رهبر و زمامدار، زاهد و عارف
آنچه كه در دوره بعد از تشكيل نظام اسلامى، از ابعاد وجودى امام مشاهده شد، به نظر من به مراتب مهمتر و عظيمتر بود از آنچه كه قبلاً ديده شده بود. در اين دوران، امام - اين شخصيت برجسته و ممتاز - در دو بُعد و دو چهره مشاهده مىشود: در دوران حكومت، يك چهره، چهره رهبر و زمامدار است؛ يك چهره، چهره يك زاهد و عارف. تركيب اين دو با هم، از آن كارهايى است كه جز در پيامبران، جز در مثل داود و سليمان، جز در پيامبرى مثل پيامبر خاتم صلّىاللَّهعليهوآلهوسلّم انسان نمىتواند ديگر پيدا كند. اينها حقايقى است كه ملت ايران در طول سالهاى متمادى آنها را لمس كرده؛ ما هم كه از نزديك شاهدش بوديم و ديديم. تربيت اسلامى و قرآنى اين است. امام به چنين چيزى همه را دعوت مىكرد؛ نظام اسلامى را براى تربيت انسانهايى از اين قبيل مىخواست و مىپسنديد؛ همانطور كه خود او مظهر اعلاى آن بود. در چهره يك حاكم و زمامدار و رهبر، امامِ بزرگوار مردى هوشيار، باشهامت، باتدبير، باابتكار و دريادل بود. امواج سهمگين در مقابل او چيز كماهميتى محسوب مىشدند. هيچ حادثه سنگينى نبود كه بتواند او را شكست دهد و او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار كند...
امام در موضع يك انسان مقتدر و يك انسان بااراده بود؛ انسانى كه اگر جنگ پيش بيايد، مىتواند تصميم بگيرد؛ اگر صلح هم باشد، مىتواند تصميم بگيرد. براى اداره يك كشور و براى مواجهه با دشمنان، مىتواند تصميمگيرى كند. اما همين انسان، در چهره زندگى شخصى و خصوصى خود، يك انسان زاهد و عارف و منقطع از دنياست. البته منظور، دنياى بد است؛ همان چيزى كه خود او مىگفت دنياى بد، آن چيزى است كه در درون شماست. اين ظواهر طبيعت - زمين و درخت و آسمان و اختراعات و امثال اينها - دنياى بد نيست. اينها نعمتهاى خداست؛ بايد اينها را آباد كرد. دنياى بد، آن خودخواهى، آن افزونطلبى و آن احساس تعلّقى است كه در درون انسان است. امام از اين دنياى بد بهكلّى منقطع بود.