0

خطر تصوّف

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

خطر تصوّف



خطر تصوّف

درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
 

متن حديث:

قالَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله): يا اَباذَر، يَكُونُ فى آخِرِ الزّمان قَوْمٌ يَلْبَسُونَ الصُّوفَ فى صَيْفِهِمْ وَ شِتائِهِمْ، يَرَوْنَ اَنَّ لَهُمُ الْفَضْلَ بِذلِكَ علَى غَيْرِهِمْ اُولئِكَ تَلْعَنُهُم مَلائِكَةُ السَّماواتِ وَ الأرْض.(1)

ترجمه:

اى ابوذر، در آخر الزمان گروهى هستند كه لباس پشمى در تابستان و زمستان مى پوشند و گمان مى كنند به سبب اين كار بر ديگران برترى دارند. اينان كسانى اند كه ملائكه آسمانها و زمين لعنتشان مى كنند.

تفسير:

در اين حديث، حضرت(صلى الله عليه وآله) اشاره به مطلب مهم و سر بسته اى كرده است و آن اين كه در آخر الزّمان، جمعيّتى مى آيند كه در تابستان و زمستان، پشمينه پوش هستند و اين كار را براى خود نشانه فضيلت مى دانند. و اينها از جمله كسانى هستند كه ملائكه آسمان و زمين آنها را لعن مى كنند.

احتمالات در معناى حديث

در معناى حديث دو احتمال وجود دارد:
1ـ مراد حضرت(صلى الله عليه وآله) همان مسأله رياكارى است، اشخاصى رياكار و خود برتر بين، در تابستان كه همه مردم لباسهاى نازك مى پوشند، آنهالباس هاى ضخيم (پشمينه و خشن) به تن مى كنند و در واقع مى خواهند در بين مردم به زهد و تقوا و فضيلت معروف و انگشت نما گردند و اصلاً لباس شهرت همين است، اگر چه بعضى از علما مى گويند لباس شهرت آن است كه برخلاف زندگى انسان است. ولى ما از احاديث، اين را نفهميديم و لذا مى گوييم: لباس شهرت، لباسى است كه انسان بخواهد خود را مشهور به زهد و ورع و تقوا كند نه هر گونه شهرتى و اين معنايى را كه ما فهميديم، طبق لحن روايات است. خلاصه اين تفسيرى كه بيان كرديم، اشاره به لباس شهرت و عذاب هم براى چنين رياكاران و زاهد نماهاى غير زاهد و همچنين آنهايى است كه اين زهد ظاهرى را دُكانى براى جلب توجه ديگران قرار داده اند و لعنت هم مال آنهاست.
2ـ ولى تفسير دوّمى از اين حديث استفاده مى شود كه اشاره به همان صوفيّه و متصوّفه باشد; چون صوفى گرى از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، بلكه از جمله افكار التقاطى و وارداتى است كه از قرن دوم به اين طرف همراه با افكار هندى و يونانى و........، از ممالك ديگر وارد اسلام شده و از طريق ترجمه كتابها به ممالك اسلامى منتقل شده. كه به اين ترتيب (طبق اين تفسير) حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)خبر غيبى مى دهد كه در آينده در بين امّت من دسته اى پيدا مى شوند واين لعن شديدى هم كه در روايت هست، متناسب با انحراف مكتبى است نه انحراف فردى; چون ممكن است انسانى را لعن كنند، امّا نه به شدّت و در اين جا از روى اطلاعاتى كه از قديم روى اين مسأله دارم مقدارى راجع به اين مسأله انحرافى بيان مى كنم:

خطرات تصّوف

تصوّف خطرى است براى كلّ اسلام و تشييّع و روحانيّت شيعه; چون در آن مسائل زيادى حاكم است كه سه مسأله را فهرستوار اشاره مى كنم:
1ـ اوّلين خطر اين است كه تصوّف راهش را از راه علم جدا مى كند و اصلاً اينها معتقدند كه راه عقل، راه منحرفى است كه انسان را به واقع نمى رساند، چون پاى استدلاليان چو بين است، بلكه بايد راهِ دل را پيمود و استدلالات رادور ريخت، در خانقاهها كه مراكز آنهاست، صحبت كردن از كتاب و علم، بحثى زشت و زننده محسوب مى شد، يكى از اصحاب تصّوف در اين باره چنين مى گويد: قبلاً كه به مدرسه مى رفتم و درس مى خواندم و بعد از آن در خانقاه، به خدمت شيخ و ساير ياران مى رسيدم، كتاب، قلم و دوات را مخفى مى كردم كه مباد آنها ببينند، روزى حواسم را جمع نكردم ناگهان دواتم بيرون افتاد، يكى از هم مسلكهايم رو به من كرد و گفت: اينرا بردار و عورتت را بپوشان كه آنهااين دوات را به عنوان عورت و چيزى زشتى كه نمايان شده مى پنداشتند و با كتاب و دفتر و.... اين گونه برخورد مى كردند و مى گفتند.
در حالات عدهّ اى از آنها مى نويسند كه هر چه كتاب در رودخانه ريختند. يكى از آنها كه همه كتابهايش را دور ريخته بود و يك چيز كشكول مانندى را همراه داشت، بعد در خواب ديد كه چنين و چنان كن و ........و وقتى كه آنها را انجام داد، به محضر شيخ رفت، به او گفت: اگر دور نينداخته بودى، هيچ بهره اى از محضر شيخ نمى بردى.
حال يك چنين دشمنى با علم و عالم دارند، ممكن است كه صوفى امروزى چنين نگويد، امّا اينها مسائلى است كه در تاريخچه تصوّف ثبت و ضبط شده است كه علم را حجاب مى دانند و عالم را راهزنِ راه مى شمارند، چنين جمعيتى معلوم است كه براى آنها حساب خاصّى باز شده است.
اگر در بعضى از كتابها، جمله «اَلْعِلْمُ حِجابُ الاَْكْبَر» نوشته شده باشد، مسلّماً بايد معناى علمى آن را گرفت كه باعث غرور و خود خواهى انسان مى شود و اِلاّ هيچ كس ذات علم را مذمت نمى كند، لذا اگر چنين جمله اى هم بود بايد آن را تأويل برد. چون اين همه آيات و رواياتى كه در مدحِ علم و عالم داريم; مانند «اِنَّما يَخْشَىَ الله مِنْ عِبادِه اَلْعُلَماء» كه مى فرمايد: فقط علما هستند به مقام قرب بخداوند راه مى يابند. روز قيامت وقتى مداد(= جوهر) علماء با خون شهدا سنجيده مى شود مداد علماء برتر است; «قالَ الصّادِقٌ: فَتُوزَنُ دَماءُ الشُّهَداءَ مَعَ مَدادِ الْعُلَماءِ، فَيُرَحَّجُ مداد الْعُلماء عَلى دَماءِ اشُّهَداء; پس خون شهيدان را با مداد دانشمندان مى سنجند، پس ترجيح داده مى شود مركب و جوهر دانشمندان بر خون شهيدان».(1) اينها را كه نمى شود هيچ پنداشت. حال در اين جا شايد براى شما سؤالى مطرح شود و آن اين است: چرا اينها با علم چنين برخوردى دارند؟
ج: براى اين است كه اينها پيشنهادهائى دارند كه با استدلالات عقلى هماهنگى و سازگارى ندارد و يا احاديث و آيات هم مطابقت نمى كند.
2ـ خطر دوم اين كه، اينها مرجعيت و روحانيّت و اين گونه مسائل را قبول ندارند، اينها مقامى را بالاتر از مراجع مى دانند و آن پير طريقت است، و نزد آنها علما از قِشريّون و شيوخ صوفيّه از لُبيّون شمرده مى شوند; يعنى علما را در مرحله شريعت و خودشان را در مرحله طريقت و حقيقت مى دانند
با توجه به اين ديدگاه براى آنها رساله توضيح المسائل عملاً در مقابل دستورات شيخ ارزشى نخواهد داشت و به همين خاطر است كه در بسيارى از جاها، به دستور شيوخشان، شكستن قوانين اسلامى را مجاز مى دانند
در تاريخچه آنهانوشته شده است كه مثلاً وقتى فلان كس خواست شروع به سير و سلوك در طريق تصوّف نمايد، هر چه مال داشت، همه آنها را به دريا ريخت. شما به كتاب احياء العلوم غزالى ـ كه از بزرگان و اكابرشان است و همه آنها او را قبول دارند ـ نظر كنيد و ببنيد كه چه حرفهاى عجيب و غريبى مى زند، حتى بر خلاف مسلّمات فقه سخن مى گويد. او كسى است كه مى گويد: من مدّتى به مسجد الحرام رفته و دور خانه خدا طواف مى كردم، امّا چون به حق رسيدم، ديدم كه خانه خدا دَوْر من طواف مى كند. فردى كه عقيده اش اين گونه باشد ديگر پاى بند به مكّه و مدينه نيست. در حالى كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) تا آخر عمرش حجة الوداع را به جا آورد، ولى اين آقا مى گويد: خانه خدا دور من طواف مى كرد. بنابراين، اينها به كسى كه براى سر سپردن نزدشان مى رود، اوّلين دستورى كه مى دهند اين است كه بايد رابطه ات رابا آخوند و روحانى قطع نمايى; در حالى كه ما معتقديم در زمان غيبت امام زمان(عج) هيچ مقامى جز فقها و مراجعى كه احكام خدا را از كتاب و سنت استنباط مى كنند، نيستند; چون خود حضرت(عليه السلام)فرمود: «فَارْجِعُوا فيها اِلى رْواةِ اَحاديثِنا; پس مراجعه كنيد به راويان گفتارهاى ما». از آنها سؤالى مى كنيم اين كسى را كه نامش را شيخ گذاشته اى آيا مرجع است؟ اگر نيست به چه دليلى اطاعتش را واجب مى دانى اين مفترض الطاعه بودنش از كجاست؟ چون ما هيچ كسى را نداريم كه مفترض الطاعه باشد جز پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام و نايب امام كه مبيّن كلمات امام(عليه السلام)است. پس مخالفت آنها با علم براى آنها سود دارد و آن مفترض الطاعة شمردن غير مرجع است.
3ـ خطر سوم، ساده بودن تأويل و تفسير آيات و روايات، يعنى بازى كه با آنها با الفاظِ كتاب و سنّت دارند، كه اين خودش داستان بسيار مفصّلى دارد يعنى الفاظ كتاب و سنت در دست آنها مانند موم است، به هر شكلى كه مايل بودند تفسير مى كنند; به عبارت ديگر، تأويل در ميان آنها بسيار ساده و آسان است

به يك نمونه از توجيهات و تفسيرات آنها توجه كنيد:

مى گويد: همه چيز را كنار انداختم و فقط قرآن را گرفتم، به اين آيه رسيدم كه «قُل الله ثم درهم; بگو: الله و همه چيز را كنار بگذار; گفتم: اين هم غير خداست. كلمه «ثُمَّ دَرْهُم» را با ميل خودش اين گونه تفسير مى كند، در حالى كه مراد قرآن، از «درهم» بتهاست، يا شايد مراد مخلوقين باشد.
وقتى كه اينها با آيات و روايات، اين گونه بازى مى كنند، معلوم است كه خيلى خطر دارند و به همين دليل است كه عملاً براى خودشان ولايت بر احكام قائل هستند. ما ولىّ فقيه را مُجرى احكام مى دانيم و براى او ولايتى به حكم قائل نيستيم و احكام هم يا احكام و عناوين اوّليّه است و يا احكام و عناوين ثانويه.
خلاصه احكام، همان دستوراتى است كه خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده اند، نه اين است كه بگوييم حلال و حرام و واجبات را تغيير دهد. امّا اينها(صوفيّه) واقعاً احكام را تغيير مى دهند و بسيارى از مسلّمات اسلام را تغيير داده اند. احتمال مى دهم كه اين مسأله يكى از معانى روايت باشد(نه اين كه منحصر در همين يكى باشد).
ـ يكى از شيوخ آنها مى گويد: روز قيامت كه مى شود، همه در سيطره جاه من هستند حتى محمّد و آل محمّد(صلى الله عليه وآله). يااين كه مى گويند: رجبيّون، كسانى هستند كه در عالم مكاشفه، شيعه را به صورت خوك مى بينند.
براى اطلاع بيشتر راجع مبدأ پيدايش اين فرقه، مطالبى كه درباره تاريخچه تصوف را در اين جا از كتاب «جلوه حق» حضرت آيه الله الغظمى مكارم شيرازى مى آوريم: لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب(2)
به طورى كه مورّخين نقل كرده اند پيش از ظهور اسلام، بلكه قبل از ميلاد حضرت مسيح(عليه السلام) جمعى بودند كه خود را به عنوان «عشاق جمال الله» و «الواصل الى الله» معرفى مى كردند، ولى از آغاز پيدايش آنها اطلاع كاملى در دست نيست، چنانكه اساساً معلوم نيست كه اين مسلك از كدام يك از نقاط جهان سرچشمه گرفته است، بعضى معتقدند كه از هندوستان و بعضى ديگر مبدأ نشو آن را شام و مصر مى دانند، اما در اين كه اين جمعيت قبل از ميلاد در جهان بوده اند شايد هيچ گفتگويى بين مورّخين نباشد.

ورود تصوف در اسلام:

در قرن دوم هجرى، يعنى آن زمانكه همت خلفاى بنى عباس بر نشر علوم ديگران و ترجمه آنها به زبان عربى، قرار گرفت و از اين رو افكار عمومى به جنب و جوش افتاد، و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، يكى از مسلكهاى كه در ميان مسلمين جايگاهى براى خود باز كرد، همين مسلك «تصوّف» بود و تدريجاً بر اثر امورى پيروانى پيدا كرد و مخصوصاً در ميان اهل تسنن پيروان زيادترى براى آن پيدا شد و سرانجام بساط خود را در ميان «اماميه» هم گسترد و جمعى را به خود مشغول ساخت.
به شهادت پاره اى از اخبار، اوّلين كسى كه بذر اين مسلك را در سرزمين اسلام پاشيد، ابو هاشم كوفى بود. در كتاب «حديقة الشيعه» از امام حسن عسكرى(عليه السلام)نقل شده فرمود: «اِنَّهُ كانَ فاسِدُ الْعَقيدَةِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذى اِبْتَدَعَ مَذْهَباً يُقالُ لَهُ «اَلتَّصَوُّفُ» وَ جَعَلَهُ مُقِراً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثة; او مردى فاسد العقيده بود و همان كسى است كه مذهبى به نام تصوف اختراع كرد و آن را قرار گاه عقيده ناپاك خود قرار داده است».
از جمله دلايلى كه پيدايش اين مسلك را در قرن دوّم هجرى تأييد مى كند روايتى است كه در همان كتاب از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «يكى از ياران آن حضرت به خدمتش عرضه داشت در اين ايّام دسته اى پيدا شده اند به نام صوفيه، درباره آنها چه مى فرمائيد؟ فرمود: ايشان دشمنان ما هستند كسانى كه به آنها تمايل پيدا كنند از ايشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند; و به همين زوديها دسته اى از اظهار محبت كنندگان به ما، تمايل و شباهت به آنها پيدا مى كنند و خود را به القاب آنها ملقب مى نمايند و سخنان آنها را تأويل مى نمايند; كسانى كه مايل به آنها شوند از ما نيستند و ما از ايشان بيزاريم و آنهايى كه سخنان ايشان را رد و انكار نمايند مانند كسانى هستند كه در خدمت پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) با كفار نبرد كنند».
مؤيّد ديگر براى اين سخن اين است كه آن احاديثى كه در مذمت صوفيه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق(عليه السلام) به بعد است.
در بعضى از اخبار تصريح شده كه اگر دوستداران ائمه(عليه السلام) به آنها تمايل پيدا كنند ايشان از آنها بيزار خواهند بود، حتى در يكى از آنها دارد كه پس از آن كه امام هادى (عليه السلام) مذمّت فراوانى از جمعيت صوفيه كرد، يكى از ياران آن حضرت عرضه داشت: اگر چه آن صوفى معترف به حق شما باشد؟ حضرت مانند اشخاص خشمناك به او نگاه كرد و فرمودند: اين سخن را بگذار! كسى كه به حقوق ما معترف باشد راهى را سبب آزردن ما مى شود نمى بپمايد! تا آن جا كه مى فرمايد: «وَالصُّوفيَّةُ كُلُّهُمْ مِنْ مُخالِفينا وَ طَريقَتُهُم مُغايِرَةٌ لِطَريقَتِنا; يعنى صوفيان همگى از مخالفين ما هستند و راه آنها از راه ما جداست».
مورّخان تصريح كرده اند: قبل از زمان مذكور اسم و رسمى از تصوّف و صوفى در ميان مسلمانان نبود و اگر احياناً لفظ «صوفى» در كلمات بعضى از پيشينيان ديده شود دليل بر وجود اين مسلك در صدر اسلام نمى شود، چون عرب اين لفظ را بر شخص «پشمينه پوش» اطلاق مى كند; مثلاً از حسن بصرى نقل كرده اند كه گفت: «رَأيتُ صُوفياً فىِ الطَّوافِ وَ اَعْطَيْتَهُ شَيْئاً فَلَمْ يَأْخُذْهُ; مرد پشمينه پوشى راهنگام طواف ديدم و چيزى به او دادم، نگرفت».
البته كسى نگفته است لفظ صوف و صوفى در زمان حضرت صادق(عليه السلام)پيدا شده و قبلاً در بين عرب نبوده تا اين كه به اين گونه سخنان استدلال كنند، منظور اين است كه يك جمعيت خاص و يك دسته مخصوص كه به اين اسم معروف باشند در آن ايّام نبوده اند و اين سخنى كه از حسن بصرى نقل شده كوچكترين دلالتى بر اين موضوع ندارد.

چگونه آب و رنگ اسلامى به تصوف داده شد

از آن جا كه اين گونه مسلكها در هر محيطى وارد شود از روى قانون «تبعيت از محيط» رنگ آن محيط را به خود مى گيرد، طرفداران تصوف به زودى آب و رنگ اسلامى به آن دادند و قسمتى از فرهنگ و دستورهاى اسلامى را به آن آميختند و براى وفق دادن اعتقادات خود با عقايد و احكام اسلامى دست به آيات و اخبارى زدند كه بسيارى از آنها از سنخ منتشابهات قرآن و اخبار بود و در نهايت آن زهّاد صدر اول و عده اى ديگر از معروفين و مشاهير اصحاب(صلى الله عليه وآله) از قبيل سلمان و ابوذر راجزء خود دانسته و حتى «خرفه» را به على ابن ابى طالب رساندند، در صورتى ك هيچ كدام اساس نداشت.
امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله مشايخى كه هيچ سندى براى آن در دست نيست، ترتيب داده و به فعاليت مشغول هستند. ولى چون اصولاً طرز تفكر و تربيت اسلامى با هرگونه دسته بندى در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبيق تمام اصول تصوف بر عقايد و احكام اسلامى ميسر نبود لذا با همه اين كوششها كار صوفيان چندان بالا نگرفت و از هر طرف مورد حمله واقع شدند، امّا به هر صورت بود در هر زمان در گوشه و كنار، هواخواهانى داشتند كه به اقتضاى زمان و محيط كمتر و زمانى بيشتر بودند.

انشعابات زياد و انحطاط تصوف

چون يكى از سرمايه هاى اصلى تصوّف اعمال ذوق واستحسان و به تعبير بعضى «عرفان بافى» است و البته آن ضوابط معيّن و معيار ثابتى ندارد و همچون موم به هر شكلى بيرون مى آمد، روز به روز مطالب تازه اى اختراع و بر تصوف افزوده شد و چيزى نگذشت كه انشعابات بسيارى در اين رشته پديد آمد كه هر كدام روش و عقايد معين و جداگانه اى داشتند، كتابها و مخصوصاً اشعار زيادى در اين باره نوشته و سروده شده و به حدّى رسيد كه اگر امروز بخواهيم درباره شعب مختلف تصوّف و عقايد عجيب و غريب هر يك گفتگو كنيم، قطعاً خالى از اشكال نيست و عجيب تر اين كه روز به روز بر تعداد سلسله هاى آنها افزوده مى شود و هر شيخ طريقت كه گاهى از دنيا مى رود چند شيخ ديگر با چند گرايش و عقيده مختلف جاى او را مى گيرند.
ولى اين پيشامد أمرى بود طبيعى چون هر دسته و گروهى كه از معيارها و ضوابط معينى استفاده نكند و مانند تصوف بر روى محور ذوق و استحسان و مكاشفه و خواب دور بزند به همين سرنوشت دچار خواهد شد و اين اختلافات زمينه را براى انحطاط آماده مى سازد.
از طرف ديگر، در اثر فعاليت دانشمندان و علما و فراهم شدن وسايل نشر كتب و سهولت ارتباطات و عوامل ديگر، چشم و گوشها باز و پرده از روى بسيارى از كارها برداشته، در اين هنگام كاخ تصوف رو به ويرانى گذارد و بازار صوفيان كساد شد. همچنان كه در اثر ترقّى علوم تجربى، طبيعيات فلسفه قديم يونان كه عالم را در چهار ديوار «عناصر اربعه» حبس كرده بود، و عالم حيات و زندگى را با ميخهاى «أمزجه چهارگانه» در چهار ميخ كشيده بود به طرف اضمحلال رفت همينطور مسلك تصوّف در اثر مبارزات علماى بزرگ و روشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.
روشن تر بگوييم: امروز روزى نيست كه كسى گفتار شيخ صفى الدين اردبيلى راكه مى گفت: «چهل شبانه روز به يك وضو نماز خواندم»! باور كند(3) و يا خريدار دعاوى عجيب «بايزيد بسطامى» باشد كه به او گفتند: فرداى قيامت مردمان در زير لواى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باشند گفت: به خدا قسم، «لوائى أعظم من لواءِ محمد(صلى الله عليه وآله)، در آن روز، پرچم من از پرچم آن حضرت بزرگتر است». يا اين كه كارهاى نادرست «حسين بن منصور حلاج» را بشنود و بر آن لبخند نزند، از آن جمله شيخ عطار در كتاب «تذكرة الأولياء» نقل مى كند كه حسين بن منصور حلاج، دلقى داشت كه بيست سال از بدنش بيرون نياورده بود(خدا مى داند كه چگونه كثافت را از خود دور مى كرد و غسلهاى لازم را انجام مى داده است. روزى به زور از بدنش بيرون آوردند ديدند كه شپش زده يكى از آنها را وزن كردند، نيم دانگ! وزن داشت او باز نقل مى كند: «حسين بن منصور حلاّج، يك سال در مقابل كعبه در آفتاب ايستاد تا روغن از اعضاى او بر سنگ مى ريخت!
اگر كسى حالات بزرگان صوفيه را در كتابهاى خودشان مطالعه كند نظير اينها رابسيار خواهد ديد. كيست كه امروز اين سخنان را ببيند و طرفداران آن را خرافى و اين عقايد را جزء خرافات نداند.
اين جمعيتى راهم كه مى بينيد مانده اند به واسطه آن است كه در وضع و روش خود تجديد نظر كرده و مقدارى از عقايد و كردارهاى پيشينيان را از آن خذف كرده و آن را به صورت ديگرى كه تا اندازه اى با وضع افكار عمومى محيط سازگار باشد، در آورده اند.
اگر كسى بخواهد صدق اين گفتار كاملاً بر او روشن شود كتابهاى پيشينيان صوفيه از قبيل «تذكرة الاولياء»، «صفوة الصفا» و نظاير آنها را كه شرح احوال رؤساى متصوفه است با كتب امروزى آنها مقايسه كند.

چند مورد از كرامات مشايخ صوفيه

1ـ جامى در«نفحات الانس مى نويسد:
مرشدى ريخته گر روز جمعه رفت در شط بغداد غوطه خورد كه غسل كند. لباسهاى خود را كند و ميان آب فرو رفت چون سر برآورد خود را در رود نيل مصر ديد! پس هفت سال در آن جا ماند و زن گرفت و سه فرزند آورد بعداً روزى رفت غوطه خورد در نيل چون سر بر آورد ديد در بغداد است در همان ساعت روز جمعه كه مى خواست غسل كند و برود سجاده صوفيان را به مسجد ببرد. چون بيرون آمد و سجاده هاى صوفيان را برد گفتند: قدرى دير آمدى!
2ـ نقل است ابراهيم أدهم كه روزى بر لب دجله نشسته بود و خرقه ژنده و پاره خود را مى دوخت. سوزنش در دريا افتاد كسى از او پرسيد: ملكى چنان از دست بدادى چه يافتى؟ اشاره كرد به دريا كه سوزنم باز دهيد هزار ماهى! از دريا برآمد كه هر يك سوزنى زرين به دهان گرفته! ابراهيم گفت: سوزن خويش خواهم، ماهيَكى ضعيف بر آمد سوزن او به دهان گرفته ; ابراهيم گفت: كمترين چيزى كه يافتم بماندن ملك بلخ اين است ديگرها را تو دانى».(4)
3ـ سهل بن عبدالله تسترى گفت: مردى از ابدال بر من رسيد و با او صحبت كردم و از من مسائل مى پرسيد از حقيقت و من جواب مى گفتم تا وقتى كه نماز بامداد بگزاردى و به زير آب فرو شدى و به زير آب نشستى تا وقت زوال و چون اخى ابراهيم بانگ نماز كردى، او از آب بيرون آمدى يك سر موى بروى تر نشده بودى و نماز پيشين گزاردى، پس به زير آب شدى و از آن آب جز به وقت نماز بيرون نيامدى، مدتى با هم بوديم بدين صفت كه البته هيچ نخورد و با هيچ كس ننشست تا وقتى كه برفت.(5)
اين سخنان مضحك و بى سروته را چه كسى باور مى كند.(6)
علاقه مندان مى توانند براى مطالعه و آشنايى بيشتر با عقائد و مسائل مربوط به صوفيّه به كتاب «جلوه حق» تأليف حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى ـ (دام ظله العالى)ـ مراجعه كنند.

پی نوشتها:

1. بحار الانوار، ج 2، ص 14، روايت 26، باب 8.
2. يوسف، آيه 111.
3. صفوة الصفا، ص 258.
4. تذكرة الاولياء، ج 1، ص 87.
5 تذكرة الاولياء، ج 1، ص 153.
6 جلوه حق، ص 72 ـ 85.

پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  2:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها