0

توشه آخرت قسمت دوم

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

توشه آخرت قسمت دوم

توشه آخرت

قسمت دوم

«وجه و قرب»
آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 11/07/86 مطابق با بيست و يكم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
 
توشه آخرت

بسم الله الرحمن الرحيم‏

توازن بين خوف و رجاء

«إلهي إن كانَ قَلَّ زادِي في الْمَسِيرِ إلَيْكَ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّي بِالتَّوكُّلِ عَلَيْكَ»؛ اگر زاد و توشه‏ى من در راه سفر به سوى تو اندك است، ولى در سايه‏ى توكل بر تو حسن ظن دارم، به اينكه مرا موردِ كمك و رحمت خودت قرار دهى. در ابتداى مناجات راغبين به ما الهام مى‏دهد كه بين خوف و رجاى الهى توازن برقرار كنيم يعنى عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا مورد توجه قرار دهيم و از آن چه موجب خوف مى‏شود به آن چه موجب رجا است پناه ببريم.«وَإنْ كانَ جُرْمِي قَدْ أخافَني مِنْ عُقُوبَتِكَ، فَإنَّ رَجائي قَدْ أشْعَرَني بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ» يا «نَقِمَتِك»؛ اگر جرم و گناهم مرا از عقاب تو مى‏ترساند، در مقابلش اميدم به تو، به من الهام مى‏كند كه از نقمت و انتقام و عذاب و عقوبت تو خود را در امان ببينم. «وَإنْ كانَ ذَنْبي قَدْ عَرَّضَني لِعِقابِكَ، و فَقَدْ آذَنَني حُسْنُ ثِقَتي بِثَوابِكَ»؛ اگر گناهان من، مرا در معرض عقاب تو قرار داده اما اعتمادى كه من به تو دارم، مرا به ثواب تو آگاه كرده است. «وَإنْ أنامَتْني الْغَفْلَةُ عَنِ الإِسْتِعْدادِ لِلِقائِكَ، فَقَدْ نَبَّهَتْني الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِكَ وَآلائِكَ»؛ اگر اين غفلت، من را از اينكه خود را براى ملاقات تو آماده كنم خواب كرده است اما معرفتى كه نسبت به لطف و رحمت تو دارم، من را بيدار كرده تا متوجه كرم و نعمت‏هاى تو بشوم. آن موجب خواب و اين موجب بيدارى مى‏شود. «وَإنْ أوْحَشَ ما بَيْني وَبَيْنَكَ فَرْطُ الْعِصْيانِ وَالطُّغْيانِ، فَقَدْ آنَسَني بُشْرى الْغُفْرانِ وَالرِّضْوانِ»؛ اگر آن گناهان و سركشى‏هاى زيادى كه من مرتكب شده‏ام، باعث اين مى‏شود كه من از اينكه خودم را مقابل تو تصور كنم، وحشت كنم، اما نويد و بشارتِ مغفرتى كه تو دادى، باعث انس من به توست. همين طور كه ملاحظه مى‏فرماييد عوامل خوف را در مقابل عوامل رجا قرار مى‏دهد كه در نتيجه توازنى برقرار شود تا انسان مقهور خوف نشود به گونه‏اى كه حال مناجات نداشته باشد. اگر انسانى از كسى بترسد نمى‏آيد بنشيند و با او گفتگو كند. بايد زمينه‏ى انسى فراهم شود. در اين جا مژده‏ى رحمت و بشارت مغفرت موجب انس مى‏شود. همه‏ى اينها براى اين است كه آماده بشويم با خدا صحبت كنيم و از او حمايت بطلبيم. نكته جالبى كه در اينجا هست، اين است كه طبعاً آدم وقتى از گناهانِ خودش خيلى مى‏ترسد و بعد اميدوار مى‏شود كه خدا او را ببخشد طبعاً در اولين مرحله مى‏گويد خدايا من را ببخش! من را از آتش جهنم نجات بده! در يك چنين حالى انسان همت اين را ندارد كه مقامات عالى از خدا بخواهد. اما اين مناجات به ما ياد مى‏دهد همين كه به خدا رو آورديد همتتان بلند شود و به چيزهاى كم قناعت نكنيد. اكنون از خدا چه بخواهد؟

حقيقت صفات و افعال الهى؟

«أسْألُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ، وَأبْتَهِلُ إلَيْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ وَلَطائِفِ بِرِّكَ، أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إكْرامِكَ، وَجَمِيلِ إنْعامِكَ في الْقُرْبى مِنْكَ»؛ «سُبُحات» را به جلوه‏ها ترجمه مى‏كنيم. معادل خاصى در فارسى براى «سُبُحات» نداريم. به جلوه‏هاى جلال الهى كه براى انسان ظهور كند مى‏گويند «سُبُحات». حالا «وجه» يعنى چه؟ جلوه‏هاى خدا يعنى چه؟ فهم ما قاصر است از اينكه آنچه لايق مقام الهى است درك كنيم. حقيقت واقعى اسماء الهى، صفات و افعال الهى يا روابطى را كه خدا با بندگانش دارد نمى‏توانيم درك كنيم. خيال مى‏كنيم مى‏فهميم اما اشتباه مى‏كنيم. مثلاً مى‏گوييم خدا خلق مى‏كند، يا عالمى را آفريده است. خيال مى‏كنيم خلق كردن خدا همين است كه مثلاً وقتى نطفه‏اى در رحم قرار مى‏گيرد، رشد مى‏كند و جنين مى‏شود! يا چيزهايى شبيه اين، در صورتى كه اين‏ها در واقع خلق به معناى ايجاد از عدم نيست، اينها تغييراتى است كه در اشياء قبلى به وجود مى‏آيد. لذا خيلى از انديشمندان قديم بشرى فكر كرده‏اند كه همه‏ى كارهاى خدا در واقع، تغيير بوده است. به اصطلاح يك ماده‏ى اولايى از اول وجود داشته و خدا فقط اين ماده را تغيير مى‏دهد. خدا را هم وقتى تعريف مى‏كنيم مى‏گوييم «اثبات صانع». صانع يعنى صنعتگر. صنعتگر مثلاً يك طلا بر مى‏دارد و چيزى مى‏سازد. اما اينكه خدا بگويد «كُنْ فَيَكُونُ»، اراده كند چيزى را كه باش، پس از نيست چيزى هست مى‏شود، اصلاً ما درك و فهمى از آن نداريم. اين تازه فعل خداست و ما نمى‏فهميم، چه رسد به صفات و مخصوصاً ذات خدا. مثالى ديگر: مرده‏اى كه زنده مى‏شود، مى‏گوييم روح در آن دميده شد، روح چيست؟ دميدن يعنى چه؟ اينها فقط الفاظى است كه به كار مى‏بريم، حقيقتش را نمى‏دانيم. مفسرين در مورد داستان حضرت ابراهيم(ع) كه از خدا خواست كه به من نشان بده چطور مرده‏ها را زنده مى‏كنى؛ «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى1»، فرموده‏اند كه منظورش اين نبود كه ببيند مرده چطور زنده مى‏شود، مى‏خواست ببيند خدا چه كار مى‏كند. مى‏خواست حقيقتِ فعل احياء را شهود كند، نه اين كه با چشم ظاهرى ببيند مرده‏اى زنده شد، اين را كه ديگران هم مى‏توانند ببينند. يا مثلاً در مورد صفات خدا الفاظى را مى‏گوييم كه معناى واقعيش را نمى‏دانيم. علم خدا يعنى چه؟ قدرت خدا چگونه است؟ راجع به ذات كه غير از سكوت چيز ديگرى نمى‏توانيم بگوييم كه: «لا يعلم ما هو الا هو». يا مثلاً اجمالاً مى‏گوييم «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ2» يا «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه3»؛ رحمت خدا بر غضبش سبقت گرفته، اما حالا غضب چيست؟ رحمت چيست و چطور اين سابق و غالب است؟! بنده حقيقتش را نمى‏فهمم! ولى خدا به بعضى از بندگانش لطف مى‏كند و فراتر از اين مفاهيم ذهنى نورانيتى مى‏دهد كانّه يك چيزهايى را مى‏بيند، غير از اين مفاهيمى كه ما به كار مى‏بريم و با اوهام خودمان چيزهايى مى‏سازيم! حضرت ابراهيم(ع) هم گفت: «أَرِنِي»، «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ4»؛ ما ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم؛ نه تعليم مى‏دهيم. آرزو بر جوانان عيب نيست، امثال بنده و جوان‏ها آرزو بكنيم كه خدايا! چيزى از حقايق را هم به ما نشان بده. صفايى به قلبمان بده تا بعضى از اين حقايق را بتوانيم درك كنيم.

معناى وجه خدا

«سُبُحاتِ وَجْه»، يعنى چه؟ در قرآن زياد داريم درباره كسانى كه اعمال نيك انجام مى‏دهند: «يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ5» يا «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى؛ وَ لَسَوْفَ يَرْضى6»، كسانى كه اموالشان را انفاق مى‏كنند، از كارهاى بد اجتناب مى‏كنند، و وقتى انفاق مى‏كنند مزد و پاداشى نمى‏خواهند و انتظار تشكرى هم حتى ندارند، فقط يك چيز مى‏خواهند «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى»؛ در جستجوى وجه خدا هستند. اين طور آيات زياد داريم كه به ما ياد مى‏دهد شما بايد طالب وجه خدا باشيد. براى اينكه ما بفهميم غير از مسئله‏ى شكم و دامن چيز ديگرى هم در كار هست، كه آدم بايد آن را بخواهد و آن فوق همه‏ى اينهاست؛ اين مربوط به خداست. يك جورى خدا را بايد بخواهيم. آخر خدا را چطور بخواهيم؟ مى‏گويد: روى خدا را بخواهيد! البته مفسرين و بزرگان، بحث‏هاى زيادى كرده‏اند. آنچه كه من مى‏توانم بفهمم خدمتتان عرض مى‏كنم. وقتى با كسى مواجه مى‏شويم اگر يك رابطه‏ى مثبتى باشد و منشأ اثر خيرى، مى‏گوييم: با او روبرو و مواجه مى‏شوم. «مواجه» هم از همين وجه است. وقتى با كسى مواجه مى‏شوم آنچه از او براى من ظاهر مى‏شود وجه اوست. اگر درون و پشت سرش چيزى هست، من با آن مواجه نمى‏شوم.بندگانى كه با خدا ارتباط برقرار مى‏كنند و با او روبه رو مى‏شوند، خود را مقابل و نزديك خدا مى‏بينند. چيزى را كه از خدا درك مى‏كنند، وجه خداست. هيچ تعبيرى رساتر از اين نيست. اما بالاخره حقيقت الفاظى را كه درباره‏ى خدا و صفات و حتى افعال خدا، به كار مى‏بريم درك نمى‏كنيم. ممكن است بگوييد مجاز است، استعاره است، اجمالش اين است كه آن معانى مادى كه ما از اينها مى‏فهميم، نيست. چيزى فراتر از اينهاست.

فقط به خاطر «او»

اگر انسانى فقط براى اين كه از كسى پول بگيرد با او مواجه شود چنان چه طرف را هم نبيند مهم نيست. اما يك وقت آدم كسى را به خاطر خودش مى‏خواهد، فقط خودش! انسانهايى كه رابطه‏ى محبتى بينشان هست از دوستشان جز همين كه چهره‏اش را ببينند چيزى نمى‏خواهند. خودش را مى‏خواهند. بهشان عطايى بكند يا نكند، اصلاً براى آنها ارزشى ندارد. اگر هم ارزش دارد، از آن جهت كه بخشش «اوست». اگر معشوقى يك شاخه گل به عاشق بدهد چقدر براى او ارزش دارد؟ همين گل را ممكن است توى بازار صد تومان بخرد، اما او كه به دستش مى‏دهد، صد تومان چيست، يك دنيا ارزش دارد. مؤمنين در بهشت فقط از آن جهتى كه گوشت مرغ مى‏خورند لذت نمى‏برند. آنهايى كه معرفتشان بالاست از اينكه اين هديه‏ى الهى است، اين گلى است كه خدا به دستشان مى‏دهد، سرمست مى‏شوند، بالاترين چيزى كه از آن لذت مى‏برند اين است كه خودش را ببينند. البته خدا با اين چشم ديدنى نيست، اين را همه مى‏دانيم، ولى رابطه‏اى بين اولياء خدا و خدا برقرار مى‏شود كه هيچ لفظى گوياتر از اين نيست كه بگوييم او را مى‏بينند. لفظ ديگرى نداريم. كارى كه فقط براى خواست محبوب باشد بسيار متفاوت است با كارى كه انجام مى‏دهد تا چيزى گيرش بيايد؛ خانه‏اى، همسرى، سرمايه‏اى، عزتى و مقامى، هر كدام از اينها، مال «من» است، اينها را براى دل خودم كرده‏ام. اما اگر يك تكبير بگويد فقط «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ» از همه‏ى اعمال ارزشش بيشتر است. شايد يكى از وجوه «ضَرْبةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْن7»، براى اين است كه آن معرفت و اخلاصى كه او داشت، هيچ موجود ديگرى نمى‏تواند داشته باشد. چه كسى معرفتش به پايه‏ى على مى‏رسد؟

تحقق ظنّ به خدا

بعد از اين كه حالت سؤال از خداوند را پيدا كرد خدا را قسم مى‏دهد «بِسُبُحاتِ وَجْه»، نمى‏گويد خدايا تو را قسم مى‏دهم به رحمانيتت، به غفوريتت، مغفرتت، به رحيميتت؛ قسم مى‏دهم «بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَبِأنْوارِ قُدْسِكَ» كه من را از لقاء خودت محروم نكنى و من را از ديدار خودت بهرمند كنى.
شايد ذكر «قدس» بلافاصله بعد از «نور» براى اين است كه ذهن ما سراغ انوار جسمانى نرود، آن يك نور مقدسى است.
«وَأبْتَهِلُ إلَيْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ»؛ تضرع مى‏كنم به سوى تو و متوسل مى‏شوم به عواطف رحمتت. «وَلَطائِفِ بِرِّكَ»؛ و آن خوبى‏هاى بسيار لطيف. «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي»، در روايات هم وارد شده كه خداى متعال مى‏فرمايد: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ8»؛ بنده‏ام هر گمانى درباره‏ى من داشته باشد من همان گونه‏ام. و لذا تعبير شده كه نسبت به خداى متعال حسن ظن داشته باشيد. خدا را قسم مى‏دهد كه آن گمانى كه من در مورد تو دارم محقق كن، «أنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إكْرامِكَ، وَجَمِيلِ إنْعامِكَ»؛ از آن پذيرايى و اكرام خيلى زيبايى كه تو دارى، من را بهره‏مند كنى. كه چه بشوم؟ «في الْقُرْبى مِنْكَ، وَالزُّلْفى لَدَيْكَ»؛ نزديك تو بشوم.

مفهوم قرب؟

مفهوم قرب چيزى است كه اديان مطرح كردند. بر اثر تحريف هم از اديان الهى به اديان غير الهى رسيده است. به مشركين مى‏گفتند چرا اين بت‏ها را مى‏پرستيد؟ مى‏گفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى9»، مفهوم «قرب» و «زلفى» با هم مترادف است. و لذا برخى گفتند «زُلْفى» در اينجا مفعول مطلق است براى «يُقَرِّبُونا». لفظش دوتا اما معنايش يكى است. حتى مشركين هم يك چنين ايده‏اى دارند كه بايد به خدا نزديك شد. منتها آنها فكر مى‏كردند، ما خودمان كه نمى‏توانيم؛ بتها را مى‏پرستيم تا اين بتها ما را به خدا نزديك كنند. فطرىِ انسان اين است كه مى‏خواهد به معبودش نزديك باشد. حالا نزديك يعنى چه؟ اين از همان الفاظى است كه ما در معانى مادى به كار مى‏بريم. اما خدا كه از هيچ كس دور نيست! خدا همه جا حضور دارد. پس اين نزديكى يك نزديكى ديگرى است. در سخن بعضى از بزرگان چيزهاى نارسايى وجود دارد، مثلاً بعضى گفته‏اند كه قرب خدا يعنى انسان كمالش آن قدر زياد بشود تا به كمال خدا نزديك بشود. كانّه يك خط طولانى را فرض كنيد كه در كنارش خط كوتاهى بكشيم. اين خط كوتاه را هر چه درازتر كنيم به خط بلندتر نزديك‏تر مى‏شود. گفته‏اند: وقتى آدم بر علم و قدرتش افزوده مى‏شود كمالش بيشتر و آن وقت به خدا نزديك‏تر مى‏شود!
مگر چيزى در مقابل خدا خودش كمالى دارد كه با كمال خدا مقايسه شود. هر كس هر چيزى دارد از خداست. مگر هر كسى كمالى پيدا كند مال خودش است تا بگوييم اين را با كمال خدا مقايسه كنيم. ضمن اين كه موجودى كه وجودش قريب به صفر است، چطور با كمال بينهايت مى‏تواند مقايسه شود. اگر چيزى قابل مقايسه با موجود ديگرى باشد و فاصله‏اش كم و زياد شود، دليل اين است كه هر دو محدودند. بعضى ديگر گفته‏اند نزديكى به خدا يعنى هر چيزى بخواهد، به او مى‏دهد. باز اين كمى قابل قبول‏تر است، ولى اين هم يك امر اعتبارى است. اين يك حقيقت بالاتر از اينها دارد. به هر حال بر مى‏گردد به يك علم، به يك شهود، به يك ديدن. گاهى ممكن است انسان احساس كند كانّه دارد از نزديك با خدا صحبت مى‏كند. گويا جلوى خداست و هيچ فاصله‏اى هم ندارد. يواش هم كه حرف بزند مى‏فهمد. «أُناجِيهِ فِي ظُلَمِ اللَّيلِ وَ نُورِ النَّهارِ10» اگر انسان چنين احساسى داشت _‌حالا اسمش را بگذاريم احساس‌_ بين خودش و خدا هيچ فاصله‏اى نمى‏بيند. اين قرب غير از قرب مكانى است و غير از قرب در مراتب كمال است و يا آن قربى كه آدم دعا كند پس دعايش مستجاب شود، نه، اين خودش به خدا نزديك مى‏شود.
به هر حال وقتى اين مناجات كننده خودش را در يك حالى مى‏بيند كه در باز شده و مى‏تواند با خدا از نزديك صحبت كند، همتش را بالا مى‏برد، نمى‏گويد مثلاً خدايا روزى فراوان به من بده! مى‏گويد: «وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيْكَ»؛ آن حسنِ ظنّى كه به تو دارم اين است كه بهترين نعمت‏ها را به من بدهى كه نزديك تو بشوم و از نگاه به سوى تو بهره‏مند شوم.

پی نوشتها :

1. بقره / 260.
2. انعام / 12.
3. دعاى جوشن كبير.
4. انعام / 75.
5. روم / 38.
6. ليل / 21-20.
7. إقبال‏الأعمال، ص 467.
8. الكافي، ج 2، ص 72، باب حسن الظن باللَّه، روايت 3.
9. زمر / 3.
10. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب مواعظ الله عز و جل، روايت 6(معروف به حديث معراج).

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  3:44 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها