0

رهبری امام خمینی الهام از امامان معصوم (ع) در حدود سی میلیون نفر از سی و پنج میلیون نفر ایرانی، شیعه

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

رهبری امام خمینی الهام از امامان معصوم (ع) در حدود سی میلیون نفر از سی و پنج میلیون نفر ایرانی، شیعه



رهبری امام خمینی الهام از امامان معصوم (ع) در حدود سی میلیون نفر از سی و پنج میلیون نفر ایرانی، شیعه هستند. ایران را خوب نمی‏شناختیم. گاهی فئودال با دهکده‏هایی که در آن‏ها هنوز چشمه‏ها و قدرتهای نیکوکار طبیعت مورد بزرگداشت قرار می‏گیرد، ایران قبایل یاغی، مانند کردها، بلوچ‏ها، قشقائی‏ها و بختیاری‏ها. گاهی ایران مدرن با ارتش لوکس خود، نفتی که موج وار جاری است، با سدهای بزرگ، و تحت‏حکومت پادشاهی که می‏خواسته غربی باشد و همراه جت‏سوسایتی در سن موریتس به اسکی روی آورده است. دو تصویر روی هم قرار گرفته دو کلیشه.
با این همه، فرهنگ عمیق، از جمله فرهنگ ایران مدرن، از شیعه ایرانی قدرت و الهام گرفته است. اساس طغیان خود را هم از آن گرفته است. طغیانی مذهبی و فرهنگی. یک روشنفکر چپ ادعا می‏کند: ما شیعه هستیم. یک آشنای دربار تاکید می‏کند: ما شیعه هستیم. و پیوند روز عاشورا این بود: ما ایرانی هستیم برای این که شیعه‏ایم.
در سال 634، عمر که به عنوان خلیفه، صاحب شبه جزیره عربی، سوریه و بین النهرین جنوبی، جانشین محمد شده بود، پارس را تسخیر کرد. از آن پس، پارس که جزء مکمل امپراتوری عرب شده بود به تسلط خلفا، رهبران روحانی (امیر المومنین) و رهبران سیاسی - بنابراین موقتی - خطه گسترده اسلامی تن سپرد. عثمان در سال 644 خلیفه شد و سپس علی، داماد پیامبر، شوهر فاطمه دختر پیغمبر در سال 656 به خلافت رسید پنج‏سال بعد، علی به ضرب خنجر از پای درآمد. خانواده بنی امیه، حکام سوریه، بر خلافت دست‏یافتند. فرزندان علی، یعنی حسن و حسین، ادعای جانشینی کردند. هر دو به دست امویان به قتل رسیدند. از آن هنگام شیعه علی یعنی طرفدار علی پدید آمد. در برابر برداشت اهل تسنن که بنابر آن خلیفه رهبر جامعه است و از او فقط باید توقع احترام به قوانین قرآن، پشتیبانی از نظم اجتماعی، قانون‏گذاری، اداره و رهبری سپاه را داشت، شیعیان مذهبی پیامبرانه، پنهانی و مخفی را قرار می‏دهند. امام‏ها که نخستین تن از میان آنها علی است، به صورت رهبر یک جامعه مذهبی درمی‏آید که راز امانت الهی را به این جامعه ابلاغ می‏کند، و این جامعه در اطراف رازی که باید حفظ کند خود را باز می‏شناسد گرد می‏آید. امام ششم، جعفر صادق می‏گوید: در حقیقت ما از پروردگار رازی می‏گیریم، رازی که خداوند سنگینی آن را بر کسی جز ما ننهاد. سپس به ما فرمان داد که این راز را ابلاغ کنیم. و ما آن را ابلاغ می‏کنیم.

امامان روشنایی و راز

در سلسله امام‏ها، از طریق علی و فرزندانش حسن و حسین خون پیامبر، زندگی می‏کند. سپس از طریق جانشینان مستقیم حسین تا امام دوازدهم، محمد القائم المهدی، مسیح کسی که انتظارش کشیده می‏شود، امام غائب. او در سامره در سال 869 متولد شده و در همان روز مرگ پدر ناپدید شده است. این همان ستر و غیبت است اخفای مسیح، که در پایان کار جهان باز می‏گردد. امام غائب، در مدت هفتاد سال، چهار نماینده دارد که توسط آن‏ها، شیعیان می‏توانند با امام ارتباط پیدا کنند. او به آخرین نماینده دستور می‏دهد که دیگر جانشینی برنگزیند زیرا دوران غیبت کبری فرا رسیده است. از این پس، ماجرای پنهانی امام دوازدهم آغاز می‏شود که معنای خود را به سنت‏شیعه می‏دهد که سری و در عین حال عرفانی است. آن جا که اسلام سنی، که به عنوان مذهب کشوری اشغالگر آشکار می‏شود، بر سلسله پیامبران ختم می‏نهد، زیرا که محمد خاتم الانبیا است، شیعیان به عکس، سلسله تازه‏ای، سلسله امامان را آغاز می‏کنند. اسلام که به یک وسیله مقاومت فرهنگی تبدیل شده، در قالب سنت کهن پارس جای می‏گیرد.


این توانایی ایجاد یگانگی در میان آئین‏ها، از خصوصیت‏های دیرین پارس است. حداقل به روزگار اسکندر باز می‏گردد. اسکندر، قهرمان جوان یونانی که برای تسخیر پارس به راه می‏افتد... و در فرجام ایرانی می‏شود. در کتاب‏های تاریخ می‏نویسند که اسکندر خود را گم کرد، به سبب درخشش شوش و تخت جمشید خیره شد. اشغالگران دیگری همان سرنوشت او را پیدا کردند: مغولهای هولناک چنگیزخان و جنگجویان خشن وی شهرهای ایران را غارت کردند، هلاکو، برادر کوچکتر خان بزرگ، متمدن شد یعنی ایرانی گردید جانشینان او شهرنشین شدند و در سر راه چین، ایران یک امپراتوری میانه گردید که تبریز پایتختش بود.


اعتقاد به ظهور یک مسیح در پارس هزار ساله، از اعماق قرون منبع تشیع را تغذیه کرده است. ابتدا آئین مزدا، که بنابر آن در دوران حکمروایی آخرین قهرمان خونی، دنیا با رستاخیز زمان‏ها مواجه خواهد شد. مزدا پرستی زرتشتی، یکی از قدیمی‏ترین مذاهب ایران زمین، الهام بخش بسیاری از وجوه فرهنگی و مذهبی شیعه اسلامی بوده است. اهورا مزدا، خدای خوبی و روشنایی، بر زرتشت که تولدش بر اثر پیشگوئی‏هایی اعلام شده است، آشکار می‏گردد و مدت هفت‏سال دانش خود را به او اعطا می‏کند. بایستی علیه اهریمن، اصل بدی و ظلمات به مبارزه پرداخت و دیوهایش را طرد کرد! در پرستش مزدا، باید آتش مقدس را حفظ کرد، ادعیه اوستا یعنی نخستین نوشته‏ها را خواند. در یزد، در دل کوهساران سختی که شهر کویری را احاطه می‏کند، هنوز انبوه‏ترین جامعه مزدایی به دور شعله مقدسی که می‏گویند از سه هزار سال پیش در ظرفی بزرگ از مفرغ نگهداری می‏شود و تنها موبدان بدان دسترسی دارند، زندگی می‏کند. زندگی در راه راست، بیش از آن چه آیین‏های پیچیده، مزدائیسم را به مذهبی درونی بدل می‏کنند.


از این روشنائی، از این نیکی مزدایی، امام‏های شیعه، قسمتی را به ارث می‏برند. با توجه به این که به هنگام فتح اعراب، مزدائیسم زرتشتی، به عنوان مذهب ملی استقرار یافته است. از زمان ساسانیان (226 تا 638) . و با بخت و اقبالی که بنا بر پادشاهان تغییر می‏کند. هر قدر که دوران پادشاهی شاپور دوره گذشت و اغماض است، به همان اندازه، دوران جانشین او، وحشیانه می‏شود: آزار و مصلوب کردن مانی، پیامبر مانی‏گری. بعدها مزدک آئین تازه‏ای را تبلیغ می‏کند: ترویج تقسیم دارائی، از جمله زنان. روحانیون آئین مزدا، مقامات مذهبی مغ که به شدت مستبد و دارای سلسله مراتب هستند، خستگی و وارستگی ایرانیان را برمی‏انگیزند. ساکنان ایران زمین، از آئین مزدک که مورد تعقیب و آزار قرار گرفته دفاع نمی‏کنند، ولی بعضی خصوصیات فرهنگی، چون انتقال خونی تازه، روشنایی و آتش را در مذهب جدید اسلامی جاری می‏کند. تعداد امام‏ها دوازده است، همچون دوازده ماه سال، همچون دوازده صورت فلکی منطقه البروج. تمام علم تکوین علم که از اعصار قدیم پارس به میراث رسیده است. امام‏ها مکان دیدار فرشته‏ها ، راهنمایان و فروغ مؤمنان هستند. امام از طرف خدای پاکی بی‏آلایش منصوب شده است. امام یک آشنای راز است، آشنای راز ماوراء الطبیعه الهی، کسی که در امور ناشناخته الهی شرکت دارد. و احساس این امر ناشناخته چون ستیزه‏جویی ابدی است و به بهترین نحو در شخص امام دوازدهم، امام غائب، متجلی است.


باید خصوصیت دیگری را برون کشید که بخصوص در ایران مورد پرورش قرار گرفته است و درباره آن سخن بسیار گفته شده و مطلب فراوان نوشته شده است: خصوصیت زبان دوگانه، یا کتمان. به طور دقیق‏تر، خصوصیت تقیید ذهنی که در زبان مذهبی تقیه یا پنهان داشتن اعتقاد خوانده می‏شود.


من آشکار و پنهانم. من نخستین و واپسینم. من چهره خداوندم، من دست‏خداوندم، من پهلوگاه خداوندم..... من آنم که راز فرستاده خدا را نگاه می‏دارد. علی، نخستین امام، این موعظه را در کوفه ایراد کرده بود. شارحان و شیعیان دیگر در آن سفارشی را که به رازداری فرمان می‏دهد می‏یابند امام‏ها، در اختیار دارندگان معنای پنهان، تقیه را بنیاد می‏گذارند که یکی از شروط حفظ خویش و در عین حال اساس ایمان شیعه است: آدمی شرح یا فرمان الهی را پوشیده و در پرده کشف می‏کند. تسلیم کردن آن به کسی که اهلیت دریافت آن را ندارد، مواجه شدن با غضب قانون الهی است.


اصل کتمان عموما و به قصد نتایج متعدد، متضاد و گاه کفرآمیز به کار گرفته شده است. فایده‏ای ندارد به درستی، به یک روشنفکر ایرانی، خاطر نشان کنید که در حرف‏های امروز خود، عکس حرف‏های شب گذشته خود را می‏زند. او در جواب شما خواهد گفت که فلسفه دکارت هوش و زیرکی را محدود کرده است. ما تحت قوانین ریاضی نمی‏اندیشیم، این شیوه‏های شما غربی‏ها است. شما همیشه موافق یا مخالف هستید. هر حقیقت فقط می‏تواند در مقابل یک حقیقت دیگر قرار گیرد و از این هنگام یک خواهد بود. ما ایرانیها قادریم در آن واحد به دو چیز متضاد فکر کنیم، یا پشت‏سر هم، بسته به لحظه یکی از دو وجه تعقل ما غالب خواهد بود. یک وجه هرگز.


اما در دهه 1960 خمینی اعلام می‏دارد که انسان نمی‏تواند اعتقادهای خود را پنهان بدارد و باید به کتمان و تقیه پایان داد. حتی در سال 1963 در این باره یک فتوای مذهبی می‏دهد و تقیه را ممنوع می‏کند. کاملا به عکس شریعتمداری که به عنوان استاد هنر پاسخ‏گویی در دو یا سه سطح یا در هنر گریز زدن که گاهی سخنی درازتر از یک عبارت ماهرانه نمی‏گوید، شناخته شده است.


در تبریز، واقع در آذربایجان، گروهی از بازاریها تفاوت موجود میان دو آیت الله را در اواخر ماه سپتامبر مورد تفسیر قرار داده بودند. همه سیاهپوش، بازرگان‏های استاد و مذهبی، و مورد احترام تمام اهالی شهر بودند، آن‏ها به بعضی سؤالهای خیلی مستقیم فقط به شیوه ایرانی ، یعنی با قصه‏ها و افسانه‏ها جواب می‏دادند که بعضی از آن‏ها که خیلی آزادانه بودند آن‏ها را قاه‏قاه به خنده می‏انداخت. آن‏ها در حالی که چشم‏هایشان می‏درخشید می‏گفتند: حالا برایتان داستانی تعریف می‏کنیم. کسی که حرف می‏زد، مردی با مو و ریش سفید و شبکلاه سیاه کوچکی بود که چهره کاملا آذربایجانی‏اش را می‏پوشاند، خنده و آب و هوای کوهستانی بر صورتش چین افکنده بود، او شروع به صحبت کرد:


ما بیمارستانی داریم که خود بازاری‏ها آن را درست کرده‏اند و هر روز در آن بیمارهایی را می‏پذیریم که خودمان به آن‏ها کمک می‏کنیم. ده روز پیش بیماری، مردی، را به آن جا آوردند که پای چپش به بیماری سختی دچار شده بود. یکی از اطبای شهر تبریز که با او مشورت می‏کنیم نظریه قاطعی ابراز داشت: باید پا را قطع کرد. اما پزشک دیگری آمد و به بیمار ما توصیه کرد به تهران برود زیرا اعتقاد داشت امکان دارد در تشخیص بیماری اشتباهی صورت گرفته باشد و در تهران رادیولوژیست‏های عالی خیلی مجهز و مدرن پیدا می‏شود بیمار ما به تهران رفت و پزشک به او اطمینان داد: با یک عمل خوب پای شما معالجه خواهد شد. در مراجعت از تهران، پزشکی او را مورد عمل جراحی طولانی قرار داد. درست نه ساعت طول کشید. چنین عملی سی هزار تومان خرج دارد، اما من آن را مجانا انجام دادم. پس از چند هفته حال بیمار خوب شد و حالا به طور طبیعی راه می‏رود. قصه‏گوی پیر این طور نتیجه‏گیری می‏کرد: خوب، دکتر اول مثل خمینی است و پزشک دیگر مثل شریعتمداری: یکی قطع می‏کند و دیگری معالجه.


قطع کردن بهتر است‏یا درمان؟ گاهی این، گاهی آن. به هر حال کتمان نمرده است.


جامعه مذهبی که سر به طغیان برداشته باز هم اختلاف‏ها و تفاوت‏هایی دارد. بعضی آیت الله‏ها، بعضی ملاها، که معتدل‏تر هستند و از سنت‏بازرگانی بازار و سنت تقیه شیعه ریشه گرفته‏اند، به طور قطع خیلی تزهای افراطی را دوست ندارند. آن‏ها سازش را ترجیح می‏دهند. مواظب بودن را بر خون ریختن در یک جنگ مقدس ترجیح می‏دهند. درباره دسته اخیر، به شیوه کاملا ایرانی گفته می‏شود که این‏ها حسنی یعنی اهل صلح و آشتی و صیانت ذات هستند، لذات زندگی را دوست می‏دارند، درست مانند حسن امام دوم، برادر حسین، که بر اثر مسمومیت درگذشت. علامت‏حسن فیروزه است. اما مردها بیشتر عقیق، سنگ سرخ، سنگ حسین جنگجو را اختیار می‏کنند. و از این پس این سنگ خمینی است و او در شب اول ماه محرم، سیزده قرن پس از امام بزرگی که مردم به او شبیه می‏شوند، اعلام داشت: پرچم خون حسین، پرچم شهدا را به اهتزاز درآورید. این آخرین مرحله است.


سرور شهیدان

حسین، سید الشهدا (حسین، سرور شهیدان) . حسین، امام سوم، با نشان عقیق و خون، سیمای مرکزی تاریخ شیعه باقی می‏ماند قبل از هر چیز به سبب رابطه خونی، حسین، پسر علی که پیکر خود را با پیکر فاطمه دختر پیامبر درآمیخت، سرور سروران است. مطمئنا علی محترم است، او نخستین خلیفه و نخستین امام است‏بنیانگذار امامت و کسی است که مستقیما از خود محمد تعلیم گرفت امام دیگری هم مورد احترام زیاد است: رضا، امام هشتم، برای این که در خاک ایران، در مشهد، یعنی یکی از والاترین نقاط زیارتی مدفون است. شمایل‏های علی و رضا که در بازارهای ایران فروخته می‏شود، دیدنی است، موهای بلند نرم، ریش بلند نرم، با هاله‏ای از نور. در نقاط دیگر، چنین شمایلی ممکن است تصویر مسیح جلوه کند. در بازار تبریز، می‏توان رضا را چون عیسی در روز سربرآوردن از گور مشاهده کرد: پاها از زمین جدا شده، آسمانی و دارای هاله.


اما حسن، فقط پیکر شهید شده در صحرای کربلاست. تصویری ندارد. هرگز. حسین همان کربلا است. در خانه یک آماتور که مجموعه قابل توجهی از شمشیرها و زره‏های ساسانی، کلاه خودهای صفوی، کاشی‏های عصر درخشان اصفهان، ظرف‏های مفرغ و مرمر و مینیاتورهای نادر گردآوری کرده بود، یک کپی از کربلا، در راس قرار داشت. سؤالی که در سکوت به عمل آمد چنین جوابی داشت: این قطعه باارزشترین قسمت مجموعه است. یک نقاشی رنگی بد است اما صاحب مجموعه، با غرور، به کمک ذره‏بین، سی هزار سوار یزید را که با دقت تمام نقاشی شده‏اند، مورد تحسین قرار می‏دهد. و یزید، پسر خلیفه اموی، فرد غاصب، که بی‏رحمانه حسین را به محاصره افکند. حسین، که سرنوشتش در اینجا، در شکنجه تشنگی به فرجام رسید. حسین، این سیمای نمونه، حیرت انگیز و کامل، یادآور شهیدان، که با رنجهای شدید درگذشت. جلجتای او سر از گور برآوردن نداشت. مراسمی که یادآور سوگ او است، مراسم ماه محرم، مراسم واقعی خاص مردگان، خاص مرگ او است. هرگز عید فصحی به دنبال نخواهد آمد.


حسین بالاتر از زینت تاج خداوند است. بالاتر از کسی است که اشک از چشم‏ها روان می‏کند، او سرور مردگان یا تجسم دلتنگی و رنج است. حسین نخستین قهرمان ملی ایران در عصر اسلامی است‏بر اثر نوعی رقابت است که پدرش علی، به عنوان نخستین امام تقدس می‏پذیرد. حسین با دختر آخرین پادشاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم که در سال 651 درگذشت و در آن حال پسر تبعید شده‏اش به چین می‏گریخت، ازدواج کرد. حسین که خون پیامبر را در عروق داشت آن را با خون ایرانی، با خونی سلطنتی درآمیخت در ملتقای سلسله او کمال می‏پذیرفت. و شهادت او، حسین، قهرمان شیعه، قهرمان مالی را والا می‏گرداند. نصرانی مامور بریدن سر حسین در کربلا، می‏نالد: ای شاه، ای بزرگ، مرا به درگاه خود بپذیر او هرگز نخواهد توانست‏به این عمل شنیع دست زند. حسین سرور، سلطان، شاه شده است، اوجی تاکنون دور از دسترس.


تظاهر کنندگان در تمام شهرهای ایران تقطیع کنان بانگ برداشته‏اند: ما به دنبال حسین می‏رویم، ما راه حسین را دنبال می‏کنیم. خمینی وارث حسین است. مرگ بر شاه، مرگ بر یزید شاه فقط اصل معکوس حسین است، نه فقط اصل ابدی و زشتی بل ضد قهرمان ملی که خارجی نگهدار او است (شاه سگ زنجیری آمریکا) و بخصوص غاصب است: لعن و تکفیر بارها و بارها از طرف خمینی ادا شده است. غاصب بر حق بودن، مذهبی بودن و ملی بودن حسین را در مقابل او قرار می‏دهند. مردم هنوز فریاد می‏زنند: حرام زاده. این‏ها فقط با روشنایی اصول دوگانه سلسله‏ای که امام سوم معرف آن است می‏تواند توجیه شود.


حسین به سنت دیگری متعلق به تشیع مربوط می‏شود: خشونت مرگ بر اثر شهادت، که خود از خشونت افشای راز ناشی می‏شود. این موضوع که توسط شارحان شیعه گسترش یافته، یکی از تم‏های مورد علاقه آنان است: ما امانت رازهایمان را بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم. همه از پذیرفتن آن سر باز زدند، همه از پذیرفتن آن به لرزه درآمدند، لکن انسان پذیرفت آن را. انسان خشن و ناآگاه است. (1)


ترجمه دیگری می‏گوید: انسان ظالم و نادان گردیده.


شیعیان و امامان، عظمت و علو جنون انسان مسلمان را بر اساس این آیه بنیان نهاده‏اند: یارای پذیرفتن امانت الهی را داشتن و به وسیله رمز و راز به رمز و راز الهی مربوط شدن. اگر آدمی ظالم و ناآگاه نبود به درستی نمی‏توانست این امانت را بپذیرد. اما این ظلم و نادانی آدمی است که او را بر آن داشته که به این امانت‏خیانت روا دارد. از این ظلم فاحش است که در نظر شیعیان، ماجرای غم‏انگیز سرنوشت‏بشری زاده می‏شود.


یکی از سرنوشت‏های بشری، سرنوشت امامان، شهادت است. علی، به ضرب خنجر، حسن با زهر، حسین با شکنجه. به طوری که نقل شده، امام‏ها تا قرن دوازدهم با زهر نابود گردیدند. افتخار و سلام بر تو ای حسن، پسر فرستاده خدا، پسر امیر مؤمنان، پسر فاطمه رخشان امام امید... که بدی، محنت و درد را کشف کردی.


و برای رضا در یک زیارتنامه ذهنی طولانی که توسط نصیر طوسی در قرن سوم به افتخار چهارده معصوم تدوین گردیده چنین آمده است: ای خدای من افتخار و سلام ... بر سلطان بسیار مطهر، امام ستمدیده، شهید بر اثر زهر از پای درآمده.


این ظلم، این جنگ، بخصوص جنگ و فتح مسلحانه برای ایجاد امپراتوری خدا نیست، بل بیشتر دفاع، دفاع از ایمان تحت تسلط قرار گرفته، دفاع از جامعه دچار تهدید گشته از آن آشکار می‏شود و در این زمینه، اهل تشیع و اهل تسنن، همه از منابع قرآنی یکسانی بهره می‏گیرند. پسر یکی از آیت الله‏ها می‏گفت:


قرآن، قبل از هر چیز کتاب جنگ است. جنگ مسلمانان شیعه علیه نامسلمان. علیه شاه ولو این که جنگی با دست‏خالی باشد. علی شیخ الاسلام رئیس سابق دانشگاه تهران اضافه می‏کند: جهادی که تظاهرکنندگان از آن سخن می‏راندند از فتح و تسخیر ناشی نمی‏شد، بل از اعتقاد سرچشمه می‏گرفت. حسین، برای همه شیعیان تا پایان جهان، شهادت داده است. وظیفه بزرگ هر مسلمان دقیقا این است که در زندگی سیاسی و اجتماعی به دخالت‏بپردازد. خمینی در جهت همین سنت‏شیعیان عمل می‏کند. ملایی که در خاطرات خود به جست و جو می‏پردازد تعریف می‏کند: جزو سنت مسجد، از جمله در نماز روز جمعه و بیش از آن در ماه محرم، این بود که واعظ، تفنگ زیر بغل، البته به شکلی کاملا سمبولیک، به روی منبر برود. سمبولی که ایرانیها در ورای تعلیمات اکید قرآن در آن غرق شده‏اند. جنگ مقدس، ولی بدون اسلحه، بدون تفنگ و شمشیر. دفاع از اسلامی که مورد تهدید قرار گرفته، با تسلیم پیکر خود به شکنجه‏ها، با عرضه زندگی خود. تمام تفاوت شیعیان، که قوی‏ترین استعاره آن حسین است، همین است.


یک نویسنده ایرانی چنین به تفسیر می‏پردازد: یک فرهنگ خاص که عمر کشور ما را دارد. بعضی‏ها می‏خواهند تاثیر چشم اندازهای خشک، بی‏حاصل، معدنی، و درخشش وحشی و بی‏حرکت‏خود را در این بجویند. زمین‏های سوزان، کوهستان‏های سوخته، ناپذیرا، برهوت، صاف، ترکیده، سفید از نمک. خانمی از دوستان می‏گوید: ما این‏ها را از هزارها سال تماشا می‏کنیم... من خیال نمی‏کنم هیچ ایرانی حتی کمترین صوفی روزی احساس اضطراب‏آور شکنندگی خود در قبال پایداری این طبیعت هولناک را حس نکرده باشد.


در روزنامه‏های ایرانی به طور فراوان می‏توان اعلانی خطاب به پسری که پنج‏سال پیش درگذشته است‏خواند: تو ما را ترک کردی، قلب ما پیوسته گریان است، ما هم به زودی به تو خواهیم پیوست. ایرانی‏ها به جای آن که مردگان خود را پنهان کنند، آن‏ها را در خیابان، پیاده‏رو، مقابل مغازه‏ها و خانه‏ها اعلام می‏کنند. در شمال و جنوب شهر به طور یکسان، بناهای یادبودی به شکل تاج گل یا گنبدهای بزرگ، پر از لامپ‏های سرخ و سفید و سبز، گل و شاخه‏های سبز، شب‏ها در خیابان‏ها می‏درخشد. آیا این‏ها برای ازدواجی، برای جشنی است؟ نه، این‏ها حجله هستند، بناهایی از نور هستند که به یاد جوانی مرده ساخته شده‏اند حجله دقیقا اتاق زفاف او است که عکسی از جوان مرده نیز بالایش گذاشته شده است. سال ایرانی از سوگ به سوگ ادامه می‏یابد. رحلت علی، سالگرد رحلت‏حسن. سالگرد رحلت فاطمیه (2) خواهر امام رضا که مقبره‏اش در زیر گنبدهای قم پنهان شده است. سالگرد رحلت رضا که در فضایی در مشهد که ورودش بر غیر مسلمان ممنوع است مدفون شده. رمضان. این راه دراز مرگ را فقط چند عید مشخص می‏کند: عید فطر، به مناسبت پایان رمضان، عید قربان یا جشن گوسفند و نوروز، جشن سال نو.


نقل می‏کنند که بعضی خانواده‏ها هرگز از عزا بیرون نمی‏آیند آن‏ها را به نامی که معنایش تقریبا خورندگان خاک گورستان می‏شود می‏خوانند. یک روز عزای مذهبی است، پس از آن روز سوم، روز هفتم، روز چهلم سنتی، مراسمی برپا می‏شود. عزاها تند می‏رسند. عزای پسر عمویی که سه سال پیش مرده، عزای عمویی که سال قبل درگذشته. شاهدی دندان روی هم می‏فشارد و می‏گوید: مرگبار می‏شود.


مرگ و شهادت با هم درمی‏آمیزند. در دیار ما، یک مرده عادی هم اگر زندگی نمونه‏ای داشته باشد، شهید در نظر گرفته می‏شود. مگر خود زرتشت قدیمی‏ترین شهید ایرانی نبود؟ می‏گویند که او به دست تورانی‏ها به قتل رسیده است. باز افسانه می‏گوید: ولی بذر او که در اعماق دریاچه‏ای باقی مانده است در آن‏جا دخترکان باکره‏ای ببار می‏آورد که در آن غوطه می‏خورند. برای آن که آب، زمین و آتش - آتشی که خود عامل پاک‏کننده است - از آلودگی مصون بمانند، مزدائیان اجساد مردگان خود را در برج‏های خاموشی می‏گذارند. برج‏های غول‏آسایی که بر قله کوه‏ها بنا شده‏اند.


ای شاه بی‏سپاه که همه رهایت کرده‏اند...

مرگ با شکوه، مصیبت درخشان حسین است. نمونه است، زیرا قهرمان جوان، که حمایت‏یاران و برادران را دارد، می‏دانسته که به سوی سرنوشتی غم‏انگیز در حرکت است. محمد، علی و فاطمه را از موضوع آگاه کرده است. و فاطمه در بستر مرگ خود، آخرین خواسته خود را بیان می‏دارد، او به علی می‏گوید: صندوقچه دربسته‏ای خواهی یافت... سرخ رنگ است. سرخ خون رنگ. وقتی درگذشتم این جعبه را به خاطر بیاور روی سینه‏ام بگذار. زیرا می‏خواهم در روز قیامت قراردادی را که قیمت‏خون پسرم، خون حسین است و به یاری آن، تمام افراد قومم، حتی گناهکارترین آن‏ها بخشیده خواهند شد، در پای تخت‏خداوند بگذارم.


حسین که سرنوشتش پیشاپیش تعیین شده، همراه با افراد خانواده و یاران خود به سوی کربلا به راه می‏افتد. آن‏ها هفتاد تن هستند، هفتاد تن در مقابل سی هزار سواران یزید بی‏رحم که گروه کوچک امام سوم را در محاصره می‏گیرند و ده شب و ده روز، هولناک‏ترین شکنجه‏ها، شکنجه تشنگی را به او تحمیل می‏کنند ده روز شکنجه کربلا، جنگی بی‏اهمیت از نظر واقعیت تاریخی، به افسانه‏ای عالی و باشکوه، به بزرگترین تراژدی دنیای شرق بدل گشته است.


عباس، همراه حسین، می‏خواهد برای تسکین عطش دوست‏خود، آب بیاورد. مشک را در چشمه فرو می‏برد ولی یکی از افراد یزید دست راست او را قطع می‏کند. هنگامی که عباس می‏خواهد شمشیر بکشد، دشمن بلافاصله دست چپ او را هم قطع می‏کند زینب با حسین که در حال احتضار است وداع می‏کند. یاران او که مرده‏اند در اطراف او بر خاک خفته‏اند. زینب همراه با استغاثه‏ای هیجان‏آور بر او می‏گرید: ای شاه بی‏سپاه که همه رهایت کرده‏اند، آه‏های تو چون آتشی است که جان مرا می‏سوزاند... جان من بر لبانم است.


خواهر دلاور، خواهر شیفته. در میان شنهای صحرای کربلا عشق و مرگ از لب‏های خشکیده آن‏ها برمی‏خیزد. زینب: ای برادر گرامی، ای شاه دین... ای صبا، هیاهوکنان از میان صحرا بگذر و به نجف برو و به پدرم، علی، به این شیر درنده بگو که لحظه‏ای به این دشت‏شوم بیاید و نگاهی به حسین بیفکند...


ای عزیز، ای شاه تبعیدی و بی‏تکیه‏گاه، می‏خواهم گونه‏های غرق در روشنایی ترا، پیکر خوشبوی ترا ببوسم. بگذار باز هم هیبت‏با شکوه ترا نظاره کنم و جان در پایت‏بیفشانم... بگذار عطر گلوی ترا ببویم. حسین: ای فروغ دیدگان من، ای خواهر بینوا من اکنون نه یاوری دارم و نه یاری، و نه برادری، تو امروز هم قاسم من و هم اکبر من هستی.


و فاطمه، دختر پیامبر، سیاهپوش، از آسمان‏ها به زیر می‏آید تا بر پسر خود حسین که در زیر ضربات تقدیری ظالمانه از پای درخواهد آمد زار زار بگرید.


در خلال نه روز اول محرم، جلسات روضه، پیشگویی‏ها، اشعار شکوه‏آمیز، از پس هم می‏آیند: مؤمنان به این ترتیب، روز به روز، پیشروی به سوی احتضار را شاهد می‏مانند. در روز دهم، روز عاشورا، حسین کشته می‏شود، مراسم مرگباری که همراه تظاهرات عاشورا است قبلا توصیف شده است. درگذشته مردم فریاد می‏زنند: شاه حسین. تظاهر کنندگان به هنگام عزاداری محرم در دسامبر 1978، تقطیع‏کنان می‏گویند: شاه خمینی. تصاویر او در همه بازارها، آمل و تهران، در کردستان سنی مذهب، در سنندج همه جا زده شده، در کرمان، با قامت‏بلند، از بالای مسجد، بر شهر سایه گسترده است. تصویر خمینی که به صورت مهر بر دیوارها نقش می‏بندد یا با عجله با مداد نقاشی می‏شود، کاملا وارث حسین لقب می‏گیرد: امام خمینی.


خمینی یا وظیفه طغیان

شاه ایران، در مصاحبه‏ای که در اکتبر 1971 صورت می‏گرفت‏با این کلمات از آیت الله خمینی که از هفت‏سال پیش به عراق تبعید شده بود بدگویی می‏کرد: ملت ایران شخصی مانند خمینی را که اصل و نسب خارجی دارد، زیرا در هند بزرگ شده است، و گذشته از این به میهنی که پذیرفته جنایت روا می‏دارد، تحقیر می‏کند حتی گفته می‏شود که او مامور خریداری شده انگلستان است. او اجیر عراق هم هست.


اما غرب، حیرت‏زده، در سال 1978 کشف می‏کند که ایران کشوری مسلمان است. دقیقا روز هفتم ژانویه. روزی که روزنامه بزرگ اطلاعات نامه‏ای به قلم داریوش همایون چاپ می‏کند که کلمه به کلمه حرف‏های هفت‏سال پیش شاه را بازگو می‏کند. روز نهم ژانویه در قم، شهر مقدس، آیت الله روحانی، اطلاعات را در وسط مسجد پاره می‏کند، ملاها و مردم شهر، به عنوان اعتراض خاموش، در میان شهر قد علم می‏کنند. پلیس تیراندازی می‏کند و نخستین کشتار سال را به راه می‏اندازد. شهدای دوره‏ای را که بیش از پیش در خون فرو می‏رود، بر جای می‏گذارد. از این پس، چهل روز به چهل روز، شهرهای ایران عزاداری می‏کنند و برپا می‏ایستند. باز هم تیراندازی می‏شود. آهنگ تذکر شهدا و قربانی دادن، از این هنگام به مخالفان رژیم جسم و خون می‏دهد. دستکش دعوت به مبارزه پرتاب شده است (3). شخصیت دارای موهبت الهی، مردی که می‏غرد و تکفیر می‏کند، مردی که اسمش در تمام کوچه‏ها و خیابان‏های ایران به فریاد ادا شده است، بر اثر تقاص شگفت تاریخ، همان آیت الله خمینی است.


برای توجیه این ورق برگردانی که هیچ کس منتظرش نبوده، باید به سال‏های 1963- 1962 برگشت. در ماه ژوئیه 1963، در دوازدهمین روز محرم، پس از ده سال سکوت، آشوب‏هایی در خیابان‏های تهران درگرفت. شوفرهای تاکسی، که تمام شیشه‏های خود را پایین کشیده بودند به مردم خبر می‏دادند: خمینی را گرفتند. خمینی را گرفتند. آن وقت تهرانی‏ها در چندین نقطه شهر: خیابان ری، مقابل مجلس، میدان ارک، خیابان شاهرضا، جلوی وزارت دادگستری اجتماع کردند... روز بعد هم در اطراف دانشگاه. بازار می‏سوخت، ده‏ها حریق راه افتاده بود. خمینی در ماه محرم، در مساجد وعظ کرده بود: مرگ بر یزید. مرگ بر شاه، مرگ بر دیکتاتور در حدود پنجاه هزار نفر تظاهر کننده عکس‏های خمینی را سر دست گرفته بودند. ساختمان رادیو نزدیک بود تسخیر شود. آن وقت‏شاه به گارد سلطنتی، واحد برگزیده‏اش دستور شلیک داد. ارابه‏ها و زره‏پوش‏ها به سوی تظاهر کنندگان به حرکت درآمدند. خمپاره شلیک شد. توده نومید شده، به آتش سوزی دست زد و باز هم آتش زد. آسمان تهران غرق در دود شد.


حکومت نظامی اعلام گردید. قلع و قمع، شدید، بخصوص در حدود بازار و پارک شاه (4) عنان گسیخته آغاز شد. در قم، مشهد، کاشان و شیراز، تظاهرکنندگان با همین سرنوشت مواجه شدند. شاهدی اطمینان می‏دهد که تعداد چهار تا پنج هزار نفر بوده. فرقی نمی‏کند وحشیانه بوده است.


بنابراین، اعبار آیت الله خمینی، محبوبیت او، از پانزده سال پیش استوار می‏شده از زمان مرگ آیت الله بروجردی که در آن ایام قدرت بزرگ مذهبی در ایران بود، همه چیز به تزلزل افتاد.


این آیت الله مخالف نبود، و می‏گویند که حکومت هم برای او احترام قائل بوده است.


(برای وضوح بیشتر باید بگوییم که افسانه خمینی از سال 1953، زمان مصدق آغاز می‏شود. تعریف می‏کنند که روزی در ماه اوت آن سال، شاه که آماده فرار به رامسر و رم می‏شده، به دیدار بروجردی می‏رود که با او مشورت کند. در حدود چهل ملا که به عادت ایرانی‏ها روی قالی نشسته و به پشتی تکیه داده بودند، سرگرم صحبت‏با او بوده‏اند. با رسیدن شاهنشاه، آیت الله بروجردی و ملاهایش برخاسته و تعظیم کرده‏اند: سلام ... به استثنای یکی، که در آن زمان ناشناخته هم بوده، با سماجت، همانطور نشسته باقی مانده است: او خمینی بوده او این گونه توضیح داده: این شاه غاصب است. احترام گذاشتن به او کاری برخلاف مذهب است. خمینی که پس از تحصیلات مذهبی مدت‏ها در کشمیر اقامت داشته، در آن هنگام فقط یک ملای معمولی بود.) در سال 1960 بروجردی به شدت بیمار بود - او در سال 1961 درگذشت. آن وقت نبرد بر سر جانشین آغاز شد و جانشینی یکی از علمای بزرگ پنج‏یا شش سال طول می‏کشد. از فردای روز درگذشت، تمام شهرها عزادار می‏شوند. در حدود ظهر، علما و مردم در زیر گنبد مسجد بزرگ گرد می‏آیند. آن وقت مؤمنان با روحانیون به مشورت می‏پردازند: از چه کسی باید تبعیت کرد؟ اگر انتخاب یک صدا باشد، ملا بالای منبر می‏رود و اسمی را اعلام می‏کند.


این کار همیشه این قدر ساده و مستقیم نیست. و در این صورت مردم شیعه، محله به محله، شهر به شهر، با ملاها یا علمایی که عادت دارند از آن‏ها دستور بگیرند، مشورت می‏کنند. و انتظار می‏کشند که موافقت کلی نسبی حاصل شود. مؤمنان به رفتار بزرگان مذهبی چشم می‏دوزند تا نظر بدهند کدام ملا شایسته عنوان مرجع تقلید است. روشی بین انتصاب و به رسمیت‏شناختن مستقیم است. زیرا رهبران مذهبی به سهم خود اقتدار بسیاری برای پذیرفتن فرد جدید در میان خود دارند. و این امر، در مواردی می‏تواند به آتش رقابت‏ها دامن بزند.


در میان جانشینان ممکن بروجردی، کسی که هنوز هم امتیازهای هوش و ظرافت و فرهنگ او گرامی داشته می‏شود شریعتمداری است. در سال‏های 1960 او جوان‏ترین، فاضل‏ترین تطابق یافته‏ترین فرد با ضروریات جامعه‏ای است که به سوی مدرنیسم می‏رود. شریعتمداری که تا سال 1946 رهبر مذهبی تبریز است و از طرف آذربایجانی‏ها مورد احترام و مداهنه قرار دارد، عالی‏ترین نمونه آیت الله‏های شهری است که زیرکی و هوشیاری‏اش با عالم ذهنی بازاری‏ها درمی‏آمیزد. او در سال 1960 آشکارا اظهار تمایل می‏کند که یک مدرسه مدرن تاسیس کند و یک هفته‏نامه مذهبی انتشار دهد او پس از سالهای جنگ دانشجویان مدرسه‏های قرآنی را بر آن می‏دارد که در دانشگاه هم درس بخوانند. شریعتمداری آن چنان که هست، هنوز هم سیمایی از یک ملای روشن عرضه می‏کند.


او به همان اندازه که مذهبی است، فیلسوف هم هست، فربهی او، ریش سفید او، نگاه هوشیارانه او، یادآور نمایش سنتی فرزانگان در مینیاتورهای ایرانی است.


پس از آن نوبت‏به آیت الله حکیم می‏رسد که به نوعی شماره 2 است. اما او خیلی پیر است و به شاه نزدیک می‏شود. در آن ایام او در نجف واقع در عراق اقامت دارد. سپس روحی (5) که دینامیک‏تر است و در همان ایام اعلام می‏کند: شاه از دین بیرون است. از دین طرد شده است. در مقابل همین آیت الله است که در اواخر سال 1978 شهبانو فرح می‏آید و سر فرود می‏آورد تا دست او را ببوسد و دعا کند. در این فاصله روحی بر اثر فشار حکومت عراق و اطرافیان خود بر سر عقل آمده است. پس از او، میلانی، آیت الله بزرگ مشهد، آزادیخواه و اهل سیاست است. او پس از آن که یکی از مسؤولان جنبش مشروطه 1906 می‏شود، در سال 1953 طرفدار پرحرارت مصدق می‏گردد. میلانی نزد یاران صمیمی خود اعتراف می‏کند که دلبستگی او به اسلام اصلا فلسفی است. او در خلال صحبت‏های کاملا خصوصی تایید می‏کند که به تدریج می‏توان با چادر سرکردن مبارزه کرد و دانشکده‏های مختلط را مجاز شمرد. عده‏ای هم مدعی نقش والای آیت الله گلپایگانی (که خیلی در بازار آن زمان نفوذ دارد) و آیت الله نجفی مرعشی هستند. از خمینی چندان صحبتی نمی‏شود، او در ردیف ششم و هفتم قرار می‏گیرد.


هنگامی که این مسائل جانشینی مطرح است، دو واقعه در قم روی می‏دهد و شهر را به آشوب می‏کشاند. برای نخستین بار دولت از انتخابات انجمن‏های ولایات سخن می‏گوید. و طرح قانون در این زمینه شرکت زن‏ها را پیش‏بینی کرده است. میلانی نظر مساعد دارد. بروجردی و گلپایگانی مخالفت می‏کنند. خمینی موضعی انتخاب نکرده است. به طرح اول، طرح دومی درباره محدود کردن مالکیت زمین افزوده می‏شود. پس از آن مدتی دراز درباره موضع مذهبی‏ها راجع به اصلاحات ارضی که از طرف علی امینی تدوین شده بحث می‏شود. رهبران مذهبی، سالها از طرف دولت متهم می‏شوند که موضع ارتجاعی انتخاب کرده‏اند از فئودال‏ها دفاع می‏کنند. در عوض مخالفان، در این موضع، سرکشی شیعیان در مقابل رژیم را تمیز می‏دهند.


در آن هنگام، مساله با عبارات خاصی مورد بررسی قرار می‏گیرد: اراضی حرم وجود دارد که تابع اساسنامه خاصی است و تولیت آن‏ها از هفت قرن پیش به یک خانواده واگذار شده است و منافع آن‏ها به حفظ مکان مقدس فاطمیه (6) خواهر امام هشتم، رضا، که در مشهد مدفون است - و نیز به صدقات همگانی و حفظ مدارس مذهبی اختصاص یافته است. حرم نوعی زمین مقدس است که محصول آن، به نحوی سمبولیک، از طرف پاک‏ترین فرد فاطمیه توزیع می‏شود. دربار، مانند رضا شاه پدر، میل دارد ایران را غیر مذهبی کند و این مناطق تاریک را که مکان‏های مقدس، معرف آن‏ها هستند، محدود گرداند. شهر قم سر به شورش برمی‏دارد. دکانها و بازار برای دو یا سه روز تعطیل می‏کنند. بروجردی تلگرام اعتراض آمیزی به عنوان شاه مخابره می‏کند و در می‏گذرد. آن وقت دولت وضع قاطعانه‏ای اختیار می‏کند و بر خلاف سنت کاملا معمول - مشورت با آیت الله اول - یک رئیس پلیس، یک فرماندار جدید تعیین می‏کند، خانواده متولی حرم را بدون نوعی محاکمه خلع می‏کند تا بر املاک فاطمیه یک مدیر غیر روحانی وفادار به شاه بگمارد.


اعتراض قم گسترش می‏پذیرد و به اعتراض دانشجویان پایتخت پیوند می‏خورد. خمینی ربط دهنده این ماجرا است. پس از آن که پلیس به مسجد (7) فیضیه هجوم می‏برد و هجده ملای جوان را می‏کشد خمینی دو تلگرام برای شاه می‏فرستد. در تلگرام اول استرداد زمینهای حرم را به متولیان چند قرنه‏اش طلب می‏کند. در تلگرام دوم، رئیس پلیس قم را آشکارا متهم می‏کند و او را به عنوان مسئول آدم‏کشی در نظر می‏گیرد آن وقت واقعه‏ای حیرت‏آور روی می‏دهد: برای نخستین بار دانشجویان مخالف دانشگاه تهران اعلامیه یک ملا را تکثیر می‏کنند. در دویست هزار نسخه ولی دانشگاه برای افراد مذهبی جوان که در مدارس قرآنی قم یا مشهد هستند احساسی جز تحقیر ندارد. در عوض ملاهای جوان، فرو رفته در خود، با عقده حقارت واقعی سر می‏کنند.


افسانه ناچیزی نبوده: افراد مذهبی را لاابالی یا انگل می‏خواندند. ریاکار هم. آن‏ها با تایید خشونت‏های رضا شاه که در اوایل دهه 1930 تصمیم گرفته بود پارس را به زور مدرن کند، فاصله زیادی ندارند. در حدود سال‏های 1928- 1925 رضا شاه پوشیدن لباس اروپایی را به مردان تحمیل کرده بود ایرانی‏ها شلوار گشاد، لباس ملی واقعی را که در زمان مصدق دوباره آشکار شد، رها کردند. و نیز عمامه و شبکلاه را. مخالفان شاپو، که روحانیون در راس آن‏ها بودند، اعتراض کردند.


در مشهد دولت‏به صراحت رفتار کرد، ملاها را گرد آورد و به زور لباس روحانیون را از تنشان کند. پس از آن رضاشاه به قسمت دشوارتری روی آورد: چادر. و در خلال یک مراسم افتتاحیه رسمی، خودش سرمشق شد. شاه با زن و دختران سر برهنه‏اش حضور یافت. عکس رسمی برداشته شد و دستور داده شد که همه ایرانی‏ها از آن‏ها تقلید کنند. با دست‏خود یکی از علما را که در قم اعتراض کرده بود کتک زد. در تهران زنهای چادری در اتوبوس‏ها و بعد در تاکسی‏ها و در درشکه‏ها جایی نداشتند. سینما و دکان بر آن‏ها ممنوع شد. بالاخره پلیس در وسط خیابان آن‏ها را می‏زد و چادر از سرشان برمی‏داشت. بعضی زن‏ها تعریف می‏کنند که دو یا سه سال نتوانستند از خانه بیرون بروند. مردی که امروزه کامل مردی است تعریف می‏کند که در سال‏های 1960 در ساعات نماز در دانشگاه هدف چه خفت‏ها و کنایه‏ها قرار گرفته است. به همین جهت او عادت کرده بود در تهران راه درازی طی کند تا مخفیانه و در حالی که مراقب اطراف است، به مسجدی برسد.


اما اکنون برای نخستین بار پس از مصی پیر، یعنی مصدق در مقابل شاه مقاومت صورت می‏گیرد و صاعقه خمینی نامیده می‏شود. دانشجویان تهران، دسته دسته به قم می‏روند و از او دیدن می‏کنند می‏گویند چشم‏های ملاها از تعجب مثل بشقاب گرد شد. از این پس، مدارس قرآنی، بخصوص مدارس قم، پر از دانشجویانی می‏شود که تحقیقات و مطالعات مذهبی می‏کنند بازاری‏ها هم که ناراضی هستند سخنگوی خود را یافته‏اند وضع اقتصادی در این زمان با فاجعه فاصله‏ای ندارد. در شب دهم محرم یا عاشورا، در ژوئیه 1963 خمینی در مقابل صد هزار نفر زیر گنبد قم وعظ می‏کند. کلمات او چنان تند و خالی از احترام است که صاعقه خشم حکومت. شاه را برمی‏انگیزد. او وقتی از شاهنشاه صحبت می‏کند چنین می‏گوید:


این فرد معمولی کوچک گمان می‏کند به هر کاری مجاز است و خود را صاحب مملکت می‏داند. یک اشاره انگشت ما کافی است تا ملت او را جارو کند. در همان شب عاشورا، پلیس به اقامتگاه خمینی هجوم می‏برد تیراندازی می‏کند و بیست و چهار نفر از اطرافیان او را می‏کشد آیت الله توقیف می‏شود. این رشته باروتی است. در روز دوازدهم محرم، تهران غرق آتش و خون است. در قم، خاطره خلق می‏خواهد بگوید که ملاهایی از هلیکوپترها به درون دریاچه نمک واقع در چند کیلومتری شهر مقدس افکنده شده‏اند. هیچ ایرانی، حتی غیر مذهبی، وجود ندارد که از این جاده بگذرد و این را برایتان تعریف نکند.


خمینی در زندان است، شورش‏ها با خون به شکست انجامیده تهران یک بار دیگر تحت‏حکومت نظامی است. رهبران مذهبی، به هدایت میلانی، به راه می‏افتند. آن‏ها سه ماه در تهران می‏مانند تا خواهان آزادی خمینی شوند. در حقیقت آن‏ها خشمگین هستند. آن‏ها چنین قضاوت می‏کنند که صحبت‏های مسجد قم ناشی از تحریک بوده است. بالاخره، حکومت آیت الله جوشی را آزاد می‏کند. به یک شرط فوری: او سکوت کند. این شرطی است که با علمای دیگر هم شده است. خمینی، خشمگین از میلانی و شریعتمداری که، خیلی راه مسالمت در پیش گرفته‏اند. عازم قم می‏شود. ولی او تقدیس یافته است. یک ساعت پس از آزادی‏اش، هزاران مؤمن، خانه‏ای در داودیه (8) را که او در آن به سر می‏برد محاصره می‏کند.


دو یا سه ماه بعد، دولت قراردادی با آمریکا منعقد می‏کند. بنابراین قرارداد، آمریکایی‏های مقیم ایران از موافقتنامه 1928 وین استفاده می‏کنند. و این امر به معنای اعطای مصونیت‏سیاسی به آن‏ها است و از جمله مزایای دیگر، یکی هم این است که اگر آن‏ها مرتکب جرمی شوند، محاکم ایرانی آن‏ها را مجازات نمی‏کنند. خمینی بار دیگر در مسجد قم به غرش درمی‏آید: اگر فردا یک نفر ایرانی یک سگ آمریکایی را کشت ممکن است محاکمه شود. اما اگر یک نفر آمریکایی شاه را کشت نمی‏توان او را محاکمه کرد. این بار او تبعید می‏شود. دولت او را به ترکیه تبعید می‏کند و در آنجا وی را نامطلوب می‏خوانند: بالاخره در نجف عراق مستقر می‏شود. در جوار آرامگاه علی.


او چهارده سال در آن جا می‏ماند. در ابتدا سایر رهبران مذهبی زندگی را بر او دشوار می‏کنند. در درجه اول حکیم که به رژیم وفادار است و پس از حوادث 1963 هیات و شکوهی یافته است.روحی نیز زندگی جهنمی برای خمینی ترتیب می‏دهد. از او متنفر است دانشجویانی وجود دارند که از مرز می‏گذرند تا از خمینی که در تئوری تخصص دارد (او حقوقدان نیست) تعلیم بگیرند و ملا شوند. اما افراد مذهبی منابر و مدارسی را که از صدقات اسلامی بهره می‏گیرند در اختیار دارند. به محض این که طلبه‏ای بخواهد در کلاس خمینی شرکت جوید، آیت الله‏های دیگر هزینه تحصیلی‏اش را قطع می‏کنند.


از حدود 1965 صدای خمینی کمتر شنیده می‏شود.در ایران بهبود وضع اقتصادی آغاز شده. و آن طور که خیلی از ایرانی‏ها تعریف می‏کنند شعار روز هر کس یک پیکان می‏شود. سال‏های بعد از 1963 سال‏های سکوت هولناکی است. سکوت سانسور و فشار، و نیز سکوت مصرف. خلاء سیاسی وجود دارد که چریک‏های نومید را به نبرد مسلحانه می‏کشند. گاه به گاه، خمینی از نجف، صدایش را به گوش‏ها می‏رساند. علیه اعدام‏های 1970 و در بسیاری از اعلامیه‏ها، از جمله در 1971، 1973 و 1975 می‏گوید: سکوت به سقوط و خودکشی ملتی بزرگ منتهی می‏شود. او تقیه را که مترادف عدم، فاعلیت‏شده است مورد استفاده قرار می‏دهد. او عقیده دارد که وقت آن رسیده که رو در روی مبارزه کرد، و جامعه در خطر است. او ندای بزرگ، حکم را که فقط آیت الله اول، آیت الله عظمی می‏تواند ادا کند، بر زبان آورده است. او نقش خود را با امام، رهبر و حامی جامعه، یکی گردانده است. روح الله موسوی خمینی، رهبر شیعیان شده است. از بس برای ما تکرار کرده‏اند که نباید در کارهای دولت دخالت کرد به ما قبولانده‏اند که این وظیفه ما است و این یگانه مسؤولیت ما است و ما نبایستی علیه دولت مبارزه کنیم، در حالی که از ابتدا ماموریت علما این بوده که طغیان کنند و با نظام‏های استبدادی بجنگند.


مرد تبعیدی، در سال 1977 آخرین عناوین اصیلزادگی را دریافت می‏دارد: عنوان شهید را. پسرش در شرایط مشکوکی می‏میرد سرگذشتی که شاهدی تعریف می‏کند چنین است: تا ساعت ده و یازده شب او با ما صحبت می‏کرد. در عین سلامت‏بود.بعد به کتابخانه رفت، و در آن‏جا هم او را کاملا عادی دیدم. روز بعد، فقط جسدی در کتابخانه یافتیم - به همان اندازه می‏توانم تصور کنم مرگ شریعتی، هر چند که ساواک او را شهید کرده، طبیعی بوده که مرگ پسر خمینی را طبیعی بدانم، اعتقاد قلبی من این است که او کشته شده. خمینی هرگونه تشریح را رد کرده، برای این که اسلام مخالف آن است. اما این پسر چه به عنوان مشاور پدر و چه اداره کننده دارائی او در سال‏های تبعید، نقش مهمی داشت. دولت‏با هدف قرار دادن او، درست عمل می‏کرد. او خیلی باهوش و مؤثر بود. در سال 1977، خمینی نه تنها فرد خیلی پاک، مانند امام‏ها است، بل مانند امام حسین، آزارهای مرگ اعمال شده از طرف عوامل بدی، ظالم‏ها و کافرها را نیز شناخته است.


پی‏نوشت‏ها:

1. این سطور ترجمه آیه 72 از سوره 33 (سوره الاحزاب) است که ذیلا نقل می‏شود:
«انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» [مترجم]
2. در اصل به همین صورت ذکر شده است.
3. اشاره به دوئل اروپایی‏های قرون گذشته است که شخص برای دعوت رقیب به مبارزه، دستکش خود را به صورت او می‏افکند.
4. تصور می‏رود مراد نویسندگان کتاب پارک شهر بوده است.
5. تصور می‏رود مراد نویسندگان آیت الله خویی باشد و ذکر روحی اشتباهی بیش نباشد.
6. در اصل به همین صورت ذکر شده.
7. در اصل مسجد فیضیه ذکر شده است.
8. در اصل «قیطوریه‏» ذکر شده که درست‏به نظر نمی‏رسد.

منابع مقاله:


ایران، انقلاب به نام خدا، کلر بریر پیر بلانشه؛

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها