دعوت الهی دلم جواب بلی میدهد صلای تورا
صلا بزن كه به جان میخرم بلای تورا
ز زلف گو كه ازل تا ابد كشاكش توست
نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را
كشم جفای توتا عمر باشدم، هر چند
وفا نمیكند این عمرها وفای تورا
تو از دریچه دل میروی و میآیی
ولی نمیشنود كس صدای پای تورا
غبار فقر و فنا توتیای چشمم كن
كه خضر راه شوم چشمه بقای تورا
خوشا طلاق تن و دلگشا، تلاقی روح
كه داده بادل من وعده لقای تورا
هوای سیر گل و ساز بلبلم دادی
كه بنگرم به گل و سر كنم ثنای تورا
به آب و آینهام ناز میكند صورت
كه صوفیانه به خود بستهام صفای تورا
زجور خلق به پیش تو آورم شكوه
بگو كه با كه برم شرح ماجرای تورا
شبانیم هوس است و طواف كعبه طور
مگر به گوش دلی بشنوم صدای تو را
به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار كنم زآن میان رضای تورا
براین مقرنس فیروزه تا ابد مسحور
ستاره سحری چشم سرمه سای تورا
بر آستان خود این دلشكستگان دریاب
كه آستین بفشاندند ماسوای تو را
دل شكسته من گفت: شهریارا بس
كه من به خانه خود یافتم خدای تو را