0

*راه شهيدان، راه بصيرت* فرمانده هيسپاه ناحيه ساري: راهيان نور نگراني يادگاران دفاع مقدس را برطرف كرد

 
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

غفلت غربی و بيداری اسلامی دو حركت متعارض در جهان كنونی(1)

دگرگونی‌های منطقه‌ای و جهانی پس از انقلاب اسلامی، دگرگونی‌های بنيادی است. در رأس اين دگرگونی‌ها، بيداری اسلامی و ترديد در كارآمدی مدرنيته برای حل معضلات بشری قرار دارد. الگوی انقلاب اسلامی در ايجاد جنبش‌های اجتماعی، اكنون مهمترين چالش غرب‌گرايی در جهان پساغرب‌گرایی است. بی‌ترديد در آينده، نوسازی جهان به الگوهای جديدی نياز دارد كه در آن عقلانيت، عدالت و معنويت مهمترين اركان خواهند بود. در اين مقاله نويسنده تلاش كرده است آثار بيداری اسلامی را در بازتعريف جهان پساسكولار و پسا‌غرب‌گرايی نشان دهد.

 

 

بخش اول
مقدمه
بخش اول نوشته حاضر، بحثی است در زمينه غرب‌شناسی. هر چند غرب‌شناسی در ايران چند سده سابقه دارد؛ اما غرب‌شناسی عصر قاجار و پهلوی، معرفتی منفعلانه و برای اقتباس از غرب و منجر به تسليم محض در برابر غرب محسوب می‌شود. انقلاب اسلامی ايران به مردم كشورمان احساس هويت و شخصيت و اهميت مستقل از غرب داد، به گونه‌ای كه اگر پيش از آن، خود را در آيينه غرب و غرب را در قلب و روح و روان خويش می‌ديد بلكه آن را تمام اجزای جسم و جان و آرمانش می‌پنداشت، پس از انقلاب اسلامی، با غرب همچون بيگانه و غيرخودی روبه‌رو شد و اين ـ يعنی غرب را در مقابل گذاشتن و به مطالعه آن پرداختن ـ نخستين مرحله غرب‌شناسی واقعی است كه در ايران رخ داد.
اگر مستشرقان (شرق‌شناسان) غربی، شرق را با نگاه سوژه در ابژه (شناسنده تصرف‌گر در شناسايی شونده مورد تصرف) و در چارچوب اصل كلی «دانش، قدرت است» مطالعه می‌كردند؛ ايرانيان و مسلمانان بايد غرب را با نگاعه طبيب درد آشنا به مريض دردمند بنگرند و برای ايشان، «انذار» و بيدار كردن غربی‌ها از خواب غفلت چند صد ساله و احيای عبوديت در غرب هدف اصلی و مهم باشد نه تصرف در غرب جهت افزايش قدرت شرق (كه مقاومت‌برانگيز بوده و آنها تن به آن نمی‌دهند)! اين همان اقدامی بود كه امام خمينی (قدس‌سره) برای اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی انجام داد. به تعبير فلاسفه اسلامی، بشر دارای چهار قوه است: شهويه، غضبيه، وهم و عقل. شهوت يعنی خواهش نفس از هرگونه كه باشد و غضب نيروی نخواستن و دفع كردن و مبارزه نمودن با هر شی‌ء ناخواستنی. وهم غير از تخيل است و معنای آن، تصوير منافع و مضار قريب محتمل است (مثل تصوری كه اكنون آمريكايی‌ها از نظم جهانی نوين تك قطبی به قطبيت ايالات متحده دارند و اين محرك آنها در بيشتر فعاليت‌های ملی (داخلی) و بين‌المللی است) و عقل قوه مجردی است كه بشر را به سوی عبوديت و تسليم محض در برابر امر و نهی الهی و عمل به آن و در نتيجه نجات از دوزخ و نيل به بهشت و رضوان الهی می‌كشاند.
پرواضح است كه عمده قوای خلاقه و فعاله جوامع بشری در قرن بيستم براساس محور شهوت و غضب و وهم برنامه‌ريزی و فعاليت و عمل می‌نمودند و تقريباً تمامی نظام‌های اجتماعی (نظام‌های سياسی، اقتصادی، آموزش و پرورش، ارتباطات و رسانه‌ها، بهداشت و غيره) بر همين مبنا و حول همين مدار شكل گرفته‌اند و اصولاً فراگير شدن تدريجی سكولاريسم در تمامی جوامع بشری (از جمله جوامع اسلامی) در قرون 18 تا 20، به معنای كاهش يا حذف نفوذ دين در جامعه است. ميشل فوكو، انديشمند معاصر، از معدود كسانی بود كه ويژگی اصلی انقلاب اسلامی ايران را در 1979 (1357) شناخته بود و آن وارد كردن مجدد معنويت و دين در نظام‌های اجتماعی (و به تعبير ديگر حكومت ضدسكولاريستی) است. در بخش دوم اين نوشتار، بيداری اسلامی بررسی می‌شود كه جريان مستمر پساسكولاريستی و در واقع، دينی شدن مجدد جوامع بشری است و پرواضح است كه تلقی ما از آن، ظهور و سيطره تدريجی عقل به جای شهوت و غضب و وهم و استخدام آن سه قوه توسط نيروی عقل است. در اين نوشتار، دو حركت معكوس غفلت و بيداری در جهان كنونی بررسی می‌شود.

بخش اول: مبانی و مظاهر غفلت در جهان سكولار (جهان پيرامون حوزه انقلاب اسلامی)
مطابق اصلی روان‌شناختی، آدميان همواره به ايجاد همسازی در خود گرايش و اشتغال دارند تا به آرامش برسند و مهم‌ترين همسازی درونی اين است كه تفاسير و نگرش‌های فرد نسبت به امور و اشياء، كاملاً برخاسته از نظام باورها و ارزش‌های خويش و همساز با آن باشد و براساس همان تفاسير و نگرش‌ها و متناسب با آن رفتار كند يا واكنش نشان دهد. با پذيرش اين اصل عملی و خردمندانه، در مقاله حاضر كوشيده‌ايم تا نگاهی گذرا به ارزش‌ها و باورها و نگرش‌ها و واقعيات سازمانی و اجتماعی در جوامع پيشرفته كنونی جهان ـ كه غالباً غربی يا اذناب غربی‌اند ـ داشته باشيم و از اين طريق بفهميم كه چرا در غرب، سرگرمی و شادی و تغافل (غافل‌نمايی) و غفلت از مسائل اساسی حیات انسانی بی‌ارزش شدن انسان و انسانیت، چنین اهمیت فراگیر و اساسی يافته و حتی بخش‌های بسيار جدی و خشن زندگی اجتماعی ـ مانند جنگ و سركوب و ترور و كودتا ـ نيز به شكل بازی درآمده است و غربی‌ها هم از اقرار به آن شرمنده نيستند؟! آنها چگونه می‌انديشند و زندگی می‌كنند و آيا اين، ترقی و تعالی است يا زوال و انحطاط؟

1. تعريف و تبيين غفلت و سرگرمی
«غفلت» به معنی بی‌توجهی و بی‌خبر شدن از چيزی است و لازمه آن، سرگرم شدن به چيزی ديگر. (1) بنابراين غفلت و سرگرمی (لهو) دو روی يك سكه و دو تيغه يك قيچی هستند. از آنجايی كه انسان‌ها جز عده بسيار كمی از اوليای خدا، قادر نيستند به طور همزمان به همه امور شيعيان توجه كنند، پس همه آنها به گونه‌ای غافل‌اند: غافل از بعضی چيزها و سرگرم به چيزهای ديگر. غفلت، اقتضای وجود دنيوی انسان است. بنابراين نمی‌توان اصل غفلت را به طور ارزشی، بد دانست بلكه بايد ديد كه هر گروه به چه مشغول و از چه غافل است؟
آنچه در قرآن كريم مورد نكوهش واقع شده است، (2) عبارت است از غفلت از: ياد خدا، آيات خدا، آخرت و حساب و عقاب اخروی، نتايج اعمال، اسلحه و متاع در جنگ، و بالاخره حقايقی كه از ورای ديدنی‌ها و شنيدنی‌ها و انديشيدنی‌ها می‌توان دريافت. همچنين سرگرم شدن‌هايی كه قرآن آنها را نمی‌پسندد و موجب غفلت‌های مذكور به ويژه غفلت از ياد خدا می‌شمارد (3) عبارت‌اند از: تكاثر (انباشتن هر چيزی)، اموال و و اولاد، تجارت و فروشندگی، آرزوها و سخنان سرگرم‌كننده (لهوالحديث). جالب اين است كه قرآن كريم بيان می‌كند كه گروهی از انسان‌ها كه فريفته دنيايند، لهو (سرگرمی) و لعب (بازی) را به عنوان دين (روش و زندگی) خود انتخاب كرده‌اند و اعلام می‌فرمايد كه زندگی دنيوی چيزی جز لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر نيست! (4) بنابراين، در نظامواره تفكر قرآنی با توجه به شأنی كه آن كتاب آسمانی برای دنيا قائل است ـ به عنوان مزرعه و پل و وسيله نسبت به آخرت ـ تفاوت مؤمنان و غيرمؤمنان (به عبارت ديگر: فرزندان دنيا و فرزندان آخرت) در ميزان توجه آنها به خدا و آخرت و مقولات وابسته به آن و به تعبيری ديگر، غايت‌انديشی در زندگی و كارهايشان است.
مؤمنان هم از لذت‌های دنيوی بهره می‌برند، استراحت و تفريح می‌كنند، به خريد و فروش و بازرگانی می‌پردازند، ورزش می‌كنند و بالاخره نيازهای جسمی و روانی خود و گروهشان را ارضا می‌كنند؛ اما در همه آنها به ياد مبدأ و معادند و هر كاری را به اندازه مورد نياز و برای ادای حق (مثل حق بدن، حق خانواده، حق خدا و ...) و انجام تكليف انجام می‌دهند و از افراط و تفريط به دورند. مكانيزمی هم كه در دين اسلام برای اين كار وجود دارد، نمازهای واجب و مستحب روزانه و دوره‌ای و ساير فروع دين و استمرار تلاوت قرآن به قدر ميسور و دعاهای مأثور كه از لحظه بيداری از خواب تا لحظه به خواب رفتن برای همه اعمال انسان (خوردن، آشاميدن، نگريستن، گوش كردن، ازدواج، شادمانی، عزاداری و ...) و نيز ورزش‌های آماده كننده برای زندگی و دفاع و نجات‌بخشی (مثل شنا و تيراندازی و اسب‌سواری) كه مكمل واجبات‌اند، می‌باشد و در نهايت مؤمنان می‌آموزند كه هيچ لذتی چون انس با خدا نيست و همه امور زندگی دنيوی بايد به گونه‌ای تنظيم شوند و به قدری به آنها دلبستگی يا وابستگی پيدا شود كه مؤمنان به راحتی از آنها به هنگام مرگ و مصائب يا جهاد و هجرت و یا هر امر الهی و تكليف شرعی ديگر ـ بگذرند.
اما در نظامواره دنياگران، با حذف غايت‌انديشی، خود زندگی دنيوی بشر محور و ملاك فعاليت‌ها و برنامه‌ها و رتبه‌بندی‌ها قرار گرفته است و با هدف سلامت جسمی و روانی يا صرفاً برای رهايی از فناانديشی و معنا دادن به زندگی دنيوی، سرگرمی و بازی و مسابقه ورزشی و قمار بخش اعظم روش زندگی را تشكيل می‌دهد و بقيه زندگی هم به خودآرايی و فخرفروشی به يكديگر و انباشت ثروت و فرزند و غيره اختصاص يافته و اگر هم يادی از خدا و آخرت و خوبی‌ها شود، عارضی و لفظی است.

2. مبانی غفلت رمانتيك
 با توجه به هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و عقل‌گرايی آزاد جديدی كه در غرب پيدا و فراگير شد، بسياری از هوشمندترين روشنفكران سكولار غربی و مردم دنباله‌رو ايشان كه به ماهيت فانی و شرآلود انسان توجه داشتند، دچار ترس، پوچی و اضطراب شدند كه اضطراب مربوط به اصل وجود انسان است (خاستگاه اگزيستانسياليسم نيز همين امر وجودی است) نه برخاسته از عاملی خارجی كه با رفع عامل، برطرف شود:
اضطراب از مرگ، از پوچی و بی‌معنايی (فقدان هدف غايی) و از گناه و محكوميت بشر (در اين مورد كه از خودش، چه ساخته است؟ كه اين كار ـ ساختن خود ـ وظيفه اصلی او بود.) به دنبال چنين اضطراب‌هايی، يأس و شكاكيت و نسبی‌گرايی اخلاقی و تمايل به خودكشی دامن‌گير انسان غربی شد و روشنفكران غربی مبتلا به اندشيه تراژيك مرگ محتوم كوشيدند تا جای پايی برای اتكا و رفع اضطراب و يأس پديد آورند. (5) آلبر كامو در كتاب‌هايی چون طاعون، بيگانه و مرگ خوش، «دم را غنيمت شمردن» (لذت و بهره بردن در زمان حال و از شرايط موجود) و گريز از واقعيات رنج‌آور و آندره مالرو در اوايل رمان‌نويسی، هيجان مستمر و ماجراجويی متوالی و پيگير و انقلابی‌گری حرفه‌ای (رمان فاتحان و سرنوشت بشر) و بعدا ايفای نقش در ساختن يك فرهنگ ـ به مثابه بقای جمعی پس از مرگ فرد ـ را پيشنهاد كرد. در آثار ژان پل سارتر ـ كه يكی از پيشوايان سه‌گانه الحاد قرن 19 ـ 20 بود ـ‌ شجاعت «بودن» (وجود داشتن و آن را تحمل كردن و خودكشی نكردن) در مقابل عدم مطرح است.
همه اينها در واقع نوعی شرط‌بندی و فضاسازی مجازی و پديد آوردن سازه‌های فكری خودبنيادی بود كه بشر ملحد غربی بتواند در درون آن فضا با آزادی از زندگی «لذت» ببرد و بر اضطراب غلبه و از خودكشی صرف‌نظر كند. در حالی كه ناتوانی از احساس خوشبختی و سعادت و حتی تعریف دقيق آن در آثارشان كاملا بارز و مشهود است. نه هگلی‌ها،‌ نه اگزيستانسياليست‌ها، نه سيوسيالست‌ها و ماركسيست‌ها (مناديان فنای فرد در جامعه) و نه ساير نحله‌های فكری و هنری غرب (هنر و ادبيات در غرب به كمك دانش و فلسفه آمده بود تا به انسان و محیط و فعاليتش معنی دهد) نتوانستند انسان غربی را از فضای تيره «عصر اضطراب» خارج كنند (6) و خلاصه اينكه تلاش همه آنها به «سرگرم كردن»‌ انسان غربی و «ايجاد غفلت» (يا تغافل؟) از مرگ و معنای زندگی در او بود تا بر ترس و اضطراب و نااميدی غلبه و با شادابی و كاميابی زندگی كند. پس در اين دوره، مغفول‌عنه بشر غربی نه خدا و آخرت و تعاليم وحيانی، بلكه ماهيت ناپايدار انسان و مرگ جسمانی و فقدان غايت معنوی و ناكامی در مسئوليت ساختن خويشتن (به عنوان يك انسان) بود. يعنی حتی نوع غفلت هم در غرب هبوط و تنزل كرده است!
تصور نشود كه مقصود نگارنده از سرگرمی، فقط انواع بازی‌ها و قمارها و شهوترانی یا ورزش‌ها و امثال آن است! بلكه قدرت‌طلبی (بازيگری سياسی)، جاه‌طلبی، انقلابی‌گری حرفه‌ای بی‌غايت، باستان‌گرايی، تاريخ‌گرايی، ملی‌گرايی، حزب‌گرايی و رقابت سياسی و حزبی، خشونت‌طلبی فردی يا گروهی يا فرقه‌ای يا ناسيوناليستی و نژادی و... همگی اشكالی از سرگرمی بوده و هستند كه حاصل همه آنها غفلت است و اين غفلت می‌تواند انسان را به مرحله‌ای برساند كه خود را معبود همنوعان قرار دهد (7) يا خود و ديگران (همانند بت‌های دست‌ساز قديم انسان‌ها) به پرستش مصنوعات و فن‌آوری‌ها و علومی وا دارد كه ساخته انسان غربی است. (8)
علاوه بر اين مجموعه تكاپوی سكولاريستی روشنفكران و گروه‌های متجدد غربی در چند قرن اخير، جوامع غربی را به مرحله تزوير نظری و مقلوب نمودن همه مفاهيم معنوی و الهی از قبيل مفهوم خدا، دين، امر روحانی (در مقابل امر جسمانی)، سنت‌ها و راز و رمزها و غيره؛ و تعريفی وارونه و ساده و منحط و بی‌خاصيت از همه آنها رسانده است. (9) و همين واقعيت راه را بر اقبال و رويكرد مثبت غربی‌ها و رجعت ايشان به دين به معنی صحيح آن و تكليف دين و احساس حضور و نظارت خدا بر افكار، ‌نيات، سخنان و رفتارهای انسان و بيم از محاكمه اخروی بسته است و در چنين وضعيتی، «ذكر» (یادآوری) و تنبه (هوشیاری) نسبت به امر معنوی تقريبا محال بود. در اين ميان انقلاب اسلامی ايران به مثابه انفجار نور بود كه به «بيداری فطری» و احيای معنويت و دين در غرب و شرق عالم و حتی موج بزرگی از اسلامگرايی در جوامع غربی انجاميد.

3. هبوط انسان غربی
در طی قرون جديد، تلقی جديدی از انسان و دين ابتدا در غرب و سپس ساير نقاط جهان فراگير شد، ابتدا به انسان به مثابه نوعی ماشين نگريسته شد و پس از پيدايش و شيوع نظريه تكامل انواع دترمينيستی داروين، انسان حاصل سير تكاملی حيوانات كه بر محور تنازع بقا و انتخاب اصلح و جهش صورت گرفته تلقی و بالاخره هرگونه هدف و برنامه‌ ربوبی در آفرينش جهان و انسان انكار گرديد و ايده‌آليستی خوانده شد. (10) در عرصه جامعه‌شناسی صاحب‌نام‌ترين انديشمندان علوم اجتماعی غرب مانند ماكس وبر و اميل دوركيم و كارل ماركس ادعا كردند كه اديان و شريعت‌ها در واقع حاصل نيازها و خواسته‌ها و استنباط‌ها و مقتضيات زندگی جوامع مختلف انسانی است و در واقع انسان‌هايی كه پيامبرخوانده می‌شوند، نوابغی روشنفكر بودند كه مجموعه آرا و پيشينهادت خود را به عنوان دين و شريعت و كتاب آسمانی ارائه كردند و چون می‌خواستند پذيرفته شود، مدعی شدند كه از خود خدا آورده‌اند (11) لذا متفكران قرون جديد و معاصر مانند هگل و كانت و نيچه ادعا كرده‌اند كه مسيح(ع) و انجيل پديده‌های تاريخی هستند. (12)
نتيجه چنين تصوری، انكار خدا و آخرت و تعاليم وحيانی است. به علاوه غالبا چنين تصور شد كه روح انسان، كيفيات مغزی ـ‌و نه بخش مجرد و مستقل و باقی ماندنی از وجود انسان‌ـ ‌اوست و به همين خاطر الگوهای محدودكننده دينی به مثابه اهرم‌های كنترل و سيطره جامعه و حكومت بر فرد تعريف شدند (اين باور هگل كه روح در مراحل مختلفی خود را به شكل مذاهب و اديان می‌نمايدند، همين تعريف را می‌رساند). از اين رو متخصصان ذی‌ربط درصددآزادسازی مغز به نفع بخش‌های لذت و عواطف برآمدند كه شالوده بسياری از نظريات روانشناسی و جامعه‌شناسی را تشكيل می‌دهد و البته با اين ديدگاه نسبت به ايشان پيشرفت‌های فرهنگی و تمدنی بشر مبتنی بر تجربه، خلاقيت و اجتماعی شدن اوست و هيچ مبنای غيرانسانی (وحيانی) و غيرمادی (روحی) ندارد. (13) به اين ترتيب انسان غربی احساس كرد كه خدا و آخرت و دين و شريعت ساخته وهم و تخيل و تمايلات و تجربيات بشری است. خود را به منزله تنها موجود خردمند و دارای اراده و اختيار در جهان تصور كرد، اخلاق و دينداری را بندهايی بر اراده آزاد خويش يافت، كوشيد تا به تنهايی مديريت و بهره‌وری كائنات را به عهده گيرد و البته خود را از موهبت حمايت و حفاظت قادر متعال بی‌بهره ديد! و البته به زمين و ماده چسبيد و اين يعنی هبوط انسان غربی سكولار.

4. چرخه زندگی انسان هبوط يافته سكولار غربی و شرقی
دريافتيم كه سرگرمی‌ها به مثابه تكاپوی عملی و نظری انسان سرگشته و بی‌قرار غربی برای رهايی موقت از اضطراب و تبديل ناآرامی‌ به آرامش ناپايدار و تكرار اين تسكين‌های نسبی تا هنگام مرگ است. تمثيل زيبايی كه می‌توان آورد، ميمونی است كه می‌خواست از رودخانه‌ای پر از تسماح بگذرد تا به درخت نارگيلی در ساحل آن سوی رود برسد. او برای آنكه هم طی طريق كند و هم خورده نشود، تمساح‌ها را فريفت كه به صف بايستند تا شمرده شوند، سپس با گام نهادن بر آنها و شمارش ايشان قدم به قدم پيش رفت تا از رود رد شد. جوامعی كه بزرگانشان مدعی شده‌اند كه «خدا مرده است (14)» از معنويت خالی شده‌اند. نه با لذت ياد خدا و انس با او دلگرمند و نه عادت به انجام تكاليف شرعی سرگرمشان می‌كند و نه ياد مرگ و آخرت ايشان را از نافرمانی و گناه به وحشت می‌اندازد، به تدريج به خود واگذاشته و در دريايی از نعمت‌های حلال و حرام غرقه گشته‌اند. به اين ترتيب چرخه حياتی غفلت‌آميز و مستكبرانه و خرد‌كننده يافتند كه در اين سطور شرحی مختصر از آن می‌آيد:
1. ارزيابی مغروروانه و عظيم انسانی از خود (15) و رسالت خويش و تحقير جوامع و نژادهای ديگر به انضمام شناختی ابژكتيو (متصرفانه) از طبيعت؛
2. توليد و ابداع الگوهای رفتار مبتنی بر توانايی‌های خود و قابليت‌های تصرفی محيط انسانی و طبيعی؛
3. توليد ابزارهای لازم برای كاربرد توانايی‌ها و تصرف در محيط انسانی و طبيعی و بهره‌وری از آن، جهت فعاليت‌های التذاذی؛
4. اشتغال از انواع سرگرمی‌ها و بازی‌ها (چه آنها كه سرگرمی و بازی خوانده می‌شوند و چه آنها كه بخشی از زندگی جدی روزمره محسوب می‌گردند)؛
5. لذت و لذت و باز هم لذت! به قول نيل پستمن آمريكايی «زندگی در عيش، مردم در خوشی» (16) بسياری از اين لذت‌ها غيرطبيعی،‌ نامشروع و غيرانسانی است. (17)
6. غفلت مستمر چون ظلمتی غليظ و جهلی مركب
(به قول مولوی: تو بی‌خبری بی‌خبری كار تو نيست  هر بی‌خبری را نرسد بی‌خبری.)
7. با هر دفعه ايجاد غفلت و استمرار آن، لذت‌های نوينی حاصل سرگرمی‌هايی جديد پديد می‌آيند كه معمولا به بزرگسالان تعلق دارند.
الف) زينت و تجمل؛
ب) فخرفروشی به يكديگر و به جوامع ديگر درباره دارايی‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری سرگرم‌كننده و لذت‌بخش؛
ج) تكاثر و انباشت مالی منقول و غيرمنقول كه اجازه تصرف بيشتر در محيط انسانی و طبيعی و بهره‌وری فراوان‌تری را از آن می‌دهد.
8. ارزيابی متكبرانه جديدی از خود و محيط، كه اين سرآغاز چرخه‌ای جديد خواهد بود.
همين چرخه معيوب در زندگی جوامع شرقی سكولار (مانند ژاپن و كره جنوبی) هم به چشم می‌خورد، و اگر وضع اين جوامع اندكی از جوامع غربی بهتر است، به دليل توجه به سنت‌های پيش از تجدد و نیز عرفان شرقی است كه البته اين خود، باب‌های جديد التذاذ و غفلت را گشوده است كه اينك مورد بحث ما نيست. انقلاب اسلامی ايران و به خصوص جنگ تحميلی عليه ايران، با موج نيرومند معنويت و تكليف‌گرايی، خلل عظيمی در چرخه معيوب و استمرار آن پديد آورده است.

چرخه زندگی انسان هبوط يافته غربی (متهم به الحاد و لامذهبی)

5. تحول در سرگرمی‌ها و غفلت‌ها در مدرنيته و پست‌مدرنيته
 مدرن يعنی چيزهای نو پديد و جديد، و مدرنيته جريانی است كه از قرن هفدهم تاكنون ابتدا در اروپا و امريكا، سپس در ساير نقاط جهان فراگير شده است و متضمن طرد دين و شريعت و جريان تحولات دائمی و ايجاد پديده‌های مادی و معنوی و فنون و دانش‌های روزافزون با دقت فراوان‌تر و افزايش اعتماد به نفس انسانها و اتكا به عقل بشری و تأييد فزاينده صلاحيت آن در همه حوزه‌ها و انديشه پيشرفت و ترقی و اعتلای مستمر بشر و تفكراتی سيال و متغير و محصولاتی هر چه كارآمدمتر و ارضاكننده‌تر است. (18) ويژگی‌هايی از اين قبيل در مقطعی از تاريخ جهان موجب اجماع نسبی همه جوامع بر برتری غربی‌ها و حتی بعضا خدای‌گونگی آنها گرديد. وقتی كه در قرن 18و 19 انقلاب صنعتی و تحولات برخاسته از آن در زمينه‌های كشاورزی، صنعتی، اقتصادی و سياسی رخ داد جوامع بشری دچار تحولاتی بسيار عميق شد. فرهنگ‌هايی كه به توليد برای رفع نياز و مصرف به اندازه نياز (با رياضت و صرفه‌جويی) شديداً پايبند بودند، از طرفی با توليد انبوه محصولات مواجه شدند و از طرف ديگر پذيرفتند كه نفس «مصرف» و ايجاد نيازهای ثانويه تجملی و رقابتی و رفع آن نيازها نشانه پيشرفته و مدرن بودن است. از اين رو مدرنيته در جوامع صنعتی به توليد ثروت هرچه بيشتر و مصرف هر چه افزون‌تر انجاميد و در جوامع پيرامون فاقد علم و فن‌آوری به پذيرش روزافزون استعمار و پيدايش طبقه غرب‌گرايی ثروتمند و مصرفی و عامه منفعل فقير آرزومند مصرف انجاميد. (19)
پيدايش سوسياليسم موجب نهادينه شدن رفاه عمومی و آموزش فراگير و بهداشت همگانی شد. باید به همه اينها فرهنگ «آزادی‌خواهی» و «برابری‌طلبی» فراگير در اروپا و آمريكا (20) و برخی نقاط ديگر را اضافه كرد. تقريباً همه مردم اين جوامع خواهان حداكثر كامروايی و لذت بودند و چون راديو، تلويزيون، سينما و ساير ابزارهای پيشرفته صوتی و تصويری به رسانه‌های مكتوب سنتی (روزنامه‌ها، مجلات و كتاب‌ها) افزوده شدند، خاصيبت كثرت‌گرای (پلوراليستيك) جوامع مذكور را بيشتر و بيشتر كردند.  روز به روز مذاهب، آيين‌ها، عقايد و آرا و الگوهای رفتار فراوان‌تر و نوتری پيدا شدند كه همه بايد دارای حقانيت و مشروعيت و اعتبار برابری تلقی شوند و راه برای تفرد (از فرديت جمعی تا فرديت محض) بازتر شد. همان‌طور كه گفته شد، در اروپای جديد مفهوم دين به حالت دينی نازلی تغيير كرد و در واقع تفاوت مؤثری بين دينداری و بی‌دينی نماند. دين واقعی بايد اولا دارای اصول لايتغير و ثابت باشد، ثانيا بايد دارای سرشت جمعی و جنبه اجتماعی و در نتيجه دارای مناسك باشد، ثالثا شامل نظامواره اخلاقی و مطلق و متعالی و معطوف به آرمانی واضح و مشخص باشد. (21)
با مفهوم جديد (دین متحول!) جايی برای غفلت‌زدايی نمی‌ماند. چون يكی از آثار اصول عقايد دينی به خصوص اصل معاد و نيز مناسك دينی كه در ساعات، روزها و ماه‌ها و سال‌ها به تناوب تكرار می‌شوند، انقطاع لذات و در نتيجه انقطاع غفلت است و وقتی كه از زندگی حذف شوند، چيزی برای متوقف كردن غفلت و لذت مستمر نمی‌ماند. حتی كسانی كه از لذت‌های شهوانی مرفهان محروم‌اند، به لذت خشونت (حتی لذت كشتن) روی خواهند آورد. گاهی هم نيروهای فكری و اقتصادی و سياسی جامعه، آن را به سوی قربانی كردن آزادی خويش برای قدرتی متمركز كه مظهر خشونت و تكبر خواهد بود، پيش می‌راند و در چنين جامعه‌ای لذت‌بخش‌ترين و غافل‌كننده‌ترين چيز، خودپرستی و خشونت عليه ديگران است. (22)
مدرنيته نه تنها تمامی اين طرز تفكرها و تمايلات را به عنوان نرم‌افزار ترويج نمود و آن را عين ترقی و پيشرفت و مدنيت نماياند بلكه همه ابزارهای تأييدكننده و مروج و تقويت‌كننده و تحقق‌بخشنده به آن را نيز مهيا ساخت. پيشرفته‌ترين وسايل ارضاكننده انواع شهوات و نيز مدرن‌ترين و پيچيده‌ترين ابزار شكنجه همنوعان، سريع‌ترين و دقيق‌ترين آلات قتاله، لطيف‌ترين و دلچسب‌ترين امكانات مربوط به پست‌ترين غرايز انسانی، سرگرم‌‌كننده‌ترين فيلم‌ها و نيز بازی‌های رايانه‌ای، اثرگذارترين موسيقی‌ها و هنرها و داستان‌های مكتوب و خلاصه همه امكانات سخت‌افزاری لذت را در عالی‌ترين شكلی كه برای انسان هم‌عصر ما ممكن بود، در اختيار جوامع مدرن گذاشت. در اين جوامع نه تنها جزاير و بنادری به فحشا اختصاص يافت، بلكه شهرهای بزرگ و مهم آن به لانه‌ها و شبكه‌های پيچيده‌ای از تهوع‌آورترين و پولسازترين انواع فسادهای لذت‌بخش تجهيز شد. قاچاق انسانها از سراسر جهان به سوی جوامع مدرن جريان يافت و بردگان جنسی مذكر و مؤنث و كودك و جوان را در اختيار انسان سكولار غربی قرار داد تا هر چه بيشتر در لجن متعفن خويش غوطه‌ور شود و لحظه‌ای فرصت برای تفكر و تذكر و تنبه و رهايی از غفلت نداشته باشد. به علاوه آنها چه به عنوان سرباز و تفنگدار و چه در قالب هيأت‌های تبشيری مسيحی و چه به صورت گروه‌های حافظ صلح و ساير عناوين به جوامع پيرامون رفتند، سكس (فحشا) و خشونت را ترويج و خود را از منابع محلی آن دو ارضا كردند. گواه صداق ما اوكيناوای ژاپن و فيليپين و افغانستان و عراق و ليبريا و ساير مناطق استقرار آمريكايی‌ها و اروپايی‌هاست.
 پس مدرنيته از طرفی در ارزيابی انسان‌های غربی از خود و محيط (پيرامون انسانی و طبيعی، و از جهتی هم در توليد آرا و تمايلات و الگوهای رفتار التذاذی) و از طرف ديگر در آفرينش پيشرفته‌ترين و متنوع‌ترين ابزارهای لهو و لعب و التذاذ، مهمترين و اصلی‌ترين و تأثيرگذارترين خدمات را به سرگرمی و غفلت جوامع متجدد و گروه‌های متجدد ساير جوامع نموده است و بر اثر آن، سرگرمی‌ها بسيار متنوع و متحول و غفلت بسيار شديدتر و غليظ‌تر شد و انسانهای مبتلا به آن هم دائماً از خدا دورتر و به فرديت محض و خودمحوری شيطانی صرف گرفتارتر گرديدند. به اين ترتيب مدرنيته به شكاف‌های التيام‌ناپذيری بين شاخه‌های معرفت و اخلاق (نسبی يا بی‌اخلاقی) و سياست مبتلا گرديد. در چنين وضعيتی، مردم هوشمند و نيروی خلاقه جوامع پيشرفته كه از تمام فعاليت‌های التذاذی و پيشرفت‌های مذكور طرفی نبستند و ارضا نشدند يا از شدت ارضای نفسانی و رفاه و بی‌دردی، دچار بيزاری از لذت يا خواهان تنوع بيشتر در بهره‌وری و تعيش و التذاذ گرديدند، موجب تحولی جديد در اين جوامع شدند كه اصطلاحا «پست‌مدرنيته» (فرا تجدد يا پسامدرن) خوانده می‌شود. لذا در حالی كه جوامع پيشرفته و ساير جوامع هنوز كاملاً از مواهب و معايب مدرنيته برخوردار و بهره‌ورند، مدرنيته در جوامع غربی پروژه‌ای پايان‌يافته يا ناتمام و شكست‌خورده يا مبتلا به بحرانی حل ناشدنی (به تصور يورگن هابرماس) تلقی گرديده است و پست‌ مدرنيته در حالی كه خود پديده‌ای مدرن شمرده می‌شود وضعيتی است كه بر اثر مدرنيته عارض جوامع مدرن گرديده است و نمی‌توان برای آن يك مقطع تاريخی و جغرافيايی ويژه‌ای در نظر گرفت (مثلا نمی‌توان گفت كه فلان جامعه در فلان جا در زمان خاصی از مرحله مدرن به مرحله پست‌ مدرن وارد شد) ما با صرف‌نظر از بحث‌ها و گفتگوهايی كه در اين‌باره در جريان است (23) ، فقط به ويژگی‌های پست‌مدرن توجه می‌كنيم تا درك نماييم كه آيا پست‌ مدرنيته موجب بيداری و هوشياری جوامع مدرن از خواب غفلت چند قرنی خواهد شد يا اين جوامع را در سرگرمی‌ها و لذت‌هايی نوتر و غفلتی عميق فرو خواهد برد؟
به نظر نگارنده واضح‌ترين روايت و تعريف از پست‌ مدرنيته را می‌توان در كتب الوين تافلر آمريكايی ديد. به نظر وی در تمدن جديدی كه او نامش را تمدن موج سوم نهاده است، قدرت جای خود را به برتری اطلاعات می‌دهد. به باور وی، به طور كلی بشر دارای سه ابر تمدن بوده و هست: موج اول كشاورزی، موج دوم صنعتی و موج سوم كه او آن را به صورت مجمع الجزايری در جهان و عمدتا در آمريكا و ژاپن و اروپای غربی می‌بيند و آن را ابر تمدن فراصنعتی يا اطلاعاتی می‌داند و اين در واقع همان پست مدرنيته است. آنچه در نوشته‌های تافلر به چشم می‌خورد، تأكید هر چه بيشتر بر فرديت است به نحوی كه به فرديت محض ميل می‌كند. مثلا به نظر وی كارگر موج سومی، كارگری متخصص، خلاق و مستقل خواهد بود، به نحوی كه بتواند در كالاهای توليدی تغييرات ابتكاری خود را بدهد. برنامه‌گزاری شركت‌های موج سومی نه ديوان‌سالارانه و هرمی، بلكه باز و گسترده و غيرمستبدانه و نامتمركز خواهد بود. بسياری از مردم به جای كار دركارخانه‌ها و شركت‌ها، در منزل می‌مانند و از طريق اينترنت كار می‌كنند. دانش‌آموزان در خانه و هر يك به نحو دلخواه خود تحصيل خواهند كرد. سفارش ابتكاری كالای دلخواه با ويژگی‌های دلخواه هر شحص توسط اينترنت از درون خانه‌ها به شركت‌ها سفارش داده می‌شود و در منزل تحويل گرفته خواهد شد. صنايع بزرگ مبتنی بر قدرت خشن و انبوه سرمايه، جای خود را به صنايع كوچك هوشمند و كارآمد و انعطاف‌پذير خواهند داد. شكل خانواده‌ها بسيار متنوع و متغير خواهد شد.
يك مرد و يك زن، دو مرد، دو زن، چند مرد و يك زن، چند زن و يك مرد، چند مرد و چندزن و....! تنوع هر يك از محصولات ممكن است به تعداد متقاضيان (ده‌ها یا صدها میلیون) باشد و توليد انبوه استاندارد منسوخ می‌شود. بر وسايل سمعی و بصری (صوتی و تصویری) فوق‌العاده پيشرفته، اطلاعات‌بر و انعطاف‌پذير و كارآمد تأكیدی اساسی خواهد شد. رأی دادن و مشاركت سياسی مستقیماً و از طريق اينترنت صورت می‌گيرد. ابزارهای خشونت و كشتار به شكلی بسيار هوشمند و دقيق و كارآمد و متنوع ساخته و استفاده می‌شود به گونه‌ای كه كمترين خطا و ضايعات جانبی (غیرهدفمند) را داشته باشد. سازمانهای ماتريسی و انعطاف‌پذير و مبتنی بر هوشمندی خلاقانه جای سازمان‌های هرمی و يكپارچه و ديوان‌سالار انعطاف‌پذير را می‌گيرند. انتقال ايده‌ها و اطلاعات هرچه شتابنده‌تر و سرعت تغيير و تطبيق هر چه بيشتر خواهد شد و تصميم‌های در جريان پروسه (در مقابل تصميم‌گيری راكد مقطعی) و انجام به موقع كار و رقابت مبتنی بر زمان و مهندسی هم‌زمان (به جای مهندسی كند گام به گام) مبنای كارهای اقتصادی خواهد شد. مرزهای ملی نرم و انعطاف‌پذير و قدرت تأثيرگذاری فرد بر جوامع و دولتها به اشكال مختلف (از جمله تروريسم) بسيار زياد خواهد شد. انسجام سيستم‌ها پيشرفته‌تر و مديريت‌ها عالمانه‌تر و زيرساخت‌های اطلاعاتی ماهواره‌ای بسيار منسجم و يكپارچه خواهد بود. به دليل انبوه‌زدايی از جامعه، سازمان‌ها و گروه‌های موج سومی افقی خواهند بود ( بر اساس فردیت) نه عمودی. خرد‌ه‌كشی‌ها و سبك‌های زندگی فراوان و اصل بر بيش‌گزينی و تكثر و تنوع و تحول و تحرك خواهد بود. خانواده‌ها گسسته شده و خانواده سيال به جای خانواده سنتی خواهد نشست. رسانه‌ها غيرتوده‌ای و توليدشان دلخواه خواهد شد.
شركت‌های چندمنظوره با نخبگان اطلاعاتی بيشتر و نيروی كار غيرخلاق كمتر پديدار می‌شوند. اعتماد به نفس فرد بيشتر می‌شود. هم‌رأيی عمومی و الگوهای رفتار استاندارد جای خود را به فردمحوری مفرط خواهد داد. قدرت و آزادی و تأثيرگذاری وكاميابی فرد به نحو بی‌سابقه‌ای افزايش خواهد يافت و ارضای خواسته‌ها و شهوات و انواع لذت‌ها به كامل‌ترين وجه صورت خواهد گرفت. (24) با توصيفی كه در آثار فلسفی، هنری و ادبی به شكلی پيچيده و ديرياب و در آثار تافلر با گزارشی روشن و ساده از وضعيت‌های پست‌مدرن شده است، می‌توان پست‌مدرنيته را شالوده‌شكنی در همه عرصه‌های زندگی دانست. طرفداران پست‌ مدرن به وضعيت‌های منحصر به فرد گرايش دارند و از الگوهای عمومی و استانداردهای انبوه‌گرا و قاعده‌های كلی و آثار همه‌پسند و تكراری و مكتب‌های فراگير گريزانند. به همين جهت در معماری پست‌مدرن، قرينه‌سازی وجود ندارد و ابتكار و خلاقيت به وضوح (هر چند در مواردی بسیار مضحك) به چشم می‌خورد. در هنر پست مدرن نبايد درصدد قرار دادن آثار در طبقه‌بندی مكاتب هنری بود. در ادبيات پست‌مدرن آثاری منحصر به فرد ديده می‌شود كه شامل طيفی از كثيف‌ترين و مستهجن‌ترين نوشته‌ها تا آثاری معنويت‌گرا هستند. سرگرمی‌ها و فعاليت‌های التذاذی پست‌مدرن هم برای هر فردی منحصر به فرد و كاملاً باب طبع و مطابق خواسته‌ اوست. بنابراين پست‌ مدرنيته ـ علی‌رغم خوش‌بينی برخی از اهل نظر ـ نه تنها دريچه‌ای به سوی دين‌گرايی و دينی شدن مجدد در جوامع مدرن غربی باز نمی‌كند، بلكه وضعيتی است كه عوامل دخيل در آن به ارضای تمایلات هر فرد به شكلی منحصر به فرد و در نهایت دقت و سرعت و خلاقیت و هوشمندی می‌پردازند و در نتیجه تنوع و فراوانی الگوها و روش‌ها و ابزارهای ارضای نفس، بيشترين لذت برای فرد فراهم می‌شود و پرواضح است كه به دنبال آن شديدترين غفلت‌ها نيز به او دست خواهد داد. علاوه بر اين چنان فخر و غرور و نخوتی به جوامع پست‌مدرن دست می‌دهد كه در عين تحول مستمر خويش از ديگران می‌خواهند كه در مرحله موج اول (كشاورزی) بمانند و محيط زيست را حفظ كنند، چنانكه تافلر همين پيشنهاد را داده است و اين، يعنی بهره‌برداری از منابع جهان برای ارضای تمايلات جوامع پست‌مدرن!

6. پيشينه تمدنی لهو و لعب و غفلت در جوامع مدرن
 از قرن پانزدهم ميلادی، جوامع راكد و جاهل و مستأصل مسيحی اروپا متوجه فلسفه، هنر،‌ ادبيات و معماری يونان و روم باستان (ماقبل مسيح) گرديدند و در جريانی كه به نام «رنسانس» (نوزايش) معروف است، به احيای آن و كنار گذاردن تدريجی الگوهای زندگی و رفتار مسيحی پرداختند. در طول مدت چند قرن كه استعمار اروپايی به غارت فرهنگ و تمدن و ثروت و انديشه و غرور ملل آسيايی، آفريقايی و آمريكايی مشغول بود، فرهنگ‌های مشرك غيراروپايی باستانی را شناسايی نمودند و به اين ترتيب به بازآفرينی هنرها و معماری و نيز بازی‌های دوره شرك يونانی، رومی، هندی، چينی، آفريقايی و آمريكايی پرداختند. (25) آنچه امروزه به عنوان بازی‌های جام جهانی و المپيك است، عمدتاً ميراثی از آن زمان‌هاست. بعضی از بازی‌ها يونانی، بعضی چينی و هندی، بعضی آمريكايی و بعضی هم آفريقايی هستند و همگی در قالب المپيك ريخته شده كه الگوبرداری شده از مراسم يونان باستان و نيز استاديوم‌های روم باستان است. هنر برای هنر و معماری برای تفاخر و زينت و همگی برای سرگرمی و لذت بردن، ريشه در اديان ندارد بلكه ريشه همه آنها به عصر پرستش بت‌ها و خدايان متعدد و اسطوره‌های مربوط به آنها برمی‌گردد كه برای ما عنوان جاهليت را تداعی می‌كند و پيداست كه علاوه بر دانش‌ها و تجربه‌های مثبت مفيد باستانی، چرخه معيوب «سرگرمی، لذت، غفلت، نخوت و بازآفرينی ابزار لذت» ويژگی طبيعی رنساس است. بر خواننده محترم پوشيده نيست كه هر ورزش و سرگرمی ( به معنای خاص آن، يعنی چيزی كه به عنوان سرگرمی و بازی صورت می‌گيرد) فرهنگ و مفاهيم و مقتضيات خاص خود را دارد. مثلا در فوتبال سرعت، تقسيم كار، تنوع كار، تحرك فوق‌العاده و... موجب پديده‌ای جهانی به عنوان تب فوتبال می‌گردد. در كشتی و وزنه‌برداری ويژگی فردمحوری و قهرمانی به چشم می‌آيد. در ورزش‌های رزمی خوی دفاعی و جنگی و چالاكی و هوشياری نمايان است و... در پيرامون هر يك صدها هزار برد و باخت و ده‌ها ميليون ابزار احساسات شكل می‌گيرد. قواعد و امكانات هر يك متفاوت است. گروه‌های مافيايی در زمينه هر يك از آنها پيدا می‌شوند. خريد و فروش بازيكنان رايج است و قيمت هر بازيكن در هر رشته‌ای متفاوت است. در لوای مسابقات و بازی‌های جهانی سركوب‌گری‌ها، كشتارها، جنايات و رسوايی‌های بين‌المللی و تروريسم دولتی (به خصوص عليه فلسطينی‌ها) به شدت فعال می‌شود و پوشيده می‌ماند. رسانه‌های گروهی فوق‌العاده فعال و پررونق می‌شوند.
 مطالعه و دانش‌پژوهی و توليد اقتصادی كاهش می‌يابد. مقادير زيادی تنقلات مصرف می‌شود و بر سلامتی مردم جهان اثر سوء می‌گذارد و... به علاوه ورزش‌های مذكور، گذشته از جنبه سرگرمی و بازی، به حرفه‌هايی پر سود و تجارتی پر درآمد و صناعتی پرطرفدار مبدل شده‌اند. آيا در همه اينها نشانی از معنويت، عبوديت، انسانيت، حريت، عدالت‌پروری و امثال اينها می‌بينيد يا همه چيز تعطيل می شود تا حصول نتيجه جام جهانی؟ آيا هزينه اين غفلت يا تغافل قابل برآورد يا جبران هست؟ واقعيت اين است كه تمام اينها بخشی از تمدن باستانی نوين غرب است تا زندگی بيشتر قابل تحمل گردد و جوامع اسلامی كه دچار فقر معنويت و فقر عبوديت نيستند، از چنين سرگرمی‌هايی طرفی نمی‌بندند جز عقب‌ماندگی بيشتر و فقر شديدتر و بهره‌دهی فراوان‌تر و توسعه‌نيافتگی نمايان‌تر در بخش‌های كشاورزی، صنعت و خدمات.

7. سكولاريسم و غفلت‌زدايی
«سكولاريسم» (26) يعنی دنيوی‌گری و «سكولاريزاسيوم» يعنی دنيوی شدن، و مراد از آن حذف جنبه غيردنيوی و غيرمادی از پديده‌هاست. (27) در تعريفی واضح‌تر بايد گفت سكولاريسم يعنی انكار جنبه مقدس اشيا، مكان‌ها، زمانها، اشخاص و متون، و هم‌عرض و هم وزن كردن آنها با همنوعان خودشان و انكار هر نوع تجلی قدسی و كيهانی نسبت به بخشی از طبيعت كه موجب قدرت و پويايی و اثربخشی ماوراء طبيعی و احيانا هوش و دانش و حكمت آسمانی شيء مقدس می‌شود و پافشاری بر اينكه عقيده سوگرانه (باورمند به چيزهای مقدس و متفاوت از چيزهای مشابه خود) باطل و همسان‌انگاری و تقدس‌زدايی حق است و به همين جهت انسان سكولار درواقع انسان لامذهب است. (28) فضا و زمان مقدس، فضا و زمانی است كه به محض ورود به آنها، انقطاع از مكان و زمان دنيوی پيرامونش حاصل شده و نوعی بازگشت اسطوره يا انتقال به زمانی دور و نامعين و يا ورود به فضايی مقدس و فاقد پيوستگی جغرافيايی و دارای پيوند تاريخی صورت می‌گيرد (29) و نوشتار مقدس، نوشتاری با منشأ آسمانی و دارای صفاتی چون اثر و قدرت ماوراء طبيعی اقتدار و مرجعيت و روحانيت، به هم‌پيوستگی و يگانگی درونی (هرچند كتاب‌هايی متعدد در طول زمان طولانی پديد آمده باشند مثل كتاب عهد عتيق و جديد) و الهام و جاودانگی و گسترش‌يافتگی و محتوايی قانونی (شريعت). (30)
انسان غربی غالبا سكولار و فرد سكولار، به هيچ امر مقدسی اعتقاد ندارد كه او را از وضع موجود منقطع كند و به انديشه معنوی فرو برد. وقتی از معنويت سخن می‌گوييم، مراد گونه‌ای از عبوديت است. در غرب آموزه‌هايی چون آزادی و برابری و عدالت و صلح و عواطف، امر معنوی تلقی می‌شوند. هم‌عرض‌انگاری همه زمان‌ها، مكانها، اشيا، اشخاص و... می‌تواند دليل خوبی برای بی‌تكليفی و سرگرمی لذت‌بخش يا معنابخش و انقطاع مصنوعی از واقعيات تلخ باشند.

8. حكمت علمی جديد، علت موجده و مبقيه سرگرمی‌ها و غفلت در جوامع متجدد
 به كار برد اصلاحات طبقه‌بندی ارسطويی و باستانی علوم برای واقعيات دنيای نو، چندان منطقی و زيبا نيست. اما برای اينكه ديدگاه واضح‌تر و متمركزتری نسبت به جوامع پيشرفته داشته باشيم و تمايزی بين اين بحث كه عمدتاً ناظر به نظام‌های اصلی اجتماعی غرب و طبعاً به گرايش‌ها و عملكردهای مديران و كارگزاران آن نظام‌هاست ـ با بحث‌های بيشتر معرفتی و ذهنی پيش‌گفته مربوط به جوامع غربی ايجاد كنيم، به عاريت از طبقه‌بندی علمی قديم (در مجموعه علوم عقلی) استفاده می‌كنيم. همچنين شايد در خواننده انگيزه يا سؤالی برای مقايسه اصول انديشه و عمل قديم و جديد پديد آيد. در قديم دانش‌های عقلی را به دو بخش نظری و عملی تقسيم می‌كردند و فلاسفه اسلامی به دانش‌های عقلی عملی، «حكمت عملی» می‌گفتند و برای راهنمايی فرمانروايان به روش درست زندگی و حكمرانی، بر همان اساس، كتبی چون اخلاق ناصری (اثر مرحوم خواجه‌نصرالدين طوسی) پديد می‌آورند.
 
الف) حكمت خلقی يا اخلاق
 در غالب جوامع بشری ـ تا وقتی كه گرفتار عوارض مدرنيته نشده بودند ـ اصول اخلاقی لايتغير و مطلق و محكمی مطرح و ترويج می‌شدند كه كسی در صحت همه جايی و همه وقتی آنها ترديد نداشت. مثل راستگويی و امانتداری و جوانمردی و سخاوت و شجاعت و پاكدامنی و... كه فضايل اخلاقی يا مكارم اخلاقی خوانده شدند و چنان مهم بودند كه پيامبر آخرالزمان كه آخر پيامبران و افضل آنان بود، علت بعثت را اتمام مكارم اخلاقی خواندند (به گونه‌ای كه ديگر هيچ نقصان وكاستی در خوی‌های انسانی نباشد) و اتفاقا خلق و خوی عظيم خود او بيشترين اثر را در اشاعه دين اسلام داشت. اما در جوامع مدرن كه تعريف دين و خدا و نيز الگوهای زندگی و غايت‌مندی يا بی‌غايتی انسان و رابطه‌اش با خدا و طبيعت و همنوعان دچار تحولی ژرف و هبوطی حيرت‌آور شد، اخلاق نيز از حوزه دين خارج گرديد و خصوصيت اجتماعی خود را از دست داد و از اريكه اطلاق و عموم و جاودانگی فرود آمد و خاكسترنشين نسبيت گرديد و مهر اعتبار احراز مسئوليت‌های اجتماعی از كفش ربوده شد.
نيچه كه در شمار انديشه‌ورزان اثرگذار غربی است، اذعان می‌كند كه بدون ايمان به خدا اخلاق می‌ميرد و وجود ندارد: «گويی اخلاق می‌توانست بدون وجود پروردگاری كه آنها را تأييد رسمی كند، به حيات خود ادامه دهد! اگر قرار باشد كه ايمان به اخلاق ابقا شود، وجود فراسو، مطلقا ضروری است.» (31) وی ادعا می‌كند كه: «تمامی فضايل، شرايطی فيزيولوژيك هستند، به ويژه كاركردهای اصلی ارگانيك كه ضروری و خوب پنداشته می‌شوند. تمامی فضايل، به واقع احساسات تند و سوزان و حالات ارتقا يافته‌اند. دلسوزی و عشق به همنوع به مثابه رشد انگيزش جنسی، (32) دادگری به مثابه رشد انگيزش انتقام‌گيری، فضيلت به مثابه لذت از مقاومت... من اخلاق را دستگاه ارزيابی‌هايی درك می‌كنم كه تا اندازه‌ای با شرايط زندگی موجود زنده همساز است. در گذشته درباره هر اخلاقيتی می‌گفتند: آن را از روی ميوه‌هايشان می‌توان شناخت. من درباره هر اخلاقيتی می‌گويم: ميوه‌ای است كه به ياری آن، خاكی كه در آن روييده باز می‌شناسم. (33)
پيشنهاده اصلی من: هيچ پديده اخلاقی وجود ندارد، تنها تعبير اخلاقی اين پديده‌ها وجود دارند...» (34) نيچه اخلاقيات را به مثابه اثر بی‌اخلاقی می‌داند و اخلاق را همواره با خود در ستيز و برای زندگی (لذت از زندگی و قدردانی از آن و شناخت و رشد آن) زيانبار و در جستجوی برپايی عالی‌ترين پديده‌های ناساز با خويش‌ می‌داند (35) و ادعا می‌كند كه نتيجه استيلای ارزش‌های اخلاقی، فساد و روانشناسی و به دنبالش مرگباری همه‌گير است (36) و با برشمردن چندين فضيلت اخلاقی مدعی می‌شود كه اين صفات يا به عنوان وسيله‌ای برای هدفی معين (غالبا پليد) يا به عنوان پيامدهای طبيعی عاطفه‌ای استيلاگرانه (مثل معنويت)، يا تجلی حالت بی‌قراری به عنوان شرط هستی و غيره پديدار شده‌اند و با ستايش از انسانهای مستقل و قدرتمند و درنده‌خود، بر اين باور است كه عامه مردم همانند گله گوسفندند كه به خاطر دشمنی اخلاقی‌اش با سلسله مراتب (هرم قدرت) غريزه‌اش از برابركننده (مسيح) طرفداری می‌كند و نسبت به افراد نيرومند، دشمن‌خو، بی‌انصاف، بی‌اعتدال، بی‌شرم، بی‌ملاحظه، گستاخ، بزدل، بدسگال، ساختگی،‌ نابخشنده و حقه‌باز، حسود و كينه‌جوست. (37)
به گمان وی، اگر ما در درونمان فرمانی اخلاقی را در قابل نوع‌دوستی می‌شنويم، به گله تعلق داريم و اگر خلاف آن را احساس كنيم و چنين بينديشيم كه خطر و گمراهی، در اعمال بی‌غرضانه و غيرخودخواهانه نهفته است به گله تعلق نداريم و مستقليم. (38)  وی ناشكيبابی اخلاقی (هراس از غيراخلاقی بودن خود) را تجلی ضعف در انسان می‌داند! (39)  داوری‌های نيچه درباره اخلاق، اين‌چنين و فراوان است و البته می‌توان يكی از ريشه‌های چنين طرز تفكری را كه طرفداران عملی و نظری بی‌شماری در جوامع مدرن دارد، همان طرز تلقی دانست كه «علم، قدرت است» (40) و نيچه می‌خواهد بگويد برترين مردم آنهايند كه در پی قدرت يا آرزوی آنند، بلكه او بيشتر اخلاق‌گرايان را نيز قدرت‌طلبانی می‌شمرد كه بر انگيزه‌های خود رنگ اخلاقی زده‌اند. علاوه بر نيچه، پوزيتيويست‌ها كه معتقد بودند موضوع هر دانشی بايد به ازاء خارجی (يعنی وجودی محسوس در خارج از ذهن انسان) داشته باشد، چون ارزش‌های اخلاقی را فاقد وجود محسوس و قابل ادراك می‌دانستند (همانند روح و جاودانگی آن) لذت آن را غيرواقعی و موهوم و لغو و بيهوده می‌نمودند. همچنين پراگماتيست‌ها (عملگرايان مثل شيلر، جان ديوئی و ويليام جيمز) انديشه‌ها و فضايل اخلاقی را ابزاری برای هر فرد می‌دانستند تا به وسيله آنها به اهداف و منافع شخصی خود برسند و فاقد اصالت برای اخلاق بوده‌اند. ماركسيست‌ها اصول اخلاقی را پديد آمده ابزار توليد و مناسبات طبقاتی و روبنای تحولات اقتصادی و فاقد اطلاق و عموميت شمرده‌اند و خود را عهده‌دار تغيير و اصلاح طبيعت سيال بشر دانسته‌اند. (41)
لذت‌باوران گروه ديگری كه طرفداران بسيار هم يافتند؛ يعنی در مقابل تعريف قديمی كه اخلاق را متضمن و تأمين‌كننده سعادت می‌دانستند و سعادت‌باور بودند، لذت‌باوران معتقدند عمل اخلاقی و نيك است كه آرزوی فرد را محقق كند و برای او لذت وصال باشد. غايت دانستن لذت (به هر معنای آن) از انكار اخلاق خطرناك‌تر است و با ارتباطی كه با نسبی‌گرايی اخلاقی دارد، می‌تواند بسياری از امور غيراخلاقی را اخلاقی بنماياند. (42) گذشته از كسانی كه به خاستگاه دينی (يهودی يا مسيحی يا اسلامی) برای اخلاق معتقدند يا منشأ زيباشناختی برای آن قائل‌اند، (43) گروه زيادی هم در اين مورد طبيعت‌باورند و كوشيده‌اند علم اخلاق طبيعی مستقل را از دين بنياد گذارند و ثابت و شايع كنند و بسياری هم صفاتی را اخلاق می‌خوانند كه موجب نفع يا صلح جهانی و نفع انسانها يا متضمن عشق زمينی باشد. (44) يوتيليتاریانيست‌ها (سودانگاران يا بهره‌جويان) مانند فرانسيس هوچسون، ديويد هيوم، جرمی بنتام، جان استوارت ميل كه در جوامع غربی نفوذ قابل توجه فكری داشتند، مدعی بودند هر عملی كه در جهت توليد بيشترين خوشی و سعادت برای اكثريت جامعه باشد، درست و اخلاقی است. (45) امانوئل كانت فيلسوف بسيار منتفذ آلمانی، معتقد بود هر عملی كه صرفا به حكم «حس تكليف» انجام شده باشد اخلاقی است و اعمالی كه براساس انگيزه‌ها و تمايلات بشری صورت بگيرد غيراخلاقی. پس وی ملاك اخلاق را نوع انگيزه فعل می‌دانست و می‌گفت: «هيچ چيز را در دنيا و حتی خارج از آن نمی‌توان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد، مگر خواست و اراده نيك را.» با اينكه از مفاد تعريف وی نسبيت اخلاقی در می‌آيد ولی چون دستورالعمل وی اين است كه هر فرد طوری بايد رفتار كند كه نوع انسان را همانند خود بداند و به آن رفتار برای همه راضی باشد، لذا عملا به افعال مطلق اخلاقی كه عينيت خارجی هم دارند، نظر مثبتی دارد. (46)
هگل نيز با تعريف سه واژه قصد و نيت و خوشی (مرحله‌ای كه همه غايات ذهنی با هم سازگار و تابع مقصودی واحد و عام شوند) اخلاق را حاصل بازگشت خواست به اصل خويش و كناره‌گيری آن از جهان خارجی چيزها به دنيای درونی و خودمركز است و خواست، بی‌پايان و خود سامان است. وی اخلاق را مطلقا ذهنی می‌داند كه هرگز به صورت تأسيسات عينی در جهان خارج فعليت نمی‌يابد و اگر بيابد جنبه محض اخلاقی خود را از دست می‌دهد و به صورت اخلاق اجتماعی (حاصل يكانگی كامل امور ذهنی و عينی در حوزه روح عينی) در می‌آيد كه در اصل تحقق اخلاق در همين مرحله است. زيرا می‌گويد كه اخلاق اين است كه غايات و هدف‌ها و مقاصد فرد با غايات همگانی مطابقت يابد. اخلاق اجتماعی عبارت است از خواستن و انجام دادن هر چه كه كلی و خردمندانه باشد و اخلاق مطلق بر بنياد حق ذهن يا حق فردی استوار است. اخلاق اجتماعی شامل سه مرحله است: خانواده، جامعه مدنی و كشور. به طور كلی تكامل اخلاق در سه مرحله صورت می‌گيرد: 1.قصد، 2. نيت، 3. نيكی و بدی، و فقط در مرحله اخير اخلاق به طور واقعی به وجود می‌آيد. (47)
 آنچه كه گفته و نقل شد مهم نيستند. اما وضعيت متشتت اخلاقی جوامع غربی حاصل پذيرش مكتب‌های مذكور است. انكار اخلاق يا پذيرش نسببت اخلاقی يا ضداخلاق به جای اخلاق، موجب شكل‌گيری وجوه مختلفی از الگوهای رفتار سرگرم‌كننده گرديده است.  البته غيرقابل انكار است كه دو عامل «خرد جمعی» (شامل قوانين موضوعه و عرف) و وجدان اخلاقی باعث حداقلی از انسجام اجتماعی شده است. اما دين و شريعت نقشی در اين باب ندارند. به علاه اخلاق از نهادهای اجتماعی (آموزش و پرورش، اقتصاد، سياست و غيره) حذف شده است. يعنی بسيارند امور يا رفتارهايی كه مطابق خرد جمعی اما غيراخلاقی است. وقتی وضعيتی باشد كه انسان به شيء مادی و شبه ماشين تبديل شود، پيداست كه شغل و زندگی خانوادگی و انجام وظايف اجتماعی و تفريح و ساير برنامه‌های زندگی، اگرچه جدی و غيرتفريحی باشند، همه ماهيتاً سرگرمی هستند. نظم زندگی روزمره و نظام اجتماعی باعث معطوف شدن توجه افراد به امور جزيی و سرگرم شدن به آنها و بی‌توجهی به مسائل اساسی حيات بشر می‌گردد. اگر هم انديشه تراژيك (انديشه مرگ) نزد روشنفكران غربی و عمدتاً بين رمان‌نويس‌های صاحب نام مطرح می‌شود، به اين دليل است كه آنها سرآمدان و تيزهوشان جامعه غربند كه در جزييات زندگی بشر كندوكاو می‌كنند و چون در آن معنا و غايتی نمی‌يابند، معانی ياوه‌ای برايش می‌تراشند. وقتی غايتی به نام سعادت مطرح نباشد، چه بسيار راه‌هايی كه انسان به آن سرگرم شود، لذت‌های جسمانی، لذت از درد و رنج، لذت از قدرت، همگونی با طبيعت (مثلا با حيوانات) كار برای تحول اجتماعی و... در اينجا مرزی ظاهری بين بازی‌ها يا تفريحات و زندگی جدی وجود دارد، اما ذات زندگی جوامع غربی، سرگرم‌كنندگی آن و غفلت‌زدگی از خير و عدالت و سعادت است. جالب اينكه درجوامع دنيوی شده، جشن‌های متعدد و مفصل و پرسروصدايی برگزار می‌شود، ولی كمتر مراسم حزن‌آلودی ديده شده است. (48) حتی اعتراضات عمومی در اين جوامع در اشكالی نمادين و سرگرم‌كننده برپا می‌شوند.

ب)‌حكمت منزلی يا تدبير منزل
اين دانش امروزه اقتصاد خوانده می‌شود و بايد ديد كه در جوامع امروزی پيشرفته، نظام‌های اقتصادی چه كيفيت و ويژگی‌هايی دارند و آيا در آن كيفيت و ويژگی‌ها، چيزی از ياد خدا و آخرت و دين و شريعت و يا حتی دردها و آلام همنوعان و سعادت بشر ديده می‌شود يا خير؟ آيا دانش اقتصاد نوين هم در خدمت خواست و اراده معطوف به قدرت است يا به چيزی به نام انسانيت و عواطف همنوعی نيز توجهی دارد؟ شايد ذكر است كه با دوگونه معرفت اقتصادی مواجهيم: نخست علم اقتصاد كه تحليل و تفسير واقعيات اقتصادی جوامع (روابط اجتماعی مربوط به توليد و توزيع) را به عهده دارد و در هر نظام اقتصادی در هر جامعه‌ای به طور يكسان به كار برده می‌شود و دوم اقتصاد سياسی است كه روابط متقابل بين انسان و فرآوردهای اقتصادی را بررسی می‌كند و به تعبير ديگر درباره انواع نظام‌های اقتصادی تحقيق می‌كند و مساله ارزش و كار موضوع اصلی آن است و اينگونه معرفت، بيشتر زمينه ماركسيستی دارد.
در علم اقتصاد، مسائلی از اين دست مطرح است: مالكيت، تقسيم اجتماعی كار، توليد، مبادله داخلی و تجارت خارجی، پول، ارزش، سرمايه، ارزش اضافی، گردش كالا و پول، اعتبار و سود، قيمت، عرضه و تقاضا، درآمد ملی و توزيع مجدد ثروت ملی توسط دولت، مصرف و كم مصرفی، درآمد و اشتغال، توزيع درآمد، مزد،‌ هزينه و روابط ميان هزينه‌ها، ادوار اقتصادی، رشد اقتصادی، تراز پرداخت، انباشت ثروت، توسعه اقتصادی، نقش دولت، پس‌انداز، سرمايه‌گذاری، نرخ بهره، انحصار و تحرك نيروی كار؛ در واقع علم اقتصاد، دور از عواطف انسانی و اخلاقی،‌ قواعدی را برای ثروتمند شدن و حفظ موقعيت مالی و طبقاتی و همچنين رفع بحران‌های اقتصادی ارائه می‌كند. (49) اما وقتی از موضعی ايدئولوژيك درباره روابط ميان انسانها و فرآورده‌ها، با محوريت ارزش و كار بحث می شود و به انواع ارزش و ارزش‌افزوده و انحصارهای بزرگ و استثمار ملل يا طبقات فقير و تشكيل امپرياليسم (كه به مرور ايام آشكار شد كه تنها امپرياليسم سرمايه‌داری ـ‌كاپيتاليستی‌ـ نيست، بلكه همزاد اشتراكی ـ‌سوسيال امپرياليسم‌ـ ‌نيز در كار است) و ادعای ايجاد جامعه‌ای فاقد مناسبات يكسويه و ظالمانه طبقاتی ـ‌‌نظام ماركسيستی‌ـ‌ و راه‌های ايجاد آن می‌پردازيم، (50) در واقع در حوزه فلسلفه اقتصادی و اقتصاد سياسی سخن گفته‌ايم.
در هر دو نوع معرفت اقتصادی، رفاه و لذت مادی بشر به گونه‌ای مطرح است، و در نتيجه، نظام‌های اقتصادی امروز جوامع پيشرفته فاقد انديشه سعادت معنوی برخاسته از روابط اقتصادی سالم و نيز مبتلا به جدايی از اخلاق هستند. بانيان علم اقتصاد، مدافعان سوداگری و سرمايه‌داری بودند و مدافعان اقتصاد سياسی، حاميان انقلاب‌های خونين عليه سرمايه‌داری برای برپايی نظام كمونيستی، اما اين انديشه كه بشر آنچنان در تار و پود اقتصاد، عرضه،‌ تقاضا، ‌اشتغال، توليد، توزيع، مصرف، مالكيت، سود و امثال آن به دام افتاده و اشتغال يافته بود كه از اهداف و ارزش‌های انسانی به ويژه سعادت و لذت معنوی غافل گرديد (چه در نظام‌های سرمایه‌داری و چه در نظام‌های سوسیالیستی)، تأثير اقتصاد امروزی بر چرخه معيوب زندگی انسان مدرن را نشان می‌دهد. اين اقرار يكی از اقتصاددانان معاصر را بخوانيد: «در اينجا شايد لازم باشد هدف حقيقی فعاليت‌های اقتصادی را كه قبل از هر چيزی می‌بايد در خدمت بقا، حيثيت و آزادی انسانی باشد يادآور شويم... كاربرد روش‌های توليد انبوه كه مستلزم درجه‌ای از استاندارد كردن و يكسان كردن كالاهای مصرفی است ميسر می‌سازد و اين فقط با فدا كردن هدف اوليه توليد يعنی توسعه بيشتر رفاه فردی و تمتع بيشتر از زندگی غنی‌تر امكان‌پذير تواند بود. چنين فداكاری قيمت‌ گزافی برای ترقی اقتصادی خواهد بود و می‌تواند بزرگترين دارايی نوع بشر يعنی شخصيت فردی را به خطر اندازد. هرگاه وضعی پديد آيد كه تلاش ذهنی، اهميت و مقام شخصی و تحقق بزرگ‌ترين قدرت بالقوه آدمی تابع مقادير توليد انبوه شود، عالی‌ترين ارزش‌های انسانی از بين خواهد رفت. استاندارد شدن نحوه زندگی، يكسان شدن سليقه‌‌ها و مكانيزه شدن روابط بشری... مقصود واقعی را كه آدمی... بتواند به عنوان فردی از جامعه‌ای آزاد به سوی تمتع از ثروت واقعی زندگی برتر گام بردارد از بين می‌برد. ثروت به خاطر ثروت پاسخ كوشش بشر را در طلب سعادت و خوشبختی نمی‌دهد. فراغت در صورتی كه بشر طريق استفاده از آن را برای پيشرفت و بهبود خود نياموزد، معنايی ندارد. فراغت و تقوی يكی نيستند. بالاترين لذات درصورتی به دست می‌آيد كه آدمی منشأ اثر قرار گيرد. ثروت و فراغت تنها ابزاری هستند كه ارزش آنها به هدف درستی وابسته است كه به خاطر آن به كار برده می شوند... وقتی در سطح جهانی، تلاش برای نيل به سطح زندگی بالاتر، توسعه روزافزون توليد، مكانيزه و استاندارد كردن هدف اصلی فعاليت‌های بشر گردد، جنبه‌های واقعی زندگی به خطر می‌افتد...» (51)
الگوی انبساط دائمی جهان در مورد انبساط مالی و مادی مستمر غرب هم صدق می‌كند. بر اين اساس جامعه مصرف‌زده پيشرفته دچار غفلتی مركب است: غفلت از مبدا و معاد و ذات خويش، و غفلت از همان ذات و سعادتی دنيوی كه خود تعريف می‌كند، ولی به نوعی از حيات مادی سرگرم است كه از آن هم غافل گرديده است. امروزه كه مسأله جهانی شدن و جهانی‌سازی در سراسر جهان مطرح و با جديت پيگيری می‌شود نه تنها سرمايه‌داران بزرگ جهان بر همه نظام‌های اقتصادی دست انداخته‌اند، كه قصد استحاله جهان و استخدام آنها در خدمت نظام دموكراسی ليبرال سرمايه‌داری را دارند (52) و اين كه در خود جوامع غربی با مقاومت‌های شديد مواجه شده است، می‌تواند به بيداری و هوشياری جوامع پيشرفته بينجامد يا پرده‌های سياه‌تری را از غفلت بر آنها بكشد.

ج) حكمت مدنی يا سياست مدن
امروزه سياست را بايد هم در رديف علوم نظری شمرد و هم در رديف علوم عملی. وقتی از سياست سخن می‌گوييم، ناظر به دو وجه آن است: نخست به مثابه علم (علوم سياسی) و دوم به منزله فن (سياستمداری يا سياست‌ورزی). علم سياست را می‌توان دانش قدرت يا معرفت اداره جامعه و امثال آن تعريف نمود. آنچه در علم سياست مطرح است، عبارت است از: مبارزه بر سر قدرت، عوامل مختلف مبارزه، اشكال و راهبردها و حدود و سازمان‌های مبارزه، همگونی و ناهمگونی سياسی در جامعه، ايدئولوژی سياسی و قدرت، منابع قدرت، قدرت و اقتدار و نفوذ، انواع و حدود قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی (مدرنيزاسيون) سياسی، جامعه‌پذيری قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی سياسی، جامعه‌پذيری سياسی، توسعه سياسی، دولت و (عناصر آن)، حكومت، نظام‌های سياسی، ملت، ناسيوناليسم، نظريه‌های خاستگاه دولت (حق الهی، زور، وراثت، طبيعی، قرارداد اجتماعی)، تكامل دولت و انواع آن، ماهيت و اهداف دولت، حاكميت و انواع آن، طبقه‌بندی حكومت‌ها (پادشاهی، آريستوكراسی، ديكتاتوری، فاشيستی)، دموكراسی و انواع راه‌های آن، تفكيك قوا و كنترل قدرت، احزاب سياسی، و گروه‌های فشار يا ذی‌نفوذ، افكار عمومی و تبليغات، دولت رفاه، مديريت خدمات عمومی، تفاوت‌های جنسی، چندمليتی‌ها، جهانی شدن، آنارشيسم، عدالت، برابری، آزادی، الگوهای تصميم‌گيری اجتماعی و سياستگذاری، رابطه دانش سياسی و دانش‌های نزديك به آن،‌ رابطه سياست و شريعت و اخلاق، روش‌های سياست، انقلابهای سياسی و كودتا و رفورم، سياست در روابط بين‌المللی، سياست و جنگ و صلح، رابطه سياست با علوم اقتصاد، تاريخ، جامعه‌شناسی، روابط بين‌الملل، حقوق عمومی، علوم اداری دانش مديريت و ارتباطات و روانشناسی و برخی علوم ديگر. (53)
امروزه با سرخوردگی غربی‌ها از وضعيت زندگی مدرن و هويت ماشيتی (بی‌هويتی) كه در تناقض آشكار با فرديت قرار گرفته است، وضعيت جديدی در جوامع پيشرفته در حال شكل‌گيری است كه به پست‌مدرنيته موسوم گرديده و ما پيش از اين درباره آن سخن گفته‌ايم. وضعيت پست‌مدرن باعث تحولاتی در علم سياست گرديده كه برخی را به گزينش واژه «سياست پست‌مدرن» برانگيخته است. در چنين سياستی رسانه‌های همگانی و تنوع در سبك‌های زندگی و تأكید بر خواست‌ها و سلايق فردی و انتخاب‌گری يا دموكراسی فعال‌تر و هوشمندتر و تقابل ميان دوتايی‌های علمی/ادبی، عمومی/خصوصی، سياسی/ اخلاقی، قانونی/ جنايی، مشروع/ مخرب و مسأله سرنوشت و پايان تاريخ و پايان دولت ـ ملت (گرايش به جهانی شدن و نرم شدن مرزها) و پايان اقتدار و فرمانروايی (افزايش نقش افراد و جامعه در تصميم‌گيری سياسی و قدرت) و پايان قلمرو عمومی (فرديت هر چه بيشتر) مطرح خواهند شد.
تصميم‌گيری سه بعد اصلی امر سياسی تغيير نخواهد كرد: قدرت، هويت و نظم. (54) در واقع دانش سياسی نيز دنيوی و غيردينی شده است و دين و شريعت و اخلاق در آن راهی ندارد (به استثنای تجربه جمهوری اسلامی ايران) و به اين لحاظ، نمی‌تواند به سعادت و خوشبختی انسانها يا جوامع بينديشد. معروف‌ترين و پرطرفدارترين باور اين است كه محور سياست، قدرت است و اين در واقع با ويژگی كلی معارف غربی ـ‌كه به علم به چشم ابزار افزايش و حفظ قدرت می‌نگرند‌ـ همسازی دارد. بنابراين مطالعه علوم سياسی سكولار كنونی نه تنها به هوشياری دانش‌پژوهان نمی‌افزايد، بلكه به آنها راه‌های رسيدن به قدرت و گسترش و حفظ آن را می‌آموزد و از انسانی‌ترين مسائل يعنی سعادت و غايت انسان غافل می‌كند. دانش‌آموختگان علوم سياسی،‌ آموخته‌اند كه چگونه بازی قدرت به راه بيندازند يا از بازيگران قدرت پشتيبانی علمی، فنی و تبليغاتی بكنند. اسباب بازی ايشان، جان و مال و آبرو وگاهی نواميس مردم است. آنها در ايران برای حدود يك دهه به بازی سياسی پرداختند و آزادی و جامعه مدنی (كه تحصيل حاصل بود) دستاويز قرار دادند و چه بسيار فرصتها و امكانات را سوختند و حق زندانی شدن را تحمل كردند تا به عنوان قهرمان آزادی در اين بازی برنده شوند.
اگر دانش‌آموختگان سياسی به بازی سياسی روی نياورند، زمينه را برای سياستمداران حرفه‌ای تهيه و حفظ می‌نمايند يا در گوشه‌ای منزوی می‌شوند و به مطالعه يا كاری سرگرم می‌گردند. وقتی به سياست به عنوان يك حرفه يا فن بنگريم، اوضاع از اين هم تيره‌تر است: امروزه يكی از نظريات مطرح درباره سياست، ‌نظريه بازيهاست؛ به اين معنی كه بازيگران سياسی برای تصميم‌گيری وگزينش، به برد و حداكثر سود خود توجه دارند و از قواعد معينی پيروی می‌كنند (چه درون یك جامعه و چه در عرصه بین‌الملل) و منابع قدرت سياسی بين آنها توزيع شده و نسبت به همديگر اطلاعات و مراقبت دارند و از مواضع مساوی حركت و قواعد بازی را رعايت می‌كنند. انتقاداتی كه بر اين نظريه وارد شده است كه در سياست، همه بازيگران از مواضع برابر حركت نمی‌كنند، بلوف‌زنی و حقه و نيرنگ به كار می‌برند، به طور اساسی از زور بهره می‌برند؛ برخی قواعد بازی را نقض می‌كند يا آنها را تغيير می‌دهند يا از آنها اطلاع ندارند، ويژگی‌های شخصی خود را در بازی دخالت می‌دهند و منابع قدرتشان در طی بازی كم يا زياد می‌شود. (55)
بازيگران سياسی نوعا انسان‌های شريفی نيستند، بسياری از آنها وابسته به باندهای كثيف اقتصادی مافيايی يا خاندان‌های بدنام سياسی يا ائتلاف‌های ناپاك بين‌المللی (مثل نو محافظه‌كاران آمريكا كه وابسته به يهوديان مسيحی‌اند) يا گروه‌های قدرت‌طلب وابسته به دولت‌های بيگانه و امثال آن هستند. آنها برای يك بازی ممكن است دست به ترور بزنند (مثل ترور رفيق حريری در لبنان) يا جنگ راه بيندازند (مانند ايران و عراق) يا به شورش و كودتا مبادرت كنند (مثلا در شيلی، اندونزی، نيكاراگوئه) يا دخالت نظامی و كشتار جمعی كنند (مانند ژاپن و ويتنام) و ساير اقداماتی كه در طول آن فتنه‌ها و كشتارهای وحشيانه و دامنه‌داری به راه می‌افتد و ملتهای تيره‌روز می‌شوند. چه كسی می‌تواند همه اينها را ببيند و ترديد كند كه سياستمداران جهان در بازی و سرگرمی غرق‌اند و به خاطر آن به هر عملی صلح‌آميز يا جنگ‌طلبانه و خصمانه دست می‌زنند و از سعادت و ارتقای زندگی مادی و معنوی انسانها غافل‌اند و مردم جوامع خود و ديگران را درگير احساسات بی‌مبنای مثبت و منفی و در تبليغات غرق می‌كنند تا آنجا كه به ديوهای درنده‌ای عليه همنوعان خود مبدل و از انسانيت ـ‌بگذريم از عبوديت و آخرت‌ـ غافل گردند و تاريخ قرن بيستم و پيش از‌آن پر از نمونه‌های آشكار برای اين واقعيت است.
 ترديدی نيست كه هر چه قدرت و ثروت و دانش بشر امروز پيشرفت می‌كند، بازيچه‌های او واقعی‌تر می‌شوند: جان‌ها و مال‌ها و نواميس و آبروی انسانهای شريف و بی‌گناه و دستاويزش هم حقوق همين بشر ستمديده است!! و در اين راه از ابزارهای بسيار پيشرفته سمعی، بصری و اطلاعاتی بهره فراوان می‌برند. (56) تا در نهايت با همه جناياتی كه در لوای بازی مرتكب می‌شوند خود را ناجی و رهايی‌بخش و قهرمان معرفی كنند (نمونه: تحريك ابومصعب زرقاوی و واداشتن او به تروری كور عليه مردم عراق و سپس كشتن او و قهرمان‌نمايی جورج بوش برای انهدام مقروی!)
هربرت ماركوزه معتقد است كه هم در جوامع سرمايه‌داری و هم در جوامع كمونيستی معاصر، اهميت ابزار و وسايل بيشتر از هدف و غايت جلوه می‌كند و اين امر، موجوديت جامعه را به خطر می‌اندازد. «هر روز كه می‌گذرد، نآاگاهی گردانندگان سياست و اقتصاد جهان معاصر، جنبش‌های ملی را بارورتر می‌سازد. تجهيزات نظامی و توسعه تكنولوژی قرن بيستم، امنيت جوامع را تضمين نمی‌كند... رفاه، آزادی، تأمين زندگی آسوده برای افراد، ديگر اموری درخور توجه به حساب نمی‌آيند.» (57) بنابراين وی معتقد است هر دو نظام پيشرفته سياسی ـ ‌اقتصادی جهان در قرن بيستم به دليل رقابت با هم و تبانی با صاحبان صنايع و بردگی و ماشين‌گونگی انسان‌ها، از بنيادهای خود كه به خاطر تحقق آن ايجاد شده‌اند (مثل آزادی و رفاه عمومی) غفلت می‌ورزند. وی دو گروه اصلی و فعال جامعه مدنی صنعتی را «كوشندگان بهزيستی» و «كوشندگان جنگ» دانسته و معتقد است كه در سيستم دو حزبی، دو گروه مهم سياسی در مسائل مملكتی و نيز سياست خارجی، گرايش‌هايی كه توسط وسايل ارتباط جمعی به صورتی عمومی در مورد گذراندن اوقات فراغت و هدف‌ها و آرزوهای آينده در مردم ايجاد شده است، دستاويزی برای توجيه زيادی‌طلبی و رقابت و تسكين مطامع و مقاصد شخصی و خصوصی در شكل مبارزه با تهديد كمونيسم جهانی گرديده است. (58)
وی معتقد است جهان امروز جهانی است كه با دستياری لوازم و ادوات ماشينی خود، هيچ راه گريزی برای مردم نگذاشته و روح تسليم و رضا و فقدان مخالفت برای آزاديخواهی را در آنها به طور يكسان ايجاد كرده است. فرهنگ عالی پيشين به فرهنگ مبتذل بازاری تبديل شده است. صور ذهنی تأثير خود را از دست داده‌اند. اصل لذت‌جويی موجب روابط جنسی آزادانه و بی‌بندوباری شده است. (59) روابط زن و مرد مبتذل شده است. همه كارها رنگی از شهوترانی گرفته‌اند و انسانها عمدتا به سوی لذت تناسلی سوق داده می‌شوند. غرايز نه به سمت تعالی كشيده می‌شوند و نه هيچ چيز آنها را باز می‌دارد. حتی عشق رمانتيك زوج‌های گذشته به عشقی مبتذل و پرهياهو تبديل شده است. بين نامگذاری و قضاوت فاصله‌ای وجود ندارد و محدوديت بيان به كمال خود رسيده است.
تنها نقش بيان، القای دستور و تحميل نظام، ويژه با قانون خودسرانه است. زبان امروز، نيك و بد و صحيح و سقيم را در چارچوب ارزش‌هايی كه پذيرفته بيان می‌كند و به فرد فرصت بحث و گفتگو نمی‌دهد. زبان تبليغات به جای مبارزه با هر محدوديت و نظارتی در زندگی افراد بشر و هدايت و مشورت يا آگاهی و خبر دادن، به يكی از عوامل دخالت و اعمال نفوذ در زندگی مردم و پيكار با آزادی بشر مبدل شده است. بيان تبليغاتی امروز با كاستن مفاهيم كلمات و نشانه‌ها، مبارزه با تفكر و تجربه ذهنی، ممانعت از نگريستن به تضادهای موجود، در زندگی انسانها مستقيماً دخالت می‌كند و تصاوير ذهنی را به شكل ادراك جلوه می‌دهد و هرگونه بلندپروازی را از انديشه می‌گيرد و به جای كمك به تميز درست از نادرست و حقيقت از اشتباه آنچه خود می‌خواهد به‌صورت حقيقت يا اشتباه به ذهن آدميان تحميل می‌كند. دخالت و نفوذ هيات حاكمه، رفتار و انديشه فرد را زير نظر می‌گيرد. چگونگی كار ويژه و گذران اوقات فراغت او را تعيين می‌كند. نشانه‌های سياسی در كار و پيشه و داد و ستد، لذت‌جويی و خوشگذرانی مردم اثر می‌گذارد و اين وضع، هنوز آغاز تراژدی و به زيان اكثريت مردم است كه سرگرم و غافل‌اند. (60)
انديشه‌های بشردوستانه، دينی، اخلاقی و مفاهيم خير، زيبا، صلح و عدالت قادر نيستند شرايط علمی و دگرگونی‌های اساسی در زندگی و رفتار انسانها ايجاد كنند، هرچند در ذهن آنها معتبر باشند و اشيا تنها به صورت وسايط عمومی وجود دارند و ارزش فرهنگی آنها از بين رفته است. (61) يعنی مردم از طبيعت واقعی اشيا و ارزش‌های فرهنگی آنها غافل شده‌اند. بالاخره ماركوزه با عنايت به اين‌كه در دوران معاصر، بشر در مقابل ابزار و وسايل تكنولوژی از هر دوره ديگری ناتوان‌تر و به ابزاری برای تكنولوژی تبديل شده و علت غايی تكنولوژی، بهره‌كشی از فرد شده است با اميد به پيدایش تحولی مثبت در خط مشی سياسی جامعه، اذعان می‌كند كه آرامش زندگی نه از تراكم قدرت‌ها، كه از توجه به ارزش‌های معنوی حاصل می‌شوند. وی با اشاره به مفاهيم متقابلی مثل صلح و قدرت، آزادی و قدرت و عشق و قدرت ادعا می‌كند كه: «برای نوسازی شالوده مادی يك جامعه آرام و خوشبخت، كاهش توانايی و توجه به هدف‌هايی مبتنی بر كيفيت امور همچنان مقاصد مادی و كمی،‌ ايجاد شرايط زمانی و مكانی كه عمل توليد را بر پايه انگيزه‌های روشنی به سود انسانيت تحقق بخشد، از هر دو جهت ضروری است.» (62)
ضمن ابراز بدبينی نسبت به تحقق پيشنهاد يا اميد ماركوزه، لازم است به يكی از مكاتبی اشاره شود كه به وارونگی اوضاع جوامع غربی توجه و اذعان دارند. در دانش روانشناسی مكتبی به نام مكتب انسان‌گرا يا روانشناسی وجودی وجود دارد كه مربوط به سالهای پس از 1958 و نيروی سوم بين مكاتب رفتارگرايی و روانكاوی بوده و چهره سرشناس آن، آبراهام مزلو است. وی به نقش انگيزش در رفتار و شخصيت افراد توجه و تأكید زيادی دارد و معتقد است كه می‌توان انگيزش‌ها را سه دسته پست، متوسط و عالی (فوق انگيزش) دسته‌بندی كرد. مثلا گرايش به غذا و پوشاك و غريزه جنسی، انگيزش‌های پست و پايه‌ای هستند. نياز به نقش اجتماعی و پايگاه اجتماعی و احترام به ابراز وجود، انگيزهاش‌هايی متوسط‌اند. در حالی كه گرايش به فداكاری برای همنوعان، انگيزش عالی است. براساس نظريات مزلو (63) ، می‌توان گفت كه به دليل گرايش غالب و عمومی جوامع غربی به انگيزش‌های پست، اين جوامع به نوعی وارونگی انگيزشی و طبعاً وارونگی تمدنی مبتلا شده‌اند و در واقع اشتغال به تأمين پست‌ترين نيازها، آنها را از ارتقای غرايز و انگيزش‌ها و توجه به نيازهای عالی‌تر و در رأس آنها به كمال مطلوب انسانی بازداشته و غافل نموده است.

نتيجه بخش اول
 حاصل سخنان اينكه وضعيت جوامع مدرن، حاصل انحرافی تاريخی است و آن انحراف‌، يكی دانستن دين با كليسا و كشيش است. انكار خدا يا حذف نقش او در زندگی موجب از خودبيگانگی تدريجی انسان غربی و كوته‌بينی معنوی او گشت. وقتی آنها مائده زمينی را بر مائده آسمانی و فرش را بر عرش و خاك را بر افلاك ترجيح دادند و همت و توانايی‌های خود را صرف ابزارسازی كارآمد و تصرف و بهره‌روی از محيط كردند و با رفتاری كه با اقوام و ملل ديگر به ويژه سرخپوستان و سياهپوستان كردند،‌ روح انسانيت و معنويت را در خود كشتند و به ارضای شهوت و غضب و تخيل لجام‌گسيخته خود اهتمام ورزيدند، كم‌كم نه تنها همه فعاليت‌ها و جنبه‌های زندگيشان صورت سرگرمی يافت و از مبدأ و معاد و ذات خويش غافل شدند، بلكه اين غفلت به بی‌توجهی نسبت به اصولی كه مورد احترام و اهتمام اوليه خودشان بود، مانند آزادی و عدالت يا برابری هم كشيده شده بلكه از آن گذشت و به مرحله‌ای رسيد كه از رفتار سياستمداران و مديران خويش و بدی‌های آنها و خوبی‌های ديگران و از تمايز خادم و خائن غافل شدند و از اين بدتر آنكه افكار و خواسته‌های بازيگران اقتصادی و سياسی را با تبليغات به طور ناخودآگاه به عنوان افكار و تمايلات خويش بروز دادند! سرگرمی‌های جوامع غربی روز به روز متنوع‌تر و زيبانماتر و غفلت‌هايشان هم روز به روز شديدتر و پيچيده‌تر و مركب‌تر می‌شود. به باور نگارنده همه اينها حاصل آن است كه بشر غربی از كرسی عبوديت برخاسته و بر عرش و ربوبيت نشسته است. در اين وضعيت زيباترين سخن اين است كه آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را از ياد خودشان برد. (64)

پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:50 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

سياست راهبردی آمريكا در مقابله با بيداری اسلامی

بيداری اسلامی كه در واقع بازگشت به اسلام (و به تعبيری ديگر «احيای اسلام») پس از يك دوره سكون و سكوت است، عامل ظهور جنبش‌های اسلامی می‌باشد و شرايط جديدی را شكل داد كه نه تنها غيرمنتظره بود، بلكه با وجود بيش از يك قرن از آغاز آن و ربع قرن پس از پيروزی مرحله‌ای آن، هنوز هم برای شناخت و برای مقابله با آن با معضلات پيچيده و متعددی روبرو هستند.

 

 

 

چكيده

پديده‌ی بيداری اسلامی كه با عبارات احيای اسلام، جنبش اسلامی و بينادگرايی مطرح می‌شود، حدود يك قرن است كه يكی از مسائل خاورميانه می‌باشد. پيروزی انقلاب اسلامی در ايران ابعاد بيداری اسلامی را بين‌المللی و شتاب و تأثیر شگرفی بر تحولات سياسی و فرهنگی داشته است.


دولت آمريكا برای تسلط خاورميانه به عنوان اولين گام در راستای تسلط بر جهان و اجرای استراتژی تك‌قطبی كردن جهان و خود را «قلدر محله كردن»؛ با سه هدف مشخص،‌ اقدامات خود را آغاز كرده است:


1.تسلط بر مراكز نفتی و دولتهای صاحب نفت برای تأمین هزينه‌های سلطه‌ی جهانی خود و جلوگيری از قدرت گرفتن دولتهای صادركننده نفت.


2. تأمين امنيت و سلطه‌ی اسرائيل و صهيونيسم بر خاورميانه كه بخشی از سياست مشترك جهانی آمريكا می‌باشد.


3. مهار و يا انحراف اسلام سیاسی و كنترل جنبش‌های اسلامی برای جلوگيری از نفوذ اين جريان به خارج از منطقه خاورميانه.


اگرچه اقدامات انجام شده برای سركوب موج گرايش به اسلام سياسی ـ انقلابی موفقيتی نداشته اما استحاله فرهنگی، غلبه‌ی تفكر سكولاريسم، نفوذ عوامل خود در مراكز‌ آموزشی، فرهنگی و رسانه‌ها و به راه انداختن جنگ روانی ـ تبليغاتی بر ضد اسلامو مسلمانان، تحت عناوين مبارزه با تروريسم، دفاع از حقوق بشر، نابودی سلاح‌های كشتار جمعی و هسته‌ای، برقراری دموكراسی،‌ برنامه راهبردی آمريكا در قرن 21 می‌باشد كه تلاش‌های زيادی در جهت اجرای آنها در جريان است و به اين دليل چالش‌های گسترده در منطقه وجود دارد.



مقدمه

ابتدای قرن چهاردهم نقطه‌ی آغاز تحول و حركت جديدی در جهان اسلام بود. اگرچه حركت مزبور كندوتا حدودی نامحسوس بود ولی به تدريج احيای حيات سياسی و اجتماعی مسلمانان و حضور آنان در صحنه‌های مبارزاتی و طرح گفتمان‌های حكومت دينی، عدالت‌خواهی،‌ استقلال‌طلبی،‌ اصطلاح بيداری اسلامی را در فرهنگ سياسی و بين‌المللی وارد كرد.


بيداری اسلامی كه در ابتدا بيشتر جنبه داخلی و مرتبط با مسائل اجتماعی مسلمانان داشت، پس از چند حركت سياسی بر ضد سلطه نيروهای خارجی و استعماری به موضوع مهم و حياتی دولت‌های بزرگ تبديل شد. با اجرای طرح‌های كوتاه‌مدت و بلندمدت توسط قدرتهای بزرگ استعماری، جريان بيداريو جنبش‌های اسلامی حدود يك قرن مبارزات و مشكلات بسياری را پشت سر گذاشت و سرانجام در آخرين سال قرن چهاردهم هجری با پيروزی انقلاب اسلامی در ايران، اوضاع و احوال جديدی شكل گرفت كه در ادامه‌ی خود تحولات و دستاوردهای فرهنگی، اقتصادی، سياسی و بين‌المللی زيادی داشته است. به گونه‌ای كه بازتاب و پيامدهای اين پديده، موضوع مستقلی است كه در غالب مراكز تحقيقات استراتژيك جهان اكنون مورد پژوهش درگفتگو و كتاب‌ها و مقالات بسياری در اين زمينه چاپ و منتشر شده است. آنچه در اين نوشتار مورد بررسی قرار می‌گيرد، سياست راهبردی سلطه‌ی استكباری سرمايه‌داری و به ويژه ايالات متحده آمريكا به عنوان بزرگترين دولت استكباری و رهبر جهان سرمايه‌داری، در قبال بيداری اسلامی و استراتژی مقابله با حركت‌های مبارزات ناشی از آن می‌باشد.



انقلاب اسلامی و پيامدهای آن

 قريب چهل سال دوران پس از جنگ جهانی دوم، بيشترين اهتمام و برنامه‌ريزی‌های سلطه‌ی سرمايه‌داری معطوف به مبارزات با كمونيسم و اداره‌ی جهان دوقطبی بود. به گونه‌ای كه تماميمسائل در چگونگی روابط شرق و غرب و به عبارت ديگر سرمايه‌داری و كمونيسم خلاصه و هر تحولی در اين چارچوب تجزيه و تحليل می‌شد. در حالی كه جهان اسلام جنگ در سه جبهه را كه از ابتدای قرن چهاردهم آغاز كرده بود، همچنان ادامه می‌داد. جنگ با حكومت‌های فاسد و وابسته كه همچنان در اشكال مختلف ادامه دارد؛ و جنگ با جريان‌های فكری و فرهنگی وارداتی كه توسط قدرتهای استعماری و عوامل نفوذی آنها هدايت می‌شد و بالاخره جنگ با جهل و خرافات و عقب‌ماندگی‌های گوناگون كه جنگی بسيار سختو نيازمند زمانی طولانی می‌باشد. قدرت‌های استكباری ادامه‌ی سلطهو حاكميت خود را بر سرزمين‌های مسلمانان در حكومت‌های وابسته و ضد مردمی می‌ديدند و رويكرد آنها به سركوب حركت‌های مردمی و گسترش فرهنگ و ارزش‌های غربی بود. مسلمانان مبارز در قالب تشكل‌های غيررسمی،‌ غيرمتمركز و تا حدودی ناشناخته برای قدرتهای استعماری به آموزش و اجرای فرایض دينی پرداختند و به تدريج با توسعه‌ی آگاهی‌ها و احيای روح دينی و انگيزه‌های اسلامی، فعاليت‌ها و تأثیرات اجتماعی و سياسی خود را گسترش دادند.


انقلاب اسلامی در ايران از نظر تحليل‌گران سياسي و اجتماعی و قدرتهای بزرگ نه تنها پديده‌ای مهم و فوق‌العاده بلكه عجيب و باورنكردنی بود. انقلابی كه عليرغم حاكميت نظام دوقطبی در جهان، شعار استقلال و نفی سلطه‌ی شرق و غرب، و با وجود دو قرن مبارزه با دين، خواستار حضور دين در صحنه‌های اجتماعی،‌سياسی و بين‌المللی شده وشعار حكومت دينی می‌دهد. بيداری اسلامی در واقع جريان ناشناخته و نيرومندی بر ضد سلطه‌ی فكری، سياسی و اقتصادی شرق و غرب بود كه انقلاب اسلامی در ايران يكی از ثمرات و آثار برجسته و توسعه‌دهنده‌ی آن بوده است.


«مايكل برانت» يكی از معاونان سابق سازمان اطلاعت مركزی آمريكا (سيا) در مصاحبه‌ای گفت: «جهان اسلام از قرن‌ها پيش تحت سيطره‌ی دول غربی بوده است و اگرچه در يك قرن اخير اغلب كشورهای اسلامی به ظاهر استقلال خود را به دست آورده‌اند ولی نظامهای سياسی و اقتصادی و به خصوص فرهنگ اين جوامع، هنوز در كنترل غربی‌هاست و از آنها پيروی می‌كنند.


 در سال 1357 با وقوع انقلاب اسلامی در ايران، آمريكاييها متحمل خسارات سنگينی شدند. ابتدا ما فكر می‌كرديم اين انقلاب خواست طبيعی جامعه مذهبی ايران است كه رهبران مذهبی آن قصد بهره‌گيری از شرايط را دارند، و با كناره رفتن شاه ما می‌توانيم به مرور افراد مطلوب خود را [نظير ساير كشورها و انقلاب‌ها] بر روی كار بياوريم و سياست‌های خود را در ايران تداوم بخشيم. اما با گذشت زمان و گسترش فرهنگ انقلاب اسلامی در كشورهای منطقه به خصوص در عراق، پاكستان،‌ لبنان و كويت و ديگر كشورها، متوجه شديم كه در تحليل‌های خود اشتباه كرديم.


در يك گردهمايی كه با حضور مقامات سازمان «سيا» برگزار شد و در آن نماينده‌ای از سرويس اطلاعاتی انگليس ـ به علت تجارت زياد اين كشور در جوامع اسلامی ـ نيز حضور داشت، به اين نتيجه رسيديم كه پيروزی انقلاب اسلامی ايران فقط نتيجه‌ی سياست‌های اشتباه شاه در مقابله با اين انقلاب نبوده است؛ بلكه عوامل ديگری مانند قدرت رهبر مذهبی آن و استفاده از فرهنگ شهادت دخيل بودند كه اين فرهنگ از هزار و چهارصد سال پيش توسط نوه پيامبر اسلام (امام حسين(ع)) به وجود آمده و هر ساله با عزاداری در ايام محرم اين فرهنگ ترويج و گسترش می‌يابد. ما همچنين به اين نتيجه دست يافتيم كه شيعيان بيشتر از ديگر مذاهب فعال و پويا هستند. در اين گردهمايی تصويب شد كه بر روی مذهب شيعه تحقيقات بيشتری صورت گيرد و طبق اين تحقيقات برنامه‌ريزی داشته باشيم. به همين منظور 40 ميليون دلار بودجه برای آن اختصاص داديم. اين پروژه در سه مرحله به ترتيب زير انجام شد:


1ـ جمع‌آوری اطلاعات و آمار


2ـ اجرای اهداف كوتاه‌مدت با انجام تبليغات عليه شيعيان و راه‌اندازی اختلافات مذهبی ميان شيعيان با ديگر مذاهب اسلامی


3ـ اجرای اهداف بلندمدت جهت از بين بردن اين مذهب.» (1)


بيداری اسلامی كه در واقع بازگشت به اسلام (و به تعبيری ديگر «احيای اسلام») پس از يك دوره سكون و سكوت است، عامل ظهور جنبش‌های اسلامی می‌باشد و شرايط جديدی را شكل داد كه نه تنها غيرمنتظره بود، بلكه با وجود بيش از يك قرن از آغاز آن و ربع قرن پس از پيروزی مرحله‌ای آن، هنوز هم برای شناخت و برای مقابله با آن با معضلات پيچيده و متعددی روبرو هستند. زيرا فرهنگ و ارزش‌های درونی اين حركت علاوه بر انطباق با فطرت الهی انسان، برتر و نيرومندتر از فرهنگ و ارزش‌های مادی است و برای ديگران كه فقط در سطح تئوری و نظری مسائل را می‌بينند تا حدودی قابل درك و محسوس نمی‌باشد. از اين رو برداشتهای متفاوت و در نتيجه شيوه‌های مختلفی برای برخورد با اين پديده تبيين و تحليل شده است. طبعا در اين نوشته برخوردهای مجموعه‌ی قدرت‌های سرمايه‌داری و به ويژه آمريكا مورد بررسی خواهد بود زيرا بلوك كمونيسم كه ديگر موجوديتی ندارد و ديگر كشورها يا از خود توان ندارند و يا تابع و از اقمار غرب می‌باشند.



شيوه‌های مقابله با بيداری اسلامی

دو گرايش عمده در برخورد با بيداری، احياگری و جنبش‌های اسلامی ـ و در تعبير تبليغاتی و انحرافی آن بنيادگرايی اسلامی ـ در ميان دولتهای بزرگ و سياستمداران و استراتژيست‌ها وجود دارد. اگرچه هر دو گرايش هدف واحدی ـ‌كه حذف و از بين بردن نفوذ و حضور اسلام در صحنه‌های سياسی و بين‌المللی است‌ـ را دنبال می‌كنند، گروهی معتقد به تقابل و گروه ديگری معتقد به تعامل می‌باشند. گروه اول چنين باور دارند و تبليغ می‌كنند كه اسلام و مسلمانان همچون كمونيسم انحصارطلب،‌ استبدادی و عميقا سازش‌ناپذير و ضد سرمايه‌داری و در نهايت ضد غرب (2) می‌باشند. به اين ترتيب اسلام ضد دموكراسی و ليبراليسم و طبعا مخالف سكولاريسم رايج و مورد حمايت غرب می‌باشد. تقابل‌گرايان در واقع معتقدند تهديد اسلام مشابه تهديد كمونيسم است.


«از منظر اين گروه، اسلام به عنوان يك تهديد راهبردی عمده در دوره‌ی پس از جنگ سرد جانشين كمونيسم شده است... «دانيل پايپتس» ـ‌از مشاوران شورای امنيت آمريكا در دوران نومحافظه‌كاران‌ـ بر اين نكته تأكید می‌ورزد كه چالش بنيادگرايان اسلامی نسبت به غرب ژرف‌تر از چالش كمونيست‌ها است. كمونيست‌ها صرفا با سياست‌های ما مخالف بودند و نه با كل جهان‌بينی، شيوه‌ی لباس پوشيدن، شيوه‌ی عبادت و شيوه‌ی همسرگزينی ما! از نظر او اسلام ذاتاً با غرب مخالف است. آمريكايی‌ها به اسلام به عنوان يك دشمن می‌نگرند و همانند كمونيسم دوران جنگ سرد، اسلام را تهديدی عليه غرب می‌دانند.


 اين خط فكری توسط معاون پيشين «ريچارد نيكسون»، «واتر مك دوگال» ايجاد شد كه روسيه‌ی شوروی را به اتحاد با جبهه‌ی مسيحيت عليه دشمن مشتركشان يعنی اسلام دعوت كرد.


تقابل‌گرايان با توجه به اين باور كه دموكراسی با اسلام ناسازگار است، از ايالات متحده می‌خواهند به متحدين خاورميانه‌ای خود برای تحقق حقوق بشر و اصلاحات دموكراتيك فشار نياورد. فشار برای دموكراتيزاسيون زودرس می‌تواند باعث تضعيف چشمگير رژيم‌های طرفدار ايالات متحده و ظهور نظام‌های ديكتاتوری، تئوكراتيك و متعصب‌تر گردد. در اين ديدگاه دموكراسی در خاورمیانه كالايی است كه راه رژيم‌های ضددموكراتيك را برای كسب قدرت هموار می‌سازد.» (3) طرفداران درگيری فيزيكی و همه‌جانبه برای نابودی جريان بيداری اسلامی و حركتهای مردم اسلامگرا به دلایل متعددی علاوه بر موارد اشاره شده، نگران آينده‌ای می‌باشند كه اوضاع از كنترل آنان خارج و گسترش موج گرايش به اسلام به حدينيرومند و نافذ باشند كه نظام فكری، اقتصادی و حتی امنيتی و سياسی آنان را تحت تأثیر قرار دهد.  «ساموئل هانتينگتون» از نظريه‌پردازان معروف تقابل‌گرا با بيداری و جنبش‌های اسلامی، می‌گويد: «در جهان جديد منبع اصلی تعارض، ايدئولوژی يا اقتصاد نخواهد بود. شكاف‌های بزرگ ميان بشريت و منبع اصلی تعارض، فرهنگی خواهد بود. رويارويی تمدن‌ها، سياست جهانی را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد! در هر دو سوی، تعامل اسلام و غرب با عنوان برخورد تمدن‌ها تلقی می‌شود.» (4) وی پيش‌بينی می‌كند كه جنگ جهانی آينده جنگ تمدن‌ها است.»



اهداف سلطه بر خاورميانه

از طرف ديگر ايالات متحده برای تحقق استراتژی تك‌قطبی كردن جهان و به اصطلاح خودشان «قلدر محله شدن» به دلائل زير تسلط بر خاورميانه را ضرورتی اجتناب‌ناپذير می‌داند.


1ـ مقابله با بيداری اسلامی

روند گسترش بيداری اسلامی به گونه‌ای می‌باشد كه بعد از فروپاشی شوروی و محو كمونيسم به يكی از جدی‌ترين مباحث بين‌المللی درآمده است، زيرا نه تنها مسلمانان را در شرايط جديدی قرار داد، بلكه ساير اديان نيز به تدريج نقش اجتماعی و سياسی بيشتری يافتند و مهمتر آنكه مقوله‌ی دين به يكی از موضوعات مطرح و مؤثر در صحنه‌ی بين‌المللی درآمد. (5)


 امروز اصطلاحاتی نظير «اسلام سياسی»، «اسلام انقلابی»، «اسلام خمينی» و «اسلام ايرانی»‌را نظام استكبار سرمايه‌داری جايگزين اصطلاحاتی نظير «غول كمونيسم»، «بلوك شرق»، «دنيای پشت پرده‌ی آهنين» كرده است.


فلسفه‌ی اصلی رويكرد به جايگزينی تهديد بيداری اسلامی بلافاصله پس از فروپاشی شوروی به دو سياست استراتژيك بلندمدت غرب برمی‌گردد.



1ـ 1ـ دشمن نيرومند خارجی

 اروپا و آمريكا در دو قرن اخير برای توجيه جنايات استعماری و اقدامات سلطه‌جويانه خود و برای جلب حمايت مردم خود و جلب آرای آنان و برای به حداكثر رساندن منافع خود، جريانی را به صورت تهديد مشترك خود معرفی می‌نمايند. لذا پس از اضمحلال كمونيسم و بلوك شرق، ‌اسلام به عنوان دشمن اصلی غرب و حتی جهان بشريت معرفی شد. اگرچه به دلايلی و از جمله منافع عظيم و دولتهای دست‌نشانده در جهان اسلام، مجبور به انتخاب كلمه‌ی «تروريسم» شدند. بنابراين در ذهنيت و تصور زمامداران و مردم، اسلام همان تروريسم و به همين علت محكوم به نابودی است؛ از اينروبايد جنگ صليبی جديد راه‌اندازی شود.


«دولت بوش بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 (20 شهريور 1380) به گونه‌ای عمل كرد كه نشان دهد جهان اسلام در قالب تروريسم به جنگ آمريكا آمده است. ابتدا از ورود به جنگ صليبی خبر دادو آنگاه انگشت اتهام را متوجه مسلمانان و گروه‌های اسلامی كرد. اما عملكرد بعدی آن در سه بخش نظامی، سياسی و تبليغاتی نشان داد كه اتخاذ سياست نظامی‌گری فصلی تنظيم شده از پرونده‌ی تغيير در نظم جهانی برای ارتقای نقش و موقيعت آمريكا به عنوان تنها ابرقدرت باقيمانده از جنگ سرد است.» (6)


آنچه كه در چند سال انجام شد و همچنان ادامه دارد ـكه خسارات و مصائب بسياری بر امت اسلام بر جای گذاشت ـ‌در راستای اجرای اين سياست بوده است. مقاومت مسلمانان در مقابل سلطه‌ی غرب و حمايت استكبار سرمايه‌داری از دولتهای دست‌نشانده و احتمال قطع منافع آنان در جهان اسلام،‌ از جمله دلايل رويكرد به اين سياست استراتژيك می‌باشد. منافع غرب در اين منطقه به اندازه‌ای گسترده و استراتژيك می‌باشد كه تصور نمی‌كنند بدون سلطه‌ی كامل بر جهان اسلام و متوقف كردن روند بيداری اسلامی بتوانند به حيات سياسی و اقتصادی خود ادامه دهند.



1ـ 2ـ ضديت با اسلام

 ضديت و دشمنی آشكار و تاريخی غالب مسيحيان و يهوديان با اسلام و مسلمين در قرن اخير با بيداری اسلامی و حركت اجتماعی ـ‌ سياسی و با حضور مسلمانان در صحنه‌ی بين‌المللی تشديد شد. اقدامات اروپا و اخيراً آمريكا در جنگ با اسلام بسيار گسترده و جدی است. فروپاشی خلافت عثمانی، تأسيس رژيم غاصب اسرائيل،‌ تأسيس سلسله‌ی پهلوی، نابودی ثروت‌های مادی و معنوی مسلمانان،ايجاد تفرقه و جنگ مستمر در ميان مسلمانان، رواج ناسيوناليسم و ملت‌پرستی و جلوگيری از تحقق امت به معنای واقعی آن، مبارزه‌ی همه‌جانبه و گسترده با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ايران و تبليغ بر ضد مسلمانان بخشی از اقداماتی است كه ناشی از دشمنی دولتهای استكباری با اسلامو حضور مسلمانان در صحنه‌های ملی و بين‌المللی برای حفاظت و دفاع از هويت و منافع خود می‌باشد.


كوشش برای شكل دادن و بنيانگذاری نظامی جديد كه با جهان‌بينی مادی و سلطه‌گرا در تضاد است و تلاش برای تحقق نظام ديگری متفاوت از نظام تحميلی «دولت ـ‌ملت» به عبارت ديگر حركت در جهت همگرايی و در نهايت وحدت جهان اسلام به منظور مقابله با سلطه‌ی فرهنگی و ارزشی غرب و احيای فرهنگ و ارزش‌های دينی ـ توحيدی، نگرانی ديگر است كه علت بسيج امكانات و جنگ بر ضد بيداری اسلامی شده است. زيرا اسلام انقلابی مستقيما فهم رايج از نقش خنثی و خاموش مذهب در سياست و اخلاق را هدف قرار می‌دهد. تغيير برنامه‌های آموزشی، ايجاد شبكه‌های ماهواره‌ای ويژه‌ی مسلمانان، اعراب و ايرانيان به زبان‌های فارسی و عربی، تغيير اسامی اسلامی، حذف مفاهيمی همچون جهاد، امر به معروف و نهی از منكر و شهادت، ترويج سكولاريسم و لائيسم، رواج گسترده‌ی فساد و فحشا بخشی از اقدامات در حال اجرا در راستای استراتژی بلندمدت غرب برای «استحاله‌ی فرهنگی جهان اسلام و جلوگيری از گسترش بيداری جنبش‌های اسلامی»‌می‌باشد.


«مايكل برانت» معاون سابق سيا در اين زمينه می‌گويد: «مراجع شيعه در طول تاريخ هيچگاه از حاكم غيراسلامی و ظالم تبعيت نكرده‌‌اند. در ايران با فتوای آيت‌الله شيرازی سياستهای انگليس با شكست مواجه شد و حكومت شاه كه هم‌پيمان با آمريكا بود توسط آيت‌الله خمينی برچيده شد. در عراق صدام با تمام توان نتوانست حوزه‌ی علميه‌ی نجف را مجبور به تبعيت از خود كند، و به همين منظور موسی صدر ارتش‌های انگليس، فرانسه و اسرائيل را مجبور به فرار از اين كشور كرد و حزب‌الله لبنان نيز صدمات سنگينی را به ارتش اسرائيل در جنوب اين كشور وارد كرد.  اين تحقيقات ما را به اين نتيجه رساند كه به طور مستقيم نمی‌توان با مذهب شيعه رودرو شد و امكان پيروزی بر آن بسيار سخت است و بايد پشت پرده كار كنيم.


 ما به جای ضرب‌المثل انگليسی «اختلاف بينداز و حكومت كن» از سياست «اختلاف بينداز و نابود كن» استفاده می‌كنيم. در همين راستا برنامه‌ريزی‌های گسترده‌ای را برای سياست‌های بلندمدت خود طرح كرديم. حمايت از افرادی كه با مذهب شيعه اختلاف دارند، ترويج كافر بودن شيعيان به گونه‌ای كه در زمان مناسب عليه آنان توسط ديگر مذاهب اعلام جهاد شود. همچنين بايد تبليغات گسترده‌ای را عليه مراجع و رهبران دينی شيعه صورت دهيم تا آنان مقبوليت خود را در ميان مردم از دست بدهند.


يكی ديگر از مواردی كه بايد روی آن كار می‌كرديم، موضوع فرهنگ عاشورا و شهادت‌طلبی بود كه هر ساله شيعيان با برگزاری مراسمی اين فرهنگ را زنده نگاه می‌دارند. ما تصميم گرفتيم با حمايت‌های مالی از برخی سخنرانان و مداحان و برگزاركنندگان اصلی اينگونه مراسم كه افرادی سودجو و شهرت‌طلب هستند،‌ عقايد و بنيان‌های شيعه و فرهنگ شهادت‌طلبی را سست و متزلزل كنيم و مسائلی انحرافی در آن به وجود آوريم، به گونه‌ای كه شيعه يك گروه جاهل و خرافاتی در نظرآيد. در مرحله‌ی بعد، بايد مطالب فراوانی عليه مراجع شيعه جمع‌آوری شده و به وسيله‌ی مداحان و نويسندگان سودجو انتشار دهيم و تا سال 1389 (2010 ميلادی) مرجعيت را كه سد راه اصلی اهداف ما می‌باشند تضعيف كرده و آنان را با دست خود شيعيان و ديگر مذاهب اسلامی نابود كنيمو در نهايت تير خلاص را بر اين فرهنگ و مذهب بزنيم. (7)



2ـ‌تسلط بر نفت و بازار منطقه

پس از جنگ جهانی اول و با شدت بيشتری بعد از جنگ جهانی دوم، نفت به صورت كالايی استراتژيك، مهم و حياتی برای اقتصاد قدرت‌های بزرگ شد. به گونه‌ای كه تسلط بر كشورهای صادركننده نفت به ويژه در خاورميانه، محور سياست خارجی و بين‌المللی دولتهای بزرگ گرديد. غرب تلاشگسترده‌ای كرد تا منافع دسترسی شوروی به منافع منطقه بشود و لذا تسلط بر ايران برای شرق و غرب به صورت اساسی‌ترين سياست ثابت آنها درآمده بود. از اين رو اتحاد موضع شرق و غرب در مقابله به نهضت اسلامی ملت ايران از معدود مواردی بود كه پس از جنگ جهانی دوم اتفاق ‌افتاد. زيرا خود را در مقابل دشمن مشتركی می‌ديدند كه سلطه‌جويی استكبار را نمی‌پذيرفت و با فرهنگ و ارزش‌های جديدی به صحنه‌ی سياسی و مبارزاتی آمده است.


 استخراج و صدور نفت و سودهای حاصل از آن به اندازه‌ای از اهميت و وضعيت مناطق نفت‌خير و دولتهای صادركننده‌ی نفتدارد. هرگونه تحول مهمی در خاورميانه و به ويژه در خليج فارس تأثیر زيادی بر وضعيت بازار نفت، اعم قيمت آن، قيمت سهام در بازارهای بورس، وضعيت اقتصادی و تراز بازرگانی بسياری از كشورها خواهد داشت. از اين رو منطقه‌ی خاورميانه به دليل برخورداری از حدود دو سوم ذخاير شناخته شده‌ی نفتی، توليدو صدور روزانه بيش از نيمی از نفت مصرفی جهان در مراكز ثقل سياست‌های نظام سرمايه‌داری به ويژه آمريكا و اروپا قرار دارد.


در ارتباط با اين جريان موضوع ديگری كه اهميت نفت را مضاعف می‌كند، بازگرداندان دلارهای حاصل از فروش نفت به غرب، برای به گردش درآوردن چرخ‌های نظام سرمايه‌داری است. به عبارت ديكر دلارهای نفتی برای توليد كالا و ايجاد اشتغال و فروش محصولات غرب به قيمت‌های تحميلی به كشورهای صادركننده كه در واقع استثمار مضاعف می‌باشد. به همين دليل بخش عمده‌ای از سياست‌ها و اقدامات دولتهای بزرگ در خاورميانه به سياستهای‌ نفتی معروف است. اكنون در صحنه‌ی بين‌المللی سه مقوله‌ی بيداری اسلامی، نفت و خاورميانه آن چنان به يكديگر وابسته شده‌اند كه مسائل و جريان‌های فكری،‌ اقتصادی و ژئوپلتيكی جهان را تحت‌الشعاع خود قرار داده و به گونه‌ای است كه امكان جدا كردن آنها از يكديگر غيرممكن شده است.


 ارائه طرح «خاورميانه بزرگ» در راستای تحقق دو هدف مهم و حل دو معضل جدی استكبار غرب در منطقه می‌باشد. تسلط بر خاورميانه به منزله‌ی اولين مرحله‌ی اجرای تك قطبی كردن جهان، و بهره‌گيری از نفت و دلارهای حاصل از فروش آن برای تأمین هزينه‌های اجرای پروژه قلدر محله شدن است. مهار و يا انحراف بيداری اسلامی و پياده كردن فرهنگ و ارزش‌های آمريكايی دو هدف راهبردی ديگر برای پيروزی در اولين مرحله اجرای طرح استراتژيك قرن 21 آمريكا و سياست منزوی كردن رقبا و انحصاری كردن قدرت ايالات متحده می‌باشد. در واقع آمريكا باتسلط بر نفت و بازار خاورميانه، از كليه‌ی دولتهای ديگر باج ارزان‌فروشی نفت و دريافت مابه‌التفاوت با قيمت واقعی، و دريافت بخشی از سود حاصل از فروش كالاها را در اين منطقه، به عنوان ژاندارم و حافظ و حاكم منطقه خواهد گرفت. اگرچه تاكنون عليرغم تلاش‌ها و هزينه‌های بسيار و از دست دادن حيثيت و آبرو نتوانسته كاملا به خواسته‌های خود برسد ولی از آنجا كه طرح بلندمدت می‌باشد، لذا ممكن است كه با وجود تهديدات و معضلات پيچيده اين تلاش‌ها ادامه پيدا كند. ميزان و چگونگی موفقيت يا شكست طرح بستگی به قدرت جنبش‌های اسلامی و مقاومت آنها و گسترش و تعميق بيداری اسلامی دارد. (8)



3ـ‌براندازی جمهوری اسلامی ايران

موقعيت استراتژيك و ژئواستراتژيك ايران هميشه و به ويژه در دو قرن اخير مورد توجه دولت‌های بزرگ بوده است. تلاش پرتغالی‌ها، هلندی‌ها، روس‌ها، عثمانی‌ها، انگليسی‌ها، آمريكايی‌ها و حتی افغان‌ها! (در دوره‌ی صفويه) برای تسلط بر ايران بخشی از تاريخ پرفراز و نشيب قرون معاصر اين كشور است. با تسلط مشترك آمريكا ـ انگليس بعد از كودتای 28 مرداد 1332، ايران در سياست جهانی قدرتهای بزرگ از موقعيت ويژه‌ای برخوردار شد و رژيم وابسته و فاسد پهلوی آنچنان در خدمت منافع غرب به ويژه آمريكا بود كه كيسينجر گفت: «شاه نادرترين متحد آمريكا در جهان و يك هم‌پيمان نامشروط بود.» (9)


انقلاب اسلامی در ايران به دلايل متعدد نمی‌توانست برای غرب به ويژه آمريكا قابل قبول و قابل تحمل باشد. لذا از همان اولين روزهای پس از پيروزی انقلاب تلاشهای گسترده در اشكال گوناگون برای براندازی و يا حداقل تغيير رفتار و استحاله‌ی فرهنگی آغاز شد. مجموعه‌ی اقدامات و چالش‌های آمريكا و ايران و دلايل هريك از آنها خود به تنهايی تحقير جداگانه‌ای را می‌طلبد. «... آمريكا ايران را نيروی هدايت‌كننده در پشت خيلی از ستيره‌جويی‌های اسلام‌گرايان در جهان می‌بيند. اين دغدغه و عطف توجه به ايران تحت حاكميت روحانيون نه تنها ناشی از تجربه‌ی تلخ اين كشور درطول بحران گروگان‌ها، بلكه به دلايل هراس اين كشور از ايدئولوژی اسلام انقلاب ايران نيز هست... از اين رو، تمايز نظری كه مقامات ايالات متحده بين اسلامگرايان ميانه‌رو و جنگ سالار قائل می‌شوند در مورد ايران كاربرد ندارد.  ... مسأله ايران رويكردی را كه ايالات متحده به اسلام‌گرايان داشته است روشن می‌سازد. سردرگمی فكری ايالات متحده درباره‌ی بيداری اسلامی و سوءظن اين كشور به اسلام‌گرايان را نمی‌توان بدون رمزگشايی از علل هراس عميق دستگاه سياست خارجی آمريكا از ايران فهميد. چنين به نظر می‌رسد كه واشنگتن از انقلاب ايران به عنوان معيار اوليه برای سنجش اسلام‌گرای احيا شده در سراسر خاورميانه و شمال آفريقا، استفاده می‌كند. در اين زمينه، سياست آمريكا در قبال ايران، پيامدهای گسترده‌تری برای روابط آمريكا با اسلام‌گرايان در همه مناطق جهان دارد.» (10)


چالش‌های سياسی، اقتصادی و امنيتی آمريكا با ايران در 25 سال گذشته به اعتراف بعضی از مقامات ايالات متحده نتوانست از گسترش بيداری اسلامی حتی در داخل اروپا و آمريكا جلوگيری كند. به گونه‌ای كه امروز يكياز مباحث و عناوين همايش‌ها و تحقيقات پيرامون راه‌های مقابله بااين پديده به ويژه آمريكا و اروپاست.  وزارت خارجه‌ی انگليس در يك تحقيق راهبردی برای دولت، روند تحولات آينده را چنين تحليل می‌كند: «رويارويی احتمالی ايده‌های مذهبی و فرهنگی به احتمال قوی انگلستان و دموكراسی‌های غربی را تحت تأثیر قرار خواهد داد. عقايد مذهبی مجددا به نيروهای محرك روابط بين‌الملل بدل خواهد شد. در پاره‌ای از موارد اين نيرو با اهداف و انگيزه‌های سياسی درهم می‌آميزد. به نظر می‌رسد مسائلی در روابط ميان دموكراسی غربی و پاره‌ای از كشورهاو گروه‌های اسلامی بروز خواهد كرد. علل تنش در روابط بسيار پيچيده‌اند. مساله‌‌ی اسرائيل ـ‌فلسطين اگر حل نشود به قوت خود باقی خواهد ماند. تنش‌های مذهبی خارجی می‌توانند به صورت مستقيم و غيرمستقيم اوضاع انگلستان را تحت تأثیر قرار دهد.


مديريت روابط با كشورهای اسلامی و ملل مسلمان يكی از چالش‌های مهم و استراتژيك جهان غرب طی دهه‌ی آينده و پس از آن خواهد بود. جهان بايد شناخت مذهبی و انگيزه‌های سياسی ناشی از آن را تقويت كند.


 علی‌رغم اشتراكات ارزشی موجود در مذاهب، اهميت پاسخ دادن به تعامل ميان دموكراسی‌های غربی با كشورهای اسلامی به سرعت رو به افزايش است.به همين دليل تنظيم روابطبا كشورهاياسلامی و مسلمانان يكی از مهمترين چالش‌های راهبردی انگليس و جهان غرب در آينده خواهد بود...» (11)


برخوردهای غيرقانونی و غيردموكراتيك با گروه‌ها و مراكز و مظاهر اسلامی ـ از جمله غيرقانونی اعلام كردن حجاب در چند كشور اروپايی و محدوديت‌های فوق‌العاده برای تمامی مسلمان و مراكز آنان در آمريكا ـ نمودی از نگرانی‌های غرب در اين زمينه می‌باشد. اگرچه تاكنون نتوانسته‌اند در كنترل اين جريان توفيق داشته باشند، اما همچنان به تشديد تبليغات بر ضد اسلام، مسلمانان و ايران می‌پردازند. از اين رو قرن 21 را بعضی دوران ظهور قدرت فكری و معنوی اسلام و مقابله با سلطه‌ی فرهنگی و ارزشی غرب می‌دانند. سرانجام پيام قرآن كريم است كه فرمود: يريدون ليطفئوا بافواهمم والله متم نوره ولو كره الكافرون. خواست دائمی كفار اين است كه نور خدا را با تبليغات و فريب‌هايشان خاموش كنند.در حالی كه اراده‌ی پرودگار اين است كه نور حق را گسترده و كامل كند، اگرچه كفار ناراحت و مخالف باشند. (12)



نویسنده: دكتر جواد منصوری

 



پی‌نوشت‌ها
1.«نقشه‌ای برای جدايی مكاتب الهی» به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، 4/3/83، ص 16.
2. منظور از غرب، جنبه‌ی جغرافيايی آن نيست، بلكه مجموعه قدرت‌ها و دولتهای در چارچوب نظام سرمايه‌داری می‌باشد كه غالباً در غرب جغرافيايی جهان اسلام قرار گرفته‌اند.
3. جرجييس، فؤاز، ای. «آمريكا و اسلام سياسی»، ترجمه، سيدمحمدكمال سروريان، (تهران: انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردی،‌چاپ) صص 59 ـ 56.
4. همان منبع، ص 54.
5. در همين ارتباط سازمان ملل توجه ويژه‌ای به مسأله دين و اديان پيدا كرد و تاكنون دو سمینار بين‌المللی تشكيل و قرار شد صاحبان اديان نقش بيشتری در حل معضلات كنونی جهان داشته باشند.
6. دكتر محمدی، منوچهر، «استراتژی نظامی آمريكا بعد از 11 سپتامبر» (تهران:‌ انتشارات سروش، 1382)، چاپ اول، ص 182
7.روزنامه جمهوری اسلامی،‌ مورخ 4/3/83، ص 16
8. حضرت امام خمينی(ره) به پيروزی اين حركت و شكست قدرتهای استكباری ايمان داشتند و بارها با اطمينان نسبت به آيين‌ موفقيت‌آميز بيداری اسلامی و پيروزی مسلمانان مطالبی را با تأكید بيان كرده‌اند.
9. زونيس، ماروين؛ «شكست شاهانه». ترجمه‌ی عباس مخبر، (تهران:‌ نشر طرح نو، چاپ دوم، 1370)، ص 396
10. آمريكا و اسلام سياسی، ص 237.
11. جهان يك دهه‌ی آينده: ديدگاه بلندمدت و استراتژيك انگلستان.
12. سوره‌ی صف، آيه‌ی 8.
پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:50 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

بيداری اسلامی و موانع آن در انديشه امام خمينی(ره)

قبل از انقلاب اسلامی در بسياری از كشورها و از جمله كشورهای اسلامی، گروه‌ها و جوانها و ناراضی‌ها و آزادی‌طلب‌ها با ايدئولوژی‌های چپ وارد ميدان می‌شدند، اما بعد از انقلاب اسلامی پايه و مبنای حركت‌ها و نهضتی‌های آزادی‌بخش اسلام شد. امروز درهر نقطه‌ای از دنيای وسيع اسلام كه جمعيت يا گروهی به انگيزه آزادی‌خواهی و ضديت با استكبار حركت می‌كنند، مبنا و قاعده كار و اميد و ركنشان، تفكر اسلامی است.

 

چكيده
مطالعه بيداری اسلامی و بررسی و تجزيه و تحليل آن از مدت‌ها پيش در دستور كار قدرت‌هايی قرار گرفته كه از آن احساس بيم و هراس داشته‌اند و هم اينان برای فهم و شناساسی بيداری اسلامی و يافتن راه‌های مقابله و انهدام و يا به انزوا كشاندن اين موج، تلاش‌های گسترده‌ای را شروع كرده‌اند. بسياری از صاحبنظران در پديده‌ی جنبش‌های اسلامی معاصر معتقدند كه انقلاب اسلامی ايران، يكی از عوامل مهم و تأثیرگذار در پيشبرد روند بيداری و آگاهی مسلمانان و ازدياد فعاليت‌های مؤثر در جوامع عربی و اسلامی بوده است.
حديث اين ماجرا را رهبر معظم انقلاب، اينگونه ترسيم كرده‌اند: «قبل از انقلاب اسلامی در بسياری از كشورها و از جمله كشورهای اسلامی، گروه‌ها و جوانها و ناراضی‌ها و آزادی‌طلبها يا ايدئولوژی‌های چپ وارد ميدان می‌‌شدند اما بعد از انقلاب اسلامی، پايه و مبنای حركت‌ها و نهضت‌های آزادی‌بخش، اسلام شد. امروز در هر نقطه‌ای از دنيای وسيع اسلام ـ‌ كه جمعيت يا گروهی، به انگيزه آزادی‌خواهی و ضديت با استكبار حركت می‌كندـ‌مبنا و قاعده كار و اميد و ركنشان تفكر اسلامی است.»
 برخی از موانع بيداری اسلامی از ديدگاه امام خمينی(ره) عبارت است از:
1ـ تحريف اسلام و وارونه جلوه دادن مفاهيم دينی
2ـ حكام كشورهای اسلامی
3ـ‌تفرق
4ـ تحجر و جمود مقدس‌نماها
5ـ روشنفكرنماها
6ـ آخوندهای وابسته به قدرتها و دنياطلب

مقدمه
بيداری اسلامی در دهه‌های اخير در كشورهای اسلامی و در بين مسلمانان ساير كشورها پديده‌ای است كه شگفتی آفريده است. مطالعه اين پديده و بررسی و تجزيه و تحليل آن از مدتها پيش در دستور كار قدرت‌هايی قرار گرفته كه از آن احساس بيم و هراس داشته‌اند و هم اينان برای فهم و شناسايی بيداری اسلامی و يافتن راه‌های مقابله و انهدام و يا به انزوا كشاندن اين موج؛ تلاش‌های گسترده‌ای را شروع كرده‌اند. نشست، كنفرانس، ميزگرد، مصاحبه و سمينارهای علمی با شركت صاحب‌نظران و انديشمندان در جهت شناسايی هر چه بيشتر گرايشات فزاينده دينی تنها بخشی از اين تلاش را نشان می‌دهد. سفارش كتاب، پايان‌نامه و فراخوان مقالات، بخش علنی ديگر اين كوشش است.
در بخش پنهان اين ماجرا، قطعا صدها پروژه مطالعاتی امنيتی و عملياتی در دستوركار سرويس‌های اطلاعاتی ـ امنيتی قدرتهای مخالف اسلام بوده و در حال اجرا می‌باشد كه احيانا برخی از اين عمليات به دلايلی آشكار شده است. اين تلاش گسترده همپای پيروزی انقلاب اسلامی ايران، در راستای محدود كردن اين تحول و جلوگيری از گسترش بيشتر بيداری اسلامی با حساسيت بيشتر و شدت مضاعفی پيگيری گرديد.  در همان سالهای نخست پيروزی انقلاب، سران كشورهای سلطه‌گر به موضع‌گيری و تهاجم عليه انقلاب پرداخته و راه مقابله با آن را در پيش گرفتند. زيرا كارشناسان و نظريه‌پردازان اين كشورها دريافته بودندكه انقلاب اسلامی ايران نقش اساسی در دامن زدن به شعله آزادی‌خواهی، استقلال‌طلبی، هويت‌جويی اسلامی و گسترش و تعميق آن در كشورهای ديگر دارد.

تأثیر انقلاب اسلامی دربيداری اسلامی
بسياری از صاحبنظران در پديده جنبش‌های اسلامی معاصر معتقدند كه انقلاب اسلامی ايران يكی از عوامل مهم و تأثیرگذار در پيشبرد روند بيداری و آگاهی مسلمانان و ازدياد فعاليت‌های مؤثر در جوامع عربی و اسلامی بوده است. نظريه تأثیرپذيری كشورهای اسلامی از انقلاب، مبتنی بر سخنان رهبران جنبش‌های آزادی‌بخش و الگوبرداری آنان از انقلاب ايرانو مطالعه‌ی تحولات و رويدادهايی است كه در كشورهای اسلامی رخ داده است. امام خمينی خود بر اين نكته واقف بودند و به آن افتخار داشتند. «آوای انقلاب بزرگ ايران در كشورهای اسلامی و ديگر كشورها طنين‌انداز و افتخارساز است...» (1) همين نكته را خبرنگاری يك ماه قبل از پيروی انقلاب از امام سؤال می‌كند: «سوال: آيا فكر می‌كنيددامنه‌ی حوادث ايران به تركيه نيز كشيده شود؟  جواب: نهضت مقدس ايران نهضتی اسلامی است و از اين جهت بديهی است كه همه مسلمين جهان تحت تأثیر آن قرار می‌گيرند.» (2)
خودآگاهی مسلمانان به ويژه در كشورهای اسلامی از قدرت خويش، بازگشت به قرآن، تكيه به فرهنگ غنی اسلامی و الهام‌گيری از انقلاب ايران مسأله‌ای نبود كه هضم آن برای صاحبان قدرت آسان باشد. الكساندر هيك می‌گويد: «به نظر من خطرناك‌تر از اين (مشكلات بين‌المللی) عواقب گسترش بنيادگرايی اسلامی است كه در ايران پا گرفته و اكنون عراق و ثبات تمام رژيم‌های عرب ميانه‌رو را در منطقه تهديد می‌كند. اين پديده اگر از كنترل خارج شود منافع ابرقدرت‌ها را به خطرناك‌ترين وجه به مخاطره خواهد انداخت.» (3) الهام‌گيری مسلمانان از ايران همچنان در تدوين كتاب‌ها و تيراژ و حجم فروش اين دست از كتابها، و نيز در رسانه‌ها و مطبوعات چشمگير بوده است.

مجيب‌الرحمان شامی ـ روزنامه‌نگار
 «هيچ كس باور نداشت كه در عصر حاضر اصول اسلام، عملی باشد... انقلاب ايران جان تازه‌ای به انديشه اسلامی بخشيد و ثابت كرد كه اصول اسلامی كماكان كاربرد دارد و می‌تواند مبنای جامعه امروزی قرار گيرد....» (4). «مهمترين اثر و كار امام اين بود كه ديكتاتوری در اسلام مجاز نمی‌باشد. مردم حق انتخاب دارند و نمی‌توانحقوق ايشان را رعايت نكرد.» (5)

حسن سليمان ـ ‌امام مسجد كيپ تاون آفريقای جنوبی
«الهام و الگو گرفتن از ايران به ويژه دركيپ تاون نقش بسزايی در براندازی رژيم آپارتاید ايفا نمود...» (6)
وی تأثیرگذاری امام را بر كشورها،‌ ناشی از اسلام می‌داند: «منشأ تفكرات انقلاب امام دين مبين اسلام بود. بدون شك اين تفكرات و هم‌چنين رهبری امام به مسلمانان خصوصا جوانان انگيزه مبارزه بخشيد...» (7)

دكتر شقاقی در كتاب «امام خمينی راه‌حل جديد جهان اسلام» روش انقلاب ايران را مؤثر دانسته و برای تداوم مبارزه، ‌انقلاب اسلامی ايران را شايسته پيروی، معرفی می‌كند. وی در بخشی از كتاب، امام را اينگونه معرفی می‌كند: «مظهر جريانی نو بود كه اسلام را به عنوان يك ايدئولوژی مطرح می‌كرد تا از طريق برپايی حكومت اسلامی، همه ابعاد زندگی و مشكلات آن را حل و فصل نمايد.» آنگاه كه روشنفكران و مبارزين برای تداوم كار خود و توجيه پيروان خويش به ناسيوناليسم و مكاتب فكری چپ‌گرايانه روی می‌آوردند،‌ انقلاب اسلامی را نمونه‌ای جديد از تمدن بشری دانسته كه: «پايان كار انديشه‌های لائيك و همه ديگر انواع انديشه‌هايی را كهمی‌خواستند جايگزين اسلام شوند اعلام كرد.» (8)
حديث اين ماجرا را رهبر معظم انقلاب اينگونه ترسيم كرده‌اند: «قبل از انقلاب اسلامی در بسياری از كشورها و از جمله كشورهای اسلامی، گروه‌ها و جوانها و ناراضی‌ها و آزادی‌طلب‌ها با ايدئولوژی‌های چپ وارد ميدان می‌شدند، اما بعد از انقلاب اسلامی پايه و مبنای حركت‌ها و نهضتی‌های آزادی‌بخش اسلام شد. امروز درهر نقطه‌ای از دنيای وسيع اسلام كه جمعيت يا گروهی به انگيزه آزادی‌خواهی و ضديت با استكبار حركت می‌كنند، مبنا و قاعده كار و اميد و ركنشان، تفكر اسلامی است.» (9)
امام بنيان ارزش‌های مادی را در دنیا لرزانيده است. رهبر كمونيست كشوری دوردست،با قدرت مادی بالا و دارای پيشرفت‌های زياد، می‌گويد: خواهش می‌كنم كتابی درباره اسلام بدهيدتا مطالعه كنم.»
 ... امروز نماينده مجلس يك كشور مادی كه هفتاد سال بر مبنای ماترياليسم ديالكتيك اداره شده است به من می‌گويد: «به بركت امام شما، در پارلمان كشورم، سخنرانی‌ها با «بسم‌‌الله الرحمن الرحيم» شروع می‌شود.» (10) امام عزم آن داشتند كه تجربه‌های به دست آمده از انقلاب را به جهان صادر كنند و با اطمينان بر اين عقيده بودند كه اسلام سنگرهای كليدی جهان را فتح خواهد كرد: «ما به تمام جهان تجربه‌هايمان را صادر می‌كنيم و نتيجه مبارزه و دفاع با ستمگران را بدون كوچكترين چشمداشتی به مبارزان راه حق انتقال می‌دهيم و مسلماً محصول صدور اين تجربه‌ها جز شكوفه‌های پيروزی و استقلال و پياده شدن احكام اسلامی برای ملت‌های دربند نيست. روشنفكران اسلامی همگی با علم و آگاهی بايد راه پرفراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه‌داری و كمونيزم را بپيمايند و تمام آزاديخواهان بايد با روشن‌بينی و روشنگری، راه سیلی زدن بر گونه ابرقدرت‌ها خصوصا آمريكا را بر مردم سيلی‌خورده كشورهای اسلامی و جهان سومی ترسيم كنند. من با اطمينان می‌گويم اسلام ابرقدرت را به خاك مذلت می‌نشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده‌ی خود را يكيپس از ديگری برطرف و سنگرهای كليدی جهان را فتح خواهد كرد.» (11)
بيداری اسلامی هر چند پيش از انقلاب در ايران، و در دو سده‌ی اخير در كشورهای مختلف شكل گرفته بوداما اگر بيداری اسلامی را در يك منحنی رسم كنيم، امام را در طی اين 200 سال در قله‌ی اين منحنی می‌توان ترسيم نمود.  با توجه به رهبری بی‌نظير امام در رويارويی با قدرت‌ها و به پيروزی نشاندن يك انقلاب و راهبری موج بيداری اسلامی و مواجهه با مسائل آن، بررسی مشكلات و موانع اين پديده از ديدگاه آن بزرگ‌مرد تاريخ، از اهميت زيادی برخورداراست. تحليل و بررسی اين موانع، مبتنی بر يافته‌های امام، بايد دستاوردی گران‌سنگ برای اسلام‌‌خواهان، صاحب‌نظران و رهبران جنبش‌های اسلامی تلقی شود.

موانع بيداری اسلامی


1ـ‌ تحريف اسلام و وارونگی مفاهيم دينی
با دور شدن تدریجی جوامع اسلامی از مفاهيم و آموزه‌های اصلی و اصيل اسلامی و دگرگون شدن پيام اوليه عدالت‌خواهانه اسلام، اين مكتب به آرامی از بالندگی افتاد، دچار انحراف گشت و به خمودی گراييد. مفاهيم ارزشمندی از قبيل عدالت، قسط، جهاد، حج ابراهيمی، شهادت،‌ امر معروف و.... به دليل خطرآفرين بودن برای قدرتمداران، يا به آفت تحريف دچار گشت و يا به بوته فراموشی سپرده شد؛ و به جای آن مباحثی از قبيل تقدير و جبر، حدوث و يا قديم بودن قرآن و مسائلی از اين دست، سالها مهمترين موضوع تفكر دينی و اسلامی می‌گردد،؛ توسط اينگونه مباحث دغدغه‌های دينی مردم كنترل شده و محوری برای مشغول كردن انديشمندان گرديده است.
از طرف ديگر، تمايلات فرقه‌ای و عربی، ورود افكار و انديشه‌های يونانی و فرهنگ غيراسلامی، الهام‌گيری از آموزش و جهان‌بينی غربی، آرمان‌های اسلامی را به انزوا كشانيد. بعدها اين مسائل، موجب اين پندار شدكه اسلام با دوره‌ی معاصر، سنخيت ندارد.
 بيشتر تحصيل‌كرده‌ها، غافل از داشته‌ها و اندوخته‌های غنی فرهنگ اسلامی خويش، كليد توسعه و حتی نجات جامعه را در اتخاذ علوم، ارزش‌ها و فلسفه غربی ديدند. امام در ديداری كه با برخی مسئولين دارد به اين نكته اشاره می‌كنند كه دشمنان راه نجات خود را در اين ديده‌اند كه يا اسلام در اين كشورها نباشد و يا لااقل محتوا نداشته باشد. هرچند در بخش اول توفيقی نداشته‌اند، اما نسبت به بی‌محتوا كردن اسلام موفق بوده‌‌اند. (12)
از اين رو بسياری از افراد كه به دنبال احيای دينو تفكر دينی در جامعه بوده‌اند از بازنگری در برخی از مفاهيم كليدی انديشه اسلامی كه پيش از آن به دليل تعبيرهای غلط موجب ابهام و ركود شده بود شروع كردند. افرادی از قبيل سيدجمال، محمد عبده، محمد اقبال، دكتر علی شريعتی، و.... به دليل همين دريافت، چنان روشی را در سرلوحه‌ی فعاليت‌های خويش برگزيدند. امام در پاسخ به سؤال چيستی ريشه‌های انقلاب، به محتوای اصيل تشيع اشاره دارند: «سؤال: تصور می‌‌كنم كه آنچه امروز در حيات يك جنبش توده‌ای در ايران اتفاق می‌افتد، ريشه‌هايش در يك نوع رنسانس شيعه يافت می‌شود. ممكن است شرح دهيد كه چه فعاليت‌ها و بحث‌ها و مبارزاتی در سی سال اخير فعاليت شما را تشكيل داده است؟ جواب: يكی از خصلت‌های ذاتی تشيع از آغاز تاكنون مقاومت و قيام در برابر ديكتاتوری و ظلم است كه در تمامی تاريخ شيعه به چشم می‌خورد، هر چند كه اوج اين مبارزات در بعضی از مقطع‌های زمانی بوده است. در صد سال اخير حوادثی اتفاق افتاده است كه هركدام در جنبش امروز ملت ايران تأثیری داشته است. انقلاب مشروطيت، جنبش تنباكو و.... قابل اهميت فراوان است....» (13)
«... اسلام دين افراد مجاهدی است كه به دنبا حق و عدالتند، دين كسانی است كه آزادی و استقلال می‌‌خواهند، مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است. اما اينها اسلام را طور ديگری معرفی كرده‌‌اند... برای اين منظور كه خاصيت انقلابی و حياتی اسلام را از آن بگيرند و نگذارند مسلمانان در كوشش و جنبش و نهضت باشند... تبليغ كرده‌اند كه اسلام دين جامعی نيست، دين زندگی نيست، برای جامعه نظامات و قوانين ندارد. طرز حكومت و قوانين حكومتی نياورده است. اسلام فقط احكام حيض و نفاس است، اخلاقياتی هم دارد، اما راجع به زندگی و اداره جامعه چيزی ندارد....» (14)  همه كوشش امام در مردمی بودن حكومت و ايجاد يك نظام جمهوری از جايگاه يك اسلام‌شناس و مجتهدی انديشه‌ور، برای بسياری تازگی داشته و شگفت‌آور بود. آنچه او در مورد زنان و نقش آنان در جامعه، فقه حكومتی و اجتهاد، نفی تحجر و واپسگرايان و مقدس‌مآبان، اسلام پابرهنگان و... می‌انديشيد موجب طرح دوباره اسلام در صحنه حيات بشری به ويژه در جهان اسلام شدودر آن روحی تازه دميد.
 «همه توطئه‌های جهان خواران عليه ما از جنگ تحميلی گرفته تا حصر اقتصادی و غيره برای اين بوده است كه ما نگوييم: اسلام، جوابگوی جامعه است و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگيريم.» (15)

2ـ حكام كشورهای اسلامی
يكی از موانع در فراروی نهضت بيداری، حاكمان و سران كشورهای اسلامی است. اينان استقرار اسلام ناب را مغاير با منافع شخصی و حكومتی خود می‌پندارند.  «مشكل مسلمين حكومت‌های مسلمين است. اين حكومت‌ها هستند كه مسلمين را به اين روز رسانده‌اند....» (16) «كارنامه سياه و ننگين حاكمان بی‌درد كشورهای اسلامی، حكايت از افزودن درد و مصيبت بر پيكره نيمه جان اسلام و مسلمين دارد.» «ما اميد اين را داريم كه اين نهضت ايران روشن كند مسائل را به همه ملتها وروشن كرده است... ملتها الان با ما هستند، اگر سر نيزه را از اين ملتها بردارند از عراق بردارند از ـ نمی‌دانم ـ تركيه بردارند ، همه يكصدا با ما موافقند. سرنيزه جلو را گرفته است، منتها ايران سر نيزه را شكست، ايران ايستاد....» 17  امام حكومتهای منحرف اسلامی را عامل قدرتهای شيطانی دانسته كه برای اغفال مردم از راه اسلام وارد می‌شوند.

3ـ‌تفرقه
برخلاف تصور برخی از سطحی‌نگران، امام وحدت را يك تاكتيك يا ابزار مصلحتی برای پيشبرد اهداف و مقاصد سياسی انقلاب نمی‌بيند. وحدت را يك اصل اسلامی تعريف كرده و لازمه‌ی توفيق در مبارزه با دشمن اصلی و موفقيت در رهايی از وضعيت اسفبار كنونی مسلمين را در گرو همبستگی دانسته است. وی با تمام ارادتی كه به اهل بيت دارد، حاضر نيست در مجالس تفرقه‌افكنانه‌ای كه به عنوان حمايت از اهل بيت تشكيل می‌شود، شركت كند.بالاتر از آن امام در پی ايجاد جبهه متحد اسلامی بود: «من به صراحت اعلام می‌كنم كه جمهوری اسلامی ايران، با تمام وجود برای احيای هويت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمايه‌گذاری می‌كند و دليلی هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوی جاه‌طلبی و فزون‌طلبی صاحبان قدرت و پول و فريب را نگيرد. ما بايد برای پيشبرد اهداف و منافع ملت مردم ايران برنامه‌ريزی كنيم. ما بايد در ارتباط با مردم جهان و رسيدگی به مشكلات و مسائل مسلمانان و حمايت از مبارزانوگرسنگان و محرومان، با تمام وجود تلاش كنيم...ما بايد خود را آماده كنيم تا در برابر جبهه متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامی انسانی، با همان نام و نشان اسلام و انقلاب ما تشكيل شود وآقايی و سروری محرومين و پابرهنگان جهان جشن گرفته شود.» (18)
دست‌های ناپاكی كه به ايجاد اختلاف ميان شيعه و سنی می‌پردازند درصدد «محدود كردن تأثیر انقلاب اسلامی و جلوگيری از گسترش آثار آن در مناطق سنی مذهب (هم بخش‌های نفت‌خير آن و هم كشورهای در حال نبرد با اسرائيل) بوده است.» (19)
 امام برای تحقق آرمان وحدت مسلمين از امكانات موجود بهره می‌جستند و در اين راستا مسأله فلسطين، روز قدس و حج ابراهيمی و... را مطرح كرده‌اند.

4ـ تحجر و جمود مقدس‌نماها
 امام از مقدس‌نماها به عنوان يكی از موانع شناخت و بيداری اسلامی نام می‌برد و برای گسترش اسلام ناب محمدی، شناخت اين مشعل‌داران تحجر و حماقت و مبارزه با آنان را ضروری می‌دانند. «... آمريكا و استكبار، در تمامی زمينه‌ها افرادی را در آستين دارند. در حوزه‌ها و در دانشگاه‌ها، مقدس‌نماها را كه خطر آنان را بارها و بارها گوشزد كرده‌ام،‌ اينان با تزويرشان،‌از درون محتوای انقلاب و اسلام را نابود می‌كنند. اينها با قيافه حق به جانب و طرفدار دين و ولايت همه را بی‌دين معرفی می‌كنند. بايد از شر اينها به خدا پناه ببريم... امروز جهان تشنه اسلام ناب محمدی است....» (20)
اين عده با تظاهر به تعبد و زهد كه از ويژگی‌های اين گروه است، بزرگترين ضربه را درطول تاريخ بر پيكره دين وارد آورده‌اند. نمونه بزرگ اين گروه را مارقين، در زمان حكومت حضرت علی(ع)‌تشكيل می‌دادند. چهره‌هايی آراسته و متظاهر به ديانت و زهد كه ضربه‌ای بزرگ بر پيكر عدل‌گستر حكومت علی وارد آوردند. خطر اين گروه را نبايد كوچك شمرد. اينان به راحتی ابزار دست دشمنان اسلام واقع می‌شوند. بزرگترين ضربه‌ها را اسلام درطول تاريخ حيات خود، از اين مقدس‌نماها خورده است. اينان زود فريب می‌‌خورند و زود تحريك می‌شوند و شايعه را به زودی قبول می‌كنند و پس از آن احساس تكليف می‌‌كنند!
«... امروز جامعه مسلمين طوری شده كه مقدسين ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمين را می‌گيرند و به اسم اسلام به اسلام ضربه می‌زنند... روحيه و افكار خود را به نام اسلام در جامعه سرايت می‌دهند....» (21)

5ـ روشنفكرنماها
همانگونه كه تحجر و جمود از ديدگاه امام مانع بيداری است، دلبستگی به شرق و غرب و خودباختگی در برابر آنان ملتها را از نزديك شدن به اسلام باز می‌دارد.  ... امروز زمانی است كه ملتها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خوباختگی و زبونی در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملتهاست. (22) اما در مواردی به روشنفكران توصيه می‌كنند،‌ معيار روشنفكری را، پيروی از داده‌های غربی ندانند. معرفی درست اسلام را وظيفه آنان دانسته و در استمرار يك حكومت عدل برای روشنفكران نقش اساسی قائلند. و از طرف ديگر انتقادهايی از روشنفكران دارند؛ بی‌تفاوتی نسبت به اسلام، غربگرايی، خودباختگی، بی‌اطلاعی از اسلام، بريدن از مردم از جمله مسائلی است كه امام به اين قشر گوشزد می‌كنند.

6ـ آخوندهای وابسته
امام در عين حمايت كامل از روحانيت اصيل و متعهد، انتقادهای بسيار تندی از روحانی‌نماهای وابسته به دربار و قدرت دارند. امام ضمن ابراز تنفر از روحانيت غيرمهذّب و متعهد، آنان را از ساواكی‌ها هم بدتر می‌دانند. اينها بهترين ابزاری هستند كه خواسته يا ناخواسته مجری اهداف قرار می‌گيرند: «طرح اختلاف بين مذاهب اسلامی از جنايانی است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود می‌برند و عمّال از خدا بی‌خبر آنان از آن جمله وعاظ‌السلاطين كه از سلاطين جور سياه‌روی‌ترند، ريخته شده و هر روز بر آن دامن می‌زنند و گريبان چاك می‌كنند و در هر مقطع به اميد آنكه اساس وحدت بين مسلمين را از پايه ويران نمايند طرحی برای ايجاد اختلاف عرضه می‌دارند.» (23) «... ما گرفتار بعضی اشخاص كه دعوی اسلامی می‌كنند، بعضی‌ها كه در راس روحانيت بعضی ممالك واقع هستند... ما را تكفير می‌كنند... متاسفانه در لباس مفتی هستند.... اين كارها بر ضد اسلام و بر وفاق ميل ابرقدرت‌هاست... اگر چنانچه وعاظ‌السلاطين بگذارند و اتحاد ما را به هم نزنند، ان‌شاءالله پيروز خواهيم شد.» (24)
 

    نویسنده: دكتر محمدحسن شیبانی‌فر

پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:51 PM
تشکرات از این پست
ghezel
ghezel
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1388 
تعداد پست ها : 2068
محل سکونت : گلستان

دومیـــنوی مقـــاومت

آنتونیو گرامشی، ماركسیست شهیر ایتالیایی كه واضع مفهوم «هژمونی» ـ به عنوان اعمال قدرتِ آمیخته با رضایت زیردستان كه ریشه در ظرفیت فرهنگی و ایدئولوژیكِ مرجع قدرت دارد ـ محسوب می‌شود، پادزهر هژمونی و راهكار مقاومت در برابر آن را ایجاد یك بلوك ضدهژمون می‌داند.

 

آنتونیو گرامشی، ماركسیست شهیر ایتالیایی كه واضع مفهوم «هژمونی» ـ به عنوان اعمال قدرتِ آمیخته با رضایت زیردستان كه ریشه در ظرفیت فرهنگی و ایدئولوژیكِ مرجع قدرت دارد ـ محسوب می‌شود، پادزهر هژمونی و راهكار مقاومت در برابر آن را ایجاد یك بلوك ضدهژمون می‌داند. بلوكی كه بتواند مفاهیم بدیلی را از سوی یك رهبریِ اخلاقی و فكری مستقل ارائه كند تا به شیوه‌ای ماهرانه در مقابل مفاهیم استعلاییِ نظام حاكم قرار گیرند و سیادت و چیرگی آن را به چالش بكشانند.



دین و سیاست

این اتفاق یعنی شكل‌گیری یك بلوك ضدهژمون كه عرضه‌كننده ایدئولوژی بدیل باشد و به معارضه با نظام سلطه مستقر برخیزد، در سال 1979 با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به طلایه‌داری امام خمینی(ره) رخ داد و آثار شگرفی را در نظام جهانی برجای نهاد. انقلاب اسلامی ایران با اتكال به نیروی لایزال الهی و نیز به یمن زعامت مدبرانه حضرت امام و پشتیبانی عظیم توده‌های انسانی، ادبیات نوینی را وارد نظام بین‌الملل نمود و اعجاب و حیرت سیاست‌مداران و اندیشمندان جهانی را برانگیخت.


نهضت امام هرگز ماهیتی ساكن، ایستا و مُضیّق نداشت و ابداً در حدود قلمرو جغرافیایی ایران نمی‌گنجید بلكه بسیار پویا و پرشتاب در فراسوی مرزهای موطن خود حركت می‌كرد. امام با افق دیدی ژرف و جهان‌شمول نه فقط جامعه سیاسی ایران كه سراسر ملت‌های جهان را هدف قرار داد و با ورودی مقتدرانه به عرصه روابط بین‌الملل و ایجاد یك سنگر مقاومت ایدئولوژیك، به رویارویی با عظیم‌ترین كانون‌های قدرت و ثروت جهانی پرداخت. چنین شد كه در محیطی كاملاً سكولار كه مقدّرات همه كشورها در دو اردوگاه لیبرال سرمایه‌داری غربی و كمونیسم شرقی رقم می‌خورد، انقلابی مردمی از پیوند دین و سیاست شكل گرفت كه نه سر در دامان غرب داشت و نه دل در گرو شرق و علی‌رغم اتخاذ موضعی خصمانه در مقابل ابرقدرت‌های استكباری جهان، توانست در طول سه دهه راه خود را از میان انبوه موانع، فشارها و تحریم‌ها بگشاید و به اهداف بلندی در عرصه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی دست یابد.



راهبرد مقاومتی امام(ره)

امروز بر هیچ‌كس پوشیده نیست كه نظام سیاسیِ برخاسته از انقلاب اسلامی ایران، جلودار ایستادگی در برابر سیاست‌های استكباری و سلطه‌طلبانه ابرقدرت‌های جهانی و بزرگ‌ترین حامی اعتقادی جنبش‌های مقاومت در خاورمیانه محسوب می‌شود. راهبرد مقاومتی كه امام خمینی با الگوگیری از مرام سیاسی شیعه در ایران به اجرا درآورد، بسیار مورد توجه ملت‌های منطقه قرار گرفت و بهانه‌ای برای آغاز حركت‌های مشابه با مقیاس كوچك‌تر گردید. بی‌تردید بارزترین نمونه این اثرپذیری‌ها، شكل‌گیری مقاومت اسلامی حزب‌الله در لبنان بود كه توانست به پیروزی‌های حیرت‌انگیزی دست یابد و ارتش افسانه‌ای اسرائیل را كه همواره در مواجهات نظامی بر اعراب چیره گشته بود، دو بار در سال‌های 2000 و 2006 به زانو درآورد و بساط تجاوزگری صهیونیست‌ها را از جنوب لبنان برچیند. اكنون نیز حزب‌الله لبنان، كنشگری قدرتمند و ذی‌نفوذ در معادلات لبنان و خاورمیانه قلمداد می‌شود.


مشاهده پیگیری سیاست‌های استكبارستیز از سوی ایران طی سه دهه گذشته و پایداری رهبران جمهوری اسلامی علی‌رغم حجم عظیم فشارها، تحریم‌ها، تهدیدها و توطئه‌های براندازنده، سبب شده است تا بسیاری از دولت‌ها و ملت‌های جهان خصوصاً در آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین، ایران را تنها سنگر مقاومتِ باقی‌مانده در برابر امپریالیسم نظام سلطه پنداشته و به وجود آن دلگرم باشند.


مشاهده پیگیری سیاست‌های استكبارستیز از سوی ایران طی سه دهه گذشته و پایداری رهبران جمهوری اسلامی علی‌رغم حجم عظیم فشارها، تحریم‌ها، تهدیدها و توطئه‌های براندازنده، سبب شده است تا بسیاری از دولت‌ها و ملت‌های جهان خصوصاً در آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین، ایران را تنها سنگر مقاومتِ باقی‌مانده در برابر امپریالیسم نظام سلطه پنداشته و به وجود آن دلگرم باشند.


به نظر می‌رسد كه اكنون رابطه جمهوری اسلامی ایران با سایر جنبش‌ها و حركت‌های مقاومتِ استكبارستیز، حكم بازی دومینو را پیدا كرده است كه در آن هزاران قطعه را به صورت زنجیره علّی ـ معلولی در امتداد هم می‌چینند و سپس با وارد آمدن اولین تلنگر به قطعه نخست، تمامی قطعه‌ها به تبع آن و با برخورد متوالی به یكدیگر فرو می‌ریزند. امروز قاطبه تحلیل‌گران و سیاست‌سازان در غرب بدین اجماع رسیده‌اند كه جمهوری اسلامی ایران در خط مقدم جبهه ایستادگی در برابر هژمونی ایالات متحده قرار دارد و الهام‌بخش ملل آزادی‌خواه است.



گسترش موج بیداری

رهبر انقلاب در همین زمینه می‌گویند: «حركت جمهورى اسلامى و ملت ایران موجب شد كه احساسات اسلامى در هر گوشه دنیا بیدار شود؛ در آسیا، در آفریقا و حتى در اروپا مسلمانان با نام اسلام احساسات اسلامى خودشان را سرِ دست گیرند و مبارزه‌اى را به نحوى شروع كنند.»1 لذا اگر بتوان به نحوی مقاومت ایران را در هم شكست، برمبنای قاعده بازی دومینو لاجرم سایر گروه‌های مبارز كه در پناه انقلاب اسلامی سنگر گرفته‌اند نیز سر تعظیم فرود خواهند آورد و پتانسیل مقاومت در مناطقی مانند لبنان، فلسطین، سوریه، عراق، یمن و دیگر نواحی از بین خواهد رفت. اما اتفاقات و حوادث اخیر در خاورمیانه، به‌خصوص در مصر و تونس نشان می‌دهد كه دومینوی مقاومت به‌سرعت در حال پیشرفت است. موج بیداری اسلامی در جهان اسلام به حدی گسترش یافته كه دیگر نمی‌توان به‌سادگی از آن گذشت.


تضعیف و یا تسلیم شدن ایران موجب می‌شود كه قدرت‌های بزرگ، مشكلی برای خاموش نمودن صداهای مخالف نداشته باشند. به عبارت دیگر در صورتی كه ایران گامی به پس نهد، یك فرایند دومینوییِ برگشت‌ناپذیر در سركوب جنبش‌های مقاومت خصوصاً در خاورمیانه آغاز خواهد شد كه به تخلیه پتانسیل انقلابیِ ضدهژمونیك خواهد انجامید. به همین خاطر است كه جمهوری اسلامی ایران علی‌رغم متحمل شدن هزینه‌ها و فشارهای بسیار در موضوعات گوناگون بین‌المللی، حاضر به عقب‌نشینی و امتیازدهی به بلوك غرب نیست و مقابله با امپریالیسم نظام سلطه را همواره در صدر راهبردهای سیاست خارجی خود قرار می‌دهد. توجه به این ملاحظه ایدئولوژیك می‌تواند راهنمای خوبی در فهم رفتارهای ایران به عنوان یك كنشگر مهم بین‌المللی باشد.



پی‌نوشت:

1. بیانات در خطبه‌های نماز جمه

پنج شنبه 26 اسفند 1389  6:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها