد. فرمود هر وقت روضه خوان مي خواهد روضه را بخواند، شما به روضه او توجه نكن، آن منظره مصيبت را در نظرت مجسم كن.
ضرر
روزي فردي از من خواست كه زنم را طلاق بده قباله نداشتند و غيررسمي ازدواج كرده بودند. فرداي آن روز با مرحوم شيخ هاشم(ره) مشورت كردم فرمود: قضاي حاجت مومن خيلي ثواب دارد، اما هميشه بايد بسنجي كه اگر برات ضرر ندارد قضاي حاجت بكني والا جايز نيست. بعد گفت يك مرتبه يك مردي آمد پهلوي من گفت اين زن را براي من عقد كن، عقد كردم و گفتم محضري كنيد. گفتند چشم ولي قبل از ثبت در محضر ميان آن دو به هم خورد باز آمدند پهلوي من كه طلاق بده در حالي كه مرد حاضر به دادن مهريه نبود ديدم اگر اين امر به شكايت برسد، من گيرم، لذا فورا مهريه زن را از جيب خودم دادم و طلاق دادم.
تكبر
حاج شيخ آيه تلك الدار الاخره نجعلها للذين... را خيلي ضمن درس مي خواند. و موعظه و نصيحت در ضمن درس زياد داشت.اين آيه را خيلي مي خواند كه اين دار آخرت مخصوص كساني است كه در اين جا بلندطلبي و تكبر و خودخواهي نداشته باشند و فسادي هم در روي زمين برپا نكنند، عاقبت از آن رستگارها و متقين است.
مي گفت هر كسي به بند كفشش عجب بياورد و بگويد عجب بند كفشي دارم، داخل در اين آيه است.
نياز
ايشان رفقا را خيلي موعظه مي كرد مي فرمود شما طبيب امت هستيد. مي رويد مسافرت، برويد به حرف آنها كه شما را متحجر و عقب افتاده مي خوانند، گوش نكنيد شما به اين ها اعتنا نداشته باشيد. شما برويد موعظه تان را بكنيد و مردم را هدايت بكنيد. وقتي هم رفتيد ببينيد مردم چه مرضي دارند دوا بدهيد. قضيه كشتي نوح را نقل نكنيد كه چند متر طولش بود، چند متر عمقش بود، اين ها به درد ملت نمي خورد. اگر نماز نمي خوانند در خصوص نماز صحبت كنيد، اگر روزه نمي گيرند در خصوص روزه بحث كنيد، باكي هم نداشته باشيد، بند پولش هم نباشيد.
زبان فارسي
مي فرمود يك مرتبه در عالم رويا، از حرم حضرت رضا سلام الله عليه بيرون شدم، ديدم حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به حرم مي روند، من خدمت حضرت رفتم و دست حضرت را بوسيدم، آمدم به خانه با خودم گفتم شيخ، پيغمبر آمده اين جا تو هيچ حاجت نداشتي بيان كني؟ فكر حاجت هايم افتادم. سوال كردم از مردم كه رسول الله(ص) در مشهد هست يا اين كه برگشته، گفتند نه تا سه روز در مشهد مي مانند در عالم رويا همه نيازهايم را يادداشت كردم، با خودم گفتم كه با پيغمبر(ص) عربي صحبت مي كنم. چنان نيازهايم را ملكه ذهنم كرده بودم كه مثل حمدم بود. بعد رفتم، حضرت(ص) را در اتاق خدام مسجد جامع گوهرشاد يافتم، مردم يكي يكي مي رفتند دست حضرت را مي بوسيدند. دور مسجد گوهرشاد پراز جمعيت بود، همه ايستاده بودند. من هم رفتم خدمت حضرت رسول(ص) دست حضرت را بوسيدم، خواستم پاي حضرت را ببوسم ديدم اجازه نفرمود. در همان حال خطوري به قلبم آمد، چون اين شبيه به سجده است حضرت نخواست، من بلند شدم خواستم حاجت ها را بخواهم ديدم يك دانه يادم نيست. قدر ده قدم عقب آمدم، اما دست به سينه گفتم، يا رسول الله، قل بياني و كل لساني تا اين را گفتم حضرت فرمود شما به زبان فارسي نوكري ما را بكنيد و آقا بر اهل عالم باشيد. از آن به بعد، رفتم مسافرت، بند پولش نبودم، سعي مي كردم از اصول دين براي مردم شروع مي كردم، بعد امتحان هم مي كردم.
حاج شيخ به طلبه ها نصيحت مي كرد مي گفت رسائل شيخ را كه خوانديد فراموش نكنيد. شب به شب يك صفحه از رسائل شيخ را هم مطالعه كنيد. مي گفت تا من يك صفحه از رسائل شيخ مطالعه نكنم شب خوابم نمي برد. شما هم مطالعه كنيد. بعد مي گفت: يك مرتبه رسائل شيخ را مطالعه مي كردم به لكن رسيدم نتوانستم بخونم، لاكن خوندم، ديدم معني نمي دهد، لوكن خواندم ديدم معني نمي دهد، ماندم متحير، خانواده ام گفت چي شده گير كردي، گفتم همين عبارت را نمي توانم بخوانم. نگاه كرد گفت، اين لكم است.
ايشان به طلبه ها كه نصيحت مي كرد، مي فرمود شما كه درس خوانده هستيد، برويد مردم را هدايت كنيد، مردم زودگول مي خورند. مي گفت علماء لازم است بنشينند طلاب را امتحان كنند، آن هايي را كه براي شهرستان خوب هستند، به شهرستان بفرستند. آن هايي كه براي قريه خوب هستند به قريه ها بفرستد، آن هايي كه به قصبات خوب هستند به قصبات بفرستند.
مرحوم حاج شيخ هاشم يك صفحه تقريبا از رسائل مي خواند از خارج تمام مطالبش را مي گفت چنان چكيده اش مي كرد قشنگ مرتب كه مثل يك لقمه در دهان طلاب مي گذاشت، بعد هم عبارت را مي خواند. يك روز يك طلبه اصفهاني آمد، گفت آقا اين ضمير به كجا برمي گردد فرمود به فلان جا، آمد پايين تر اين ضمير به كجا بر مي گردد؟ ناراحت شد، گفت آقا اين جا اصفهان نيست. اين جا مشهد است، پايگاه علم است. اين جا ديگر بايد خودت بري زحمت بكشي و اين مطالب را تطبيق كني. اگر مذكر باشد به ورق برگردان، اگر مونث باشد به صفحه.
طلبه اصفهاني عصباني شد، گفت آقا شما مگر قرآن مي خوانيد كه ما گوش بدهيم. حاج شيخ هاشم گفت، بلند شويد بيرونش كنيد، طلبه ها بلند شدند كه او را بيرون كنند. آقا فرمود بنشينيد بگذاريد باشد. يكي مي گفت كه آقا شما كم درس مي دهيد. مي گفت همين كم را ياد بگيريد، بهتر است از درسي كه زياد گفته شود و ياد نگيريد.
فلسفه
يادم مي آيد سيدي بود زابلي، مي رفت منظومه حاج ملاهادي سبزواري مي خواند. يك روز بعد از درس مكاسب، بيرون كه شديم همان سيد كتابش را درآورد كه آقا اين جا منظور حاجي چيست؟ مرحوم حاج شيخ هاشم براي ايشان معني كرد. فرداي آن روز همينطور، باز كتاب را آورد كه اين جمله چه مي گويد؟ مرحوم شيخ هاشم معني كرد. يك روز ديگر آمد، اندازه يك صفحه را تقريباً اشتباه داشت و گفت: همين يك صفحه را برام معني كن. شيخ هاشم گفت آقا جان بيست سال زحمت كشيدم فلسفه آموختم، ديدم اخبار آل عصمت(ع) با فكر فلسفي من تطابق ندارد، بيست سال هم زحمت كشيدم از ذهنم خارج كردم. برو از استادت سؤال كن.
تشريح
دكتر هاشميان كه متخصص قلب بود بسيار بزرگوار بود و خيلي هم به روحانيون خدمت مي كرد. ايشان فرمودند من را حاج شيخ هاشم قزويني و آيت الله ميلاني دكتر كردند. براي اين كه از مرحوم حاج شيخ هاشم قزويني سؤال كردم مي خواهم بروم طبيب بشوم و لازمه اين علم تشريح جسد است، گفتند اولا كه بدن هاي غيرمؤمن را به شما مي دهند كه تشريح كنيد، ثانياً اگر بدن مؤمن را دادند چون اين تشريح شما به حيات عده اي از مؤمنين ديگر بستگي دارد و جان آنها را شما از خطر نجات مي دهيد، اشكال ندارد.
روزي مي فرمودند: من يك مرتبه براي ديدن آقا سيداحمد مدرس به بيمارستان خواستم برو ماشين خط نشستم، يكي پهلوي ما نشست، گفت- شما شيخ هاشم قزويني را مي شناسيد؟ گفتم من را ديدي، ايشان را ديدي، گفت مي شناسي؟ گفتم آري. گفت يك مسأله اي از ايشان نقل كرده اند خيلي جالب است. گفتم چي نقل كرده اند، گفت ايشان فرموده اند بليط بخت آزمايي حلال است و اشكال ندارد، پولش را مي توان مالك شد. گفتم غلط كرده چنين حرفي زده.
پاسخ
مي گفت طرف خود را بشناس جواب بده، مي فرمودند يك جواني آمد از من سؤال كرد كه آقا خمر حرام است يا نه، يك نگاهي كردم ديدم كه نمي شود از روايت پيغمبر(ص) قانعش كرد كه مي گويد الخمر حرام لانه مسكر، گفتم: بله حرام و نجس است. گفت چه فرقي مي كند بين شراب و آب انگور؟ گفت اگر آب انگور را گرفتيم خورديم مانع دارد؟ گفتم نه، گفت خوب حالا اگر اين را نگه داريم بعد شراب بشود چه طور مي شود؟ گفتم روغن زرد حرام است؟ گفت نه گفتم برنج حرام است؟ گفت نه. گفتم گوشت گوسفند را اگر خريدي خوردي، حرام است يا نه؟ گفت نه، گفتم گوشت گوسفند را خوردي، بعد فضله انسان شد آيا اين نجس است يا نه؟ گفت بله نجس است، گفتم خوردنش جايز است يا نه، گفت نه. گفتم چطور شد اين همان گوشت و همان روغن و همان برنج است و نجس شد، گفت اين جا وضع شيميايي اش تغيير كرده، گفتم آن هم وضع شيميايي اش تغيير كرده است. |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی
پنج شنبه 26 اسفند 1389 8:02 PM
تشکرات از این پست