برترى جويى
برترى جويى
|
درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
|
متن حديث:
يا اَباذَر، مَنْ اُحَبّ أَنْ يَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجال قياماً فَلْيَتَبَوَّأ مَقْعَدَهُ مِن النّارِ.(1)
شرح حديث:
اى ابوذر، كسى كه دوست داشته باشد كه مردان (ديگران) دست به سينه در مقابل او ايستاده باشند، جايگاه او در جهنّم آماده شده است.
شرح حديث:
در روايات اسلامى درباره حبّ جاه و مقام سخن بسيارى آمده است، آيات قرآن هم در سوره نور به اين مطلب اشاره اى بسيار پر معنى دارد: «تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فىِ الاَرْضِ وَ لافَساداً; ما اين دار ـ بهشت ابدى ـ آخرت را براى آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مى گردانيم»(2) مضمون آيه اين است جاى كسانى كه علاقه به «علّو در ارض» (=گردنكشى) دارند در بهشت نيست، و آخرت تعلّق به كسانى دارد كه مطيع هستند و در زمين فساد نمى كنند. اين «علّو فى الارض» معناى وسيعى دارد و هر گونه جاه طلبى را شامل مى شود. از جمله در حديث معروفى هست كه اميرمؤمنان على(عليه السلام)فرمود: معناى علوّ فى الارض وسيع است، كه اگر انسان بخواهد بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر باشد، و به همين مقدار بر او علوّ و برترى بجويد، مشمول اين آيه شريفه است، چون «عُلوّ» مراتبى دارد; مثلاً گاهى شخص مى خواهد حاكم بر ديگران باشد و ديگران محكومِ او باشند و مانند بنده اى ضعيف، خوار و ذليل به او خدمت كنند. گاهى هم همين اندازه كه مى خواهند مقدّم بر ديگران باشند كه بند كفش آنان از بند كفش ديگران برتر باشد و به همين سبب بر ديگران برترى جويند. در روايات هم اشارات پرمعنايى دراين باره شده است:
1ـ كسانى كه صداى كفشها پشت سر آنها بلند مى شود، كار اينها خطرناك است: «ما خَفَقَتِ النَعال خَلْفَ رَجُل اِلاّهَلَكَ; كفشها پشت سر كسى صدا نمى كند جز آن كه او را هلاك مى گرداند».(3) يعنى اگر خواهان رياست و مقام باشد، امّا اگر انسان بى هوايى بود، اگر هزاران نفر هم همراه و دنبال او به مسجد بروند يا نروند در او هيچ اثرى ندارد و او اهل هوا نيست امّا اگر كسى دوست داشته باشد ديگران دست به سينه مقابل او ايستاده باشند بدين معنى كه ديگران بنده و نوكر و او آقا و مولا باشد بايد خود را آماده ورود به جهنّم نمايد; يعنى جايگاه او در جهنّم آماده شده است.
البتّه مهم اين برترى جويى است، كه واقعاً اين مرحله از مراحل بسيار مشكل مخصوصاً براى اهل علم و روحانيّون است. مخصوصاً آنانى كه در مصدر كارى قرار مى گيرند، يا اين كه در بين مردم داراى موقعيّت ويژه اى مى شوند. خلاصه جدايى از تمام اين مراحل كار آسانى نيست; چون: «آخَرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِدّيقين حُبُّ الْجاه; آخرين چيزى كه از دل صدّيقان خارج مى شود، دوستى جاه و مقام است». اصلاح نفس در تمام مراحل ديگر (شهوات جنسى، هواى نفس، حبّ دنيا، حبّ ثروت) آسان تراست; يعنى همه اينها را مى شود از دل بيرون كرد; اما بيرون كردن حبّ جاه كار هر كسى نيست. نكته جالب در اين حديث عبارت «قلوب الصدّيقين» است. معلوم مى شود كه در قلب صدّيق هم ممكن است حبّ جاه باشد.
س: راه مبارزه با برترى جويى چيست؟
ج: بعضى مى گويند براى مبارزه با اين صفت مذموم، بهتر است كه انسان در بين مردم ناشناخته بماند; يعنى مجهول و منزوى و در يك جمله گمنام زندگى كند و شايد هم به همين دليل باشد كه عدّه اى از بزرگان اخلاق و كسانى كه در سير و سلوك قدم بر مى داشتند، مى كوشيدند مشهور نشوند. ولى آيا واقعاً اين راه، اساس مبارزه با برترى جويى و حبّ جاه است؟ چون معناى اين عمل اين است كه بچّه اى كه معناى شهوت جنسى را نمى داند زنا نكند. چنين مطلبى سلامت است ولى سعادت و تكامل نيست. اگر انسان در ميان جمعيّت و در معرض پست و مقام باشد ولى حبّ جاه نداشته باشد، اين براى او تكامل و افتخار است. بنده از محيط ناسالم بيرون بروم براى اين كه آلوده به گناه،....نشوم، اين سلامت است، امّا آن قدر مهمّ نيست، چون مهم آن است كه در بين مردم باشم ولى آلوده نگردم به هر حال، راه اوّل راه انزوا و گمنامى است و راه دوّم راه تسلّط بر نفس است كه در عين زيستن در قلب اجتماع، انسان بتواند خودش را كنترل نمايد. البتّه اين كار مشكل است كه انسان خوشش نيايد، از اين كه عدّه اى در مقابل او ايستاده اند و به جايى برسد كه علىوار بگويد:«لايَزيدُنى كَثْرَةُ النّاسِ حَوْلى عِزّاً وَلا تَفَرَّ قُهُمْ عَنّى وَحَشَة;» اين مقام بسيار بزرگى است كه چه مردم اطراف او جمع شوند و چه مردم پراكنده شوند، در هر دو حالت عوض نشود. البتّه گفتن آن آسان و رسيدن به آن مشكل است و جز با استمداد از لطف الهى و خودسازى بسيار، امكان پذير نيست.
خودستايى و تزكيه نفس
زشتى اين كار تا حدّى است كه اين مطلب به صورت يك ضرب المثل در آمده كه «تَزْكيةُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ قَبيحَةٌ; خودستايى زشت و ناپسند است».
سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند، عدم شناخت خويشتن است، چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسئووليّت هاى سنگينى كه بر عهده دارد و نعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده، بداند هرگز گام در جاده خودستايى نخواهد گذاشت.
غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكّرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است.
خودستايى از آن جا كه بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است، مايه عقب ماندگى اوست، چرا كه رمز تكامل «اعتراف به تقصير» و قبولى وجود نقصها و ضعفهاست. به همين دليل، اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظايف الهى بودند و مردم را از خودستايى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى كردند.
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) در تفسير آيه 32 سوره نجم: «فَلا تُزَكُّوااَنْفُسَكُم» آمده است: «لايَفْتَخِرُأَحَدُكُمْ بِكَثْرَةِ صِلاتِهِ وَ صِيامِهِ وَ زَكاتِهِ وَ نُسُكِه، لَأَنّ اللهَ ـ عَزَّوجَلَّـ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى; هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حجّ و عمره افتخار كند، زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد».(4)
امير مؤمنان على(عليه السلام) در يكى از نامه هايى كه براى معاويه نوشته و مسائل بسيار مهمّى را در آن يادآورى كرده، مى فرمايد: «وَ لَوْلا ما نَهَى اللهُ عَنْهُ مِنْ تزكية الْمَرْءِ نَفْسَه لَذكَرَ ذاكرٌ فَضائلَ جمة، تعرفها قلوب المؤمنين، ولا تمجها آذان السامعين; اگر نه اين بود كه خداوند از خودستايى نهى كرده، گوينده(منظور خود حضرت على(عليه السلام)است) فضايل فراوانى را بر مى شمرد كه دلهاى آگاه مؤمنان با آن آشناست و گوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد».(5) (6)
البتّه سرچشمه خودستايى همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجاً به صورت خودستايى جلوه كرده و در مرحله نهايى سر از تكبّر و برترى جويى در مى آورد. اين عادت غلط كه با نهايت تأسّف در ميان بسيارى از ملل، طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمّى از نابسامانيهاى اجتماعى، جنگها، استعمارها و تفوّق طلبى ها است. تاريخ گذشته نشان مى دهد كه بعضى از ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب، خود را برتر از ملل ديگر مى دانستند و به همين جهت، به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش سازند. عربهاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را «نژاد برتر»! مى شمردند، هر قبيله اى از قبايل عرب نيز خود را «قبيله برتر» مى دانست. در عصر أخير، مسأله تفوق نژاد آلمان و يا نژاد اسرائيل، سر چشمه جنگهاى جهانى و يا جنگهاى منطقه اى شد.
على(عليه السلام) در خطبه معروف «همّام» درباره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين مى گويد: «لايَرْضَونَ مِنْ أَعْمالِهِمْ اَلْقَليلُ وَ لايَسْتَكْثِروُنَ الْكَثيرَ، فَهُمْ لِاَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَوَمِنْ أَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذا زُكِّىَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْ غَيْرى وَ رَبّى أَعْلَمُ مِنْ نَفْسِي اَللّهُمَّ لا تُؤاخِذْنى بِما يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى أَفْضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ وَ أغْفِرْلى مالا يَعْلَمُونَ; آنان هرگز از اعمال خود راضى نيستند و هيچ گاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمردند، آنان در همه حال خود را در برابر انجام وظايف متّهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند. هنگامى كه كسى يكى از آنان را بستايد از آن چه در حقّ آنها مى گويد وحشت مى كند و چنين مى گويد:« من به حال خود از ديگران آگاهترم و خدا نسبت به من از من آگاهتر است. پروردگارا، به اين ستايش كه ستايشگران در حقّ من مى كنند مرا مؤاخذه مكن و مرا از آن چه گمان مى برند نيز برتر قرار ده و آن چه را آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخش».(7)
فرق بين معرّفى خويشتن و خودستايى
بدون شك، تعريف خويش كردن كار ناپسندى است، ولى با اين حال اين يك قانون كلّى نيست، گاهى اوضاع ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرّفى كند تا مردم او را بشناسند و از سرمايه هاى وجودش استفاده كنند و به صورت يك گنج مخفى متروك باقى نماند.
در تفسير عياشى از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه در پاسخ اين سؤال كه، آيا جايز است انسان خودستايى كند و مدح خويش نمايد؟ فرمود: «نَعَمْ، إِذَا اضطُرَّ إِلَيْهِ، أَما سَمِعْتَ قَوْلَ يوسُف: "اِجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الْأَرْض اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ" وَ قَوْلَ الْعَبَدِ الصّالِح: "وَ اَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ"; آرى هنگامى كه ناچار شود مانعى ندارد، آيا نشنيده اى گفتار يوسف را كه فرمود: مرا بر خزاين زمين قرار ده كه من أمين و آگاهم و همچنين گفتار بنده صالح خدا(هود)! من براى شما خير خواه و أمينم».
از اين جا روشن مى شود، اين كه در خطبه «شقشقيّه» و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه، على (عليه السلام) به مدح خويشتن مى پردازد و خود را محور آسياى خلافت مى شمرد و هماى بلند پرواز انديشه ها به اوج فكر و مقام او نمى رسد، و سيل علوم و دانشها از كوهسار وجودش سرازير مى شود و أمثال اين تعريفها، براى اين است كه مردم ناآگاه و بى خبر به مقام او پى ببرند و از گنجينه وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند.(8)
برترى جويى و حبّ جاه در روايات اسلامى
1ـ از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «حُبُّكَ لِلشَّيء يُعْمى وَ يُصِمّ; دوست داشتن چيزى ترا كر و كور مى كند».(9)
2ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «اِنَّماهَلَكَ النّاس باتِّباعِ الْهَوى وَ حُبِّ الثَّناءِ; مردم در اثر پيروى از هواى نفس و دوست داشتن مدح و ثنا نابود مى گردند».(10)
3ـ از امام على (عليه السلام) نقل شده است: «حبّ الرّياسةِ رَأسُ الِْمحَنْ; حبّ رياست ريشه گرفتاريهاست».(11)
4ـ امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأسَ، مَلْعُونٌ مَنْ هَمَّ بِها، مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهْا نَفْسَهُ; كسى كه رياست را بپذيرد ملعون است. كسى كه آهنگ رياست كند ملعون است، كسى كه پيش خود از رياست سخن بگويد ملعون است».(12)
5 ـ از امام على(عليه السلام) نقل شده است: «مَنِ اغْتَرَّ بِغَيْرِ اللهِ سُبْحانَهُ ذَلَّ; هر كس به غير خداوند سبحان، عزيز شود، خوار مى گردد».(13)
پی نوشتها:
1. بحار، ج 74، ص 90.
2. سوره قصص، آيه 83.
3. بحار، ج 73، ص 150.
4. بحار الانوار، ج 5، ص 232.
5. نهج البلاغه، نامه 28.
6 تفسير نمونه، ج22، ص 542 ـ 543.
7. تفسير نمونه، ج 3، ص 414ـ416.
8. تفسير نمونه، ج 10، ص 12.
9. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 272.
10. محجّة البيضاء، ج 6، ص 112.
11. غرر الحكم، ص 380.
12. اصول كافى، ج 2، ص 298.
13. غرر الحكم، ج 2، ص 639.
پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
|
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی
پنج شنبه 26 اسفند 1389 2:15 PM
تشکرات از این پست