0

در پيشگاه معبود

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

در پيشگاه معبود



در پيشگاه معبود

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 13/07/86 مطابق با بيست و سوم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

مراتب استغفار

هر كسى به حسب مرتبه‏ى معرفت خودش در پيشگاه الهى قصور و تقصيرى براى خودش قائل است كه بايد از آن استغفار كند. حتى حضرات معصومين‏عليهم‏السلام استغفار مى‏كردند، در قرآن كريم هم به پيامبر اكرم‏ _صلى الله وعليه وآله_ دستور مى‏دهد: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً». روايت معروفى هم از پيامبر اكرم‏ _‌صلى الله وعليه وآله‌_ هست كه من روزى هفتاد مرتبه استغفار مى‏كنم1. مى‏دانيم انبياء و ائمه‏عليهم‏السلام همه شان معصوم بودند و حتى دلايل روشنى داريم كه آنها مرتكب مكروهات و مشتبهات هم نمى‏شدند. بعضى گفته‏اند از معصومين‏عليهم‏السلام ترك اولى هم سر نمى‏زد. به هر حال آنچه مورد اجماع است عصمت از گناه است، يعنى آن چيزى كه در شريعت حرام است. اما اين منافات ندارد كه براى خودشان گناهى در مرتبه‏ى خودشان قائل باشند. زندگىِ در اين عالم طبيعت يك لوازمى دارد، كه هيچ انسانى از آن در امان نيست. تمام مسائلى كه لازمه‏ى زندگى حيوانى اين عالم است مثل خوردن، آشاميدن و تبعاتش، براى هر انسانى هست و اولياء خدا از اينكه همين لوازم زندگى مادى را انجام مى‏دهند در پيشگاه الهى خجالت مى‏كشند بلكه توجه به غير خدا را براى خودشان گناه قائل‏اند. البته بحث ما در مقام توضيح اين مطلب نيست اما شايد سؤال شود كه چطور و براى چه امام معصوم در مناجات اين صحبت‏ها را مى‏كرد؟ آنها يك معنا و مراتب ديگرى از معرفت داشتند كه لوازم خودش را داشته كه اگر بخواهيم به آنها بپردازيم از اصل بحث خودمان خارج مى‏شويم.

مقدمات رغبت به خدا

حال در ابتداى اين مناجات اشاراتى بود به اينكه هر چند من در برابر تقصيرها و گناهانى كه مرتكب شده‏ام مستحق عقوبت هستم، اما در برابرش، رحمت‏هاى الهى و بشارت‏هايى كه داده شده جبران آن قصورهاست. هم‏چنين لحن كلام در بخش اول مناجات اين بود كه در مقابل عوامل خوف‏انگيز، و چيزهايى كه آدم را متوجه عذاب الهى مى‏كند، انسان به صفاتى كه جبران آنها را مى‏كند متوسل بشود كه نه تنها تعادل و توازنى برقرار مى‏كند، بلكه اميد انسان به آمرزش گناهان و نيل به رحمت الهى را بيشتر مى‏كند تا رغبت حاصل شود. وقتى انسان از اين پيچ و خم‏هاى خوف و رجا خارج شد، افق روشنى جلويش باز مى‏شود كانّه فضاى بى پايانى را مى‏بيند كه از دور روشنى‏هاى عظيمى از آن تلألؤ دارد. آن وقت به خاطر همين انوارى كه از خدا براى او جلوه مى‏كند، به خداوند، مى‏گويد: خدايا مى‏خواهم به بركت اين انوار و اين تجليات تو، به خودت نائل شوم.«في الْقُرْبى مِنْكَ، وَالتَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيْكَ». اين يك آرزوى بلند و متعالى است اما يك وقت به خود مى‏آيد كه درست است من اين آرزو را كردم اما با اين وضع و حال من تناسب ندارد. پس چه كار كنم؟ باز دستش را به پيشگاه الهى دراز مى‏كند و چيزهايى درخواست مى‏كند كه مناسب با حالش باشد تا كم كم لياقت تحقق آرزويش را پيدا كند؛ در اين مقام مى‏گويد خدايا من منتظر هستم تا نسيم‏هاى رحمت تو وزيدن بگيرد تا در اثر اين نسيم‏ها آلودگى‏هاى من پاك شود و كم كم آماده شوم براى اينكه رحمت بيشترى را دريافت كنم. در اين حال از گناهان خودم و از آنچه موجب عذاب مى‏شود فرار مى‏كنم اما به سوى خودت؛ «هارِبٌ مِنْكَ إلَيْكَ». و بالاخره رسيديم به اينجا كه «إلهي اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَيْكَ»؛ خدايا من خودت را پيش خودت شفيع قرار مى‏دهم.

دليلى ديگر براى بازگشت به خود خدا

باز توجه داشته باشيد در مورد خوف، يك منشأ خوف هست، يكى هم كسى كه آن را ايجاد مى‏كند. انسان وقتى گناه مى‏كند گناهش منشأ و موجب عقاب است. در واقع اصلِ خوفش از عقاب و آتش است. از ذلت در دنيا و آخرت، بى‏اعتنايى و بى‏مهرى مى‏ترسد. منتها چون مى‏داند هر كدام از اينها بايد به امر و اذن خدا انجام گيرد از خدا مى‏ترسد كه اينها را تحقق ببخشد. اينها را قبلاً صحبت كرديم، حالا مى‏خواهم براى پايان اين مناجات نتيجه‏گيرى كنم. در اين حال وقتى فرار مى‏كند، در واقع از عذاب فرار مى‏كند، منتها اختيار اين عذاب به دست كيست؟ مؤمن مى‏داند هر جا برود خدا هست، اين جور نيست كه از اين جا فرار كردم مى‏روم جايى كه خدا نيست و ديگر عذابش هم نخواهد بود! از يك طرف مى‏بيند چاره‏اى نيست. هر جا برود سر و كارش با خداست، از طرف ديگر از عذاب فرار مى‏كند. بايد جايى برود كه كسى بتواند او را از عذاب در امان بدارد. وقتى توجه پيدا مى‏كند كه اختيار همه‏ى عالم دست خداست، مى‏فهمد كه هيچ كس نمى‏تواند به او كمك كند جز خدا. پس مطلب دوم اين است كه آنچه او مى‏طلبد امان از عذاب است و مى‏خواهد جاى عذاب به نعمت برسد كه اين هم اختيارش دست خداست. اين دليل دوم بود بر اين كه انسان سراغ خدا برود، چون كس ديگرى نمى‏تواند كارى بكند.

حالت انبساط

حالا من كه عاصى و مستحق عقاب هستم، با چه رويى پيش خدا بروم؟ در ابتدا يك حالت گرفتگى، خجالت و حيا مانع مى‏شود تا به طرف خدا برود، ولى وقتى مى‏بيند چاره‏اى نيست و هر جا برود سر و كارش با اوست، اين حالت انقباضش تبديل به حالتِ انبساط مى‏شود مانند مادرى كه بچه‏اش را بعد از قهر به خاطر بازگشت فرزندش به آغوش مادر، مورد نوازش قرار مى‏دهد. اين نوازش مادر باعث مى‏شود كه از آن حالت انقباض زمان قهر در بيايد و يك حالت انبساط پيدا كند. كم كم زبانش باز مى‏شود و شروع مى‏كند با مادر صحبت كردن. گاهى حتى چرب زبانى هم مى‏كند چون ديگر در آغوش مادر است. اين مثال را با آن مقايسه كنيد، البته با ممثل خيلى فاصله دارد، اما با همين نسبت كه توجه كنيم مى‏بينيم گناه ما خيلى عظيم است، اما در مقابلش عطوفت خداى متعال با عطوفت مادر قابل مقايسه نيست. اگر به فرض محبت همه‏ى مادرهاى عالم را از اول آفرينش تا آخر، يك جا جمع كنند و در يك مادر ظهور پيدا كند، محبت عظيمى خواهد شد، اما، بينهايت نيست. در صورتى كه محبت خدا هيچ حدّى ندارد. نه اين‏كه محبت خدا نسبت به همه‏ى عالم بلكه محبت خدا نسبت به هيچ مخلوقى حد ندارد! در حديث قدسى است كه خداى متعال به پيامبرش مى‏فرمايد: خيلى انتظار مى‏كشم تا بنده‏ى گناهكارِ به سوى من برگردد. وقتى توبه مى‏كند آنقدر من شاد مى‏شوم؛ كه شادى‏ام بيش از آن كسى است كه در بيابانى زاد و توشه‏اش را گم كرده و مَركب سوارى‏اش هم فرار كرده است؛ هر چه گشته، نه مركبش را پيدا كرده و نه زاد و توشه‏اش را، ديگر خسته شده و تن به مرگ داده، روى زمين دراز كشيده كه بميرد، يك وقت چشمش را باز مى‏كند مى‏بيند مركبش حاضر است و زاد و توشه‏اش هم آماده و دست نخورده و سالم يك چنين كسى چقدر شاد مى‏شود؟ خدا مى‏فرمايد: شادى من از بنده‏اى كه توبه كند بيش از شادىِ چنين كسى است. باز اين مقايسه‏اى است كه ما مى‏فهميم و الّا خيلى بيش از اين‏ها است و حدى ندارد.
شخص گناهكار وقتى خودش را در آغوش خدا مى‏بيند، آن وقت زبانش باز مى‏شود. در مناجات مى‏گويد: خدايا من از تو ترسيدم اما به خودت پناه مى‏آورم. من خودم را لايق نمى‏دانستم كه بيايم در حضور تو عذرخواهى كنم، احتياج به شفيعى داشتم، اما هيچ شفيعى غير از خودت پيدا نكردم. خودت را شفيع قرار مى‏دهم پيش خودت. در چنين حالتى، بعد از آن نگرانى و اضطراب و حيرتى كه داشت يك حالت آرامشى پيدا مى‏كند و خود را كه در آغوش گرم رحمت خدا مى‏بيند، خواسته‏هايش را يكى پس از ديگرى بيان مى‏كند. بيان، در چنين حالتى، اقتضاء اطناب دارد. وقتى آدم مى‏ترسد يا در حالت حيا و خجالت است، كمترين كلام با كوتاهترين لفظ را بيان مى‏كند. اما وقتى در حالت شادى و انبساط است، عبارتهاى طولانى مى‏گويد. در آيه‏ى شريفه وقتى خداى متعال فرمود: «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى2»؛ اى موسى اين چيست كه در دست توست؟ پيداست هم خدا مى‏داند اين چيست و هم مطلب مهمى براى گفتن نيست اما حضرت موسى‏عليه‏السلام در آن حال از بس به وجد آمده بود گفت: «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى3»؛ اين چوبدستى من است كه به آن تكيه مى‏كنم، گوسفندان را مى‏چرانم و برگ درخت مى‏ريزم تا گوسفندان بخورند، و كارهاى ديگرى هم با اين چوب مى‏كنم. خب، در مقام اينكه وحى بر موسى نازل شده، صحبت كردن از چوب و كارايى آن بطور طبيعى اقتضاء اين همه صحبت را ندارد. اما مقام، مقامى است كه اقتضاء دارد انسان زياد صحبت كند چون حالت وجد و انبساط است. در يك چنين حالتى هم كه انسان از ترس عذاب خلاص شد و خودش را در پناه لطف خدا ديد، و دست نوازش خدا را بر سر خودش احساس كرد آن وقت مى‏تواند حرف بزند. آرزوهاى متعدد مى‏كند، آرزوهاى بلند، خواسته‏هاى مهمى كه الان شأنيت و لياقتش را ندارد. با توجه به اين مقدمه، بقيه‏ى مناجات را مى‏خوانيم، بلكه انشاءالله به بركت كلام امام زين العابدين‏عليه‏السلام حالت مناجاتى هم براى ما پيدا شود.

ادامه مناجات الراغبين

«إلهي اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إلَيْكَ»؛ خود تو را شفيع قرار مى‏دهم، «وَاسْتَجَرْتُ بِكَ مِنْكَ»؛ من از عذابِ تو فرار كردم و خواستم پناه ببرم اما به چه كسى؟ از تو پناه مى‏برم به خودِ تو. «أتَيْتُكَ طامِعاً في إحْسانِكَ»؛ آمدم سراغ تو در حالى كه در احسان تو طمع دارم، اينطور نيست كه با ترديد آمده باشم، طمع دارم كه از احسان تو استفاده كنم. «راغِباً في امْتِنانِكَ»، «امتنان» از «منت» به معناى «نعمت» است. «امتنان» يعنى نعمت بزرگ. مى‏فرمايد من مايل هستم و رغبت دارم كه آن نعمت بزرگ تو را دريافت كنم، يعنى مشمول نعمت‏هاى بزرگ تو واقع شوم. «مُسْتَسقِياً وابِلَ طَوْلِكَ، مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِكَ». شايد اگر در چنين حالى نبود، اينطور تعبيرات، خيلى با بلاغت مناسب نبود، اما چون در حال انبساط است، مثلِ همان «هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي»، اين هم در اين مقام تكرار تعبيرات و به كار بردن الفاظ مترادف و الفاظ ادبى است كه مناسب و موافق بلاغت است. چون اميد دارم كه تو من را موردِ احسان و امتنان قرار بدهى از اين جهت مثل زمين تشنه‏اى هستم كه در انتظار يك بارانِ درشت بهارى است. نه اينكه بى‏تفاوت از كنار نعمت‏ها بگذرم، نه خيلى تشنه هستم! «استسقاء» يعنى طلب باران كردن، ولى اصلش يعنى طلب سقايت و طلب آب دادن است. «مُسْتَسقِياً» يعنى كسى كه آب مى‏خواهد، مى‏خواهم از آن باران بهارى درشت سيراب شوم.
در فارسى به باران ريز و درشت و هر طور باشد مى‏گويند باران، ولى در عربى به باران درشت بهارى مى‏گويند: «وابل»، و به باران‏هاى ريز كه نم نم و كم كم مى‏آيد مى‏گويند «طلّ». «مُسْتَسقِياً وابِلَ طَوْلِكَ»؛ تشنه و طالب باران بهارى انعام و بخشش تو هستم. ولى به اين اكتفا نمى‏كند، باز تعبير ديگرى دارد؛ «مُسْتَمْطِراً غَمامَ فَضْلِكَ»؛ از ابر بهارى فضل و كرم تو طلب باران مى‏كنم. تقريباً تعبير، شبيه همان معنا را افاده مى‏كند، آن مُسْتَسقِياً بود، اينجا مُسْتَمْطِراً، آنجا باران بهارى را مى‏گويد، اينجا ابرى كه آن باران را بباراند. اين توسعه و انبساط كلام مقتضاى اين حال است.
«طالِباً مَرْضاتِكَ»؛ در حالى كه دنبال خشنودى تو هستم. اگر تابحال دنبال هوسهاى خودم بودم، اكنون ديگر دنبال اين هستم كه چه چيزى تو را خشنود مى‏كند. «قاصِداً جَنابَكَ». «جَناب» هم از آن الفاظ عربى است كه به فارسى منتقل شده و معنى خودش را تدريجاً از دست داده است. ما الان «جَناب» كه مى‏گوييم اين را به عنوان لقب احترام‏آميز براى اشخاص به كار مى‏بريم. مى‏گوييم جناب آقاى فلانى. احساس مى‏كنيم كه اين لقب شخص است؛ يك لقب احترام‏آميز. «جَناب» در فارسى معادلش «پيشگاه» است. وقتى مى‏خواهند از كسى به احترام ياد كنند، نمى‏گويند رفتم پيش خودش، مى‏گويند رفتم در پيشگاهش. مى‏گويد من ديگر از آن هوس‏هاى حيوانى و بچه گانه صرفنظر كرده‏ام. حالا ديگر آمده‏ام سراغ بارگاه تو، خدايا مقصود من پيشگاه بلند توست. «وارِداً شَريعةَ رِفْدِكَ»، معمولاً از رودخانه‏هاى بزرگ به راحتى نمى‏شود استفاده كرد، اما كنارش جاهايى هست كه از رودخانه جدا مى‏كنند تا راحت بشود واردش شد و از آن استفاده كرد، اين را مى‏گويند «شريعه». در مقابل درياى رحمت تو، جاهايى در كنار اين دريا هست كه مى‏شود وارد شد و از آن استفاده كرد. خدايا من وارد آن شريعه‏اى شدم كه از آن راه، تو به ديگران كمك و بذل و بخشش مى‏كنى.
«مُلْتَمِساً سَنِيَّ الخَيْراتِ مِنْ عِنْدِكَ»، «سَنِيّ» يعنى خيلى عالى و بسيار ارزشمند. التماس مى‏كنم، درخواست مى‏كنم از خوبى‏ها و خيرات خيلى عالى و ارزشمند خودت به من مرحمت كنى. «وافِداً إلَى حَضْرَةِ جَمالِكَ»؛ من اكنون ميهمان پيشگاهِ جمال تو شده‏ام. حضرت هم يعنى حضور، يعنى پيشگاه. در فارسى چيز مناسب‏ترى نداريم. جمال تو يك پيشگاهى دارد، يك جايى است كه آثارِ جمال تو در آنجا ظهور مى‏كند. من مهمان آن جايى شدم كه آثار جمال تو در آنجا ظاهر مى‏شود، مى‏خواهم از اين آثار بهره‏مند بشوم. «مُريداً وَجْهَكَ»، اين از تعبيرات قرآنى است، درباره كسانى كه كارى را خالص و براى خدا انجام مى‏دهند و حتى چشمداشت پاداشى هم ندارند، مى‏فرمايد: «يُرِيدُونَ وَجْهَهُ».«مُريداً وَجْهَكَ»، يعنى من در چنين حالى هستم، كه اصلاً چيزى را مى‏خواهم كه تو دوست دارى، تو خوشت مى‏آيد. مى‏خواهم كارهايم را براى گلِ جمال تو انجام بدهم. يعنى الان چيزى نيست كه براى خودم بخواهم. نمى‏خواهم به خاطر مثلاً عبادت مزدم را بدهى، نه، اصلاً مى‏خواهم به جمال تو نائل شوم و جمال تو را درك كنم.
«طارِقاً بابَكَ، مُسْتَكيناً لِعَظَمَتِكَ»؛ با آن اوجى كه كلام گرفته (كه من طالبِ خودت هستم) بايد ادبِ عبوديت را هم رعايت كند. انسان نبايد مقام خودش را فراموش كند لذا بايد از يك طرف به اين نكته توجه كند، كه من گدايى هستم كه دارم درِ خانه‏ات را مى‏زنم؛ «طارِقاً بابَكَ»، و از يك طرف عظمت تو و ذلتى كه در مقابل عظمت تو دارم را فراموش نكرده‏ام. نهايت ذلت و پستى را در مقابل عظمت و جلال تو دارم؛ «مُسْتَكيناً لِعَظَمَتِكَ وَجَلالِكَ». حال كه بنده گناهكار كاملاً حالش را مجسم كرده، گفتگوهايش را كرده، كمى شيرين زبانى هم كرده، و نيز خودش را در ظلّ نوازش‏هاى خداوند متعال احساس كرده، چه مى‏خواهد؟ چيزى كه مى‏خواهد اين است: آن چيزى كه در شأن تو است به من بدهى. چيزى كه لايق گذشت و رحمت و مهربانى تو است. نه آنى كه لايق من است. من اهل گناهم، لايق عقوبت و سرزنش هستم. با من آن كارى را بكن كه تو لايقش هستى، نه آن كارى كه من لايق آن هستم.
«فَافْعَلْ بِي ما أنْتَ أهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَلا تَفْعَلْ بِي ما أنَا أهْلُهُ مِنَ الْعَذابِ وَالنِّقْمَةِ بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ».

پی نوشتها :

1. ر.ك: الكافي، ج 2، ص 438، باب الاستغفار من الذنب، روايت 4.
2. طه / 17.
3. طه / 18.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 26 اسفند 1389  3:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها