0

زبان مناجات قسمت دوم و پایانی

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

زبان مناجات قسمت دوم و پایانی



زبان مناجات

قسمت دوم و پایانی

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 29/06/86 هم زمان با هشتم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

گناه معصوم؟

درباره مناجات‏ها و دعاها چند سؤال مطرح مى‏شود. نخست اين كه اصل عصمتِ انبياء، و به خصوص پيغمبر اسلام(ص) و اهلبيت(ع) با نسبتِ گناه دادن و استغفار كردن آن‏ها چه طور سازگار است؟ دوم، حضرات چهارده معصوم(ع) كه فرموده‏اند: ما در قيامت و حتى در همين دنيا شفاعت ديگران را مى‏كنيم و در شبِ اوّل قبر يا وقت جان دادن سفارش شيعيان را مى‏كنيم، چگونه خودشان اين همه گريه و ناله سر داده و اظهار ترسِ از عذاب الهى كرده‏اند؟ و بالاخره سؤال سوم اين است كه تعبيرهايى در اين مناجات‏ها است كه درباره يك گناهكار عادى هم سازگار نيست چه برسد نسبت به كسانى كه داراى چنين مقام‏هايى بوده‏اند؟ به هر حال، معمايى با توجه به اين تعبيرات در دعاها براى همه ما مطرح مى‏شود. بزرگان جواب‏هايى را داده‏اند. بعضى از جواب‏ها انسان را قانع مى‏كند و برخى ديگر نيز جواب‏هاى قانع‏كننده‏اى ندارد.
بعضى اظهار داشته‏اند كه اساساً اين دعاها و مناجات‏ها براى تعليم ديگران است. در واقع دعاهايى كه از ائمه اطهار(ع) نقل شده، متناسب با حالِ معصيت‏كاران است. ولى بايد گفت: بسيارى از دعاها اين طور نيست. همان طور كه مى‏دانيم گريه‏هاى پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) به گونه‏اى بود كه آنان بيهوش مى‏شدند و به حالت اغماء مى‏افتادند، كسانى هم كه آنان را مى‏ديدند، مى‏پنداشتند كه از دنيا رفته‏اند. آيا اين حالات فقط براى تعليمِ ديگران بوده است؟ علاوه بر اين، قرآن خطاب به پيامبر(ص) مى‏فرمايد: «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ1»، يعنى براى گناهت استغفار كن. روايتى است خطاب به حضرت عيسى(ع)، خداى متعال به ايشان كه از بزرگترين پيغمبران خداست مى‏فرمايد:«وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ2» يعنى تو در مقابل من آن چنان به خاك بيفت و صورتت را روى خاك بمال، مثل سگى كه در مقابل صاحبش تملق مى‏كند! و اين تعبيرى است كه در حديث قدسى آمده است.
برخى به گونه‏اى ديگر پاسخ سؤالات را داده‏اند. آنان اظهار مى‏دارند كه همه اين دعاها و اين حالات براى تعليم ديگران نيست؛ بلكه «حسنات الابرار سيئات المقربين3». درست است كه انبياء و ائمه معصومين(ع) مرتكب گناهانى كه در شرع از آن‏ها نهى شده نمى‏شوند؛ ولى آنان متناسب با مقام و شأن خودشان گناهانى دارند كه اين توبه‏ها، استغفارها و گريه‏ها از آنهاست. فرض كنيد شخصيتى محترم در مجلسى نشسته است. حال اگر يك خادمى يا يك بچه‏اى، در اين مجلسى حرف نامربوطى بزند، آن شخص بزرگوار اصلاً به او اعتنا نمى‏كند؛ اما اگر اين كار را كسى انجام دهد كه داراى مقاماتى باشد؛ براى او يك گناه بزرگى است. چه بسا كسانى كه داراى مقامات بزرگى هستند، نزديكان خود را به واسطه يك حركات ساده‏اى مؤاخذه يا عزل كنند. به بيان ديگر، انسان‏هاى خوب كارهايى را انجام مى‏دهند كه اگر آن كارها را كه كسانى كه مقرب هستند انجام دهند، گناه محسوب مى‏شود. در همين زمينه به يك داستان توجه كنيد، مى‏گويند: وقتى مرحوم آخوند ملا محمد كاشى كه از بزرگان علما و اوتاد بود، براى نماز شب بر مى‏خواست، در و ديوار نيز با او تسبيح مى‏گفتند. ايشان روزى در صحن مدرسه صدر اصفهان مى‏بينند كه يك ايلياتى با دستپاچگى وضو مى‏گيرد و با سرعت دو ركعت نماز مى‏خواند. وى به آن مرد مى‏گويد چه كار كردى؟ آن مرد اظهار مى‏دارد: من فقط خواستم به خدا بگويم كه من ياغى نيستم و مى‏دانم اين نماز من، نماز نيست. در اين حال مرحوم آخوند كاشى به گريه مى‏افتد و مى‏گويد: اين نماز تو از نمازهاى ما خيلى بهتر است. در واقع اين نمازى كه ما به آن افتخار مى‏كنيم و اميدواريم كه موجب نجاتمان شود، براى مقربين بزرگ‏ترين گناه است و جسارت به خداى متعال محسوب مى‏شود. مرحوم امام5 در توجيه اين مسأله مى‏فرمايند: فرض كنيد فردى پايش شكسته است و نمى‏تواند پايش را جمع كند. در اين حال شخص بزرگى به عيادت او مى‏آيد. آن شخص مريض عذرخواهى مى‏كند كه آقا ببخشيد من نمى‏توانم پايم را جمع كنم! آن شخص مريض از اين شرمنده است كه چطور بايد در مقابل اين شخص محترم پايش را دراز كند، با اينكه تقصيرى ندارد، اما از اين حال خودش شرمنده است. براى اولياء خدا چيزهايى كه تقصيرى هم ندارند و از لوازم انسان بودن و در دنيا زندگى كردن است، يك گناه تلقى مى‏شود.
به هر حال اين جواب تا حدود زيادى اين اشكالات را پاسخ مى‏دهد. ولى باز نسبت به بعضى از سؤالاتى كه عرض شد، خيلى جواب قانع‏كننده‏اى به نظر نمى‏رسد. اصلِ اين كه انسان بتواند بفهمد كه چرا انبياء براى خودشان قائل به گناه هستند، چرا استغفار مى‏كنند و چرا گريه مى‏كنند. تا حدّى قابلِ فهم است. اما كسى كه مى‏داند گناهانش يك قصور ذاتى است و لازمه زندگى در اين دنياست، چرا بايد آن كار را آن قدر زشت بداند كه از ترس خدا غش كند؟ و به تعبيرى بگويد: «فمن يكون أسوء حالا مني إن أنا نقلت على مثل حالي إلى قبري4»، چه كسى از من بدحال‏تر است، وضعش بدتر از من است؟ يا اين كه بگويد: خدايا من هر وقت گفتم كه اهل توبه شدم و ديگر كارهاى زشت را ترك مى‏كنم و به عبادت مى‏پردازم، حادثه‏اى برايم پيش آمد كه من را از نماز خواندن باز داشت و حال نماز خواندن و مناجات را از من سلب كرد. چرا اين طور شد، آيا من مجالستم با علما كم شده؟ آيا به خاطر اين است كه با اهل لهو و لعب رفاقت كردم «كلما قلت قد تهيأت و تعبأت و قمت للصلاة بين يديك و ناجيتك ألقيت علي نعاسا إذا أنا صليت و سلبتني مناجاتك إذا أنا ناجيت».
جوابى كه در اين زمينه داده شده اين است كه: امام چون مسئول پيروانش است، خود را جاى آنان مى‏گذارد. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ5» در روز قيامت هر گروهى به دنبال امامى محشور مى‏شوند، گويى كه قافله‏اى هستند و يك قافله سالارى دارند و او بايد از پيروان خود دفاع كند. پس امام در اين عالم خود را تنزل مى‏دهد و فرض مى‏كند كه يكى از پيروانش مى‏باشد. البته پذيرفتن اين جواب تا حدى مشكل است. ولي به هر حال، شايد اين پاسخ براى بعضى از دعاها به خصوص آنها كه در مقام تعليم به ديگران هستند، متناسب باشد، ولى اين جواب باز همه اشكالات را برطرف نمى‏كند و قانع كننده نيست.
اما جواب ديگرى هم هست كه شايد بيانش سخت‏تر و تصوّرش مشكل‏تر باشد، اما به نظر مى‏رسد اگر درست تصور شود، تصديقش چندان مشكل نباشد و آن اين است كه: وجود انسان مراتبى دارد. به خصوص وجود آن‏هايى كه داراى مراتب كاملى از انسانيت هستند، ذومراتب است. بالاخره آنان بدن دارند، بدن خوراك مى‏خواهد، لوازمش را هم دارد، انسان براى خوردن بايد اشتها داشته باشد كه اين يك مرتبه از وجود انبياء هم هست. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ6»؛اين مرتبه در يك بچّه دو يا سه ساله، مرد پنجاه ساله و در يك شخص بى‏سواد هست، در پيغمبران و امامان معصوم نيز هست، اما اين همه مرتبه وجودشان نيست. يك مرتبه عالى‏ترى هم هست كه در انسان‏هاى ديگر نيز كمابيش پيدا مى‏شود و آن اين است كه انسان در سنين مختلفى، يك درك خاص ديگرى در وجودش پيدا مى‏شود، زشتى‏ها و زيبايى‏ها، خوبى‏ها و بدهايى را درك مى‏كند و اين فراتر از آن مرتبه‏ى پايين حيوانى است كه آن را مرتبه عقلانى مى‏ناميم. مرتبه‏اى كه انسان رشد ديگرى پيدا كرده و فقط فكر خوردن و آشاميدن و اشباع غرائز نيست، بلكه عواطفش رشد مى‏كند، خوبى بعضى چيزها مثل راست گفتن و وفادار بودن را درك مى‏كند كه بچه دو ساله آن‏ها را درك نمى‏كند. بچه دو ساله بلوغ يك نوجوان سيزده ساله يا يك جوان هجده ساله را ندارد، تا بالغ نشود بعضى چيزها را اصلاً درك نمى‏كند و اين بلوغ، بلوغِ حيوانى است. وجود انسان در هر مرتبه‏اى يك بلوغى دارد. به يك بلوغ كه رسيد، خواسته‏هايى در او پيدا مى‏شود كه در افراد ديگر نيست. انبياء نيز يك بلوغى دارند كه ما از آن هيچ نمى‏دانيم. خيلى اگر رشد كنيم، در مكتب آنان تربيت شويم، دستورات آنها را عمل كنيم، آرام آرام به يك مراتب نازلى از آن بلوغ مى‏رسيم، براى مثال كسانى كه در عمل به دستورات ائمه اطهار(ع) بسيار دقت كرده‏اند، گاهى ممكن است حالى برايشان پيدا شود كه بخواهند يك روز، يك هفته، يابيشتر با خدا انس بگيرند، آنان منتظرند خلوتى پيدا كنند تا با خدا گفت‏وگو كنند. ما معناى اين چيزها را نمى‏دانيم. مى‏دانيم پيغمبر اكرم(ص) در وقت نماز مى‏فرمودند «ارحنى يا بلال»، يعنى بلال ما را از اين گرفتارى‏ها راحت كن. نقل شده است: مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى پس از انجام عبادت‏هاى روزانه‏اش، خود را محاسبه مى‏كرد و وقتى مى‏خوابيد، متكّاى زير سرش، از اشكِ چشمش خيس مى‏شد. آن اشك از چه بود، نمى‏دانيم، يعنى عقلمان نمى‏رسد. هم چنين روايت داريم كه حضرت شعيب صد سال گريه كرد تا چشمش نابينا شد، خدا چشمش را به او برگرداند، باز صد سال ديگر گريه كرد. براى بار سوم خدا جبرئيل را فرستاد كه به او بگويد: اگر اين گريه‏ها از ترس جهنم است من جهنم را بر تو حرام كردم، اگر از شوق بهشت است، بهشت را بر تو واجب كردم، چرا اين قدر گريه مى‏كنى؟ عرض كرد: خدايا تو مى‏دانى اين گريه‏ها نه از ترس عذاب است و نه شوق به بهشت، اين گريه‏ها از محبّت و اشتياق به ديدار توست! خطاب شد كه راست گفتى.
ما به هيچ وجه نمى‏توانيم تصور كنيم اين چه گريه‏اى است. به هر حال اين يك واقعيت است كه كسانى به چنين بلوغى رسيده‏اند. حال آيا براى كسى كه اين چنين محبت و عشقى به خداوند دارد، توجه به غير محبوب برايش گناه نيست؟ در واقع همين كارهايى كه براى ما واجب است و بايد انجام دهيم، براى آن كسانى كه به آن مقام رسيده‏اند گناه تلقى مى‏شود، آن هم گناه عظيمى كه سالها بايد بگريند تا آن را جبران كنند! حقايقى در قرآن هست كه براى ما سنگين مى‏آيد. حضرت داود به واسطه يك قضاوت بيجا و بى تحقيق، آن قدر گريه كرد كه در روايت آمده است: كه از رطوبت اشك چشمش از زمين گياه روئيد، خواب و خوراك نداشت، شبانه روز گريه مى‏كرد تا از جانب خدا سروش بخشش آمد: «إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ7» ما نه تنها تو را بخشيديم، بلكه تو را نيز خليفه قرار داديم و قضاوت را در اختيار تو نهاديم كه هر چه حكم كنى، حكم واقعى باشد.
بنابراين انسان داراى مراتبى است و از خصوصيات او اين است كه مى‏تواند در هر حال، در يكى از اين ابعادِ وجودى‏اش تمركز پيدا كند، يعنى بيشتر توجهش را به آن بُعد معطوف كند و مى‏تواند به آن مواهبى كه خداى متعال به بندگان خاصش داده است توجه كند.
در روايات آمده: «أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي8» خدا دوست دارد كه همه خوبى‏ها را به خدا نسبت دهيم و بدى‏ها را به خود. بگوييم: من گنهكارم، من جاهلم، من عاجزم، من فقيرم؛ تو كريمى، تو لطف كردى، تو حيات دادى، تو عقل دادى، تو عصمت دادى. مگر اين گونه نيست؟ همه عيب‏ها بر مى‏گردد به اين ندارى‏ها. آن وقتى كه انسان دست خود را پُر از ندارى‏ها، يعنى گناهان ببيند، مى‏داند كه اگر خداوند لطف نكرده بود، چه مى‏شد؟ انسان بايد در مقام عبادت نهايت تذلل را داشته باشد. پيشتر بيان شد وقتى انسان به خدا نزديك است و رحمت خدا را دريافت مى‏كند كه از يك طرف از خودش هيچ نبيند و از طرفى همه فيض‏ها را از خدا بگيرد. چه وقتى انسان خود را در نهايت ذلّت و پستى و ناچيزى مى‏بيند؟ آن وقتى كه همه خوبى‏ها را براى خدا بداند. البته براى خدا هم هست، فقط بايد نگاهش به همان نداشته‏هاى خود باشد.

منشأ گناهان

منشأ همه گناهان، بى عقلى و بى‏معرفتى است. آن كه منم اين نداشته‏ها و اين فقرهاست و هر چه دادى از توست. انسان وقتى ببيند كه خود منشأ همه فسادها هست، و همه خوبى‏ها از خداست، اصلاً به هيچ‏چيز خود نمى‏نازد و نمى‏بالد. مى‏گويد همه چيز براى توست، هر وقت بخواهى مى‏گيرى، وقتى هم كه دادى امانت است و مال من نيست. با اين حال است كه مى‏شود انسان همه گناهان را به خود و همه خوبى‏ها را به خدا نسبت دهد. بنابراين وقتى معصوم مى‏گويد: خدايا گناهان از من است، تو من را نگه‏دار، ناظر به اين مقام خود است. مؤمنينى هم كه مراتب نازلترى داشته باشند، هر كدام به اندازه معرفتشان همين بيان را دارند. پس با قدرى تحليل و پرورش اين جواب، مى‏توانيم به بيشتر آن اشكالات پاسخ دهيم. ان شاء الله خدا به ما معرفتى دهد كه اين شبهه‏ها مانع از توجهمان نشود. آن حالات ائمه و انبياء به واقع بوده است. شوق، گريه‏ها، عبادت‏ها، حتى خوف‏ها، خوف از عذاب، با مقام و عصمتشان هيچ گونه منافاتى ندارد.
پروردگارا بر محبت و ولايت و معرفت ما بيفزاى.

پی نوشتها :

1. غافر، 55.
2. الكافي، ج 2، ص 502.
3. بحارالأنوار، ج 25، ص 205، باب 6.
4. مصباح‌المتهجد، ص 590، دعاي سحر معروف به ابوحمزه ثمالي.
5. اسراء، 71.
6. كهف، 110.
7. ص، 26.
8. الكافي، ج 1، ص 157، باب الجبر و القدر، روايت 3.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  2:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها