رهبری امام خمینی الهام از امامان معصوم (ع) در حدود سی میلیون نفر از سی و پنج میلیون نفر ایرانی، شیعه هستند. ایران را خوب نمیشناختیم. گاهی فئودال با دهکدههایی که در آنها هنوز چشمهها و قدرتهای نیکوکار طبیعت مورد بزرگداشت قرار میگیرد، ایران قبایل یاغی، مانند کردها، بلوچها، قشقائیها و بختیاریها. گاهی ایران مدرن با ارتش لوکس خود، نفتی که موج وار جاری است، با سدهای بزرگ، و تحتحکومت پادشاهی که میخواسته غربی باشد و همراه جتسوسایتی در سن موریتس به اسکی روی آورده است. دو تصویر روی هم قرار گرفته دو کلیشه.
با این همه، فرهنگ عمیق، از جمله فرهنگ ایران مدرن، از شیعه ایرانی قدرت و الهام گرفته است. اساس طغیان خود را هم از آن گرفته است. طغیانی مذهبی و فرهنگی. یک روشنفکر چپ ادعا میکند: ما شیعه هستیم. یک آشنای دربار تاکید میکند: ما شیعه هستیم. و پیوند روز عاشورا این بود: ما ایرانی هستیم برای این که شیعهایم.
در سال 634، عمر که به عنوان خلیفه، صاحب شبه جزیره عربی، سوریه و بین النهرین جنوبی، جانشین محمد شده بود، پارس را تسخیر کرد. از آن پس، پارس که جزء مکمل امپراتوری عرب شده بود به تسلط خلفا، رهبران روحانی (امیر المومنین) و رهبران سیاسی - بنابراین موقتی - خطه گسترده اسلامی تن سپرد. عثمان در سال 644 خلیفه شد و سپس علی، داماد پیامبر، شوهر فاطمه دختر پیغمبر در سال 656 به خلافت رسید پنجسال بعد، علی به ضرب خنجر از پای درآمد. خانواده بنی امیه، حکام سوریه، بر خلافت دستیافتند. فرزندان علی، یعنی حسن و حسین، ادعای جانشینی کردند. هر دو به دست امویان به قتل رسیدند. از آن هنگام شیعه علی یعنی طرفدار علی پدید آمد. در برابر برداشت اهل تسنن که بنابر آن خلیفه رهبر جامعه است و از او فقط باید توقع احترام به قوانین قرآن، پشتیبانی از نظم اجتماعی، قانونگذاری، اداره و رهبری سپاه را داشت، شیعیان مذهبی پیامبرانه، پنهانی و مخفی را قرار میدهند. امامها که نخستین تن از میان آنها علی است، به صورت رهبر یک جامعه مذهبی درمیآید که راز امانت الهی را به این جامعه ابلاغ میکند، و این جامعه در اطراف رازی که باید حفظ کند خود را باز میشناسد گرد میآید. امام ششم، جعفر صادق میگوید: در حقیقت ما از پروردگار رازی میگیریم، رازی که خداوند سنگینی آن را بر کسی جز ما ننهاد. سپس به ما فرمان داد که این راز را ابلاغ کنیم. و ما آن را ابلاغ میکنیم.
امامان روشنایی و راز
در سلسله امامها، از طریق علی و فرزندانش حسن و حسین خون پیامبر، زندگی میکند. سپس از طریق جانشینان مستقیم حسین تا امام دوازدهم، محمد القائم المهدی، مسیح کسی که انتظارش کشیده میشود، امام غائب. او در سامره در سال 869 متولد شده و در همان روز مرگ پدر ناپدید شده است. این همان ستر و غیبت است اخفای مسیح، که در پایان کار جهان باز میگردد. امام غائب، در مدت هفتاد سال، چهار نماینده دارد که توسط آنها، شیعیان میتوانند با امام ارتباط پیدا کنند. او به آخرین نماینده دستور میدهد که دیگر جانشینی برنگزیند زیرا دوران غیبت کبری فرا رسیده است. از این پس، ماجرای پنهانی امام دوازدهم آغاز میشود که معنای خود را به سنتشیعه میدهد که سری و در عین حال عرفانی است. آن جا که اسلام سنی، که به عنوان مذهب کشوری اشغالگر آشکار میشود، بر سلسله پیامبران ختم مینهد، زیرا که محمد خاتم الانبیا است، شیعیان به عکس، سلسله تازهای، سلسله امامان را آغاز میکنند. اسلام که به یک وسیله مقاومت فرهنگی تبدیل شده، در قالب سنت کهن پارس جای میگیرد.
این توانایی ایجاد یگانگی در میان آئینها، از خصوصیتهای دیرین پارس است. حداقل به روزگار اسکندر باز میگردد. اسکندر، قهرمان جوان یونانی که برای تسخیر پارس به راه میافتد... و در فرجام ایرانی میشود. در کتابهای تاریخ مینویسند که اسکندر خود را گم کرد، به سبب درخشش شوش و تخت جمشید خیره شد. اشغالگران دیگری همان سرنوشت او را پیدا کردند: مغولهای هولناک چنگیزخان و جنگجویان خشن وی شهرهای ایران را غارت کردند، هلاکو، برادر کوچکتر خان بزرگ، متمدن شد یعنی ایرانی گردید جانشینان او شهرنشین شدند و در سر راه چین، ایران یک امپراتوری میانه گردید که تبریز پایتختش بود.
اعتقاد به ظهور یک مسیح در پارس هزار ساله، از اعماق قرون منبع تشیع را تغذیه کرده است. ابتدا آئین مزدا، که بنابر آن در دوران حکمروایی آخرین قهرمان خونی، دنیا با رستاخیز زمانها مواجه خواهد شد. مزدا پرستی زرتشتی، یکی از قدیمیترین مذاهب ایران زمین، الهام بخش بسیاری از وجوه فرهنگی و مذهبی شیعه اسلامی بوده است. اهورا مزدا، خدای خوبی و روشنایی، بر زرتشت که تولدش بر اثر پیشگوئیهایی اعلام شده است، آشکار میگردد و مدت هفتسال دانش خود را به او اعطا میکند. بایستی علیه اهریمن، اصل بدی و ظلمات به مبارزه پرداخت و دیوهایش را طرد کرد! در پرستش مزدا، باید آتش مقدس را حفظ کرد، ادعیه اوستا یعنی نخستین نوشتهها را خواند. در یزد، در دل کوهساران سختی که شهر کویری را احاطه میکند، هنوز انبوهترین جامعه مزدایی به دور شعله مقدسی که میگویند از سه هزار سال پیش در ظرفی بزرگ از مفرغ نگهداری میشود و تنها موبدان بدان دسترسی دارند، زندگی میکند. زندگی در راه راست، بیش از آن چه آیینهای پیچیده، مزدائیسم را به مذهبی درونی بدل میکنند.
از این روشنائی، از این نیکی مزدایی، امامهای شیعه، قسمتی را به ارث میبرند. با توجه به این که به هنگام فتح اعراب، مزدائیسم زرتشتی، به عنوان مذهب ملی استقرار یافته است. از زمان ساسانیان (226 تا 638) . و با بخت و اقبالی که بنا بر پادشاهان تغییر میکند. هر قدر که دوران پادشاهی شاپور دوره گذشت و اغماض است، به همان اندازه، دوران جانشین او، وحشیانه میشود: آزار و مصلوب کردن مانی، پیامبر مانیگری. بعدها مزدک آئین تازهای را تبلیغ میکند: ترویج تقسیم دارائی، از جمله زنان. روحانیون آئین مزدا، مقامات مذهبی مغ که به شدت مستبد و دارای سلسله مراتب هستند، خستگی و وارستگی ایرانیان را برمیانگیزند. ساکنان ایران زمین، از آئین مزدک که مورد تعقیب و آزار قرار گرفته دفاع نمیکنند، ولی بعضی خصوصیات فرهنگی، چون انتقال خونی تازه، روشنایی و آتش را در مذهب جدید اسلامی جاری میکند. تعداد امامها دوازده است، همچون دوازده ماه سال، همچون دوازده صورت فلکی منطقه البروج. تمام علم تکوین علم که از اعصار قدیم پارس به میراث رسیده است. امامها مکان دیدار فرشتهها ، راهنمایان و فروغ مؤمنان هستند. امام از طرف خدای پاکی بیآلایش منصوب شده است. امام یک آشنای راز است، آشنای راز ماوراء الطبیعه الهی، کسی که در امور ناشناخته الهی شرکت دارد. و احساس این امر ناشناخته چون ستیزهجویی ابدی است و به بهترین نحو در شخص امام دوازدهم، امام غائب، متجلی است.
باید خصوصیت دیگری را برون کشید که بخصوص در ایران مورد پرورش قرار گرفته است و درباره آن سخن بسیار گفته شده و مطلب فراوان نوشته شده است: خصوصیت زبان دوگانه، یا کتمان. به طور دقیقتر، خصوصیت تقیید ذهنی که در زبان مذهبی تقیه یا پنهان داشتن اعتقاد خوانده میشود.
من آشکار و پنهانم. من نخستین و واپسینم. من چهره خداوندم، من دستخداوندم، من پهلوگاه خداوندم..... من آنم که راز فرستاده خدا را نگاه میدارد. علی، نخستین امام، این موعظه را در کوفه ایراد کرده بود. شارحان و شیعیان دیگر در آن سفارشی را که به رازداری فرمان میدهد مییابند امامها، در اختیار دارندگان معنای پنهان، تقیه را بنیاد میگذارند که یکی از شروط حفظ خویش و در عین حال اساس ایمان شیعه است: آدمی شرح یا فرمان الهی را پوشیده و در پرده کشف میکند. تسلیم کردن آن به کسی که اهلیت دریافت آن را ندارد، مواجه شدن با غضب قانون الهی است.
اصل کتمان عموما و به قصد نتایج متعدد، متضاد و گاه کفرآمیز به کار گرفته شده است. فایدهای ندارد به درستی، به یک روشنفکر ایرانی، خاطر نشان کنید که در حرفهای امروز خود، عکس حرفهای شب گذشته خود را میزند. او در جواب شما خواهد گفت که فلسفه دکارت هوش و زیرکی را محدود کرده است. ما تحت قوانین ریاضی نمیاندیشیم، این شیوههای شما غربیها است. شما همیشه موافق یا مخالف هستید. هر حقیقت فقط میتواند در مقابل یک حقیقت دیگر قرار گیرد و از این هنگام یک خواهد بود. ما ایرانیها قادریم در آن واحد به دو چیز متضاد فکر کنیم، یا پشتسر هم، بسته به لحظه یکی از دو وجه تعقل ما غالب خواهد بود. یک وجه هرگز.
اما در دهه 1960 خمینی اعلام میدارد که انسان نمیتواند اعتقادهای خود را پنهان بدارد و باید به کتمان و تقیه پایان داد. حتی در سال 1963 در این باره یک فتوای مذهبی میدهد و تقیه را ممنوع میکند. کاملا به عکس شریعتمداری که به عنوان استاد هنر پاسخگویی در دو یا سه سطح یا در هنر گریز زدن که گاهی سخنی درازتر از یک عبارت ماهرانه نمیگوید، شناخته شده است.
در تبریز، واقع در آذربایجان، گروهی از بازاریها تفاوت موجود میان دو آیت الله را در اواخر ماه سپتامبر مورد تفسیر قرار داده بودند. همه سیاهپوش، بازرگانهای استاد و مذهبی، و مورد احترام تمام اهالی شهر بودند، آنها به بعضی سؤالهای خیلی مستقیم فقط به شیوه ایرانی ، یعنی با قصهها و افسانهها جواب میدادند که بعضی از آنها که خیلی آزادانه بودند آنها را قاهقاه به خنده میانداخت. آنها در حالی که چشمهایشان میدرخشید میگفتند: حالا برایتان داستانی تعریف میکنیم. کسی که حرف میزد، مردی با مو و ریش سفید و شبکلاه سیاه کوچکی بود که چهره کاملا آذربایجانیاش را میپوشاند، خنده و آب و هوای کوهستانی بر صورتش چین افکنده بود، او شروع به صحبت کرد:
ما بیمارستانی داریم که خود بازاریها آن را درست کردهاند و هر روز در آن بیمارهایی را میپذیریم که خودمان به آنها کمک میکنیم. ده روز پیش بیماری، مردی، را به آن جا آوردند که پای چپش به بیماری سختی دچار شده بود. یکی از اطبای شهر تبریز که با او مشورت میکنیم نظریه قاطعی ابراز داشت: باید پا را قطع کرد. اما پزشک دیگری آمد و به بیمار ما توصیه کرد به تهران برود زیرا اعتقاد داشت امکان دارد در تشخیص بیماری اشتباهی صورت گرفته باشد و در تهران رادیولوژیستهای عالی خیلی مجهز و مدرن پیدا میشود بیمار ما به تهران رفت و پزشک به او اطمینان داد: با یک عمل خوب پای شما معالجه خواهد شد. در مراجعت از تهران، پزشکی او را مورد عمل جراحی طولانی قرار داد. درست نه ساعت طول کشید. چنین عملی سی هزار تومان خرج دارد، اما من آن را مجانا انجام دادم. پس از چند هفته حال بیمار خوب شد و حالا به طور طبیعی راه میرود. قصهگوی پیر این طور نتیجهگیری میکرد: خوب، دکتر اول مثل خمینی است و پزشک دیگر مثل شریعتمداری: یکی قطع میکند و دیگری معالجه.
قطع کردن بهتر استیا درمان؟ گاهی این، گاهی آن. به هر حال کتمان نمرده است.
جامعه مذهبی که سر به طغیان برداشته باز هم اختلافها و تفاوتهایی دارد. بعضی آیت اللهها، بعضی ملاها، که معتدلتر هستند و از سنتبازرگانی بازار و سنت تقیه شیعه ریشه گرفتهاند، به طور قطع خیلی تزهای افراطی را دوست ندارند. آنها سازش را ترجیح میدهند. مواظب بودن را بر خون ریختن در یک جنگ مقدس ترجیح میدهند. درباره دسته اخیر، به شیوه کاملا ایرانی گفته میشود که اینها حسنی یعنی اهل صلح و آشتی و صیانت ذات هستند، لذات زندگی را دوست میدارند، درست مانند حسن امام دوم، برادر حسین، که بر اثر مسمومیت درگذشت. علامتحسن فیروزه است. اما مردها بیشتر عقیق، سنگ سرخ، سنگ حسین جنگجو را اختیار میکنند. و از این پس این سنگ خمینی است و او در شب اول ماه محرم، سیزده قرن پس از امام بزرگی که مردم به او شبیه میشوند، اعلام داشت: پرچم خون حسین، پرچم شهدا را به اهتزاز درآورید. این آخرین مرحله است.
سرور شهیدان
حسین، سید الشهدا (حسین، سرور شهیدان) . حسین، امام سوم، با نشان عقیق و خون، سیمای مرکزی تاریخ شیعه باقی میماند قبل از هر چیز به سبب رابطه خونی، حسین، پسر علی که پیکر خود را با پیکر فاطمه دختر پیامبر درآمیخت، سرور سروران است. مطمئنا علی محترم است، او نخستین خلیفه و نخستین امام استبنیانگذار امامت و کسی است که مستقیما از خود محمد تعلیم گرفت امام دیگری هم مورد احترام زیاد است: رضا، امام هشتم، برای این که در خاک ایران، در مشهد، یعنی یکی از والاترین نقاط زیارتی مدفون است. شمایلهای علی و رضا که در بازارهای ایران فروخته میشود، دیدنی است، موهای بلند نرم، ریش بلند نرم، با هالهای از نور. در نقاط دیگر، چنین شمایلی ممکن است تصویر مسیح جلوه کند. در بازار تبریز، میتوان رضا را چون عیسی در روز سربرآوردن از گور مشاهده کرد: پاها از زمین جدا شده، آسمانی و دارای هاله.
اما حسن، فقط پیکر شهید شده در صحرای کربلاست. تصویری ندارد. هرگز. حسین همان کربلا است. در خانه یک آماتور که مجموعه قابل توجهی از شمشیرها و زرههای ساسانی، کلاه خودهای صفوی، کاشیهای عصر درخشان اصفهان، ظرفهای مفرغ و مرمر و مینیاتورهای نادر گردآوری کرده بود، یک کپی از کربلا، در راس قرار داشت. سؤالی که در سکوت به عمل آمد چنین جوابی داشت: این قطعه باارزشترین قسمت مجموعه است. یک نقاشی رنگی بد است اما صاحب مجموعه، با غرور، به کمک ذرهبین، سی هزار سوار یزید را که با دقت تمام نقاشی شدهاند، مورد تحسین قرار میدهد. و یزید، پسر خلیفه اموی، فرد غاصب، که بیرحمانه حسین را به محاصره افکند. حسین، که سرنوشتش در اینجا، در شکنجه تشنگی به فرجام رسید. حسین، این سیمای نمونه، حیرت انگیز و کامل، یادآور شهیدان، که با رنجهای شدید درگذشت. جلجتای او سر از گور برآوردن نداشت. مراسمی که یادآور سوگ او است، مراسم ماه محرم، مراسم واقعی خاص مردگان، خاص مرگ او است. هرگز عید فصحی به دنبال نخواهد آمد.
حسین بالاتر از زینت تاج خداوند است. بالاتر از کسی است که اشک از چشمها روان میکند، او سرور مردگان یا تجسم دلتنگی و رنج است. حسین نخستین قهرمان ملی ایران در عصر اسلامی استبر اثر نوعی رقابت است که پدرش علی، به عنوان نخستین امام تقدس میپذیرد. حسین با دختر آخرین پادشاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم که در سال 651 درگذشت و در آن حال پسر تبعید شدهاش به چین میگریخت، ازدواج کرد. حسین که خون پیامبر را در عروق داشت آن را با خون ایرانی، با خونی سلطنتی درآمیخت در ملتقای سلسله او کمال میپذیرفت. و شهادت او، حسین، قهرمان شیعه، قهرمان مالی را والا میگرداند. نصرانی مامور بریدن سر حسین در کربلا، مینالد: ای شاه، ای بزرگ، مرا به درگاه خود بپذیر او هرگز نخواهد توانستبه این عمل شنیع دست زند. حسین سرور، سلطان، شاه شده است، اوجی تاکنون دور از دسترس.
تظاهر کنندگان در تمام شهرهای ایران تقطیع کنان بانگ برداشتهاند: ما به دنبال حسین میرویم، ما راه حسین را دنبال میکنیم. خمینی وارث حسین است. مرگ بر شاه، مرگ بر یزید شاه فقط اصل معکوس حسین است، نه فقط اصل ابدی و زشتی بل ضد قهرمان ملی که خارجی نگهدار او است (شاه سگ زنجیری آمریکا) و بخصوص غاصب است: لعن و تکفیر بارها و بارها از طرف خمینی ادا شده است. غاصب بر حق بودن، مذهبی بودن و ملی بودن حسین را در مقابل او قرار میدهند. مردم هنوز فریاد میزنند: حرام زاده. اینها فقط با روشنایی اصول دوگانه سلسلهای که امام سوم معرف آن است میتواند توجیه شود.
حسین به سنت دیگری متعلق به تشیع مربوط میشود: خشونت مرگ بر اثر شهادت، که خود از خشونت افشای راز ناشی میشود. این موضوع که توسط شارحان شیعه گسترش یافته، یکی از تمهای مورد علاقه آنان است: ما امانت رازهایمان را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم. همه از پذیرفتن آن سر باز زدند، همه از پذیرفتن آن به لرزه درآمدند، لکن انسان پذیرفت آن را. انسان خشن و ناآگاه است. (1)
ترجمه دیگری میگوید: انسان ظالم و نادان گردیده.
شیعیان و امامان، عظمت و علو جنون انسان مسلمان را بر اساس این آیه بنیان نهادهاند: یارای پذیرفتن امانت الهی را داشتن و به وسیله رمز و راز به رمز و راز الهی مربوط شدن. اگر آدمی ظالم و ناآگاه نبود به درستی نمیتوانست این امانت را بپذیرد. اما این ظلم و نادانی آدمی است که او را بر آن داشته که به این امانتخیانت روا دارد. از این ظلم فاحش است که در نظر شیعیان، ماجرای غمانگیز سرنوشتبشری زاده میشود.
یکی از سرنوشتهای بشری، سرنوشت امامان، شهادت است. علی، به ضرب خنجر، حسن با زهر، حسین با شکنجه. به طوری که نقل شده، امامها تا قرن دوازدهم با زهر نابود گردیدند. افتخار و سلام بر تو ای حسن، پسر فرستاده خدا، پسر امیر مؤمنان، پسر فاطمه رخشان امام امید... که بدی، محنت و درد را کشف کردی.
و برای رضا در یک زیارتنامه ذهنی طولانی که توسط نصیر طوسی در قرن سوم به افتخار چهارده معصوم تدوین گردیده چنین آمده است: ای خدای من افتخار و سلام ... بر سلطان بسیار مطهر، امام ستمدیده، شهید بر اثر زهر از پای درآمده.
این ظلم، این جنگ، بخصوص جنگ و فتح مسلحانه برای ایجاد امپراتوری خدا نیست، بل بیشتر دفاع، دفاع از ایمان تحت تسلط قرار گرفته، دفاع از جامعه دچار تهدید گشته از آن آشکار میشود و در این زمینه، اهل تشیع و اهل تسنن، همه از منابع قرآنی یکسانی بهره میگیرند. پسر یکی از آیت اللهها میگفت:
قرآن، قبل از هر چیز کتاب جنگ است. جنگ مسلمانان شیعه علیه نامسلمان. علیه شاه ولو این که جنگی با دستخالی باشد. علی شیخ الاسلام رئیس سابق دانشگاه تهران اضافه میکند: جهادی که تظاهرکنندگان از آن سخن میراندند از فتح و تسخیر ناشی نمیشد، بل از اعتقاد سرچشمه میگرفت. حسین، برای همه شیعیان تا پایان جهان، شهادت داده است. وظیفه بزرگ هر مسلمان دقیقا این است که در زندگی سیاسی و اجتماعی به دخالتبپردازد. خمینی در جهت همین سنتشیعیان عمل میکند. ملایی که در خاطرات خود به جست و جو میپردازد تعریف میکند: جزو سنت مسجد، از جمله در نماز روز جمعه و بیش از آن در ماه محرم، این بود که واعظ، تفنگ زیر بغل، البته به شکلی کاملا سمبولیک، به روی منبر برود. سمبولی که ایرانیها در ورای تعلیمات اکید قرآن در آن غرق شدهاند. جنگ مقدس، ولی بدون اسلحه، بدون تفنگ و شمشیر. دفاع از اسلامی که مورد تهدید قرار گرفته، با تسلیم پیکر خود به شکنجهها، با عرضه زندگی خود. تمام تفاوت شیعیان، که قویترین استعاره آن حسین است، همین است.
یک نویسنده ایرانی چنین به تفسیر میپردازد: یک فرهنگ خاص که عمر کشور ما را دارد. بعضیها میخواهند تاثیر چشم اندازهای خشک، بیحاصل، معدنی، و درخشش وحشی و بیحرکتخود را در این بجویند. زمینهای سوزان، کوهستانهای سوخته، ناپذیرا، برهوت، صاف، ترکیده، سفید از نمک. خانمی از دوستان میگوید: ما اینها را از هزارها سال تماشا میکنیم... من خیال نمیکنم هیچ ایرانی حتی کمترین صوفی روزی احساس اضطرابآور شکنندگی خود در قبال پایداری این طبیعت هولناک را حس نکرده باشد.
در روزنامههای ایرانی به طور فراوان میتوان اعلانی خطاب به پسری که پنجسال پیش درگذشته استخواند: تو ما را ترک کردی، قلب ما پیوسته گریان است، ما هم به زودی به تو خواهیم پیوست. ایرانیها به جای آن که مردگان خود را پنهان کنند، آنها را در خیابان، پیادهرو، مقابل مغازهها و خانهها اعلام میکنند. در شمال و جنوب شهر به طور یکسان، بناهای یادبودی به شکل تاج گل یا گنبدهای بزرگ، پر از لامپهای سرخ و سفید و سبز، گل و شاخههای سبز، شبها در خیابانها میدرخشد. آیا اینها برای ازدواجی، برای جشنی است؟ نه، اینها حجله هستند، بناهایی از نور هستند که به یاد جوانی مرده ساخته شدهاند حجله دقیقا اتاق زفاف او است که عکسی از جوان مرده نیز بالایش گذاشته شده است. سال ایرانی از سوگ به سوگ ادامه مییابد. رحلت علی، سالگرد رحلتحسن. سالگرد رحلت فاطمیه (2) خواهر امام رضا که مقبرهاش در زیر گنبدهای قم پنهان شده است. سالگرد رحلت رضا که در فضایی در مشهد که ورودش بر غیر مسلمان ممنوع است مدفون شده. رمضان. این راه دراز مرگ را فقط چند عید مشخص میکند: عید فطر، به مناسبت پایان رمضان، عید قربان یا جشن گوسفند و نوروز، جشن سال نو.
نقل میکنند که بعضی خانوادهها هرگز از عزا بیرون نمیآیند آنها را به نامی که معنایش تقریبا خورندگان خاک گورستان میشود میخوانند. یک روز عزای مذهبی است، پس از آن روز سوم، روز هفتم، روز چهلم سنتی، مراسمی برپا میشود. عزاها تند میرسند. عزای پسر عمویی که سه سال پیش مرده، عزای عمویی که سال قبل درگذشته. شاهدی دندان روی هم میفشارد و میگوید: مرگبار میشود.
مرگ و شهادت با هم درمیآمیزند. در دیار ما، یک مرده عادی هم اگر زندگی نمونهای داشته باشد، شهید در نظر گرفته میشود. مگر خود زرتشت قدیمیترین شهید ایرانی نبود؟ میگویند که او به دست تورانیها به قتل رسیده است. باز افسانه میگوید: ولی بذر او که در اعماق دریاچهای باقی مانده است در آنجا دخترکان باکرهای ببار میآورد که در آن غوطه میخورند. برای آن که آب، زمین و آتش - آتشی که خود عامل پاککننده است - از آلودگی مصون بمانند، مزدائیان اجساد مردگان خود را در برجهای خاموشی میگذارند. برجهای غولآسایی که بر قله کوهها بنا شدهاند.
ای شاه بیسپاه که همه رهایت کردهاند...
مرگ با شکوه، مصیبت درخشان حسین است. نمونه است، زیرا قهرمان جوان، که حمایتیاران و برادران را دارد، میدانسته که به سوی سرنوشتی غمانگیز در حرکت است. محمد، علی و فاطمه را از موضوع آگاه کرده است. و فاطمه در بستر مرگ خود، آخرین خواسته خود را بیان میدارد، او به علی میگوید: صندوقچه دربستهای خواهی یافت... سرخ رنگ است. سرخ خون رنگ. وقتی درگذشتم این جعبه را به خاطر بیاور روی سینهام بگذار. زیرا میخواهم در روز قیامت قراردادی را که قیمتخون پسرم، خون حسین است و به یاری آن، تمام افراد قومم، حتی گناهکارترین آنها بخشیده خواهند شد، در پای تختخداوند بگذارم.
حسین که سرنوشتش پیشاپیش تعیین شده، همراه با افراد خانواده و یاران خود به سوی کربلا به راه میافتد. آنها هفتاد تن هستند، هفتاد تن در مقابل سی هزار سواران یزید بیرحم که گروه کوچک امام سوم را در محاصره میگیرند و ده شب و ده روز، هولناکترین شکنجهها، شکنجه تشنگی را به او تحمیل میکنند ده روز شکنجه کربلا، جنگی بیاهمیت از نظر واقعیت تاریخی، به افسانهای عالی و باشکوه، به بزرگترین تراژدی دنیای شرق بدل گشته است.
عباس، همراه حسین، میخواهد برای تسکین عطش دوستخود، آب بیاورد. مشک را در چشمه فرو میبرد ولی یکی از افراد یزید دست راست او را قطع میکند. هنگامی که عباس میخواهد شمشیر بکشد، دشمن بلافاصله دست چپ او را هم قطع میکند زینب با حسین که در حال احتضار است وداع میکند. یاران او که مردهاند در اطراف او بر خاک خفتهاند. زینب همراه با استغاثهای هیجانآور بر او میگرید: ای شاه بیسپاه که همه رهایت کردهاند، آههای تو چون آتشی است که جان مرا میسوزاند... جان من بر لبانم است.
خواهر دلاور، خواهر شیفته. در میان شنهای صحرای کربلا عشق و مرگ از لبهای خشکیده آنها برمیخیزد. زینب: ای برادر گرامی، ای شاه دین... ای صبا، هیاهوکنان از میان صحرا بگذر و به نجف برو و به پدرم، علی، به این شیر درنده بگو که لحظهای به این دشتشوم بیاید و نگاهی به حسین بیفکند...
ای عزیز، ای شاه تبعیدی و بیتکیهگاه، میخواهم گونههای غرق در روشنایی ترا، پیکر خوشبوی ترا ببوسم. بگذار باز هم هیبتبا شکوه ترا نظاره کنم و جان در پایتبیفشانم... بگذار عطر گلوی ترا ببویم. حسین: ای فروغ دیدگان من، ای خواهر بینوا من اکنون نه یاوری دارم و نه یاری، و نه برادری، تو امروز هم قاسم من و هم اکبر من هستی.
و فاطمه، دختر پیامبر، سیاهپوش، از آسمانها به زیر میآید تا بر پسر خود حسین که در زیر ضربات تقدیری ظالمانه از پای درخواهد آمد زار زار بگرید.
در خلال نه روز اول محرم، جلسات روضه، پیشگوییها، اشعار شکوهآمیز، از پس هم میآیند: مؤمنان به این ترتیب، روز به روز، پیشروی به سوی احتضار را شاهد میمانند. در روز دهم، روز عاشورا، حسین کشته میشود، مراسم مرگباری که همراه تظاهرات عاشورا است قبلا توصیف شده است. درگذشته مردم فریاد میزنند: شاه حسین. تظاهر کنندگان به هنگام عزاداری محرم در دسامبر 1978، تقطیعکنان میگویند: شاه خمینی. تصاویر او در همه بازارها، آمل و تهران، در کردستان سنی مذهب، در سنندج همه جا زده شده، در کرمان، با قامتبلند، از بالای مسجد، بر شهر سایه گسترده است. تصویر خمینی که به صورت مهر بر دیوارها نقش میبندد یا با عجله با مداد نقاشی میشود، کاملا وارث حسین لقب میگیرد: امام خمینی.
خمینی یا وظیفه طغیان
شاه ایران، در مصاحبهای که در اکتبر 1971 صورت میگرفتبا این کلمات از آیت الله خمینی که از هفتسال پیش به عراق تبعید شده بود بدگویی میکرد: ملت ایران شخصی مانند خمینی را که اصل و نسب خارجی دارد، زیرا در هند بزرگ شده است، و گذشته از این به میهنی که پذیرفته جنایت روا میدارد، تحقیر میکند حتی گفته میشود که او مامور خریداری شده انگلستان است. او اجیر عراق هم هست.
اما غرب، حیرتزده، در سال 1978 کشف میکند که ایران کشوری مسلمان است. دقیقا روز هفتم ژانویه. روزی که روزنامه بزرگ اطلاعات نامهای به قلم داریوش همایون چاپ میکند که کلمه به کلمه حرفهای هفتسال پیش شاه را بازگو میکند. روز نهم ژانویه در قم، شهر مقدس، آیت الله روحانی، اطلاعات را در وسط مسجد پاره میکند، ملاها و مردم شهر، به عنوان اعتراض خاموش، در میان شهر قد علم میکنند. پلیس تیراندازی میکند و نخستین کشتار سال را به راه میاندازد. شهدای دورهای را که بیش از پیش در خون فرو میرود، بر جای میگذارد. از این پس، چهل روز به چهل روز، شهرهای ایران عزاداری میکنند و برپا میایستند. باز هم تیراندازی میشود. آهنگ تذکر شهدا و قربانی دادن، از این هنگام به مخالفان رژیم جسم و خون میدهد. دستکش دعوت به مبارزه پرتاب شده است (3). شخصیت دارای موهبت الهی، مردی که میغرد و تکفیر میکند، مردی که اسمش در تمام کوچهها و خیابانهای ایران به فریاد ادا شده است، بر اثر تقاص شگفت تاریخ، همان آیت الله خمینی است.
برای توجیه این ورق برگردانی که هیچ کس منتظرش نبوده، باید به سالهای 1963- 1962 برگشت. در ماه ژوئیه 1963، در دوازدهمین روز محرم، پس از ده سال سکوت، آشوبهایی در خیابانهای تهران درگرفت. شوفرهای تاکسی، که تمام شیشههای خود را پایین کشیده بودند به مردم خبر میدادند: خمینی را گرفتند. خمینی را گرفتند. آن وقت تهرانیها در چندین نقطه شهر: خیابان ری، مقابل مجلس، میدان ارک، خیابان شاهرضا، جلوی وزارت دادگستری اجتماع کردند... روز بعد هم در اطراف دانشگاه. بازار میسوخت، دهها حریق راه افتاده بود. خمینی در ماه محرم، در مساجد وعظ کرده بود: مرگ بر یزید. مرگ بر شاه، مرگ بر دیکتاتور در حدود پنجاه هزار نفر تظاهر کننده عکسهای خمینی را سر دست گرفته بودند. ساختمان رادیو نزدیک بود تسخیر شود. آن وقتشاه به گارد سلطنتی، واحد برگزیدهاش دستور شلیک داد. ارابهها و زرهپوشها به سوی تظاهر کنندگان به حرکت درآمدند. خمپاره شلیک شد. توده نومید شده، به آتش سوزی دست زد و باز هم آتش زد. آسمان تهران غرق در دود شد.
حکومت نظامی اعلام گردید. قلع و قمع، شدید، بخصوص در حدود بازار و پارک شاه (4) عنان گسیخته آغاز شد. در قم، مشهد، کاشان و شیراز، تظاهرکنندگان با همین سرنوشت مواجه شدند. شاهدی اطمینان میدهد که تعداد چهار تا پنج هزار نفر بوده. فرقی نمیکند وحشیانه بوده است.
بنابراین، اعبار آیت الله خمینی، محبوبیت او، از پانزده سال پیش استوار میشده از زمان مرگ آیت الله بروجردی که در آن ایام قدرت بزرگ مذهبی در ایران بود، همه چیز به تزلزل افتاد.
این آیت الله مخالف نبود، و میگویند که حکومت هم برای او احترام قائل بوده است.
(برای وضوح بیشتر باید بگوییم که افسانه خمینی از سال 1953، زمان مصدق آغاز میشود. تعریف میکنند که روزی در ماه اوت آن سال، شاه که آماده فرار به رامسر و رم میشده، به دیدار بروجردی میرود که با او مشورت کند. در حدود چهل ملا که به عادت ایرانیها روی قالی نشسته و به پشتی تکیه داده بودند، سرگرم صحبتبا او بودهاند. با رسیدن شاهنشاه، آیت الله بروجردی و ملاهایش برخاسته و تعظیم کردهاند: سلام ... به استثنای یکی، که در آن زمان ناشناخته هم بوده، با سماجت، همانطور نشسته باقی مانده است: او خمینی بوده او این گونه توضیح داده: این شاه غاصب است. احترام گذاشتن به او کاری برخلاف مذهب است. خمینی که پس از تحصیلات مذهبی مدتها در کشمیر اقامت داشته، در آن هنگام فقط یک ملای معمولی بود.) در سال 1960 بروجردی به شدت بیمار بود - او در سال 1961 درگذشت. آن وقت نبرد بر سر جانشین آغاز شد و جانشینی یکی از علمای بزرگ پنجیا شش سال طول میکشد. از فردای روز درگذشت، تمام شهرها عزادار میشوند. در حدود ظهر، علما و مردم در زیر گنبد مسجد بزرگ گرد میآیند. آن وقت مؤمنان با روحانیون به مشورت میپردازند: از چه کسی باید تبعیت کرد؟ اگر انتخاب یک صدا باشد، ملا بالای منبر میرود و اسمی را اعلام میکند.
این کار همیشه این قدر ساده و مستقیم نیست. و در این صورت مردم شیعه، محله به محله، شهر به شهر، با ملاها یا علمایی که عادت دارند از آنها دستور بگیرند، مشورت میکنند. و انتظار میکشند که موافقت کلی نسبی حاصل شود. مؤمنان به رفتار بزرگان مذهبی چشم میدوزند تا نظر بدهند کدام ملا شایسته عنوان مرجع تقلید است. روشی بین انتصاب و به رسمیتشناختن مستقیم است. زیرا رهبران مذهبی به سهم خود اقتدار بسیاری برای پذیرفتن فرد جدید در میان خود دارند. و این امر، در مواردی میتواند به آتش رقابتها دامن بزند.
در میان جانشینان ممکن بروجردی، کسی که هنوز هم امتیازهای هوش و ظرافت و فرهنگ او گرامی داشته میشود شریعتمداری است. در سالهای 1960 او جوانترین، فاضلترین تطابق یافتهترین فرد با ضروریات جامعهای است که به سوی مدرنیسم میرود. شریعتمداری که تا سال 1946 رهبر مذهبی تبریز است و از طرف آذربایجانیها مورد احترام و مداهنه قرار دارد، عالیترین نمونه آیت اللههای شهری است که زیرکی و هوشیاریاش با عالم ذهنی بازاریها درمیآمیزد. او در سال 1960 آشکارا اظهار تمایل میکند که یک مدرسه مدرن تاسیس کند و یک هفتهنامه مذهبی انتشار دهد او پس از سالهای جنگ دانشجویان مدرسههای قرآنی را بر آن میدارد که در دانشگاه هم درس بخوانند. شریعتمداری آن چنان که هست، هنوز هم سیمایی از یک ملای روشن عرضه میکند.
او به همان اندازه که مذهبی است، فیلسوف هم هست، فربهی او، ریش سفید او، نگاه هوشیارانه او، یادآور نمایش سنتی فرزانگان در مینیاتورهای ایرانی است.
پس از آن نوبتبه آیت الله حکیم میرسد که به نوعی شماره 2 است. اما او خیلی پیر است و به شاه نزدیک میشود. در آن ایام او در نجف واقع در عراق اقامت دارد. سپس روحی (5) که دینامیکتر است و در همان ایام اعلام میکند: شاه از دین بیرون است. از دین طرد شده است. در مقابل همین آیت الله است که در اواخر سال 1978 شهبانو فرح میآید و سر فرود میآورد تا دست او را ببوسد و دعا کند. در این فاصله روحی بر اثر فشار حکومت عراق و اطرافیان خود بر سر عقل آمده است. پس از او، میلانی، آیت الله بزرگ مشهد، آزادیخواه و اهل سیاست است. او پس از آن که یکی از مسؤولان جنبش مشروطه 1906 میشود، در سال 1953 طرفدار پرحرارت مصدق میگردد. میلانی نزد یاران صمیمی خود اعتراف میکند که دلبستگی او به اسلام اصلا فلسفی است. او در خلال صحبتهای کاملا خصوصی تایید میکند که به تدریج میتوان با چادر سرکردن مبارزه کرد و دانشکدههای مختلط را مجاز شمرد. عدهای هم مدعی نقش والای آیت الله گلپایگانی (که خیلی در بازار آن زمان نفوذ دارد) و آیت الله نجفی مرعشی هستند. از خمینی چندان صحبتی نمیشود، او در ردیف ششم و هفتم قرار میگیرد.
هنگامی که این مسائل جانشینی مطرح است، دو واقعه در قم روی میدهد و شهر را به آشوب میکشاند. برای نخستین بار دولت از انتخابات انجمنهای ولایات سخن میگوید. و طرح قانون در این زمینه شرکت زنها را پیشبینی کرده است. میلانی نظر مساعد دارد. بروجردی و گلپایگانی مخالفت میکنند. خمینی موضعی انتخاب نکرده است. به طرح اول، طرح دومی درباره محدود کردن مالکیت زمین افزوده میشود. پس از آن مدتی دراز درباره موضع مذهبیها راجع به اصلاحات ارضی که از طرف علی امینی تدوین شده بحث میشود. رهبران مذهبی، سالها از طرف دولت متهم میشوند که موضع ارتجاعی انتخاب کردهاند از فئودالها دفاع میکنند. در عوض مخالفان، در این موضع، سرکشی شیعیان در مقابل رژیم را تمیز میدهند.
در آن هنگام، مساله با عبارات خاصی مورد بررسی قرار میگیرد: اراضی حرم وجود دارد که تابع اساسنامه خاصی است و تولیت آنها از هفت قرن پیش به یک خانواده واگذار شده است و منافع آنها به حفظ مکان مقدس فاطمیه (6) خواهر امام هشتم، رضا، که در مشهد مدفون است - و نیز به صدقات همگانی و حفظ مدارس مذهبی اختصاص یافته است. حرم نوعی زمین مقدس است که محصول آن، به نحوی سمبولیک، از طرف پاکترین فرد فاطمیه توزیع میشود. دربار، مانند رضا شاه پدر، میل دارد ایران را غیر مذهبی کند و این مناطق تاریک را که مکانهای مقدس، معرف آنها هستند، محدود گرداند. شهر قم سر به شورش برمیدارد. دکانها و بازار برای دو یا سه روز تعطیل میکنند. بروجردی تلگرام اعتراض آمیزی به عنوان شاه مخابره میکند و در میگذرد. آن وقت دولت وضع قاطعانهای اختیار میکند و بر خلاف سنت کاملا معمول - مشورت با آیت الله اول - یک رئیس پلیس، یک فرماندار جدید تعیین میکند، خانواده متولی حرم را بدون نوعی محاکمه خلع میکند تا بر املاک فاطمیه یک مدیر غیر روحانی وفادار به شاه بگمارد.
اعتراض قم گسترش میپذیرد و به اعتراض دانشجویان پایتخت پیوند میخورد. خمینی ربط دهنده این ماجرا است. پس از آن که پلیس به مسجد (7) فیضیه هجوم میبرد و هجده ملای جوان را میکشد خمینی دو تلگرام برای شاه میفرستد. در تلگرام اول استرداد زمینهای حرم را به متولیان چند قرنهاش طلب میکند. در تلگرام دوم، رئیس پلیس قم را آشکارا متهم میکند و او را به عنوان مسئول آدمکشی در نظر میگیرد آن وقت واقعهای حیرتآور روی میدهد: برای نخستین بار دانشجویان مخالف دانشگاه تهران اعلامیه یک ملا را تکثیر میکنند. در دویست هزار نسخه ولی دانشگاه برای افراد مذهبی جوان که در مدارس قرآنی قم یا مشهد هستند احساسی جز تحقیر ندارد. در عوض ملاهای جوان، فرو رفته در خود، با عقده حقارت واقعی سر میکنند.
افسانه ناچیزی نبوده: افراد مذهبی را لاابالی یا انگل میخواندند. ریاکار هم. آنها با تایید خشونتهای رضا شاه که در اوایل دهه 1930 تصمیم گرفته بود پارس را به زور مدرن کند، فاصله زیادی ندارند. در حدود سالهای 1928- 1925 رضا شاه پوشیدن لباس اروپایی را به مردان تحمیل کرده بود ایرانیها شلوار گشاد، لباس ملی واقعی را که در زمان مصدق دوباره آشکار شد، رها کردند. و نیز عمامه و شبکلاه را. مخالفان شاپو، که روحانیون در راس آنها بودند، اعتراض کردند.
در مشهد دولتبه صراحت رفتار کرد، ملاها را گرد آورد و به زور لباس روحانیون را از تنشان کند. پس از آن رضاشاه به قسمت دشوارتری روی آورد: چادر. و در خلال یک مراسم افتتاحیه رسمی، خودش سرمشق شد. شاه با زن و دختران سر برهنهاش حضور یافت. عکس رسمی برداشته شد و دستور داده شد که همه ایرانیها از آنها تقلید کنند. با دستخود یکی از علما را که در قم اعتراض کرده بود کتک زد. در تهران زنهای چادری در اتوبوسها و بعد در تاکسیها و در درشکهها جایی نداشتند. سینما و دکان بر آنها ممنوع شد. بالاخره پلیس در وسط خیابان آنها را میزد و چادر از سرشان برمیداشت. بعضی زنها تعریف میکنند که دو یا سه سال نتوانستند از خانه بیرون بروند. مردی که امروزه کامل مردی است تعریف میکند که در سالهای 1960 در ساعات نماز در دانشگاه هدف چه خفتها و کنایهها قرار گرفته است. به همین جهت او عادت کرده بود در تهران راه درازی طی کند تا مخفیانه و در حالی که مراقب اطراف است، به مسجدی برسد.
اما اکنون برای نخستین بار پس از مصی پیر، یعنی مصدق در مقابل شاه مقاومت صورت میگیرد و صاعقه خمینی نامیده میشود. دانشجویان تهران، دسته دسته به قم میروند و از او دیدن میکنند میگویند چشمهای ملاها از تعجب مثل بشقاب گرد شد. از این پس، مدارس قرآنی، بخصوص مدارس قم، پر از دانشجویانی میشود که تحقیقات و مطالعات مذهبی میکنند بازاریها هم که ناراضی هستند سخنگوی خود را یافتهاند وضع اقتصادی در این زمان با فاجعه فاصلهای ندارد. در شب دهم محرم یا عاشورا، در ژوئیه 1963 خمینی در مقابل صد هزار نفر زیر گنبد قم وعظ میکند. کلمات او چنان تند و خالی از احترام است که صاعقه خشم حکومت. شاه را برمیانگیزد. او وقتی از شاهنشاه صحبت میکند چنین میگوید:
این فرد معمولی کوچک گمان میکند به هر کاری مجاز است و خود را صاحب مملکت میداند. یک اشاره انگشت ما کافی است تا ملت او را جارو کند. در همان شب عاشورا، پلیس به اقامتگاه خمینی هجوم میبرد تیراندازی میکند و بیست و چهار نفر از اطرافیان او را میکشد آیت الله توقیف میشود. این رشته باروتی است. در روز دوازدهم محرم، تهران غرق آتش و خون است. در قم، خاطره خلق میخواهد بگوید که ملاهایی از هلیکوپترها به درون دریاچه نمک واقع در چند کیلومتری شهر مقدس افکنده شدهاند. هیچ ایرانی، حتی غیر مذهبی، وجود ندارد که از این جاده بگذرد و این را برایتان تعریف نکند.
خمینی در زندان است، شورشها با خون به شکست انجامیده تهران یک بار دیگر تحتحکومت نظامی است. رهبران مذهبی، به هدایت میلانی، به راه میافتند. آنها سه ماه در تهران میمانند تا خواهان آزادی خمینی شوند. در حقیقت آنها خشمگین هستند. آنها چنین قضاوت میکنند که صحبتهای مسجد قم ناشی از تحریک بوده است. بالاخره، حکومت آیت الله جوشی را آزاد میکند. به یک شرط فوری: او سکوت کند. این شرطی است که با علمای دیگر هم شده است. خمینی، خشمگین از میلانی و شریعتمداری که، خیلی راه مسالمت در پیش گرفتهاند. عازم قم میشود. ولی او تقدیس یافته است. یک ساعت پس از آزادیاش، هزاران مؤمن، خانهای در داودیه (8) را که او در آن به سر میبرد محاصره میکند.
دو یا سه ماه بعد، دولت قراردادی با آمریکا منعقد میکند. بنابراین قرارداد، آمریکاییهای مقیم ایران از موافقتنامه 1928 وین استفاده میکنند. و این امر به معنای اعطای مصونیتسیاسی به آنها است و از جمله مزایای دیگر، یکی هم این است که اگر آنها مرتکب جرمی شوند، محاکم ایرانی آنها را مجازات نمیکنند. خمینی بار دیگر در مسجد قم به غرش درمیآید: اگر فردا یک نفر ایرانی یک سگ آمریکایی را کشت ممکن است محاکمه شود. اما اگر یک نفر آمریکایی شاه را کشت نمیتوان او را محاکمه کرد. این بار او تبعید میشود. دولت او را به ترکیه تبعید میکند و در آنجا وی را نامطلوب میخوانند: بالاخره در نجف عراق مستقر میشود. در جوار آرامگاه علی.
او چهارده سال در آن جا میماند. در ابتدا سایر رهبران مذهبی زندگی را بر او دشوار میکنند. در درجه اول حکیم که به رژیم وفادار است و پس از حوادث 1963 هیات و شکوهی یافته است.روحی نیز زندگی جهنمی برای خمینی ترتیب میدهد. از او متنفر است دانشجویانی وجود دارند که از مرز میگذرند تا از خمینی که در تئوری تخصص دارد (او حقوقدان نیست) تعلیم بگیرند و ملا شوند. اما افراد مذهبی منابر و مدارسی را که از صدقات اسلامی بهره میگیرند در اختیار دارند. به محض این که طلبهای بخواهد در کلاس خمینی شرکت جوید، آیت اللههای دیگر هزینه تحصیلیاش را قطع میکنند.
از حدود 1965 صدای خمینی کمتر شنیده میشود.در ایران بهبود وضع اقتصادی آغاز شده. و آن طور که خیلی از ایرانیها تعریف میکنند شعار روز هر کس یک پیکان میشود. سالهای بعد از 1963 سالهای سکوت هولناکی است. سکوت سانسور و فشار، و نیز سکوت مصرف. خلاء سیاسی وجود دارد که چریکهای نومید را به نبرد مسلحانه میکشند. گاه به گاه، خمینی از نجف، صدایش را به گوشها میرساند. علیه اعدامهای 1970 و در بسیاری از اعلامیهها، از جمله در 1971، 1973 و 1975 میگوید: سکوت به سقوط و خودکشی ملتی بزرگ منتهی میشود. او تقیه را که مترادف عدم، فاعلیتشده است مورد استفاده قرار میدهد. او عقیده دارد که وقت آن رسیده که رو در روی مبارزه کرد، و جامعه در خطر است. او ندای بزرگ، حکم را که فقط آیت الله اول، آیت الله عظمی میتواند ادا کند، بر زبان آورده است. او نقش خود را با امام، رهبر و حامی جامعه، یکی گردانده است. روح الله موسوی خمینی، رهبر شیعیان شده است. از بس برای ما تکرار کردهاند که نباید در کارهای دولت دخالت کرد به ما قبولاندهاند که این وظیفه ما است و این یگانه مسؤولیت ما است و ما نبایستی علیه دولت مبارزه کنیم، در حالی که از ابتدا ماموریت علما این بوده که طغیان کنند و با نظامهای استبدادی بجنگند.
مرد تبعیدی، در سال 1977 آخرین عناوین اصیلزادگی را دریافت میدارد: عنوان شهید را. پسرش در شرایط مشکوکی میمیرد سرگذشتی که شاهدی تعریف میکند چنین است: تا ساعت ده و یازده شب او با ما صحبت میکرد. در عین سلامتبود.بعد به کتابخانه رفت، و در آنجا هم او را کاملا عادی دیدم. روز بعد، فقط جسدی در کتابخانه یافتیم - به همان اندازه میتوانم تصور کنم مرگ شریعتی، هر چند که ساواک او را شهید کرده، طبیعی بوده که مرگ پسر خمینی را طبیعی بدانم، اعتقاد قلبی من این است که او کشته شده. خمینی هرگونه تشریح را رد کرده، برای این که اسلام مخالف آن است. اما این پسر چه به عنوان مشاور پدر و چه اداره کننده دارائی او در سالهای تبعید، نقش مهمی داشت. دولتبا هدف قرار دادن او، درست عمل میکرد. او خیلی باهوش و مؤثر بود. در سال 1977، خمینی نه تنها فرد خیلی پاک، مانند امامها است، بل مانند امام حسین، آزارهای مرگ اعمال شده از طرف عوامل بدی، ظالمها و کافرها را نیز شناخته است.
پینوشتها:
1. این سطور ترجمه آیه 72 از سوره 33 (سوره الاحزاب) است که ذیلا نقل میشود:
«انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» [مترجم]
2. در اصل به همین صورت ذکر شده است.
3. اشاره به دوئل اروپاییهای قرون گذشته است که شخص برای دعوت رقیب به مبارزه، دستکش خود را به صورت او میافکند.
4. تصور میرود مراد نویسندگان کتاب پارک شهر بوده است.
5. تصور میرود مراد نویسندگان آیت الله خویی باشد و ذکر روحی اشتباهی بیش نباشد.
6. در اصل به همین صورت ذکر شده.
7. در اصل مسجد فیضیه ذکر شده است.
8. در اصل «قیطوریه» ذکر شده که درستبه نظر نمیرسد.
منابع مقاله:
ایران، انقلاب به نام خدا، کلر بریر پیر بلانشه؛