0

شکر قسمت پنجم و پایانی

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

شکر قسمت پنجم و پایانی



شکر

قسمت پنجم و پایانی

آثار شکر
آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 18/07/86 مطابق با بيست و هشتم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

نعمت ايمان

«إلهي تَصاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِكَ شُكْرِي، وَتضائَلَ في جَنْبِ إكْرامِكَ إيَّايَ ثَنائي وَنَشْرِي»، در اين فراز توجه مى‏كنيم به اينكه شكر انسان نسبت به نعمت‏هاى بيكران الهى خيلى حقير و ناچيز است. هر قدر كه اين شكر از نظر كميت زياد و از نظر كيفيت عالى باشد، در مقابل نعمت‏هاى عظيم الهى چيزى به حساب نمى‏آيد. اين مناجات سپس روى بعضى از نعمت‏هاى مخصوص تكيه مى‏كند. ما معمولاً وقتى ياد نعمت‏هاى خدا مى‏افتيم، همين نعمت‏هاى مادى و دنيوى منظورمان است؛ خوردنى‏ها، آشاميدنى‏ها، موقعيت اجتماعى و چيزهايى از اين قبيل. اما از نعمت‏هاى معنوى غافليم كه خيلى ارزشمندتر از اين‏ها است. عبارت اين است: «جَلَّلَتْني نِعَمُكَ مِنْ أنْوارِ الإِيمانِ حُلَلاً»، جمله‏هاى بسيار زيباى ادبى است و داراى تشبيهات و استعارات بسيار لطيف. ترجمه‏اش اين است كه پروردگارا نعمت‏هاى تو آنقدر زياد است كه اين نعمت‏ها جامه‏هاى زيبايى از نور ايمان بر قامت من پوشانده است. نمى‏فرمايد كه اينها باعث حيات و التذاذ و برطرف شدن نيازهاى مادى من شده است، مى‏گويد نعمت‏هاى تو آنچنان زياد است كه از انوار ايمان جامه‏هاى زيبايى بر تن من پوشانده. «وَضَرَبَتْ عَلَيَّ لَطائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كلَلاً»؛ و آن احسان‏هاى لطيف تو باعث اين شده كه گلهايى بر سر من بزند. شايد عين تعبيرى باشد كه ما در فارسى مى‏گوييم «چه گلى به سر فلانى زده‏اى. وقتى به كسى احترام مى‏كنند مى‏گويند «گل به سرش زدند». پيشترها وقتى هودجى درست مى‏كردند، بالاى هودج منگوله‏اى از گل مى‏زدند كه زيبا بشود، اين را مى‏گويند «كلّه» و جمعش مى‏شود كلَل. گاهى به تاج هم اطلاق مى‏شود. در فراز بعدى دو تعبير ديگر هم شبيه اين هست؛ گردن آويزهايى بر گردن من آويخته و زيورآلاتى بر گردن من كه اينها ديگر ثابت است و از بين نمى‏رود. از ميان همه‏ى نعمت‏ها كرامت‏هاى الهى و چيزهايى كه موجب ايمان و عزت الهى مى‏شود تكيه فرموده است.

صور باطنى اعمال

ابتدا شايد به نظر برسد كه تعبيرات نور ايمان، كه بر گردن مى‏اندازند و طوقى از زينت‏آلات كه بر گردن شخص مى‏بندند، صرفاً ادبى، استعارى يا كنايى و براى زيبايى است، ولى احتمال دارد كه مطلب، فوق اينها باشد. اين احتمال مبتنى بر اين مسئله است كه ما اجمالاً مى‏دانيم به حسب نظر قرآن كريم و روايات كه با مسائل ديگرى هم تأييد مى‏شود؛ غير از اين صورت‏هايى كه ما در عالم با اين چشم ظاهرى مى‏بينيم، اشياء صورتهايى باطنى هم دارند. چيزهايى است كه خيلى ما در ظاهر زيبا مى‏بينيم اما صورت باطنى‏اش زيبا نيست، و برعكس، بعضى چيزها هست كه در اينجا ما تاريك مى‏بينيم اما آنها كه چشم باطنى دارند نورانى مى‏بينند. نمونه‏هايى در آيات و روايات داريم و براى همه‏ى اينها تأويلاتى كرده‏اند كه اينها يك نوع تشبيه است؛ ولى وقتى انسان خوب ملاحظه مى‏كند مى‏بيند بيش از تشبيه است.
در موردِ دو گناه، قرآن كريم مى‏فرمايد كسانى كه اين گناهها را مرتكب شوند و در ازايش چيزى بخورند، در شكمشان آتش مى‏رويد. يكى در مورد اموال ايتام است، كسى كه مال يتيم را مى‏خورد؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نار 1». يكى هم در مورد كسانى كه حقايق دين را به خاطر منافع دنيوى كتمان مى‏كنند؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ2»؛ حالا من مؤيداتش را نمى‏خواهم عرض كنم كه كسانى ادعا مى‏كنند ديده‏اند. من فقط به قرآن تمسك مى‏كنم و به داستان‏ها و مكاشفات كارى ندارم. در مورد غيبت هم مى‏فرمايد: «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً.3»
از آن طرف ما در رواياتى داريم كه بخصوص در شب اول قبر و در عالم برزخ، بعضى از كارهايى كه ما در دنيا انجام داده‏ايم متناسب با عمل، به صورت‏هاى خوب يا زشتى ظاهر مى‏شوند. مثلاً در شب اول قبر بعد از اينكه همه گذاشتند و رفتند، در حالى كه ديگر كسى با او انسى نمى‏گيرد، مؤمن مى‏بيند صورت زيبايى ظاهر مى‏شود كه با او انس مى‏گيرد. بسيار اين صورت زيباست كه از تماشاى آن سير نمى‏شود، مى‏پرسد تو كيستى؟ مى‏گويد من نماز تو هستم. نماز يك حركاتى است كه ما انجام مى‏دهيم. اما به حسب روايات در عالم برزخ به صورت شخص زيبايى ظاهر مى‏شود كه ميت با او انس مى‏گيرد. حالا چطور اين حركات به صورت شخصى در مى‏آيد؟ يك نظامى غير از نظام اين عالم است. بعضى‏ها مى‏گويند كه اين تجسم اعمال از قبيل تبديل انرژى به ماده و ماده به انرژى است! خير، اين نظام ديگرى است. رابطه‏ى اين عالم با عالم ملكوت، يا عالم دنيا با برزخ و قيامت، رابطه‏ى ماده و انرژى نيست. تبديل ماده و انرژى مخصوص عالم ماده است.

نور قرآن

باز روايات متعددى داريم كه خانه‏هايى كه در آن قرآن تلاوت مى‏شود، براى فرشتگان آسمان مثل ستارگان مى‏درخشد. مى‏فرمايد همانطور كه وقتى شما ستارگان آسمان را مى‏بينيد، لذت مى‏بريد و براى شما زيبايى دارد، فرشتگان آسمان هم وقتى به زمين نگاه مى‏كنند خانه‏هايى كه در آن قرآن تلاوت مى‏شود مثل ستاره براى آنها مى‏درخشد و از تماشايش لذت مى‏برند. حالا شايد غير از قرائت قرآن، فهميدن قرآن و تفسير قرآن هم همين حال را داشته باشد، و شايد بالاتر. بنده يك وقتى كه اين روايت يادم آمد گفتم: حتماً درس تفسير آيت الله جوادى، يكى از آن چراغ‏هاى درخشانى است كه فرشتگان بسيار از آن لذت مى‏برند. خدا ان‌شاءالله بر توفيقات ايشان بيفزايد و به ديگران هم توفيق بدهد كه به درس قرآن و فهم آن اهميت بدهند. هيچ وقت بنا ندارم به داستان و خواب و مكاشفه و اين‏ها تمسك كنم، ولى يك قضيه‏اى كه يقينى است و هنوز هستند كسانى كه خودشان ديده‏اند، داستان مرحوم كربلايى كاظم _‌رضى الله عنه‌_ است. نقل موثق و قطعى است كه مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى حائرى _‌رحمة الله عليه‌_ نقل مى‏كنند كه كتاب جواهر را گذاشتيم جلوى كربلايى كاظم، گفتيم: چه مى‏بينى، مى‏توانى بخوانى؟ نتوانست بخواند چون بى‏سواد بود. بعضى جاهايش را دست گذاشت گفت اين جاها نورانى است، نگاه كرديم ديديم بله، قرآن است. بالاتر از اين داستان را حضرت آيت الله خزعلى نقل فرمودند كه يك شخصى روى كاغذ يك «واو» نوشت، و يك «واو» هم به قصد يك آيه قرآن نوشت. گفت آن «واو» بالايى نورانى است، اما «واو» پايينى نيست. آن «واوى» كه به قصد قرآن نوشته بود نور داشت. حالا اين قصد، چه تأثيرى دارد و اين نور از كجا به وجود مى‏آيد، اسرارى دارد كه ما سر در نمى‏آوريم! اما خوب هم نيست كه انسان هر چه را نمى‏فهمد بگويد دروغ است! مخصوصاً وقتى آيه و روايت دارد يا بزرگان تأكيد و تصريح مى‏كنند.

نور ايمان

به هر حال، اين تعبيرى كه در اينجا آمده، بيش از يك تعبير ادبى و شايد اشاره به يك حقيقت معنوى باشد، كه واقعاً ايمان يك نورى براى مؤمن ايجاد مى‏كند. ما آدم مؤمن و كافر را يك جور مى‏بينيم. گاهى كافر هم خيلى تميزتر و اتوكشيده‏تر، اما كسانى هستند كه آن كافر را سياه مى‏بينند و مؤمن را هر قدر هم ظاهر آراسته‏اى نداشته باشد، نورانى و زيبا مى‏بينند. اين است كه فقط روى اين‏ها تأكيد مى‏فرمايد و مى‏گويد: چطور نعمت‏هاى تو را شكر كنم در حالى كه نعمت‏هاى تو باعث شده كه جامه‏هايى از نور ايمان بر اندام من بپوشاند. و همين طور است زينت‏ها و گردن آويزهايى كه به گردن مؤمن مى‏اندازند. در قرآن هم داريم كه بهشتيان، دستبند و گردنبند دارند، «حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ4»؛ دستبندهايى از نقره دارند. حالا خيال مى‏كنيم نقره‏اش همين نقره است، مى‏گوييم نقره كه چيزى نيست اقلاً مى‏گفت طلا! قرآن مى‏گويد: چنين نعمت‏هايى كه به اهل بهشت داده مى‏شود، همان اعمالى است كه انجام داده‏اند و به آن‏ها برگردانده مى‏شود. معنى‏اش اين است كه بعضى از اعمالى كه ما انجام داده‏ايم در آن عالم به صورت زينت آلات ظاهر مى‏شود. اگر بد هم باشد همان عذاب‏هاى جهنمى است. «هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ5»؛ آنهايى كه پول‏هايشان را نگه مى‏دارند و حقوق شرعى‏شان را نمى‏دهند در حالى كه در كنارشان فقرا در فشارند و آنها را براى خودشان گنج مى‏كنند، روز قيامت «تُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ»؛ پيشانى‏ها و پهلوهايشان را با اين طلاها داغ حضرت مى‏كنند. بعد از اين كه ذكر مى‏كند تو اين همه نعمت به من دادى و از اين انوار ايمان جامه‏هايى بر اندام من پوشاندى و من را به اين زيورها مزين كردى، مى‏گويد آن وقت من با شكر خودم چطور مى‏توانم در مقابل اينها پاسخ بدهم و جبران كنم؟
«فَآلائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانِي عَنْ إحْصائِها»؛ نعمت‏هاى تو آنقدر فراوان است كه زبان من عاجز ضعيف است از شمارش آن. نه زبان من توانِ اين دارد كه شماره كنم و نه فهمِ و ذهنِ من گنجايشِ تصور اين‏ها را دارد؛ «وَنَعْماؤُكَ كَثيرَةٌ قَصُرَ فَهْمِي عَن إدْراكِها». اين دو تا معنا مى‏تواند داشته باشد، يكى يعنى ذهنم نمى‏تواند كثرت نعمت‏هاى تو را تصور كند. يك معناى ديگر هم مى‏تواند داشته باشد و آن اين كه يكى از عللى كه ما نمى‏توانيم شكر خدا را به جا بياوريم اين است كه بسيارى از نعمت‏هاست كه از وجودش خبر نداريم و نمى‏فهميم كه چنين نعمتى به ما داده شده است.

تسلسل در شكر

«فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَى شُكْر». اين مضمونى است كه در چندى از دعاها و مناجات‏ها هم ذكر شده است. در دعاى عرفه و در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا(ع) هم هست كه مى‏گويد: من چطور مى‏توانم شكر تو را به جا بياورم در حالى كه وقتى بخواهم بگويم «الحمد للّه»، همين «الحمد للّه» را بايد با چيزى بگويم كه خودش نعمت توست و توفيق اين كه من اين لفظ را ادا كنم را نيز تو بايد بدهى. توان اين كه من بخواهم اين را ادا كنم باز از توست. پس همين گفتن «الحمد للّه» باز يك نعمتى مى‏شود كه براى اين نعمت بايد شكر كرد. «الحمد للّه» كه خدا به من توفيق داد بگويم «الحمد للّه». وقتى گفتم «الحمد للّه» كه توفيق داشتم كه بگويم «الحمد للّه»! يك بار ديگر هم گفتم «الحمد للّه». آن هم باز نعمت ديگرى است از خدا و آن هم باز احتياج به شكرى دارد. تسلسل لازم مى‏آيد و هيچ وقت به جايى منتهى نمى‏شود! «فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَى شُكْر»؛ چطور مى‏توانم شكر تو را به جا بياورم، در حالى كه هر شكرى كنم، خود آن شكر كردن يك نعمتى است كه احتياج به شكر ديگرى دارد. پس ما قدرتِ اداء شكر يك نعمت خدا را هم نداريم، چه رسد به ميليون‏ها و ميلياردها نعمتى كه ما را احاطه كرده است، و نعمت‏هايى كه نمى‏دانيم، و نعمت‏هايى كه جنبه‏ى سلبى دارد و دفع بلاست.
«فَكُلّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَيَّ لِذلِكَ أنْ أقُولُ لَكَ الْحَمْدُ»؛ هر وقت بگويم «لَكَ الحَمْدُ»، براى همين گفتن، يك بار ديگر بايد بگويم «لك الحمد». اگر اينجور شد پس ما حتى قدرتِ اداء شكر يك نعمت هم نداريم، پس چه مى‏گوييم؟
اين يك سنت قطعى الهى است كه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ6»؛ اگر شكر نعمت به جا بياوريد، قطعاً زياد خواهد شد، و اگر كفران كنيد، عذاب شديدى در انتظار شماست. ما كه نمى‏توانيم شكر خدا را به جا بياوريم، پس كفران نعمت مى‏كنيم و مستحق عذابيم؟ آيا مأيوس باشيم؟ آيا بايد مؤاخذه بشويم؟

اتمام نعمت، دفع نقمت

به خاطر همين دست به دعا بر مى‏داريم و مى‏گوييم: از ما كه ساخته نيست، اما تو آنقدر لطف دارى كه علاوه بر اين نعمت‏هايى كه به من دادى، با شكر آن‏ها باز همين نعمت‏ها را هر كدام ناقص است كامل مى‏كنى، و آنچه احتياج به افزايش دارد بر آنها. «إلهي فَكَما غَذَّيْتَنا بِلُطْفِكَ، وَرَبَّيْتَنا بِصُنْعِكَ، فَتَمِّمْ عَلَيْنا سَوابِغَ النِّعَمِ، وَادْفَعْ عَنّا مَكارِهَ النِّقَمِ»؛ خدايا تو ما را با نعمت‏هايت پروراندى و تغذيه كردى، اين وجودى كه دارم سراپا پر نعمت‏هاى توست، اگر نبود من باقى نمى‏ماندم و به وجود نمى‏آمدم و بعد از وجود آمدن حياتم ادامه پيدا نمى‏كرد. بر اساس اين كه لطف تو اينقدر زياد است و مرا از نعمت‏هاى خودت سرشار كردى؛ از تو درخواست مى‏كنيم كه نه تنها اين نعمت‏ها را از ما سلب نكن، بلكه بر آن‏ها بيفزا و آنها را كامل كن.
«وَآتِنا مِنْ حُظُوظِ الدَّارَيْنِ أرْفَعَها وَأجَلَّها عاجِلاً وآجِلاً»؛ نه تنها ما از اينكه اين نعمت‏ها دوام پيدا كند نااميد نيستيم بلكه اميد داريم كه بهترين نعمت‏هاى دنيا و آخرت را به ما عطا كنى.
و در پايان يك شكرى براى همه‏ى اينها ادا مى‏كند: «وَلَكَ الْحَمْدُ عَلى حُسْنِ بَلائِكَ وَسُبُوغِ نَعْمائِكَ»؛ بر آزمايش‏هاى خوبى كه بر ما انجام دادى و نيز بر فراوانى نعمت هايت تو را شكر مى‏كنيم. (چون تعبير بلاء و امتحان، به حسب تعبير قرآن فقط در مورد مصيبت‏ها نيست؛ «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ7»، خير هم بلا است، يعنى آزمايش).
اين حمدى كه من به جا مى‏آورم، حمدى است كه مطابق رضاى تو باشد. آنچنان تو را حمد مى‏كنم كه تو دوست دارى و آن طور كه حمد بشوى. «حَمْداً يُوافِقُ رِضاكَ، وَيَمْتَري الْعَظِيمَ مِنْ بِرِّكَ وَنَداكَ»؛ حمدى مى‏كنم كه نعمت‏هاى تو را بدوشد، سرازير كند. امتراء اصلش دوشيدن است، يعنى علاوه بر اينكه خودش حمد است، شكرى است براى نعمت‏هاى گذشته كه موجب ريزش نعمت‏هاى بعدى هم بشود.
«يا عَظيمُ يا كَرِيمُ، بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.»

پی نوشتها :

1. نساء / 10.
2. بقره / 174.
3. حجرات / 12.
4. انسان / 21.
5. توبه / 35.
6. ابراهيم / 7.
7. انبياء / 35.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  3:43 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها